هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۱۶:۰۵ شنبه ۲ دی ۱۳۸۵

ایگور کارکاروفold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۳ شنبه ۱ بهمن ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۸:۰۶ دوشنبه ۲۵ آذر ۱۳۹۲
از اتاق خون محفل
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 3113
آفلاین
-مالدبر بیا اینور.توبیاس تو هم برو کنار.این یک معجون هست که خشانت را به ارباب برمیگرداند.
ایگور به دلیل سرعتی که داشت به گلدان قدیمی سالازار برخورد کرد و گلدان افتاد و شکست.روحی سیاه و سبز از آن بلند شد و از پنجره بیرون رفت.
ایگور: .... ایگور از قیافه ترسناک بچه های تالار ترسید و دوباره شروع به حرف زدن کرد تا موضوع را عوض کند.
-این معجونی هست که لرد رو به حالت اولش برمیگردونه.این معجون را شخصی 12 سال ساخته.آخیییی.دلم براش سوخت دیدم کار نداره گفتم اون بیچاره هم یک پولی در بیاره !!

لرد عجون را خورد.با قیافه ای خنده دار در آمد چشمانش تکانی خورد.و ناگهان کمر خود را صاف کرد و شروع به حرف زدن کرد.

-بلند میشویم و به طرف در بیرونی تالار میرویم.
بچه های تالار ابتدا با قیافه ای متعجب و بعد نیشخندی آرام و بعد با خشانت به ایگور نگاه کردند.
-زهرمار!کی گفت شما بخندید؟میدهیم حیف نان(بلیز)به دار بی آویزدتان
-بابا!بلای بابا!امروز با خان ریدل سفلا قرار ملاقات داریم.یادمان بیاور.بلیز...
بلیز با سرعت کیف پول را از جیبش درآورد و به لرد تحویل داد.
-بلیز!!!!
اینبار بلیز گوی زرین،خاطره ی لرد از فینال جام جهانی سال 1245 را از زیر پیراهنش درآورد و به لرد تحویل داد.
-می رویم.
بلا: ،ایگور بیا اینطرف من با تو کار دارم.
-نه بلا جان.من با لرد میروم و مزاحم شما نمیشم دیگر.

در همین لحظه بود که بالا و بلیز ایگور را با خشانت فراوان به گوشه ای بردند تا با او کمی صحبت فیزیکی انجام بدهند.


ویرایش شده توسط ایگور کارکاروف در تاریخ ۱۳۸۵/۱۰/۲ ۲۰:۲۴:۱۰

بعضی اوقات نیاز به تغییر هست . برای همین شناسه بعدی منتقل شدم !

شناسه هایی که باهاشون در جادوگران فعالیت داشتم :

