هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: در بحبوحه سیاهی
پیام زده شده در: ۱۸:۳۲ چهارشنبه ۱۹ آذر ۱۳۹۳

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
خلاصه:

مرگخوارا کتاب بدون متنی از اربابشون پیدا کردن و ازش فهمیدن که لرد قصد داره مرگخوارای جدیدی برای خودش دست و پا کنه که از نیروی عشق سر در بیارن و بتونه به وسیله اون ها بر این نیرو غلبه کنه. از همین روی دنبال اینن که خودشون از نیروی عشق سر در بیارن تا اربابشون ازشون ناامید نشه مرگخوارا چندین راه رو امتحان می کنن. مثلا اسیر کردن یه محفلی و بازجویی از اون...تماشای فیلم... ولی سر در نمیارن که عشق چیه.
لودو پیشنهاد می کنه نفری یک گوشی مشنگی بخرن و تو اینترنت بگردن! شاید بفهمن که عشق چیه!

_________________________


لودو وزیر سابق بود...مدیر سابق هم بود...ناظر سابق هم بود! وقتی پیشنهادی می داد باید جدی گرفته می شد. و کراب فورا این پیشنهاد را جدی گرفت.
-حق با لودویگه! من می رم و سریع برای همتون گوشی مشنگی می خرم و برمی گردم.

کراب دوان دوان از محل خارج شد!

ده دقیقه بعد!

کراب دوان دوان به محل وارد شد!
-حق با لودویگ نیست. لودویگ تسترال فلوبری بیش نیست و هرگز نباید به حرفاش گوش کرد! گوشی وسیله بسیار گرون قیمتیه و کلی گالیون مشنگی برای خریدنش لازمه و ارباب حقوقی به ما نمی ده. تنها چیزی که تونستم تهیه کنم اینه! و نپرسین هزینه شو چطور پرداختم، چون مجبور می شم بگم مشنگ ها مژه هامو بسیار پسندیدن و مجبورم کردن در تبلیغ ریمل مشنگی بازی کنم. شخصیتم خرد شد!

مرگخواران نگاه های تحسین آمیزی به گوشی تهیه شده توسط کراب انداختند.

-فوق العاده اس!
-عجب تکنولوژی ای!
-چقدر پیچیده! از کجاش باید به اینترنت وصلش کنیم؟ اصلا اینترنت کجاس که به این وصل کنیم؟

ملت مرگخوار سرگرم بررسی گوشه و کنار گوشی برای یافتن اینترنت جادویی پنهان شده درون آن شدند!




پاسخ به: در بحبوحه سیاهی
پیام زده شده در: ۱۶:۲۴ دوشنبه ۲۱ مهر ۱۳۹۳

ماندانگاس فلچر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۴۶ شنبه ۶ اردیبهشت ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۸:۰۵:۵۲ دوشنبه ۱۶ بهمن ۱۴۰۲
از مرگ برگشتم! :|
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 416
آفلاین
لودو که خسته شده بود داد زد:
- یعنی این همه مرگخوار عرضه ندارین بفهمین عشق چیه؟ خاک تو سرتون خو بشینین یه کم فک کنین!

بیلینگ بیلینگ!

صدای گوشی الا نگاه همه رو به فرم به سمتش جلب کرد.

- به خدا تقصیر من نیست. نوتیفیکیشن فیسبوقمه. به جون قوریچر الان میذارمش رو سایلنت!

الا گوشی ـش رو از جیب رداش در آورد و بعد از این که چکش کرد، رفت ببینه نوتیفیکیشن ـش چی بوده. همینطوری که توی فیسبوق چرخ می زد رودولف از پشت سرش شروع به خوندن یکی از پست ها با صدای بلند کرد:

- زندگي جيره مختصريست/ مثل يك فنجان چای/ و كنارش عشق است/ مثل يک حبه قند/ زندگی را با عشق نوش جان بايد كرد!

با خوندن این جمله، چند نفری از مرگخواران به دلیل تلاش برای درک هنگ کردند. عده ای ریستارت شدند و چند نفری سی پی یو سوزوندن و از این زندگی خفت بار مرگخواری خودشون رهایی پیدا کردن. مراسم کفن و دفن و ختم این عزیزان، فردا ساعت 8 صبح از مسجد ریدل آغاز می گردد. حضور شما سروران گرامی مایه ی آرامش خاطر بازماندگان این عزیزان است!

