اسنیپ با خشم و غضب در حالیکه دور اتاق مرتب دور می زد زیر لب سخنان نامفهومی به زبان می اورد:
- چه طور تونست... پسره عینکی ...کله زخمی زشت...(ببخشید. از اوردن این فحاشی رکیک معذورم! )
در همان لحظه تقه ای به در خورد. اسنیپ غرغر کرد:
- بیا تو!
در به ارامی باز شد و هری پاتر در حالیکه سراپا می لرزید وارد شد. گویی خودش هم می دانست که چیز خوبی انتظارش را نمی کشد. اسنیپ به محض دیدن هری نعره زد:
- پاتر!
هری که از وحشت تمام موهای پریشانش سیخ تر از سابق به نظر می رسید بدون اینکه پلک بزند همان جا ایستاد و همچنان به زل زدن به اسنیپ خشمگین ادامه داد. انگار پسر بیچاره سرجایش قبض روح شده بود. اسنیپ لحظه ای به این حالت به هری خیره شد
و سپس با ملایمت گفت:
- هری؟ عزیزم؟ درو ببند پشت سرت و بیا جلوتر... آفرین پسرم.
هری که حالا به این صورت
درامده بود در را به آرامی بست و با قدم هایی نامطمئن به اسنیپ نزدیک شد و تا جاییکه تلاش می کرد فاصله اش را با او حفظ کند مقابلش ایستاد. اسنیپ هنوز به این صورت به او نگاه می کرد
هری کم کم احساس می کرد حوصله اش سر می رود. مودبانه پرسید:
- پروفسور؟ با من کاری داشتی...
- پسره#$%#%^&^$#@ کله زخمی#$%#@!^&... به چه جرئتی... چطور به خودت این اجازه رو دادی که با من اینکارو بکنی؟ مگه من چه بدی در حق تو کرده بودم؟
گناه کردم به خاطر لی لی عزیزم
به دامبل قول دادم ازت محافظت کنم؟ گناه کردم خواستم زیر پرو بالتو بگیرم و بهت کمک کنم بزرگ شی تا چاق و چله و پروار بری لرد سیاه بکشتت؟
نه... چیزه...این که مال این کتاب نبود... خب...حالا ولش کن... هان؟ چه بدی در حقت کرده بودم؟... البته خب یه شوخی هایی کردم خواستیم دور همی بخندیم
هری:
اسنیپ که احساس می کرد کاسه صبرش لبریز می شود با عصبانیت گفت:
- چیه؟ چرا اینجوری زل زدی به من؟ چرا جواب نمی دی؟ باشه 50 امتیاز از گریف کم میشه... حالا اعتراف کن از کی دستور گرفتی... زود باش... باشه اعتراف نمی کنی؟ 50 امتیاز دیگه از گریف کم میکنم... به اضافه 10 تای دیگه به خاطر اینکه از قیافت خوشم نمیاد خیلی شبیه باباتی آخه
و 10 تای دیگه هم به خاطر اینکه کروهت گریفندوره و بیست تا هم برای این که مدیر گروهت مک گونگاله و آهان 30 امتیاز هم برای اینکه دامبلدور خیلی از تو خوشش میاد... البته می خواد کتاب آخر بفرستت پیش لرد سیاه... خیلی هم به این پیرمرد دل نبند... نامرد می خواد یه کاری بکنه من مالک چوبش بشم تا لرد سیاه منو هم بکشه
و بذار ببینم
30 تا دیگه هم واسه دست گرمی کم می کنم... خوشم میاد... مشکلیه؟؟؟
هری:
اسنیپ زمزمه کرد:
- خب خب... پس اعتراف نمی کنی؟
باشه خودت خواستی... الان به پروفسور دامبلدور می گم بیاد اینجا مقرت بیاره.
اسنیپ به طرف محفظه نگه داری پودر پرواز(؟) رفت و یک مشت برداشت. اما همینکه خواست پودر را درون بخاری بپاشد و دامبلدور را احضار نماید
هری فریاد زد:
- نه پروفسور خواهش می کنم
... به پروفسور دامبلدور چیزی نگید... من اعتراف می کنم... من بودم که پشت سرتون غیبت کردم گفتم شما می خواید سنگ جادو رو بدزدید. با رون و هرمیون ریختم رو هم تا هرمیون از دفتر شما دزدی کنه و غیر قانونی معجون مرکب درست کنیم و بریم سالن عمومی اسلیترین تا مالفوی رو مقر بیاریم. البته اینارو دامبل هم می دونه
...من دزدکی با کمک نقشه غارتگر رفتم هاگزمید. اینو دیگه دامبلدور نمی دونه خیلی عصبانی میشه منو اخراج می کنه :worry: و سیریوسو ما فراری دادیم البته دامبل هم کمکمون کردها!... من به کمک دابی که از دفتر شما علف آبشش زا رو کش رفت تونستم برم تو دریاچه و دوستامو نجات بدم و گناه مرگ سیریوسو من بودم که انداختم گردن شما... و دیگه چی؟... اهان...من اسم شما رو گذاشتم رو پسر دومم اخه می دونین منو جینی قراره با هم ازدواج کنیم
...
