هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: خانه های هاگزمید
پیام زده شده در: ۱۵:۰۴ پنجشنبه ۲۲ مرداد ۱۳۸۸

سارا اوانز old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۶ شنبه ۱۰ دی ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۳:۳۵ چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۶
از بالای سر جسد ولدی!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 993
آفلاین
_ ای مردک پست! من که می دونم تورو این کچل اجیر کرده! زود باش کچل! خودت به این کار ناپسندانت اعتراف کن!

ولدی با عصبانیت برای بار سوم فریاد زد :
_ پیری دیگه داری بدجوری رو اعصابم می ری ها! من این مردک رو نمی شناسم. اصلا انجام این کار چه سودی به حال من داره هان؟ بدن لاغروی اون جیمزتون رو بخوام چه کنم؟

جیمز :

دامبل قیافه حق به جانبی گرفت و گفت :
_ خب معلومه! که بوسیله اون به محفل نفوذ کنی! تو همیشه در پی این کارایی!

ولدی چشماشو ریز ( دیگه در واقع با این کار چشمی نموند!!) کرد و رو به دامبل گفت :
_ اصلا شاید خودت این کار رو کرده باشی! داری داد و فریاد می کنی که منو مقصر نشون بدی؟ زود باش خودت اعتراف کن که می خواستی به این وسیله بیایی و نجینی خوشگل منو بدزدی!

دامبل با چشمای گرد شده به ولدی خیره شد و گفت :
_ اوهو! اینو... یادت باشه ها! تو اون جادوگر خیبیثه ای نه من! یک سفید همیشه از رو به رو حمله می کنه... حیله و ترفندم توی کارش نیست. تازه اون مار مردنی چندش آوره زشتت رو اصلا می خوام چه کار؟

ولدی دیگه نتونست تحمل کنه :
_ ماره بی همتای من زشت و چندش آوره؟ آواداک...

دامبل هم از جاش بلند شد و در پاسخ گفت :
_ روی من چوب دستی می کشی کچل؟

مرد تازه وارد شده که از این دعواها به این صورت در اومده بود با صدای بلند گفت :
_ بســــــــــــه! بس کنید... اصلا هیچ کدوم این کارو از من نخواستید... این کارو...این کارو وزارت به من محول کرده بود!

ولدی و دامبل : چـــی؟
جیمز و مورفین : برای چی؟

و سپس ظرف سیم ثانیه طرف طناب پیچ شده نشانده شد روی صندلی کافه تا به آن جمعیت متعجب جواب پس بدهد!



Re: خانه های هاگزمید
پیام زده شده در: ۱۴:۳۳ پنجشنبه ۲۲ مرداد ۱۳۸۸

مونتگومریold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۹ یکشنبه ۳۰ تیر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۰:۴۵ دوشنبه ۲۳ بهمن ۱۳۹۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 588
آفلاین
خلاصه:

[spoiler=خلاصه]بدن جیمز و مورفین با یک دیگر عوض شده اند، بطوری که جیمز در بدن مورفین، و مورفین در بدن جیمز بسر میبرد. لرد و آلبوس که از این موضوع باخبر شده اند، تصمیم بر باز گرداندن این دو به بدن خود میگیرند.اما هیچ کاری نمیتواند آنهارا به بدن خود بازگرداند. سپس، بعد از یک جلسه با مرگخواران، لرد تصمیم یک جلسه با دامبلدور رو میگیره و وی رو به خونه خودش برای جلسه دعوت مکینه. دامبلدور با مکان جلسه مخالفت میکنه و بعد از نامه نگاریها، تصمیم بر این میشه که جلسه در سه دسته جارو برگزار بشه.در جلسه، دامبل ریشو از لرد کبیر میپره که چطور بدن جیمز و مورفین را جابجا نموده است. لرد با عصبانیت میگوید که وی این کار را نکرده که ناگهان کسی وارد کافه میشود و میگوید که او این کار را کرده است...[/spoiler]


تا زمانی که عشق دوستان هست، مونتی هرگز فراموش نخواهد شد!!


