هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: جام جهانی کوییدیچ
پیام زده شده در: ۰:۴۵ سه شنبه ۱۳ تیر ۱۳۸۵

بلرویچ


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۱۰ یکشنبه ۷ اسفند ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱:۴۷ پنجشنبه ۲۶ بهمن ۱۳۸۵
از گاراژ ابی تیزی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 264
آفلاین
بوق بوق ..... برین کنار ... آقا برو کنار پیکان من ترمزش خرابه ... بوق بوق

اتمام بازی آجاس & تریسیلوانیا


و


آغاز بازی \پاور داس & جاودانه ساز

بوق بوق .... آقا راه بده رد شم ... آقا اینجار و خلوت کن بازی قبلی تموم شد ... بوق بوق


ویرایش شده توسط پروفسور بینز در تاریخ ۱۳۸۵/۴/۱۳ ۱۰:۵۷:۰۷

دلبستگی من به پیکان جوانان گوجه ایم [size=large][color=000066]و[/color


Re: جام جهانی کوییدیچ
پیام زده شده در: ۰:۰۱ سه شنبه ۱۳ تیر ۱۳۸۵

چو چانگ


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۵۰ دوشنبه ۱۵ تیر ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۵:۲۷ دوشنبه ۲۹ بهمن ۱۳۹۷
از کنار مک!!!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1771
آفلاین
ناگهان در برابر دیدگان همه، مک بون اسنیچو که مرلین با عشق و محبت جلوش گرفته بوده میخوره!!!!

ملت در کف این ابراز علاقه موندن...در حالی که هنجست هنوز هم داره دنبال اسنیچ میگرده!

یدفعه ملت آجاسی شیرجه میزنن بین پرو پشم مرلین و شروع میکنن به بغل کردن و بوسیدنش! مرلین که زیر این فشار چیزی به له شدنش باقی نمونده بلاخره در یک حرکت انتحاری ریششو به دور ملت آجاس میپیچه و پرتشون میکنه اونور!

در همین حال مک بون لی رو از جاروش پرت میکنه پایین و بدون توجه به داد فریاد اون بدبخت با حالتی التماس آمیز زل میزنه به مرلین...مرلین هم متقابلا به حالت نگاش میکنه و لبخند میزنه...در همین لحظه مک بون داغون میشه!

یهو مرلین با آفتابه اش میکوبه تو کله خودش و بعد در حالی که اشکاشو پاک میکنه به طرف مرلین گاه حرکت میکنه...و این ماجرای عشقولانه ارزشی در همین جا تموم میشه!!!

اونیکی طرف زمین، بقیه ملت تریسیلوانیا هنوز سعی میکنن هنجست رو بیارن پایین و حقیقت تلخ رو بهش تفهیم کنن ...یدفعه هنجست شیرجه میره تو بغل تدی و ساعت مچیشو از جاش درمیاره!

هنجست: گرفتم گرفتم!!! آخ جون برای اولین بار اسنیچو گرفتم!
ملت:
-------
خبر پیام امروز فردا:

دیروز در یک مسابقه جانگداز، جستجوگر تیم بازنده مفقود شد و هنوز اطلاعاتی ازوی در دسترس نمیباشد...اما ملتی که در مجاورت مرلین گاه زندگی می کرده اند، خبرداده اند که صدای ضجه های وی را بهمراه صدای برخورد توپی سیاهرنگ به سر و کله وی در یکی از شعبه های مرلین گاه شنیده اند!


ویرایش شده توسط چو چانگ در تاریخ ۱۳۸۵/۴/۱۳ ۰:۰۶:۰۰

[b][font=Arial]«I am not worriedHarry,» 
said Dumbledore
his voice a little stronger despite
the freezing water
«I am with you.»[/font]  [/b]


Re: جام جهانی کوییدیچ
پیام زده شده در: ۲۳:۳۶ دوشنبه ۱۲ تیر ۱۳۸۵

مریدانوس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۱۲ سه شنبه ۱۵ دی ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۲۳:۳۱ چهارشنبه ۲۰ آذر ۱۳۹۲
از قعر فراموشی دوستان قدیمی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 190
آفلاین
لي در حالي كه موهاشو مي كشه شروع مي كنه به جيغ و داد و در حالي كه قطرات اشك گونه هاشو مرطوب كرده بودند ! به مك بون كه حالا يه بازدارنده توي دهنش گير كرده نگاه مي كنه !
كريچر كه از اين صحنه تراژدي شديدا منقلب شده ، با گوشش دماغشو تميز مي كنه و با خشم به سمت آجاسيا بر مي گرده ؛
_ كي اين كار رو كرده ؟!
ناگهان صدايي توي فضا مي پيچه ؛
_ سلطان غم برگشت ، ايوان با مرام وارد مي شود !
ملت جوات شروع مي كنن به دست زدن و سوت كشيدن .
ملت ترينسيلوانيا : !
لي از اين فرصت استفاده مي كنه و مي پره رو سر ايوان و شروع مي كنه به كشيدن موهاي اون و بهش گوشزد مي كنه كه خيلي بي ادب و بي تربيته و اون تا حالا به هيچ كس فحش هاي به اين فجيعي نداده ...
آجاسيا كه محو اين منظره شده بودند ، خودشونو سريع به اونجا مي رسونن و مشغول دست زدن مي شن و كالين رو آفتابه مرلين ضرب مي گيره .
حالا ملت ترينسيلوانيا دوباره جلو دروازه صف مي كشن و با استيل شنبه يه شنبه ، با ريتم آهنگ مشغول گل زدن مي شن !!!
ناگهان مرلين به سمت ترينسيلوانيايي ها برمي گرده و يه نگاه اينجوري مي اندازه ، همگي ترينسيلوانيايي ها غش مي كنن و آجاسيا در يه لحظه آرايش حمله به خودشون مي گيرن ؛
آرشام دستي به پشت موهاي مي كشه و با سرخگون رو براي ماركوس مي اندازه ، اون هم سرخگون رو به ايگور پاس مي ده ، ايگور سرخگون رو شوت مي كنه و سرخگون از كنار تدي مي گذره و گــــــــــل !
مرلين با شادي وصف ناپذيري رداشو بالا مي زنه و پيرهنشو كه عكس جوونياي حميرا روشه و نوشته : فقط ابي ! رو به همه نشون مي ده ، فرياد علي دايي فقط خودم ، فقط خودت!همه جا رو پر مي كنه و تدي كه شديدا سر ذوق اومده بود ، شروع مي كنه به دست زدن !

لي بعد از اين كه ايوان رو از دور خارج مي كنه بر ميگرده و با مهربوني به مك بون كه هنوز در حال خفه شدنه! نگاه مي كنه ؛
_ چقدر چشماي قشنگي داري عزيزم !
مك بون همچنان تقلا مي كنه و با دست به بازدارنده توي دهنش اشاره مي كنه ، لي با نگراني رو به اندرو مي كنه؛
_ حالش خوب مي شه ؟!
اندرو چشمكي مي زنه و به لي اشاره مي كنه تا حواس مك بون رو پرت كنه ، لي با مهربوني به سمت مكي ! بر مي گرده ؛
__ موافقي امشب با هم بريم بيرون عسلم ؟!
در همين لحظه اندرو با چماق به مك بون مي كوبه و بازدارنده ويژو ويژو ! در حالي كه پشم سرتاسرشو فراگرفته بود ! از دهن اون خارج مي شه و تو صورت ايوان مي خوره !
لي و مك بون : !
مك بون موهاشو مرتب مي كنه و به سمت لي برميگرده و شروع مي كنه به حرف زدن در مورد قرار شام فردا شب ؛
چو سعي مي كنه با ايما اشاره به مك بون بفهمونه كه اسنيچ داره بين اون و لي پرواز مي كنه ، ولي هيچ فايده اي نداره !
در همين حال مرلين با آفتابه اي كه براي شكار اسنيچ تو دستش گرفته به سمت اون دو تا شيرجه مي ره !
ياد تو ريش مرلين مي پيچه و اونو به خاطرات گذشته اش بر مي گردونه ، با حس جووني كه توي رگ هاش پيچيده سرعتشو بيشتر مي كنه ...

