هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   2 کاربر مهمان





Re: نیروگاه اتمی سیاهان(بمب جادویی)
پیام زده شده در: ۱۵:۵۹ سه شنبه ۵ شهریور ۱۳۸۷

فنریر گری بکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۳۰ چهارشنبه ۱۸ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۵:۳۷ سه شنبه ۳ دی ۱۳۸۷
از اون دنیا
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 208
آفلاین
(بیرون بیمارستان)

-تو باید برگردی خونه !

-نه...نه...منم میخوام بیام...عرررر....عررررر..منم میخوام گولاخ باشم ...شما همیشه منو دست کم میگیرین.

بلاتریکس در حالیکه دندانهایش را فشار می داد گفت : من دیگه تحمل ندارم ، یکی این بارتی رو برگردونه خونه . مورگان در حالیکه چوبش را در دستش گرفته بود با سرعت به بارتی نزدیک شد ولی در بین راه توسط نارسیسا متوقف شد.

بارتی:

-اه واقعا که ...هیچی از روانشناسی کودک سرتون نمیشه...یادتون نره این بچه ی اربابه ... بزارین به عهده ی من ، نارسیسا این را گفت و نگاه جادوگر اندر مشنگی به مورگان کرد.

مورگان که هیچی از حرفای نارسیسا را نفهمیده بود ابروانش را بالا انداخت و منتظر شد.

نارسیسا خم شد تا قدش اندازه ی بارتی شود سپس لبخندی بس مصنوعی به بارتی تحویل داد وگفت: بارتی جون منو میشناسی؟ من مامان دراکو ام ها! یادت هس می اومدی خونه ی ما با کوافل دراکو بازی میکردی .:mama:

-بنگ...

بارتی مشت محکمی بر دهان نارسیسا زد و او را به زمین انداخت.
-عرررر...عررر..منم میام...عررر... .

نارسیسا:

مورگان :دیدی ...همون اول نباید جلومو میگرفتی. شما برین... من جلوی زندان بهتون ملحق میشم. سپس دست بارتی را به زور گرفت و باصدای پاقی غیب شد .

ایگور و پرسی :

بلا: ساکتتتتتتت... کی گفت بخندین اینجا من رئیسم . هیشکی حق خندیدن نداره.

-چه ربطی داره؟ خندیدن که اجازه نمیخواد.

-سایلنسیو... حالا اگه تونیستین به خواهر من بخندین ...بوهاهاهاها . سپس دست نارسیسا را گرفت و او را بلند کرد .

(چند دقیقه بعد)


ملت سیاه پوش مرگخوار به طرز ژانگولر معابانه ای خودشونو به دیوار سفید زندان چسبوندن و در خیال خودشون از اصول استتار پیروی میکنند.

-هووووی...شما ها ...چقدر مشکوکین؟ وایسین ببینم.

ملت مرگخوار سریعا به سمت صدا برگشتند.

3 جادوگر در حالیکه دکمه ی بالایی ردایشان را به صورت خفتی بسته اند با صورت پر ریش و تیغ ندیده به آنها اینطوریخیره شده بودن.

بلاتریکس لحظه ای جلو آمد و پرسید: شما کی باشین.

3 جادوگر لحظه ای رداهایشان را باز کردند و چوبدستیهایشان را به صورت کاملا گولاخانه همراه با افکت خز اسلو موشن وموسیقی راک به طرف ملت مرگخوار نشانه رفتند و یک صدا گفتند: ما سربازان گم نام آسپیم....


ویرایش شده توسط فنریر گری بک در تاریخ ۱۳۸۷/۶/۵ ۱۶:۰۷:۱۰

[b]زندگی صحنه ی یکتای هنر مندی ماست ، هر کسی نغمه ی خود خواند و از صحنه رود ، صحن


Re: نیروگاه اتمی سیاهان(بمب جادویی)
پیام زده شده در: ۲:۱۷ دوشنبه ۴ شهریور ۱۳۸۷

نارسیسا مالفویold**


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۰ چهارشنبه ۲۳ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۴:۲۳ سه شنبه ۱۳ بهمن ۱۳۸۸
از یه دنیای دیگه !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 392
آفلاین
اما نور هاي قرمز و زردي از ته سالن ديده ميشد. صداي بوقي بلند شد و يك نفر داد زد:

_شما محاصره شديد! تسليم بشيد ! رئيس مبارزه با استفاده ي غير صلح آميز آژانس هسته اي صحبت ميكنه ! ما ميدونيم كه يك نفرتون دچار تشعشعات هسته اي كيك سياه شده . بهتره خودتون رو تسليم كنيد. همين الان هم در خطر هستيد. الو...الو...صدام مياد؟ يكي يه بوق ديگه بهم بده .

مرگخوارن به یکدیگر زل زدند . راه حلی به ذهن هیچکدام نمی رسید . تنها سوروس ( که با وجود حال خرابش ، هشیارتر از بقیه به نظر می رسید ) یکراست به سمت محاصره کنندگان پیش رفت و با بلندترین صدایی که از حنجره ورم کرده اش خارج می شد گفت :

- وووووووو فررررررررر مااااااااااااااا ییییییییییییین ! میییییییییخوااااااااااینننننننننننننننن بهههههههههههتوووووووووون ااااااااااااشعععععععععععه بدددددددددم ؟

و به سمت محاصره کنندگان حرکت کرد . رئیس مبارزه با فلان و بهمان رو کرد به نفر کناری خود و پرسید :
- این یارو چی میگه ؟

نفر کناری که دست بر قضا معاونش بود در لپتاپ جادویی خود را با اهن و تلپ باز کرد و مخصوصا دقت کرد که مارک لپتاپش کاملا دیده شود ( که راوی به دلیل بیسوادی نتوانست بخواند ) بعد جملات سوروس را به حافظه داد ، سرچ کرد و با حذف حروف اضافی ، معنی جمله را به رئیس فلان و بهمان خودش نشان داد .

