هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   3 کاربر مهمان





Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۳:۱۸ پنجشنبه ۲۶ آبان ۱۳۸۴
#66

بد عنق


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۲۶ شنبه ۱۳ فروردین ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۴۹ شنبه ۱۵ دی ۱۳۸۶
از تهران
گروه:
کاربران عضو
پیام: 26
آفلاین
از پنجره قلعه به بيرون نگاه كرد . ديگه كم كم داشت صبح مي‌شد مه صبحگاهي روي درياچه و بالاي جنگل ممنوعه رو گرفته بود . آرام از سرجاش بلند شد و در حاليكه چوبدستيش رو فراموش كرده بود، به سمت در قدم برداشت . ناگهان از پشت در صداي داد و فرياد و بعدش هم صداي شكستن چيزي رو شنيد . حاضر بود شرط ببنده كه باز هم بدعنق ، يكي از شرور ترين اشباح هاگوارتز، مشغول اذيت كردن يه نفره.آه خداي من اين بدعنق كي ميخواد دست از اين كارهاش برداره؟


دوباره مي سازمت هاگوارتز
اگر چه بدون مدير خويش
ستون به سقف تو مي زنم
اگرچه با استخوان خويش


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۱:۰۲ چهارشنبه ۱۸ آبان ۱۳۸۴
#65

پروفسور کويیرل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۲ چهارشنبه ۱۷ فروردین ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۳:۵۷ چهارشنبه ۲۱ دی ۱۴۰۱
از مدرسه جادوگری هاگوارتز
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 2956 | خلاصه ها: 1
آفلاین
کلمات جدید
چوبدستی - نگاه - صبح - قلعه - قدم - اشباح - شکستن - دیدار - جنگل ممنوع - آرام

دم دمای صبح بود.اشباح در راهروهای هاگوارتز رفت و آمد میکردند و فضای آنجا کمی هراس انگیز بنظر میرسید.در بیرون قلعه در آنسوی چمنها درست در پشت درختان جنگل ممنوع نوری به چشم میخورد.داخل جنگل مردی در حالی که فانوسی را در دست داشت در انتظار دیدار کسی به این سو و آن سو نگاه میکرد.مرد از صدای شکستن تکه چوبی در پشت سرش از جا پرید و به آرامی برگشت.در مقابلش پسری را دید که با حالت تدافعی چوبدستیش را به سمت او نشانه گرفته است.هاگرید فانوس را به صورت خود نزدیک کرد تا پسرک او را بشناسد.هری بعد از دیدن چهره هاگرید بسمت او رفت تا با هم به داخل جنگل قدم بگزارند.





Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۳:۳۳ شنبه ۷ آبان ۱۳۸۴
#64

برتا جورکینزold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۴۴ سه شنبه ۱۹ مهر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۳:۴۹ پنجشنبه ۱۰ فروردین ۱۳۸۵
از بوشهر
گروه:
کاربران عضو
پیام: 73
آفلاین
هری در خیابان راه میرفت که ناگهان صدای زوزه یکگرگینهاورا از جا پراند
هری در یک شب سرد،تاریکو یک کوچه متروک در هاگزمیدراه می رفت که آن صدا را شنید
گرگینه هر لحضه نزدیک تر می آمد
ناگهان هری را گاز گرفت
هری از ته دلفریادزد
تازه اینشروعیک زندگی فلاکت بار بود
هری دیگر در هر شب چهارده در زیربرفانتظارهمنوعانش را می کشید تا اشخاص دیگر را مانند خود کنند
آری معجون فلاکت بار مالفوی کار خودش را کرده بود


[img al


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۲:۵۴ شنبه ۷ آبان ۱۳۸۴
#63

پروفسور کويیرل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۲ چهارشنبه ۱۷ فروردین ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۳:۵۷ چهارشنبه ۲۱ دی ۱۴۰۱
از مدرسه جادوگری هاگوارتز
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 2956 | خلاصه ها: 1
آفلاین
آن شب یکی دیگر از شبهای سرد هاگزمید بود.من در یکی از کوچه های متروک دهکده در انتظار دیدن کسی ایستاده بودم.ساعت یک نیمه شب بود و برف تازه شروع به باریدن گرفته بود.در تاریکی چیزی تکان خورد مطمئن بودم که خودش است سایه اش بر روی دیوار آرام آرام حرکت کرد تا من توانستم صورتش را ببینم.نه اون فقط یه سگ ولگرد بود ای کاش می توانستم با فریاد زدن لرد را صدا کنم اما از ترس گرگینه های آن اطراف سکوت کردم.





Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۲۱:۱۸ پنجشنبه ۵ آبان ۱۳۸۴
#62

مسعود--شكوري


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۳۴ پنجشنبه ۷ مهر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲:۵۳ چهارشنبه ۱۱ مهر ۱۳۸۶
از همه ي ايران
گروه:
کاربران عضو
پیام: 69
آفلاین
شروعسال تحصیلی امسال مصادف بود با باریدن برفوسردشدن هوا که این غیرعادی بود ولی از اون جالبتر جمعی بود که درحاله ردشدن ازهاگزمیده متروکو رسیدن به هاگوارتز بوودن / ان ها عبارت بودن از یکسگ.یکگرگینه.یک خفاشو یک مرد جوون / انها وقتی به درهای مدرسه رسیدن فریادی رو شنیدن که گفت بلک.لوپین.پاتر و اسنیپ شما کافیه که فقطیک قدم جلوتر بیاین تا.........


