هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: آزکابان
پیام زده شده در: ۲۱:۲۶ سه شنبه ۳ مرداد ۱۳۸۵

آناکین  استبنز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۵ دوشنبه ۱۹ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۱:۲۳ جمعه ۱۷ شهریور ۱۳۸۵
از زیر سایه ی ارباب لرد ولدومرت کبیر
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 329
آفلاین
هدی و آنی اسی دارن به سمت در یکی از سلول ها میرن
آنی اسی با خودش در حال فکره

آنی اسی با خودش: ببین آخر عاقبت کار ما به کجا کشید؟ با یه محفلی دارم میرم جاسوسی زندانی ها . اگه ارباب متوجه بشه پوستم رو میکنه .

وجدان آنی اسی: اوی آنی اسی ارباب که بالاخره میفهمه . مگه نمیدونی که لرد سیاه از همه چیز با خبره؟

آنی اسی با خودش: این وجدان هم راست میگه ها . اگه اینطور باشه که من بدبخت میشم . باید یه فکری بکنم نمیشه اینطوری.

دوباره وجدان آنی اسی: من بهت پیشنهاد میکنم که برای اربابت اطلاعات جمع کنی . میتونی جاسوسی زندانی ها رو برای اربابت بکنی. شاید بخشیدت

آنی اس: این وجدان راست میگه ها این تنها راه نجات منه

--------------------------------
هدویک داره به آنی اسی(آنی مونی) نیگا میکنه و در تعجبه که این یارو چرا اینقدر با خودش حرف میزنه
ولی به نظر میاد که حرف های آنی اسی تموم شده

هدویک: اوی آنی اسی مراقب باش اون وسط سوتی ندی ها

آنی اس: چی؟ کدوم وسط؟... آهان باشه... اره حواسم هست خیالت راحت باشه

در این لحظه ی ارزشی آنی اسی و هدویک با هم وارد یکی از سلول ها میشن
اون ته سلول گلیدی و سرژ و سوسک دور هم نستن
هدویک میره به طرف اون ها
آنی اسی یه مدت دور و برخودش رو نگاه میکنه
زندانی ها هم نگاهش رو پاسخ میدن که یعنی الان حالت رو میگیرم ارزشی

در هین همین نگاه بازی ها چشم آنی اسی به مانداگاس فلچر می افته و زود میره طرف مانداگاس تا شاید بتونه از این محفلی حرف بکشه

سرژ به طرز مشکوکی آنی اسی رو نگاه میکنه




Re: آزکابان
پیام زده شده در: ۱۲:۱۹ سه شنبه ۳ مرداد ۱۳۸۵

جسیکا پاتر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۱۵ یکشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۱۶ جمعه ۴ اسفند ۱۳۹۶
از تالار قحط النساء گریف!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1540
آفلاین
یاهو




پنج دقیقه بعد!
جسی با سرعت جک بنگ خودش رو دمه در آزکابان میرسونه !... صدایی خشانت بار بلند میشه که میگه :
_ کارت شناسایی لطفا !
جسی: عجیبا قریبا ، تا دیروز این در با طناب باز و بسته میشد ، حالا کارت میخواد !!
در همین حال یکی از دیوانه سازها میاد و از پشت شیشه نگاهی به جسی میکنه و میگه :
_ شما وقت گرفتیه بودین ، از جناب هدویگ !
جسی که به شدت احساس عصبانیت بهش دست داده بود سریع موبایلش رو از توی کیفش بیرون آورد و به هدی زنگ زد و گفت:
_ الو ، هدویگ باب چه وضعشه؟
_ هدی: وزش باد موسمی ! ...مشکلی پیش اومده؟؟
جسی که داشت با دست خودشو باد میزد گفت:
_ نمیزارن بیام تو!
ناگهان صدای هدویگ که بی شباهت به داد نبود گفت:
_ هووی در رو باز کنین !... این معاونه منه ! ... بیب!
دیوانه سازها با صدای هدویگ عین میخ به دیوار چسیبد و حتی نفس هم نمیکشیدند.

دو دقیقه بعد!
هدویگ ، آنی اسی و جسی دوره میز ریاست نشسته بودند و در حال بحث در مورد نقشه ی هدویگ !
هدویگ کمی آب خورد و گفت:
_ من و آنی اسی میخوایم بریم تو جمع زندانی ها !
آنی اسی و جسی:
آنی اسی که در شوک به سر میبرد بعد از چند تا پلک زدن گفت:
_ آخه چرا؟
هدویگ: هر چی رئیس بگه !... دلیلش اینکه بریم اطلاعات بگیریم و کمی از بیکاری در بیابم !.... دلم واسه سوسکی و بچه ها به شدت تنگیده ! ... سپس روشو سمت جسی کرد و گفت:
_ وقتی ما میریم تو زندانی ها ، تو میشی رئیس فرضی!... بعد از چند مدت میام سر جام ، تحول لازمه ... خوب آنی جان بپر وسایلتو جمع کن !

