لي در حالي كه موهاشو مي كشه شروع مي كنه به جيغ و داد و در حالي كه قطرات اشك گونه هاشو مرطوب كرده بودند ! به مك بون كه حالا يه بازدارنده توي دهنش گير كرده نگاه مي كنه !
كريچر كه از اين صحنه تراژدي شديدا منقلب شده ، با گوشش دماغشو تميز مي كنه و با خشم به سمت آجاسيا بر مي گرده ؛
_ كي اين كار رو كرده

؟!
ناگهان صدايي توي فضا مي پيچه ؛
_ سلطان غم برگشت ، ايوان با مرام وارد مي شود !
ملت جوات شروع مي كنن به دست زدن و سوت كشيدن

.
ملت ترينسيلوانيا :

!
لي از اين فرصت استفاده مي كنه و مي پره رو سر ايوان و شروع مي كنه به كشيدن موهاي اون و بهش گوشزد مي كنه كه خيلي بي ادب و بي تربيته و اون تا حالا به هيچ كس فحش هاي به اين فجيعي نداده ...
آجاسيا كه محو اين منظره شده بودند ، خودشونو سريع به اونجا مي رسونن و مشغول دست زدن مي شن و كالين رو آفتابه مرلين ضرب مي گيره .
حالا ملت ترينسيلوانيا دوباره جلو دروازه صف مي كشن و با استيل شنبه يه شنبه ، با ريتم آهنگ مشغول گل زدن مي شن !!!
ناگهان مرلين به سمت ترينسيلوانيايي ها برمي گرده و يه نگاه اينجوري

مي اندازه ، همگي ترينسيلوانيايي ها غش مي كنن و آجاسيا در يه لحظه آرايش حمله به خودشون مي گيرن ؛
آرشام دستي به پشت موهاي مي كشه و با سرخگون رو براي ماركوس مي اندازه ، اون هم سرخگون رو به ايگور پاس مي ده ، ايگور سرخگون رو شوت مي كنه و سرخگون از كنار تدي مي گذره و گــــــــــل !
مرلين با شادي وصف ناپذيري رداشو بالا مي زنه و پيرهنشو كه عكس جوونياي حميرا روشه و نوشته : فقط ابي

! رو به همه نشون مي ده ، فرياد علي دايي فقط خودم ، فقط خودت!همه جا رو پر مي كنه و تدي كه شديدا سر ذوق اومده بود ، شروع مي كنه به دست زدن !
لي بعد از اين كه ايوان رو از دور خارج مي كنه بر ميگرده و با مهربوني به مك بون كه هنوز در حال خفه شدنه! نگاه مي كنه ؛
_ چقدر چشماي قشنگي داري عزيزم

!
مك بون همچنان تقلا مي كنه و با دست به بازدارنده توي دهنش اشاره مي كنه ، لي با نگراني رو به اندرو مي كنه؛
_ حالش خوب مي شه

؟!
اندرو چشمكي مي زنه و به لي اشاره مي كنه تا حواس مك بون رو پرت كنه ، لي با مهربوني به سمت مكي ! بر مي گرده ؛
__ موافقي امشب با هم بريم بيرون عسلم

؟!
در همين لحظه اندرو با چماق به مك بون مي كوبه و بازدارنده ويژو ويژو ! در حالي كه پشم سرتاسرشو فراگرفته بود ! از دهن اون خارج مي شه و تو صورت ايوان مي خوره !
لي و مك بون :

!
مك بون موهاشو مرتب مي كنه و به سمت لي برميگرده و شروع مي كنه به حرف زدن در مورد قرار شام فردا شب ؛
چو سعي مي كنه با ايما اشاره به مك بون بفهمونه كه اسنيچ داره بين اون و لي پرواز مي كنه ، ولي هيچ فايده اي نداره

!
در همين حال مرلين با آفتابه اي كه براي شكار اسنيچ تو دستش گرفته به سمت اون دو تا شيرجه مي ره

!
ياد تو ريش مرلين مي پيچه و اونو به خاطرات گذشته اش بر مي گردونه

، با حس جووني كه توي رگ هاش پيچيده سرعتشو بيشتر مي كنه ...
_ آره عزيزم

؟!
_ آره

...
ناگهان مرلين مثل عقاب از بين اون دو تا رد مي شه ولي در بين راه ريشش به پشم هاي مك بون گير مي كنه ، لي با آرامش گره رو باز مي كنه ، چيزي كه بين پشم هاي مكي گير كرده بود در مياره ولي مرلين با يه شيرجه اونو مي قاپه ، دستي به ريشش مي كشه و دستشو به سمت مك بون دراز مي كنه ؛
_ بيا عزيزم ، اينو واسه تو گرفتم

!
و اسنيچ رو به سمت مك بون دراز مي كنه ...