_ آره عزيزم ؟!
_ آره ...
ناگهان مرلين مثل عقاب از بين اون دو تا رد مي شه ولي در بين راه ريشش به پشم هاي مك بون گير مي كنه ، لي با آرامش گره رو باز مي كنه ، چيزي كه بين پشم هاي مكي گير كرده بود در مياره ولي مرلين با يه شيرجه اونو مي قاپه ، دستي به ريشش مي كشه و دستشو به سمت مك بون دراز مي كنه ؛
_ بيا عزيزم ، اينو واسه تو گرفتم !
و اسنيچ رو به سمت مك بون دراز مي كنه ...


ویرایش شده توسط مریدانوس در تاریخ ۱۳۸۵/۴/۱۳ ۰:۱۳:۴۶


Re: جام جهانی کوییدیچ
پیام زده شده در: ۲۲:۲۹ دوشنبه ۱۲ تیر ۱۳۸۵

مرلین (پیر دانا)old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۸ یکشنبه ۲۱ دی ۱۳۸۲
آخرین ورود:
۲۲:۲۰:۵۴ یکشنبه ۲ اردیبهشت ۱۴۰۳
از شیون آوارگان
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1286 | خلاصه ها: 1
آفلاین
نمايشنامه شماره ( 6) از تيم آجاس (پاياني)

باد ريشش را در هوا معلق نگه داشته بود، تا چشم كار مي كرد باران بود و باران بود و باران. وضع آب و هوا لحظه به لحظه بدتر مي شد و طبق قوانين در هر شرايط آب و هوايي بازي مي بايست ادامه پيدا مي كرد. او چشمان تيزبين خود را به كار انداخته بود و از بالاي سر تماشاچيان عبور مي كرد. مرلين كبير علاقه فراواني به نتيجه گرفتن از اين بازي داشت، اما ديگر غيرممكن مي نمود. فقط مي توانست با گرفتن اسنيچ طلايي جلوي گل زدنهاي بي امان تريسيلوانيا را بگيرد. اما اگر اسنيچي در كار بود!
بهرحال مشكل اصلي او پيدا نكردن آن توپ طلايي كوچك نبود؛
شب قبل از مسابقه گوي پيشگويي خود را از گنجه زنگ زده اش بيرون كشيده بود و مطالبي را فهميده بود كه اي كاش نمي فهميد.
از اخراج ايگور كاركاروف گرفته تا آمدن مك بون، از گل خوردنهاي پشت سر هم گرفته تا زخمي شدن ماركوس، ...
اما چيزي كه بيش از همه او را آزار مي داد اين بود كه اسنيچ را او نمي گرفت. به اين قسمت كه رسيد پيشگويي را كنار گذاشت.. اما كار از كار گذشته بود، حتي نمي توانست اضطراب خود را مقابل بازيكنانش پنهان كند و از سر ميز صبحانه تا آن لحظه عبوسانه رفتار مي كرد.
به سرعت خود را به سمتي كشيد تا از بلاجر سرگرداني كه سرش را نشانه رفته بود خلاصي يابد.
رعد و برق و باران و طوفان مزيد بر علت شده بود تا نتواند جستجو را آنطور كه بايد و شايد انجام دهد. فقط يك شانس لازم داشت.
ناگهان هنجست مثل تير از كنار مرلين عبور كرد. گويا به دنبال چيزي روان بود... معطل نكرد و به دنبالش به راه افتاد.
مغز اين كاپيتان پير به تلاطم افتاده بود و از زور ضربات بي امان باران چيزي نمانده بود كاسه صبرش لبريز شود.
زوزه كشان خود را به هنجست رساند و با تنه اي او را كنار زد. اسنيچ طلايي خيس فراركنان جلوي چشمانش به اين طرف و آن طرف مي رفت. دستش را دراز كرد تا آن را بگيرد. اما فشار باران و تندباد اجازه نمي داد خيلي به توپ نزديك شود. هنجست كه با ضربه مرلين تغيير مسير داده بود بار ديگر خود را به اسنيچ رساند و همچون مرلين دستش را دراز كرد.
به ناگاه برقي جهيد و سپس سياهي ديدگان مرلين را فراگرفت.
هيچ چيز معلوم نبود. هيچ صدايي نمي آمد. انگار زمين و زمان از كار افتاده بود به ناگاه فردي به سخن آمد: يك پيشگو هيچ وقت از قدرتش سواستفاده نمي كنه...
- چطور جرئت كردي كه دستتو به سمت اسنيچ دراز كني؟
- مگه نمي دوني اگه اسنيچو بگيري چه اتفاقي ميفته؟
- شانس آوردي... اگر نه... ميدونستي نزديك بود زمان دنيا رو بر هم بزني؟... هيچ مي دونستي اگه اسنيچ....
آهنگي متفاوت او را به خود آورد:
- كاپيتان! كاپيتان! آقا يكي كمك كنه!! كاپيتان!!!
چشمانش را گشود. آسمان ابري بالاي سرش بود و باز صداي باران و تماشاچيان را مي شنيد. با تعجب گفت: چي شده؟
آرشام به او كمك كرد كه از جايش برخيزد. سپس به سمت تابلوي امتيازات اشاره كرد و غمگينانه سرش را پايين انداخت.
410 بر 70 و زيرش نوشته بود بازي تمام شد.
آرشام گفت: حواسم به شما بود كه دنبال اسنيچ مي رفتيد. خدا خدا ميكردم كه بگيريدش. اما يه دفعه افتاديد پايين و هنجست هم فرصت نداد. اسنيچو گرفت. لطفا دراز بكشيد... ممكنه جايي از بدنتون شكسته باشه..
مرلين آهي كشيد و دوباره دراز كشيد. بازيكنان تيمش به رختكن رفته بودند و اين خيالش را راحت مي كرد. چراكه جرئت چهره به چهره شدن با آنان را نداشت.كمي بعد چمبرز دوان دوان به سوي آنها آمد در حالي كه به زور سعي مي كرد لبخند بزند قيافه ناجوري پيدا كرده بود.جوياي حال مرلين شد و به او كمك كرد تا به رختكن برود.
*
پس از مداواي مرلين فشفشه هاي رنگارنگ به هوا رفتند و جشن شادماني تريسيلوانيا زيباتر از مراسم ابتداي بازي به اجرا درآمد. آجاس در بازي اول از گردانه رقابتها كنار رفته بود و حتي كميته داوران نيز نمي توانست براي اين تيم كاري كند.


