هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۳:۰۸ یکشنبه ۱۱ فروردین ۱۳۹۲

بارتی کراوچ old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۵۵ شنبه ۳۰ دی ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۱:۲۱ شنبه ۱ اردیبهشت ۱۳۹۷
از خانه ریدل
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 121
آفلاین
در هاگزمید:
هووووووووووووووووووووووووووووی!!!!!!!!توی#%&#$%@^^*&#%@%^%#%$&%^#$@%@$%$@
میای تو دفترم...همین حالا...
چند دقیقه بعد:
-بله پرفسور...کاری داشتید؟
-چـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی؟!!!!!!!!!!!!من تورو خفه میکنم پاتر...یعنی نمی دونی چیکار کردی؟؟؟یا خودتو به اون را میزنی؟؟؟؟؟ :vay: یه بار دیگه اونجاها ببینمت کله تو از بیخ میکنم...میدمت به اون کچله ی بی دماغ...به جون لیلی جون قسم که می کشمت...
- چیییییییی؟به جون لیلی جون؟؟؟از کی تاحالا مادر منو لیلی جون صدا میزنی؟؟؟؟؟مگه خودت خواهر،مادر نداری؟؟؟؟
_ ...!!!!!!به تو چه پسره ی پرروی@#$^%&^%$%#$&&)*$#$^*%$&$^%^&^$#%$#$%@#$&^%...!!!!!!
گفته باشم یه بار دیگه تو کارای من فضولی کنی تحویلت میدم به اون کچله بی دماغ تا تورو میان وعده اون مار #@$%$&#$%#اش بکنه...!!!!!به جون لیلی تحویلت میدم...
-چییییییییییییییییی؟؟؟؟هرکاری دلم بخواد میکنم؟!؟!؟!؟!در ضمن خیییییییییلی داری تند میری ما هنوز تو کتاب سومیم...من تو این کتاب با سیریوس آشنا میشم...
- پسره ی احمق چرا زودتر نگفتی؟؟؟؟؟؟حالا همه زودتر فهمیدن من لیلی رو دوس دارم...تو کتاب آخر سر صحنه مرگم دیگه هیجان نداره...
-دهنتو میبندی یا ببندمش برات؟؟؟؟؟؟داری همه چیو لو میدی...همه فهمیدن که مرگخواری دیگه کار من بیفایده میشه...تازه لو دادی که میمیری...
-چه خبرته؟!؟!؟!؟!صداتو بیار پایین...ساختمون رو رو سرمون خراب کردی...هزار ساله که سالم مونده اگه همین حالا خرابش نکنی...
-آخرسر که خراب میشه...تازه ریپارو رو برا این وقتا گذاشتن...
بعد از کلی جر و بحث و لو دادن کل داستان:
- :
هی!!زرزروس...!بپر بیا بالا کارت دارم.
-از دست این پیرمرد بوقی!!!!همین جا بشین پاتر...بر میگردم...!!!!
-باشه
بعد از بیرون رفتن اسنیپ:
-خاک توسرت بدبخت عاشق...راستی این چیه رو میزش؟!؟!؟!؟!
هری یه کاغذ پوستی قدیمی رو از رو میز اسنیپ برداشت.
- این دیگه چیه؟؟؟؟من میگم عاشقی بد دردیه...!!!!خودم میدونم... تو کتابای بعد کار دستمون میده...!!!!بدبخت بیکار اومده لیلی اوانز رو نستعلیق نوشته...!!!!
در باز شد و اسنیپ بااین حالت :vay: اومد تو.
-داشتی چیکار میکردی پاتر؟؟؟
-هیچی به جون تو
-حالا گورتو گم کن برو بیرون تا حالتو نگرفتم ...به اندازه کافی از دست این پیرمرد بوقی اعصابم خورده...!!!!آخرشم هم منو به کشتن میده هم خودشو...!!!!
هری با کمال میل از اتاق اسنیپ بیرون رفت(با کاغذ پوستی)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
میدونم خیلی داستان بی سرو ته و مسخره ای نوشتم.ولی به هر حال نظر بدید ممنون میشم.


ــــــ
طنز نوشته شما نباید زیاد وابسته به عناصر لفظی و دیالوگ باشه و باید خلاقانه ایجاد بشه و از رفتارها و محیط هم منشاء بگیره. و البته تا حدودی جادویی و مرتبط با هری پاتر هم باشه. بد نبودا. اما خب چیز جدیدی نداشت نوشته شما. خلاقیت خاصی ندیدم به اون صورت. چه در خصوص سوژه آفرینی شما چه در خصوص رفتار شخصیت ها و دیالوگ هاشون و چه در مورد محیط. سعی کنید از شکلک ها به تعداد کافی استفاده کنید تا تصویر زیباتری از پست شما در ذهن خوانندگان شکل بگیره. پست شلوغ و پلوغ و پر از شکلک چهره جالبی به پست شما نمیده. باید سعی کرد جهت توصیف حالت رفتاری و گفتاری شخصیت ها در پایان دیالوگ ها، از شکلک استفاده کرد. اون هم با رعایت یک تعادل. الزماً همه دیالوگ ها توی رول طنز نیاز ندارن که آخرشون شکلک داشته باشن. در کل بد نبود اما جای کار داشت قطعاً رول شما. معمولی بود. در یک سطحی بود که بشه باهاش وارد ایفای نقش سایت شد و پیشرفت کرد. امیدوارم موفق باشید. می تونید به مرحله بعدی برین و معرفی شخصیت کنید.

تایید شد !



ویرایش شده توسط kathryn در تاریخ ۱۳۹۲/۱/۱۱ ۱۸:۱۸:۳۷
ویرایش شده توسط kathryn در تاریخ ۱۳۹۲/۱/۱۱ ۱۸:۲۴:۲۶
ویرایش شده توسط دلوروس آمبریج در تاریخ ۱۳۹۲/۱/۱۱ ۱۹:۰۸:۵۱

به یاد اما دابز!

I'm bad.And that's good
I'll never be good.And that's not bad


تصویر کوچک شده


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۲۲:۴۹ چهارشنبه ۷ فروردین ۱۳۹۲

ریتا اسکیتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۱۷ یکشنبه ۲۹ بهمن ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱:۱۰ شنبه ۱۵ تیر ۱۳۹۲
از من فضول تر می شناسی؟! نه والا!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 14
آفلاین
- پروفسور؟!