[i][b][color=669933]"از این به بعد قبل از


Re: خانه های هاگزمید
پیام زده شده در: ۱۳:۳۵ پنجشنبه ۲۲ مرداد ۱۳۸۸

لایرا مونold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۴ دوشنبه ۱۹ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۴:۱۳ پنجشنبه ۱۹ فروردین ۱۳۸۹
از روزایی که دیگه بر نمیگردن ! از اون روزای خوب :|
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 39
آفلاین
آن طرف ، خانه ی گریمولد:

آلبوس بالافاصله بعد از فرستادن نامه اش نام چند نفر از اعضایش را صدا کرد.

- آبر، گرابلی ، و تدی شاید لازم باشه اون روتو نشون بدی به علاوه ی جیز به عنوان نخودی باید ببریمت!کاراتونو تا فردا انجام بدین که میخوایم بریم کافه سه دسته جارو!


کافه سه دسته جارو:

لرد جامش را آن قدر فشار داد تا وقتی که جامه درون دستانش پوکید!

- چرا همیشه ای آلبوس باید دیر سر قرار بیاد؟
- برای این که بگم برام ارزشی نداری تام

آلبوس دامبلدور با ردای آبی خود و کشی به ریش های دراز خود و همراه با افرادش مقابل ولدمورت رو به انفجار ایستاده بود.

- فعلا در حال مذاکره ایم چیزی بت نمیگم وگرنه که ...

آلبوس حرف ولدمورت رو شوخی میگیره و از اون طرف مورفین در قالب جیمز و جیمز در قالب مورفین لحظاتی به یکدیگر نگاه میکنند ، و سپس بعد از نگاه خشانت باری به سمت یکدیگر حمله ور میشوند.

- بدن منو میدزدی؟پسش بده تا نهنگامو ننداختم تو جونت1
- تو بدن منو پژ بده تا موادمو نکردم تو حلقت!

ولدمورت به گابر دستور میده تا اینا رو از هم جدا کنه و گابر با طلسمی سدی میان دو نفر درست میکنه.

دامبلدور شروع میکنه:خب داشتیم چی میگفتیم؟آها...چطوری اینارو کردی کلک؟

ولدومورت بار دیگر عصبانی میشه و اینبار جام پشت سریشو میشکونه:چند بار بگم؟من اینکارو نکردم ، و اگرم میکردم بت نمیگفتم چجوری این کارو کردم!!

دامبلدور با تفکر به دوردستا خیره میشه و میگه:این میتونه کشف جدیدی باشه!پس اگه تو این کارو نکردی کی اینکارو کرده؟

- من!

در با شدت باز میشه و هیکل مردی در چارچوب آن پدیدار میشه...


خواستیم و نخواستند بعضیا ...
[i][col


Re: خانه های هاگزمید
پیام زده شده در: ۰:۱۹ دوشنبه ۱۲ مرداد ۱۳۸۸

ترورس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۰۱ دوشنبه ۵ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۵:۱۸ چهارشنبه ۱۶ تیر ۱۳۸۹
از این سبیل ها خوف نمی کنی یابو !
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 209
آفلاین
لرد کاغذی در دست داشت و در حال نوشتن نامه به دامبلدور بود.

-الان سه ساعت چهلو هفت دقیقه یک بیست شیش سانیه که لرد سرش رو اون کاغذ خمه ولی سه خط و نصفی نوشته .

بلا که این اهانت را شنیده بود کروشیو های متعددی به سمت بارتی فرستاد و بارتی در دم پکید!

لرد به ارامی گفت:تمام شد گابر برو اینو بفرست برای اون دامبلدور ریشو ...

گابر با اطاعت از لرد نامه را گرفت و از اتاق خارج شد .

درون حال خانه ریدل

همه ساکت نشسته بودند و در حال دیدن فیلم جومونگ بودن ، تنها ولدی بود که یک هندوانه در دست داشت و در صدد بلعیدن هندوانه به صورت یک جا بود .

-ای بابا این تشو چرا منگ میژنه اگه پیش خودم بود با بهژرین موادم میشاختم.

-خفه باش مورفین داریم فیلم میبینیم ؛ تو بخواب .

