هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   2 کاربر مهمان





Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۲۲:۰۲ شنبه ۹ تیر ۱۳۸۶

ایگور کارکاروفold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۳ شنبه ۱ بهمن ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۸:۰۶ دوشنبه ۲۵ آذر ۱۳۹۲
از اتاق خون محفل
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 3113
آفلاین
او همراه چمدانی به طرف وزارت خانه در حال حرکت بود..او قرار بود امروز با یکی از مقامات آنجا دیدار کند و گزارش 10 ماه از خانه ریدل را که در آن چمدان بود به او بدهد!به او پیشنهاد کار در وزارت خانه هم شده بود..

گامهایش را با قاطعیت برمیداشت و به طرف آنجا میرفت تا کار جدید را بگیرد..از کار قدیمی اش خسته شده بود..با تحویل آن گزارش ها از خانه ریدل حتما به مقام بالایی میرسید!
در حال عبور از جوی آب بود که ناگهان قورباغه جلوی او پرید و با چشمان سبزش به او خیره شد..در یک لحظه او تبدیل به جادوگری با نقاب شد.انگار دستش سست شد و آن جادوگر چمدان را از دست او ربود و به درون آب پرتاب کرد و خود تبدیل به قورباغه شد و فرار کرد!او مبهوت به جوی آب نگاه میکرد..با این اتفاق حتی در تلویزیون جادوگری هم کاری پیدا نمیکرد..!با چهره غمگین به طرف وزارت خانه رفت تا این اتفاق را توضیح دهد!

ناگهان احساس کرد صورتش یخ زده است..او چشمانش را باز کرد و همسرش را دید که در مقابلش ایستاده و به نگرانی به او نگاه میکند!باورش نمیشد،آن فقط یک خواب بود!

**چو عزیز!اگر من عضو ایفای نقش نبودم و الان اینجا این پست رو زده بودم،آیا تایید میکردی؟لطفا نظرتو زیر پستم،بنویس!ممنون از زحماتت!

هوم...احتمالا...تایید میکردم! قشنگ بود!!


ویرایش شده توسط چو چانگ در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۱۰ ۱۰:۲۲:۳۰

بعضی اوقات نیاز به تغییر هست . برای همین شناسه بعدی منتقل شدم !

شناسه هایی که باهاشون در جادوگران فعالیت داشتم :

1-آلبوس دامبلدور
2-مرلین



Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۲۱:۰۸ شنبه ۹ تیر ۱۳۸۶

harry potter


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۶:۳۸ چهارشنبه ۶ تیر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۹:۲۸ دوشنبه ۱۷ دی ۱۳۸۶
از اگه شما فهمیدین به من هم بگین
گروه:
کاربران عضو
پیام: 21
آفلاین
سالها گذشته بود وهری ازدواج کرده بود و حالا ارتور ویزلی حالا مدیر "وزارت" خونه شده بود حذب مخالف اون براش هی دردسر درست می کردن حتی یکی از روزا یه ساحره پیر تو یه کانال که "اخبار" پخش می کرد مجری رو جادو می کنه و وزارت خونه که حالا مدیری مشنگ پسند داشت از "تلویزیون" اون برنامرو دیده بود و"مبهوت" تا چند دقیقه مانده بود تا بلند شد و زنگ خطر رو به صدا در اورد وسر سه سوت همه جمع شدند وبه همه یه ماموریت داد به یکی دستگیری اون زن و همین طور خودش رفت که "مقام" های بالا تر را خبر کند و گزارش کار هم داد. بعد از این که حافظه مردم خالی کرد وزارت خونه به اون "تشویقی" داد و پیشنهاد مقام مدیر کل به اون داده شد اما اون با "قاطعیت" نپزیرفت.


هوم...نسبتا خوب بود...اما نمیدونم چرا نمی تونم با اطمینان تایید کنم...میشه یکی دیگه هم بزنی؟!