چشمان رئیس گرد شد و فریاد زد :
- عقب نشینی می کنیم ، همه عقب بشینن . نه خطری نداره ، نه دامبل اونجاس نه قزوینی پیدا میشه ، همه در رین !

به سه سوت ، محوطه بیمارستان از کلیه محاصره کنندگان خالی شد . لازم به ذکر است که کلیه بیماران سنت مانگو هم ملافه هاییشان را به دور خود پیچیدند و از در عقبی بیمارستان فرار کردند . تنها مرگخواران باقی ماندند و پرستار پذیرش که با حالتی بهت زده ، فرم پذیرش را در دست نگه داشته بود .

بلاتریکس با کمال خونسردی ، و درحالی که سعی می کرد لحن خود را کمی آرام نگهدارد رو به پرستار کرد :
- ببین خانوم جون ! چون تو به بیمار ما نزدیک شدی ، مردنی هستی . چه بخوای چه نخوای . پس میری یکی از اون درمانگرایی که اون سوگند کوفتی سقراط ، بقراط ، فقرات ، ... یا هر کوفت و زهرماری که هس ، خوردنو گیر میاری و این رفیق ما رو بستری می کنی ! شیر فهم شد ؟
پرستار با ترس و لرز سرش را به علامت فهمیدن موضوع تکان داد و اسنیپ در بیمارستان بستری شد .

بلاتریکس به همراهان اشاره ای کرد و همگی برای به دست آوردن بلیز ، به سمت زندان به راه افتادند .


ویرایش شده توسط نارسیسا مالفوی در تاریخ ۱۳۸۷/۶/۴ ۲:۲۳:۰۴


Re: نیروگاه اتمی سیاهان(بمب جادویی)
پیام زده شده در: ۲۲:۰۳ یکشنبه ۳ شهریور ۱۳۸۷

ریگولس بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۵ یکشنبه ۵ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۳:۲۵ پنجشنبه ۴ مهر ۱۳۹۲
از ما که گذشت، فقط درگذشتمان مانده!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 414
آفلاین
_بلا زودتر گروهتو جمع کن و راه بیافت.

بلاتریکس لبخند سرد و حاکی از تمسخری را به پرسی تحویل داد و با لحنی ارام و موقرانه گفت :بـله سرورم .

بلاتريكس به سمت مرگخوران برگشت و مانند كسي كه ميوه رو دونه دونه انتخاب ميكند، روي نوك و پاشنه ي پاش بالا ميرفت و رو اين و اون انگشت ميذاشت:

_خب...چي داريم؟ ...اها..مورگان تو خوبي، تو بيا...ديگه..ديگه بليز...اوه بليز كه نيست! وا چه حرفا! خب ، سيسي تو هم بيا ...ايگور ايگور كوشي تو هم بيا ... اوه داشت يادم ميرفت! پرسي تو هم ميتوني بياي. به شرطي كه خرابكاري نكني ها! سوروس ...سوروس اسنيپ!

موجودي بس زمخت و كريه المنظر از در وارد اتاق نشيمن شد. تلو تلو ميخورد و به سختي ردايش رو زمين ميكشيد.لرد با ديدن اين موجود جفت پا پريد رو كاناپه و نجيني رو بقل كرد:

_ووووووووي اين ديگه چيه؟؟

آني موني: ارباب گفتم كه! سوروس مجروح شد.

ارباب دوباره نگاهي به سوروس انداخت و از سر تا پايش رو بر انداز كرد و گفت:

_ يعني چي؟ اين چرا شبيه دامبل شده ؟ مگه دست به هوركراسس من زده؟

_نه ارباب... ظاهرا گرسنه اش بوده و داشته مايه ي كيك سياه رو ميخورده و خب مايه خام بوده ديگه ،رو دل كرده...چند بار بهتون گفتم يه بودجه ي درست حسابي بدين كه براي اين ملت گرسنه غذا درست كنم؟گوش نميكني كه!

_كروشيو بينم باو! سوروس عزيزم چت شده..؟

توده ي موي روغن زده به خودش تكاني داد و چهره ي زشتش بيشتر ديده شد و اصواتي از خودش در داد تو اين مايه ها:

_دووو ووونو كه دا لوور!

بلاتريكس كه كم كمك داشت براي دوست مرگخوارش نگران ميشد ، رو به لرد گفت:

_چي ميگه ارباب؟ به زيون مارها داره صحبت ميكنه انگار!

_كروشيو بلا! مگه من مارم كه از من ميپرسي؟

_...من كه چنين چيزي..

_سايلنسيو! بيشتر ميخوره زبون غولي باشه... به هرحال ،ممكنه بيماريش مصري باشه! سر راه ببريدش سنت مانگو ولش بدين. بقيه هم برن برام بمب رو درست كنن...من ميخوام بزنم يه جا رو باهاش تستي خراب كنم، ببينم صداش چطورياست!


سنت مانگو

دينگ دينگ ! ...ديلينگ!

بارتي با شدت هرچه تمام تر اخرين ضربه رو ، رو رسيپشن دسك شفابخش ها زد و زودي دستش رو جمع كرد.

بلاتريكس: چي داري ميكني بارتي؟ مگه قرار نشد بازيگوشي نكني تا تو رو همراهم بيارم؟

بارتي يه نگاه به بلا انداخت .هنوز زبونش از هيجان كاري كه كرده بود بيرون بود:

_ها؟ ...هر غلطي بخواي بكني، به لرد ميگم گوش ات رو بكنه بكوبه به ديفار!