تـــــــــــــــــــــــــــــــــــرق

همه از جایه خود پریدند و چوب دستی هایشان را اماده نگه نداشتن ولی با اندکی دقت فهمیدند که جغدی به شیشه خورده.

بلا به پرنده کروشیو فرستاد و گابر نامه را از پای چغد کند و به دست لرد رساند.

سلام دارک ولدک

مگه ما خریم که پاشیم بیایم خونه شما جلسه جلسه باید یه جای بی طرف باشه مثل کافه سه دسته جارو هرکس هم باید سه یار با خودش بیاره به غیر از مورفین و جیمز یعنی اونارم بیاریم بعلاویه سه نفر دیگه کچل.
فردا ساعت 3 کافه سه دسته جارو.


لرد نامه را بست و به تنی چند از مرگخوارانش دستور داد تا محل کافه سه دسته جارو را نگاهی بیندازند.

بلا: چی وشته بود سرورم

-به توچه

-گابر ، پرسی ، منتی شما با من میاید و تو مورفین ...

بلا:من چی ارباب

-برگومشو با تو دیه حال نمی کنم میخوام راه واسه جونا باز کنم شما هاهم اماده باشید فردا میریم به کافه سه دسته جارو برای جلسه با اون پشمک.


خدا يكي ؛ زن يكي ، يكي !

"تا دنیا دنیاست ابی مال ماست / ما قهرمانیم جام تو دست ماست"


Re: خانه های هاگزمید
پیام زده شده در: ۱۴:۳۰ سه شنبه ۱۶ تیر ۱۳۸۸

مونتگومریold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۹ یکشنبه ۳۰ تیر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۰:۴۵ دوشنبه ۲۳ بهمن ۱۳۹۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 588
آفلاین
لرد نگاهی به مرگخواران نمود و بعد گفت: جلسه میذاریم...تمامی مرگخواران در کمتر از ده دقیقه دیکگه اتاق جلسات باشن!


اتاق جلسات:


هیچ صدایی جز صدای فس فس مورفین شنیده نمیشد. تمامی مرگخواران در سکوت انتظار سخنرانی لرد را میشکیدند. اتاق جلشه، اتاقی بزرگ بود که با قفسات بلند کتاب احاطه شده بود. میز طویلی در اتاق دیده میشد و دور تا دور آن را مرپخوران پر کرده بودند. سرانجام لرد کبیر سکوت را شکست. لرد از صندلی چرمی مخصوص خود بلند شد و با لحن سرد و همیشگیش گفت: خوب.همه ما میدونیم چرا امروز اینجا جمع شدیم! ما اومدیم تا ببینیم با این مشکل چطوری برخورد کنیم.چکار میشه کرد یعنی؟
پرسی از آن سوی میز دست خود را بلند کرد و بعد از اازه گرفت از لرد، گفت: بنظر من همین صورتش خوبه...همین سیفید میفیده، هم دیگه معتاد الکلی نیست
لرد کروشیوی به پرسی فرستاد و بعد رو به بلا گفت: نظر تو چیِ؟
بلا چشمان خود را نازک کرد و جواب داد: بنظرم باید بکشیمش! صورت این ننگ بر تمامی مرگخواران هست!ما...
لرد حرف بلا را قطع کرد و گفت: خشانت بکار نمیبریم!حداقل الان نه!کسی دیگه ای هست؟
مونتی گفت: اینقدر با بیل میزنیمش تا....
کروشیوی لرد مونتی را از سخن گفتن باز داشت. سر انجام، ایوان از جای خود بلند شدو گفت: بنظرم تنها راه این هست که با محفل یک جلسه بذاریم و ببینیم نظر اونا چی هست.
با شنیدن این، هیاهویی تمامی اتاق را فرا گرفت. فریادهای" مرگ بر ضد مرگخواران" و " مرگ بر محفلی" شنیده میشد. در آن میان، یک نفر هم فریاد" رای مرا پس بده" سر داد


لرد فریادی کشید و بعد تمامی مرگخواران ساکت شدند. لرد نگاهی به ایوان وبعد به سایرین کرد و گفت: فکر کنم حق با ایوان باشه. باید یک جلسه با دامبل ریشو بذاریم...متاسفانه!