ویرایش شده توسط مرلین کبیر در تاریخ ۱۳۸۵/۴/۱۲ ۲۲:۳۳:۴۴

هرگز نمی‌توانی از کسی که تو را رقیب خود نمی‌داند ببری


Re: جام جهانی کوییدیچ
پیام زده شده در: ۲۲:۱۴ دوشنبه ۱۲ تیر ۱۳۸۵

دنيس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۰۹ سه شنبه ۲ خرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۹:۰۳ یکشنبه ۲۴ شهریور ۱۳۸۷
گروه:
کاربران عضو
پیام: 21
آفلاین
نمايشنامه شماره (5) از تيم آجاس

همه بازيكنان سرشان را به سمت ورودي ورزشگاه برگرداندند.
توجه تماشاگران نيز به آن نقطه جلب شده بود. سكوتي سنگين بر فضا حاكم بود و از كسي صدا در نمي آمد.
مرلين خرخر كرد: حتما اون پشمالوئه رو مي خوان بيارن
دنيس با تعجب گفت: كي؟ منظورت چيه؟
اما جوابش جلوي چشمانش بود.
جثه اي عظيم و پشمالو از در وارد شد. انسان يا نيمه انساني كه قدي دو برابر از بلند ترين بازيكنان حاضر در زمين داشت و دسته جارو برايش كوچك مي نمود. لباسش را به زور بر تن كرده بود و دستكش نداشت.
صداهاي ترسان از جاي جاي ورزشگاه به گوش مي رسيد. اما آن فرد بي توجه به اطرافيان با اجازه داور سوار بر دسته جارويش شد (هرچند به سختي) و پا بر زمين كوفت. با شدت فراوان خود را به هم تيمي هايش مي رساند، گرچه سرعتش كند تر از همه بازيكنان بود.
گزارشگر بازي كه دقايقي لال شده بود دوباره به حرف آمد (كاغذ جديدي به دست او داده بودند) و گفت: بله! بازيكن جديد تيم تريسيلوانيا كه تا اين لحظه مكتوم مانده بود! مك بون پشمالو!! كه خب البته پشمالو يه صفت اضافيه.. ما قصد توهين نداريم...
چشم غره مك بون به لبخند ظريفي تبديل شد كه بيشتر به دندان قروچه شباهت داشت.
چو چانگ با اجازه داور در مكان پنالتي قرار گرفت و آماده زدن ضربه شد.
اما دنيس هنوز در حول و هراس ديدن مك بون بود. ترس در نگاهش آشكار بود. اما با تمام تلاش نگاه خود را به چوچانگ متمركز و آمادگي خود را اعلام كرد.
چوچانگ پلك نمي زد، توپ را چند بار چرخاند و سپس با يك حركت سريع آن را به سمت حلقه چپ فرستاد.
دنيس با تمام قوا به سمت توپ حركت كرد، اما بدين صورت راهي به آن پيدا نمي كرد. توپ سرخرنگ ظالمانه نوك انگشتان او را ساييد و وارد حلقه شد.
باز هم فرياد و آشوب تماشاگران بود كه سكوت را شكست و روحيه تيم تريسيلوانيا را ريشه دارتر كرد.
مرلين فرياد زد: بچه ها فرصتو از دست نديد! ما فقط يك گل عقبيم!
تيم آجاس كه حالا فقط دو مهاجم داشت چطور مي توانست كنترل بازي را به دست بگيرد؟ دنيس با دلهره توپ را به آْرشام پاس داد و آرشام نيز به ماركوس.
ماركوس چرخي در هوا زد و از بلاجري كه آندرومدا فرستاده بود جاخالي داد.. سپس توپ را براي آرشام فرستاد...
آرشام پس از گرفتن كوافل خواست كه به سرعت حركت كند.. اما قبل از اينكه به وسط زمين برسد جسمي بزرگ و غول آسا را در برابر خود ديد كه با قدرت فراوان توپ را از آغوش او بيرون كشيد. مك بون نگاهي به كوافل انداخت و سپس و از همانجا حلقه هاي آجاس را نشانه رفت..
قلب دنيس به دهانش رسيده بود، كوافل با سرعت و قدرتي دوبرابر يك بلاجر هوا را مي شكافت و به سمت او پيش مي رفت.
شجاعانه خود را در مسير توپ قرار داد؛ توپ با شكمش برخورد كرد و تغيير مسير داد و دنيس نيز به طرفي كشيده شد. ماركوس مهلت نداد و با يك شوت توپ سرگردان را به سمت آرشام فرستاد و آرشام نيز آن را از بالاي سر چو رد كرد و دوباره به ماركوس بازگرداند. مريدانوس خود را به ماركوس رساند اما نتوانست او را مهار كند و در نتيجه او خود را به زمين تريسيلوانيا رساند. آماده شوت كردن بود كه بلاجر سرگرداني با دستش برخورد كرد و كوافل را به هوا انداخت.
جيغش درآمد؛ دردي غيرقابل باور مچ دستش را فرا گرفت و متوجه شد كه شكستگي وحشتناكي رخ داده..
كوافل به مك بون رسيد و او نيز معطل نكرده و يك راست به سمت حلقه هاي آجاس شليك كرد.
توپي كه جيغ كشان و چرخان يك راست به سمت دنيس مي رفت و او لرزان و نااميدانه به آن مي نگريست.
اين بار با صورت او برخورد كرد.. ولي بدون تغيير مسير وارد حلقه شد.
باز هم فرياد شادي تماشاگران كه مدام براي مك بون كف مي زدند و هورا مي كشيدند فضا را پر كرد.
تيم پزشكي بلافاصله خود را به ماركوس رساند و او را از زمين بيرون برد تا مداواي سرپايي انجام شود.
دنيس توپ را به دست گرفت و به تنها مهاجم باقي مانده در تيم خيره شد. ابرهاي تيره سراسر آسمان را فرا گرفته بود و باد سوزناكي مي وزيد.
ريسك كرده و توپ را به آرشام سپرد. او نيز با حركات زيكزاك از اين سمت به آن سمت و بلعكس در حركت بود... پشت سر او مريدانوس حركت مي كرد و از جلوي او چوچانگ خود را مي رسانيد. در لحظه اي مجبور شد از يك بلاجر كه از جانب كريچر فرستاده شده بود جاخالي دهد و همين كافي بود تا چو با يك ضربه پا توپ را به سمت مك بون ارسال نمايد.
مك بون كه منتظر چنين لحظه اي بود فريادي كشيد و مشتي نثار كوافل بيچاره كرد.
اما اين بار به جاي اينكه هوا را بشكافد و به سمت حلقه هاي آجاس برود با صدايي خفه تركيد!
*
بازي به همين صورت ادامه داشت، توپ هايي كه به زور از آرشام گرفته مي شد و مك بون مستقيم به سمت حلقه هاي تيم آجاس شليك مي كرد.
انگار همه بازيكنان تريسيلوانيا بسيج شده بودند تا توپ را به او برسانند و او نيز از هر نقطه از زمين هدفش را مشخص كرده بود!
در اين ميان ماركوس نيز به زمين برگشته بود، اما دست راست شكسته اش ديگر براي اين بازي كاربردي نداشت. باران و تندباد به شدت مي باريد و طوفان بازيكنان را به اين طرف و آن طرف هل مي داد. اما نه از قدرت مك بون كم مي شد و نه از قدرت ضربه اش! در عرض نيم ساعت 250 به 40 عقب بودند. آرشام با زحمت توانسته بود دو گل را وارد حلقه ها كند. گويا خواب ماركوس فلينت تعبير شده بود. چرا كه هر چه مي زدند به در بسته بود. نه دنيس مي توانست جلوي ضربات مك بون بايستد و نه هيچ بلاجري روي او اثر مي كرد و نه براي آرشام و ماركوس ممكن بود كه از وي عبور كنند. ايوان چمبرز از طرف بازيكنان مدام به مرلين مي گفت كه كار را تمام كند. اما او نيز در پيدا كردن اسنيچ توفيقي نميافت.
با حضور مك بون تريسيلوانيا قدرت دوبرابر پيدا كرده بود و اين را گزارشگر به خوبي اعلام كرد: اگرچه از لحاظ ظاهر خيلي مهربان نشون نمي ده! اما تا الان كه با تيم تريسيلوانيا مهربون بوده! نصف قدرت تريسيلوانيا توي همين بازيكنه! اگر اين اسنيچ زودتر پيدا نشه معلوم نيست تا فردا چند تا گل از حلقه هاي آجاس عبور مي كنه!