1-آلبوس دامبلدور
2-مرلین



Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۱۴:۳۳ شنبه ۲ دی ۱۳۸۵

توبیاس اسنیپ


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۴۰ یکشنبه ۱۵ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۵:۴۲ شنبه ۱۴ بهمن ۱۳۸۵
از پیش پدرخوانده
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 294
آفلاین
در حالی که فضای تالار از پچ پچ ها و نظرات و ایده های اعضا پر شده ، صبر توبیاس ناگهان لبریز شد و نعره زد: باید لرد و خشن کنیم نه اینکه براش مو بکاریم یابکشیمش، اینجوری بعدش ما هم باید بریم خیکمونو بالا بکشیم...
بلیز: :solitude: بد فکری نیست ها!!!!
بلاتریکس: اما چه جوری؟ ها؟
رودولف: فهمیدم ، جاگسن... اون سفیدی رو که هفته پیش اومده بود جاسوسی رو بیار....
جاگسن: باشه ، صبر کن ...
جاگسن به سیاه چال تالار رفت و جادوگ سفیده رو با خودش آورد...
رودولف در باره نقشه اش به اعضای تالار گفت: در مورد این نقشه بگم از اونجا که ما با خون لجنی های سفید خصومتی دیرینه داریم و در ضمن این سفیدی که برای جاسوسی اومده بود رو دست ما مونده بود نتیجه گرفتم تا این جادوگر سفید رو جلوی لرد اول دست ها و پاهایش را قطع کنیم و سپس گوش هایش و بعد از آن و با مشاهده ی خشونت لرد دوباره همون قاطعیت و محکمی و عصبانیت خودشو بدست میاره ... و با این کار با یک تیر به سه نشون میزنیم...
ملت اسلی: خیلی فکر خوبیه ...
جادور سفید که تمام حرف هارا شنیده بود گفت: نه ، غلط کردم، ببخشید، خواهش میکنم، من زن و بچه دارم
ملت اسلی: فعلا باهات کار داریم ...
توبیاس: خوب این که حل شد، خوب کی میره تو؟
ملت :
توبیاس: من؟ من؟
ملت:
توبیاس: نه ... خواهش میکنم ...
ملت: ترس نداره که اون فقط مهربون شده و تو فقط میری و جلوی لرد سفیده رو میکشی...
در گوشه ای جادوگر سفید همچنان آه و ناله میکرد ...
توبیاس بعد از یک ربع جر و بحث در حالی که همه نفسشان را در سینه حبس کرده بودند در اتاق لرد را میزند
تق ... تق... تق...
لرد از آن طرف جواب میدهد:جون؟ بفرمایین داخل، خوش آمدین آقای توبیاس اسنیپ...
ملت از پشت در: طرز حرف زدنشو نگاه...
توبیاس در حالی که جادوگر سفید را با خود میکشید وارد اتاق شد...
لرد: آقای اسنیپ مهموون آوردین؟
توبیاس: خیر قربانتان شوم این یک خون لجنیه سفیده که میخواسته جاسوسی مارو بکنه....
و ناگهان توجه توبیاس به محیط اتاق جلب میشود...
لرد تمام اتاق رو چراغانی کرده بود و یک درخت کریسمس هم در گوشه ای از اتاق قرار داده بود و بالای آن نوشته happy new year :tree
لرد جواب داد: قدم مهمان روی چشم ما...
توبیاس با خود فکر کرد: الان درستت میکنم کچل...
و ناگهان چاقویش را در آورد و دست و پای جادوگر سفید رو کند و بعد او را با طلسم آواداکداورا خلاص کرد و با خواهش به لرد نگاه کرد تا ببند رایش چه اتفاقی افتاده...
لرد: تویه عوضی، کی گفته که یک خون لجنی رو بیاری تو اتاق من ...
توبیاس فریاد کشید: خدا را شکر ، خوب شدی ولدی جوون...
ولدمورت:شما؟ شما کی هستین؟ من کجا هستم؟؟ تو کی هستی؟
توبیاس:
________________________________________________________

