هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۲:۴۵ شنبه ۹ اردیبهشت ۱۳۸۵

کریچرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۰۴ یکشنبه ۸ آذر ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۲۳:۲۰ پنجشنبه ۲۱ آذر ۱۳۹۲
از خانه ي شماره 12
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1223
آفلاین
In the name of heaven

سوورس اسنیپ

مشکل اول این بود که داستان منطق نداشت مشکل دوم این بود که داستان خط مستقیم شکل گیری حوادث نداشت مشکل سوم این بود که خواننده از نمایش نامه ی به این طولانیی هیچی نمیفهمه و اگر بد بخت تازه وارد هم باشه از زندگی سیر میشه

جمله بندی ها خیلی جاها تو ذوق میزد مثل این


هری پاتر لنگان لنگان در کوچه ای تنگ باریک به سمت خانه راه میرفت و به احتمال زیاد مست تشریف داشت


تشریف داشت اگر بود میبود خیلی جمله زیبا میشد

یا این یکی


او با خانه اش رسید و همان دم در روی زمین افتاد به خواب عمیقی رفت...


همان دم رو درست استفده نکردی

از همه بدتر این یکی بود


بعد کاری جز به انتظار نشستم نیروهایی نوشابه ای از طرف من نباش ...


خودت هم فهمیدی چی نوشتی؟ هیچ کس دفعه ی اول که اینو بخونه نمیفهمه منظورت چی بوده ولی داستان که تموم میشه تازه دو زاریش می افته . یک چیزی تو این مایه ها قابل قبول تره

و بعد کاری جز انتظار , برای رسیدن نیروی های نوشابه ای نداشته باش

یک شاهکار دیگه


هری پاتر دوهزاری اش افتاد که کودک کسی جز نمید نیست!
ردایش را رها کرد و با چشمانی گرد به کودک که گویا نمید بود نگریست


از کجا فهمید؟
اگه فهمید دیگه گویا توی جمله ی دوم معنیش چیه


زن نمید را انداخت و پا به فرار گذاشت.

نه به اون مخالفت اولش نه به این در رفتن آخرش

نبود منطق توی یک داستان خیلی به اون ضربه میزنه خواننده دوست نداره یک مشت اتفاقات غیر منتظره ی غیر منطقی پشت سر هم اتفاق بیفته



زن تبدیل به مازامولا شده بود


چرا مازمول؟ این همه آدم این همه شخصیت چرا اون؟ باز هم بر میگردیم به همون حرف قبلی


آخر داستان هم دیگه اوج داستان نویسی بود تو مایه های این که همه آخرش هویج شدن رفتن تو زمین


گراپ شروع به لگد زدن به نیروهای نوشابه ای و تکرار حرف هایش کرد . او تمام نیروها را از پای در آورد و باعث فراری دادن مجدد مازمولا و نمید شد.
گراپ باعث تنها شدن مجدد هری پاتر شده بود. خدا از گناهانش نگذرد!



تو عضو تازه وارد نیستی که تا بخواد جا بیافتی ارزشی بازی در یاری تو ماشالا از اعضای خوبی این پستت هم هیچ چیز خوبی نداشت جز استفاده از علایم نگارشی و تغییر فونتها و برجسته کردن قسمتهایی از متن
جوون من دفعه ی بعد یکم بیشتر فکر کن و یک چیز در خور سابقه و شخصیتت بنویس ( البته اگر با این چیزای که من گفتم دور اینجا رو خط نکشی)


آنجلینا جانسون

1: این آواتت رو عوض کن خیلی زشته

2: چرا این قدر عجله کردی که پست بزنی؟ تا جمعه وقت داشتی قشنگ یک هفته من زمان قرار دادن عکس بعدی رو مشخص کردم تا افرادی که میخوان پست بزنن بدونن تا کی وقت دارن و هل نشن و از این جور مشکلا به وجود نیاد .

3: اگه دلت خواست میتونی یک نمایش نامه ی دیگه بنویسی اما تو این یکی این چیزایی که میگم رو رعایت کن

الف: سبک نگارش بد وبد اصلا دلیلی نداره این قدر کلمات و جملات سنگین به کار ببری حالا اگه به کار میبری هم قشنگ و به موقع مثلا این جا خیلی بد در اومده بود


و به چشمان هری که موجهای سرگردان خشم در آن به دنبال راه گریز بودن نگرست.