مذهبم ایران است
وجودم سهراب است
مکتبم باران است


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۵:۵۷ پنجشنبه ۵ آبان ۱۳۸۴
#61

شيرين ريدل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۳۷ شنبه ۹ مهر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۰۲ چهارشنبه ۲۳ آذر ۱۳۸۴
از گودريك هالو!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 20
آفلاین
اخيرا سال تحصيلي جديد شروع شده بود اما هري مانند انسان هاي مفلوك فرياد مي كشيدزيرا او هم اكنون از هاگوارتز به دليل شرارت اخراج شده بود... اودر هاگزميد سرد و متروك انتظار سگ عزيزش را مي كشيد كه قرار بود از دنياي مردگان به او ملحق شود!هري چشمانش را تنگ كرد و از ميان برف انبوهي كه باريدن گرفته بود هيكل عظيمي را ديد و از آسودگي چشمانش را بست و وقتي چشمانش را گشود گرگينه گرسنه اي را ديد كه دندان هايش در يك وجبي او برق مي زدند...


شجاعت نترسيدن نيست.انجام دادن كاري است كه از آن مي ترسيم...


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۲۰:۰۷ چهارشنبه ۴ آبان ۱۳۸۴
#60

پروفسور کويیرل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۲ چهارشنبه ۱۷ فروردین ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۳:۵۷ چهارشنبه ۲۱ دی ۱۴۰۱
از مدرسه جادوگری هاگوارتز
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 2956 | خلاصه ها: 1
آفلاین
کلمات جدید
گرگینه - فریاد - شروع - هاگزمید - سرد- سگ - فقط - انتظار - برف - متروک

هوا بسیار سرد بود و اولین برف زمستانی شروع به باریدن گرفت.دهکده هاگزمید بسیار خلوت بنظر میرسید و فقط صدای پارس سگی از دور سکوت حاکم بر آنجا را میشکست.آنجا در پشت خانه های هاگزمید در یکی از ساختمانهای متروکه مردی تنها نشسته بود.او لباس پاره ای بر تن داشت و در انتظار وقوع چیزی لحظه شماری میکرد. دیگه وقتش رسیده بود.با تمام توان فریاد میزد.زمان زیادی طول نمیکشید تا لوپین به یک گرگینه تبدیل شود.





Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۲۱:۰۶ جمعه ۲۹ مهر ۱۳۸۴
#59

پروفسور کويیرل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۲ چهارشنبه ۱۷ فروردین ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۳:۵۷ چهارشنبه ۲۱ دی ۱۴۰۱
از مدرسه جادوگری هاگوارتز
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 2956 | خلاصه ها: 1
آفلاین
پسرک سیاهپوشی از پلکان آهسته پایین آمد.چشمان سبزش از اشک خیس بود.تمام حاضرین در دادگاه به او لبخند میزدند اما پسرک هنوز از اتفاقی که چند ساعت قبل افتاده بود گیج بود.باورش نمیشد که بهترین دوستش با یکی از جادوهای ممنوعه مره باشد.هری آرزو میکرد که ای کاش هر چه زودتر از خواب بیدار شود و برا ی همیشه آنجا را ترک کند.





Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۵:۵۴ چهارشنبه ۲۷ مهر ۱۳۸۴
#58

مسعود--شكوري


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۳۴ پنجشنبه ۷ مهر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲:۵۳ چهارشنبه ۱۱ مهر ۱۳۸۶
از همه ي ايران
گروه:
کاربران عضو
پیام: 69
آفلاین
((دو چشم سبز مثله خیاره ....)) هنوز این کلمات تویه ذهنش بود.خودشم نمیدونست چطور اونو از بین برده (اخه اون روح بود)
درهمین افکاربود که صدایی اونو از حالته گیجی دراورد و برگردوندش به همون دادگاه . سرش و بالا اورد که متوجه شد مرد سیاهپوشه اشنایی به او لبخند میزنه . سعی کرد از همون پایین یه جوری خودشو بالاتر بکشه تا قیافه ی مردو بهتر ببینه . یعنی اون دامبلدور ه که اومده تا اونو مثله همیشه با حقه هایه جادوییش ازاد کنه ازاین مخمصه ...یا شایدم خواب و خیال بود ...شایدم....


مذهبم ایران است
وجودم سهراب است
مکتبم باران است


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۴:۵۵ چهارشنبه ۲۷ مهر ۱۳۸۴
#57

پروفسور کويیرل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۲ چهارشنبه ۱۷ فروردین ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۳:۵۷ چهارشنبه ۲۱ دی ۱۴۰۱
از مدرسه جادوگری هاگوارتز
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 2956 | خلاصه ها: 1
آفلاین
خدا از برادری کمت نکنه منکه کچل شدم از بس گفتم

دادگاه آنروز شلوغ تر از همیشه بنظر میرسید.مردان سیاهپوش زیادی در حالیکه هر کدام کاغذ سبز رنگی را به دست داشتند در پایین سکو ایستاده بودند.همه بسیار وحشت زده بنظر میرسیدند.یکی از آنها با جادو صدایش را بلند کرده بود شاید صدایش زودتر از بقیه به گوش قاضی برسد.ساحره ای که انگار تازه از خواب بیدار شده بود با لبخندی که بر لبانش داشت خود را به جلو هل داد و شروع به صجبت کرد:جناب قاضی ما همهون گیج شدیم شما نمیتونین مارو مجبور کنید که هاگوارتز رو ترک کنیم.










شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.