تقاضای نقد این پست را دارم...
با تشکر


فقط فروم وجود دارد و کسانی که از زدنش عاجزند

[b]فقط اسل


Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۲۳:۴۸ جمعه ۱ دی ۱۳۸۵

رودولف لسترنجس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۲۴ سه شنبه ۲۵ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۳:۴۰ یکشنبه ۶ مرداد ۱۳۸۷
از یک مکان مخوف
گروه:
کاربران عضو
پیام: 349
آفلاین
رودولف وبلاتريكس پشت در ايستاده اند وباتعجب به لرد نگاه ميكنند:
-مانتي جان،خوراكي ميخوري عمو؟!
مانتي:
بلا ورودولف:
بلا ورودولف طي يك عمليات انتحاري وارد تالار ميشوند وبا حيرت لردجامعه را مبينند كه روي زمين نشسته ومانتي رادر دامانت خود گرفته ودارد به او خوراكي ميدهد بخورد:
-عموجان بخور...ميوه براي سلامتي بچه ها مفيد است!!!
-مانتي ميترسه...عمولرد ديوانه شده
-چه بچه شيرين زباني داري رودولف جان!!!
رودولف:
بلاتريكس جلوي لرد ميرود وباتعجب به او نگاه ميكرد:
-حالتون خوب هست لردسياه؟
-الهي تو بلايي؟زن رودولف؟چه نازي!!!
- لردرسما خل شد!!!
------------------------------------------------------------
اجمعين ملت اسلي پشت درجمع شده اند ودست به دعا برداشته اند،يك عده دعا ميكنند لردجامعه خوب شود ويك عده دعا ميكنند وقتي وارد تالار ميشوند لردجامعه با كروشيو ازآنها پذيرايي نكند ويك عده فقط چپ چپ به بليزنگاه ميكنند ولي در برابر نگاه خشانتبار گل گوشتخوار كم آورده به جمع يكي ازاين دوگروهي كه اول شرحش رفت ميپيوندند!!!
سرانجام دربازميشود ورودولف وبلا به حالت كف كرده از تالار بيرون ميايند درحالي كه مانتي بغل آنهاست وگريه ميكند:
-مانتي ترسيد...عمو لرد خيلي ترسناك شده !!!
ملت اسلي:
گل گوشتخوار درحالي كه به مانتي دلداري ميدهد همراه باسيليسك از صحنه خارج ميشوند تا رودولف وبلا براي همه توضيح بدهند كه چه اتفاق هولناكي روي داده...بعداز دوساعت وهفده دقيقه وسي ثانيه وبيست وهفت صدم ثانيه ملت اسلي درست هم شكل رودولف وبلا ميشوند واين يعني آنها توجيه شده اند كه به چه بدبختي افتاده اند:
-لرد چيكاركرد؟
-باورم نميشود...خيلي وحشتناك است...
-خاك وچوك چه جسارتا
بليزدرحالي كه نفربغل دستي اش رابغل كرده با وحشت ميپرسد:
-يعني واقعا لرد به مانتي شكلات داد؟يعني واقعا لرد مهربان شده؟!
همه باوحشت بهم نگاه ميكنند...مگرميشود؟يعني واقعا امكان دارد لردولدمورت مهربان شده باشد؟يعني واقعا چنين اتفاق مهيبي روي داده؟يعني خاك برسرمان شد؟ همه درغور تفكرفروميروند تابه اين نتيجه برسند كه دقيقا چه نوع خاكي براي توسرزدن مناسب است!!!
-بهتراست با بليزمحكم بزنيم توسرلرد!!!
-شايد بهترباشد كروشيوش كنيم درست شود
-بزنيم بكشيمش خوب ميشه!!!
-بريم براش موبكاريم...بعدكه شوكه شد خوب ميشه!!!
اجمعين درحال ايراد نظريات فوق هوشمندانه خودهستند كه بانگاه ملايم بلا بخود ميايند:
نگاه ملايم بلا:
ملت اسلي:
-بجاي اين مسخره بازيها درست حسابي فكركنيم ببينيم بايد چكاركنيم....


بزودی در این مکان یک امضایی بگذاریم که ملت کف کنند!!!


Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۱۱:۳۴ جمعه ۱ دی ۱۳۸۵

ابركسس مالفويold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۲۵ سه شنبه ۲۰ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۵:۵۷ شنبه ۲۸ بهمن ۱۳۸۵
از پيش سمانه جون...!!!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 66
آفلاین
روزيه:پس منتظر چي هستين فرار كنيد.... !

م.ا كه در شك به سر مي بردند تقريبا دو دقه طول كشيد تا منظور ايوان روزيه رو درك كنند .....

م.ا:الفرار

-----------------------------------------------

پنج دقيقه بعد

بلا به م.ا:شما ها خجالت نمي كشيد اربابتونو تو تالار تنها گذاشتيد من مي رم ببينم چه بلايي به سر ولدي جونم اومده..... كي حاضره با من بياد؟

بلا:رودولف!

رودولف:

بلا:تو نمي خواي با من بياي؟

رودولف:ام...ا...چيزه...من يه كم از تكليفم مونده بايد برم تمومش كنم....

ابركسس:ولي سال تحصيلي كه هنوز شروع نشده!

بلا:مياي يا..... ؟

رودولف:اومدم بلا چرا خودتو ناراحت مي كني حالا...

بلا و رودولف به طرف تالار اسلي رفتند.....

وقتي به دم در تالار رسيدند صدايي شنيدند كه در جا ميخكوبشان كرد....


ادامه دارد....