ب: به زمان جمله ها بیشتر دقت کن


از لحظه ای که رون و هرمیون را لرزان با نامه ای در دست دیده بود که جینی ربوده شده از زمانی که سعی میکرد از دست مودی و لوپین و دوستانش و خیلی های دیگر فرار کند و به سر قرارش با ولدمورت برسد


باید مینوشتی

از لحظه ای که رون و هرمیون را لرزان با نامه ای در دست دیده بود که جینی ربوده شده از زمانی که سعی کرده بود از دست مودی و لوپین و دوستانش و خیلی های دیگر فرار کند و به سر قرارش با ولدمورت برسد

یا


زمانی که داشت از میان صف مرگخوارها عبور میکرد و از پله ها بالا می آمد وآن ها با چوبدستی ها ی کشیده و نقابهای ترسناک فقط نذاره گر اوبودند


که باید مینوشتی

زمانی که از میان صف مرگخوارها عبور کرده بود و از پله ها بالا امده بود وآن ها با چوبدستی ها ی کشیده و نقابهای ترسناک فقط نذاره گر اوبودند

این قسمت هم یکم خنده دار شده بود


آه هری ... واقعا فکر میکنی به همین آسونی باشه؟ تو اون و نجات بدی و اون از اینجا بره و تو هم مثل دفعات قبل که از چنگم در میرفتی فرار کنی و با خوشی با اون زندگی کنی ؟


با خوبی و خوشی زندگی کنی رو حداقل نمینوشتی



هری بی هیچ احساسی آنجا ایستاده بود . وجودش آرامتر از لحظه ای قبل بود او از مرگ نمیترسید اما مطمئن بود یک جای قضیه اشکال دارد پیشگویی چیز دیگری میگفت آنها باید با هم مبارزه میکردن تا یک نفر کشته میشد اما او که حتی هنوز از خود دفاع نکرده بود


درسته که پیش گویی گفته بود با هم مبارزه میکنن ولی دیگه نگفته بود هری 3 تا طلسم میزنه ولدی 2 تا بعد یکدوم میمیرن وقتی با هم روبه رو شدن یعنی مبارزه دیگه


چند تا از جمله ها هم خوب در اومده بود و نوشتت رو قشنگ کرده بود مثل اینا


در لحظه ای کوتاه تر از یک تپش قلب ، انگار که زمان ایستاده باشد، ناگهان بوی عطری به مشامش رسید
که اولین بار در پناهگاه استشمام کرده بود و در دخمه ها زمانی که معجون عشق را بو میکرد به مشامش رسده بود . و ثانیه ای بعد آبشاری از موههای سرخ رو به رویش قرار گرفت . قبل از اینکه بتواند کاری بکند قبل از آنکه بخواهد به لحظه بعد فکر کند یا حتی بتواند او را کنار بزند.
نور سبز رنگ آرام در قلب جینی جا گرفت.

میدونی الآن تمام مرگخوارهای من دارن به این فکر میکنند که اینجا چه اتفاقی داره میافته .وقتی بهشون دستور دادم که حق ندارن به تو آسیب برسونند و خودم تنهایی با تو ملاقات خواهم کرد درسته که چیزی نگفتن اما من براحتی فهمیدم که دلشون چیز دیگه ای می خواد . میخوان بفهمن که آخر کار چی میشه نمیخواستن از هیچ صحنه ای محروم بشن تو اونقدر از دست من فرار کردی و جون سالم به در بردی که دیگه حتی بعضی از اونها هم به شک افتادن


البته با یک تغییرات جزئی تو همنا هم میتونی خیلی بهترشون کنی

خوب منتظر بعدی هستم موفق باشی


كريچر مرد ؛ زنده باد كريچر


Re: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۲۱:۵۴ جمعه ۸ اردیبهشت ۱۳۸۵

آنجلینا جانسونold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۰۴ سه شنبه ۹ فروردین ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۳:۱۲ یکشنبه ۷ فروردین ۱۳۹۰
از لندن
گروه:
کاربران عضو
پیام: 6
آفلاین
سلام کرچر عزیز .
من یک نمایشنامه در مورد عکسی که گذاشتی نوشتم ولی یک ذره یا شایم بیشتر عکسرو عوضی دیدم نمیدونم چرا ؟ شاید خیلی مشتاق بودم سریع یه نماشنامه بنویسم یا شایدم چون سمت راست عکست خیلی واضح نبود ! ولی دلم نیومد نذارمش .
حالا که فکرشو میکنم میبینم آخه چه طور ممکنه همچین اشتباهی بکنم خوب من عکسرو اینجوری دیدم یعنی اینکه اصلا ندیدم اون زن چیزی تو بغلشه و احتمالا هم هری است خوب ببین اگر از دید من عکس را ببینی یعنی اینکه اون دختره را جینی تصور کنیم و فکر کنیم که جینی جلوی هری ایستاده همه چیز با نمایشنامه ام جور در میاد .
وای خیلی بد شد من فکر میکردم بهترین نمایشنامه را نوشتم . حالا فقط یه چیزی ازت می خوام این نمایشنامه را نقدش کنی و اگر میشه اجازه بده که یک نمایشنامه ی دیگر در مورد عکس بنویسم البته اگر تنوستم ! با تشکر

____________________________________________________________________________________________________

- بسه دیگه ولش کن
تمام وجود هری میلرزید . آن جیغها و نعره ها برایش از هر طلسم شکنجه گری بد تر و دردناکتر بود چرا گذاشت کار به اینجا بکشد .از اول نباید این کار را میکرد باید جلوی این قضیه می ایستاد .
بر لبان ناپیدای ولمورت لبخندی نقش بست و چوبدستی اش را بالا آورد به دخترک لحظه ای نگریست بعد سرش را بالا آورد و به چشمان هری که موجهای سرگردان خشم در آن به دنبال راه گریز بودن نگرست.
-هری این یه درسی بود که تاحالا باید یاد میگرفتی عشق ...و دوست داشتن موجب نابودی آدم میشه همون طور که مادرت به خاطراین احساس بی ارزش خودش را نابود کرد.
هری جواب او را نداد به جینی نگریست که نفسهای کوتاه و بریده بریده ای میکشید انگار مسافتها دویده است هری میدانست او چه حسی دارد و برای همین طاقت نداشت او را در این حال ببیند .
رو به ولمورت کرد و با صدایی که از آن خودش نبود گفت:
- ولش کن . من که اومدم دیگه با اون کاری نداشته باش .
با این که هری بعید میدانست ولدمورت حرف او را گوش کند درکمال تعجب چند قدم عقب رفت .
هری با سرعت خود را به جینی رساند . از لحظه ای که رون و هرمیون را لرزان با نامه ای در دست دیده بود که جینی ربوده شده از زمانی که سعی میکرد از دست مودی و لوپین و دوستانش و خیلی های دیگر فرار کند و به سر قرارش با ولدمورت برسد و مجبور شده بود خیلی ها را طلسم کند از وقتی که از میان سنگهای گورستان قدیمی عبور میکرد که چند سال پیش در آنجا از همراه با جسد سدریک از چنگ ولمورت
فرار کرده بود. زمانی که داشت از میان صف مرگخوارها عبور میکرد و از پله ها بالا می آمد وآن ها با چوبدستی ها ی کشیده و نقابهای ترسناک فقط نذاره گر اوبودند تنها آرزویی که میکرد تنها چیزی که می خواست این بود که جینی را زنده بیابد فقط زنده.
کنارش زانو زد همان طور که اورا بر میگرداند آرام گفت :
جینی ....
چشمانش بسته بود از گوشه لبش کمی خون جاری شده بود دستش را بلند و با آستین ردایش خون را پاک کرد .
لحظه ای بعد پلکهای جینی لرزید و آرام چشمهایش را باز کرد با دیدن هری چشمهایش درخشید سعی کرد چیزی بگوید و تنها لبهایش به هم خورد و نام هری را بدون آوا بر زبان آورد .
هری نگاه سنگین و سرد ولمورت را روی خودش احساس می کرد.حالا با دیدن جینی انگار هزاران ققنوس در وجودش هم آواز شده بودن و دوباره جان گرفته بود.زمزمه وار به جینی گفت :
نمیذارم برات اتفاقی بیافته.
بعد آرام بلند شد و روبروی ولدمورت ایستاد از زمانی که آمده بود چوبدستیش را بلند نکرده بود اما حالا کمی آن را بالا آورد به چشمان سرخی نگریست که از آن شخصی بود که تمام زندگیش را عوض کرده بود .
با صدایی محکمتر و بلندتر گفت :
من اومدم همون جور که خواستی حالا هم هر کار بخوای میکنم فقط اول من با ید مطمئن بشم که جینی سالم از اینجا خارج میشه .
لبخندِ روی صورت ولمورت به خنده ای تبدیل شد با صدای سرد و بی روحش به نرمی گفت :
آه هری ... واقعا فکر میکنی به همین آسونی باشه؟ تو اون و نجات بدی و اون از اینجا بره و تو هم مثل دفعات قبل که از چنگم در میرفتی فرار کنی و با خوشی با اون زندگی کنی ؟ فکر میکنی این یه قصه بچه گانست که همه چیز به خوبی و خوشی تموم بشه ؟ نه هری ، تو باید بفهمی که این دفعه مثل دفعات قبلی نیست ایندفعه فقط من و تو هستیم .
ولمورت به در بسته ی اتاق نگاهی کرد و آرام ادامه داد :
میدونی الآن تمام مرگخوارهای من دارن به این فکر میکنند که اینجا چه اتفاقی داره میافته .وقتی بهشون دستور دادم که حق ندارن به تو آسیب برسونند و خودم تنهایی با تو ملاقات خواهم کرد درسته که چیزی نگفتن اما من براحتی فهمیدم که دلشون چیز دیگه ای می خواد . میخوان بفهمن که آخر کار چی میشه نمیخواستن از هیچ صحنه ای محروم بشن تو اونقدر از دست من فرار کردی و جون سالم به در بردی که دیگه حتی بعضی از اونها هم به شک افتادن . اما حالا...
ولدمورت چوبدستی اش را بلند کرد و به سمت قلب هری نشانه گرفت و گفت :
حالا دیگه می تونم کاری که باید 17سال پیش میکردم و تموم کنم با کشتن تو دیگه همه چیز برای اون جادوگرای احمق که به دنبال یه هامی میگردن تموم میشه و وقتی اونها جسد تو رو کنار دامبلدور دفن کردند دیگه امیدی براشون نیست که بخوان براش از خودشون و اون ارزشهای مسخرشون دفاع کنند و من میتونم بردنیای جادوگران اون طوری که دلم میخواد فرمانروی کنم...خالی از هر گند زاده ای . هری چه حیف که اون موقع نیستی ببینی چه بلایی سر کسایی که دوستشون داری می افته .
ولدموت قهقه ای سر داد که هری را بیش از پیش میخکوب کرد .بعد به نرمی گفت:
خداحافظ هری پاتر یا بهتره بگم پسری که نتونست زنده بمونه .
از انتهای چوبدستی ولمورت نور درخشان سبزی خارج شد .
هری بی هیچ احساسی آنجا ایستاده بود . وجودش آرامتر از لحظه ای قبل بود او از مرگ نمیترسید اما مطمئن بود یک جای قضیه اشکال دارد پیشگویی چیز دیگری میگفت آنها باید با هم مبارزه میکردن تا یک نفر کشته میشد اما او که حتی هنوز از خود دفاع نکرده بود ؟ او حتی فرصت نکرده بود چوبدستی اش را به سمت ولدمورت درست نشانه بگیرد چه به اینکه وردی را به زبان آورد ؟ حتماً یک جای قضیه ایراد داشت . این قضیه نباید به این آسانی تمام میشد.
در لحظه ای کوتاه تر از یک تپش قلب ، انگار که زمان ایستاده باشد، ناگهان بوی عطری به مشامش رسید
که اولین بار در پناهگاه استشمام کرده بود و در دخمه ها زمانی که معجون عشق را بو میکرد به مشامش رسده بود . و ثانیه ای بعد آبشاری از موههای سرخ رو به رویش قرار گرفت . قبل از اینکه بتواند کاری بکند قبل از آنکه بخواهد به لحظه بعد فکر کند یا حتی بتواند او را کنار بزند.
نور سبز رنگ آرام در قلب جینی جا گرفت.