یه پیشنهاد بدم بهت بعد از نوشتن سعی کن غلط های املایی رو اصلاح کنی...و در ضمن همه چیز رو دنبال هم ننویس. منظورم اینه که یه نقطه ای چیزی آخر جمله بذار معلوم بشه که جمله تموم شده! اینجوری نوشته هات خیلی بهتر میشن!

در ضمن شرمنده که دیر شد!

تایید نشد.


ویرایش شده توسط چو چانگ در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۱۰ ۱۰:۱۶:۳۷
ویرایش شده توسط چو چانگ در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۱۰ ۱۰:۲۰:۱۲

ارنولد پیز گود قدیم






ارنولد پیز گود قدیم


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۴:۵۰ شنبه ۹ تیر ۱۳۸۶

ریتا اسکیتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۵۶ چهارشنبه ۲۸ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۳:۳۱ پنجشنبه ۱۵ دی ۱۳۹۰
از تو اتاقم!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 568
آفلاین
چوچانگ جان گفتی یکی دیگه بنویسم منم یکی دیگه نوشتم
.............................
صبح روز یکشنبه رئیس جمهور یعنی والاترین مقام کشور در حالی که جلوی تلویزیون خود نشسته بود و به اخبار صبحگاهی گوش می داد به این فکر میکرد که تعطیلات اخر هفته ی خود را چگونه سر کند اما با شنیدن گزارشی در جای خود میخکوب شد. یکی از زیر دستان او با لحنی تمسخر امیز در مصاحبه ای که از او شده بود با قاطعیت اصرار داشت که صدای رئیس جمهور را شنیده که با جدیت با مردی درباره ی وزارت جادو صحبت میکرده .او با خنده یاد اوری کرد که ان روز قطعا اول اوریل نبوده
رئیس مملکت که از شنیدن این خبر مبهوت مانده بود با خود فکر کرد اخر هفته چندان خوبی نداشته و هنگامی که به سمت شومینه خانه ی خود راه افتاد سر کسی را دید که به وجودش نیازمند بود

مرسی...تایید شد!


ویرایش شده توسط چو چانگ در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۹ ۱۹:۴۱:۱۷

... بگذرم گر از سر پیمان
میکشد این غم دگر بارم
می نشینم شاید او آید
عاقبت روزی به دیدارم...


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۳:۳۶ شنبه ۹ تیر ۱۳۸۶

harry potter


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۶:۳۸ چهارشنبه ۶ تیر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۹:۲۸ دوشنبه ۱۷ دی ۱۳۸۶
از اگه شما فهمیدین به من هم بگین
گروه:
کاربران عضو
پیام: 21
آفلاین
سلام داستان از اونجا شروع می شه که یه ساحره دیونه اطلاعاتی رو تو اخبار مشنگها میده و حا لا ادامه داستان:
سلام من دن پتر هستم از اخبار روز خب ما اینجا یه چیز جالب داریم زنی که ادعا می کنه جادو گری بلده خب بقیه گزارش رو خود شما ببینید:

سلام
سلام

خانم محترم ما شنیدیم شما می تونید جادوگری کنیددرسته؟
بله کاملآ درسته. وکسای دیگه هم هستن که می تونن.
ایا می تونین یه چشمه به ما نشون بدین؟
بله میتونم . و چوب جادوش رو میگیره طرف مجری و یه طلسم شکنجه گر میزنه به هش.
اوه مثل اینکه در برنامه مشکلی اومده بقیه برنامه بعد از رفع مشکل.
فوری خبر به مقام مسئول می رسه:
وای خدای من حالا چی کار کنیم زنگ خطر وزارت خونه رو به صدا در بیاریددددددد.
قربان حالا چی کار کنیم . اول اون زن رو دسکیر کنین وچوب دستیش رو منحدم کنین.
کسانی که گزارش را دیده بودند مبهوت ان شده بودنند.
یکی از کارکنان گفت: حالا با اون حمه مشنگ که برنامرو دیدن چی کار کنیم از کجا پیداشون کنیم؟
کسی دیگه پیشنهاد داد می تونیم یه حلال بزرگ دور کره زمین درست کنیم با کمک وزارت خونه های دیگه کسانی که نیم ساعت پیش پای تلویزیون بودن حذف قسمت هوش کنیم.
ریس تا اومد بخوبه یکی گفت اون زن رو گرفتیم چی کارش کنیم قربان؟
چه سوالی بفرسدینش زندان دیگه.
خب بقیه برن پست بزنن به بقیه سفارت خونه ها.
ریس با قاطعیت گفت: تایید شد!!؟

و همه با هم گفتنند بله!!