تصویر کوچک شدهحالم بده حالم بده نگو به من ناظر شدن نيومدهتصویر کوچک شده


Re: جام جهانی کوییدیچ
پیام زده شده در: ۲۱:۳۱ دوشنبه ۱۲ تیر ۱۳۸۵

ایگور کارکاروفold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۳ شنبه ۱ بهمن ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۸:۰۶ دوشنبه ۲۵ آذر ۱۳۹۲
از اتاق خون محفل
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 3113
آفلاین
نمایشنامه شماره (4) از تیم اجاس
فرياد گزارشگر به قدري ناگهاني و بلند بود كه چند نفر از اطرافيانش از صندلي فروافتادند:
- گٌل! عجب گلي!!! عالي كار مي كنن بازيكنان تريسيلونيا!‌چه مي كنن! اصلا معلوم نشد كه كدوم بازيكن گل رو زد..
رون ويزلي دست راستش را بالا گرفته بود و ديگر بازيكنان پشت سر او حركات نمايشي انجام مي دادند كه نشان مي داد گل توسط او زده شده.
صداي تماشگران آرامش را از بازيكنان آجاس مي گرفت. ايگور به جمعيتي كه وحشتناك جو ورزشگاه را به نفع تيم مقابل برگردانده بودند نگاه مي كرد... او از شدت ناراحتی ديوانه وار فرياد مي زد و دروازه بان را سرزنش مي كرد. آرشام سعي مي كرد او را متوجه كند كه هنوز فرصت زياد است.
دنيس كمي به خود مسلط شد و بازيكنان را به جلو فرا خواند.
توپ را بسيار تند و تيز براي ايگور رها كرد و ايگور با يك نگاه سطحي دريافت كه آرشام و ماركوس سخت در محاصره حريف قرار دارند و پاس دادن به آنها مثل تقديم توپ به حريف است.
با گوشه چشم به عقب نگاهي انداخت و چمبرز را ديد. مغزش بار ديگر فعال شده بود و مي توانست نقشه اي را كه در سر داشت با همكاري چمبرز انجام دهد.
شتاب گرفت و چشم بسته خود را به ميان مهاجمان تريسيلوانيا انداخت. با يك تنه قوي رون ويزلي را از سر راه كنار زد و بلافاصله توپ را به سمت حلقه هاي حريف روانه كرد. اگرچه فاصله زياد بود اما به اين دليل كه بازيكني در آن محوطه نبود توپ به حلقه ها نزديك شد.
گزارشگر با بي حوصلگي گفت:
خوب يه ضربه بي هدف از ايگور كه توپو تقديم حريف مي كنه و نشون مي ده كه تيم آْجاس هيچ برنامه اي نداره!
تدي كه از همه به توپ نزديك تر بود آمد كه توپ را جمع كند. اما ايگور فرياد زد: حالا!
ايوان چماغ خود را بالا برد و به دقت و با قدرت يك بلاجر را به سمت كوافل روانه كرد! در اين لحظه صداي گزارشگر آسمان را شكافته بود. حادثه اي شگرف به وقوع مي پيوست.
بلاجر توپ سرخرنگ را در آغوش گرفت و با همان شدت راهي حلقه هاي تيم تريسيلوانيا شد.
تدي اسنيپ در جاي خود ايستاده بود و نمي دانست چه عكس العملي نشان دهد.
كمي مكث كرد و چون ماندن جلوي آن توپ پر شتاب را ديوانگي دانست به سرعت و به موقع خود را به گوشه ديگري پرتاب کرد. توپ و بلاجر هر دو با هم از حلقه عبور كردند.
باز هم فرياد گزارشگر:
فوق العاده بود! عالي بود!‌حالا مي شه ارزش يه مدافع رو در سطح جهاني درك كرد آفرین ايگور! آفرین ايوان...
ايگور با تمام وجود خنديد و به جمعيت بهت زده كه به وجد آمده بودند نگاه كرد.
سپس چشم در چشم چو چانگ انداخت و چشمكي به او زد.
تدي توپ را براي چو انداخت و او با يك دست آن را گرفت.
چو آرام آرام به ايگور نزديك مي شد و ايگور نيز اين كار را تقليد مي كرد. كمتر از يك پا با هم فصله داشتند كه چو سرعت وحشتناكي به جاروي خود وارد كرد و ايگور بدون اين كه كاري بكند بهت زده به جلو خيره ماند و وقتي به عقب برگشت چو را ديد كه نزديك يكي از حلقه هاي آجاس آماده شوت كردن است.
دنيس با اينكه عكس العمل خوبي نشان داد اما موفق نبود و نتوانست كوافل چو را مهار كند و توپ از يكي از حلقه ها گذر كرد.
دوباره صدای تماشاچیان به اوج خود رسید .... و گزارشگر رگبار تعريف و تمجيدهاي خود را نثار چو چانگ كرد.
حال بار ديگر بازي مساوي دنبال مي شد.
تابلوي نتايج صحنه آهسته گلهاي بازي را مكرر پخش مي كرد.
ايگور به سمت دنيس رفت و توپ را از او گرفت و به آرشام پاس داد. آرشام كه باز هم مورد محاصره بود سعي كرد توپ را در دستانش نگاه دارد. اما بلاجري كه اندرومدا مستقيم به سينه او زد توپ را از دستانش رهانيد.
اين بار رون ويزلي بود كه مي خواست گل بزند و تيمش را جلو بيندازد.
ايگور كاركاروف نزديك به صحنه بود و رون ويزلي و ديگران نيز درست در كنار حلقه هاي آجاس درگير بودند.
قبل از اينكه ويزلي بتواند دستش را بالا بياورد و حتي قبل از اينكه سرش را به سمت حلقه هاي آجاس برگرداند نوري بنفش او را فراگرفت و در چشم بر هم زدني از جارو سرنگون شد.
تابلوي بزرگ ورزشگاه ايگور كاركاروف خشمگين را نشان مي داد كه چوبدستي اش را از زير آستين بيرون آورده و به سمت رون ويزلي گرفته بود.
شيرجه مريدانوس براي نجات رون كارگر نيفتاد و او در حاليكه خشك شده بود با شدت به زمين خورد.
مرلين جستجوي اسنيچ را رها كرد و خود را به صحنه رساند.
در يك لحظه چوبدستي كاركاروف در دست مرلين بود.
داور و بازيكنان بهت زده به صحنه نگاه مي كردند و تماشاگران بمباران فحش و ناسزا را به سمت كاركاروف نشانه مي رفتند.
داور فرياد زد: خطا! جريمه! زندان! گروه پزشكي! پنالتي!
ايگور كه خود از انجام اين حركت شگفت زده شده بود نگاهي به مرلين انداخت.
فرياد مرلين از صداي تماشاچيان نيز بيشتر بود: از تيم هم اخراجي! فكرشو مي كردم به اينجا برسه! شايد نبايد بهت اعتماد مي كردم...
ايگوركه رنگ از صورتش پريده بود بدون كوچكترين حرفي، سلانه سلانه از زمين بازي خارج شد. شانس آورده بود كه سيستم ورزشگاه به گونه اي بود كه اشيا خارجي اجازه ورود به زمين را نداشتند. وگرنه زير خروارها قمقمه زنگ زده و ليوانهاي نوشابه له مي شد.
داور دوباره تكرار كرد: پنالتي پنالتي! هرگز انتظار اين يه مورد رو نداشتم!
خبر بد بعدي براي ايگور اين بود كه رون ويزلي دچار خونريزي مغزي شده بود و گويا طلسم او نيز در اين مسئله تاثير داشت.
داور به چو چانگ گفت: رون ويزلي، مهاجم شما نمي تونه به بازي ادامه بده.. جايگزيني براش داريد يا شش نفره بازي مي كنيد؟
چوچانگ كه همچون بقيه بازيكنانش نگران به نظر مي رسيد اشاره اي به كنار زمين كرد و گفت: ما يه نفر رو داريم...