سه دقیقه بعد!
_ هدویگ: خب جسی همه چیز رو گفتم ، کاری داشتی به موبایلم زنگ بزن ، فقط در مواقع ضروری !
آنی اسی که داشت با یکی از دیوانه سازها حرف میزد بعد از اتمام حرفاش گفت:
_ خب قربان همه چیز حاضره میتونیم بریم !

غـــــــــــیژژژژژژ..... غیـــــــــــــــــــژژژژژ
صدای خشانت باری برخاست!
_ درسلول باز میشه ، تا 10 ثانیه ی دیگه کلمه ی عبور عوض میشه!
جسی که داشت برای هدویگ و آنی اسی دست تکون میداد گفت:
Wow...چه جلب مخفیه اینجا!!!
دیوانه ساز:
جسی:

%*%*%*%*%*%*% (7) *%*%*%*%*%*%
آیا هدی و آنی اسی با استقبال زندانی ها روبه رو میشدند؟؟





Re: آزکابان
پیام زده شده در: ۲۲:۴۶ دوشنبه ۲ مرداد ۱۳۸۵

هدویک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۵۷ شنبه ۱۵ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۱:۲۱ چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۶
از هر جا که کفتر میایَ!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 791
آفلاین
در همین لحظه هدویگ به صورت کاملا انتحاری بلند می شه و نوکشو به نشانه تهدید تکون می ده و ملت هم همه ازش می ترسن و به طرف سلولهاشون فرار می کنن.

در راه فرار هم آنی اسی به هدویگ برای برگردوندن ملت به سلولهاشون کمک می کنه و اینطور می شه که شورش کنترل می شه!

دقایقی بعد هدویگ و آنی اسی در دفتر زندانن و دارن با سر نگهبان صحبت می کنن.

سر نگهبان:رئیس زندان به خاطر حرکت گیلدی سکته کرد و مرد!

بعد رو به هدویگ کرد و گفت:
_از این به بعد به خاطر کنترل شورش شما به عنوان رئیس زندان انتخاب می شید!دو دقیقه دقت دارید دو تا معاون هم برای خودتون انتخاب کنید!

هدویگ دور و ور رو نگاه می کنه و تنها کسی که اون دور ور می بینه آنی اسیه.

اولین نفر انتخاب می شه!

بعد صدایی در ذهنش می پیچه که می گه:
_منو هم معاونت کن!

هدویگ:هووی صدا کیستی؟!

صدا:جسیکا پاتر!

هدویگ رو به دیوانه ساز می کنه و میگه:
_معاونای من آنی اسی و جسیکا پاترن!از فردا کارمون شروع می شه!

دیوانه ساز تعظیم بلند بالایی می کنه و می ره!

هدویگ به اتاق کار جدیدش یه نگاه می اندازه و اونو اصلا جذاب نمی بینه...پس رو به آنی اسی می کنه و میگه:
_من اصلا با ریاست حال نمی کنم!خسته کننده است!

آنی اسی:آره راست می گی!من می خوام زندانی باشم!

خنده ای گوشه لب هدویگ می شینه ...موبایلشو در میاره و شماره جسیکا پاترو می گیره:

_الو سلام جسی...پاشو بیا آزکابان یه نقشه دارم...

بیب!...

-------------------------------

خوب...اول از همه اینکه حال کردید داستانو چه ژانگولری تغییر دادم؟!...دوم اینه ریاست اسمی آزکابان رو به خودم تبریک می گم!...سوم اینه جسیکا پاتر پست بعدی رو می زنه و موضوع رو بازتر می کنه...بعد هم آنی اسی پستشو می زنه و آزکابان شروع به فعالیت می کنه...باشد که دوران خوشی را پشت میله های آزکابان بگذرانید!




