هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: خورندگان معجون راستی
پیام زده شده در: ۱۴:۴۳ یکشنبه ۲۳ تیر ۱۳۹۲
#45

الستور مودی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۴۸ پنجشنبه ۱۶ خرداد ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۳:۱۵ چهارشنبه ۲ خرداد ۱۳۹۷
از دور مراقبتم!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 337
آفلاین
اتاق سرد و نمناک بود. تاریکی سبب می شد که همه چیز ترسناک بنظر برسند. از سقف سیاهش قطرات آب چکه می کردند و صدای چیلیک چیلیکشان طنین انداز بود. اما ترسناک تر از همه موجودی بود که وسط اتاق بسته شده بود و چشمانش در سایه روشن محیط، مانند چشمان یک گرگینه، بیروح و جنگ طلب بود. موجود دیگری که می خواست از او بازجویی کند ترسناک نبود، اما بشدت رقت انگیز بود... پوست چروکیده، صدای زیر و گوشخراش، چشمانی خمار...

- تو از مایی؟

- نه!

- از اونایی؟

- نه!

- از کیایی؟

- از اونا.

- پس چرا وقتی گفتم از اونـ..

- آخه از اونایی که تو میگی نه! اون یکیا!

- کدوما؟

- همونا!

معجون راستی هم سبب نمی شد الستور راست بگوید... او بلد بود چطور معجون را دور بزند. مورفین در حالی که آخرین قطره ی چیزش را با سرنگ چند بار مصرفش به بدن می زد گفت:

- عیبی نداره... برای حرف نزن! واسه خودت بد میشه... آخه میدونی؟! روش های زیادی واسه حرف کشیدن هست.

مودی این را می دانست، اما طوری که انگار حرفش را نشنیده باشد، در کمال خونسردی گفت:

- اوه! از وقتی وزیر شدی چیزای وزیرانه میکشی! اون دفعه که واسه بازرسی اومده بودم آلونک گانت ها یادمه چطور با ماروولو چطور چیزای کپک زده رو جیره بندی کرده بودین!

- خفه شو! دهنتو ببند!

- تو معجون راستی به خوردم دادی که حرف بزنم... به جرم هام اعتراف کنم. تو یه مرگخواری نه؟ پس از نظر تو جرم های من باید اینا باشه... وقتی که آواداکداورام وسط سینه ی گیبون نشست... وقتی جان رو به انتقام فرانک و آلیس اونقدر شکنجه کردم که تلف شد... وقتی...

- کروشیو!

بدن الستور لرزید، اما چهره اش درهم نرفت.

- کروشیو!

مودی اخمی کرد. معجونی که به خوردش داده بودند داشت مجبورش میکرد حقیقت را بخورد... اما او با تمام نیرویی که برایش باقی مانده بود در تلاش بود تا دهانش باز نشود.

- تو از منی یا اون شورشیا؟ تو از وزارتی یا از اون اوباش؟ تو چپی یا راست؟ بگو! کروشیو! کروشیو ماکسیما!

بدن مودی به شدت میلرزید. اخمش شدت گرفت و چشم هایش بسته شد، نمی دانست تا کی دوام می آورد ولی بشدت دندان هایش را روی هم می فشرد...

-کروشیو ماکسیما! کروشیو ماکسیما!

* چند ده متر آنطرف تر کارمندان وزارت خانه بی خبر از اتفاقاتی که در آن اتاق متروکه و نمناک می گذشت، صدای نعره ای را شنیدند که می گفت:

- نه چپ نه راست، من سفیدم!

کارمندان سراسیمه پشت در قفل اتاق جمع شدند، اما بعد از آن نعره تنها چیزی که شنیده میشد قهقهه ی فردی بود که صدایی زیر و گوشخراش داشت.


چوبدستی لازم نیست..
به یک ضربه ی عصایم بند هستید!

تصویر کوچک شده

×××××

تصویر کوچک شده


Re: خورندگان معجون راستی
پیام زده شده در: ۲۳:۴۵ چهارشنبه ۳۰ شهریور ۱۳۹۰
#44

آنتونین دالاهوف


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۴ دوشنبه ۳ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۱۱ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۹
از کره آبی
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 2608
آفلاین
کریچر () دست و پای آنتونینو به صندلی میبنده و میگه:

_ کریچر به همه ثابت کرد که کریچر به همه فهموند که دالاهوف ربات بود. دالاهوف یک ربات برنامه ریزی شده بود و هیچ قلب و حس و عاطفه ای نداشت. قلب دالاهوف از سیم و آهن و مدار بود. من دالاهوف پدرسوخته را به همه شناساند. من ویکی لیکس جدید شد!

دالاهوف بخت برگشته () در حین دست و پا زدن سعی میکنه یواشکی چوبدستیشو از جیبش دربیاره و به کریچر میگه:

_ کریچ جون، به جون مادرم من ربات نیستم. من آدمم من جادوگرم. آقا اصلا من قول میدم از این به بعد بشم مدافع حقوق جن های خانه دار ببخشید یعنی خانگی. فکر کن ... قول میدم حق وتوی قوانین سایتو بهتون بدم و یه مدیر بین مدیرای دیگه داشته باشید. بابا به خدا ما مدیرا با پول یارانه هامون زندگی میکنیم این سایت هیچ چیز جز خدمت و زحمت برای ما نداره ... نه نـــه نـــــــــــه ...

کریچر معجون راستی رو یهویی میریزه تو حلق آنتونین و شیطانی میخنده و میگه:
_ کریچر هیچ چیز نخواست. همین که دست تو را رو کرد کافی بود.

چشمان دالاهوف مات میشه () و شروع میکنه به صحبت کردن:

_ من یک آدمم من یک مردم. من یک مرد جادوگرم و از جن های خونگی متنفرم. همیشه آرزو داشتم سر کریچ رو بیخ تا بیخ ببرم و آویزون کنم سر در اتاقم تو خوابگاه مدیرا...

وقتی صحبت دالاهوف به اینجا میرسه کریچر یک سطل آب تو صورت دالاهوف میپاشه و دالاهوف دوباره به حالت نرمال بر میگرده.
کریچر در حالی که فوق العاده عصبانیه و چپ و راست میپره بالا تا دستش به صورت آنتونین برسه و بزنه تو گوشش به آنتونین میگه:

_ نه تو دروغ گفت. کریچر فهمید. تو یک ربات بود. یک ربات مثل مافلدا. بخاطر همین عاشق او شد. از قدیم گفت:
کریچر با کریچر، باز با غاز، کند همجنس با همجنس پرواز.