در این بین آشا که تلاش مذبوحانه ای می کرد که هوش راونکلاوی خودش رو نشون بده، گفت:
- ببینید این یه جورایی به ما میگه عشق چیه! میگه زندگی جیره ی مختصری ـست. یعنی زندگی رو قراره جیره بندی بکنن و به همه دیگه نمی رسه. مثلاً جیره بندی که می کنن به یکی چای میدن، به یکی عشق و به یکی حبه قند. فقط نمی دونم چرا میگه زندگی رو با عشق نوش جان باید کرد!

با این توضیح آشا، اون عده ای از مرگخوار ها که ریستارت شده بودند هم سی پی یو هاشون سوخت و به برنامه ی ختم فردا اضافه شدند!

در همین حین الا با جیغ و داد گفت:
- بچه ها یه آهنگ راجع به عشق پیدا کردم. بیاین گوش بدین!

نقل قول:
عشق يه چيزي مثل کشک و دوغه
تموم زندگي پر از دروغه

هيچ کسي، هيچ کسي رو دوست نداره
دوست دارم ، عاشقتم ،شعاره

اين روزا دخترا فراري ميشن
پسرا ليسانس تو بيکاري ميشن

دختره تازه اوله بلوغه
دلش مثه يه ترمينال شلوغه
دلش مثل يه ترمينال شلوغه

هر کي براش بوق مي زنه هُل ميشه
تموم اعضاي تنش شل ميشه

اول ميگه سوار نشم بد ميشه
بعد ميگه مَحل ندم رد ميشه

واي ميسه ذل ميزنه توي چشماش
ميگه چشات در ميارم از جاش

خم ميشه بند کفشش ببنده
نگاش کنه زير زيرکي بخنده
نگاش کنه زير زيرکي بخنده

عشق يه چيزي مثل کشک و دوغ
تموم زندگي پر از دروغ
هيچ کسي،هيچ کسي رو دوست نداره
دوست دارم ، عاشقتم ،شعاره


ملت هاج و واج به همدیگه زل زده بودن و منتظر بودن یکی اظهار نظر کنه. ملت به آشا زل زدن که خودش رو به رنگ کف پارکت خونه ی ریدل در آورد و محو شد. سپس به لودو زل زدن که مدیری بود برای خودش و دبدبه و کبکبه ای برای خودش داشت.

لودو هم که کلاً کم آوردن توی کارش نیست، داد زد:
- همین الان هر کدومتون یه گوشی بخرین و ول شین تو اینترنت ببینین چی پیدا می کنین!



پاسخ به: در بحبوحه سیاهی
پیام زده شده در: ۱۲:۱۴ دوشنبه ۲۱ مهر ۱۳۹۳

سیوروس اسنیپ old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۵۴ یکشنبه ۲ شهریور ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۴:۲۸ پنجشنبه ۲ اردیبهشت ۱۳۹۵
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 499
آفلاین
صدای رودولف از لای دستاش شنیده میشه:هی!برین ولی فراموش نکنین که من هنوز استادتونم!فقط الان کمی دچار یاس شدم.

جماعت مرگخوار:

ملت که از رودولف و ژستی که گرفته بود کلا قطع امید کرده بودند ناامیدانه در گوشه ای جمع شدند تا به شور بپردازند.
لودو با یک طلسم اکسیو مدادش را از پشت گوش رودولف احضار کرد.
- اینم جواب نداد...یعنی هیچکدومتون معنی عشق رو تو تمام زندگیتون درک نکردین؟شما دیگه چه جور آدمایی هستین؟

بلافاصله ملت به طرف لودو برگشتند تا با فرمت به لودو خیره شوند.
- مشکوک می زنی لودو!نکنه تو این مفهومو درک کردی و تمام مدت از ما قایم می کردی؟

-

- نه ببینین من منظورم این نبود که...

-

- من تمام این مدت فکر می کردم تنها خائن و بچه مثبت تو این جمع اسنیپه ولی لودو تو هم آره؟

-

اسنیپ با حالتی مخوف موهای روغن زده اش را با حرکت سر کنار زد تا به گوینده این جمله نگاه کند بلکه تحت مخوفیت این نگاه حرفش را پس بگیرد.

-

اسنیپ:افسوس که ابهت مرگخواریم اجازه نمیده یه حرف درشت بهت بزنم تا یه خط در میون وسط دیالوگا نپری.

-

اسنیپ:ولی همون ابهت اجازه میده یکی از معجونای اختراعیمو به زور بریزم تو حلقت!