- بنال پاتر...

- اممم یه حسی به من می گه که یه سوسک تو شومینه ست...!

- سوسک؟! اگه خیال کردی که می تونی با این خزعبلات تنبیه ـت رو بپیچونی... بلی بلی همون.

در همون لحظه، یه سوسک حمام، شاخ های تو دل بروش رو از لای هیزمای داخل شومینه تکون می ده و یکم "خش خش" راه می ندازه. اسنیپ هم بعد از خیس کردن یه چیزایی (!) چوب دستی ـش رو از تو جیب ـش در میاره و پرت می کنه سمت سوسکه!

- آی سوسک... سوسک! وای پاتر! چوب دستیم..

هری با این قیافه: " " رو به اسنیپ:

- ای پوفیـ**** اون چه کاری بود که کردی؟!

ناگهان توجه هری به سوسکه جلب می شه که داره تغییر حالت می ده! و سوسکه کم کم به "ریتا اسکیتر" تبدیل می شه.

بهله...

ریتا یکم نگاه های چَپولانه نثاره اسنیپ و هری می کنه و می گه:

- برو بکس بیان این جا یه موردِ خیلی ناب کشفول کردیم!

یه دو سه نفر از سقف و در و دیوار می افتن پایین و ژست جیمز باندی به خودشون می گیرن! یه عده ای هم از زیر کفپوش و دمپایی های لا انگشتی اسنیپ می پرن بیرون.

خلاصه! اینا، غیر از این که سوتی داده بودن خفن.. به سوژه ی بنده هم گند زدن. :دی

پ.ن: ببخشید نمی دونستم که اول باید بیام اینجا! واقعا عذر می خوام... نمی دونستم. :دی

ممنون!


ـــــــــــــــــــــــــــــــ
بدون شرح
خوب بود !
در ضمن، نیاز نیست دوباره پست معرفی شخصیت بزنی توی تاپیک معرفی شخصیت. همون پست قبلی ویرایش و تایید میشه و دسترسی تون به زودی داده میشه. به ایفای نقش خوش اومدید.
تایید شد !


ویرایش شده توسط دلوروس آمبریج در تاریخ ۱۳۹۲/۱/۷ ۲۳:۰۷:۳۰

چکش می زنیم ما...!


بهله... :fishing:


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۴:۵۰ دوشنبه ۵ فروردین ۱۳۹۲

آلیشیا اسپینت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۰۸ شنبه ۳ فروردین ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۵:۴۳ دوشنبه ۲۶ فروردین ۱۳۹۲
از نکسیس
گروه:
کاربران عضو
پیام: 8
آفلاین
اسنیپ با حالتی ناراحت رویش را از هری برگرداند و گامی به جلو برداشت. هری با نا امیدی سرش تکان داد و با لحنی آهسته گفت:

- یعنی به من نمی گید چی توی اون کاغذ نوشته؟

و با سر به کاغذ بزرگ پوستی روی میز اشاره کرد. اسنیپ چرخی به سمت میز زد و با اخم به هری چشم دوخت و در حالی تکه کاغذ کوچکی را از روی میز برمی داشت گفت:

- پاتر! باید یاد بگیری هر سوال را فقط یک مرتبه بپرسی، مفهومه؟

هری در حالی که انگشتانش را لابه لای موهای لختش فرو برده بود گفت:

- البته پروفسور.

پرو فسور کاغذ کوچکی را که از روی میز برداشته بود، به دست گرفت و گامی به سمت هری برداشت و گفت:

- ناراحت نباش، بهزودی تو هم خواهی فهمید!

و تکه ی کاغذ را به دست هری داد. به سمت قفسه ها رفت. از طبقه های بالایی یکی یکی از آن ها بطری کوچکی را برداشت. قفسه در سمت چپ هری قرار داشت و او می توانست به راحتی آن بطری را ببیند. در همین لحطه متوجه شد که تاکنون آن را ندیده. می خواست سوالی بپرسد که اسنیپ به سمتش چرخید و گفت:

- اون کاغذ رو تا وقتی که زمانش فرا نرسیده باز نکن.

و به تکه کاغذی که تقریبا در دست هری مچاله شده بود اشاره کرد. هری کاغذ را در آستین ردایش مخفی کرد و دهانش را گشود که بپرسد چه زمانی اما اسنیپ پیش دستی کرد و گفت:

- نپرس کی ، چون خودت خواهی فهمید.

و به سمت شومینه ای که در مقابلشان بود حرکت کرد. با احتیاط در چند قدمی شومینه ایستاد؛ گویی قصد داشت از خطر چیزی مصون بماند. سپس درب بطری را گشود و مایعی را در شومینه پاشید. بر خلاف تصور هری آتش خاموش گشت خواست گامی به جلو بردارد تا در کنار اسنیپ قرار بگیرد اما زبانه های آتش که ناگهان از شومینه ی خاموش بر آمدند اورا عقب راندند.اسنیپ بطری را هم در آتش انداخت. و از هری خواست آنجارا ترک کند.
هری درب اتاق را پشت سرش بست ، تکه کاغذ کوچکی را که در آستینش گذاشته بود بیرون آورد و با خو گفت:

- شاید حالا وقتش باشه!



ـــــــــــــ
نسبتاً خوب و مرموز !
تایید شد !



ویرایش شده توسط دلوروس آمبریج در تاریخ ۱۳۹۲/۱/۶ ۱۴:۲۶:۵۴

تصویر کوچک شده


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۵:۰۵ یکشنبه ۴ فروردین ۱۳۹۲

جاگسنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۵ یکشنبه ۴ فروردین ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۴:۴۸ سه شنبه ۲۲ مهر ۱۳۹۳
از شیون آوارگان
گروه:
کاربران عضو
پیام: 201
آفلاین
فضا کاملا تاریک است. 10-15 ثانیه تماشاگران در تاریکی و ظلمات قرار می گیرند. سپس نور کم سویی کنج دیواری را روشن می کند. دقیقا قسمتی از میز تیره باید روشن شود که که دستی رنگ پریده در حالیکه قلم پری را روی کاغذ پوستی می کشد دیده شود.( در این حالت چهره صاحب دست دیده نمی شود)
- تق تق...
- بیایید تو.