دالاهوف که میبینه کریچ حرف تو سرش نمیره و هر چی بیشتر معطل کنه کتک بیشتری میخوره الکی اعتراف میکنه که یک رباته و میخواد با مافلدا ازدواج کنه.

فردای آنروز تیتر بزرگ صفحه اول روزنامه پیام امروز متن اعتراف دالاهوف بود و همه از کریچر به عنوان یک جن باهوش یاد میکردند. کریچر از دست وزیر سحر و جادو مدال افتخار گرفت و اولین جن خانگی تاریخ شد که به مقام کارآگاهی افتخاری در وزارت سحر و جادو رسید.



Re: خورندگان معجون راستی
پیام زده شده در: ۱۳:۲۴ شنبه ۱۸ تیر ۱۳۹۰
#43

رز ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۴ پنجشنبه ۱۳ آبان ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۱:۱۰:۱۱ پنجشنبه ۱۶ آذر ۱۴۰۲
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 1473
آفلاین
همیشه این موضوع بینشان بود. خواهرش هیچ وقت واقعا از هری پاتر خوشش نیامد. تا کتاب چهار هم بیشتر نخواند! کتاب های خواهرش را دزدید. شب ها زیر پتو آن ها را می خواند.

پدر رز :

-رز! تو کوچیکی! اینا توی روحیه ت اثر میذاره!

مادر رز:

- فکر کردی من نمیدونم هری پاتر چیه؟

خواهر رز:

- جالبه ! اما ترسناکو بی مزه!

رز تازه خواندن و نوشتن یاد گرفته بود و معنای کلماتی که زیاد توی هری پاتر ها استفاده میشدند را نمی فهمید. کلماتی مثل لیتل هنگلتون ، پریوت درایو . به سختی می توانست درک کند که جایی چنین اسم های غریبی داشته باشد.

- رز! یه سایتی پیدا کردم آخرشه! همه چی واسه دانلود داره! نمیدونی چقدر خفنه!

رز اهمیتی نداد. هر از گاهی می دید که خواهرش در سایتی با صفحه ی آبی چرخ می زند. روز ها گذشت و روز به روز علاقه ی خواهر رز به هری پاتر کم تر شد. انگار این علاقه از بدن خواهرش خارج می شد و وارد بدن رز!

- ببینم این جادوگران نمی ری رز؟

- نه! بیا دمنتورو ببین! ببین چه خبره توش! چقدر خبر داره! چقدر کارمیکنه!

و خواهر رز بدون هیچ حرفی دور شد.

در مدرسه

- کتابای هری پاترو خوندی؟

- نه... نخوندم رز. چه جوریه؟

- خیلی قشنگه برو بخون.

و فردا صبح دوستش با چهره ای خندان به مدرسه می آید.

- رز همه شو دانلود کردم یکشو خوندم. خیلی قشنگ بود!

- ار کجا دانلود کردی؟

- یه سایتی به اسم جادوگران.

در کلاس زبان

- سلام ساینا. تو که اون روز گفتی کتابای هری پاترو خوندی. ببینم کوییدیچ در گذر زمانم خوندی؟

- آره رز. دانلود کردم با جانوران شگفت انگیز با هم خوندم.

- از کجا؟

دوستش لبخندی قشنگی زد.

- از یه سایتی به اسم جادوگران.

^^^^^^^^^^^^^^^^^^^

بار ها اتفاقاتی این چنین برایش افتاده بود. اما با جادوگران احساس راحتی نمیکرد. هر بار واردش می شد ، حس میکرد وارد خانه ی یک آدم غریبه شده.

یک روز با وجود تمام احساس های مختلفی که داشت ، کنجکاوی اش به او غلبه کرد. روی دکمه ی عضو شوید کلیک کرد و شناسه ای ساخت با اسم:
dracomalfoy

چرخ زد و چرخ زد.هیچ چیز در سایت نبود. پوشش خبری ضعیف. یک گالری بی مزه. و بخش دانلودی که همه چیزش را دانلود کرده بود. یک روز که آنلای چرخ می زد ، شخصی را دید که مطمئن شد می تواند از او کمک بگیرد.

لرد ولدمورت

دیدن این اسم در لیست افراد آنلاین او را خیلی ذوق زده کرد. پیام شخصی. سوال در مورد عضویت. بدون جواب.

باید تا لاگین بعدی او منتظر می ماند. اما اتفاق دیگری افتاد. اسمی آشنا را در بین اعضای تازه وارد زیر اسم خودش دید.

اسکورپیوس مالفوی

بار دیگر پیام شخصی. پرسش سوال و جواب بلافاصله.

این بار پیام شخصی نبود.

تاپیک بازی با کلمات. تایید شخصی به اسم پرفسور کوییرل. معرفی شخصیت. شخصیتی که می خواست خودش بسازدش. رز ویزلی.

یک دختر شاد و خندان و جیغ جیغو و پر انرژی. مثل خود واقعی اش.

بار دیگر تایید. و سرگردانی در تاپیک های متفاوت ایفای نقش. خواندن داستان ها و دعوت کردن دوستانش به سایت. تلاش برای عضویت در گروه مرگخواران. قهرمانی هافلپاف. داشتن دوستانی مجازی . خندیدن بی مورد پشت کامپیوتر.

و حالا! رز ویزلی! کسی که هر کاری برای فعال شدن سایت میکند!



ارباب جان، جان جانان اند اصلا!






Re: خورندگان معجون راستی
پیام زده شده در: ۱۳:۰۳ پنجشنبه ۲ تیر ۱۳۹۰
#42

مری فریز باود


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۴۴ چهارشنبه ۱۶ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۳:۲۹ جمعه ۱۵ مرداد ۱۳۹۵
از زیر عذاب
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1014
آفلاین
قسمتی از دفترچه خاطرات لرد ولدمورت!

نقل قول:
ساعتی بعد رهگذران از کنار جسد ساحره ای گذر میکردند که لبخند غم انگیزی روی لبانش نقش بسته بود.حدسش درست بود.هرگز کسی عمق درد مری را حس نکرد.هرگز کسی نفهمید چرا او دوباره آنجا بود...