بلاتريكس:

_بله ؟ موردتون چيه؟

شفابخشي اين سوال رو از ملت مرگخوار كرده بود.پرسي خودش رو به ميز رسوند و گفت:اورژانسيه! هرچه سريعتر بايد بريم آژانس!

_ منظورم اين بود كه بيمارتون چه نوع جراحتي داره؟ اخه بايد به طبقه ي مربوط به خودش بفرستيمش!

بلاتريكس با گفتن "ايش" خودش رو جلو كشيد و اول يه چشم غره به پرسي تحويل داد و بعد رو به شفابخش گفت:

_خودمون هم همچين نيدونيم...تو زيرزمين بوديم ،بعد...بعد...انگار كيك سياه خورده.

_كيك سياه ديگه چيه؟

بارتي از پشت ميز بالا پريد و گفت:

_مربوط به هستـــ...اوخ!مراقب پات باش ،بلات!

بلاتريكس لبخندي الكي زد و گفت: آره..مثل اينكه توش هسته هم بوده...فكركنم هسته ي موز!

شفابخش لحظه اي ساكت ماند و بعد تعداد شونصد تا فرم انداخت تو بقل بلاتريكس و گفت كه اوها رو پر كنه.

چند دقيقه بعد

_بلا چرا اين فرم ها تموم نميشه؟

_درجه ي خون تان چيست؟ خب معلوم اصيل زاده ديگه!...ها چي ميگي سيسي؟ پر كن ديگه.

پرسي به بالاي سر دو خواهر آمد و خم شد و گفت:

_قضيه مشكوكيوسيه! تمام بيمارستان ها موظفند كه بيمار اورژانسي رو حتي اگه يه نات نداشته باشه، پذيرش كنن تا بعد. ولي الان چند دقيقه است كه سوروس هويجوري رو هوايه!

بلاتريكس سرش رو بالا آورد و به سوروس نگاه كرد () و با خشانت بار ترين حالت ممكن به پرسي فهماند كه اينجا او رئيس است.

ناگهان نور چراغ هاي سالن انتظار خاموش شد.

_اه ! اين وزير بوقي با اون قطعي هاي برقش!()

اما نور هاي قرمز و زردي از ته سالن ديده ميشد. صداي بوقي بلند شد و يك نفر داد زد:

_شما محاصره شديد! تسليم بشيد !رئيس مبارزه با استفاده ي غير صلح آميز آژانس هسته اي صحبت ميكنه! ما ميدونيم كه يك نفرتون دچار تشعشعات هسته اي كيك سياه شده . بهتره خودتون رو تسليم كنيد. همين الان هم در خطر هستيد. الو...الو...صدام مياد؟ يكي يه بوق ديگه بهم بده.


*********
كي؟من؟

تكذيب ميكنم!


ویرایش شده توسط ریگولس بلک در تاریخ ۱۳۸۷/۶/۳ ۲۳:۰۷:۲۶

اینم طاخچه ی افتخارات... ریا نشه البته!
تصویر کوچک شده


Re: نیروگاه اتمی سیاهان(بمب جادویی)
پیام زده شده در: ۱۴:۲۸ شنبه ۲۶ مرداد ۱۳۸۷

بلاتريكس لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۱۱ دوشنبه ۲۱ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۹:۲۹ جمعه ۲۸ اسفند ۱۳۹۴
از ما هم شنیدن...
گروه:
کاربران عضو
پیام: 705
آفلاین
اسنیپ با چهره ی برافروخته به ایینه نگاه کرد و گفت :مورگان مطمئنی این منم؟
_آره خود خودتی .اه چقدر زشتی
_ببین مورگان قیافم خیلی هم زشت نشده ها
_چرا خیلی زشت شده
_

بلاتریکس پوزخندی زد و گفت :ببینم انی تو که بی خودی نیومدی اینجا،البته چرا شاید مثل اون دفعه که فکر کرده بودی بارتی سوسیسه اومدی دنبال بوی هویج
آنی مونی در حالی که از دیدن قیافه ی اسنیپ وحشت کرده بود با صدایی لرزان گفت :هویج؟اخ جوون هویج .کی هویج داره بلا؟
_
_اهان راستی لرد گفتش که کارتون داره

«هورا لرد کارم داره.معمولا لرد همیشه همه حرفای مهمشو به من می زنه.چون من بهترین مرگخوارش بودم.بهترین مرگخوار امسال و پارسال و پیارسال ،فکر می کنم همیشه بهترین مرگخوارش بمونم.تازه من استاد هاگوارتز هم هستم.بهترین استاد شناخته شدم .من خیلی گولاخم دل همتون اب »
بارتی این را گفت و جلوتر از همه راه افتاد.

بلاتریکس چشم غره ای به آنی مونی رفت و آنی مونی که معنای نگاه اورا فهمیده بود خیلی سریع گفت :بیشین بینیم باب ،ارباب که تورو صدا نکرد .

بـلا لبخندی زد و به همراه مورفین مورگان انی مونی به طبقه ی بالا رفت .