ویرایش شده توسط ابرکسس مالفوی در تاریخ ۱۳۸۵/۱۰/۱ ۱۱:۴۴:۴۶

[size=large][color=00


Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۰:۴۸ پنجشنبه ۳۰ آذر ۱۳۸۵

مرگخواران

بلیز زابینی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۸ جمعه ۲۵ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۵۷:۴۲ سه شنبه ۲۱ فروردین ۱۴۰۳
از یخچال خانه ریدل
گروه:
ایفای نقش
مرگخوار
کاربران عضو
پیام: 1708
آفلاین
همه با امیدواری نگاهی به لرد میندازن.
ملت اسلی که از این به بعد برای سهولت در خوندن به اختصار م.ا نامیده میشوند:
- آره ارباب
ولدی: نه نمیشه
م.ا: تو رو خدا ... ای خوشتیپ ای کچل ، ای نور افکن!
ولدی: نه اصرار نکنین
م.ا: خواهش میکنیم ... ای چشم قرمزی ، ای چشم گربه ای ...
ولدی: نه اصلا راه نداره.
م.ا: التماس میکنیم ... قول میدیم مرگخوارای خوبی باشیم. ای اراده ، ای جذبه ...
ولدی: کمی بیشتر خواهش کنین کم کم داره خوشم میاد
م.ا: ای شیفته ... ای خوشحال

چند ساعت گذشت خورشید کم کم طلوع کرد بعد دوباره از اون ور غروب کرد یه مدت همه جا تاریک بود تا دوبار خورشید از همون سمت اولی طلوع کرد و حالا در وسط اسمان به سر میبرد.

م.ا: ارباب این دفعه رو کوتاه بیا ... ای ابهت، ای خفن ، ای سارا اوانز ( نماد حداکثر کمال قدرت و توانایی که برای یک جادوگر مقدوره )
لرد در حالی که بسیار بسیار از التماسات مرگخوارانش در حالت پروانه ای به سر میبرد برای 485730 بار گفت:
- نه عزیزانم ...

بلیز: خوب من خسته شدم میرم فردا التماسات حقیرانمونو از سر بگیریم.
همه موافقت کردن تا برن که لرد کمی تا قسمتی از وضع پیش آمده خشمگین شد.
لرد: اگر یکم دیگه خواهش میکردید قبول میکردم حیف که به حرف این زابینی گوش دادید.

بلافاصله همهمه در تالار اوج گرفت و شعار های ضد زابینی و بلیز باید کشته شود و بلیز شیطان بزرگ و ... در سرتاسر تالار پیچید
بلا: بزاریید زابینی رو بکشم.
رودولف: مال خودمه ... از خونش برای ارباب آب میوه میگیرم....!
سیبل: چشم درونمو تو سرش خورد میکنم...
ایوان روزیه: بی زحمت برای منم یه چیزی بزاریید
بلیز

لرد: خوشمان آمد حالا این بلیز رو از جلوی چشمم دور کنید.
بلا: ارباب بسپاریدش به من...
بلا در یک حرکت انتحاری بلیز رو از پا بلند کرده و بعد از اینکه به صورت دایره ای وی را بالای سر خود چرخانده آن را به سمت فضای بیرون پنجره پرتاب کرده ... اما بخاطر عجله در نشونه گیری بلیز به جای بیرون پرت شدن از پنجره محکم به دیوار کناری اصابت کرده و سپس کمانه کرده و یک راست به سمت لرد رفته و محکم به او خورده.

م.ا: مااااااهااااااااا
بلافاصله لرد تلو تلو میره عقب و پاش به یکی از سنگ هایی میگیره که قبلا بلا آن را منفجر کرده بود به همین دلیل محکم به زمین خورده و کله مبارک ایشان به قسمت سختی برخورد کرده و همانجا .... نترسید بیهوش شده
(نکته: همینجوری یکمم اوار رو سرش ریخته بیشتر دلم خنک شه علت خاصی نداره )

م.ا که همچنان در این حالت به سر میبرند با گامهایی شتاب زده به سمت اربابشان میدوند.
بلا: وای خاک به سرم شد اومدیم ارباب رو به تالار برش گردونیم ببین چی کارش کردیم همش تقصیر این زابینیه که از پنجره رد نشد ... چرا از مسیر منحرف شدی؟
ایوان روزیه: اصلا تو اینجا چی کار میکردی؟
بلیز: من بیگناهم
سیبل: فعلا از خیر این بلیز مفلوک بگذریم من بعد از مشورت با چشم درونم به این نتیجه رسیدم که وقتی ارباب بیدار شن خشانتشون خیلی بالاست به نظرتون باید چی کار کنیم؟