شکلک مربوطه از ترس مسموم شدن به دست اسنیپ ترجیح داد تا با همان حالت از کادر خارج شده و در افق سوژه محو شود.اسنیپ که خیالش از ظاهر نشدن مجدد شکلک مزاحم راحت شده بود رو به گوینده این حرف...هوم؟حرف؟کدوم حرف؟

اسنیپ:بیا! انقدر وسط دیالوگا پرید سرشت کار از دستم خارج شد.

- دقیقا کدوم سرشت کار منظورته سیو؟

اسنیپ:هیچی اصلا فراموشش کنین! کی اینجا به من لقب خائن رو داد؟کی همیچین جرئتی رو به خودش داده؟خودش اعتراف کنه تا 50 امتیاز از گریفندور کم نکردم!

جینی ویزلی که در فاصله همان چند جمله ضمن رد و بدل کردن شماره با عوامل پشت و روی صحنه مشغول لیست برداری و کاندید کردن تنی چند از حاضرین برای پاره ای امور خیر بود گفت:
- مگه دروغ گفتم پروفسور؟مگه شما عاشق لیلی نبودین؟مگه شما تو کتاب یه شخصیت سفید نداشتین و به خاطر عشقتون به لیلی به اربابتون خیانت نکردین؟تازه من مدرکشم دارم...ایناهاش!

جینی از ناکجاآباد کتاب جلد دوم یادگاران مرگ را حاضر کرد.اما قبل از آنکه فرصت کند صفحه مورد نظرش را پیدا کند اسنیپ از پشت یقه ردایش را گرفت و به این شکل او را از سوژه بیرون انداخت.
-عجب گیری کردم!هنوز که هنوزه من نتونستم نحوه ایفای شخصیتمو برای این دختر توضیح بدم. در ضمن جلسه بعد یه حضور غیاب کنین تا مشخص شه کیا وسط سوژه ن!



ویرایش شده توسط سیوروس اسنیپ در تاریخ ۱۳۹۳/۷/۲۱ ۱۳:۱۷:۴۳


پاسخ به: در بحبوحه سیاهی
پیام زده شده در: ۱۴:۵۲ چهارشنبه ۱۶ مهر ۱۳۹۳

بانز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۴ شنبه ۵ اردیبهشت ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۷:۳۸ دوشنبه ۱۵ مهر ۱۳۹۸
از زیر سایه ارباب
گروه:
کاربران عضو
پیام: 539
آفلاین
رودولف که یک عمر زیر فشار و سلطه ی بلاتریکس له شده با شنیدن کلمه ی استاد ذوق زده و البته جو گیر میشه.
میپره و قلمی رو که لودو پشت گوشش گذاشته ور میداره و پشت گوش خودش میذاره.یه عینک ته استکانی هم از ناکجا آباد ظاهر میکنه و به چشمش میزنه و در حالیکه با چوب دستیش روی میز میکوبه میگه:
ساکت!همه ساکت.الان راهنماییتون میکنم.نظم رو رعایت کنین تا علم و دانشم رو به شما تقدیم کنم.خب بنویسین.عشق یعنی ازش وحشت داشته باشی ولی وانمود کنی میمیری براش!عشق یعنی بدونی عاشق یکی دیگس ولی جرات حرف زدن نداشته باشی.عشق یعنی گاهی بخوای بزنی لهش کنی ولی وقتی چشمت به موهای وزش بیفته از ترس خفه بشی.
لوسیوس به موهای نارسیسا زل میزنه:ولی موهاش که وز نیست!
رودولف با بی حوصلگی چند ضربه به میز میزنه:ساکت آقای مالفوی.اگه موضوع خنده داری هست بگین ما هم بخندیم.

لوسیوس:من که نخندیدم!یه سوال پرسیدم.
رودولف وانمود میکنه تمرکزش شدیدا به هم خورده.سرش رو بین دستاش میگیره و نفس های عمیق میکشه: یک عمر سعی کردم این چیزا رو یاد شماها بدم.ولی قدرمو ندونستین.احساس میکنم همه ی سالهای عمرم هدر رفته.

و میزنه زیر گریه!

ملت از میزان جوگیری رودولف متحیر میشن!
لینی:این چش شد؟!به نظر من اگه بریم دو تا آدامس لاویز بخریم بهتر از اینه.توشون کلی کاغذ هست که نوشته عشق یعنی چی.
صدای رودولف از لای دستاش شنیده میشه:هی!برین ولی فراموش نکنین که من هنوز استادتونم!فقط الان کمی دچار یاس شدم.


چهره و هویتم مال شما...از زیر سایه ی ارباب تکان نخواهم خورد!