Re: آزکابان
پیام زده شده در: ۲۰:۵۶ دوشنبه ۲۶ تیر ۱۳۸۵

مورگان الکتوold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۳ شنبه ۲۰ اسفند ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۶:۳۰ چهارشنبه ۴ مرداد ۱۳۹۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 620
آفلاین
صدا های عجیبی از ااطراف به گوش میرسه دو دیوانه ساز با حرکاتی ارزشی از حیاط خارج میشن
-جاسم حمله کن
- نورممد تو اول حمله کن
- با هم حمله می کنیم
در همین لحظه ملتی از بی ناموس ها به سمت سیاه ها و سیفید ها حمله می برن
مورگان:نــــــــــــــــــه
هدی:نــــــــــــــه
کوییریل:نه نیاین جلو بلاکتون می کنما
اما ملت بی ناموس ها هنوز جلو می آمدند و هیچ راه فراری وجود نداشت تنها کسی که ساکت نشسته بود گیلید بود و لبخند ملیح همیشگی اش را بر لب داشت
در هیمن لحظه سوسک می پره هوا و یه آرم از توی جیبش در میاره و میگه:شما هیچ می دونید با کی صحبت می کنید؟؟گیلیدی بزرگ ، احترام بگذارید
جاسم سریعا تعظیم کرد وو نورممد و بقیه ی بی ناموس ها هم تعظیم کردند
گیلیدی:ها ببینم کی به شما دستور داده به ما حمله کنید؟؟
جاسم:یه روزی من و نورممد دنبال کار می گشتیم دیوانه ساز ها اومدن گفتن کار هست ما هم اومدیم سر کار
گیلدی: تصویر کوچک شده حالا فعلا بیاین دست و پای ما رو باز کنید
نورممد:این دیگه کار حمیده،حمیــــــــــــد
در همین لحظه بردار حمید با حرکتی سرعتی دست و پای همه ی ملت سیاه و سفید را باز کرد
آلبوس:برداران چرا ما برهنه ایم؟؟؟
برادر حمید: تصویر کوچک شده
به هر سختی که بود ، ملت خودشان را به از شر قل و زنجیر ها آزاد کردند

درون ساختمان آزکابان
دیوانه ساز 1:صد بار بهت گفتم به این جاسم و رفقاش اعمتماد نکن
دیوانه ساز 2:___________
دیوانه ساز 1:تو چرا دیالوگت رو نمی گی؟؟؟
دیوانه ساز شماره ی 1 نگاهی به اطرفاش می اندازه و متوجه دیوانه ساز شماره ی 2 میشه که در حال فراره

حیاط
سرژ در حالی که در مقابل در ساختمون در حال زجه زدنه میگه:جاسم بوقی حالت رو جا میارم
یکی از پشت سر میگه:جزو نقشس
در همین لحظه یکی از دیوانه ساز ها که دلش به رحم اومده به طرف سرژ میره
سرژ:برادر در حق من جفا شده خم شو من رو از سر جام بلند کن
دیوانه ساز: تصویر کوچک شده به خاطر سرژی جان بلندت میکنم
سرژ:بلـــــــــه؟؟؟؟؟؟؟؟ تصویر کوچک شده
دیوانه ساز خم شده بود و دوربین زاویه ی دید سرژ رو نشون میده، گیلدی پاورچین پاورچین از پشت سر دیوانه ساز میاد و در همین لحظه.....
دیوانه ساز روی زمین افتاده بود و بیهوش به ظنر میرسید کوییریل کلیدها رو از جیب دیوانه ساز ور میداره و در زندان رو باز می کنه
سرژ:این دیوانه سازه یه چیزایی از سرژیا میگفتا
ققی :به دل نگیـــــــر
کوییریل سرعتش رو کم می کنه و میذاره هدی جلوش قرار بگیره
آاااااااااخ
هدی روی زمین افتاده و بیهوشه،همه ملت با تعجب به کوییریل نگاه می کنند که لبخندی پیروزمندانه بر لب داره
آلبوس:فتوا می دهم ، این به معنای اعلام جنگ است
دوباره تمام ملت سیاه سفید به روش مشنگی شروع به گفتمان می کنند
گیلدی:بلیز برو ازت پشتیانی می کنم
بلیز در جا دست از جنگیدن بر میداره و به دیوار تکیه میده در همین لحظات ارزشی یکی از ملت، به شد ت زمین می خوره و خون به همه جا می پاشه
_______________________________________________
چه کسی زمین خورده؟؟؟
هدی بعد از به هوش آمدن چه کار خواهد کرد؟؟؟
آیا دیوانه ساز ها می توانند جلوی شورش را بگیرند؟؟؟