.......................

سایه‌ای در تاریکی! حرکت میکرد، بوی نامطبوعی در اطراف پیچیده بود و حس سردی تمامی ساکنین اطراف وزارتخانه را فرا گرفته بود.باجه‌ی تلفنی که محل ورود افراد عادی به وزارتخانه بود کاملاً یخ زده بود در حالی که شهروندان لندنی روز بسیار گرم و سوزانی را سپری کرده بودند.

- کلاً همه وسایل این احمقها! مزخرف و آشغاله، هیچ چیزی کار نمیکنه... هزار سال هم که بگذره بازهم جای اولمون هستیم!
پیتر: بازی در نیار، دوباره تکرار هم نکن، همه میدونن که تو میخوای برگردی به جای اولت...
- من؟ هرگز... هیچ وقت آن زیر زمین وزارتخونه رو دوست نداشتم و همیشه تحملش کردم...این رو مطمئن باش هیچ وقت به جای اولم برنگشتم! ولی خب چاره ای نیست باید یکی دستی بالا بزنه تا اسرار حفظ بشه!
گابر: ولی تا جایی که من میدونم هیچ وقت اسراری حفظ نشده، هر وقت لازم بوده ما همه چیز رو برای همه کس گفتیم، یعنی خودت گفتی که...
- من؟ هرگز... هیچ وقت آن چیزی که باید فاش نشد، فقط ما چیزایی رو که بقیه دوست داشتن بهشون گفتیم، غذایی که میخوردن آن یه سری آشغال بود که ما با جادو براشون لذیذ کرده بودیم...
آلبوس سوروس: ولی همیشه هم اینطوری نبوده ما خیلی جاها بهشون خدمت کردیم ولی کیه که قدر بدونه، یعنی تو نذاشتی ما سهم خودمون رو بگیریم...
- من؟ هرگز... ما سهممون همون چیزی بود که برداشتیم ، همین که من اینجا هستم به خاطر همین سهم بوده و هست!
تام ریدل: اینکه تو اینجا هستی فقط و فقط به خاطر جادوهای من بوده و بس... وگرنه تو خودت هیچی نداشتی...
- من؟ هرگز... این جادوهایی که تو ازشون حرف میزنی رو از باستان داشتیم و خواهیم اشت منتهی همیشه کسی بوده که بدونه چطور باید از این جادوها استفاده کنه تا ماندگار بشه...

پـــــــــــــــــــــــــــــاق!

***:این سیستم ظاهر شدن هم مشکل پیدا کرده باید با مامورای ویژه تماس بگیرم، تو داشتی با کسی صحبت میکردی؟... ماندگاری چی؟ از چی حرف میزدی؟ کی باید ماندگار بشه؟ چی باشد بمونه؟...
- حرف نزن کارت رو بکن، قرار نبود حرف بزنی...
***: من هنوز نفهمیدم جناب وزیر چرا باید ساحره ای مثل تو اینجا راه بده... بیا باید بریم به محل کارت، زیر زمین وزارتخونه آماده شده!


جادوگر و ساحره‌ی ناشناس به طرف باجه‌ی تلفن حرکت کرده و داخل آن شدند لحظه‌ای بعد دیگر هیچ مشنگی کسی را داخل باجه‌ی تلفن نمی‌دید. اما بوی نامطبوع بازهم فضا را پرکرده بود...


خداحافظی در اوج یا خروج فوج فوج... مسئله این است!


Re: خورندگان معجون راستی
پیام زده شده در: ۱۴:۰۴ یکشنبه ۱۴ آذر ۱۳۸۹
#41

مرگخواران

بلیز زابینی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۸ جمعه ۲۵ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۵۷:۴۲ سه شنبه ۲۱ فروردین ۱۴۰۳
از یخچال خانه ریدل
گروه:
ایفای نقش
مرگخوار
کاربران عضو
پیام: 1708
آفلاین
بعد از دو ساعت تنفس ....

قاضی: خیلی خب ... دادگاه را ادامه میدهیم ...

بلیز: بله ... و من همچنان اعتراف میکنم اون زمان های خیلی دور که بنده عملیات خطیر نظارت رو انجام میدادم آنتونین که از اعضای تازه وارد ارزشی به حساب میامد به من پیغام شخصی زد و منو بخاطر پاک کردن پست نیم خطی ارزشیش، به بهانه های واهی تهدید به بستن سایت و دراوردن پدر ناظران و مدیران سایت از طریق آشنایان پرنفوذ خود کرد که البته بعد از برخورد های لازم با این عضو ارزشی بسی سر عقل اومد و سعی کرد دیگر بی مهابا در بین اعضای سایت از ارتباطات پنهانش سخن به میان نیاورد ...

در همون لحظه یکی به جایگاه قاضی نزدیک میشه ....
- خیلی خب قربان ... مقامات بالا دستور دادن که اعترافات دیگه بس است و متهم لازم نیست بیش از این اعتراف کند ....
قاضی: اهوی نورممد ... به متهم بگو دیگه اعتراف نکنه ....
متهم: متهم دیگه اعتراف نکن ....

بلیز: اوه نه ... تازه به جاهای حساس رسیدیم ... همچنین اعتراف میکنم که کار به همینجا ختم نشد و شناسه قبلی و کابوس بار این عضو ارزشی آنقدر در سایت انگشتنما و مضحکه خاص و عام شده بود که مجبور شد شناسه خود را عوض کند وزندگی جدیدی را با شناسه جدید خود آغاز کند .....

قاضی: ای بابا ... نورممد! میگم نذار اعتراف کنه ....
نورممد: قربان کاری از دست من برنمیاد ... هنوز اثر دارو پابرجاست ....

بلیز: ... حتی آنتونین در شناسه جدید تحت عنوان جرج ویزلی و سایر عناوین دوران خوشی را سپری نمیکرد و روزی نبود که با یکی از اعضای مطرح آن روزگار سایت مشکل پیدا نکند یا موضوع خنده دار مباحث نحوه برخورد، سر میز شام یا چت باکسی خانوار های جادوگر نباشد ... به طوری که اکثرا اسم آنتونین در رده عجایبی همچون ویلیام ادوارد قرار میدادند با این تفاوت که ویلیام ادوارد رو همه دوست داشتند.