سرانجام م.ا عمق فاجعه را به خوبی درک میکنند


ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۵/۹/۳۰ ۱:۱۲:۴۰
ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۵/۹/۳۰ ۱:۱۹:۴۳



Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۱۸:۱۷ سه شنبه ۲۸ آذر ۱۳۸۵

old ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۴ شنبه ۲۷ آبان ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۸:۵۶ سه شنبه ۲۴ بهمن ۱۳۸۵
از 127.0.0.1
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 82
آفلاین
لرد: هنوز که کسی نمرده بلا هم که حالش خوبه . رودلف برای چی مزاهم من شدی؟

رودلف: چیز ارباب ... آخه....

_ کریشیو

صدای فریاد های رودلف تالار رو پر کرده بود . دیگه هیچ کس حتی جرات حرف زدن هم نداشت . همه با وحشت به رودلف نگاه میکردن و لرد که انگار خیال نداشت شکنجه ی رودلف رو متوقف کنه

بلا: ارباب ... سرور خواهش میکنم.... ممکنه بلایی سرش بیاد....خواهش میکنم دیگه تمومش کنید

لرد: بلاتریکس تو فکر کردی من متوجه نمیشم . از همون اول که رودلف رو دیدم فهمیدم چه نقشه ای داره .

بلا: ارباب رودلف بی تقصیره همش نقشه ی من بود . من مجبورش کردم که بیاد خدمت شما

لرد: تو هم مجازات میشی . همتون مجازات میشین . من فقط برای مجازات شما به اینجا برگشتم

لرد شکنجه ی رودلف رو متوق میکنه . رودلف که بدون اختیار مشغول لریزدنه سعی میکنه روی پاهاش بلند بشه ولی روی زمین میافته. بلاتریکس حتی جرات نداره بره و به رودلف کمک کنه

لرد داره به خرابی های تالار اسلی نگاه میکنه . به مبل های که آتش گرفته. به پنجره های شکسته . میز های خورد شده . قالی های سوخته و بلیز که از سقف تالار آویزون مونده

نگاه لرد روی بلیز ثابت میمونه و برای اولین بار چیزی شبیه به لبخند در صورتش دیده میشه ولی این لبخند نمیتونه باعث خوشحالی اسلیترین ی ها بشه

طلسم آبی رنگی به بلیز برخورد میکنه و بلیز با سر روی زمین سقوط میکنه

لرد بدون در نظر گرفتن بلیز به جمعیتی که یه گوشه ی تالار جمع شدن نگاه میکنه و میگه: پس شما میخواین منو به تالار اسلی برگردونید

....ادامه دارد ....


ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۸۵/۹/۲۸ ۱۸:۳۳:۰۶


Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۱۷:۲۹ سه شنبه ۲۸ آذر ۱۳۸۵

اسلیترین، مرگخواران

ایوان روزیه


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۱ یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۰۹:۳۸ پنجشنبه ۱۶ فروردین ۱۴۰۳
از سر قبرم
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
اسلیترین
ناظر انجمن
گردانندگان سایت
پیام: 1506
آفلاین
لرد سوت زنان در حال خارج شدن از تالار ریونکلا است که ناگهان رودولف همانند شهاب سنگی بر سر لرد خراب میشود!!
لرد:اه،رودولف...حالا دیگه جرات کردی روی سر من فرود بیای؟بلایی به سرت بیارم که...
رودولف که از شدت نگرانی و وشحت نمیتونه درست صحبت کنه میگه:للردبلازدهبهسرشش!!
لرد: رودولف؟آخرین باری که دیدمت اینطوری نبودی!چی شده؟
رودولف با هق هق گفت:لرد...کمکم کنین لرد،بلا یعزیزم،خشانتم داره از دست میره!
لرد: رودولف جون به سرم کردی چی شده؟
رودی به زحمت از روی زمین بلند میشه و میگه:بلا...نمیدونم چش شده.انکار زده به سرش.همه تالار رو درب و داغون کرده.الان که داشتم می اومدم میخواست چند نفر رو از سقف آویزون کنه!
لرد با لبخند: به این میگن یه مرگ خوار وفادار.اتفاقاً رفتارش که عادیه.داره شماها رو تنبیه میکنه!
رودولف زیر لب میگه:ای بابا این چرا اینجوریه!
و بعد با صدای بلند اضافه میکنه:آخه میترسم بلایی سر خودش بیاره...
لرد دستی به سرش میکشه و میگه:هووم، خوب حالا اینقدر زیاده روی که لازم نیست.همون شکنجه بقیه کافیه!
بعد رو به رودولف میکنه و میگه:خوب از من چی میخوای؟
رودولف: ای بابا پس من چی میگم سه ساعته لرد؟!بیاین تالار کمک کنین بلا رو آروم کنین.خواهش میکنم...
لرد:خیلی خوب بابا خیلی خوب.بسه دیگه.حالا میام یه سر میزنم.ولی اگه کلکی توی کار باشه،بلیز رو تکه تکه میکنم!!!!
(صدای بلیز: من این وسط چیکارم آخه!!)

تالار عمومی اسلیترین-چند لحظه قبل از ورود لرد:
سیبل:آه بلاتریکس به نظرم بهتره اون لوستر رو هم منفجر کنیم.اینجوری عمق قضیه بیشتر حس میشه!!
بلاتریکس با ناراحتی میگه:نه بابا بسه دیگه.زدین همه تالار رو ترکوندین!زود باشین آماده باشین الان لرد میاد.
بلیز در حالی که روی چنگک که از سقف بلند تالار آویزان بود گفت:آخه چرا همیشه قسمت های بد نقشه باید نصیب من بشه؟!
بلاتریکس: چون پیشنهاد خودت بود.
همه منتظر ورود لرد بودن و پشت میزها سنگر گرفته بودن که مالدبر فریاد زد:لرد اومد...!
لرد با قیافه عبوس و عصبانی به همراه رودولف وارد تالار شد و در همان لحظه...
بلاتریکس که نقشه را شروع کرده بود محکم فریاد زد:از جلوی چشمم برو کنار قازقلنگ بی شاخ و دم!...و ایوان روزیه با سرعت از زمین بلند شد و پس از طی مسافت نسبتاً زیادی بعد از برخورد به دیوار منفجر شد!!...


ویرایش شده توسط ایوان روزیه در تاریخ ۱۳۸۵/۹/۲۸ ۱۸:۳۱:۱۴
ویرایش شده توسط ایوان روزیه در تاریخ ۱۳۸۵/۹/۲۸ ۱۸:۳۲:۵۵


Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۱۱:۵۵ سه شنبه ۲۸ آذر ۱۳۸۵

بلاتریکس  لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۵۹ پنجشنبه ۲۵ خرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۳:۱۴ یکشنبه ۱۴ مهر ۱۳۹۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 195
آفلاین
-خوب حالا چیکار باید بکنیم؟
بلا با عصبانیت نگاهی به رودولف میکنه.
-خوب باید هر طور شده ارباب رو برگردونیم به تالار خودمون.این برای ما ننگ بزرگیه که لرد سیاه بره تالار ریونکلاو و اونا بهش خدمت کنن.
رودولف با چشمان پر از اشک:اونا حتی نمیدونن لرد قهوه اشو با خون اژدها دوست داره یا خون هیپوگریف.
تا چند ساعت بعد سکوت مطلق در تالار حکمفرما میشه.همه به این موضوع فکر میکنن که چطور لرد رو راضی کنن که به تالار اسلیترین برگرده.
-فهمیدم..پیدا کردم..بازم مثل همیشه من زودتر از همه راه حل مشکلو پیدا کردم.من خیلی با هوشم.من حرف ندارم.
صدای سیبل تریلانی تالاروبه لرزه درمیاره.
بلیز:میگی راه حلتو یا تو رو با راه حلت بفرستم سنت مانگو؟
-خوب میگم..میگم..راستش الان که درحال مشورت با چشم درونم بودم..یهو چشم درونم به شدت عصبانی شد و گفت شماها خجالت نمیکشین که اجازه دادین لرد سیاه همینجوری بذاره بره؟باید هرطور شده راضیش کنین برگرده.وبرای اینکارباید از بلاتریکس استفاده کنین.
بلاتریکس چوبدستیشو بطرف سیبل میگیره:هی...تو منظورت چیه که از بلا استفاده کنین؟مگه من جغدم برم لردو بیارم؟
بلیز که ظاهرا از پیشنهاد سیبل خیلی خوشش اومده بود:خوب...راستش الان که فکر میکنم میبینم تو واقعا هم باهوشی. پیشنهاد بدی نیست..ببین..ما میتونیم به لرد بگیم بلا مرده..لرد حتما برای مراسم خاکسپاری تو خودشو میرسونه و ما راضیش میکنیم که ما رو با این غم بزرگ تنها نذاره..تنها مشکل اینه که قبلش تو باید بمیری ...
همه افراد تالار با چشمانی پر از امید به بلا خیره میشن...
با نفرینی از از چوب دستی بلا خارج میشه بلیز به هوابلند شده و بعد از اینکه شش دور خودش میچرخه روی سر رودولف فرود میاد.
رودولف سعی میکنه خودشو از زیر بلیز بکشه بیرون:من نمیدونم این طلسم بلا چرا همیشه رو سر من به پایان میرسه...
بلاکه متوجه میشه درصورتی که با ملت اسلی همکاری نکنه نقشه بلیز واقعا اجرا میشه به فکر فرو میره.
-خیلی خوب...باشه...اونجوری نیگام نکنین....حاضرم به خاطر لرد اینکارو بکنم.نه بابانمیمیرم رودولف .اونجووری نزن تو سر خودت.فقط حاضرم مدتی نقش مریض رو بازی کنم.
بلیز که هنوز موفق نشده بود از روی رودولف بلند بشه:مریض که نمیشه..من فکر نمیکنم لرد برای عیادت از موجودی مثل تو تا اینجا بیاد.لااقل باید بهش بگیم دیوونه شدی که بیاد.
بلا: باشه...برین بهش بگین...ولی قبلش من باید دو تا کروشیو به این بلیز بزنم.



Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۱۵:۲۷ دوشنبه ۲۷ آذر ۱۳۸۵

مالدبر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۰۶ سه شنبه ۳۱ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۳:۱۴ چهارشنبه ۲۷ دی ۱۳۸۵
از همونجا که بقیه میایُن
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 319
آفلاین
ابرکسس و رودولف در گوشی صحبت میکنند.
رودولف:
ـ چطور؟
ابر:
ـ واقعا موندم!
رودولف صدایش را صاف میکند و جلو میرود و فریاد میزند:
ــ بچه ها ابرکسس احتیاج به کمک داره!
ولدی که رو کاناپه ای نشسته و شکمش را مالش میدهد داد میزند:
ـ هوی رودولف از جونت سیر شدی؟ خیال کردی اینجا گریفه مایم بِچِه مثبتاشیم؟
بلا که روی کتابش خم شده است، اهم اهمی میکند.
ولدی:
ـ درد و اهم اهم! بابا حوصلمون سررفت!
رودولف:
ـ ولی من تا مشکل آبرکسس رو حل نکنم راحت نمیشینم!
ولدی:
ـ درد! بچه ها مثلا شما مرگخوار منین! حوصله ام سررفته! چیکار کنم؟
همه خمیازه میکشند.
ولدی:
ـ دهن غارتون رِه بِبَندِن! من اینجا علاف نیستم!
مرگخواران دوباره خمیازه میکشند.
ولدی:
ـ اه اه! چه بیبخار!
بلیز:
ـ آآآآآآآآآآآآآاااارباب حالی دارینها!
ولدی عصبانی و قرمز میشود و داد میزند:
ـ اصلا این چه وضعشه؟ میرم ریون پیش بادراد! از اون یاد بیگیرین ریونیه مرگخوار به این خوبی! من رفتم!
و بلند میشود و میرود.
ناگهان همه ی ملت اسلی پای ردای ولدی میریزند.
رودولف: نرو جون داداش! نه!
بلا: آآآآ نرو!
بلیز: نه نه ن هِ هِ هاوووووووووووووووو!
مالدبر: من چیکاره ام! نه نرو جان من! نرو! جون بابات!
ولدی شروع به شکنجه ی مالدبر میکند و میگوید:
ـ خفه مرتیکه خودم بابامو کشتم!
مارکوس: جون ننت!
ولدی کمی فکر میکند و میگوید:
ـ منکه اصن ننه مو ندیدم! من رفتم ریون!
آنگه ولدی میرود و ردایش پشت سرش تکان تکان میخورد...
ادامه دارد...