ویرایش شده توسط آنجلینا جانسون در تاریخ ۱۳۸۵/۲/۹ ۷:۵۰:۰۳
ویرایش شده توسط آنجلینا جانسون در تاریخ ۱۳۸۵/۲/۹ ۷:۵۶:۱۴

[b][size=medium][color=990099][font=Georgia]((دوستت دارم )) را من دلاویز ترین شعر جهان یافته ام دامنی پر کن از گل که دهی هدیه به خلق
که بری خانه دشمن! که فش�


Re: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۷:۵۰ جمعه ۸ اردیبهشت ۱۳۸۵

کریچرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۰۴ یکشنبه ۸ آذر ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۲۳:۲۰ پنجشنبه ۲۱ آذر ۱۳۹۲
از خانه ي شماره 12
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1223
آفلاین
دوستان توجه کنید که

هر جمعه یک عکس داخل تاپیک قرار میگیره و جمعه ی هفته ی بعد نقد پستها و عکس جدید

در مورد همه ی نمایشنامه ها صحبت میشه

هر چیزی که به ذهنتون رسید رو ننویسید همیشه به صورت آف لاین و داخل یک فایل ورد نوشته هاتون رو بنویسید و بعد از بازخوانی داخل این تاپیک و یا هر جای دیگه ی سایت قرار بدین این کار باعث میشه سطح نوشته هاتون بالاتر بره چون همیشه بعد از خوندن رول خودتون میبینید که بعضی جاهاش حتی به نظر خودتون هم بد شده و اونا رو اصلاح میکنید