یک مقامی که نخواست نامش فاش شو: یا همین الان دادگاه رو متوقف کن یا .....
قاضی: نورممد ... بیهوشش کن ... بیهوشش کن ....
نورممد: با چی؟
قاضی: احمق تو جادوگری!

بلیز: بله ... در آن زمان که آنتونین اینجور در میان مرگ و زندگی دست و پا میزد و هنوز صلاحیت لازم برای پیوستن به گروه مرگخواران رو نداشت و بعید میدانستم که از وجود چنین گروهی هم آگاه باشد این من بودم که لرد ها رو یکی پس از دیگری با انتخاب مستقیم خودم برمیگزیدم و عملا من مغز متفکر مرگخواران بودم و با نظر من کسی لرد میشد یا از لردیت برکنار میشد .... و باز هم در آن زمان که آنتونین هنوز دور خودش میچرخید و قبل از زمانی که از بدست آوردن پست ها و مقام های جدید خود خرکیف شود، این من بودم که بارها و بارها درخواست مدیر شدن رو بی درنگ رد کرده بودم و حتی تا الان کسی نمیدونست که من بعد از سه سال از اون زمان همچنان بخشی از ساختار فعلی بدنه مدیریت که با تصمیم من شکل گرفته، نقش دارم.

نورممد: نه من فشفشم ... ولی نگران نباشید ... الان میرم بیلمو میارم ...
قاضی : وقت نیست دیوانه سازها ....

بلیز: و اعتراف میکنم که اگر بین اعضای قدمی سایت نام آنتونین رو بر زبان بیارید کمتر کسی هست که این نام را به یاد بیاورد و میان بیادآورندگان هم کمتر کسی هست که میزان ارزشی بودن این عضو را از خاطر برده باشد .... اما چقدر بد که خیلی ها زود جوگیر میشن و از چیزهایی فخر میفروشن که ما خیلی وقت پیش ازش دست کشیدیم و فکر میکنن همه مثل خودشون با جار و جنجال تونستن مطرح بشن حال اینکه امثال من برای مطرح شدن احتیاجی به جار و جنجال ندارن و اگر حافظه تاریخیتون یاری نمیده (که البته برای شما موجهه) میتونید در همون بخش صحبت با احترام از اربابتون بخواهید به اطلاعات تاریخیتون کمک عطا بفرمایند. تا بدونی که همیشه با من فرق داری و هیچ وقت خودتو نباید با من مقایسه کنی و اینکه در سایت جایگاهی نیست که من بهش نرسیده باشم که بخاطرش الان بخوام تلاشی دوباره کنم و فکر میکنم اونقدر هم فعالیت کرده باشم که کسی ازم انتظار نداشته باشه.

در همون لحظه یکی از دیوانه سازا میاد بلیزو بوس کنه که بلیز از مقابل بیل نورممد جاخالی میده و بیل میخوره توی کله دیوانه ساز ...
قاضی: ای احمق ... اشتباهی زدی!
بنگ ......
نورممد یکی هم میزنه توی کله قاضی ....
نورممد: نوهاهاهاها ... الان حالتونو میگیرم ...
نورممد به سمت تماشاچیا حمله میبره و با بیلش میپره بین جمعیت و با هر ضربه بیل نورممد کله شونصد نفر رو از جا میکنه ... ملت جیغ میزنن و فرار میکنن.... بلیزم نورممد رو تشویق میکنه و نورممدم بازوان عضلانیشو بلند میکنه و برای بلیز دست تکون میده ... و بلیزم براش با خوشحالی دست تکون میده

نورممد: نه .. نه .. پشتت ...
بلیز: چی؟ صدات نمیاد؟ (و دوباره با خوشحالی دست تکون میده)
نورممد: بابا ... بای بای نمیکنم دارم میگم پشتت ...
و بلیز بازم برای نورممد دست تکون میده ... و توی دلش هیکل خفن نورممد رو تحسین میکنه و به این فکر میکنه که احتمالا آنتونین هم هیکل عضلانی دوست داره و کاش میشد دست این دو جوان رو در دستان هم گذاشت....

ناگهان دیوانه سازی از پشت بلیزو غافل گیر میکنه و بلیز تا برمیگرده دستان دیوانه ساز را بر دور کمرش حس میکنه و ناگهان شرمنده بوسه جانانه و با احساس دیوانه ساز میشه که بر لبانش فرود آمده و قبل از این که خنده اش فرصت کند جای خود را به بُهت و وحشت بدهد؛ روحش از کالبد بی جانش گریخته ...
نورممد: اییی به خشکی شانس!

-------
پ ن1: دیگران از من خواهش کردن من دوباره وارد گروه مرگخواران بشم و تقریبا منو به زور برگردوندن و قول و قرار های دیگم دادن که لزومی نداره بدونی ... حالا اگر اطلاع نداشتی برو تحقیق کن.

پ ن2: اینکه پیشنهادات من در گفتگو با مدیرانو یک امر تمسخر آمیز و در حد کل کل و رو کم کنی میبینی نهایت حس وظیفه شناسی و درک پایین و بچگونتو از مدیریت یک سایت میرسونه.




Re: خورندگان معجون راستی
پیام زده شده در: ۹:۱۶ یکشنبه ۱۴ آذر ۱۳۸۹
#40

آنتونین دالاهوف


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۴ دوشنبه ۳ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۱۱ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۹
از کره آبی
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 2608
آفلاین
دادگاه آزکابان
محاکمه بنیان گذار ویکی لیکس جادویی

بلیز زابینی در حالی که دو دیوانه ساز دو دستش را گرفته اند وارد دادگاه میشود و به زور روی صندلی متهم می نشیند. بعد از نشستن زابینی، زنجیرهایی از دو طرف صندلی خارج میشوند و دور دست او پیچیده میشوند.

قاضی گوشکوبی که از خانه آورده و هنوز تکه های آبگوشت دیشب به آن آویزان است از زیر لباسش در می آورد، آن را روی میز میکوبد ... تق تق تق ...
سپس میگوید: _جلسه رسمی است. مدعی العموم اتهامات متهم که بنیان گذار ویکی لیکس جادویی است و انحرافات اخلاقی دارد را بخوان.