تا زمانی که عشق دوستان هست، مونتی هرگز فراموش نخواهد شد!!


[i][b][color=669933]"از این به بعد قبل از


Re: خانه های هاگزمید
پیام زده شده در: ۲۲:۱۸ پنجشنبه ۱۰ اردیبهشت ۱۳۸۸

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
مورفین نگاهی به قد و قواره خودش انداخت.
-هوم...منم دو شاعته فکر میکنم چرا ردام اینقدر گل و گشاد شده.پش به خاطر همینه.

لرد با عصبانیت مرگخواران نگهبان را احضار کرد.
-گابریل،تره ور اینو ببرین و تا مورفینش نکردین برنگردونین.

تره ور و گابریل دستهای مورفین را گرفتند و او را از اتاق بیرون بردند.

ده ساعت بعد:

تره ور و گابریل خسته و عرق ریزان مورفین را به اتاق برگرداندند.لرد سیاه با دیدن جیمز ناخود آگاه از جا پرید.
-این که هنوز فسقلیه.مگه نگفتم عوضش کنین؟

گابریل بعد از کسب اجازه از محضر لرد روی صندلی ولو شد.
-ارباب لباس نیست که عوضش کنیم.سوروس هر معجونی که فکرشو بکنین به خوردش داد.حتی معجون خوش شانسی.که شاید شانس بیاره و از این ریخت و قیافه خلاص بشه ولی نشد که نشد.این نه کارمعجونه و نه طلسمهای ساده.باید یه فکر اساسی بکنیم.

مورفین آستینهای ردایش را تا زد.
-ارباب ژون من داشتم فکر میکردم حالا که من اینجا نیشتم پش من کژام؟یعنی جیمز الان اینجاشت.مورفین کژاشت؟

لرد به فکر فرو رفته بود که با برخورد شدید جغد سفیدی که از پنجره وارد اتاق شد به خود آمد.
-صد دفعه گفتم این جغدا رو درست تربیت کنین نیان بخورن تو مغز آدم.

تره ور جستی زد روی میز و نامه بسته شده به پای جغد را با دستهای لزجش باز کرد و به لرد سیاه داد.
-ارباب بفرمایین.اسم شما روش نوشته شده.

لرد سیاه با دیدن کلمه"لردک ولدک" روی پاکت نامه اخمی کرد.
-هوم.از محفله.

لردک ولدک عزیز

در پس حادثه هولناکی که در محفل به وقوع پیوسته ما به مدت 12 ساعته که داریم ریخت و قیافه دایی شما رو تحمل میکنیم.بعد از تشکیل جسات متعدد و مشورت با گرابلی پلنک و حتی اعلام ماموریت جدید برای الف دال به این نتیجه رسیدیم که این باید زیر سر شما باشه.ما احتمال میدیم که هدف شما از این کار فرستادن چشمهای مورفین گانت به محفل و جاسوسیه.ولی کور خوندی کچل!این مشکل باید حل بشه.مورفینتونو بگیرین و جیمزمونو پس بدین.


لرد سیاه نامه را با سانسور قسمت"کور خوندی کچل"برای مرگخواران خواند.
-خب،نظر شما چیه؟چیکار باید بکنیم؟




Re: خانه های هاگزمید
پیام زده شده در: ۱۴:۵۶ جمعه ۲۱ فروردین ۱۳۸۸

مونتگومریold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۹ یکشنبه ۳۰ تیر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۰:۴۵ دوشنبه ۲۳ بهمن ۱۳۹۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 588
آفلاین
با توجه به تموم شدن سوژه قبل،سوژه جدید:


عمارت شهرداری در خواب فرو رفته بود.نور از لابلای پردهای زیبا و تمیز عمارت بداخل اتاق راه یافتند. در انتهای اتاق،تخت زیبا و اربابی،که با روتختی صورتی رنگی پوشیده شده بود قرار داشت. بر روی تخت،شخصی با لباس صورتی در خواب فرو رفته بود.فرد تکانی خورد و باعث افتادن یویوی کوچکش از تخت شد. صدای افتادن یویو کوچک بر روی سنگ فرش مرمرین اتاق باعث بیدار شدن فرد شد.جیمز از روی تخت بلند شد و همان طور که چشمان پف کرده خود را میمالید، به یویو خود نگاه کرد:پوففف...عجب شبی بود!