نوشته ای که نسبت به بقیه بهتر بوده معرفی میشه و پستش از بقیه ی پستا متمایز میشه

تا دو نمایش نامه ی برتر آخر رو تو امضام قرار میدم تا بیشتر تو چشم باشه





نمایش نامه ی منتخب این هفته پست یوناست


این هم عکس جدید

تصویر کوچک شده


ویرایش شده توسط کریچر در تاریخ ۱۳۸۵/۲/۹ ۱۲:۴۹:۰۲

كريچر مرد ؛ زنده باد كريچر


Re: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۵:۰۸ چهارشنبه ۶ اردیبهشت ۱۳۸۵

آنیتا دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۰۷ جمعه ۲۷ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۲۹ شنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۳
از قدح اندیشه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1323
آفلاین
عکس بعدی رو زودتر بذار دیگه!!
الان کلی هیجان دارم!!


منوي مديريت، حافظ شما خواهد بود!
بازنشستگی!


Re: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۴:۰۰ چهارشنبه ۶ اردیبهشت ۱۳۸۵

کریچرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۰۴ یکشنبه ۸ آذر ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۲۳:۲۰ پنجشنبه ۲۱ آذر ۱۳۹۲
از خانه ي شماره 12
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1223
آفلاین
مایکل انجلو

چیزی که خیلی تو نوشته مشهود بود پیروی از نثر رولینگ و تقلید از نوشته های اونه مثل این سه تعریف


بوي تهوع آور ودود معجون نويل دخمه رو پر كرده بود .
رون مثل هميشه گيج و سر در گم كنار ايستاده بودو به معجون سوختش نگاه مي كرد.
هرميون خون خونش را مي خورد چرا كه معجون هري بهتر ازمعجون اوشده بود.


البته این کار اگر در حد یکی دو جمله تو کل متن باشه مشکلی نداره و یا اگر با کمی دستکاری انجام بشه . در غیر این صورت باعث میشه خواننده از تقلید زیاد باعث دلزدگی بشه



اسنيپ:امروز بايد معجون __ درست كنيد و چوب دستيشو تكون دادو طرز تهيه ي معجون روي تخته پديدار شد.


بهتر بود حتی اگر شده یک چیزی از خودت اختراع میکردی و جای اسم معجون مینوشتی این که وسط نوشتت یک جای خالی باشه خیلی تو ذوق میزنه و یک جورایی کل نمایش نامت رو زیر سوال میبره چرا که نویسنده ای که نتونه دو تا اسم من در آوردی درست کنه به درد نمیخوره



در حالي كه زير لب خود پسر برگزيده را زمزمه مي كرد از هري دور شد


زیر لب خود نداریم دیگه همون زیر لب مینوشتی درست تر بود


هري در دلش هم كمي مي ترسيد و هم به اسنيپ مي خنديد چرا كه اسنيپ از وجود كتاب شاهزاده خبر نداشت.
وقت تقريبا تمام شده بود .
بوي تهوع آور ودود معجون نويل دخمه رو پر كرده بود .


قبلا هم گفتم همیشه بین دو مکان و زمان مختلف توی نوشتتون حداقل یک خط فاصله بزارین تا خواننده برای وارد شدن به موقعیت جدید یک مکثی داشته باشه مثل این

هري در دلش هم كمي مي ترسيد و هم به اسنيپ مي خنديد چرا كه اسنيپ از وجود كتاب شاهزاده خبر نداشت.


وقت تقريبا تمام شده بود .
بوي تهوع آور ودود معجون نويل دخمه رو پر كرده بود .


آخر داستانت خیلی خوب تموم شد هم جمله بندی قشنگ بود هم نحوه ی استفاده از عکس عالی بود . یک عاملی که باعث میشه در اکثر موارد نوشته تاثیر بیشتری روی خواننده بزاره نیمه کاره گذاشتن اونه البته نه به صورتی که همه چیز گنگ بمونه توی رول سایت شما خیلی بهتر میتونی این کار رو بکنی چون اکثرا نمایش ها به صورت اشتراکیه


اسنيپ آرام به هري نزديك شد.
وهري بي توجه به اشاره هاي رون و هرميون و غافل از اسنيپ كتاب شاهزاده را ورق ميزد.