تصویر کوچک شده


Re: آزکابان
پیام زده شده در: ۱۶:۵۴ دوشنبه ۲۶ تیر ۱۳۸۵

مرگخواران

بلیز زابینی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۸ جمعه ۲۵ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۵۷:۴۲ سه شنبه ۲۱ فروردین ۱۴۰۳
از یخچال خانه ریدل
گروه:
ایفای نقش
مرگخوار
کاربران عضو
پیام: 1708
آفلاین
سرژ : اوووووف چه همه جا تاریکه ! اینجا جون میده برای اعمال بی ناموسی !
بلافاصله یه چشم در حالی که اخم کرده بهش نزدیک میشه و صدای کوییرل شنیده میشه :
- دیگه نبینم از بی ناموسی حرف بزنی ها اینجا کسی هم نیست دیگه......
سرژ : هر کار که بخوام میکنم . اصلا من خدای بی ناموسی نویسیم !
بلافاصله یه چشم دیگه به سرژ نزدیک میشه .
سرژ : این کیه یقمو گرفته ؟
صدای گیلدی بلند میشه :
- دیگه نبینم بگی من خدای بی ناموسی نویسیما اینجا من حرف اول رو میزنم !
کوییرل یقه هر دو رو میگیره و فریاد میزنه :
- تا همتونو بلاک نکردم ساکت شین !
ملت
هدی : اه این سیاه ها رو نگاه کن جنبه ندارن دو دقیقه کنار هم باشن ولشون کنی می افتن به جون هم !
همه سفیدا میزنن زیر خنده .
سیاه ها
در همون لحظه کوییرل و گیلدی و سرژ همدیگر رو ول میکنن .
کوییرل : این چرنده با ما بود ؟ کور ممد بیا این دستارمو بگیر ببینم این چی میگه !
آناکین : برو کوییرل برو هواتو دارم .
سوسک : من و گیلدی هم از پشت پشتیبانی میدیم .
در همون لحظه یه چشم دیگه از زیر دست و پای جمعیت میاد بالا . و صدای آلبوس شنیده میشه :
- ها دعوا ؟ با فرزندان محفل ؟ غیر قابل تحمله ! هویییی بلر ، بروبچ بلند شین دعواست !
بلر : البوس توهم نده خوابیدیم ! ها چی دعوا ! هووووم بزار ببینم کمر بند بستم . آره
در یک چشم به هم زدن یه عده از چشمها در یک ور جبهه گیری میکنند و عده دیگر در طرف دیگر موضع میگیرن !
کوییرل : هوووووووی دومبول بوووووووووووق ! مگه خودت بوووووووووق ! بیام بگیرم بوووووووووق . هدیه بووووووووق تا بوووووووق بزن به چاک !
ملت
سرژ : کوییرل خودتی ؟ این حرفای بیناموسی چیه میزنی ؟
صدای هدی بلند میشه :
- آلبوس این کوییرل به شخصیت من توهین کرده میزاری با نوک برم تو شیکمش !
آلبوس : همانا من فتوا میدم خون این سیاه ها رو حلال اعلام میکنم !
بلافاصله صدای آخ کوییرل میره هوا چرا که هدی با نوک رفته بود توی شیکمش ! ناگهان جو متشنج میشه و درگیری راه می افته . در اون میان صدای گیلدی بلند میشه :
- آییییییی نفس کش ، یه سوراخ به من نشون بدین !
سوسک : تجمع جمعیت اون وسطه بدو گیلدی بدو !
بلافاصله گیلدی و سوسک وارد جمعیت میشن و صداهای بیناموسی میره بالا . دعوا به شدت بالا گرفته بود ! در این میان معلوم نبود صدای توپ و تانک برای چی شنیده میشد !
- آی کدومتون ریش منو گرفتین !
- آقا یه چیزی تو نوکم گیر کرده .
- کی این پشت من وایستاده ؟
- گیلدی لو رفتیم عقب نشینی کن !
در اون میان سرژ از زدن سفیدها خسته شده بود و داشت توی اون تاریکی کوییرل رو میزد . از طرفی از سوراخ های متعدد درون سلول افراد مجهول الحالی میریختند بیرون تا دعوا کنند و مبارزه به صورت ارزشی ادامه داشت .

بیرون سلول
دوتا دیوانه ساز به عنوان نگهبان ایستاده بودند .
اولی : اون تو چه خبره ؟ مثل اینکه نامردا پارتی راه انداختن !
دومی : یعنی چی ؟ الان میرم بهشون میگم !
بلافاصله یکی از آنها در سلول رو باز میکنه .
دیوانه سازه : هوووو چه خبره چه خبره .......
با باز شدن در ، سلول نیز روشن شده بود و صحنه در گیری به وضوح دیده میشد .
دو دیوانه ساز : ما هیچ کاره ایم
ناگهان دو دست بیرون اومد و دو دیوانه ساز رو گرفت و به داخل برد و در دوباره بسته شد . صدای الکتو بلند شد :
- این دو تا چی میگن اینجا ؟ بچه ها اینارم بزنید !
دو دیوانه ساز