بعضی اوقات نیاز به تغییر هست . برای همین شناسه بعدی منتقل شدم !

شناسه هایی که باهاشون در جادوگران فعالیت داشتم :

1-آلبوس دامبلدور
2-مرلین



Re: جام جهانی کوییدیچ
پیام زده شده در: ۱۸:۱۳ دوشنبه ۱۲ تیر ۱۳۸۵

آرشام


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۵۹ چهارشنبه ۲۲ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱:۱۸:۵۰ یکشنبه ۱۳ اسفند ۱۴۰۲
از دهکده ی هاگزمید
گروه:
کاربران عضو
پیام: 418
آفلاین
نمايشنامه شماره (3) از تيم اجاس
به محض آزاد شدن توپ ها چوچانگ از تيم تريسيلوانيا مثل برق كوافل را گرفت و به رون ويزلي پاس داد.
سرعت اين بازيكنان تماشاگران را به وجد آورد.
رون معطل نكرد و توپ را به طرف مريدانوس انداخت. توپ كمانه كشان و با سرعت به سمت مريدانوس در حركت بود. دستش را دراز كرد تا توپ را بقاپد اما در صدم ثانيه توپ رفته بود. صداي گزارشگر كه با ذوق و شوق بازي را گزارش مي كرد در ورزشگاه مي پيچيد: عاليه!! آرشام توپ رو در دست مي گيره! حالا بايد منتظر يك حمله عقابي باشيم!
قلب منقلب آرشام تنها وقتي آرام مي گرفت كه توپ را در دست داشت. كافي است كه آن را لمس كند، ديگر كسي جلودارش نیست.
به سرعت از بلاجري كه كريچر به سمتش فرستاده بود جاخالي داد و به سمت راست زمين و پايين شيرجه رفت. اصلا مقصد او حلقه هاي تريسيلوانيا نبود! نگاه تيزش را به سمت زمين گرفته بود و بدون ترس شيرجه مي رفت. مردمي كه در آن سمت ورزشگاه بودند نيم خيز شدند.. اما در مغز آرشام طرح پيشنهادي مرلين چرخ مي زد. در نزديكي سطح زمين در حاليكه چو چانگ و رون ويزلي او را تعقيب مي كردند به يكباره از حركت ايستاد و توپ را با پا به صورت عمودي به بالا شوت كرد.
درست شصت متر بالاي سرش ماركوس فلينت توپ را گرفت و با تدي اسنيپ چهره به چهره شد.
آرشام لبخندي پر معنايي نثار چو كرد و سپس سرش را به سمت حلقه هاي راه راه طلايي و سياه چرخاند.
آه كشيدن ها و جيغ و داد كر كننده گزارشگر و تماشاچيان حاكي از آن بود كه اولين گل بازي به ثمر رسيده.
فرياد شوق بازيكنان تيم آجاس در داد و هوار وحشيانه تماشاگران گم مي شدند. آرشام كه از اولين حمله اش راضي به نظر مي رسيد پس از در آغوش گرفتن ماركوس به او گفت: ديدي ترس نداشت! اگه همينطور ادامه بديم مطمئنم ديگه مشكلي نداريم!
سپس با چشم به دنبال كاپيتان خود گشت. وقتي مرلين را ديد از تعجب دهانش باز ماند . چرا كه او گوشه اي از زمين، دقيقا جايي مخالف هنجست وودكرافت به دنبال اسنيچ مي گشت.
اين را به حساب كلكهاي بي شمار مرلين گذاشت و با روحيه با ديگر مهاجمان همراه شد.
تدي اسنيپ با قيافه اي عبوس كوافل را به مريدانوس سپرد و او نيز آن را به رون ويزلي پاس داد. الكس كه در نزديكيش آماده ضربه زدن به بلاجر بود امان نداد و بلاجر را به سمت او نواخت.
اما تريسيلوانيا بيدي نبود كه به اين بادها بلرزد. با يك حركت نمايشي زيبا بلاجر را جا گذاشت و توپ را به سمت چو چانگ شوت كرد.
ايگور كاركاروف كه درست مركز زمين را پوشش مي داد از پايين خود را به چو رساند و مشتي نمايشي به سمت صورت چو نواخت.
او نيز از ترس سرش را عقب كشيد و توپ را رها كرد.
لبخند شيطنت آميزي گوشه لب ايگور را خم كرد و با مشتش توپ را با شدت فراوان به سمت آرشام فرستاد.
چو از شدت عصبانیت چشمانش قرمز شده بود و با همان چشمان به صورت خندان ایگور نگاه می کرد و از آن طرف صدای رون در آمده بود که به داور می گفت این حرکت خطا بود اما داور چنین اعتقادی نداشت.
فرياد گزارشگر بار ديگر به هوا رفت: عجب كلكيه اين ايگور! خوشم مياد خوب احساسات زنونه رو تشخيص مي ده! اگه دروغ نگم مشتي كه به توپ زد از ضربه پا هم قوي تر بود...
و راست مي گفت.. چرا كه آرشام هم نتوانست آن را مهار كند و توپ در نهايت تعجب از دستانش رها شد و مريدانوس فرصت طلب آن را قاپيد.
چوچانگ جيغ كشيد:‌ حمله گاز انبري!!!
بلافاصله اندرومدا و كريچر از بالا و رون ويزلي از پايين به او نزديك شدند. آرشام مي توانست بخوبي ماركوس و ايگور را ببيند كه جا مانده اند و مريدانوس كه توپ را از بالاي سر آنها رد كرد. دسته جارويش را چرخاند و آنها را تعقيب كرد. نمي خواست به اين راحتي امتياز از دست بدهند. بايد مي رسيد.. نگاهي به چمبرز انداخت كه نزديك دروازه بان خودي كشيك مي داد. اما او نمي توانست از پس سه نفر بر بيايد. مريدانوس از راست و رون ويزلي از چپ و چوچانگ از وسط با سرعت خود را به حلقه هاي آجاس رساندند. در حاليكه توپ مدام بين اين سه رد و بدل مي شد دنيس گيج و منگ به اين طرف و آن طرف مي رفت.
هر سه بازيكن با هم روي جارو ايستادند و آماده شوت شدند.
شايد حضور ايوان در آن لحظه به دنيس اعتماد به نفس ميداد كه تنها نيست اما اعتماد به نفس هم كافي نبود.
در چشم بر هم زدني توپ از حلقه راست وارد شد و تابلوي نتايج نتيجه مساوي را بزرگتر از هميشه نمايان كرد.