زابینی: من اعتراض دارم. من وکیل ندارم!
قاضی: اعتراض وارد نیست. خاموش! یکبار دیگر صحبت کنی میدم این دیوانه سازا بوست کنن!
زابینی:
قاضی: نه این اینجوری درست نمیشه اصلا نمیخواد مدعی العموم چیزی بخونه. اون معجون راستی رو بیارید بریزید به حلقش خودش اعتراف کنه.
زابینی: بابا آقای قاضی من که ساکت شدم!!!

یکی از دیوانه سازها جلوی زابینی می آید و میگوید:
_ عمو جون دهنتو باز کن بگو آآآآآآآآآآآآآ
زابینی: برو بابا، خودتی! انگار داره با بچه حرف میزنه!
دیوانه ساز: باز نمیکنی؟ باشه پس الان بوست میکنم!
زابینی: نه نه جون مادرت بوس نه! بیا باز کردم ... مآآآآآآآآآآع

زابینی دهانش را باز میکند و معجون راستی را میخورد. بعد از یک دقیقه مردمک چشمهایش ثابت میشود.

قاضی: زابینی به هر کار بدی که تا الان انجام دادی اعتراف کن.


زابینی:
_ من اعتراف میکنم که علیرغم اینکه لرد ولدمورت فعلی بهترین لرد سایت از زمان تاسیسش تا به الان است همیشه به جای کمک به ایشان ... در پی مچ گیری هستم.

_ من اعتراف میکنم که علیه دالاهوف به شایعه پراکنی و تشویش اذهان عمومی پرداخته ام و علیرغم اینکه دالاهوف مودبانه اعتراض خود را به دوئل اعلام کرد و علیرغم اینکه دامبلدور هم اعلام کرد که قصد توهین به دالاهوف را نداشته است و علیرغم اینکه دالاهوف در آخر گفت که به داوری اعتراض ندارد و دامبلدور برنده دوئل است و علیرغم اینکه دالاهوف بسیار مودبانه در تاپیک "صحبت با لرد ولدمورت" با ایشان صحبت کرد، باز هم قصد مخدوش جلوه دادن او را دشته ام.

_من اعتراف میکنم که یک مدت پیش با لحن بسیار بدی با لرد ولدمورت در تاپیک "صحبت با ارباب لرد ولدمورت کبیر ... با احترام صحبت کنید!!!" صحبت کردم و بعد از اینکه ایشون دسترسی من را به حق از مرگخواران گرفت، به انجمن ناظران رفتم و در آنجا هم کار خود را ادامه دادم ولی وقتی باز هم به نتیجه نرسیدم در آخر، سرخوردگی و ناراحتی خود را به پیش پرفسور کوییرل بردم و با وساطت ایشان دوباره دسترسی مرگخواران را گرفتم.

_ من اعتراف میکنم که بدلیل سرخوردگی همیشه در پی آن هستم که در بین مرگخواران تفرقه ایجاد کنم. من همیشه به دنبال آن هستم که مرگخواران از هم گسیخته بشود تا دوباره بتوانم خودم را مطرح کنم.

_من اعتراف میکنم که نه تنها هیچ فعالیت مثبتی در گروه مرگخواران انجام نمیدهم بلکه همیشه در پی آن هستم که از کاه کوه بسازم و مرگخواران را گروهی که در حال از هم گسیختن هست نشان بدهم و در نهایت از آب گل آلود ماهی بگیرم.

_ من اعتراف میکنم که علیرغم اینکه در طی یک سال گذشته هیچ فعالیتی در سایت انجام نداده ام به تاپیک گفتگو با مدیران رفتم و در آنجا کلی شاکی شدم و پیشنهادات بسیاری ارائه دادم و پستهای بسیار طولانی زدم و در نهایت باز هم خواستم پرفسور کوییرل وساطت کند که متاسفانه ایندفعه ایشون هم من را سرخورده کرد. زیرا من پستهای بسیار طولانی میفرستادم ولی ایشون یا جواب من را نداد یا وقتی هم که جواب داد در دو خط جواب داد و کلا بنظر من شاهکار کرد با این جواب دادنش.

_ من اعتراف میکنم که مادرم چندین و چند بار تا الان ازدواج کرده است و هر دفعه هم فقط پول شوهرانش را از آنها گرفته است و آن ها را سر به نیست کرده است. آخرین خواستگار مادر زیبای من، هوریس اسلاگهورن بود که من را به مهمانی هایش دعوت میکرد.


قاضی: موقتا تنفس اعلام میکنم. ادامه دادگاه دو ساعت دیگر برگزار میشود.



Re: خورندگان معجون راستی
پیام زده شده در: ۲۱:۲۲ سه شنبه ۴ آبان ۱۳۸۹
#39

آنتونین دالاهوف


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۴ دوشنبه ۳ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۱۱ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۹
از کره آبی
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 2608
آفلاین
هووم، من دوباره میخوام این معجونو بخورم ولی ایندفعه میخوام دیگه یه حقیقتی رو بگم. به جان خودم راست میگم.

نزن آقا ... گفتم به جان خودم ... خب نه به جان پرفسور روزیه ... نزن ... گوجه نزن، پدرآمرزیده ... اصلا دندت نرم، بزن ... نمیدونی که گوجه کیلو چنده

بله، انگار چوپان درغگو شدم. در هر صورت من که میخوام حقیقتو بگم. چه باورتون بشه چه نشه.

-----------

قصه از کجا شروع شد ... از گل و باغ و جوانه ... از یه نگاه عاشقانه.

ماجرا از زمانی آغاز شد که سایت بسته شد. حدودا ۵ ماه پیش. همیشه فکر میکردم خود سایت از همه اعضاش برام مهمتره ولی بسته شدن سایت باعث شد بفهمم، دلیل اصلی اینهمه علاقه من به جادوگران چیه.

با اینکه سایت بسته بود، بازم هر روز میومدم و بش سر میزدم. اینور و اونورش میچرخیدم و اگه کاری بود انجام میدادم. ولی بلا استثنا هر روز باید پروفایل یکی از اعضارو چک میکردم و به آواتار قشنگش نگاه میکردم. اینجا بود که یواش یواش گوشی اومد دستم.

قبل از بسته شدن سایت هم همیشه اینکارو میکردم ولی حداکثر هفته ای یه بار و این احساس هیچ وقت تو من بیدار نشده بود. شاید دلیلش این بود که ایشون اینقدر موقر و با شخصیت هستند که جرات نمیکردم این احساسو تو خودم بیدار کنم. میترسیدم جواب رد بهم بده.