پاسخ به: در بحبوحه سیاهی
پیام زده شده در: ۲۲:۲۰ دوشنبه ۱۴ مهر ۱۳۹۳

مرگخواران

رودولف لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۷ شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۰:۲۴ یکشنبه ۲۰ تیر ۱۴۰۰
از مودم مرگ من در زندگیست... چون رهم زین زندگی پایندگیست!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
پیام: 1272
آفلاین
جلسه اظطراری مرگخواران

لودو بگمن در حالی که مشتش رو روی میز کوبید گفت:
_ای بابا!اگه عشق اینه که زبونم لال" یه نفر رو بیشتر از ارباب دوست داشته باشیم" دیگه هویت مرگخواریمون از بین میره.

الادورا در حالی که سرش رو از نارحتی و افسوس تکون میداد گفت:
_یعنی از نظر منطقی هیچ مرگخواری نمیتونه عشق رو بفهمه.یا باید عاشق باشی و یا مرگخوار.

ناگهان کراب از روی صندلیش بلند شد و با هیجان گفت:
_این که خیلی خوبه!یعنی ارباب نمیتونه مرگخواری که عشق رو بفهمه پیدا کنه...پس خوبه دیگه؟!

یک کروشیو از سمت لود به طرف کراب پرتاب شد و بعد از اون لودو گفت:
_کروشیو...کروشیو...آخه قشنگ! اگه ارباب بخواد کاری رو کنه حتما میکنه...ارباب اراده کنه کار تمومه!

همه مرگخوار ها با حرکت سر حرف های لودو رو تایید میکردن.یکدفعه ای رودولف لسترنج که معلوم نبود از کجا اومد گفت:
_راستی!خانومم کجاست؟!بلا؟!عشقم؟!کجایی؟!

لودو که انگار برق گرفته اش رو به رودولف گفت:
_چی گفتی؟! یه بار دیگه تکرار کن؟!

رودولف که فکر کرده بود حرف بدی زده گفت:
_هیچی به مرلین...بلا رو صدا زدم...

لودو بگمن صحبت رودولف رو قطع کرد وگفت:
_چی بهش گفتی؟!

رودولف که مضطرب تر شده بود گفت:
_فقط گفتم کجایی...

لودو که کلافه شده بود گفت:
_قبل از اون...چی بهش گفتی؟

_رودولف با تردید جواب داد:
_عشقم؟!

صدای پچ پچ وهمهمه بالا گرفت...بلاخره لوسیوس به حرف اومد وگفت:
_پس تو عاشقی میدونی عشق چیه؟!نه؟!

رودولف که ترسیده بود گفت:
_چی؟!نه...نه...باور کنیم که من یه مرگخوار وفادار به اربابم...فقط گشنم بود گفتم بلا یه چیزی درست بکنه بخوریم...فقط واسه این صداش کردم عشقم که راضیش کنم یه چیزی بپزه...باور کنین!

سکوت بر جماعت مرگخوارها حاکم شد...لودو که دیگه نمیتونست بیشتر از این تحمل کنه گفت:
_خب!این هم واسه خودش پیشرفت حساب میشه...شاید بتونیم از این موقعیت هم استفاده کنیم...اون محفلی رو بیارین اینجا باید ازش سوال کنیم.

جماعت مرگخوار خرکش کنان محفلی بدبخت بدون اسم بیچاره رو اوردن...لودو بگمن رو به محفلی کرد و ازش پرسید:
_بگو ببینم...اگه یکی عاشق زنش نباشه ولی به خاطر اینکه زنش براش غذا درست کنه بهش بگه عشقم،این عشق حساب میشه؟!

محفلی که هاج و واج مونده بود گفت:
_خب...میشه اینطور تصور کرد که اون مرد از طریق غذای زنش عاشق زنشه...فکر کنم بشه این رو به عشق تعبیر کرد...

لودو در حالی که لبخندی به نشانه پیروزی روی لباش نقش بسته بود گفت:
_محفلی عزیز...ما دیگه کارمون با تو تموم شده...آواداکداورا...

نور سبز رنگی از چوب دستی لودو خارج شد...لود بعد از خلاص شدن از دست محفلی نوک چوب دستیش رو که ازش دود بلند شده بود فوت کرد،رو به رودولف کرد و گفت:
_خب؟! استاد رودولف...ما باید چی کار کنیم...