صدای باز شدن دری که لولایش صدا می کند توجه تماشاگر را به سمت گوشه چپ سالن هدایت می کند. هم زمان رشته های نور به طور تصادفی روشن و خاموش می شوند. گویی نور فانوس یا شمعی به شدت به سوسو افتاده است. برای لحظه صحنه تاریک می شود.( ظاهرا تنها شمع روشن موجود، در اثر وزش باد خاموش شده است.)
- لوموس!

اینبار صحنه در چندجا همزمان روشن می شود. نورهایی لرزان چهره دو نفر را همزمان روشن می کند. صاحب دستی که قلم پر را در دست داشت یک لحظه به سمت در نگاه گذرایی می کند و دوباره سرش را روی کاغذ برمی گرداند.
- قربان...
- پاتر... چی می خوای؟( لحن صدا در اوج سردی و بی احساسی است)
- من... من اومدم تا... تا از شما بخوام... ام...یعنی خواهش کنم درس ...چفت شدگی رو با من ادامه بدید...
-...
-... قربان.( این کلمه با بی میلی ادا می شود)
- نمیشه و نمی خوام آموزشت رو ادامه بدم... زمانی که دزدکی وارد حریم خصوصی یک نفر دیگه می شدی باید به این موضوع فکر می کردی!
- اما من اومدم از شما...معذرت خواهی کنم.( صدا گواه این گفته نیست گویی متنی را به اجبار به او دیکته کرده اند.)
- کافیه!
- اما...
- گفتم کافیه پاتر!( سیوروس اسنیپ از پشت میزش بلند می شود و به طرف جایی که هری پاتر ایستاده است می رود) گمون نمی کنم اصلا تو معنی عذرخواهی کردن رو هم بلد باشی. لازم نیست حتی به خودم زحمتی بدم تا اون ذهن کوچیکت رو برای تشخیص صحت اظهار پشیمانیت بررسی کنم وقتی... صدات عاری از هرگونه میل به عذرخواهی کردن و علاقه به آموزش باشه!
- من ... من به خواست خودم نیومدم که آموزش ببینم! اما اینم منکر نمی شم که از اون خاطره متاسف شدم.(اندکی لرزش در صدا حس می شود)
- ساکت! برو بیرون ...همین حالا!!!... دیگه نمی خوام هرگز تو رو توی دفتر خصوصیم ببینم!
- اسنیپ! ( صدا از جایی از رادی هری به گوش می رسد.)
- هری می خوام شخصا با اسنیپ صحبت کنم. لطفا آینه رو بده بهش و بیرون منتظر باش.
- سیریوس بلک؟!( گرچه چهره اسنیپ خشمگین است اما با شنیدن صدایی آشنا، تعجبی در صورتش نقش می بندد و در همین لحظه هری با چهره ای گرفته آینه ای رنگ و رو رفته را به سمت اسنیپ می گیرد.)
- تو...
- لازمه باهات حرف بزنم... لطفا.
( شخصیت اسنیپ همچنان از سر جایش تکان نمی خورد)
- این مطمئن ترین راه بدون دخالت آمبریج برای صحبت کردنه.
- ولی من نه با تو و نه با هیچ کس دیگه ای صحبتی در این باره ندارم!!! ( اسنیپ به سمت اجاق می چرخد و با عصبانیت چوبش را بالا می برد. هم زمان در دفترش با شدت باز می شود و هری را با نیرویی نامریی به سمت بیرون هل می دهد.)
( در همان لحظه پژواک صدا دوباره بلند می شود و به هری که در حالتی نامتعادل به سمت بیرون کشیده می شود فرمان می دهد)
- هری آینه رو بذار روی میز و برو... هــــــری!!! همون کاری رو که گفتم بکن!
( پسرک آینه را روی میز رها می کند و به بیرون می رود.)
ـــــ

پ.ن: والا نمایشنامه نوشتن سخته با این حال سعی کردم یه نیم پرده ای بنویسم که فقط به شرح ادثه بپردازد. البته با اجازتون من این تصویر رو به سال پنجم تغییر دادم.


ـــــــــــــــــــــــــــــ
خیلی خوب بود. در اصل شما نمایشنامه یا همون رول رو به مفهوم واقعی کلمه نوشتید. شاید در جادوگران پنج شش سال پیش این سبک از نوشته شما خیلی مورد پسند عده ای قرار می گرفت اما در حال حاضر متاسفانه ژانرهای جدی، وحشت و اسرار آمیز و امثال اینها در بخش ایفای نقش سایت منقرض شده اند و در معدود تاپیک هایی در سال شاید چند مورد انگشت شمار از این رول ها بشه دید.
رول شما از نظر فنی و ادبی مشکل خاصی نداشت و قشنگ نوشته شده بود. از نظر سوژه هم خوب و مناسب بود. اتفاقاً هیچ اشکالی نداشت که بستر را به سال پنجم ارتقا دادید. در این مورد دست همه بازه.
در ایفای نقش جادوگران در حال حاضر رول های اعضا در ژانر طنز فانتزی نوشته میشن و نصف طول رول شما رو هم دارن. یکی شروع میکنه و بقیه ادامه میدن . با رعایت قواعدی ادامه میدن رول های هم رو. کوتاه می نویسند و از توصیف این حالت های چهره شخصیت ها که شما فرضاً در داخل پرانتز استفاده کردید، مثل قیافه و رفتار اسنیپ یا هری و ...، خودداری میشه. این حالت ها رو در پایان دیالوگ های اون شخصیت با یک شکلک یا همان اسمایل ها که در اینجا مشاهده می کنید، خلاصه می کنند تا حالت رفتاری شخصیت رو نشون بدن و بیشتر محیط اطرافی که شخصیت ها در اون سیر می کنند رو در طول پست در حد دو سه خط توصیف می کنند و به نوعی فضاسازی فراهم می کنند.
بازم میگم که این چیزی که اشاره کردم در ژانر معمول ایفای نقش سایت استفاده مبشه و اجباری به پیروی قطعی از اون نیست. البته مشروط بر اینکه سوژه طنز توسط یک پست جدی خراب نشوند. ولی خب پیشرفت در ایفای نقش و جذابیت و لذت بردن از آن به هم جهت شدن با جریان جاری آن بستگی دارد.
فقط یک نکته در همین ژانر جدی باید در نظر داشته باشی و اون یک نکته نگارشی هستش. اینه که اون توصیف های مربوط به شخصیت ها که در داخل پرانتز و به دنبال دیالوگ ها نوشتی رو باید به خط پایینی و خارج از پرانتز منتقل کنی که نوشته شما نظم و جذابیت بهتری داشته باشه. موفق باشی.

