سوژه جدیدمورفین گانت وزیر تندرست ملت جادوگر، پشت میز سفید رنگی که روی آن پر از لوله های آزمایش پیچ در پیچ بود، نشسته و سیگار برگی را مدام از گوشه ای به گوشه ی دیگر لبش می برد.
- اینم از جنش های ژدید!
روی قرص های صورتی کوچک، مهر وزرات سحر و جادو ضرب شده بود. مورفین چوبدستی اش را تکان داد و قرص ها درجعبه های کوچک با بسته بندی زیبایی قرار گرفتند. روی بسته ها شعار "وزارت سحر و جادو به شما بال می ده..!" با فونت طلایی رنگی نوشته شده بود.
- ارنــــی! افراد جا به جا کننده ی چیژ رو شدا کن!بگو بیان این جنشای تاژه رو آب کنن!
ارنی دوان دوان وارد شد.
- جناب وزیر! باب، کاراگاه ها همه ی افرادمون رو دستگیر کردن! آخرین نفرمون فایرنز بود که گفتین چون اسبه کسی بهش شک نمی کنه. ولی وقتی تو پارک داشته جنساشو می فروخته، انگار خیلی ضایع بوده که سُم ها شو می کرده تو جیبش تا پودرها رو تحویل بده!
کاراگاه ها هم درجا میگیرنش!
رنگ صورت وزیر کبود و کبودتر می شد...
- یعنی هیچ کش نمونده؟
ارنی که با دیدن چهره ی غضبناک مورفین رنگش پریده بود، سرش را به علامت نفی تکان داد.
چند دقیقه بعدوزیر و ارنی سوار آسانسور وزرات شده و به طبقه ی چهارم بخش نظارت بر امور موجودات جادویی رفتند. در سالن حیوانات مختلفی نشسته و منتظر رسیدگی به کارشان بودند. چند سانتور، دو چمدان حاوی لولوخرخره، سه قنوس و دو جوجه نهنگ!
وزیر به سمت اتاقی که درش بسته بود رفت.با چوبدستی اش "شیش شیخ ژیگر شیخی شیش هژار" را که رمز ورود به دفتر بود را در هوا رسم کرد. در باز شد. اتاق تاریک تاریک بود.
وارد شدند و در را پشت سرشان بستند. بالای در روی تابلوی کوچکی نوشته بود:
اداره ی حمایت از حیوانات جادویی
اتاق پر از حیوانات جادویی بود که به طرز فجیعی کشته شده بودند و یا بی رمغ دست و پا میزند. کف اتاق از خون جانوران مختلف خیس بود.
ارنی که از شدت بوی تعفنی که میامد چشمانش پر از اشک شده بود، بینی اش را گرفت و گفت:
- جناب وزیر این تو چه غلطی می کنین؟!
مورفین با خونسردی نگاهش را از ققنوس های یخ زده، گربه های بدون سر، جغد های بدون نوک، تک شاخ هایی که به صورت استیک درآمده بودند و سانتور های با دو دست آمیزاد و دو پا به شکل سُم، بر گرفت و گفت:
- اینجا آژمایش های مخشوشم رو انجام میدم.
سپس روی زمین نشست و سرش را درون شومینه کرد. ارنی صدایش را شنید که گفت:
- شلام شالژار! یه جن خونگی برام بفرشت. نه بابا دیگه شرشون رو نمی خوام، اتاقم دیگه جا نداره، برای یه ماموریت کارش دارم. اوکی منتظرم.
ارنی: وزیر...
- شاکت باش! مگه نمی گی دیگه چیژ جا به جا کن نداریم؟! همه ی افرادمو اون کاراگاه های لعنتی دستگیر کردن.
تـــق!
با صدای تق بلندی جن خانگی با چشم های بزرگ سبز، بینی دراز و نوک تیز و کرواتی بر گردن در اتاق ظاهر شد.
- سلام وزیر قربان! مدیر گفت شما با دابی کار داشت قربان!
مورفین لبخندی زد و دندان های یک درمیان زرد و سیاهش را به نمایش گذاشت و گفت:
- شلام جن! ما میخوایم تربیتت کنیم که برای وژیر ماموریتی رو انجام بدی. باید حرف ژدن، رفتار و اژ همه مهم تر قیافه ات عوژ بشه!
دابی و ارنی: :worry:
سپس وردی را زیر لب زمزمه کرد.
چند ثانیه بعد به جای دابی، مردی لاغر، با چشم های سبز و بینی کشیده و موهایی بور، نشسته بود!
مورفین با خنده آینه ای جلوی مرد گرفت.
فریاد مرد بلند شد:
دابی بد! دابی بد!
سپس به سمت میز رفت و سرش را با تمام قدرت بر روی میز کوبید!
- ارنی این احمق رو کنترل کن!تمام پیشونی اش رو خونی کرد! تو هرچه زودتر باید تربیت بشی که مواد مو جا به جا کنی جن!
دابی::worry: