_بلا زودتر گروهتو جمع کن و راه بیافت.
بلاتریکس لبخند سرد و حاکی از تمسخری را به پرسی تحویل داد و با لحنی ارام و موقرانه گفت :بـله سرورم .
بلاتريكس به سمت مرگخوران برگشت و مانند كسي كه ميوه رو دونه دونه انتخاب ميكند، روي نوك و پاشنه ي پاش بالا ميرفت و رو اين و اون انگشت ميذاشت:
_خب...چي داريم؟ ...اها..مورگان تو خوبي، تو بيا...ديگه..ديگه بليز...اوه بليز كه نيست! وا چه حرفا! خب ، سيسي تو هم بيا ...ايگور ايگور كوشي تو هم بيا ... اوه داشت يادم ميرفت! پرسي تو هم ميتوني بياي. به شرطي كه خرابكاري نكني ها! سوروس ...سوروس اسنيپ!
موجودي بس زمخت و كريه المنظر از در وارد اتاق نشيمن شد. تلو تلو ميخورد و به سختي ردايش رو زمين ميكشيد.لرد با ديدن اين موجود جفت پا پريد رو كاناپه و نجيني رو بقل كرد:
_
ووووووووي اين ديگه چيه؟؟
آني موني: ارباب گفتم كه! سوروس مجروح شد.
ارباب دوباره نگاهي به سوروس انداخت و از سر تا پايش رو بر انداز كرد و گفت:
_
يعني چي؟ اين چرا شبيه دامبل شده ؟ مگه دست به هوركراسس من زده؟
_نه ارباب... ظاهرا گرسنه اش بوده و داشته مايه ي كيك سياه رو ميخورده و خب مايه خام بوده ديگه ،رو دل كرده...چند بار بهتون گفتم يه بودجه ي درست حسابي بدين كه براي اين ملت گرسنه غذا درست كنم؟گوش نميكني كه!
_كروشيو بينم باو! سوروس عزيزم چت شده..؟
توده ي موي روغن زده به خودش تكاني داد و چهره ي زشتش بيشتر ديده شد و اصواتي از خودش در داد تو اين مايه ها:
_دووو ووونو كه دا لوور!
بلاتريكس كه كم كمك داشت براي دوست مرگخوارش نگران ميشد ، رو به لرد گفت:
_چي ميگه ارباب؟ به زيون مارها داره صحبت ميكنه انگار!
_كروشيو بلا! مگه من مارم كه از من ميپرسي؟
_
...من كه چنين چيزي..
_سايلنسيو! بيشتر ميخوره زبون غولي باشه... به هرحال ،ممكنه بيماريش مصري باشه! سر راه ببريدش سنت مانگو ولش بدين. بقيه هم برن برام بمب رو درست كنن...من ميخوام بزنم يه جا رو باهاش تستي خراب كنم، ببينم صداش چطورياست!
سنت مانگو
دينگ دينگ ! ...ديلينگ!
بارتي با شدت هرچه تمام تر اخرين ضربه رو ، رو رسيپشن دسك شفابخش ها زد و زودي دستش رو جمع كرد.
بلاتريكس:
چي داري ميكني بارتي؟ مگه قرار نشد بازيگوشي نكني تا تو رو همراهم بيارم؟
بارتي يه نگاه به بلا انداخت .هنوز زبونش از هيجان كاري كه كرده بود بيرون بود:
_ها؟ ...هر غلطي بخواي بكني، به لرد ميگم گوش ات رو بكنه بكوبه به ديفار!
بلاتريكس:
_بله ؟ موردتون چيه؟شفابخشي اين سوال رو از ملت مرگخوار كرده بود.پرسي خودش رو به ميز رسوند و گفت:اورژانسيه! هرچه سريعتر بايد بريم آژانس!
_
منظورم اين بود كه بيمارتون چه نوع جراحتي داره؟ اخه بايد به طبقه ي مربوط به خودش بفرستيمش!
بلاتريكس با گفتن "ايش" خودش رو جلو كشيد و اول يه چشم غره به پرسي تحويل داد و بعد رو به شفابخش گفت:
_خودمون هم همچين نيدونيم...تو زيرزمين بوديم ،بعد...بعد...انگار كيك سياه خورده.
_كيك سياه ديگه چيه؟
بارتي از پشت ميز بالا پريد و گفت:
_مربوط به هستـــ...اوخ!مراقب پات باش ،بلات!
بلاتريكس لبخندي الكي زد و گفت: آره..مثل اينكه توش هسته هم بوده...فكركنم هسته ي موز!
شفابخش لحظه اي ساكت ماند و بعد تعداد شونصد تا فرم انداخت تو بقل بلاتريكس و گفت كه اوها رو پر كنه.
چند دقيقه بعد
_بلا چرا اين فرم ها تموم نميشه؟
_درجه ي خون تان چيست؟ خب معلوم اصيل زاده ديگه!...ها چي ميگي سيسي؟ پر كن ديگه.
پرسي به بالاي سر دو خواهر آمد و خم شد و گفت:
_قضيه مشكوكيوسيه! تمام بيمارستان ها موظفند كه بيمار اورژانسي رو حتي اگه يه نات نداشته باشه، پذيرش كنن تا بعد. ولي الان چند دقيقه است كه سوروس هويجوري رو هوايه!
بلاتريكس سرش رو بالا آورد و به سوروس نگاه كرد (
) و با خشانت بار ترين حالت ممكن به پرسي فهماند كه اينجا او رئيس است.
ناگهان نور چراغ هاي سالن انتظار خاموش شد.
_اه ! اين وزير بوقي با اون قطعي هاي برقش!(
)
اما نور هاي قرمز و زردي از ته سالن ديده ميشد. صداي بوقي بلند شد و يك نفر داد زد:
_شما محاصره شديد! تسليم بشيد !رئيس مبارزه با استفاده ي غير صلح آميز آژانس هسته اي صحبت ميكنه! ما ميدونيم كه يك نفرتون دچار تشعشعات هسته اي كيك سياه شده . بهتره خودتون رو تسليم كنيد. همين الان هم در خطر هستيد. الو...الو...صدام مياد؟ يكي يه بوق ديگه بهم بده.*********
كي؟من؟
تكذيب ميكنم!