یک ساعت بعد .
ملت سیاه و سفید در حالی که بعد از زد و خورد حسابی کج و کوله شده بودند در حالی که به پاهایشان زنجیر بسته بودند ایستاده بودند در محوطه قلعه ایستاده بودند . ( دو دیوانه ساز افقی شده بودند )
صدای یکی از دیوانه سازها به گوش رسید :
- این چه وضعشه ؟ حالا توی آزکابان شلوغ پلوغ میکنید ؟ زد و خورد میکنید ؟ بی ناموسی میکنید ؟ فحش میدید ؟
ملت
دیوانه سازه با سرعت از بین زندانیا میگذشت و حرص میخورد و ملت نیز سعی میکردند چهره گناه کار خود را عادی نشون بدن !
دیوانه سازه : هیچ میدونید برای چی آوردمتون توی محوطه قلعه ؟
همه به هم نگاهی انداختند و سرشان را به نشانه منفی تکون دادند .
برای اولین بار نیش ناپیدای دیوانه سازه باز شد .او در حالی که به همدستاش نگاه میکرد گفت :
- متاسفانه در اینجا هیچ کاری بی نتیجه نمیمونه ، ما شما رو آوردیم اینجا که با مدرن ترین ابزار شکنجه شکنجتون بدیم حتما زمزمه هایی در مورد زندان ابو قریل شنیدید
ملت
دیوانه سازها
دوربین در حالی که از بالا داشت زندانیان درون حیات رو نشون میداد ارتفاعشو از روی زمین زیاد کرد و سپس اروم تصویر سیاه شد .....

---------------------------

1- آیا همه به اتفاق شکنجه میشن ؟
2- آیا شورشی رخ میده ؟
3- ایا رئیس دیوانه سازها همون زاخیه ؟


ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۵/۴/۲۶ ۱۷:۰۰:۴۶



Re: آزکابان
پیام زده شده در: ۱۲:۱۷ دوشنبه ۲۶ تیر ۱۳۸۵

آناکین  استبنز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۵ دوشنبه ۱۹ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۱:۲۳ جمعه ۱۷ شهریور ۱۳۸۵
از زیر سایه ی ارباب لرد ولدومرت کبیر
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 329
آفلاین
دو تا چشم جدید در فضا دیده میشه

صدای اون دو تا چشم : اه خفشین دیگه نمیگذارن آدم تو انفرادی هم آسایش داشته باشه

یه صدا بدون چشم: باب مورگان جون اینقدر حرص نخور برای صورتت خوب نیست پوستت چروک میشه

یه صدای دیگه: زاخی اینا کین اومدن انفرادی ؟

صدای با چشم: هوی بوقیا خودتون رو معرفی کنید

هدویک و سرژ دارن کف بر میشن

از اون طرف سوسک و گیلیدی هم رفتن تو سلول خودشون
سوسک: گیلیدی جون اینجا چرا اینقدر غذاش بد بود کثیفیم اومد خواستم بخورمش

گلیدی: غذا رو ول کن بیا دنبال سوراخی چیزی برای فرار بگردیم

گلیدی و سوسک مشغول جستجو

دو تا دیوانه ساز ارزشی میان تو سلول

دیوانه ساز ارزشیه شمارهی 1234567890
: شما دو نفر به دلیل اقدام به فرار 5 روز میرین انفرادی


دقایقی بعد گیلیدی و سوسک به داخل سلول انفردای پرتاب میشن
مقدار 22 جفت چشم دارن با هم به اون دو تا نیگا میکنن

سوسک از یکی از دیوانه ساز ها میپرسه: اینجا سلول انفرادیه؟
دیوانه ساز: بله کاملا انفرادیه
سوسک : پس چرا اینهمه آدم اینجاس

دیوانه ساز: خوب همهی اینا خلاف کردن آوردیمشون انفرادی دیگه

سوسک: شما چند تا سلول انفرادی دارین؟

دیوانه ساز:از اسمش مشخصه دیگه سلول انفرادی یه دونه بیشتر نیست

سوسک: مااااااااااااااااااااااا

بعد از رفتن دیونه ساز ها صدای هدویک میاد که: سلام سوسک جون خوبی؟

سرژ : باب شما چیکار کردین اومدین انفرادی

گلیدی: دنبال راه فرار میگشتیم

یه صدای دیگه: اسی جون بخون داش کف کردیم

صدای موگان: به افتخار داش اسی کف مرتب
سرژ و سوسک و هدویک و گلیدی میرن تو خط دست

اسی: اینجا سرژ داریمپ؟
سرژ : اره منم چطورمگه؟

اسی: بیا با هم بوخونیم ملت بحالن

سرژ : برو که رفتیم

اسی: پارسال بهار رفته بودم...
فریاد سرژ : آزکابان

ادامه دارد

________________-
دوستان که قصد ادامه دارن اگه موافقین بیاین مرگخوار ها و محفلی های موجود در زندان رو با هم دعوا بندازیم
اگه حال نکردین بریم یه شورشی تو زندان راه بندازیم




Re: آزکابان
پیام زده شده در: ۲۳:۳۳ جمعه ۲۳ تیر ۱۳۸۵

هدویک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۵۷ شنبه ۱۵ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۱:۲۱ چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۶
از هر جا که کفتر میایَ!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 791
آفلاین
ولی هدویگ بالاخره با قورت دادن آب دهنش بر گشت و به صورت طرف نگاه کرد.