تایید شد !


ویرایش شده توسط دلوروس آمبریج در تاریخ ۱۳۹۲/۱/۴ ۱۵:۳۰:۳۰


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۰:۱۷ یکشنبه ۴ فروردین ۱۳۹۲

ماروولو گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۹ شنبه ۳ فروردین ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۹:۱۱ جمعه ۱۰ آبان ۱۳۹۲
از هاگزمید
گروه:
کاربران عضو
پیام: 13
آفلاین
هری به دنبال مدرکی بر علیه اسنیپ بود تا ثابت کند او مرگ خوار است.
کل اتاق را گشت تا اینکه نگاهش به خاطره ای افتاد که در یکی از ظرف ها بود،بینروده ی موش و ریسه ی قلب اژدها.
به سمت آن رفت و در آن را برداشت با نوک چوبدستیش خاطره را گرفت. هیچ نمی دانست چیست به دنبال وسیله ای گشت تا بتواند با کمک آن بفهمد خاطره چیست؟کل اتاق رو گشت تا اینکه ظرف شیشه ای گردی را کنار میز اسنیپ دید.
به سمتش رفت چوبدستی را در آن فرو کرد،وقتی چوب دستی را در آورد دیگر آن ماده ی_آبی-نقره ای_ نبود.
سرخود را داخل قدح کرد...
سوروس اسنیپ 15 ساله در حال قدم زدن به سوی سرسرای بزرگ بود.ساعت 4.30 بود و فکر میکرد که تنهاست ناگهان دید کهیک توپ پشکلیبه سمتش می آید ودقیقا بین دو ابرویش خورد.وقتی آن را کاملا پاک کرد،چوبدستی اش را در آورد.
صدایی آمد:چیه زرزروس گیج شدی؟
اسنیپ چوبدستی اش را به همه طرف میچرخاند.ناگهان جیمز و سیریوس از زیر شنل نامرئی در آمدند.
سیریوس فریاد زد:اکسپلیارموس
جیمز فریاد زد:استوپفای
اسنیپ به چوبدستی روی زمین افتاد.او را به اتاق ضروریات بردند،جیمز سه بار گفت:جایی که بشه یه نفرو قایم کرد...پدر که پدیدار شد
سیریوس گفت: به امید دیدار زرزرو...
چیزی بازوی هری را کشید و از قدح در آورد.
اسنیپ گفت:از چیزی که دیدی لذت بردی؟ به پدرت افتخار میکنی؟
_من...شاید...نمیدونم.
_همین جا بمون پاتر
اسنیپ از در بیرون رفت وقتی هری مطمئن شد که دور شده،شنل نامرئی را روی خودش انداخت و بیرون رفت.


__________________
البته که در نوشتن و سوژه مختار هستید اما خب نقش شومینه و کف دست اسنیپ در اون عکس پایین می تونست جذابیت بده به نوشته شما. نوشته تون معمولی و قابل قبول بود. چیز جالب توجه و تازه ای نداشت اما خب حداقل ها در نوشتن رول هری پاتری، از توصیف ها تا دیالوگ ها را رعایت کردید.
قطعا با ورود و همگام شدن با جریان اعضای ایفای نقش و رول های اونها، نوشته های شما به مسیر بهتری می تونن توسعه پیدا کنن.
جای پیشرفت دارید. به هر جهت:

تایید شد !