هوم...سوژه خوب بود....ولی زیاد قشنگ پرداخت نشده بود...در ضمن اینی که نوشتی بیشتر نمایشنامه بود تا داستان...اینجا باید یه داستان کوتاه بنویسی! برو پست اونایی که تایید شدن رو بخون...کمکت میکنه!

در ضمن لطفا لغاتی رو که ازشون استفاده کردی رنگی کن!

تایید نشد.


ویرایش شده توسط harry potter_hp در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۹ ۷:۳۶:۵۷
ویرایش شده توسط harry potter_hp در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۹ ۷:۴۱:۱۸
ویرایش شده توسط چو چانگ در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۹ ۱۰:۴۵:۴۹

ارنولد پیز گود قدیم






ارنولد پیز گود قدیم


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۲۰:۰۴ جمعه ۸ تیر ۱۳۸۶

ریتا اسکیتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۵۶ چهارشنبه ۲۸ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۳:۳۱ پنجشنبه ۱۵ دی ۱۳۹۰
از تو اتاقم!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 568
آفلاین
اقای ورنون دروسلی از اخباری که هم اکنون از تلویزیون پخش شده بود مهبوت مانده بود.یک مقام عالی رتبه کشور در سخنرانی خود با فریاد از وزارتی به نام وزارت سحر و جادو سخن گفته بود و برای اثبات حرفش گفته قرباغه ای سخنگو حاضر است حرفهای اورا تایید کند و اکنون برای ازمایشاتی از روح و روان او به یک بیمارستان منتقل گشته.
اقای ورون دروسلی در حالی که سیبیل های پرپشتش را میکند با حالتی خشمناک به سمت هری برگشت و با لحنی غذب الود گفت:
در مورد این گزارش چه توضیحی میتوانی بدهی؟
هری که کاسه ی صبرش لبریز شده بود با لحنی قاطع گفت:این موضوع چه ربطی میتونه به من داشته باشه ؟اون اقا حتما یک فرد پیر بوده که دچار اختلال حواس شده بوده.
اما هنگامی که با قدم هایی اهسته به سمت اتاقش میرفت به این موضوع فکر میکرد که قانون رازداری جادوگران انچنان که باید و شاید اجرا نمیشود

خوب نسبتا خوب بود....ولی امکان داره یکی دیگه هم بنویسی تا با اطمینان تاییدت کنم!؟ ممنون میشم!



تایید نشد


ویرایش شده توسط سلستينا واربك در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۸ ۲۰:۰۷:۰۴
ویرایش شده توسط سلستينا واربك در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۸ ۲۰:۲۲:۲۴
ویرایش شده توسط چو چانگ در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۹ ۱۰:۳۶:۰۸
ویرایش شده توسط چو چانگ در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۹ ۱۰:۴۸:۱۴

... بگذرم گر از سر پیمان
میکشد این غم دگر بارم
می نشینم شاید او آید
عاقبت روزی به دیدارم...


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۲۱:۲۲ پنجشنبه ۷ تیر ۱۳۸۶

سوروس اسنیپold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۴۰ پنجشنبه ۷ تیر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۹:۴۸ جمعه ۶ اردیبهشت ۱۳۸۷
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 94
آفلاین
دنیی ماگل ها از اتفاقات چند روز اخیر در اضطراب و هراس به سر میبرد .
آقای دورسلی در حالی که مات و مبهوت از اتفاقات این چند روزه به اخبار باورنکردنی تلویزیون گوش میداد
گزارشگر تلویزیون :در چند روز اخیر سقوط چند پل ،ناپدید شدن افراد مختلف و.....باعث مقامات کشور بیشتر مورد انتقاد قرار گیرند.بهترین راه حل و پیشنهادی که هم اکنون در دست بررسی است تجدید نظر در اعضای وزارت کشور است تا شاید افرادی لایق تر انتخاب شوند.......
ورنون رو به هری:با قاطعیت میتونم بگم که این اتخابات مربوط به دنیای شماست