از همه دخترایی که تو عمرم دیدم قشنگتره، خیلی قشنگ. تو سایت مثل یه خورشید میدرخشه، به همه کمک میکنه و از ارکان اصلی سایته.

هوووم ... همونطور که گفتم بعد بسته شدن سایت هر روز میومدم به آواتارش نگاه میکردم. هیچ کس دیگه ای برام مهم نبود و حتی خود بسته شدن سایتم برام مهم نبود.

از این غصه م میگرفت که بسته شدن، باعث بشه دیگه نتونم تو سایت ببینمش و همین پنجره کوچک رو به خورشید هم ازم گرفته بشه. همیشه از دیدن فعالیتش تو سایت لذت میبردم. همیشه.

چند هفته با خودم کلنجار میرفتم و لی بازم به همین روزی یه بار دیدن آواتارش بسنده کردم. گفتم که میترسیدم جواب رد بهم بده. از اون دخترای خیلی خیلی خیلیییییییییی مغروره. تو مسنجر به هیچ کس پی ام نمیده. حتی خیلی خیلی کم پیش میاد آنلاین باشه. اکثر وقت ها بصورت Invisible میاد.

از اوناس که باید کلی نازشو بکشی و آخرم باحتمال زیاد جوابتو نمیده. من حدس میزدم اینطوری باشه ولی با همه این تفاصیل بالاخره دلمو به دریا زدم و بعد سه هفته که از بسته شدن سایت گذشت بهش ایمیل زدم.

هووم، سه روز منتظر شدم ولی داداش سیا ضایع شد.

دوباره ایمیل فرستادم. بازم جوابمو نداد سه بار، چهاربار، پنج بار ... نه فایده نداشت. هر چقدر ایمیل فرستادم جوابمو نگرفتم.

رفتم سراغ مسنجر کلی آف گذاشتم. تا دلتون بخواد. گفتم عاشقتم، میمیرم برات، هر کاری بگی میکنم. حتی با اینکه از من خیلی دوری حاضرم بیام اونجا زندگی کنم ولی بازم راضی نشد و جوابمو نداد.

اسم روستاشون سیاه بیشه ست. جایی که اکثر پری رویان اونجا هستند. تو راه جاده چالوسه.

بعد از کلی بال بال زدن بالاخره متوجه شدم این دختر خانم اصلا ایمیلاشو چک نمیکنه و تو مسنجرم جواب آف های هیچ کسی رو نمیده. واقعا که مثل پری ها، زیبا و مغرور و اغوا کننده س.

از ناچاری رو آوردم به سایت. کلی براش پیام شخصی فرستادم. خیلی خیلی زیاد ولی بازم جوابمو نداد.

راستی در مورد فعالیتاش تو سایت بگم. بعد از هری پاتر اصلی ترین مدیره و اگه تو صفحه درباره ما هم برید تو قسمت گردانندگان سایت بعد از هری پاتر شناسه ایشون قرار گرفته.

بزرگترین آرزوم اینه که یه روزی شماره شو داشته باشم. همش میترسم یه روزی دیگه نتونه بیاد سایت و منم هیچ جوری بش دسترسی ندارم.

یکی بهش زنگ بزنه، بگه هنوز عاشقشم، بگه هنوز مثل قدیم ناز نگاشو میکشم. من بی اون تمومه کارم ...

قبل اینکه بگم اون کیه. میخوام یه عکس ازش بذارم. من همیشه تو خیالاتم میبینم که روز عروسیمون این شکلی شده:

تصویر کوچک شده


دیگه نمیتونم این عشق رسوا کننده رو مخفی نگه دارم. این پری رویایی کسی نیست، جز:

[spoiler][spoiler][spoiler]مافلدا هاپکرک [/spoiler][/spoiler][/spoiler]



ویرایش:
بعد از اینکه این پستو زدم بالاخره دلش به رحم اومد و روزی چندبار برام پیام شخصی میفرسته. اکثرا بعد از بسته شدن بلیت ها.



Re: خورندگان معجون راستی
پیام زده شده در: ۶:۰۲ چهارشنبه ۱۵ مهر ۱۳۸۸
#38

آنتونین دالاهوف


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۴ دوشنبه ۳ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۱۱ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۹
از کره آبی
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 2608
آفلاین
اول جواب پست قبلی مینروا رو بدم: اشکالی نداره کچل! گذشته دیگه.

-----------

قلپ، قلپ، قلپ ... معجونو دارم سر میکشم. تموم شد. مزه خوبی نداره ولی خیلی آرامش بخشه، توصیه میکنم همه یه بارم شده امتحان کنن. خب چی میخواستم بگم ...

من اعتراف میکنم که شناسه دوم هستم! من اعتراف میکنم یه دخترم! خب این دو تا اعتراف بزرگترین دروغایی بود که تو سایت گفتم بقیه رو حین تعریف اینکه چی شد که اینجوری شد میفهمید.

اما قصه از کجا شروع شد؟ از یه روز پاییزی تو سال 1385. من قبلا هم شناسه دوم داشتم. با اون یه مدت فعالیت کردم ولی راستش به دلم نچسبید تصمیم گرفتم بر خلاف شناسه اولم این بار یه شناسه خشن و بیرحم بردارم. در واقع یه مرگخوار بشم.

خب شروع کردم به ادا اصول درآوردن با شناسه دومم یه دعوا راه انداختم الکی و گفتم این شناسه رو دیگه نمیخوام چون از سفیدا خاطره خوبی ندارم، ایندفعه میخوام یه سیاه بشم. خشن، خونخوار، آدمکش! و اینطور شد که شناسه آنتونین دالاهوف رو گرفتم.

صندلی رو کمی جابجا میکنم. مانیتور رو هم همینطور. دومین معجون یا در واقع قرص مُسَکِن رو دارم میخورم. هووم ... بدجوری سرما خوردم. همین سرماخوردگی و این قرص باعث این اعترافات شد. یاد حرف لارتن میفتم، انگار رماتیسم مغزی گرفتم ... ممکنه فردا از اینکه این پست رو زدم واقعا پشیمون بشم و فکر نکنم بتونم تحمل کنم. احتمالا بعد از این پست از سایت میرم ... اما مهم نیست ... اینقدر مث من رفتن و اومدن که دیگه طبیعی شده. قانون طبیعته. بگذریم بیش از حد احساساتی شدم ...