طبقه ی بالا

لرد در حالی که طول سالن را قدم می زد با لحنی کاملا خونسردانه گفت :آنی مرگخوار عزیزم کجا بودی تا حالا
آنی مونی ذوق زده گفت :هیچی بابایی رفته بودم بلا و مورفین و مورگان رو صدا کنم
_خب چرا این قدر دیر اومدی مرگخوار بابا؟
_خب اخه سوروس مجروح شدش .
_کریـشیو

سپس به بلاتریکس نگاه کرد و گفت :این بیلیز مرگخوار خائن،احمق ابله ..رفته فعالیت های هسته ای منو لو داده.فعالیت های هسته ای لرد سیاه رو..رفته لومون داده.به زودی میریزن هممون رو دستگیر می کنند می برن.کریـشـیو مورگان وقتی حرف می زنم با ناخنات بازی نکن .این مرگخوار ابله رفته ابروی منو برده..فعالیت های هسته ایم رو لو داده.فردا این البوس سوروس پاتر با اون ارتش میلیونیش میریزن رو سرمون.کریــشیـو مورگان.بیست بار بهت گفتم ناخنات رو نجو
بلاتریکس بسـیار ارام و موفقر گفت :سرورم چه کمکی از من بر می اد ؟
پرسی که در همان لحظه به طرز عجیبی وارد اتاق شده بود گفت :بلا کی گفته قراره این کارو تو انجام بدی؟
_معلومه .هروقت که ارباب ماموریتی داشته باشه من رئییسم و تو معاون

پرسی می خواست جواب بدهد که با نگاه خشمناک لرد مواجه شد .
«خب همتون توجه کنیـد.کریـشیو آنی به اون یخچال نگا نکن یک ذره غذا مونده اونم برای شامه .ماموریت اینه :همتون به سرکردگی بلا برای پیدا کردن بیلیز راه می افتید.مواظب باشید نکشیدش من اونو زنده می خوام.حالا دیگه فعالیت هسته ای منو لو می ده؟می خوام خودم بکشمش.آنی تو نمی خواد بری تو بمون من نمی تونم اشپزی کنم »
مورگان جیغ ویغ کنان گفت :ارباب شما بلد نیستید اشپزی کنید؟
_کریـشیو مورگان ارباب خیلی هم خوب بلده اشپزی کنه فقط نمی خواد دستاش خراب شه.این مایع ظرفشویی ها به دست ارباب نمی سازه.مارکش ماله وزارت خونس تبلیغاتیه این وصله ها به ارباب نمی چسبه.آنی تو بهتره بمونی .بلا زودتر گروهتو جمع کن و راه بیافت

بلاتریکس لبخند سرد و حاکی از تمسخری را به پرسی تحویل داد و با لحنی ارام و موقرانه گفت :بـله سرورم .


ویرایش شده توسط بلاتريكس لسترنج در تاریخ ۱۳۸۷/۵/۲۶ ۱۶:۰۷:۲۹


Re: نیروگاه اتمی سیاهان(بمب جادویی)
پیام زده شده در: ۱۱:۳۰ شنبه ۲۶ مرداد ۱۳۸۷

سوروس اسنیپ


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۱۱ یکشنبه ۲۶ اسفند ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۰:۲۴ جمعه ۲۱ مهر ۱۳۹۶
از سر رام برو کنار!!! :@
گروه:
کاربران عضو
پیام: 296
آفلاین
آنی مونی در حالیکه هجدهمین لیوان نوشیدنی اش را میخورد ، بی توجه به حرف لرد بر روی کاناپه ای دراز کشید.
ولدمورت با عصبانیت کنترل تلویزیون را به سمت آنی مونی پرتاب کرد.
_ ابله! مگه بهت نمیگم بلیز رو برام بیارید؟

در همان هنگام آنی مونی که بر اثر برخورد کنترل تلویزیون با ملاجش کمی گیج میزد ، گفت:بلیز دیگه کیه ؟اصلا" تو بوقی کی هستی که به من دستور میدی؟

ولدمورت با خشانت چوب جادویش را به سمت آنی مونی هدف گرفت. چوب جادو به آرامی و بسیار هنرمندانه بر سر آنی مونی فرود آمد.

آنی مونی در حالیکه ستارگانی که در اطراف سرش دور میزدند را میشمرد ، از جایش بلند شد.
_ 3..4...ارباب چرا میزنی؟ خوب شوخی هم سرِت نمیشه تو ؟
_ مگه من با تو شوخی دارم. تیز میپری تو زیرزمین ، به بلاتریکس و اسنیپ و آنتونین و مورگان و مورفین میگی بیان اینجا!

آنی مونی در حالیکه با آرامش سرش را میمالید.به سمت زیرزمین حرکت کرد.

ولدمورت : آنی بدو ! تا نزدم شپلخت کنم

و آنی مونی از ترس با بالاترین سرعتی که در توانش بود شروع به دویدن کرد.

زیر زمین خانه ریدل :

سوروس با رضایت تمام به مایه سیاه رنگی که در مقابلش قرار داشت ، نگاه میکرد. آنتونین با دهانی باز به اسنیپ و بعد به مایه کیک سیاه نگاه کرد.
_ ایول ! چه کردی استاد !
اسنیپ به این حالت ، ، مایه کیک را بالای سرش برد تا هنرش را به همه نمایش دهد.