در کل نوشته متوسط رو به بالایی بود و به نسبت تازه وارد بودنت امیدوار کننده


كريچر مرد ؛ زنده باد كريچر


Re: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۶:۴۲ سه شنبه ۵ اردیبهشت ۱۳۸۵

مایکل آنجلو


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۹ سه شنبه ۱۸ بهمن ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۸:۴۸ یکشنبه ۲۷ آبان ۱۳۸۶
از اینجا تا شیراز راه درازیست!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 154
آفلاین
همه بچه ها سر جاشون نشسته بودن و منتظر اومدن پروفسور اسلاگهورن بودن كه يكدفعه اسنيپ وارد دخمه شد و
گفت:امروز براي پروفسور مشكلي پيش اومده و نمي تونن بيان .
با نگاه و لحن خشك و جدي اسنيپ هيچكس جرأت نكرد كه شكايتي بكنه.
اسنيپ:امروز بايد معجون __ درست كنيد و چوب دستيشو تكون دادو طرز تهيه ي معجون روي تخته پديدار شد.
همه بچه ها مشغول شدن
اسنيپ در حالي كه خنده موذيانه اي روي لبش نقش بسته بود رو به هري
گفت: پاتر ...امروز مي بينيم كه اون تعريفايي كه اسلاگهورن ازت مي كرد درسته يا نه و در حالي كه زير لب خود پسر برگزيده را زمزمه مي كرد از هري دور شد
هري در دلش هم كمي مي ترسيد و هم به اسنيپ مي خنديد چرا كه اسنيپ از وجود كتاب شاهزاده خبر نداشت.
وقت تقريبا تمام شده بود .
بوي تهوع آور ودود معجون نويل دخمه رو پر كرده بود .
رون مثل هميشه گيج و سر در گم كنار ايستاده بودو به معجون سوختش نگاه مي كرد.
هرميون خون خونش را مي خورد چرا كه معجون هري بهتر ازمعجون اوشده بود.
اسنيپ آرام به هري نزديك شد.
وهري بي توجه به اشاره هاي رون و هرميون و غافل از اسنيپ كتاب شاهزاده را ورق ميزد.


تحقق بخشیدن به افسانه ی شخصی یگانه وظیفه ی آدمیان است.
[size=medium]همه چیز تنه


کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۹:۳۶ دوشنبه ۴ اردیبهشت ۱۳۸۵

نانسی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۷ یکشنبه ۳ اردیبهشت ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۴:۰۹ دوشنبه ۲۵ اردیبهشت ۱۳۸۵
از یه جای خوب !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 22
آفلاین
کریچر جان نمایشنامه هایی که تو این تاپیک می زنیم باید در رابطه با چه موضوعی باشن ؟
یعنی موضوع خاصی داره ؟
( دقیقا توضیح میدی ؟ )


بله نمایشنامه هایی که زده میشن باید در ارتباط با عکسی باشن که هر دفعه کریچر جان بعد از نقد پستهاشون در تاپیک قرار میدن.مثلا به پست شماره ی 157 نگاه کنید.آخر پست کریچر یک عکس گذاشته که اعضا باید در رابطه با اون عکس بنویسن و امتیاز بگیرن و نمایشنامشون در بین کاندیداهای بهترین نمایشنامه های این هفته قرار بگیره.
بعد از اینکه کریچر نقد کرد باید صبر کنید تا عکس بعدی قرار بگیره و اون وقت شروع به نوشتن کنید.

اگر باز سوالی هست در خدمتم!(آلبوس دامبلدور-ناظر انجمن)



ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۵/۲/۵ ۰:۳۹:۱۹

[b][size=medium][color=993366][font=Impact]همیشه حرفی رو Ø


Re: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۹:۳۱ دوشنبه ۴ اردیبهشت ۱۳۸۵

کریچرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۰۴ یکشنبه ۸ آذر ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۲۳:۲۰ پنجشنبه ۲۱ آذر ۱۳۹۲
از خانه ي شماره 12
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1223
آفلاین
دوستان این دفعه این عکسه خیلی اینجا موند ولی از دفعه ی بعد هر هفته عوضش میکنم تقصیر خودتون هم هست چون پست نمیزنید آخر هفته نمایش نامه ی برتر رو برای ان عکس اعلام میکنم


آنیتا :

تو نوشتت چند تا چیز به خوبی مشهود بود
1: خیلی خوب از عکس کمک گرفته بودی ( تنها مشکلش اینه که به عکس نمی یاد امتحانی در کار باشه چون هری علانا کتاب رو باز کرده)
2: سعی کرده بودی اصل کوتاه نویسی ( که خیلی هم خوبه ) رو فراموش نکنی
3: دیالوگ و فضا سازی هر دو به اندازه ی کافی بودند و با زیاد کردن یکی باعث نشده بودی نوشتت خسته کننده بشه

اما مشکل نوشتت بعضی از جمله هاش بود , جمله هایی که سعی کرده بودی ادبی باشن ولی خوب در نیومده بودن
مثل:

لبخند خبیثانه ای که بر گوشه ی لبش خانه کرده بود


خانه کردن رو خیلی کم به کار میبرن و در اون موارد نادر هم وقتی به کار میره که اون عمل مورد نظر برای مدت طولانیی ادامه پیدا کرده باشه

اسنیپ چشمانش را ریز کرد و تلخندی زد.