پاسخ به: در بحبوحه سیاهی
پیام زده شده در: ۱۷:۵۰ یکشنبه ۱۳ مهر ۱۳۹۳

لودو بگمنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۲ دوشنبه ۲۶ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۵۷ جمعه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۷
از در عقب، صندلی جلو!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1316
آفلاین
سامری: دت ایترز فاوند ا تکستلس بوک فرام دیر ارباب دت شوز هی ... چن بار بگم این زبان اینگیلیسی زائده حشوه ورش دارین از رو دیفالت منو! آخه به درد کی میخوره؟ خارجکی داریم ما تو سایت؟ دسرسی سی پنل بدین خودم برش دارم دیگه لامصّبا

خلاصه: مرگخوارا کتاب بدون متنی از اربابشون پیدا کردن و ازش فهمیدن که لرد قصد داره مرگخوارای جدیدی برای خودش دست و پا کنه که از نیروی عشق سر در بیارن و بتونه به وسیله اون ها بر این نیرو غلبه کنه. از همین روی دنبال اینن که خودشون از نیروی عشق سر در بیارن تا اربابشون ازشون ناامید نشه و در همین راستا در حال اطلاعات بیرون کشیدن از یک اسیر محفلی هستن.

____________________


- عــــــشق یه چیـــــــزِ ... کراب سرت به برگه خودت باشه! خـــــوبــــیـــــه ... الا اس ام اس بازی نکن بنویس! یــعنی یه نفــرو ... یعنی یه نفرو چی بچه ها؟

- آقا اجازه؟ بیشتر از هر چیزی دوست داشته باشیم!

- نچز! خاک تو سرت بگمن بی استعداد ... دوشیزه دلاکور شما بگو.

- استـــــــــــاد؟ بـــیــــــشـّــتر از هر چیزی دوست داشـــته باشـــیـــــــم؟ :zogh:

- کاملا درسته! آفرین به تو دلاکور

- عجب آدمیه ها منم که همینو گفتم

- هیس هیچی نگو بشنوه این ترمم میفتی باز اون سی دیارو آوردی؟

- آره آوردم ... اینا نیمه اس اینا کامله! بزا تو کیفت تا گیر نداده.

- خوب ادامه میدیم ... کـــبــــرا تصمـــــــــیـــــم گررررفــــت ... مورفین! اون پاکت چی بود کردی تو جیبت؟ درش بیار پدسّوخته! درش بیار تا فلکت نکردم ... از این سن و سال از این غلطا میکنی دو روز دیگه چیزم میکشی ... بندازش دور

همه مرگخوار ها مشغول نوشتن بودند جز آشا! او که هنوز در جو تغییر گروه بود دائما در فکر فرو میرفت بلکه در یک سوژه ای ایده ی نابی به ذهنش برسد و ثابت کند که حقیقتا به ریونکلا متعلق است.

- آقا اجازه؟ بیشتر از هر چیزی ... ینی حتا ... بیشتر از ارباب؟

توجه همه مرگخوار ها جلب شد و قلم ها به زمین افتاد. نفس ها در سینه حبس شد و عده ای با افکت صوتی "جری" آب دهنشان را قورت دادند. چند نفری که هری پاتر خوانده بودند نیز سیوروس را چپ چپ نگاه میکردند ...

- خوب آره حتا بیشتر از اربابتون

لودو بلافاصله از جا جهید و بساط میز و نیمکت و تخته سیاه و جا استادی که فراهم آورده بود را جمع کرد و باقی مرگخوار ها نیز استاد محفلی را طنابپیچ کرده و مشغول کروشیو زدن شدند ...

- چطور جرئت میکنی محفلی بی هویت؟

- بیشتر از ... زبونم لال!

- میفهمی داری چی میگی اصن؟

- آخ ... غلط کردم ... بابا من فکر کردم شما میخواین عاشق شین ... راه روشنایی رو در پیش بگیرین ... فک کردم متحول شدین ... میخواستم ببرمتون پیش آلبوس تازه ... نزن نامرد این ترم میندازمتا


هیچی به هیچی!
تصویر کوچک شده


پاسخ به: در بحبوحه سیاهی
پیام زده شده در: ۱۵:۵۳ یکشنبه ۱۳ مهر ۱۳۹۳

وینسنت کراب


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۰ سه شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۱۲:۵۴ سه شنبه ۹ مهر ۱۳۹۸
از هر جا ارباب دستور بدن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 595
آفلاین
محفلی بدبخت به محض به هوش آمدن با فریاد های عشق چیه؟ مرگخواران مواجه شد.دوباره داشت از هوش میرفت که لودو یقه اش را گرفت و اجازه نداد!
لودو:اوهوی!کجا؟تا نگی عشق چیه از اینجا جم نمیخوری.
محفلی نگاهی به مرگخوارانی که محاصره اش کرده بودند کرد.با لکنت و من و من شروع به توضیح دادن نمود:خب...عشق یه چیز خوبیه!