در همان حال آنی مونی با شتاب وارد زیر زمین شد و از آنجاییکه از حضور اسنیپ در جلوی در، اطلاعی نداشت به شدت با اسنیپ برخورد کرد.
اسنیپ با مایه سیاه رنگ به زمین افتاد و صورتش به طور کامل در مایه کیک فرو رفت.
آنی مونی :
اسنیپ در حالیکه به زحمت از روی زمین بلند میشد ، چشم غره ای را نثار آنی مونی کرد.
_ تو از کجا پیدات شد؟ نیگا چی کار کردی ها ! آنتونین دوباره مواد رو آماده کن باید دوباره درستش کنم.
آنتونین :
اسنیپ در حالیکه با آستینش صورتش را پاک میکرد ، گفت :
_ اه! اه! زهره مار ! چته تو ؟ میگم مواد رو آماده کن !
آنتونین : بمیرم برات الهی
رودولف: آخیــــــــــــــــــــــــی نازی
بلاتریکس : قیافه اش رو از قبلش که بهتر شد!
مورگان : چه بیریخت شد
مورفین : وووویـــــــــــــــــــــی لولو !
آنی مونی : به خدا من بی تقصیرم! لرد گفت بیام دنبالتون تا برید دنبال بلیز..بلیز ما ها رو لو داده بود…ارباب گفت بیام اینجا…من داشتم نوشابه میخوردم … کنترل رو پرت کرد تو سرم…اوخ دردم اومد...من نمیخواستم...
اسنیپ که از کارهای ملت مرگخوار و مخصوصا آنی مونی سر در نمیآورد ، به سمت آنی مونی برگشت.
_ این چرندیات چیه میگی؟
آنی مونی : من بی گناهم
_ چی شده ؟ شماها چتونه ؟
مورگان در جواب سوال آخر اسنیپ آینه ای را از جیب بغلش در آورد و در مقابل صورت پر از جوش و برافروخته اسنیپ گرفت.
اسنیپ : این عکس کیه ؟ چقدر زشت و بیریخت و ایکبیری و غیر قابل تحملِ
مورگان در حالیکه با خونسردی آدامسش را میجوید ، گفت :
_ عکس کسی نیست. این که توی آینه داری میبینی خودِ خودتی!


ویرایش شده توسط سوروس اسنیپ در تاریخ ۱۳۸۷/۵/۲۶ ۱۲:۰۳:۳۳

im back... again!


Re: نیروگاه اتمی سیاهان(بمب جادویی)
پیام زده شده در: ۲۳:۰۰ چهارشنبه ۲۳ مرداد ۱۳۸۷

ریگولس بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۵ یکشنبه ۵ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۳:۲۵ پنجشنبه ۴ مهر ۱۳۹۲
از ما که گذشت، فقط درگذشتمان مانده!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 414
آفلاین
لرد دستاشو به هم میماله و با خوشحالی میگه:حیف شد مرگخوار خیلی خوبی بود...ولی برای رسیدن به منافع مهمتر این قربانی دادن جايز بود.حالا برید زودتر بمب رو درست کنید میخوام یکی بزنم ببینم چه حالی میده.

آزمايشگاه فوق سري؛ زيرزمين خونه ي ريدل

جمعيت مرگخوار هركدوم مشغول انجام كاري بودند. آنتونين كه مشغول ورز دادن مايه ي خميري مانندي بود، سرش رو بالا گرفت و با پشت بازوش عرق پيشونيش رو پاك كرد:

_ اه! پس چرا اين مايه ور نمياد؟؟؟ خسته شدم...

بلاتريكس از پشت بشر آزمايشگاهي كه دستش بود،يه چشم غره رفت و خيلي آروم خودشو به آنتونين رسوند.رودولف و اسنيپ هم به اون محلق شدند.

_چيه؟؟ چي شده؟

_ توي اين كتاب كوفتي كه از سازمان اسرار كش رفتيم، نوشته اگه اين مايه ي كيك سياه رو اول هفت بار به چپ ، و بعد هفت بار به راست هم بزني، مايه ي كيك تغيير رنگ ميده و ميشه به رنگ سياه.هفتاد بار اين كارو كردم ولي تازه شده خاكستري!

سوروس با چشمان گشاد شده اي گفت:

_ تعجبي نداره! اين كتاب مضخرفه...با اين كتاب ميخواي بمب اتم بسازي؟؟( كتاب مذكور رو ميزنه توي سر آنتونين و يه كتاب از زير ردايش در مياره .) اين كتابه. با ويراستاري شاهزاده ي دورگه! توي دورمشترانگ اين كتاب تدريس ميشه...به جاي اون كار، بايد هفت بار يك در ميون از چپ و راست بهم بزني!

انتونين به دستخط خرچنگ غورباقه ي سوروس در كتاب نگاهي انداخت و با چشمان گشاد گفت:

_پس بومي سازي كه ميگن ، همينه!


در خانه ي ريدل؛ اتاق نشيمن


لرد ولدمورت دو تا پاش رو گذاشته رو هم و لم داده . نجيني سعي ميكنه با قل قلك دادن لرد ، خودشو براي لرد لوس كنه.

_اه...نجيني فيش فيشيه من، نكن اين كارو... اذيتم نكن... خنده ام ميگيره... با آواداكداورا جيزت ميكنما!

آني موني با يه سيني وارد اتاق ميشه ، روي سيني 20 تا ليوان شربتخوري پر از آبكدو حلوايي بود. سيني رو تالاپي گذاشت روي ميز جلوي لرد. لرد ،بعد از 2 دقيقه تلاش براي شمردن ليوان ها،با تعجب پرسيد:

_اينا كه 20تاست...ولي من كه فقط يه نفرم!

_نه ارباب ، 21 ليوان شربته! اشتباه كردي شما... راوي هم كه بوقه ...يه دونش براي شماست، بقيه اش رو خودم يه كاري ميكنم،شما غصه نخور.

_

لرد بعد از اينكه نوشيدنيشو زد بالا يه بادگلو زد . يه قوسي به كمرش داد و به آني موني كه در حال نوشيدن 12 امين اب كدو حلواييش بود گفت :

_اون ريموت كنترل رو بده ببينم اين 20:30 چي داره...

_:pint::pint::pint:(يعني سه تا ليوان شربت رو با هم سر كشيد)

_ولش.. اكسيو ريموت كنترل(در راستاي هري پاتري كردن رول)!



