یه خلاصۀ هویجوری:
هوكي به خاطر اينكه نژادش به جن هاي خونگي بر ميگرده مورد تمسخر همه مخالفانش قرار گرفته اون براي مبارزه با اين مسئله سازمان بزرگي رو با بودجه هنگفت احداث ميكنه و نام اون رو سازمان كنترل بر روي اصلاح نژادي ميگذاره ، هوكي از بهترين متخصصان ماگل دعوت ميكنه تا براي اصلاحات ژنتيكي اون رو مورد عمل جراحي قرار بدن.
عمل جراحي انجام ميشه ، اما نتيجه حاصله وحشتناكه ، هوكي تبديل به موجود زشت قيافه با زگيل هاي زشت بر روي صورتش ميشه و از همه اينها بد تر قدرت جادويي خودش رو از دست ميده.
بعد از تحقيقات فراوان متوجه اين مسئله ميشند كه تنها راه درمان هوكي و برگشت نيروي جادوييش استفاده از خواص خون اژدهاست و تنها كسي كه به اين خواص آگاهي كامل داره ، البوس دامبلدوره.
هوكي براي دامبلدور دعوت نامه ميفرسته كه به وزارت بياد ، اما دامبلدور كه از سياست هاي كثيف وزارت آگاهه مخالفت خودش رو اعلام ميكنه و مصاحبه ي كوبنده اي بر ضد هوكي در راديو پاتر بان انجام ميده.
محفل و وزارتخونه که جوگیر یه فیلم سینمایی جنگی به سبک هندی (راجو پسند
) می باشند، قرار جنگ رو توی صحرا میذارن و وزارتخونه به کمک مرگخوارا حسابی می زنه توی دهن محفل (اهم... اهم...) بعد ناچار میشه یه فرار استراتژیک به سمت هاگزمید انجام بده.
به پیشنهاد بلیز، مرگخوارها و وزارتیون به منزل چارلی ویزلی حمله می کنن تا از اونجا خون اژدها به دست بیارن. چارلی هم با یه پاترونوس ملت محفل رو خبردار می کنه و درگیری جدیدی درست جلوی درب منزل چارلی رخ میده. منتهاش بین مرگخوارا و اژدهایان چارلی که توسط فلور از پنجره به بیرون انداخته شدن.
و اینک دنبالۀ ماجرا:
***************
(به ناچار قسمت پایانی پست ابرفورث عزیز که کاملا برخلاف حقیقته نادیده گرفته میشه! چیه خوب؟ هرچی باشه من یه مرگخوارم و بهتر از یه پردی از ماجرا خبر دارم. حتی اگه کنار اسمم ننوشته باشن مرگخوار!)
محفلیون پشت پنجره جمع شدند و به تماشای درگیری مرگخواران و اژدهایان کوچکِ چارلی شدند. نارسیسا به همراه هر وردی که تلفظ میکرد، یک «ایش» هم حوالۀ اژدهای مفلوکی می کرد که به سراغش می آمد. بلاتریکس درحالیکه از بی حوصلگی خمیازه می کشید، به راحتی چوبش را می چرخاند و بچه اژدهایی که به او نزدیک می شد را کروشیو می کرد. بلیز و هوکی هرکدام دنبال یک اژدها می دویدند تا زخمی، چیزی به آن وارد کنند و خون اژدهای مذکور را بریزند و برای درمان استفاده کنند. لرد سیاه که به شدت از هرج و مرج ایجاد شده خشمگین شده بود، بارانی از «آوداکداورا» را بر سر جانوران موذی جاری کرد و
تمام اژدهایان کوچک مثل برگ های خزان خشک شدند و بر زمین ریختند. هوکی و بلیز با ناامیدی و افسوس کنار اجساد اژدهایی زانو زدند. بلیز:
- ولی ارباب. اینطوری که همۀ اینا خشک شدن و یه قطره خون هم ندارن که به درد معالجۀ ما بخوره.
لرد سیاه با خشم فریاد کشید:
- خوب نداشته باشن. حوصلۀ منو سر بردین با این تاول هاتون و این ندونم کاریاتون که باعث شده مرگخوارای من الاف شما دو تا بشن. من دیگه اجازه نمی دم هیچ مرگخواری براتون یه قدمم برداره. هروقت سر عقل اومدین و دست از این وزیر بازی تون برداشتین، می تونین برگردین به خونۀ ریدل. تا اون موقع نمی خوام ریختتونو ببینم.
و بعد رو به سایر مرگخواران کرد:
- همگی پیش به سوی خانۀ ریدل!
بلاتریکس و نارسیسا-مورگانا، با تردید نگاهی به هوکی و بلیز انداختند. لرد سیاه با خشم غرید:
- تصمیمتونو بگیرید با اینا هستید یا برمی گردید به خانۀ ریدل؟
بانوان با اندوه و دوستانه شانۀ همقطاران سابق خود را فشردند و همراه لرد سیاه و سایر مرگخواران به خانۀ ریدل آپارات کردند. هوکی همچنان که اشک در چشمانش جمع شده بود زیر لب نالید:
- ارباب چطور تونست اینکارو کرد؟ اون به هوکی قول داده بود. هوکی روی حرف ارباب حساب کرده بود.
بلیز مغرورانه سر بلند کرد:
- بیخود زاری نکن هوکی. ما خودمون یه راهی برای معالجۀ خودمون پیدا می کنیم و وزارت رو از نو می سازیم. حتی اگه شده با دستای خالی!
محفلیون که کنار پنجره لم داده بودند و به تصور فیلم سینمایی جدید 2010 تخمه می شکستند، با شنیدن صدای دامبل از جا پریدند و متوجه شدند که صحنه، کاملا واقعی بوده است. دامبل خطاب به هوکی و بلیز گفت:
- فرزندانم! شما می تونید به آغوش آسلام بپیوندید. اگه حاضر بشید جزو محفل دربیایید، برای معالجه تون یه فکری می کنم.
هوکی و بلیز:
-