ویرایش شده توسط دلوروس آمبریج در تاریخ ۱۳۹۲/۱/۴ ۱۴:۱۰:۵۵

اصالت نزد ما است و بس


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۴:۳۷ چهارشنبه ۳۰ اسفند ۱۳۹۱

آیلین پرنس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۲ شنبه ۱۱ آذر ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۱:۳۵ پنجشنبه ۲۴ اسفند ۱۳۹۶
گروه:
کاربران عضو
پیام: 633
آفلاین
اسنیپ با خشم و غضب در حالیکه دور اتاق مرتب دور می زد زیر لب سخنان نامفهومی به زبان می اورد:
- چه طور تونست... پسره عینکی ...کله زخمی زشت...(ببخشید. از اوردن این فحاشی رکیک معذورم! )
در همان لحظه تقه ای به در خورد. اسنیپ غرغر کرد:
- بیا تو!
در به ارامی باز شد و هری پاتر در حالیکه سراپا می لرزید وارد شد. گویی خودش هم می دانست که چیز خوبی انتظارش را نمی کشد. اسنیپ به محض دیدن هری نعره زد:
- پاتر!
هری که از وحشت تمام موهای پریشانش سیخ تر از سابق به نظر می رسید بدون اینکه پلک بزند همان جا ایستاد و همچنان به زل زدن به اسنیپ خشمگین ادامه داد. انگار پسر بیچاره سرجایش قبض روح شده بود. اسنیپ لحظه ای به این حالت به هری خیره شد و سپس با ملایمت گفت:
- هری؟ عزیزم؟ درو ببند پشت سرت و بیا جلوتر... آفرین پسرم.
هری که حالا به این صورت درامده بود در را به آرامی بست و با قدم هایی نامطمئن به اسنیپ نزدیک شد و تا جاییکه تلاش می کرد فاصله اش را با او حفظ کند مقابلش ایستاد. اسنیپ هنوز به این صورت به او نگاه می کرد هری کم کم احساس می کرد حوصله اش سر می رود. مودبانه پرسید:
- پروفسور؟ با من کاری داشتی...
- پسره#$%#%^&^$#@ کله زخمی#$%#@!^&... به چه جرئتی... چطور به خودت این اجازه رو دادی که با من اینکارو بکنی؟ مگه من چه بدی در حق تو کرده بودم؟ گناه کردم به خاطر لی لی عزیزم به دامبل قول دادم ازت محافظت کنم؟ گناه کردم خواستم زیر پرو بالتو بگیرم و بهت کمک کنم بزرگ شی تا چاق و چله و پروار بری لرد سیاه بکشتت؟ نه... چیزه...این که مال این کتاب نبود... خب...حالا ولش کن... هان؟ چه بدی در حقت کرده بودم؟... البته خب یه شوخی هایی کردم خواستیم دور همی بخندیم
هری:
اسنیپ که احساس می کرد کاسه صبرش لبریز می شود با عصبانیت گفت:
- چیه؟ چرا اینجوری زل زدی به من؟ چرا جواب نمی دی؟ باشه 50 امتیاز از گریف کم میشه... حالا اعتراف کن از کی دستور گرفتی... زود باش... باشه اعتراف نمی کنی؟ 50 امتیاز دیگه از گریف کم میکنم... به اضافه 10 تای دیگه به خاطر اینکه از قیافت خوشم نمیاد خیلی شبیه باباتی آخه و 10 تای دیگه هم به خاطر اینکه کروهت گریفندوره و بیست تا هم برای این که مدیر گروهت مک گونگاله و آهان 30 امتیاز هم برای اینکه دامبلدور خیلی از تو خوشش میاد... البته می خواد کتاب آخر بفرستت پیش لرد سیاه... خیلی هم به این پیرمرد دل نبند... نامرد می خواد یه کاری بکنه من مالک چوبش بشم تا لرد سیاه منو هم بکشه و بذار ببینم 30 تا دیگه هم واسه دست گرمی کم می کنم... خوشم میاد... مشکلیه؟؟؟
هری:
اسنیپ زمزمه کرد:
- خب خب... پس اعتراف نمی کنی؟ باشه خودت خواستی... الان به پروفسور دامبلدور می گم بیاد اینجا مقرت بیاره.
اسنیپ به طرف محفظه نگه داری پودر پرواز(؟) رفت و یک مشت برداشت. اما همینکه خواست پودر را درون بخاری بپاشد و دامبلدور را احضار نماید هری فریاد زد:
- نه پروفسور خواهش می کنم ... به پروفسور دامبلدور چیزی نگید... من اعتراف می کنم... من بودم که پشت سرتون غیبت کردم گفتم شما می خواید سنگ جادو رو بدزدید. با رون و هرمیون ریختم رو هم تا هرمیون از دفتر شما دزدی کنه و غیر قانونی معجون مرکب درست کنیم و بریم سالن عمومی اسلیترین تا مالفوی رو مقر بیاریم. البته اینارو دامبل هم می دونه ...من دزدکی با کمک نقشه غارتگر رفتم هاگزمید. اینو دیگه دامبلدور نمی دونه خیلی عصبانی میشه منو اخراج می کنه :worry: و سیریوسو ما فراری دادیم البته دامبل هم کمکمون کردها!... من به کمک دابی که از دفتر شما علف آبشش زا رو کش رفت تونستم برم تو دریاچه و دوستامو نجات بدم و گناه مرگ سیریوسو من بودم که انداختم گردن شما... و دیگه چی؟... اهان...من اسم شما رو گذاشتم رو پسر دومم اخه می دونین منو جینی قراره با هم ازدواج کنیم ...
اسنیپ فریاد زد:
- این چرت و پرتا چیه میگی پاتتتتتتتتتتتتتتتر؟ :vay:
هری گفت:
- اوه ببخشید پروفسور یادم نبود... ما هنوز تو کتاب سومیم انگار بقیه داستانو لو دادم
اسنیپ در حالیکه از شدت عصبانیت با آب دهان هری را مجبور به گرفتن یک دوش اجباری کرده بود نعره زد:
- توی@##$$^^&**#$^^به چه حقی رفتی قضیه کلاه گیس منو به بچه های مدرسه گفتی؟ شک ندارم کار توئه... این فضولی ها مخصوص توئه... یالا اعتراف کن می خوام اخراجت کنم...
هری:
اسنیپ که کم کم داشت صبر و تحملش را از دست می داد با لحن تهدیدآمیزی ادامه داد:
- زود باش اعتراف کن... حالا که بهت فرصتشو دادم مثل دو تا انسان متمدن گفتگو کنیم ازش استفاده کن... نذار به راه های خشونت آمیز مخالف حقوق بشری رو بیارم...
هری کماکان به نگاه متعجبش به اسنیپ ادامه داد. اسنیپ که حسابی از کوره در رفته بود چوبش را بیرون کشید و زیر لب گفت:
لجی لیمنس!
البته اسنیپ بیچاره خبر نداشت در ذهن هری به جز چند خاطره ی بی ارزش چیز دیگری نخواهد یافت. وقتی که از ذهن هری بیرون آمد بی توجه به او که به این شکل روی زمین افتاده بود زیرلب زمزمه کرد:
- اینجا که خبری نبود؟... پس کی فهمیده من از کلاه گیس استفاده می کنم؟ هوم؟... یعنی یکی دزدکی منو در حال زدن شیشه پاک کن به سرم دیده رفته لوم داده؟ حتما کار پاتره... خودشه. ای بابا همین الان تو ذهنش دیدم که...پس قضیه چیه؟ نکنه این دامبل نامرد منو لو داده؟ ای نامرد...بهم قول داده بود که چیزی به کسی نگه... ولی... یه دقیقه وایسا ببینم؟ بعد از کلاس من کجا بودم؟ اومدم تو دفترم داشتم مقاله های بچه هارو می خوندم...
او نیم نگاهی به برگه های روی میز کارش انداخت و به صحبت کردن زیر لب با خود ادامه داد غافل از اینکه هری که حالش اکنون جا امده و در حال برخاستن بود تمامی اسرار مخفی اسنیپ را که زیر لبی فاش می شدند می شنید:
- و تصحیحشون می کردم... بعدش... آره انگاری واقعا یه لحظه خوابم رفت. یعنی تمام این مدت خواب دیدم که بچه ها فهمیدن من کچلمو از کلاه گیس استفاده می کنم و دارن هوم می کنن؟
اسنیپ به تندی برگشت و به هری خیره شد. با لحن گزنده ای گفت:
- پاتر می تونی بری...همین حالا! درم پشت سرت ببند.
هری در حالیکه بر می گشت تا برود به آرامی گفت:
- چشم پروفسور

پ.ن: ببخشید خیلی طولانی شد.متاسفانه این یکی از عادتای بد منه. معذرت می خوام. ولی واقعا چیز دیگه ای به ذهنم نرسید. خوش حال می شم نظرتون رو در مورد نوشتم بدونم و پیشاپیش اعتراف می کنم عجله ای شد و اگه بد شده ببخشید.