فرد قد بلندی با موهای بلند و سیاه و قیافه ای خشک و سرد داشت بهش نگاه می کرد!

هدویگ دوباره آب دهنشو قورت داد و ایندفعه در حالی که به بقیه اشاره می کرد که از جای این آقا پا شن به آفاهه گفت:
_می بخشید شما رو نشناختم.
آقاهه:من آناکین استبنزم.
هدویگ:چی؟!بچه ها بشینید بابا!آنی اسی خودمونه!

استبنز نگاهی خشمگین به هدویگ انداخت و گفت:
_به جا نیاوردم!
هدویگ:بابا من هدویگم!هدی نوک طلا!
آنی:به به!داش هدی خودمون!چطوری تو پسر؟
هدویگ صندلی کناریشو بیرون کشید وبه آنی اسی تعارف کرد که بشینه.استبنز کنارشون نشست و شروع کرد به گپ زدن با بقیه.

همه نشسته بودن و داشتن راجع به محیط زندان حرف می زدن.گیلدی داشت از اکتشافات سوراخای خودش برای سوسک می گفت و آنی اسی هم داشت با رفیقای هم بنش صحبت می کرد و هدویگ هم داشت با سرژ راجع به مسئله مهمی حرف می زد.

سرژ:هدویگ می گم نظرت چیه یه شعبه حذب اینجا بزنیم؟!
هدویگ:هوووم...فکر خوبیه!مبارزه با مدیران زندان!خوب می شه نه؟
سرژ:خیلی!

ناگهان دو دیوانه ساز از اونطرف به سمت هدویگ و سرژ میان و سریعا بهشون دستبند می زنن و می گن:
_به علت شورش بر علیه مدیران زندان به مدت 5 روز میرید انفرادی!
ملت:ماااااااااااااااااااا!

هدویگ و سرژ در حالی که تقلا می کردن از دست دیوانه سازا رها شن گفتن:
_بچه ها به زودی می بینیمتون!شما راه ما رو ادامه بدید!

بچه ها با نگاه های غمگین اونا رو بدرقه کردن.

----------مکانی تاریک...اتاقی مخوف...انفرادی!-----------

داخل اتاق هیچ نوری نبود.فقط چهار تا چشم در تاریکی می درخشیدن.

هدویگ:می گما...مگه نگفتن ما میریم انفرادی؟
سرژ:مشکوکه!الان ما انفرادی ایم؟!
هدویگ:ما الان انفرادی ایم!
..............................................................


ویرایش شده توسط هدویگ در تاریخ ۱۳۸۵/۴/۲۴ ۰:۲۳:۲۴



Re: آزکابان
پیام زده شده در: ۱۸:۱۹ جمعه ۲۳ تیر ۱۳۸۵

آناکین  استبنز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۵ دوشنبه ۱۹ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۱:۲۳ جمعه ۱۷ شهریور ۱۳۸۵
از زیر سایه ی ارباب لرد ولدومرت کبیر
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 329
آفلاین
گیلیدی و سرژ و سوسک و هدویک با شنیدن این زنگ میرن یه دنیای دیگه

سرژ: من میمیرم برای زنگ نهار کاش سرژیا و بچه ها هم اینجا بودن

گیلیدی: الهی غذا

سوسک: حالا اینجا غذاش بهداشتی هست؟

نگارنده:

هدی نوک طلا با عصبانیت گفت: از بس اون دیونه ساز ارزشی نوک منو کشید نوکم درد گرفت من که اعتصاب غذا میکنم

در سلول باز میشه و یه دیونه ساز سرش رو میکنه تو سلول و میگه
- برای صرف غذا باید دعوت نامه تقدیمتون کنم؟ اگه غذا میخوای راه بیفتید زود

چهار زندانی که از زور گشنگی نمیتونستن زیاد حرف بزنن فوری پشت سر دیوانه ساز از سلول میرن بیرون به سمت سالن غذا خوری راه می افتند

زندانی های سلول های دیگه هم دارن یکی یکی از سلول هاشون میان بیرون

بعضی از این زندانی ها یه قیافه ی خلافی دارن که نگو

همه ی زندانی ها وارد یه راهرو میشن که به سالن غذا خوری زندان میرسه سرژ و هدی و گلیدی و سوسک هم به ناچار با اون گروه همراه میشن