جیمز از جای خود بلند شد و بسوی آکواریوم کوچکی، که نهنگی بزرگی بزرو در آن فرو رفته بود، رفت. جیمز لبخندی به نهنگ زد و گفت: صب بخیر...چه صبح زیبائی.
نهنگ با دیدن جیمز جیغ بلندی سر داد،که در آب خفه شد.جیمز بدون توجه به نهنگ جلوی آینه طلاکاری شده ایستاد و شروع به شانه زدن موهای خود کرد.
- جــــــیــــــــــــــــــــــــــــــغ
صدای گامهای فردی،که با عجله از پلها بالا میامد شنیده شد و سپس در اتاق جیمز با خشانت باز شد. مونتگومری که هنوز بیجامه و کلاه خواب خود را بر تن داشت،همان طور که بیل خود را بنشانه آماده باش گرفته بود وارد اتاق شد.
- چی شده؟کو کجاس؟زلزله اومده؟نهنگه سکته کرده؟ یویو...

مونتگومری با دیدن جیمز ساکت شد.وی نگاهی به جیمز نمود و با بیحوصلگی گفت:
مورفین؟؟تو اینجا چکار میکنی؟صدبار گفتم میخوای بیای اینجا طوری بیا که کسی نفهمه!خوب این بچه سکته میکنه باو!
مونتگومری نگاهی به دور وبر خود انداخت و با تعجب گفت:
حالا جیمز بیچاره کو؟بلائی سرش آورده باشی میزنم...

جیمز حرف مونتگومری را قطع کرد و گفت:
من مورفین نیستم دائیی...من جیمزم...صبح بیدار شدم دیدم تو پوست مورفینم...

مونتگومری لبخندی زد و گفت:
سیزده بدر گذشته مورفین!تازه من که باور نمیکن...
- جـــــــیــــــــــــــــــــــــــغ!!!

چشمان مونتی از تعجب گرد شد.مونتی با انگشتش به مورفین/جیمز اشاره کرد و من من کنان گفت:
توتو...تو خود جیمزی...فقط جیمز میتونه این جوری جیغ بزنه!اگر تو مورفیت شدی،پس مورفین باید جیمز شده باشه.

خانه ریدل

مورفین بهترین ردای خود را پوشید و برای صبح بخیر گفتن وارد اتاق لرد شد.
- مااااا......این وروجک چطوری اومد تو خونه من؟ کروشیو!سکتوم سمپرا...آوادا...
مورفین هرچه سریع تر از اتاق لرد بیرون دوید و پشت یکی از گلدون های قدیمی،که گلش خشک شده بود پناه گرفت:
یا لرد این منم داش...مورفین...وروژک کیه؟نکنه تو هم مواد مژرف میکنی شیطون؟من مورفین باوو.

لرد با عصبانیت از اتاقش بیرون آمد و چوبش را بسیو مورفین،که حال در بدن جیمز بود نشانه گرفت:
حالا میکشمت که دیگه بدون اجازه تو خونه من نیای!
مورفین با ترس به لرد خیره شد و من من کنان جواب داد:
به ژآن تو من مورفین،دائیتم! یادته اون روزی که آخرین موت ریخت؟من تنها کسی بودم که اون روز پیشت بودم...مرگ توبیاس من مورفینم.

لرد با تعجب به مورفیت خیره شد.
- تو واقعا مورفینی!!ولی تو بدن اون وروجک،جیمز چکار میکنی؟


ویرایش شده توسط مونتگومری در تاریخ ۱۳۸۸/۱/۲۱ ۱۵:۰۷:۰۱

تا زمانی که عشق دوستان هست، مونتی هرگز فراموش نخواهد شد!!