تصویر کوچک شده


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۸:۰۴ پنجشنبه ۷ تیر ۱۳۸۶

پروفسور کويیرل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۲ چهارشنبه ۱۷ فروردین ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۳:۵۷ چهارشنبه ۲۱ دی ۱۴۰۱
از مدرسه جادوگری هاگوارتز
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 2956 | خلاصه ها: 1
آفلاین
بازي با كلمات نوع ديگري از داستان نويسيست براي كساني كه به نوشتن علاقه دارند
با بكار بردن 10 كلمه يه داستان كوتاه و زيبا بنويسيد
مقررات:
1-از 10 كلمه تعيين شده حتما بايد حداقل 7 كلمه در داستان بكار برده شود
2-از يك كلمه چندين بار و به شكلهاي گوناگون ميتونيد استفاده كنيد ولي يك كلمه به حساب مياد(حركت => حركتي-حركت كردم...)
3-كلمات تعيين شده بايد با رنگي غير از رنگ متن مشخص شود
4-برداشتن و يا اضافه كردن پسوند به كلمات همچنين تغيير در نحوه گفتن آنها بلامانع است (چطور=> چطوري---دلم ميخواست=> دلت ميخواست)

كلمات جدید:
مبهوت - اخبار - پیشنهاد - قورباغه - قاطعیت - گزارش - چمدان - وزارت - مقام - تلویزیون





Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۵:۲۸ سه شنبه ۵ تیر ۱۳۸۶

هلگا هافلپافold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۴۳ یکشنبه ۲۳ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۵۲ یکشنبه ۲۴ شهریور ۱۳۹۲
از كجا باشم خوبه؟!؟!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 705
آفلاین
امروز برايش روز خوبي نبود،در واقع به دليل خاطره ي بدي كه از سپتامبر سالها پيش داشت به نظرش همه ي روزهاي اين ماه شوم و بد يمن بودند،و امروز هم يكي از روزهاي ماه سپتامبر بود!حق هم داشت چون سپتامبر اون سال بدترين روزهاي زندگيش رو گذرانده بود!
همين جور كه داشت روي آسفالت رنگ و رو رفته ي پياده رو قدم بر مي داشت و در فكر و خيال سير ميكرد برگشت به سالها پيش،درست همان موقعي كه تمام اعضاي خانوادش توسط دستان يك تبهكار جاني كشته شدند،همون لحظه اي كه به جاي اينكه به كمك پدر و مادرش بره سر جاش خشكش زد و مثل يك بزدل ترسو به لبخند شيطاني و از سر رضايت اون شياط نگاه كرد!همون لحظه اي كه نوك تيز اون چاقوي نفرين شده قلب برادر خردسالش رو سوراخ كرد درحالي كه اون زير تخت قايم شده بود و از ترس به خودش ميلرزيد و به تنها چيزي كه فكر ميكرد محافظت از خودش بود!
همين خودخواهي لحظه اي بود كه باعث شد روزهاي طولاني عذاب وجدان ولش نكنه و ثانيه اي صدبار از خدا بخواد كه اي كاش همون موقع همراه خانوادش كشته شده بود!
ولي او هرگز فكر انتقام را از ذهنش حتي براي يك لحظه هم كه شده بيرون نكرد...براي خودش خط و نشان كشيد كه هرطور شده قاتل خانوادش و پيدا كنه و به سراغش بره!
شك نداشت كه توي اين مبارزه تا پاي مرگ جام بلورين حتما نصيب خودش خواهد شد و بلاخره خونبهاي خانوادش رو از اون شيطان واقعي ميگيرد،تنها به همين اميد بود كه هنوز زنده مانده بود و زندگي ميكرد!

ایول خوب بود...تایید میشه!