....اين مرگخوار كه مشاهده ميكنيد اعتراف كرده كه در حال ساختن بمب اتم اما براي مقاصد صلح آميز بوده.ظاهرا قراره بمب هسته ايشون حاوي اسيد آواداكداورا باشه.اونا تا الان تونستن به فناوري ساخت كيك سياه دست پيدا كنن.(لرد:كيك سياه ديگه چي چيه؟؟؟ آني موني: نميدونم ...تا حالا نخوردم!) تحقيقات بيشتر روي اين زمينه ادامه دارد.رييس آژانس همچنين بر سياست چوب و ژله ، در قبال خانه ي ريدل تاكيد كرد.

تلويزيون بليز رو نشون ميدن كه با طلسم چشم بند ، طلسم شده و چند تا كاراگاه كه نقاب زده بودن، دست و پاش رو گرفتن و مثل گوني سيب زميني دارن ميندازنش توي يه سلول... بليز فرياد ميزنه: ارباب ارباب ، كمكم كن ...و يك كاراگاه كه اون هم ايضا نقاب زده بود ، با پاي چوبي خودشو به بالا سر بليز رسوند. يه شيشه رو در دستش با حالت شيطاني تكون ميده كه روش نوشته : معجون راستي! و با لبخند اين شكلي ()كارآگاه ِ چشم باباقوري زده ي ناشناس() برنامه تموم ميشه .


لرد: بليز آواداكداورا! ...اي جاسوس هسته اي ...حالا اطلاعات فوق سري هسته اي ما رو لو ميدي؟؟؟ اي زردمبو... اي كرم فلوبر كثيف...!بليز رو برام بيارين!


ویرایش شده توسط ریگولس بلک در تاریخ ۱۳۸۷/۵/۲۴ ۰:۳۷:۵۴
ویرایش شده توسط ریگولس بلک در تاریخ ۱۳۸۷/۵/۲۴ ۰:۴۶:۲۴
ویرایش شده توسط ریگولس بلک در تاریخ ۱۳۸۷/۵/۲۴ ۰:۵۱:۵۸

اینم طاخچه ی افتخارات... ریا نشه البته!
تصویر کوچک شده


Re: نیروگاه اتمی سیاهان(بمب جادویی)
پیام زده شده در: ۱۵:۲۵ سه شنبه ۲۲ مرداد ۱۳۸۷

آنتونین دالاهوف


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۴ دوشنبه ۳ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۱۱ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۹
از کره آبی
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 2608
آفلاین
بلیز رو دست بسته میبرن پیش لرد.
لرد دستی به سبیل های مصنوعیش میکشه و میگه:تو سنگ زدی تو شیشه؟
بلیز:نه به سر مبارک!

در همین حال آنی مونی و بر و بچ مرگخوار بیرون دفتر لرد دارن یکصدا ندا میدن:"شی شی شیشه شکست"

لرد:اینا که دارن بیرون دفتر من شعار میدن همه شاهدن!
بلیز:

آنی مونی بعنوان لیدر مرگخوارا شعارو عوض میکنه:"انرژی هسته ای دویست تومن بسته ای"

در همین حال البرادعی رو به لرد میکنه و میگه:"البمب الهسته ای وری دِنجرس!لا تخلفو من الفرامین!"

لرد به مورگان که مترجمشه میگه:این چی چی میگه وسط میونجی؟
مورگان:قربان همونکه هزاربار گفته

لرد چند دقیقه ساکت میبشه و بفکر فرو میره...دستی بر سر مسطحش میکشه...یه تو سری به نجینی میزنه...یه دست به آب هم میره...

که این مورد آخری چشمان درون و برون لرد را کاملا باز میکنه و باعث میشه فکری بذهنش برسه.به مورگان میگه به این مرتیکه بگو:"این بلیز همدست عبدالقدیرخانه...این ما رو اغفال کرده...اینو ببرید تو شورا امنیت دارش بزنید"

مورگان خطاب به البرادعی:"هذا البلیز ایز گناهکار"

البرادعی خوشحال میشه بلیز رو میندازه تو توبره و میبره.

لرد دستاشو به هم میماله و با خوشحالی میگه:حیف شد مرگخوار خیلی خوبی بود...ولی برای رسیدن به منافع مهمتر این قربانی دادن جایز بود!...حالا برید زودتر بمب رو درست کنید میخوام یکی بزنم ببینم چه حالی میده



Re: نیروگاه اتمی سیاهان(بمب جادویی)
پیام زده شده در: ۱:۳۳ سه شنبه ۲۲ مرداد ۱۳۸۷

مرگخواران

بلیز زابینی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۸ جمعه ۲۵ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۵۷:۴۲ سه شنبه ۲۱ فروردین ۱۴۰۳
از یخچال خانه ریدل
گروه:
ایفای نقش
مرگخوار
کاربران عضو
پیام: 1708
آفلاین
سوژه جدید

لرد در حال بازدید از تسهیلات هسته ای مرگخواران.

بلیز: بله جناب لرد ... سه قاشق مربا خوری اورانیوم رو در ظرفی که مشاهده میکنید میریزیم سپس با گوشکوب انقدر میزنیم روش تا کاملا له شه!
بلیز یه اشاره میکنه و بلافاصله بارتی و ایوان و باب مشغول به انجام عمل فوق میشوند.
لرد: د ... نکن! چی کار میکنی؟ الان هممون میریم رو هوا؟ کی با گوشکوب میزنه رو اورانیوم !
بلیز: نگران نباش ارباب .. من خودم به شخصه کمربند سیاه دان سه غنی سازی اورانیوم دارم! تازه مرحله بعدی میخوایم با اکلیل سرنج مخلوطش کنیم با لنت دورشو بپیچونیم بریم پشت خانه ریدل بزنیم به دیوار تا مطمئن شیم موادش درست حسابیه!