وععع
واععع
غغغغغغ
بواه!

وقتی سرو صدای ناشی از حالت تهوع مرگخواران کاسته شد محفلی مورد نظر به توضیحاتش ادامه داد:یعنی یه نفرو بیشتر از هر چیز و هر کسی دوست داشته باشی.

لینی:هرچیزی؟
الادورا:هر کسی؟
بانز:بیشتر از پدر و مادرت؟
سیوروس:بیشتر از روغن موت؟
سیبل:حتی بیشتر از گوی بلورینت؟
محفلی:بله!حتی بیشتر از خودت!
لودو:مگه عقلت کم شده؟!

محفلی خیلی زود متوجه شد که مرگخواران بویی از عشق نبرده اند و باید آموزش های اساسی تری را شروع کند.اول کمی خواهش و التماس کرد که دست هایش را باز کنند. مرگخواران که به دلیل تعداد زیادشان احساس خطر نمیکردند درخواست او را پذیرفتند.
محفلی:بابا این چه وضعیه؟یه هویت برای من انتخاب کنین!محفلی یعنی چی؟من برای خودم شخصیتی دارم!
مرگخواران که دیدند محفلی جنبه نداشته و به محض باز شدن دست هایش پررو شده و شروع به جیغ و داد کرده با ضربات چوب دستی او را تربیت کرده و سر جایش نشاندند.
لودو چوب دستیش را تکان داد و مقادیری کاغذ و قلم پر ظاهر کرد و به مرگخواران داد و گفت:بگیرین اینا رو. هر چی میگه یادداشت کنین.خب.بنویسین.عشق یه چیز خوبیه.یعنی یه نفرو بیشتر از هر چیزی...

کراب که همواره بسیار خنگ بود اعتراض کرد:آرومتر بگو.من چند کلمه رو جا انداختم!


ارباب فقط یکی...همین یکی!تصویر کوچک شده


پاسخ به: در بحبوحه سیاهی
پیام زده شده در: ۱۵:۰۷ سه شنبه ۸ مهر ۱۳۹۳

بانز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۴ شنبه ۵ اردیبهشت ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۷:۳۸ دوشنبه ۱۵ مهر ۱۳۹۸
از زیر سایه ارباب
گروه:
کاربران عضو
پیام: 539
آفلاین
ناگهان توجه مرگخوارا به یه نکته ی مهم جلب میشه!

مرگخوارای متاهل!

همه ی نگاها به طرف لوسیوس و نارسیسا برمیگرده.مرگخوارا این دو نفرو محاصره میکنن و رفته رفته بهشون نزدیک میشن.

لینی وارنر:زودباشین توضیح بدین ببینیم عشق چیه؟
لوسیوس:چرا فکر میکنین ما باید بدونیم؟!
الادورا:شما با هم ازدواج کردین.حتما عاشق بودین خب!
نارسیسا:عشقمون کجا بود؟ما اهداف والاتری داشتیم!
کراب:مثلا؟
لوسیوس:به دنیا آوردن مرگخوارای جدید برای ارباب!

مرگخوارا تحت تاثیر اهداف والای لوسیوس و نارسیسا قرار میگیرن ولی تحسینشون میکنن و بیخیال این دو تا میشن.ولی یهو نگاهشون به سمت مرگخوار دیگه ای جلب میشه.

لودو:هی...کله چرب! بعد از این همه سال...همیشه...آره؟ توضیح بده ببینم عشق چیه!چه شکلیه!کجا میشه پیداش کرد؟

سیوروس که انگار با موجود کثیفی روبرو شده با انزجار چند قدم عقبتر میره و میگه:
عشق؟هرگز افتخار آشنایی باهاش رو نداشتم.اون قسمت هم اشتباه برداشت شده. دامبلدور پرسید چرا هری رو اذیت میکنم. من پاتروناسم رو که شباهت کوچکی به مال لیلی داشت نشونش دادم.اونم پرسید هنوز بعد از این همه سال ازش متنفری؟منم گفتم همیشه!

لودو شدیدا قانع میشه!فقط یه راه باقی مونده.
مرگخوارا دوان دوان به سمت اون راه میرن.

محفلی زندانی کت بسته جلوی شصت تا مرگخوار نشسته.