توی راهرو یه بوی خیلی بدی پیچیده
هر چی به سمت غذا خوری میرن بو بیشتر میشه
سرژ اولین نفری که وارد سالن غذا خوری میشه و اولین مکانی که به دیدن سالن به یادش می افته دستشویی زیر زمین حذب بود

گلیدی که بعد از سرژ وارد وارد شده داره به بقیه زندانی ها نیگا میکنه
بعضی از اون ها دارن یه چیزی رو که بهش میگن غذا میخورن
ولی بعضی دیگه دارن به این چهار تا زندانی جدید نیگا میکنن

خیلی هم بد نیگا میکنن ها

هدی یواش در گوش سوسک میگه : اگه کسی از اینا چپ نیگات کرد بوگو تا با نوک برم تو شیکمش

گلیدی و سرژ که شجاعت هدی رو میبینن اون رو جلو میندازن و خودشون دنبال هدی میرن
این چهار نفر دارن از وسط میز ها رد میشن تا برن به اون میزه که اون آخره و کاملا خالی به نظر میرسه برسن

دقایقی بعد همه دور میز نشستن
هنوز بعضی ها دارن بهشون نیگا میکنن بعضی ها هم یه چیز های در باره یاون ها به هم میگن و میخندن

یه نفر از پشت سر هدی میگه : ببخشید ها مثل اینکه اینجا جای ما بوده ها

هدی داره ساف رو به روش رو نیگا میکنه ( سه نفر دیگه رو)
اون سه نفر طوری دارن به طرف نیگا میکنن که هدی جرعت نکینه برگرده سمت یارو

....



Re: آزکابان
پیام زده شده در: ۱۷:۳۹ جمعه ۲۳ تیر ۱۳۸۵

مرگخواران

بلیز زابینی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۸ جمعه ۲۵ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۵۷:۴۲ سه شنبه ۲۱ فروردین ۱۴۰۳
از یخچال خانه ریدل
گروه:
ایفای نقش
مرگخوار
کاربران عضو
پیام: 1708
آفلاین
چند ساعت بعد .
ملت همگی همچنان در سلول هستند .
در گوشه ای سرژ یواشکی موبایلشو بیرون آورده و داره با زن و بچه حرف میزنه .
سرژ : اهو اهو اهو ( صدای گریه ) سرژیا ، اگر بدونی اینجا چقدر زندگی سخته . اهو اهو اهو
سرژیا : سرژ من منتظرت میمونم .
ملت
سرژ : بچه هامون خوبن ؟
سرژیا : آره از وقتی فهمیدم باباشون دزده حسابی پرهاشون ریخته !
سرژ

در طرفی دیگر گیلدی و سوسک شدیدا دارن کف زمین رو میگردن تا بلکه راه فراری پیدا کنن .
سوسک : گیلدی اونور رو نگاه کردی ؟ یه سوراخی اونجا هستا !
گیلدی : نه دیدم تهش مسدوده !
سوسک : پس به تلاشت ادامه بده .
دوباره هر دو شروع به جستجو میکنن .

در طرفی دیگر هدی تنها نشسته و مشغول یادگاری نوشتن بر روی دیواره .
هدی با خودش : ههههههه سه ساعته که الان توی این خراب شده ایم .
و یک خط دیگه اضافه میکنه ( چه دقیق )

ناگهان در سلول باز میشه و یه دیوانه ساز میاد تو . دیوانه سازه به اطرافش نگاه میکنه و چشمش به هدویگ می افته که مشغول یادگاری نوشتن روی دیواره .
هدی
دیوانه سازه : هوووووووووو ، ما پای رنگ این دیوار پول دادیم چی داری مینویسه !!!
هدی : میخوام از زمان از دستم در نره . ضمنا سلول خودمونه اختیاشو داریم
دیوانه سازه شیرجه میزنه روی هدی تا اون شی رو ازش بگیره .
هدی : د.... ولش کن ، مال خودمه ، ولش کن !
دیونه سازه همینجور که خم شده :
- میگم اونو بده به من !
در همون لحظه گیلدی دست از جستجو بر میداره و بلافاصله چشمش به دیوانه سازه می افته که بر روی هدی خم شده و در حال کلنجار رفتنه .
گیلدی : مثل اینکه یکی پیدا کردم
گیلدی و سوسک
و هر دو با هم شیرجه میزننن !
- آییییییییییییییییییییییییییییییییییییی!!!