[url=http://www.jadoogaran.org//images/pictures/ketabe-Rael.zip]الوهیم مرا به


Re: جام جهانی کوییدیچ
پیام زده شده در: ۱۷:۲۲ دوشنبه ۱۲ تیر ۱۳۸۵

ایوان چمبرزold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۳:۳۰ پنجشنبه ۱۱ دی ۱۳۴۸
آخرین ورود:
۹:۴۲ یکشنبه ۱۸ تیر ۱۳۸۵
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 72
آفلاین
نمايشنامه شماره (2) از تيم اجاس

در راه هیچ کدام حرفی نمي زدند . فقط راه می رفتند.
و در افكار خود غوطه ور بودند از ميان راهروهاي تو در تو و پيچ در پيچ كه به رختكن منتهي مي شد مي گذشتند و با دلهره اطرافشان را مي پاييدند. ايوان چمبرز سعي كرد بازيكنان تيم را سر شوق آورد. به همين منظور با صدايي بلند و قوي فرياد زد: انقدر اونا رو ميپيچونيم كه آخر بازي راه خروجي رو پيدا نكنن!
بجز چند نفر بقيه به اين متلك خنديدند. او (چمبرز) يكي از پرانرژي ترين و با روحيه ترين افراد تيم بود كه از بزرگترين تيم هاي دنيا هراسي نداشت. تجربه، مهارت و قدرت را يك جا داشت و ضربه زننده قهاري بود. هميشه موهايش را از ته مي زد و زير ابرو بر مي داشت. سعي مي كرد با خوش و بش بازيكنان را سر حال آورد. اما بازيكنان جوان آنقدر مضطرب بودند كه سرشان را نمي توانستند بالا بياورند. از ديد او اضطراب اين بازيكنان جوان حماقت محض بود! چرا كه فرصت خودنمايي را از آنان مي گرفت.
بعد از طي آخرين پيچ راهروي طولاني و نفس گير (كه به منظور هضم كردن غذاي بازيكنان تهيه شده بود) به اتاق بزرگي رسيدند كه كليه وسايل و تجهيزات كوييديچ به اضافه تابلويي بزرگ و جادويي كه بر ديوار نصب شده بود در آن وجود داشت.
بازيكنان به دستور كاپيتان يك راست به سمت كمدهاي لباس خود رفتند و شروع كردند به تعويض لباس. چمبرز لباسش را بالا گرفت و گفت: آجاسو عشق است!
و سپس با خيالي آسوده آن را پوشيد. دستكشهاي گران قيمتش كه امضاي استيو سولانان (يكي از بزرگترين مدافعين تاريخ) روي آن خودنمايي مي كرد را با دقت فراوان به دست كرد و در حاليكه دستش را مي بوسيد گفت: امروز مي خوامتونا!
ايگور كاركاروف پس از درست كردن آستين هاي لباسش رو به او كرد و گفت: امروز مي خوام ببينم كي مي تونه از من توپ بگيره!
و چشمكي رد و بدل كرد.
مرلين آهي كشيد و گفت: بچه ها لطفا زودتر لباسا رو بپوشيد. يه بار ديگه مراحل كار رو براتون توضيح مي دم و بعدش مي ريم داخل زمين.
چمبرز پوزخندي زد و گفت: مرلين جون تو كه مي دوني ما اين نقشه رو صد بار شنيديم ديگه چه لزومي داره دوباره بشنويم! تازه! تو كه مي توني نتيجه بازي رو پيش گويي كني. جون من بگو ما مي بريم يا نه؟
مرلين اخمي كرد و با تحكم گفت: سريع تر! زود باشيد! كمتر از بيست دقيقه ديگه بازي شروع مي شه و ما اينجا داريم فك مي زنيم!
خلاصه وار و سريع برنامه حملات تيم را براي بازيكنان توضيح داد و سپس براي همه آرزوي پيروزي كرد.
ايوان چمبرز كه همچنان شيطنت مي كرد گفت: اميدواريم تو هم امروز پيروز باشي! فقط اگه اشكال نداره يه كم زودتر اين كارو بكن كه ما حوصله ديدن قيافه هاي نحس اين تريسيلوانياييها رو نداريم!
مرلين نگاهی به ساعتش انداخت و گفت: برد و باخت تیممون اصلا مهم نيست.فقط امیدوارم بازی قشنگی باشه. بهتره بريم.
هر كسي دسته جارو و وسايل مربوط به خود را برداشت و به طرف درب خروجي (كه به زمين می رسید) حركت كردند. دسته جاروي آذرخش كه علامت ويژه تيم آجاس بر روي آن حك شده بود.
به محض ورود به زمين سبز و وسيع ورزشگاه چمبرز كه تا اينجاي كار استرسش را پنهان كرده بود آشكارا به لرزه افتاد.
ورزشگاهي بزرگ و پر از تماشاگر را مي ديد كه مشتاق آمدن آنها بودند. سرش را پايين گرفت و با چماق خود ور رفت. اما جلال و بزرگي ورزشگاه بيش از آن بود كه بتوان در مقابلش سر را به زمين انداخت. تابلوي نتايج بزرگ و طلايي كه در ورزشگاه تعبيه شده بود انواع آگهي هاي بازرگاني را به نمايش مي گذاشت. مشعلهاي رنگارنگي دورتادور ورزشگاه چيده شده بودند تا در شب نمايش زيبايي را به اجرا درآورند. مكان تماشاگران مدام در حال تغيير بود و اگر دقت مي كرديد متوجه مي شديد كه جايگاه تماشاچيان دور زمين مي چرخد!
مرلين دستور داد: همگي سوار بر دسته جارو بشيد و از هيچي نترسيد. به محض اينكه باد خنك توي گوشتون وزوز كنه سر حال ميايد.
او دقيقا درست مي گفت. از لحظه اي كه پا بر زمين كوفت و به هوا رفت استرس و ترس جاي خود را به شوق و هيجان داد. همين باعث شد تا با سرعت زياد به اين طرف و آن طرف حركت كند.
پس از چند دقيقه چمبرز زوج ضربه زننده خود "الكس" را يافت و با نگاه چشمي تمامي نقشه هاي ويژه خود را مرور كردند.
مهاجمين تيم با پاسكاري توپ قرمزرنگ مشغول گرم كردند بودند و مرلين نيز با داور مسابقه در مورد مسائلي صحبت مي كرد.
او نيز براي اينكه بيكار ننشيند دست به چماق برد و به سمت بلاجر سرگرداني كه از كنارش مي گذشت يورش برد.
آنچنان ضربه اي به بلاجر بي نوا وارد كرد كه بدون اينكه از مسيرش منحرف شود يك راست به سمت الكس رفت.
او نيز با ضربه اي محكم تر پاسخش را داد و اين پاسكاري همچنان ادامه داشت.
در سمت ديگر ورزشگاه بازيكنان تريسيلوانيا نيز مشغول گرم كردن بودند. سرعت بي همتاي چو چانگ كمي بازيكنان تيم را نگران مي كرد. اما مرلين قوت قلب مي داد و مي گفت: اونها سرعت دارن ما قدرت!
صداي تماشاگران درهم و نامفهوم به گوش مي رسيد. اما هر چه بيشتر دقت مي كردند تنها صداي كريچر كريچر و چو چو به گوششان مي رسيد.
بعد از ده دقيقه مرلين به همراه بازيكنان تيمش فرود آمدند تا شاهد برگزاري مراسم آغازين باشند.
برنامه تيم تريسيلوانيا شروع شد. در چشم بر هم زدني ميليونها زنبور به ميان ورزشگاه ريختند و آواز مخصوصي را سر دادند. اما با كمي دقت متوجه شدند كه آنها زنبور نبودند! آدمكهاي بسيار ريزي بودند كه لباسهاي طلايي پوشيده و كلاه سياه بر سر داشتند.
ناگهان اعضاي تيم سراسيمه شدند. ماركوس گفت: ما برنامه نداريم؟
جلوی آن همه مردم آبرويشان می رفت. ولی بعد از به اتمام رسیدن مراسم تیم ترانسيلوانیا ستاره هاي رنگي بي شماري آسمان را فرا گرفتند و به شكل نام تيم آجاس درآمدند. بازيكنان متوجه شدند که مرلین چوبدستي به دست برنامه را اجرا مي كرد. پس چرا به آنها نگفته بود؟ این موضوع مهم نبود.موضوع اصلی برد در این بازی ارزشمند بود. اگر این بازی را می بردند محبوبیتشان هم زیاد می شد. بلاخره مرلين چوبش را پايين آورد و به اين صورت نمايش تيم آجاس نيز به اتمام رسيد.
گزارشگر بازي در بلندترين نقطه ورزشگاه مشغول گزارش و داد و هوار كشيدن بود: بله شما تا چند لحظه ی دیگه شاهد بازی مهیج دو تیم تریسيلوانيا و آجاس در سری مسابقات جهانی کوییدیچ خواهيد بود. تیم تریسيلوانيا در این بازی امید بیشتری داره ولی در کوییدیچ هیچ چیز قابل پيشبيني نيست. شاید آجاس ها شگفتی ساز شدن! در جايگاه مخصوص لرد بلرويچ و وزير محترم دراكو مالفوي رو مي بينم كه نشستن. آقاي هري پاتر و جمعي از دست اندر كاران هم در اونجا ديده مي شن ... و اما بازيكنان. در تيم آجاس سرشناس ترين چهره، مرلينه كه پس از ساليان دراز در پست تخصصي خودش قرار گرفته و مي خواد ياد گذشته ها رو زنده كنه... مرلين سابقه به تن كردن پيراهن تيم ملي انگلستان رو هم در كارنامه خودش به ثبت رسونده ... ايگور كاركاروف كه با وجود سن نسبتا زيادش، از بازيكنان كم سابقه در بازي كوييديچ به حساب مياد، ماركوس فلينت، دنيس كريوي و الكس سه بازيكن جوان و جوياي نام اين تيم هستند. آرشام و ايوان چمبرز هم معرف حضور شما هستن! چرا كه چند مدتيه توي ليگ غوغا كردن! به طوري كه آرشام بهترين گلزن و ايوان بهترين مدافع امسال انتخاب شدن! بخصوص كه ايوان امروز همون دستكش سفيد معروفش رو به دست داره. دستكشي كه امضاي بازيكنان بزرگ اروپا روي اون نقش بسته... خلاصه مطلب اينكه آجاس تيمي غيرقابل پيشبيني نشون مي ده و ما اميدواريم كه امروز خوش بدرخشه! ديگه فكر كنم بازي مي خواد شروع بشه. و اما بازيكنان تريسيلوانيا...
درحاليكه گزارشگر به تعريف از بازيكنان تيم تريسيلوانيا مي پرداخت به دستور داور بازيكنان نزديك آمدند و زمين هر تيم مشخص شد.
داور سوت زد و بازيكنان براي بار دوم به هوا برخاستند. تا چند ثانيه ديگر بازي شروع مي شد. هيجان غيرقابل وصفي موج مي زد.
توپ قرمز به هوا رفت و اسنيچ و بلاجرها آزاد شدند.