ـــــــــــــــــــ
با وجود اینکه خودتون میگید طولانی نوشتید و از عادتای بد خودتونه، باید بگم خودم اتفاقا عادت دارم اینجوری بنویسم. با این وجود اصلا و تحت هیچ عنوان نوشته زیباتون خسته کننده نبود !
بسی لذت بردم ! یه طنز عالی، یه رول حسابی خوندم بعد از چند وقت هااا !
عالی بود ! هیچ حرفی واسه بررسی و نقد وجود نداره !
احیاناً از بچه های قدیمی نیستید ؟!
صد در صد:

تایید شد !


ویرایش شده توسط eileen در تاریخ ۱۳۹۱/۱۲/۳۰ ۱۴:۴۹:۱۳
ویرایش شده توسط eileen در تاریخ ۱۳۹۱/۱۲/۳۰ ۱۵:۰۴:۴۲
ویرایش شده توسط eileen در تاریخ ۱۳۹۱/۱۲/۳۰ ۱۵:۱۴:۳۰
ویرایش شده توسط eileen در تاریخ ۱۳۹۱/۱۲/۳۰ ۱۵:۱۶:۳۲
ویرایش شده توسط eileen در تاریخ ۱۳۹۱/۱۲/۳۰ ۱۵:۲۶:۲۰
ویرایش شده توسط eileen در تاریخ ۱۳۹۱/۱۲/۳۰ ۱۵:۴۰:۳۶
ویرایش شده توسط دلوروس آمبریج در تاریخ ۱۳۹۱/۱۲/۳۰ ۱۶:۱۴:۴۸
ویرایش شده توسط دلوروس آمبریج در تاریخ ۱۳۹۱/۱۲/۳۰ ۱۶:۱۷:۰۵


???? ??: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۲:۲۰ سه شنبه ۲۹ اسفند ۱۳۹۱

دراکو مالفوی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۴۶ سه شنبه ۸ اسفند ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۶:۰۱ دوشنبه ۱۲ اسفند ۱۳۹۲
از قصر مالفوی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 29
آفلاین
اسنیپ تند تند قدم برمیداشت بجز صدای نفس های هردو و صدای پایشان هیچ چیز دیگر به گوش نمیرسید
صورت اسنیپ با همیشه فرق داشت دیگر ان برق شرارت و تنفر از بین رفته بود
هری ارام پرسید:پروفسور اینجا چه خبره؟
اسنیپالان میفهمی!
انگاه دستش را بالا برد علامت شوم و مرگ خوارها روی دستش بود
کسی که پشت محفظه شیشه ای قایم شده بود جیغی کشید و بیرون پرید
- دوشیزه گرنجر شما اینجا چه کار میکنید؟
هرمیون با ترس و وحشت چوب دستی اش را بالا برد و گفت اسنیپ تنها کسی که میدونست تو یکی از یارای اسمشونبری(ولدمورت) من بودم
-ولی چرا به همه نگفتی؟
- چون روزی که کارکاروف و بچه های دور مشترانگ اینجابودن فهمیدم
در نیمه باز بود
دامبلدور اهسته داخل شد و گفت نمیخواد توضیح بدید سوروس فکر نمیکردم بخوای بهم خیانت کنی من به تو اعتماد کردم
ودر را بست


ــــــــــــــــــــــــ
یه نوشته ساده بود، بدون هیچ خلاقیت و نوآوری در دیالوگ ها و توصیف هاتون.
در اصل یکی از واقعیت های کتاب رو به گونه ای دیگه شکل دادین، این میتونه خودش خلاقیت زا باشه به شرط اینکه با حوصله و نگرش آزاد تر و فراتر از دنیای رولینگ و گره خورده با دنیاهای خیالی دیگه یا حتی دنیای واقعی خودمون پیش بره. اما شما خلاقیت چندانی به خرج ندادی. در اصل توی همین ایفای نقش راه پیشرفت همین خلاقیته که به نوشته تون جذابیت میده، مخاطب و خواننده هاتون زیاد میشه و میل به ادامه نمایشنامه های شما بین اعضا بیشتر میشه.
تنها مسئله مرگخوار بودن اسنیپ رو به شکل دیگه ای نوشتین که مثلا هرماینی فهمیده قبل از هری و دامبلدور هم تاسف میخوره که البته اگه از نقطه نظر کتاب نگاه کنیم دامبلدور 10 سال قبل از ورود هری به هاگوارتز میدونسته اسنیپ قبلا مرگخوار شده بوده ! چیز تازه ای نبوده ! مگر آنکه فرض کنیم دامبلدور در نمایشنامه شما فیلم بازی کرده و تاسفش دروغین و الکیه جلوی هری و هرماینی و قصد و منظوری داره ! اینا همه نکات نهان و بسته شده نمایشنامه تون می تونست باشه.
از نظر ادبی مشکل خاصی نداشت نوشته شما. دیالوگ ها و توصیف هاتون همه عادی بود.
پیشنهاد می کنم فواصل مناسبی رو بین دیالوگ ها و توصیف ها برقرار کنید که نوشته تون زیاد توی هم رفته و بد شکل نشه.
دو دل ام که تایید کنم یا نه. اما چون مشکل خاصی از نظر فنی و ادبی نیست و کیفیت محتوای نوشته هاتون رفته رفته با پیشرفت توی ایفای نقش میتونه بهبود پیدا کنه، امکان تایید شما وجود داره. امیدوارم خوب بتونید جا بیوفتین توی ایفای نقش.


تایید شد !