خب برام گرفتن شناسه آنتونین خیلی جالب بود. من در زندگی واقعی و همینطور شناسه اولم خیلی خیلی خیلی مهربون بودم طوری که اگه داشتم تو خیابون راه میرفتم و یه مورچه رو زیر پام میدم امکان نداشت لهش کنم.

وای زیادی احساساتی شدم. ولی معجونو خوردم و مجبورم تا آخرش پیش برم. دیگه از تظاهر خسته شدم میخوام خودم باشم میخوام داد بزنم من خشن نیستم من بیرحم نیستم من پسر نیستم!

بله برام واقعا هیجان انگیز بود که شناسه ای دقیقا 180 درجه برعکس خودم بگیرم. مفرح و سرگرم کننده.

ماجرای آنتونین رو اینجا داشته باشیم تا بعد ادامه شو بگم. اول بگم که انگیزه م چی بود. در واقع هیچی یعنی چیز بخصوصی نبود در اون عصر پاییزی از مدرسه اومده بودم خونه. بعد از اینکه لباسامو عوض کردم بلافاصله نشتم پشت کام و اومدم نت و سایت. چت باکس رو مطابق همیشه اول از همه خوندم.

من آدم خیلی مهربونی بودم و هستم ( در واقع بخاطر همین معنی آی دی مسنجرم هم مهربان میشه ) ولی یکی از بچه های سایت که پسر بود یه جوری بام حرف زده بود که از دستش خیلی عصبانی شدم. پسره بی نزاکت. واقعا ادب نداشت و من خیلی ناراحت شدم. اون گفته بود که دوباره فرشته مهربون اومد.

خب این اخلاق من بود. نمیتونستم کاریش کنم. امکان نداشت به کسی بگم بالای چشمت ابرو. این اخلاق ناخودآگاه تو پیامای چت باکس من هم نمود پیدا کرده بود و اسباب خنده این پسر نه چندان محترم شده بود.

اونجا بود که ناخودآگاه بذهنم رسید که چی میشه اگه منم یه آدم خشن بشم. ولی بعد دیدم که درست نیست چون اخلاقمو نمیتونم عوض کنم و حیفم میومد شناسه مو خراب کنم. پس باین نتیجه رسیدم که یه شناسه دیگه بسازم با یه شخصیت مجهول مثلا مجید مجیدی!

میخواستم از خودم مایه نذارم و یه شخص مجهول رو واسطه کنم تا از اون مایه بذارم و کسی هم نفهمه. علیرغم اینکه میدونستم خیلی احساساتی ام و ممکنه این قضیه رو به دوستای نزدیکم لو بدم قبل از گرفتن این شناسه خوب فکرامو کردم و به خودم قول دادم هیچ وقت این قضیه رو افشا نکنم. اما انگار امروز صبح دارم قولمو میشکنم.

خب بریم سر قضیه آنتونین خلاصه آنتونین رو گرفتم. البته قبلش میخواستم نئو بشم. نئوی ماتریکس. ولی مدیرا قبول نکردن. شناسه غیر هری پاتری تایید نمیشه. خلاصه آنتونین فعالیتشو تو سایت شروع کرد و به مرگخوارا پیوست. اونموقع بارون خون آلود فعلی لرد بود. ارباب لرد ولدمورت کبیر همون اولین روزایی که این شناسه رو گرفتم با مرگخوار شدن من موافقت کرد و من کلی ذوق کردم.

لرد مدیر بود و با جذبه. من دوست داشتم مرگخوارش بشم. البته هیچ وقت جرات نمیکردم با شناسه اولم این درخواست رو بدم چون خیلی به سفیدا اظهار علاقه کرده بودم و اینکار باعث میشد یه خائن جلوه کنم.

با خودم فک کردم چقدر خوبه که شناسه دوم دارم و میتونم باهاش کارائی رو بکنم که با شناسه اولم نمیکردم. خلاصه آنتونین شد دقیقا قرینه شناسه اول من یعنی هرکاری من بدم میومد اون انجام میداد و با هر کاری مخالف بودم اون موافق بود. خیلی مزه میده که بتونی در آن واحد دو عمل متضاد انجام بدی.

خلاصه فعالیت جدی من شروع شد و بعد از کلی فراز و نشیب که در حوصله این پست نیست یه روز دیدم که یکی از مدیرا ازم پرسیده میخوام ناظر بشم یا نه. خیلی این قضیه برام جالب بود چون من با شناسه اولم هم ناظر بودم و حالا هم ناظر شده بودم. حالا میتونستم با استفاده از امکانات نظارت همون دوز و کلک قبلی رو ادامه بدم. ( بعدا میبینید که من تونستم هر دو شناسه مو مدیر هم بکنم. وای خیلی با حال بود )

آنتونین ناظر شد ولی من میخواستم ناظر محبوبی نشه. بر خلاف شناسه اولم که محبوبترین عضو سایت بود. در واقع همون رویه قبلی رو ادامه دادم یعنی دقیقا آنتونین شخصیتی مخالف شخصیت شناسه اولم داشت. آنتونین رو تو چند تا دعوا تو سایت از قصد شر کت دادم و کلی کیف کردم.

باورم نمیشد من یه روز تو عمرم دعوا کنم. چقدر با حال بود که بقیه فک میکنن من دارم با اوج عصبانیت پست میزنم در حالی که داشتم از خنده ریسه میرفتم. خیلیا رو سر کار گذاشتم و از این بابت به خودم نمیبالم.

گذشت و گذشت تا اینکه شناسه اول من مدیر شد. اول میخواستم دیگه هیچ وقت از شناسه آنتونین استفاده نکنم چون دیگه مدیر شده بودم و باید اول از همه خودم الگوی رعایت قانون تو سایت باشم. همین کارم کردم یعنی دو هفته اصلا با آنتونین آن نشدم ولی بعد نتونستم تحمل کنم. نمیتونستم این تفریح رو از خودم بگیرم. خلاصه یه برنامه عوض کردن آی پی پیدا کردم و از اون به بعد از طریق اون برنامه با آنتونین آن میشدم. قبلا برام مهم نبود منظورم قبل مدیر شدنمه فوقش شناسه هامو میبستن دیگه.