[i][b][color=669933]"از این به بعد قبل از


Re: خانه های هاگزمید
پیام زده شده در: ۲۲:۴۹ جمعه ۹ اسفند ۱۳۸۷

محفل ققنوس

جیمز سیریوس پاتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۵:۵۰ جمعه ۱۳ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۱:۳۷ یکشنبه ۷ خرداد ۱۳۹۶
از طلا گشتن پشیمان گشته ایم، مرحمت فرموده ما را مس کنید.
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
محفل ققنوس
پیام: 1531
آفلاین
دامبلدور برای تحریک بیشتر وزیر و معاونش، شیشه خون اژدهایی از ریشش بیرون کشیده و آن را در مقابل چهره های متفکر دو مرگخوار تکان داد.

لرد دقایقی به آنها چشم دوخت و بعد تصمیمش را گرفت، با اشاره ای مرگخوارانش را برگرداند و به مقصد خانه ی ریدل آپارات کرد.
دامبلدور در حالیکه سعی میکرد فاصله اش را با تاول دار ها! تنظیم کند، همچنان به وزیر و معاونش لبخند میزد.

جن نگاه ملتسمانه ای به شیشه ی خون انداخت ، سپس به جیمز و تدی، دو رانده شده ی بی بخارش، بعد به چشمان خسته ی آلبوس دامبلدور و صورت زخمی چارلی ویزلی چشم دوخت.

آب دهانش را قورت داد و بی توجه به چشم غره ی بلیز زابینی، قاطعانه پاسخش را داد :

- من عضو محفل ققنوس میشم...!

بلیز زابینی با خشم آپارات کرد و مایع لزجی که از تاول هایش بیرون می زد به اطراف پاشید. ممد های وزارت با اژدها های چارلی ویزلی دست دادند و کلی شادی و دوستی و بوس و بغل و لاو و اینا!

آلبوس دامبلدور نیز با آغوشی باز به سوی هوکی رفت و داغ محفلیتی!!! را بر بازوی نحیف جن نشاند.

از آن پس، وزارت سفید شد و هوکی شد جن خانگی محفلی ها در خانه ی گریمالد.
قصه ی ما به سر رسید، کلاغه هرگز به خونه اش نرسید...!


پایان ماموریت!



Re: خانه های هاگزمید
پیام زده شده در: ۱۵:۰۲ جمعه ۹ اسفند ۱۳۸۷

مورگانا لی‌فای


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۲ پنجشنبه ۲۷ تیر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۹:۰۳ جمعه ۲۶ دی ۱۳۹۹
از یه دنیای دیگه!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 516 | خلاصه ها: 1
آفلاین
یه خلاصۀ هویجوری:

هوكي به خاطر اينكه نژادش به جن هاي خونگي بر ميگرده مورد تمسخر همه مخالفانش قرار گرفته اون براي مبارزه با اين مسئله سازمان بزرگي رو با بودجه هنگفت احداث ميكنه و نام اون رو سازمان كنترل بر روي اصلاح نژادي ميگذاره ، هوكي از بهترين متخصصان ماگل دعوت ميكنه تا براي اصلاحات ژنتيكي اون رو مورد عمل جراحي قرار بدن.

عمل جراحي انجام ميشه ، اما نتيجه حاصله وحشتناكه ، هوكي تبديل به موجود زشت قيافه با زگيل هاي زشت بر روي صورتش ميشه و از همه اينها بد تر قدرت جادويي خودش رو از دست ميده.

بعد از تحقيقات فراوان متوجه اين مسئله ميشند كه تنها راه درمان هوكي و برگشت نيروي جادوييش استفاده از خواص خون اژدهاست و تنها كسي كه به اين خواص آگاهي كامل داره ، البوس دامبلدوره.

هوكي براي دامبلدور دعوت نامه ميفرسته كه به وزارت بياد ، اما دامبلدور كه از سياست هاي كثيف وزارت آگاهه مخالفت خودش رو اعلام ميكنه و مصاحبه ي كوبنده اي بر ضد هوكي در راديو پاتر بان انجام ميده.

محفل و وزارتخونه که جوگیر یه فیلم سینمایی جنگی به سبک هندی (راجو پسند ) می باشند، قرار جنگ رو توی صحرا میذارن و وزارتخونه به کمک مرگخوارا حسابی می زنه توی دهن محفل (اهم... اهم...) بعد ناچار میشه یه فرار استراتژیک به سمت هاگزمید انجام بده.