ویرایش شده توسط دلوروس آمبریج در تاریخ ۱۳۹۱/۱۲/۲۹ ۱۸:۰۶:۱۴

تنها اصیل زادگان و..................................خودم


???? ??: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۷:۱۲ دوشنبه ۲۸ اسفند ۱۳۹۱

دلوروس آمبریج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۴۶ شنبه ۱۹ اسفند ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۶:۵۲ شنبه ۲۳ شهریور ۱۳۹۸
از چاه
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1592
آفلاین
متقاضیان ورود به ایفای نقش برای شرکت در اینجا باید پستی ارسال کنند که حاوی نمایشنامه ای در مورد تصویر زیر باشد :

تصویر کوچک شده


نکات تصویر:

یک تصویری که جدی به نظر می رسد
پروفسور اسنیپ از هری پاتر رو بر می گرداند و انگار چیزی در مشت دست راستش دارد و آنرا به سمت شومینه دفترش می گیرد، یا شاید پرتاب می کند یا شاید هم می پاشد.
شخصیت ها: هری پاتر - سوروس اسنیپ
مکان: دفتر پروفسور اسنیپ، استاد معجون سازی
اشیا: شومینه - قفسه های پر از معجون - میز پروفسور اسنیپ - کاغذ پوستی بزرگی روی میز
چهره ها: چهره های شخصیت ها معلوم نیستند

٭ داستان این صحنه از نظر زمانی در کتاب سوم رخ داده است، اما شما آزاد و البته ملزم به تغییر محتوای این صحنه بر اساس خلاقیت خودتان هستید.

نکات نمایشنامه نویسی:

٭ نمایشنامه در شکل اصلی یک داستان یا حکایتی نیست که از زبان شما به عنوان نویسنده یا گوینده نقل شود، بلکه همانند فیلمنامه یک فیلم سینمایی است که علاوه بر توصیف هایی از محیط، اشیا، شخصیت ها و سوژه و داستان برقرار شده، مکالمه های میان شخصیت ها را در نیز در بر می گیرد.
٭ بهترین نمایشنامه ها الزاما طولانی و بلند نیستند. حد تعادل را رعایت کنید.
٭ رعایت نکات فنی اعم از املای صحیح کلمات، پارگراف بندی مناسب، مشخص کردن و جداسازی دیالوگ ها(مکالمه و حرف شخصیت) از توصیف ها و فضاسازی محیط، به نمایشنامه شما شکل و ساختمان خوبی می دهد.
٭ بیشتر به تصویر دقت کنید و تا جایی که امکان آن وجود دارد، با خلاقیت و تنوع خود شکل های مختلفی از سوژه و داستان را برای تصویر بالا استخراج کرده و آنها را در قالب نمایشنامه خود به کار بگیرید.
٭ در انحصار سبک یا ژانر نوشته نباشید و اول به این نگاه کنید که در درجه اول علاقه شما به چه سبکی است (طنز - جدی - ترسناک - رمانتیک و ...) سپس به تصویر نگاه کنید که بیشتر در چه سبکی می توان برای آن نمایشنامه جذاب تری نوشت یا بر اساس سبک مورد علاقه شما، چگونه می توان به آن جهت داد.
٭ در صورت استفاده از سبک طنز، بر اساس عرف در ایفای نقش سایت جادوگران، می توانید از کد شکلک ها که در اینجا آمده است داخل نمایشنامه در موقعیت پایان دیالوگ یا جمله شخصیت های نمایشنامه خود جهت بیان حالت های رفتاری و روحی و شیوه بیان جملات شخصیت ها، استفاده نمایید.


امیدواریم شما متقضیان عزیز به زودی از اینجا که دروازه ورود به ایفای نقش به حساب می آید، عبور کرده و پس از انتخاب شخصیت، پا به دنیای جادویی ایفای نقش بگذارید.


موفق باشید


No Country for Old Men




???? ??: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۷:۱۱ دوشنبه ۲۸ اسفند ۱۳۹۱

فاوکس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۱۳ یکشنبه ۲۰ اسفند ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۲:۱۳ پنجشنبه ۹ خرداد ۱۳۹۲
از روی شونه دامبلدور
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 13
آفلاین
- تو نباید بمیری اسنیپ! تو نمی تونی ما رو تنها بذاری!

- هری... من نمی تونم بمونم... بقیه منتظرم هستن... ولی تو... باید... بمونی...

اسنیپ در تلاش برای گفتن این کلمات به سختی ضعیف شده بود، دیگر توانی در بدنش باقی نمانده بود. دستانش در تلاش برای گرفتن پیراهن هری سفید شده بود. با آخرین قوایی که در بدن داشت، خاطراتی را که دامبلدور به او گفته بود تا به هری بدهد را از بدنش؛ از جای جای وجودش بیرون آورد.

- بگیرش هری...

- اینا دیگه چیه؟ هرمیون، یه بطری بهم بده!

- فقط بگیرش هری... به من نگاه کن... می خوام یه بار دیگه چشمای لیلی رو ببینم...

نگاه چشمان سیاه اسنیپ در چشمان سبز هری گره خورد، گویی چشمانشان بعد از مدت ها به همدیگر رسیده بودند؛ در هر دو می شد اشتیاقی عجیب را دید.

سکوت عجیبی قلعه ی هاگوارتز و محوطه ی اطرافش را احاطه کرده بود، ماه در پشت ابری پنهان شده بود و گویی نمی خواست این صحنه ها را نظاره گر باشد. باد سردی از دریاچه شروع به وزیدن کرده بود. درختان هاگوارتز با نوازش باد شروع به حرکت کرده بودند!
آرامش تمام محوطه را فرا گرفته بود. بدون توجه به مردی در حال مرگ و پسری مصیبت زده.

پلک های اسنیپ بر روی هم لغزید؛ سیاه ترین حامی هری، دیگر در کنارش نبود.

..............................................................................................................
فکر کنم بد شد! ممنون میشم نظرتون رو در مورد نوشته م بدین.