اسنیپ فریاد زد:
- این چرت و پرتا چیه میگی پاتتتتتتتتتتتتتتتر؟ :vay:
هری گفت:
- اوه ببخشید پروفسور یادم نبود... ما هنوز تو کتاب سومیم
انگار بقیه داستانو لو دادم
اسنیپ در حالیکه از شدت عصبانیت با آب دهان هری را مجبور به گرفتن یک دوش اجباری کرده بود نعره زد:
- توی@##$$^^&**#$^^به چه حقی رفتی قضیه کلاه گیس منو به بچه های مدرسه گفتی؟
شک ندارم کار توئه... این فضولی ها مخصوص توئه... یالا اعتراف کن می خوام اخراجت کنم...
هری:
اسنیپ که کم کم داشت صبر و تحملش را از دست می داد با لحن تهدیدآمیزی ادامه داد:
- زود باش اعتراف کن... حالا که بهت فرصتشو دادم مثل دو تا انسان متمدن
گفتگو کنیم ازش استفاده کن... نذار به راه های خشونت آمیز مخالف حقوق بشری رو بیارم...
هری کماکان به نگاه متعجبش به اسنیپ ادامه داد. اسنیپ که حسابی از کوره در رفته بود چوبش را بیرون کشید و زیر لب گفت:
لجی لیمنس!
البته اسنیپ بیچاره خبر نداشت در ذهن هری به جز چند خاطره ی بی ارزش چیز دیگری نخواهد یافت. وقتی که از ذهن هری بیرون آمد بی توجه به او که به این شکل
روی زمین افتاده بود زیرلب زمزمه کرد:
- اینجا که خبری نبود؟... پس کی فهمیده من از کلاه گیس استفاده می کنم؟ هوم؟... یعنی یکی دزدکی منو در حال زدن شیشه پاک کن به سرم دیده رفته لوم داده؟
حتما کار پاتره... خودشه. ای بابا همین الان تو ذهنش دیدم که...پس قضیه چیه؟ نکنه این دامبل نامرد منو لو داده؟ ای نامرد...بهم قول داده بود که چیزی به کسی نگه... ولی... یه دقیقه وایسا ببینم؟ بعد از کلاس من کجا بودم؟ اومدم تو دفترم داشتم مقاله های بچه هارو می خوندم...
او نیم نگاهی به برگه های روی میز کارش انداخت و به صحبت کردن زیر لب با خود ادامه داد غافل از اینکه هری که حالش اکنون جا امده و در حال برخاستن بود تمامی اسرار مخفی اسنیپ را که زیر لبی فاش می شدند می شنید:
- و تصحیحشون می کردم... بعدش... آره انگاری واقعا یه لحظه خوابم رفت. یعنی تمام این مدت خواب دیدم که بچه ها فهمیدن من کچلمو از کلاه گیس استفاده می کنم و دارن هوم می کنن؟
اسنیپ به تندی برگشت و به هری خیره شد. با لحن گزنده ای گفت:
- پاتر می تونی بری...همین حالا! درم پشت سرت ببند.
هری در حالیکه بر می گشت تا برود به آرامی گفت:
- چشم پروفسور
پ.ن: ببخشید خیلی طولانی شد.متاسفانه این یکی از عادتای بد منه. معذرت می خوام. ولی واقعا چیز دیگه ای به ذهنم نرسید. خوش حال می شم نظرتون رو در مورد نوشتم بدونم و پیشاپیش اعتراف می کنم عجله ای شد و اگه بد شده ببخشید.
ـــــــــــــــــــ
با وجود اینکه خودتون میگید طولانی نوشتید و از عادتای بد خودتونه، باید بگم خودم اتفاقا عادت دارم اینجوری بنویسم. با این وجود اصلا و تحت هیچ عنوان نوشته زیباتون خسته کننده نبود !
بسی لذت بردم ! یه طنز عالی، یه رول حسابی خوندم بعد از چند وقت هااا !
عالی بود ! هیچ حرفی واسه بررسی و نقد وجود نداره !
احیاناً از بچه های قدیمی نیستید ؟!
صد در صد:
تایید شد !