مورگانا:زود توضیح بده ببینیم عشق چیه؟
محفلی:دونات بدین بگم! drool:
مورگانا ضمن غر زدن درباره ی این موضوع که چرا زندانی رو گشنه نگه داشتن یه دونات شکلاتی ظاهر میکنه و به محفلیه میده.محفلیه که تا اون لحظه دونات ندیده بود فراموش میکنه که منظورش دو، نات بوده نه دونات و دوناته رو درسته قورت میده و در نتیجه خفه میشه.
ولی چون مرگخوارا لازمش دارن لودو رو مجبور میکنن بهش تنفس مصنوعی بده و محفلیه دوباره زنده و برای بازجویی آماده میشه.


چهره و هویتم مال شما...از زیر سایه ی ارباب تکان نخواهم خورد!


پاسخ به: در بحبوحه سیاهی
پیام زده شده در: ۱:۵۲ جمعه ۴ مهر ۱۳۹۳

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
خلاصه:

مورفین بطور اتفاقی کتابی از نمایشگاه کتاب می خره که ظاهرا نویسندش لرد ولدمورته.
اسم کتاب "منِ مرگخوارِ من!" هست. مرگخوارا به روش دفترچه خاطرات تام ریدل با کتاب ارتباط برقرار می کنن(توش می نویسن و جواب می گیرن).کتاب بهشون می گه که لرد از مرگخوارا خسته شده و هدفش از نوشتن این کتاب جذب مرگخوارای تازه هست.
از اونجایی که کتاب حاضر نمی شه بیشتر از این با مرگخوارا حرف بزنه، مرگخوارا مجبور می شن از یک غیر مرگخوار(آگوستوس راک وود) کمک بگیرن.

______________________________

مرگخواران نگاه های مشکوک، مخوف، مشتاق و به ندرت معتادشان را به آگوستوس دوختند.

-ما زیر سایه ارباب به کسی نیاز نداریم!
-کی گفته ما نیازی به کسی داریم؟
-ما افرادی هستیم بی نیاز!
-اصلا از کجا معلوم که محفلی نباشی؟
-این منقل من کژا رفته باژ؟ می خوام شند شیخ ژیگر کباب کنم! به ژون همین شیوروش!
-ما نیازی نداریم...ولی حالا که تا اینجا اومدی دست رد به سینت نمی زنیم. بیا با این کتاب حرف بزن ببین حرف حسابش چیه که دلت خوش باشه که کمکی به یاران ارباب کردی.

آگوستوس وسوسه شد بدون کمک از آنجا دور شود. ولی جذبه و ابهت لرد سیاه را به خاطر آورد و آرامش خودش را حفظ کرد و به طرف کتاب رفت.
-خب...کتابه اینه؟

-هی هی هی هی...آروم تر! اونو ارباب نوشته. باید مثل کتاب مقدس باهاش برخورد کنی.

آگوستوس با دقت کتاب را برداشت و صفحه اولش را باز کرد. ظاهرا کتاب برای غیر مرگخواران مطالب مهیج تری داشت!
چشمان آگوستوس با خواندن هر سطر برق می زد و لبخندش وسیع تر می شد! بعد از ورق زدن چند صفحه قلم پر را برداشت و جمله ای داخل کتاب نوشت.
مرگخواران با کنجکاوی سرک می کشیدند که شاید جمله یا حتی کلمه ای از مطالب رد و بدل شده بین آگوستوس و کتاب را ببینند...ولی دریغ از یک حرف!

بالاخره آگوستوس کتاب را کنار گذاشت. لینی بی صبرانه پرسید:
-خب؟
-خب چی؟
-چیزی فهمیدی؟
-خیلی چیزا فهمیدم!
-د بگو دیگه! چرا ارباب احساس می کنن به مرگخوارای جدید احتیاج دارن؟
-خب...توضیحش کمی سخته...ارباب احساس می کنن یک نقطه ضعف دارن! بگین ببینم شما چی از محفل کم دارین؟

مرگخواران به فکر فرو رفتند. سیوروس بیشتر از بقیه به فکر فرو رفته بود و از شدت فشارآوردگی به سلول های مغز و در نتیجه گرم شدن سرش، قطره های روغن چکه چکه از تارهای مویش فرو می ریخت.
-فقر؟ فلاکت؟ بدبختی؟ انحطاط؟ اضافه وزن؟ ازدیاد بی رویه جمعیت؟...آهان...یافتم! مو!