I Was Runinig lose


Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۱۴:۴۹ دوشنبه ۲۷ آذر ۱۳۸۵

رودولف لسترنجس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۲۴ سه شنبه ۲۵ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۳:۴۰ یکشنبه ۶ مرداد ۱۳۸۷
از یک مکان مخوف
گروه:
کاربران عضو
پیام: 349
آفلاین
چندروز بعد....
ملت اسلی در تالار اسلی نشسته اند ومشغول کارهای بسیارمهمی همچون هدف کروشیو قرار دادن اهداف متحرک در حیاط ویا گوش دادن به فرامین لرد بزرگ از طریق موبایل بروبچس هستندوهرهر میخندند!!!
-(صدای عادل فردوسی پور) حالا آقای لرد چرا شما بجای داور آمدید؟
ملت درحال غش وریسه رفتن هستند که جویکمی سنگین میشود...یعنی جوسنگین نمیشود بلکه سایه متعالی یک عزیزی روی سرملت درحال خنده می افتند:
سایه:
ملت درحال خنده:
درمدتی که لرد با بیل دور تالار بدنبال ملت میکند گل گوشتخوار ومانتی درحال خواندن یک قصه مخصوص گروه سنی الف بنام شنل قرمزی هستند:
-شنل قرمزی داشت درجنگل راه میرفت...ناگهان گرگی روبروی او سبزشد...شنل قرمزی بازوکایش رابیرون کشید وگرگ رابه یک مقدار زیادی گوشت چرخ کرده مبدل کرد...روی زمین راخون فراگرفته بود!!!
مردمانی که دوروبر این کودکان کتابخوان جمع شده اند ازشدت علاقه به کتاب وکتاب خوانی درجا سکته میکنند!!!
رودولف و ابرکسس درحال صحبتهای مشکوکانه درگوشی هستند وبه هیچ بنی بشری اعتنا نمیکنند وبشدت دارند حرف میزنند وهمین آرام بودن آنها بلیزرامشکوک میکند:
-شرط میبندم میخواهند کاری کنند
-نون توچقدر باهوشی!!!
-
-بریم ببینیم چیکار میکنند!!!
عزیزان فوضول به طرف رودولف وابرکسس میروند،رودولف از روی نقشه مشغول توضیح دادن مسائلی به ابرکسس است:
-...فهمیدی؟از راهروی سمت چپ باید برویم...
-اهم...
-ای وای بلا
- بلا چیه؟منم بلیز!!!
- منو میترسونی؟!
(لازم به ذکراست که اینقدر ما اینجا نوشتیم بلیز ورودولف مشغول دعوا شدند دیگر همگان میدانند ونیازی برای تکرار مجدد نیست پس ما اینجا نمینویسیم که بلیز ورودولف مشغول دعوا شدند چون شما که فهیم هستید میفهمید که بلیز ورودولف مشغول دعوا شدند )
لرد جامعه بیخیال ملت درحال خنده میشوند واینبار بابیل دنبال بلیز ورودولف میکنند:
-دیونم کردید همش دعوا میکنید!!!
-لردی!!!
بلاتریکس در گوشه ای مشغول مطالعات هستند وحوصله مبارکشان ازاین همه سروصداسرمیروند...طی این حادثه عده ای بی جنبه کشته میشوند:
بلا:
مردمان:
رودولف:



رودولف وابرکسس درچه مورد بحث میکردند؟ادامه بدهید...


بزودی در این مکان یک امضایی بگذاریم که ملت کف کنند!!!







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.