لرد: !!!!!!!!!!!!! میگن اورانیوم پرتو زاست .. اینجوری که بی حفاظ میزنین روش تشعشعاتش یه وقت نمیپره بیرون؟
بلیز: هوم! ارباب یه چیزی میگم صداشو در نیار ... این پرتو زایی در اصل شایعه ایه که خودم درست کردم .. همه بلاهایی هم که سر مادام کوری و بقیه اومده تماما شایعه بوده بر طبق تحقیقات من ریشه این شایعات هم از وقتی شیوع پیدا کرده که کتاب آلیس در سرزمین عجایب با اهداف سیاسی منتشر شده. این چیزا رو برای این میگن که گروهک های سیاسی دیگه فکر کنن اورانیوم چیز بدیه و نرن طرفش!
لرد: اوه خیالم راحت شد .. یه لحظه فکر کردم این جای سوختگی های قلنبه بی ریختی که در این چند لحظه رو صورتمون پدیدار شده بخاطر مواد رادیو اکتیوه

همون لحظه یک جغد از پنجره میاد تو و لرد رو هوا با یک طلسم آوادا متوقفش میکنه و نامه رو درمیاره و شروع به خوندن میکنه!

اینجانب آژانس بین المللی فعالیت های صلح آمیز هسته ای متوجه برخی فعالیت های زیر زمینی و شرورانه و غیر صلح آمیز هسته ای شما دوست محترم شده به همین جهت به زودی گروهی رو از آژانس بین المللی برای تحقیق میفرستیم به همین جهت تا موقع رسیدن این گروه ما خواستار تعلیق غنی سازی شما میباشیم در غیر این صورت آلبوس سوروس با تفنگ بادی خودش میاد تمام تسهیلاتتونو به فنا میده .. ضمنا نیشتونم ببندید چون آلبوس سوروس در تصمیمش خیلی هم جدیه!
قربونت برم البرادعی!


لرد: بلیز .. فعالیت های ما غیر صلح آمیزه؟
بلیز: نه ارباب ما فقط به مقدار اندکی بمب اتم برای نابودی وزارت ، محفل ، الف دال ، خوابگاه مدیران و شورای ویزنگاموت احتیاج داریم برای اینکه گروهک های بالا رو به کلی نابود کنیم و صلح رو در منطقه برقرار کنیم .. من شدیدا تکذیب میکنم و آژانس بین المللی اصلا حق نداره ما رو از فعالیت صلح آمیزمون منع کنه .. بمب صلح آمیز هسته ای حق مسلم ماست!

چند لحظه بعد ...
همه مرگخواران در حیاط نیروگاه اتمی تجمع کردن و پلاکارد های خودشونو بردن بالا و شدیدا دارن در جهت اعتراض به صحبت های البرادعی شیشه های نیروگاه اتمی رو میشکونن و گل های باغچه رو لگد مال میکنن...

بلیز: لامصبا .. چرا شیشه نیروگاه خودمونو میشکونین! برین شیشه آژانس رو بشکونین!
اسنیپ: یعنی تو نمیدونی دنیای ما تبدیل به دهکده جهانی شده؟ وقتی ما شیشه اینجا رو میشکونیم انگار شیشه آژانس بین المللی رو آوردیم پایین!
آنی مونی: بلیز ازت نا امید شدم ... تو هیچی از تکنولوژی و پیشرفت علم نمیدونی .. الان دیگه شیشه ما و شیشه آژانس نداریم .. همه جا صحبت از دهکده جهانیه!
بلیز : مطمئنین؟ پس بزنید! پنجره لرد چطوره؟ مثلا داریم شیشه دفتر البرادعی رو میشکونیم! بوووهاهاها! دو تاشونم کچلن قشنگ میتونم تصور کنم!

بلیز بدون توجه به تردید دیگران در مورد این یک رقم قضیه که نیازمند داشتن جیگر زیادی میباشد و متاسفانه بلیز هنوز به این بعد قضیه توجه نکرده، یک سنگ برمیداره و هدف گیری میکنه و میزنه شیشه دفتر لرد رو میاره پایین!
بلیز: بوووهاهاها .. کم کم دارم از این تکنولوژی و قضیه دهکده جهانی خوشم میاد!

کــــــــــــــــــــدوم احمقی این سنگ رو زد تو سر من! مگه نمیبینید من از تو اتاقم دارم با البرادعی رایزنی میکنم؟

توجه همه به شیشه شکسته دفتر لرد جلب میشه که حالا کله باد کرده لرد ازش بیرون اومده و به مرگخواران چشم غره میره ..

بلیز: ارباب من ....
مرگخواران یک صدا: "ایــــــــــــــــــن بود؟" و انگشت اتهامات متعددی به سوی بلیز نشانه میره!
بلیز


ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۷/۵/۲۲ ۱:۳۹:۲۵



Re: نیروگاه اتمی سیاهان(بمب جادویی)
پیام زده شده در: ۱۳:۵۶ شنبه ۲۳ تیر ۱۳۸۶

ویولت بودلر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۲۰ یکشنبه ۱ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۳:۵۳ شنبه ۱۴ فروردین ۱۴۰۰
از اون یارو خوشم میاد!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1548
آفلاین
آلبوس که از طریق میکروفون جادویی لارتن همه چیز را میشنید به آرامی گفت:همینطور که شنیدید دوستتون به کمک احتیاج داره.و میدونید که اونجا خطرناکه.کی حاضره بره اونجا؟
دو نفر بدون فوقت وقت ردای سیاهشان را بردوش کشیدند و حرکت کردند.ویولت بودلر و ریموس لوپین به کنام پلنگ میرفتند...
+_+_+_+_
لارتن نفس نفس زنان غلتی زد تا بلکه چوبدستیشس را بیابد ولی کروشیوی دیگر او را بازداشت.
آنتونین تازه داشت لذت میبرد:به به!هویج کوچولوی محفل اینجا چیکار میکنه؟دلمون برات تنگ شده بود...
لارتن با رنگی پریده زیر لب گفت:عوضی!
خیلی به رنگ موهایش حساسیت داشت.میدانست اگر ده دقیقه دیگر شکنجه اش ادامه یابد طاقت نخواهد آورد.باید فکری میکرد.نمیدانست ولی چگونه از پس چهار مرگخوار چوبدستی به دست بر بیاید.ناگهان فکری به ذهنش رسید.در حالی که به شدت متاسف بود که چرا از روش های ماگلی استفاده میکند چاقوی جیبی کوچکش را بیرون آورد و با تمام قدرت در پای آنتونین دالاهوف فرو کرد.متاسفانه فریاد بلند آنتونین حواس دیگران را پرت نکرد و پرسی با یک حرکت ناگهانی چوبدستی بدن لارتن را بلند و به آن سوی آزمایشگاه پرتاب کرد.لارتن پس از برخورد با چند شیشه و در نهایت دیوار،زخمی و نیمه جان بر روی زمین غلطید.آنتونین با چوبدستی به سرعت زخمش را شفا بخشید و با غضب به سمت لارتن خیز برداشت.ولی پیش از آن که به او برسد ایگور ردایش را کشید.
_:آنتونین دو تا نقطه قرمز ناشناس رو نقشه هس.اون رو ولش کن.پرسی تو اینجا بمون تا ما برگردیم.مواظب اون هویج بی خاصیت هم باش.


But Life has a happy end. :)


Re: نیروگاه اتمی سیاهان(بمب جادویی)
پیام زده شده در: ۲۱:۵۳ پنجشنبه ۳۱ خرداد ۱۳۸۶

پرسی ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۱۸ سه شنبه ۱۸ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۸:۴۶:۴۳ یکشنبه ۳ دی ۱۴۰۲
از تو میپرسند !!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 3737
آفلاین
- از آنتونین به ایگور ... الان به سمت آزمایشگاه میایم

ایگور با حوصلگی گفت : میاید ؟ تازگیا خودتو دو نفر حساب میکنی ؟
آنتونین با صدای گرفته ای گفت : خنگ بازی در نیار ، من و پرسی میایم !

ایگور که موضوع برایش جالب شده بود گفت : چه عجب پرسی هم این طرفاس؟

بعد از گذشت زمان کوتاهی که گویا به مدت ها می انجامید ، پرسی و آنتونین رسیدند و به آرامی وارد آزمایشگاه شدند .
آنتونین که با دقت چوبدستی اش را مقابلش گرفته بود گفت : هنوز مطمئنی فرار نکرده ایگور ؟
ایگور در حالیکه سعی داشت چوبدستی اش را از ردایش بیرون آورد گفت : نه ، حواسم بود ، برای اقدام منتظر شما شدم !
پرسی که رفتارش از آن دو عصبی تر بود ، در حالیکه با خشونت چوبدستی اش را در می آورد ، ایگور را هل داد و جلوتر رفت ؛ به تبعیت از او هر دو دست به کار شدند .

پرسی بعد از چند دقیقه وسط آزمایشگاه ایستاد و با صدای گرفته ای گفت صبر کنید ! چوبدستی اش را بلند کرد و روبروی درب گرفت و با صدای نسبتا بلندی گفت : فلگریت ! بروی درب خروجی هم این طلسم را امتحان کرد . حالا دیگر دو ضربدر سرخ رنگ روی درب های ورودی و خروجی آزمایشگاه نمایان شده بودند و پرتوهای نور قرمز را به سر و روی اشیای آزمایشگاه فرود می آورد .

ایگور که تعجب کرده بود ، با لحن تمسخر آمیزی گفت : وای ویزلی تو هنوز طلسم قفل کردن در ها رو بلد نیستی ؟ راستشو بگو چطوری مرگخوار شدی برای قفل کردن در باید بگی ...

پرسی برای متوقف کردن کار او دستش را بلند کرد و با صدای نسبتا بلندی که لرزش خفیفی در آن نمایان بود گفت : اولا اینکه همونطوری که تو مرگخوار شدی ، دوما اینکه اگر دقت میکردی نمیخوام درو قفل کنم ، از اونجایی که اون جاسوس محفل طبق گفته تو شنل نامرئی پوشیده اگر بخواد نزدیک این درها بشه ، چون پرتو های کوتاهی داره رنگ قرمز باعث میشه نور رو بازتاب بده و متوجه میشیم که اون کجاست ! البته بعید میدونم متوجه شده باشی !!

ایگور در حالیکه نیشش را تا بناگوش باز کرده بود گفت : اوهوم

پرسی بدون توجه به او به سمت گوشه ای از سالن رفت ؛ لارتن بی حرکت در گوشه ای خشک شده بود تا مبادا آن سه مرگخوار متوجه او شوند !

پرسی به گوشه راست آزمایشگاه رفت ، که صدای مبهمی سکوت حکمفرما بر آزمایشگاه را شکست : کروشیوووووووو

پرتو سرخ رنگی به سوی چند سانتیمتری پرسی پرواز کرد و به نقطه نامعلومی اصابت کرد ، ناگهان صدای ناله دردناکی برای دومین بار سکوت آزمایشگاه را شکست ! بله شنل نامرئی از روی لارتن کنار رفت بود و او در حالیکه از درد به خودش میپیچید در نزدیکی پرسی نمایان شد ! پرسی که از خوشحالی سر از پا نمیشناخت با صدای عجیبی گفت : عالی بود آنتونین ، عالی !!!


چای هست اگر مینوشی ... من هستم اگر دوست داری







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.