به پیشنهاد بلیز، مرگخوارها و وزارتیون به منزل چارلی ویزلی حمله می کنن تا از اونجا خون اژدها به دست بیارن. چارلی هم با یه پاترونوس ملت محفل رو خبردار می کنه و درگیری جدیدی درست جلوی درب منزل چارلی رخ میده. منتهاش بین مرگخوارا و اژدهایان چارلی که توسط فلور از پنجره به بیرون انداخته شدن.

و اینک دنبالۀ ماجرا:

***************

(به ناچار قسمت پایانی پست ابرفورث عزیز که کاملا برخلاف حقیقته نادیده گرفته میشه! چیه خوب؟ هرچی باشه من یه مرگخوارم و بهتر از یه پردی از ماجرا خبر دارم. حتی اگه کنار اسمم ننوشته باشن مرگخوار!)

محفلیون پشت پنجره جمع شدند و به تماشای درگیری مرگخواران و اژدهایان کوچکِ چارلی شدند. نارسیسا به همراه هر وردی که تلفظ میکرد، یک «ایش» هم حوالۀ اژدهای مفلوکی می کرد که به سراغش می آمد. بلاتریکس درحالیکه از بی حوصلگی خمیازه می کشید، به راحتی چوبش را می چرخاند و بچه اژدهایی که به او نزدیک می شد را کروشیو می کرد. بلیز و هوکی هرکدام دنبال یک اژدها می دویدند تا زخمی، چیزی به آن وارد کنند و خون اژدهای مذکور را بریزند و برای درمان استفاده کنند. لرد سیاه که به شدت از هرج و مرج ایجاد شده خشمگین شده بود، بارانی از «آوداکداورا» را بر سر جانوران موذی جاری کرد و

تمام اژدهایان کوچک مثل برگ های خزان خشک شدند و بر زمین ریختند. هوکی و بلیز با ناامیدی و افسوس کنار اجساد اژدهایی زانو زدند. بلیز:
- ولی ارباب. اینطوری که همۀ اینا خشک شدن و یه قطره خون هم ندارن که به درد معالجۀ ما بخوره.

لرد سیاه با خشم فریاد کشید:
- خوب نداشته باشن. حوصلۀ منو سر بردین با این تاول هاتون و این ندونم کاریاتون که باعث شده مرگخوارای من الاف شما دو تا بشن. من دیگه اجازه نمی دم هیچ مرگخواری براتون یه قدمم برداره. هروقت سر عقل اومدین و دست از این وزیر بازی تون برداشتین، می تونین برگردین به خونۀ ریدل. تا اون موقع نمی خوام ریختتونو ببینم.

و بعد رو به سایر مرگخواران کرد:
- همگی پیش به سوی خانۀ ریدل!

بلاتریکس و نارسیسا-مورگانا، با تردید نگاهی به هوکی و بلیز انداختند. لرد سیاه با خشم غرید:
- تصمیمتونو بگیرید با اینا هستید یا برمی گردید به خانۀ ریدل؟

بانوان با اندوه و دوستانه شانۀ همقطاران سابق خود را فشردند و همراه لرد سیاه و سایر مرگخواران به خانۀ ریدل آپارات کردند. هوکی همچنان که اشک در چشمانش جمع شده بود زیر لب نالید:
- ارباب چطور تونست اینکارو کرد؟ اون به هوکی قول داده بود. هوکی روی حرف ارباب حساب کرده بود.

بلیز مغرورانه سر بلند کرد:
- بیخود زاری نکن هوکی. ما خودمون یه راهی برای معالجۀ خودمون پیدا می کنیم و وزارت رو از نو می سازیم. حتی اگه شده با دستای خالی!

محفلیون که کنار پنجره لم داده بودند و به تصور فیلم سینمایی جدید 2010 تخمه می شکستند، با شنیدن صدای دامبل از جا پریدند و متوجه شدند که صحنه، کاملا واقعی بوده است. دامبل خطاب به هوکی و بلیز گفت:
- فرزندانم! شما می تونید به آغوش آسلام بپیوندید. اگه حاضر بشید جزو محفل دربیایید، برای معالجه تون یه فکری می کنم.