تنها ایرادی که میتونم بگیرم قاطی شدن نثر گفتاری با نوشتاریه...سعی کن پستات اینجوری نباشن!!

تایید شد!


ویرایش شده توسط هلگا هافلپاف در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۵ ۱۵:۳۳:۱۷
ویرایش شده توسط هلگا هافلپاف در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۵ ۱۵:۴۵:۱۱
ویرایش شده توسط چو چانگ در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۵ ۱۸:۱۷:۱۲

هاف[size=large][color=FF0066]ل[/co


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۴:۳۸ سه شنبه ۵ تیر ۱۳۸۶

leon


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۳۷ جمعه ۴ اسفند ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۰:۳۹ جمعه ۱۵ تیر ۱۳۸۶
از يه جا زير چتر آسمون
گروه:
کاربران عضو
پیام: 206
آفلاین
هري به همراه مودي روانه ي راه رسيدن به خانه ي ريدل ها بودند.هري مي خواست مودي را به سراغ قبرستان قديمي نيز ببرد.هوا خشك و كمي سرد بود.سردي هوا چون چاقوي تيزي به بدن هري نفوذ مي كرد و هري فقط با پالتوي پشمي كه داشت خودش را در برابر سردي هوامحافظت مي كرد.هميشه در سپتامبر هوا بد بود.مودي در بين راه از تبهكاراني كه دستگير كرده و نشان هاي افتخاري كه از وزارت خانه گرفته بود صحبت مي كرد و لبخندي حاكي از رضايت روي لبانش نقش بسته بود.هري با شيطنت گفت كه آيا تا بحال براي دستگيري مجرمان به او جام نداده اند.جون مادرت قبول كن اين چهارميشه

هوم..نسبتا خوب بود...فقط بهتره که آخر داستان یه جورایی ناتموم نباشه! اینجا معلوم نبود آخرش چی شده!

در ضمن، اگه بعدا ها بازم خواستی سری به اینجا بزنی، کلمات داده شده رو رنگی بنویسی ممنون میشم!

تایید شد


ویرایش شده توسط چو چانگ در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۵ ۱۸:۰۷:۱۶

مجازات گناهكاران رو دوست دارم چون
it makes me feel better so if you have any order I am in your service




كشتن كار هر كسي نيست


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۱:۵۰ سه شنبه ۵ تیر ۱۳۸۶

ميلاد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۵۳ سه شنبه ۵ تیر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۵:۵۰ سه شنبه ۲۶ تیر ۱۳۸۶
گروه:
کاربران عضو
پیام: 41
آفلاین
كم كم سپتامبر داشت به اواخر خود نزديك ميشد.در حال گذر از دياگون بودم و هواي سرد و خشك انجا گلوي من را به شدت ازار ميداد.

خبر دزديده شدن جام طلايي همه جا پخش شده بود.برخي ها اين سرقت را به لرد سياه نسبت ميدادند و عقيده داشتند كه جام يكي از جانپيچهاي شيطاني او بوده.

البته من هم با اين قسم از مردم موافق بودم اخر محافظت شديدي از جام ميشد و حتي براي تبهكاران زبر دست نيز دزدي جام غير ممكن بود.

ذهنم را از اين فكر ازار دهنده منحرف كردم.رستوران مجللي را در اين اطراف سراغ داشتم اما چون اعلاميه هاي مختلف شيشه مغازه ها را پوشانده بود تشخيص ان عمري مشكل بود مخصوصا براي مني كه از اين مكان مدتي دور بوده ام.

به همين دليل از يكي از عابران نشاني رستوران را پرسيدم.
و براي فرار از مشكلات حتي براي دقايقي كوتاه به سمت ان كافه روانه شدم


خوب بود...تایید شد!

در ضمن...آواتارت کلی باحاله


ویرایش شده توسط vernon در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۵ ۱۱:۵۳:۲۶
ویرایش شده توسط vernon در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۵ ۱۱:۵۷:۱۴
ویرایش شده توسط چو چانگ در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۵ ۱۲:۱۶:۰۰







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.