در همون لحظه سرژ مشغول نگاه کردن این صحنه ارزشیه و همینجوری داره با موبایلم حرف میزنه
سرژ : سرژیا حالا زیادم نگران نباش هم سلولی های ارزشی گیرم افتادن کلی داریم میخندیم .
سرژیا : خاک تو سر نمک نشناست کنن ، بچه هامون دارن از گشنگی میمیرن تو نشستی تو زندان ....... اصلا من میرم خونه ققی اینا !!!
سرژ

در همون لحظه دیوانه سازه در حالی که گوش گیلدی و سوسک رو گرفته روشو بر میگردونه و سرژ رو میبینه که داره با موبایلش حرف میزنه
سوسک : آقا جان مادرت ولمون کن ، حواسمون نبود
گیلدی : دیگه تکرار نمیشه
دیوانه سازه با خشم گیلدی و سوسک رو رو هوا ول میکنه و رو به سرژ فریاد میزنه :
- هیییی تو ! موبایل از کجا آوردی ؟
سرژ : با منی ؟ دارم با خانوم بچه ها صحبت میکنم !
دیوانه سازه : مگه نمیدونی موبایل داشتن توی سلول ممنوعه زود موبایلتو بده بهم .
سرژ : خوب بزار از سرژیا خداحافظی کنم !
دیوانه سازه به زور موبایل سرژ رو میگیره و میره و در رو میبنده .
ملت حاضر در سلول

چند لحظه بعد
دینگ .... دینگ .... دینگ ... زنگ ناهاره ..... !!!




Re: آزکابان
پیام زده شده در: ۱۵:۵۳ جمعه ۲۳ تیر ۱۳۸۵

هدویک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۵۷ شنبه ۱۵ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۱:۲۱ چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۶
از هر جا که کفتر میایَ!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 791
آفلاین
خلاصه داستان:سوسک و هدویگ به دلیل بی ناموسی دستگیر شدن.در راه آزکابان گیلدی که از سوراخ اگزوز در اومد رو هم گرفتن.همه به آزکابان رفتن و به پاهای اونا زنجیر بستن.ولی کسی جرات نداشت خم شه و زنجیرا رو باز کنه تا اونا رو به انفرادی بندازن.دیوانه سازا اونا رو به اتاق رئیس بردن تا دستور بگیرن.

=======================================

رئیس لحظاتی فکر کرد و وقتی دید به نتیجه نمی رسه گفت:
_اشکال نداره...همشونو با هم بندازین تو یه سلول!
گیلدی و هدویگ و سوسک نگاهی به همدیگه انداختن و خنده ای بر لبانشون نشست.
دیوانه سازی جلوشون قرار گرفت و یکی دیگه رفت پشتشون و گفت:
_راه بیفتید!
هر پنج تا راه افتادن و از دفتر خارج شدن.
همینطور که تو راهرو راه می رفتن هدویگ به اطراف نگاه می کرد و اونجا ها رو بررسی می کرد.سوسک هم به دنبال آثاری از فاضلاب می گشت بلکه بساط تفریحش فراهم باشه.گلیدی هم که طبق معمول دنبال سوراخ می گشت!


در سلول باز شد و دیوانه سازا سه نفر رو به سمت جلو هل دادن.سه تایی روی تختی که گوشه اتاق بود افتادن و در سلول بسته شد.
هدویگ:هه هه!حداقل از تنهایی در میایم!
سوسک:ای بابا هر چی گشتم یه سوراخ فاظلاب پیدا نکردم!
گیلدی:هوووم...سوراخای قدیمی اینجا رو پر کردن...قبلنا پر سوراخ بود ولی الان...دریغ از یه دونه!

----ساعاتی بعد----

در سلول باز شد و دیوانه سازی در آستانه در نمایان شد.پشت سرش سایه ای بود.دیوانه ساز کنار رفت و سایه جلوتر اومد.در کمال تعجب همه سرژ در آستانه در پدیدار شد!
سرژ:های کیدز!
دیوانه ساز:برو تو!سریع با اون کلید زنجیر پاشونو باز کن.
سرژ جلو اومد و خم شد و زنجیر پای بچه ها رو باز کرد.ولی گیلدی عکس العملی نشون نداد!
دیوانه ساز که تعجب کرده بود کلید رو سریع گرفت و در رو بست و رفت.
.........................................

======================================

خوب من می خوام یه روند جدید به اینجا بدیم...یه زندان درست کنیم...چند نفر همسلولی که به حبس محکوم شدن و بعضیاشون بعد یه مدت آزاد می شن...می خوام خارج شدن از زندان ممنوع باشه!ببینم می تونید این کارو بکنید یا نه....هر کی خواست می تونه یه کار خلاف بکنه و با یه جرمی وارد زندان بشه...فکر کنم خوب از آب در بیاد...









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.