خلاصه وضع همین طور بود تا فرشته ی نجات از راه رسید !!!
فرشته ی نجات که بود ؟! من هم مثل شما خوانندم بخونم بعد میفهمم !
از اون دور دورا یه دختری اومد . اون دور دورا یعنی همون پشت کوهها !!!
ملت : این از کجا پیداش شد یهویی ؟!
دختر که گ.یا همون آماندای خودمون بود جواب داد : من آماندام دیگه ! ناجیه شما !!! :angel: دیدم تو داستان جای من خالیه گفتم خودم رو یه جوری تلپ کنم !
ملت بهت زده :
سینی : حالا چجوری میخوای ناجی ما بشی ؟!
آماندا فکری کرد و گفت : خودم هم هنوز نمیدونم ! بالاخره یه جوری میشم دیگه ....آهان ! گوشتو بیار ..
سینی گوشش را آورد .
آماندا : پچ پچ پچ من سر لیلی رو گرم میکنم براش شکلات شیرینی بستنی میخرم شما هم قایمکی فرار کنید و برید دنبال لارتن پچ پچ پچ پچ !
سینی :
و رفت که به دیگران این فکر بکر رو توضیح بده .
دو ثانیه دیگه آماندا و لیلی با هم تنها شدن .
لیلی : بقیه کوشن ؟! تو کی ای ؟ ممن کجام ؟! اینجا کجاست که منو داری نمیبری ؟!!!!!!
آماندا : بقیه رفتن دنبال نخود سیاه ! من ناجی ...اهم ...یعنی آماندام . تو اینجایی و اینجا هم جاییه که من تو رو نمیبرم !
لیلی : من شکلات میخوام ! من بستنی میخوام ! من آبمیوه میخوام ! راستی من از اون شکلات آلبالویی های رنگ وارنگ هم میخوام !
آماندا : این همه شیرینی میخوای بخوری ؟! دندون درد میشی ها !
لیلی : جییییییییییییییغ ! من از اونا میخواااااااااااااااااااام !
آماندا که ترس بی آبرویی جلو در و همسایه رو صورتش سایه افکنده بود !(
) نگاهی به جیب تار عنکبوت گرفته اش کرد و آهی کشید ! و دوباره به اون یکی جیب تار عنکبوت گرفتش نگاهی دیگر انداخت و آهی دیگر کشید ! سر انجام به حرف آمد :
ببین دختر خوبم ! ببین لیلی عزیزم ! تو که نمیدونی من چی میدونم ! من میدونم که اگه تو شکلات زیاد بخوری کرم میاد دندونات رو میخوره ! بعدش دندونات خراب میشه ! درد میگیره ! مجبوری بری دندون پزشک که همه ی دندون هات رو از ته بکشه . دندون پزشک هم اونقدر بده !!! اونقدر محکم دندون هات رو میکنه ! تازه یه آمپول هم میزنه تا بیشتر دردت بگیره !
تو دوست داری کرم تو دهنت خونه داشته باشه ؟!!!
لیلی : کرم یا موش ؟! من وقتی کوچولو بودم ...
فلش بک :
لیلی دیده میشه که داره با هزار جور زحمت از یه مبل بالا میره . البته لازم به ذکر است که لیلی انگار بیشتر از 1 یا دو سال نداشت . بالاخره موفق میشه و میره رو مبل و بعدش هم میره رو تکیه گاهش و بعد : یا آ آ آ آآآآآآآ ! ( این جا صدای تارزان که از یه شاخه رو شاخه ی دیگ ای میپره پخش میشه !) لیلی از این مبل میپره رو اون یکی مبل و بعدش از اون مبل میپره رو میز عسلی کنار یه مبل دیگه و بعدش به هدفش یعنی قندون پر قند میرسه . دستش رو تو قندون میبره و یه مشت قند برمیداره و یک جا میلمبونه ! البته اگه قند هم لمبوندنی باشه ! مشغول بود که پتونیا از راه میرسه و بنا میکنه به جیغ و داد کردن : ماماااااااانی ! مامااااااانی ! لیلی قند های منو خورد !!!! ........
مادر لیلی سر میرسه و لیلی رو بغل میکنه و باهاش حرف میزنه : ((((((............................................................................................................موش دندونات رو بخوره ؟!!!))))))
پایان فلش بک
لیلی : آه ! یادش بخیر ! چه مامان خوبی داشتم ! آه ! باشه من دیگه به خاطر مامانی هم که شده شیرینی نمیخورم ! آه ! موش ...کرم ! آآآآآآآآآآآآآآآآآآه !
با این حرف لیلی اشکی از گوشه چشمان آماندا روی گونه اش غلتید و ... .
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
خب دیگه گریه بسه ! صحنات غمگین بسه ! این بود پست من ...بسه ....نه بس نیست !!! نگید داستان رو پیش نبردم ! همینی که لیلی ئست از شکلات خوردن برداشته خودش کلیه !