تلخند یعنی لبخند نلخ؟ خیلی نامسطلحه


هری با تعجب به روبرویش نگاه کرد و با دیدن رون و هرمیون که لبخندی بر لب داشتند، خندید و خدا را شکر کرد که چنین دوستان خوبی دارد..


این تیکه هم خیلی هندی شده بود کلا تو داستان های هری پاتر ندیدم بگن خدار رو شکر کردن و از این حرفا

این طوری مینوشتی بهتر بود

هری با تعجب به اطرافش نگاه کرد و در میز بقلی هرمیون و رون را دید که داشتند به اون لبخند میزدند

خواننده خودش میفهه که کمک از طرف اون دو نفر بوده


یکی از تیکه های خوب متنت هم اول داستانت بود

این صدای هری بود که داشت با دقت بسیار، معجون امتحان خود را حاضر می کرد. رنگ معجون، دقیقا زیتونی شده بود. همان طوری که اسنیپ می خواست



روی هم رفته نوشته ی خوبی بود در مورد عکسا هم بگم که من چنین هنری ندارم وگر نه اینجا نبودم




یونا:



برخلاف آنیتا به درستی کتاب دست گرفتن هری رو توجیه کرده بودی , دیالوگهای بسیار کم و نمایش نامه ی کوتاه از موارد مثبت رولت بود
یکی از جمله های قشنگ متن هم این جنله اس


دفعه ي قبل كه بدون خواندن برچسب مواد آن ها را در معجونش ريخته و سومين انفجار در يك ماه را پديد آورده بود


چون متن خوبی نوشته بودی نمیشد ایراد خاصی رو ازش گرفت فقط به چند تا نکتهی کوچیک اشاره میکنم

بعضی جاها زمان جمله هات متناسب با بقیه ی متن انتخاب نشده مثل


جمله هاي كتاب را با دقت مي خواند و مواد را با دقت انتخاب مي كرد




در همين افكار بود كه وجود شخصي را در پشت سرش احساس كرد



جملت خوبه ولی قشنگ تر می شد که مثلا مینوشتی سنگینی نگاه کسی رو روی خودش احساس کرد



اسنيپ ادامه داد:سطر هشتم را جا انداختي!
او از سطر هفتم به سطر نهم پريده و در نتيجه چيز كم اهميتي را به معجون اضافه نكرده بود

اینجا هم معقول تر این بود که اسم یک گیاهی چیزی رو بگی مثلا
اسنیپ : پاتر فراموش کردی ..... رو به معجونت اضافه کنی
هری دوباره به کتاب نگاه کرد و متوجه شد یک خط رو ندیده گرچه بی اهمیت بود اما کافی برای این که اسنیپ نمره ی کامل رو به اون نده


كريچر مرد ؛ زنده باد كريچر


Re: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۱:۳۳ جمعه ۱ اردیبهشت ۱۳۸۵

یونا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۱۴ چهارشنبه ۱۶ آذر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۶:۱۸ دوشنبه ۶ شهریور ۱۳۸۵
از بيمارستان سوانح و بيماري هاي سنت مانگو-طبقه ي اول نه،طب
گروه:
کاربران عضو
پیام: 120
آفلاین
تصویر کوچک شده