ـــــــــــــــــ
اتفاقا نمایشنامه خوبی بود. از نظر فنی البته. دیالوگ های دو شخصیت خوب بودن، همینطور توصیف ها. کیفیت ادبی خوب و قابل قبولی داشت نوشته شما. از این بابت مشکلی نداشت. اما چون ایفای نقش هری پاتر در سایت جادوگران یک ایفای نقش قلم محور به مفهوم واقعی کلمه هست و خلاقیت زیادی رو می پذیره، باید بگم در خصوص عکس نوشته شما چیز چندان جدیدی نداشت. متن کتاب آخر و حادثه مرگ اسنیپ بود. بیشتر هدف از دادن این عکس ها اینه که مهارت شما از نقطه نظر تغییر محتوایی داستان سنجیده بشه، چون ایفای نقش جادوگران جایی که همه چیز با هم ترکیب میشه و بازنویسی کارای رولینگ انجام نمیشه، بلکه از شخصیت ها و حوادث داستان رولینگ به شکل جدیدتر، معمولا طنز آمیزتر استفاده میشه و اونها رو توی سیر داستانی جداگانه می بریم. حوادث طنز و جدی که ساخته و پرداخته ذهن خودمون هست. شخصیت های هری پاتر رو در چنین فضاهایی می بریم در ایفای نقش.
اینه که فرضا می شد به جای بازنویسی مرگ اسنیپ بر اساس این عکس، کلا داستان رو به جای مرگ برد به سمت زخمی شدن اسنیپ یا حتی شوخی خنده دار اسنیپ با هری یا گول زدن و از این قبیل بازی با حوادث !

بازم میگم، رول خوبی بود ! اما روی تنوع بخشیدن به داستان و حوادث و خلاقیت به خرج دادن کار کن حتما وقتی وارد ایفای نقش شدی. قلم خوبی داری. امیدوارم موفق باشی.


تایید شد !


ویرایش شده توسط دلوروس آمبریج در تاریخ ۱۳۹۱/۱۲/۲۸ ۱۷:۳۰:۱۳

ققنوس؛ نماد سفیدی؛ باری دیگر پر می گشاید!


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۲۰:۵۲ چهارشنبه ۲۳ اسفند ۱۳۹۱

بانوی چاق


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۰ جمعه ۱۸ اسفند ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۷:۰۸ چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۶
از برج گریفیندور
گروه:
کاربران عضو
پیام: 49
آفلاین
خیلی آرام پیش می رفتند هیچ صدایی شنیده نمی شد جز......صدایه نفسهایه بریده بدیده خودشان.هری کمی مکث کرد چون صدایی را شنیده بود دستانش را در خاک فرو برد و رطوبت آن را حس کرد انگار باز هم قبلا اینجا آمده بود احساس می کرد می دانست در پشت این در قرار است چه رخ دهد اما چرا به یاد نمی آورد......هرمیون که پشت سرش بود نجوا گونه گفت:چوب جادوتو در بیار ولدمورت داره اسنیپ رو می کشه هری ما باید کمکش کنیم.اما هری سرش را به نشانه ی نه تکان داد و گفت:حقشه اون پروفسور دامبلدور رو کشت اون سزاواره مرگه!چیزی در دلش می گفت باز هم داشت اشتباه می کرد!!!اما در آن لحظه مغزش یاریش نمی داد.هری صدایه تقلایه سوروس را برای زنده ماندن می شنید بعد از رفتن ولدمورت هری به همراه هرمیون به سرعت خود را به داخل رساندند و...........س و ر و س ضربان قلب هری بالا رفته بود و به سختی می توانست نفس بکشد در کنار اسنیپ زانو زد و سر او را در میان دستانش گرفت و سعی کرذ سوروس را هشیار کند زمانی که اسنیپ چشمان مشکیش را گشود به سختی توانست هری را بشناسد چون آن اتاق بسیار تاریک بود و فقط نور شمعی که به خاموشی می رفت آنجا را روشن نگه داشته بود و هم سرش به خاطر زهر نیش نایجینی گیج می رفت.بعد از یک دقیقه به حرف آمد: هری.......چطور به خودت اجازه دادی به من دست بزنی؟؟؟؟ پروفسور اسنیپ استاد معجونها کسی که از نظر هری منفورترین آدم بعد از لرد سیاه بود داشت گریه می کرد!!!!! اشک های درشت بر روی گونه و بعد بر روی ردای مشکیش می غلتید.اسنیپ آرام و شمرده شمرده گفت:اشکهایم را بگیر تو حق داری همه چیز را بدانی !!!!!هرمیون به سرعت شیشه کوچکی را از درون جیبش دراورد و چند قطره از اشک سوروس را درونش ریخت.صدایه افسون ها و جیغ وحتی صدایه خنده های کریهی از بیرون می آمد وقت آن بود که بروند.اسنیپ هری را مخاطب قرار داد و گفت: چشمانت را به صورت من نزدیک کن می خواهم آخرین چیزی که می بینم چشمان زیبای لی لی عزیزم باشد..........این آخرین کلمه هایی بود که این مرد بزرگ به زبان آورد.هری اشک می ریخت و موهایه مشکی و چرب اسنیپ را نوازش می کرد هری خود را به خاطر این که نتوانسته بود نجاتش دهد سرزنش می کرد.کسی سر او را از روی صورت اسنیپ بلند کرد و موهایش را نوازش کرد و گفت:آروم آروم عزیزم چشماتو باز کن. وقتی هری چشمانش را باز کرد و به جایی که سر اسنیپ بود نگاه کرد فقط بالشتش را دید!!!جینی چراغ خواب کنار تختشان را روشن کرد و به صورت پر از عرق شوهرش نگاه کرد:هری؟دوباره خواب دیدی؟؟؟؟؟؟دوباره خواب سوروس رو دیدی؟؟بلند شو یه آبی به صورتت بزن و بخواب.هری از روی تخت بلند شد و به سمت اتاق آلبوس سوروس رفت و پیشانی پسرش را بوسید او اسم پسر دومش را به یاد پروفسور دامبلدور و اسنیپ آلبوس سوروس گذاشته بود چون می خواست آنها را همیشه در کنار خود حس کند ..............................................................پایان.......................................................



تایید شد !


ویرایش شده توسط سوروس اسنیپ در تاریخ ۱۳۹۱/۱۲/۲۳ ۲۳:۱۰:۴۵








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.