هوکی و بلیز:
-


ویرایش شده توسط مورگانا لی فای در تاریخ ۱۳۸۷/۱۲/۹ ۱۵:۲۱:۱۳
ویرایش شده توسط مورگانا لی فای در تاریخ ۱۳۸۷/۱۲/۹ ۱۵:۲۵:۱۲
ویرایش شده توسط مورگانا لی فای در تاریخ ۱۳۸۷/۱۲/۹ ۱۵:۳۹:۰۴


Re: خانه های هاگزمید
پیام زده شده در: ۱۴:۲۹ سه شنبه ۲۹ بهمن ۱۳۸۷

آبرفورث دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۳۰ شنبه ۱۰ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۹:۲۶ یکشنبه ۲۱ دی ۱۳۹۹
گروه:
کاربران عضو
پیام: 805
آفلاین
هیووووووووووووووووووشت

در کسری از ثانیه همه ی محفلی ها جلوی در پشتی در خونه چارلی بودند یا شایدم جلوی در پشتی خونه چارلی بودند

به هر حال یه جایی همون ورا بودن

دامبل : هووووووووی جیکزی پاتو بکش بینم آآآآآااخ اووووووووووووووچ

نیمفا : خاله جونم منظورش اینه که اون شصت کوچولوی نازتو از توی دماغش در بیار بیرون. الهی من قربون اون پای کوچولوت برم.

جیمز که تازه به خودش اومده بود به سرعت شصتشو در آورد.

ملت :

جیمز : :d

نیمفا : واااااااااااااااااووووووو خاله جون چه رشدی کردی دماغ عمو دامبولو کردی اندازه دماغ لرد! اه اه اه چه کریه!

دامبل که کلی بهش برخورده بود به سرعت با چوبدستیش دماغشو درست کرد و گفت : خوب دیگه بسه میریم تو.بریم یک ... دو... سه...

هیچ کس از جاش تکون نخورد.همه داشتن به دامبل نیگا میکردن.

دامبل : ای وای ببخشید و به سرعت موبایلشو در آورد و شروع کرد به حرف زدن : سلام آنیت جان خوبی بابا؟....

تدی بواشکی در گوش جیمز گفت : ویژدانا خیلی موذیگره ها شرط میبندم داره ادا در میاره که نره تو.

- بیپ بیپ بیپ بیپ

صدای موبایل نیمفا بود.

نیمفا : ئه بچه ها آنیته!!! مشکوکیوس!

دامبل که هنوز این صحنه رو ندیده بود همچنان داشت به حرف زدن سوری خودش ادامه میداد.

- آآآآره دخترم همه خوبن شما چه خبر؟....


یـــیهو جیمز و تدی زدند زیر خنده.

دامبل که فهمیده بود چه گندی زده گفت : ئه الو الو آنیت الو...

و وقتی دید دیگه جو خیلی خفن شده خواست کم نیاره. این شد که یه دفعه غیرتش جوشید و با لگد زد به در.

- آآآآآآآآآآآآآآآخ دستگیقه قفت تو دماغم آآآآآآآآآآآآآآآآآآییییییی

اینبار دیگه همه بکس محفل زدن زیر خنده.

وامبل به سرعت به طرف فلور دوید و دستگیره درو از بینیش خارج کرد.

بیل : نمیومدین حالا ! من که گفتم دم درن تو که نیستن آلبوس جونیور.

آلبوس که خیلی خفن دامبولیش گل کرده بود گفت : وقت نداریم راجع به اینا حرف بزنیم. زود بیاین بیاد تو

همه ی ملت ریختن تو.

بیل : اونجا ان پشت اون در.فعلا با چند تا اژدها مشغولن.

دامبل : اوکی بکس بیاین پشت سر من.

رفت پشت در وایساد و گفت : هــــــــــــوی کچل میرزا چطور جرات کردی بیای این طرفا هــــــــــــــــــــــوم هدشات لازم شدی بازم؟:-8

لرد فکش در اثر این حرف دامبل خورد شده بود گفت : ...


ویرایش شده توسط آبرفورث دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۷/۱۱/۲۹ ۱۴:۴۸:۵۷

seems it never ends... the magic of the wizards :)







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.