دوباره یه شناسه دیگه میگرفتم ولی الان که مدیر بودم برام مهم شده بود نمیخواستم کسی این قضیه رو بفهمه.

خلاصه گذشت و گذشت تا اینکه یه روز در حالی که داشتم از خنده منفجر میشدم دیدم آنتونین دالاهوف یعنی شناسه دومم هم مدیر شد.

ای بابا چه با حال شد. الان دیگه تهش بود چون میتونستم در هیبت دو تا مدیر با خودم مخالفت کنم. چه تو انجمن مدیرا چه تو سایت. بیشتر وقتا آنتونین خشن، کم حرف و کاملا جدی بود بر عکس شناسه اولم که شاد و شنگول بود. سعی کردم تابلو نشه و تو انجمن مدیرا حتی چندبار خودمو ضایع هم کردم و علیه خودم حرف زدم!

یه روز اینقدر شوخیم گرفته بود که با شناسه اولم پست آنتونین تو انجمن مدیرا رو یه ویرایشی کردم که از خود پست بیشتر بود. کلی خندیدم. اولش گفتم بذار با آنتونین آن شم و به شناسه اولم بد و بیراه بگم ولی دیدم نه سه میشه بیخیالش شدم.

خلاصه اسباب تفریح خوبی بود. اما چیزی که هیچ وقت نتونستم باش تفریح کنم لرد ولدمورت بود. من با شناسه آنتونین دالاهوف خیلی به لرد احترام میذاشتم و حتی با اون یکی شناسه م هم دلم نمیومد طور دیگه با لرد برخورد داشته باشم و با اون یکی هم به لرد کلی احترام میذاشتم و یکی از بهترین دوستاش شدم. در واقع کسی شدم که با بلاتریکس رقابت عشقی داشت و لرد بهش ابراز علاقه میکرد.

خب چونه درازی بسه دیگه اعتراف میکنم که شناسه اول من [spoiler]آنیتا دامبلدور[/spoiler] بود.

در آخر چیز خاصی دیگه یادم نمیاد غیر از اینکه بلیز زابینی یه بار بهم شک کرد. در واقع اونموقع که شناسه اولم یعنی آنیتا مدیر بود و شناسه دومم یعنی آنتونین هنوز مدیر نشده بود یکی از مسائل انجمن مدیرا با شناسه آنتونین از دهنم در رفت و بلیز شک کرد. تو تاپیک بهترین های هفتگی بود فک کنم. ولی دنبالش رو نگرفت و منم خوشحال شدم و اصلا به روی خودم نیاوردم.

هووم ... من همه اینارو اعتراف کردم ولی این مورد آخری رو روم نمیشه واقعا علنی بگم. منو ببخشید و بهم فحش ندید. این سوء استفاده رو خودم هم نمیتونم ببخشم. از شما هم انتظار ندارم ببخشید. من اعتراف میکنم:
[spoiler][spoiler][spoiler]همه این پست سرکاری بود. [/spoiler][/spoiler][/spoiler]



Re: خورندگان معجون راستی
پیام زده شده در: ۲۳:۰۳ جمعه ۶ شهریور ۱۳۸۸
#37

مینروا مک گونگال old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۰ دوشنبه ۲۰ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱:۵۸ یکشنبه ۳ مرداد ۱۳۹۵
از دفتر وزارت
گروه:
کاربران عضو
پیام: 547
آفلاین
شما هیچ اعترافی ندارید بکنید ؟!

من ؟!
اول خودم ؟!
اول یه کروشیو به خودت بعدا یک اواکدوار به دیگران !

بعد از اینکه این تره ور بوقی در میان آن آبهایش چند قطره معجون راستی نیز به من خوراند :
من اعتراف میکنم !
من اعتراف میکنم که خیلی به آنیتا الکی گیر دادم !
من اعتراف میکنم که نامردم و بچه بازی در آوردم !
حالا که از مدیریت رفته کنار دلم تنگ شده براش !

پ ن :
هدف به یاد آوری تاپیک هم بود !



Re: خورندگان معجون راستی
پیام زده شده در: ۲۲:۰۰ شنبه ۲۴ اسفند ۱۳۸۷
#36

مری فریز باود


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۴۴ چهارشنبه ۱۶ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۳:۲۹ جمعه ۱۵ مرداد ۱۳۹۵
از زیر عذاب
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1014
آفلاین
- فرصت زیاده ... شاید بتونی یکم دیگه صبر کنی !
مری : نه ... من وقتی بوجود اومدم که تو مردی ، دقیقا مثل وقتی ک تو بوجود اومدی آنزمانم یکی دیگه مرد ...
- ولی این معجون میکشتت !

یادمه آن روز هم معجون رو خوردم ... خیلیا تا حالا این معجون رو خوردن ، نه کسی باهاش مشکلی یدا کرده و نه کسی برخلافش کاری کرده ، شاید همین باعث شده که خیلیا زود یا دیر از اینجا برن یا برگردن .
مری هم یه زمانی معجون رو خورد ، توی وبلاگ یکی از کسایی که واقعاً دوستش داشت .. همه ر هم مجبور کرد که برن و خوردنش رو ببینن ، البته کسایی مثل بلیز زابینی بهش با تمسخر میگفتن که شاید برای این داره بقیه رو به دیدن آنجا مجبور میکنه که میخواد بگه من این همه دوست دارم .

اما خب بعد از حرفای تد ریموس بود که حدس زدم باید مثل قبل یک چیزی برای دیگران بزارم ... هر کس برداشت خودش رو از علائمی که پیش روش هست داره ، برای همین هر کس به اندازه ظرفیتش از پست من برداشت کرد .

- ههههههههههههههههههعععععععععع ...

آخرین قطره را سر کشید و بر روی زمین افتاد ... همانطور شد که لرد گفته بود ...

نقل قول:
ساعتی بعد رهگذران از کنار جسد ساحره ای گذر میکردند که لبخند غم انگیزی روی لبانش نقش بسته بود.حدسش درست بود.هرگز کسی عمق درد مری را حس نکرد.هرگز کسی نفهمید چرا او دوباره آنجا بود


خداحافظی در اوج یا خروج فوج فوج... مسئله این است!







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.