[img]http://


Re: جام جهانی کوییدیچ
پیام زده شده در: ۱۴:۲۵ دوشنبه ۱۲ تیر ۱۳۸۵

مارکوس فلینتold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۴۹ جمعه ۱۵ مهر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲:۱۵ دوشنبه ۲۷ مهر ۱۳۹۴
گروه:
کاربران عضو
پیام: 328
آفلاین
نمايشنامه شماره ( 1 ) از تيم آجاس

نمایی از ورزشگاه مسابقه
تصویر کوچک شده















ابرهای تیره سراسر آسمان را پوشانده بود. اما هنوز هوا آنقدر روشن بود كه بتواند تابلوي نتايج را ببيند. از تعجب دهانش خشكيد، دويست به هيچ عقب بودند! با خود گفت كه اين امكان ندارد، من الان وارد بازي شدم! چطور ممكن است این اتفاق بیفتد؟
اما احساسي دروني به او مي گفت كه آنها ساعتهاست مشغول بازي هستند و پشت سر هم گل مي خورند. اگر همینطور پیش می رفت آنها حذف می شدند.
مهاجمين تيم تريسيلوانيا را مي ديد كه به سرعت توپ را به یکدیگر پاس مي دادند و از كنارش به آسانی مي گذشتند. خواست دستش را دراز كند و توپ را از آنها بگيرد، اما متوجه شد كه دستش را محكم به دسته جارو گرفته و نمي تواند آن را تکان بدهد. دستش سنگ شده بود! سرش را برگرداند و نگاهي به ديگر بازيكنان تيمش انداخت. همگي در پستهاي خود خشك شده بودند. هيچ كدام قدرت حركت نداشتند، حتي مرلين جادوگر كه ادعاي قدرت و عظمت مي كرد نيز در نزديكي يكي از تيرهاي حريف خشك شده بود و نمي توانست تكان بخورد.
اما چطور؟ بايد كاري مي كرد! بيست و يكمين گل نيز وارد حلقه شان شد بدون اينكه دروازه بان عكس العملي نشان دهد.
باران شروع به باریدن کرده بود و تندباد خشمگينانه باران را به صورتش مي كوفت. احساس كرد صورتش داغ شده و نفس كشيدن برايش غيرممكن است. در يك لحظه نفس گير و با شدت فراوان صورتش را عقب كشيد.
صداي خنده اطرافيان او را به خود آورد. بلافاصله چوبش را بيرون كشيد و صورتش را كه پوشیده از سوپ داغ شده بود پاك كرد. خيالش راحت شد كه همه ماجرا كابوسي بيش نبود، انگار بي خوابي هاي ديشب باعث شده بود بيدار ماندن در اين وقت صبح برايش غيرممكن باشد. حتي سوپ داغ و خوشمزه فدراسيون كه معروفيت جهاني دارد (سوپي كه دستپخت آشپزهاي مصري است) نيز خواب را از او دور نمي كرد. نگران بود كه مبادا اين خواب آلودگي در بازي او تاثير منفي بگذارد.
ايگور كاركاروف با آرنج ضربه اي به پهلويش وارد كرد و گفت: چي شده ماركوس؟ نكنه تو هم ديشب خوابت نبرده؟ سخت نگير بابا! آخرش يه چيزي مي شه ديگه!
ماركوس شروع كرد به سيلي زدن به سر و صورتش تا بلكه خواب از كله اش بپرد. هر چند كه مشكل اصلي او ترس از باخت بود. تنها عاملي كه او را سرحال نگه مي داشت خنده هاي دوستانه هم تيمي هايش بود كه با شوق مشغول خوردن سوپ بودند.
براي او بسيار دردناك بود كه بدون كوچكترين تمريني در مقابل تيم بزرگي همچون تريسيلوانيا قرار بگيرد. به علت مسائلي همچون كمبود فضاي لازم براي تمرين تيمشان موفق نشده بود آنطور كه بايد و شايد خود را براي مسابقه آماده كند. حتي كاپيتان تيم هم مضطرب و نگران مي نمود.
هم تيمي ها به او مي گفتند :" ديگه خيلي كه بد شانسي بياريم ميبازيم. اميدمون به كميته داوران هم هست، اين قدر خودتو اذيت نكن ماركوس.."
براي اولين بار بود كه مي توانست در جام جهاني حضور داشته باشد. اصلا دلش نمي خواست در اولين بازي كار خود را به پايان ببرد. تريسيلوانيا بدون شك از مدعيان قهرماني جام بود و تمامي تيم ها از حالا خود را براي بازي با آن آماده مي كردند. اما "آجاس" اميدي به برد نداشت. فقط اميدوار بود در اين بازي امتياز زيادي از دست ندهد. شايد با گرفتن آن توپ زرد و طلايي گره مشكلشان باز مي شد. (براي همين همه نگاه ها به كاپيتان مرلين دوخته مي شد)
ماركوس براي كاهش استرس سعي كرد خود را به زر و زيورهاي تالار مشغول سازد.
تالاري بزرگ و مجلل كه با نورهاي رنگارنگ و زيبا كه از دهان جيرجيرك هاي آوازه خوان بيرون مي آمد تزئين شده بود، پرده هاي بلند كه همچون آبشاري از سقف به زمين فرو مي ريخت و حتي درونشان ماهي هاي قرمز و زنده ديده مي شد، سقفي طلايي با آرايش ها ، كنده كاري ها و نقش و نگارهاي خاص شرقي و ويلاهايي كه در سن مشغول دلربايي بودند تالار را زيباتر و باشكوه تر كرده بود. در وسط اين تالار كاپ طلايي و درخشان كوييديچ خودنمايي مي كرد كه از ويلاهاي رقاص دلرباتر و زيباتر بود.
بلاخره پس از نيم ساعت انتظار و دل آشوبه صداي جادويي منشي مسابقات (كه به طرز وحشتناکی تيز و جيغ مانند بود) اعلام كرد كه دو تيم آجاس و تريسيلوانيا براي آمادگي نهايي به رختكن بروند.
ديگر دلش داشت از جا كنده مي شد. اولين مسابقه جام جهاني عمر خود را بايد انجام مي داد. مسابقه اي كه مي توانست سرنوشت او را در باشگاه هاي اروپايي تغيير دهد. عزم خود را جزم كرد و با اين فكر كه بايد بهترين بازي عمرش را به نمايش بگذارد به دنبال هم تيمي هايش روانه شد.


عضو اتحاد اسلایترین


Re: جام جهانی کوییدیچ
پیام زده شده در: ۱۰:۳۰ یکشنبه ۱۱ تیر ۱۳۸۵

چو چانگ


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۵۰ دوشنبه ۱۵ تیر ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۵:۲۷ دوشنبه ۲۹ بهمن ۱۳۹۷
از کنار مک!!!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1771
آفلاین
ملت جوات هنوز در کف توپ گرفتن چو هستن و با چشمانی به بزرگی چشمهای کریچر زل زدن به سه مهاجم ترنسیلوانیا...چو دستشو بلند میکنه که سرخگونو پرت کنه که متوجه چیز خفنی میشه
مرلین:

در یک حرکت انتحاری، چو به پشت ایگور حمله میبره و با حرکت پلکهای مرلین، ایگور تیکه تیکه میشه!
ملت جوات آماده پرش از راه دور بر روی مرلین هستن که نگاه مرلین رو مشاهده میکنن و عین بچه آدم میشینن رو جاروشون! دنیس فوری دستاشم میذاره پشتش و پاهاشو جفت میکنه که در اثر همین حرکات، روی جاروش کله پا میشه!

و اما ملت مهاجم ترنسیلوانیایی که دروازه رو خالی میبینن توی صف واستادن و به نوبت گل میزنن!
یدفعه یکی از جواتا که نتونسته خودشو کنترل کنه بجای مرلین، شیرجه میزنه رو کله ایوان و موهاشو میکشه...بقیه ملت هم سر ایوان بدبخت حمله میبرن و با چماق و مشت و لگد و غیره میفتن به جون هم! اندرو و کریچر هم برای اضافه کردن هیجان بلاجرارو میکوبونن تو نقاط مختلف بدن جواتها!

ساعتها بعد!
انگشت شست آرشام تو پشت موهای وزوزی مارکوس گیر کرده و دماغ الکس هم داخل جیب آرشام قرار داره! یه بلاجر هم تو شلوار کردی ایوان وول وول میخوره!
ایوان که بعد از اینهمه فعالیت! به شکل در اومده مرتب بالا پایین میپره و دست اخر میفته تو بغل مارکوس

مارکوس:
و ایوانو پرت میکنه هوا! دقایقی بعد دیگه ایوانی وجود نداره !و تیم جوات ویزارد باید 4 نفره بازی کنه!

-اهم اهم! بله بازی دوباره شروع میشه! توپ در دستان مریدانوس قرار داره و اون به مک بون پاس میده...

مک بون:
چو: دوباره چت شد!

در یک حرکت انتحاری مک بون سرخگونو پرت میکنه هوا و به طرف لی جردن حمله ور میشه!
لی:
مکی:
بووووووووووووق!!!!(سانسور شد!)
مکی: میای با هم بریم گردش!؟
لی:

دوربین از این صحنه رومانتیک برمیگرده به زمین بازی و ما سرخگون پرت شده توسط مک بون رو میبینیم که یکراست وارد حلقه میشه!

لی جردن در حالی که روی جاروی مک بون و در بغلش نشسته همچنان گزارش میکنه!
- حالا صحنه آهسته رو میبینیم...بله درسته مک بون جووون توپو وارد حلقه وسط کرده! وااااییی....مامان! کـــــــــمـــــــــک!!!!


ویرایش شده توسط چو چانگ در تاریخ ۱۳۸۵/۴/۱۱ ۱۲:۱۷:۱۰

[b][font=Arial]«I am not worriedHarry,» 
said Dumbledore
his voice a little stronger despite
the freezing water
«I am with you.»[/font]  [/b]







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.