اجازه بدید قبل از خوندن این پست به خاطر بتی بریسویت یک ساعت و نیم سکوت کنیم!!
....
ملت:
اهم اهم!ببخشید!!
****
ریتا چشم به هم میزنه خودش رو توی قبرستون میبینه!!هوا تاریک بود و ریتا وحشت زده داشت به اطرافش نگاه میکرد!هیچکی نبود!!
-نه!!نه!!من نباید بمیرم!نه....
بعد از گفتن این حرف،ریتا با ناخن هاش چاه میکنه و میفته تو اون!!با وحشت اطرافش رو نگاه میکنه و کم کم تصمیم میگیره بخوابه...
درمانگاه:مادام پامفری با صورتی آشفته میاد طرف تخت ریتا.آسپ که گریه کنان منار ریتا نشسته بود،به سرعت میره طرفش و چند باری تو دستمالی که روز تولد ریتا بهش هدیه داده بود فین میکنه!!
-خواهش میکنم مادام!!بهم بگین!!من نمیتونم بدون ریتا زندگی کنم!
ریتا:
ملت:
مادام پامفری با صورتی وحشت زده و در حالی که لکنت شدیدی گرفته بود گفت:ا.....م..م..م..م..متاسفانه...ب..ب...باید ایشون....ب..به...بخش...ا..اتاق عمل...منتقل شن...!!
با گفتن این حرف آسپ در جا غش کرد و اونم به حالت کما رفت!البته یه جای دیگه از اون دنیا...
مادام پامفری هم از شدت سر گیجه میره تو کما!!!
آن دنیا:-بیدار شو ریتا!!بیار شو!!!
ریتا بعد از یه ساعت چشمش رو باز میکنه و از تعجب موهاش سیخ میشه!!
-بتی!
برای یه ربع بتی رو بغل میکنه و بلاخره زمینش میذاره!
-چه طوری ریتا جونم؟!نکنه تو هم...
-نه نه بتی جون!من رفتم تو کما!!
بتی نفس راحتی میکشه و موضوع رو عوض میکنه!
-خوب...از تالار چه خبر؟!همه حالشون خوبه؟!زاخی چه طوره؟!
(زاخی:
!!)
-همه خوبند!!سلامتی!!
-راستی ریتا جون...
-جانم!!بگو!د بگو دیگه...
-من یه رول جدید دارم توی کویدیچ!میتونی برسونیش؟!
ریتا پست رو میگیره تو دستش و با دقت میخونه...
-هوم...بذار ببینم...برای اولین بار باید بگم که بوقیدی باو!آخه این چه پستیه؟!
با گفتن این حرف بتی گودالی که ریتا حرف کرده بود رو پر آب میکنه و خود به خود یه دریای بزرگ درذست میشه و ریتا و بتی میان رو سطح آب!
درمانگاه:درمانگاه خیلی شلوغ شده بود و حتی جای سوزن انداختن هم نبود!
-هی....آقا نگاه کن رو صورت کی آب میریزی!!
آسپ بلاخره از کما بیرون میاد و با دیدن ریتا این بار روی خودش غش میکنه ولی میبینه که ملت دارن اونو نگاه میکنند،آروم سرش رو با خجالت برمیداره!!
ملت:
آسپ کنار ریتا میشینه و گل توی دستش رو پر پر میکنه!!
-من اونو خیلی دوست داشتم!کاش بعد از خوب شدن ریتا پدربزرگم هم اینجا بود و عروسی من رو هم میدید!
اون دنیا:ریتا تنها و بیکس در قبرستون وایاسده بود که ناگهان....
-ا.................................................................
جیغ بنفش ریتا در سرتاسر قبرستون پیچید!دو تا قبر باز شدن و دو تا هیکل گنده از اونا بیرون اومدن و با چشمانی درخشان و صورتی گلی به دنبال ریتا راه افتادن!
-شما کی هستین؟!از من چی میخواید؟!
یکی از اونا با صدایی بیروح گفت:تو حق نداری با نوه ی ما ازدواج کنی!!زود باش دست از زندگی اون بردار!!
ریتا با صورتی وحشت زده اطرافش رو داشت نگاه میکرد!بتی از راه دور داشت میومد ولی ناگهان به دو تا جنازه ملحق شد!!
-نه.....
(این صدایی بود ک توی درمانگاه هم پخش شد!)
ریتا به شکل یه سوسک در اومد ولی باز هم اون دوتا جنازه دنبال ریتا میومدن!
درمانگاه:آسپ دوباره به کما رفت ولی این بار همون جا رسید!!
اون دنیا:-ریییییییییییتا!الان میام کمکت!
با گفتن این حرف دوتا جنازه و بتی عینهو ماست داشتن به آسپ نگاه میکردن!
-بتی!پدر بزرگ!مادربزرگ!
هر سه:
-ای نوه ی خیانتکار!از بس با رفقای نابابت گشتی این طوری بار اومدی دیگه!!نا امیدم کردی!!از جیمز یاد بگیر چه قدر بچه ی خوبیه!
-بیشیم بینیم باو!!
البته این صدای بتی بود!!بتی میره بغل آسپ و این بار به مدت نیم ساعت این طوری موند!
ملت:
ریتا بلاخره به حالت اولش برگشت و هیجان زده داشت بالا و پایین میپرید!
-پس من چی؟!ما هم اینجا هویجیم دیگه!!
ریتا میره طر آسپ و یه لحظه صحنه شطرنجی میشه و دوباره به حالت اولش برمیگرده!!
دوتا جنازه که حالشون بهم خورده بود چماغ به دست سه تا هافلی رو دنبال میکنن و اون سه تا هم با تمام قدرت جیغ میزنند و فرار میکنند تا این که...
-به به!آسپ!بیا این جا رو ببین!!
دیگه جنازه ها اونا رو تعقیب نمیکردن و بلاخره نفس راحتی کشیده بودن!!
-سدرییییییییییییییییییییک!
-ملت!!!
-دلم برات تنگ شده بود سدی جونم!
کجا بودی؟!پیدات نیست ها!!
-خوب دیگه!!حالا بیاین بریم تو خونه ی ما1سرده هوا!!
هر سه نفر با تکون دادن سر موافقت کردن و رفتن توی کلبه ی سدریک!
درمانگاه:بروبچ هافلپاف اومده بودن بدرقه ی آسپ و ریتا!!
ملت:
پیوز که داشت کنترل میکرد تا همه گریه کرده باشن،چشمش به یه چیزی افتاد!
-هی!!!سدریک!تو چرا گریه نمیکنی؟!
-ا....خوب...داشتم به یه خاطره فکر میکردم!
پیوز یه چشم غره ای رفت و دوباره برگشت سر جاش تا سخنرانی کنه!!
آن دنیا:ریتا:هی!!!گوش کنید!!یه سدریک دیگه پیدا شده!!احتمالا میخواد هافل رو به گند بکشه!!!الان ملت سر کار میرن!
ملت:
آسپ:باید یه کاری بکنیم!!
..................
پ.ن:ریتا و آسپ از بهترین دوستان من هستن و من قصد بدی نسبت به اونا ندارم!
نقدشد