ديگر غير قابل تحمل بود! چرا بايد هر جلسه همچين اشتباهاتي مانع گرفتن يك نمره ي خوب مي شدند؟ چرا نمي توانست سر كلاس تمركز كند و مثل هرمايني و بقيه معجوني قابل قبول درست كند؟ دفعه ي قبل كه بدون خواندن برچسب مواد آن ها را در معجونش ريخته و سومين انفجار در يك ماه را پديد آورده بود! نبايد مي گذاشت اين وضع ادامه پيدا كند! امروز خود را نشان مي داد و معجون كاملي تحويل اسنيپ مي داد.
بالاخره لحظه اي كه انتظارش را مي كشيد فرارسيد...لحظه اي كه اسنيپ دستور مي داد تا معجون موردنظرش را بسازند. هري آماده بود، آماده براي تمركز و هرچيز ديگر كه به ساخت يك معجون كمك مي كرد. جمله هاي كتاب را با دقت مي خواند و مواد را با دقت انتخاب مي كرد و در پاتيل مي ريخت. بعد از نيم ساعت در كمال ناباوري متوجه شد كه معجونش رنگ موردنظر را پيدا كرده! غرور و شوق تمام وجودش را گرفت. زير چشمي به رون و هرمايني كه براي بر هم نزدن تمركزش از او فاصله گرفته بودند، نگاه كرد. معجون هرمايني مثل هميشه خوب بود اما معجون رون نه.
در همين افكار بود كه وجود شخصي را در پشت سرش احساس كرد. برگشت و اسنيپ را ديد. تعجب را مي شد در چشمان اسنيپ تشخيص داد. هري با غرور به معجونش نگاه كرد و بعد مشغول خواندن كتاب و ادامه ي كارش شد.
يك ربع ديگر هم گذشت و زمان تحويل معجون ها رسيد. هري هم به موقع كارش تمام شد و خود را كنار كشيد. اسنيپ خود را به او رساند و با دقت به معجونش نگاه كرد. بعد از دقايقي كه به نظر يك ساعت آمد سرش را بلند كرد و به چشم هاي هري خيره شد.
-آقاي پاتر! متاسفم ولي معجون شما كامل نيست!
اين ديوانه چه مي گفت؟! همه ي دستور هاي كتاب را مو به مو اجرا كرده بود!
اسنيپ ادامه داد:سطر هشتم را جا انداختي!
او از سطر هفتم به سطر نهم پريده و در نتيجه چيز كم اهميتي را به معجون اضافه نكرده بود اما بالاخره اسنيپ نمي توانست به او صفر بدهد و اين چيزي بود كه مانع شادي بيشتر اسنيپ و مانع ناراحتي بيشتر هري مي شد.

تصویر کوچک شده


ویرایش شده توسط کریچر در تاریخ ۱۳۸۵/۲/۸ ۱۷:۵۴:۲۱

هنوز در همين نزديكي شايد منتظر ماست
يك جاده ي جديد يا كه دروازه اي مخفيØ


Re: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۸:۴۹ پنجشنبه ۳۱ فروردین ۱۳۸۵

آنیتا دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۰۷ جمعه ۲۷ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۲۹ شنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۳
از قدح اندیشه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1323
آفلاین
_ سه دور به چپ... آهان....خب... حالا یه کمی از برگ مهر گیاه....اینم از این...
این صدای هری بود که داشت با دقت بسیار، معجون امتحان خود را حاضر می کرد. رنگ معجون، دقیقا زیتونی شده بود. همان طوری که اسنیپ می خواست. اسنیپ، با نفرت همیشگی، نظاره گر معجون بی عیب و نقص هری شده بود. فقط می خواست اشکالی در کار او پیدا کند تا بازهم نمره ی صفر را برایش بگذارد. اما هری با صبر و حوصله و دقت خود، تمام این اشکالات را رفع کرده بود.
اسنیپ به بالای سر هری رسید، نگاهی به معجون او افکند و با لبخند خبیثانه ای که بر گوشه ی لبش خانه کرده بود، با خونسردی همیشگی اش گفت:
_ آقای پاتر... اون چیه زیر دستتون؟!
هری برای لحظه ای داغ شد. فقط آرزو میکرد که اسنیپ کاری برایش پیش می آمد و میرفت. در حالی که سعی میکرد خونسردی خودش را حفظ کند، با تردید پرسید:
_ این؟... قربان؟!
اسنیپ چشمانش را ریز کرد و تلخندی زد. با دستش کتابی را که زیر دست هری بود را کشید و در مقابل چشمان حیرت زده ی زده ی او، شروع به ورق زدن آن کرد. هری می دانست که اینبار هم صفر خواهد گرفت؛ با آن وضع تقلب کردن از روی کتاب "کلکهای معجون سازی"، کارش ساخته بود. اما اسنیپ با تعجب داشت صفحات کتاب را ورق می زد و بعد از مدتی، در حالی که از چهره اش نفرت می بارید، گفت:
_ آقای پاتر... لطفا دیگه سر کلاس من، کتابهای متفرقه مطالعه نکنید!
هری با نگاه متعجبش، اسنیپ را بدرقه کرد و به سرعت کتاب را باز کرد و اسم و کتاب را خواند:
" طلسمهای خانگی"!
هری با تعجب به روبرویش نگاه کرد و با دیدن رون و هرمیون که لبخندی بر لب داشتند، خندید و خدا را شکر کرد که چنین دوستان خوبی دارد.
--------------
پ. ن: این عکسا رو خودتون می کشین؟!!.. خیلی باحالن!!


منوي مديريت، حافظ شما خواهد بود!
بازنشستگی!







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.