-یعنی می خوای بگی ارباب کچله؟

سیوروس حرفش را تصحیح کرد!
-نه...ارباب مسلما کچل نیستن...ولی وقتی موهای صورت آلبوس و بدن و دم ریموس گرگه و سیریوس سگه رو بذاریم رو هم زیاد می شه خب...

آگوستوس با بی حوصلگی کتاب را بست و روی میز گذاشت!
-نه! اینا نیستن...چیزی که شما کم دارین عشقه! لرد سیاه یک بار به دلیل همین نیروی عشق شکست خوردن. الان مایلن ته و توی این نیرو رو در بیارن و باهاش مبارزه کنن. کدوم یکیتون می دونه نیروی عشق چیه؟

مرگخواران به هم نگاه کردند!

-عشق همونی نبود که تو مدرسه می نوشتیم؟
-اون مشق بود نادان!
-به نظر من عشق یه جور بیماری خطرناکه...مثل جذام. باعث می شه اعضای صورتت بریزه! موهاتم همینطور.
-من می دونم عشق چیه! یه جور آلت موسیقیه. خودم شنیدم یه مشنگی می گفت از صدای سخن عشق ندیدم خوش تر!
-خب پس شاید اسم یه خواننده باشه...صداشم خوبه.
-من فقط می دونم یه چیز سختیه...یه جا خوندم نوشته بود عشق آسان نمود اول!

مرگخواران همینطور با سردرگمی درباره عشق بحث می کردند و سردر گم تر می شدند!




پاسخ به: در بحبوحه سیاهی
پیام زده شده در: ۰:۲۷ چهارشنبه ۲ مهر ۱۳۹۳

آگوستوس راک وود old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۱۶ چهارشنبه ۲۶ شهریور ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۲۱:۲۵ جمعه ۲۲ بهمن ۱۴۰۰
از زیر سایه ارباب .... ( سایشون جهان گستره خوو ...)
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 118
آفلاین
راک وود در طول خیابان قدم میزد . از زمانی که لرد سیاه را دیده بود ، هر چند کوتاه ، محو قدرت و جذبه ی او شده بود . دوست داشت به جرگه طرفداران او بپیوندد اما نمیدانست چه کند !! کفش های نداشته لرد را واکس بزند یا حتی ریش های پنج متری پیامبران سیاهی را آتش بزند ؟! بعد از کلی پیاده روی ( کلا سه دقیقه هم پیاده روی نکرد ... به نظر خودش فاصله تهران - بندر عباس رو پیاده رفته بود !! ) دیگر عزمش را جزم کرد تا برود و برگه درخواست عاجزانه ( ؟) مرگخواری اش را روی میز لرد بگذارد .
شنل سیاه - سبزش را مرتب کرد و چوبدستی اش را در آستینش تکان داد تا از وجودش مطمئن شود . سرش را بالا گرفت که ناگهان ..
تق‏!‏‏!‏
کله ی مبارکش به تیر آهنی خورد که کارگران برای بازسازی خانه ای در هوا ( آخه پس نیروی جاذبه کدوم گوریه ؟ ) رها کرده بودند . همچنان که سرش را می مالید تصمیم گرفت که سرش را دیگر بالا نگیرد و فقط پایین را نگاه کند که ...
شپلوق ‏‏!‏‏!‏
مرلین که گویی عجله داشت به او برخورد کرد . راک وود پنج متر آنطرف تر پرتاب شد . مرلین خودش را به او رساند و کمکش کرد که بلند شود .
- مرلین ! خداروشکر که میبینمت ... ببین : پچ پچ پچ پچ ... خب ؟ میشه کاری کرد ؟مرلین دستی به ریش مبارک کشید که این کار دو دقیقه طول کشید تا به انتهای ریش رسید .
- خب ... مرگخوارا تو یه هچل ۴۰ کیلومتری افتادن . برو پیششون ، شاید اگر کمکشون کردی ، لرد هم نشان خوشگل اسکلتشو رو دستت هک کرد .
و بدین سان ،راک وود بسیار مسرور ، برای جلوگیری از هرگونه اتفاق ناگواری .. نزدیک مقر ظاهر شد ..
- خب ... آدرسش همونیه که مرلین داد ... فقط خداکنه خونه باشن .
" دینگ دییییینگ دینگ "
- کی هستی تو ؟ معرفی کن و گرنه با خش ...
- خیله خب بابا ... آگوستوس راک وودم . فرستاده ویژه پیامبران سیاهی . مرلین گفت به یه غیر مرگخوار نیاز دارید . منم اومدم .








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.