هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   2 کاربر مهمان





Re: بانک گرينگوتز-بانک جادوگران
پیام زده شده در: ۱۶:۲۵ یکشنبه ۲۶ اسفند ۱۳۸۶
#86

هدویگold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۶ چهارشنبه ۲۳ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۹:۵۰ پنجشنبه ۴ مهر ۱۳۸۷
از در خوابگاه دخترانه ي گريفندور
گروه:
کاربران عضو
پیام: 245
آفلاین
سوژه ي جديد:

هدويگ و نوربرتا وارد بانگ گرينگوتز شدند.
بانك خيلي شلوغ بود.
هدويگ با خوشحالي دست هايش را به هم ماليد و گفت:امممم... فكر ميكنم امروز بتونم اون جاروي آذرخش رو كه توي اون مغازه ديده بودم بخرم.
نوربرتا : خب...من هم شايد بتونم يه آذرخش بخرم. واسه ي تيممون...
هدويگ چيزي نگفت و فقط به طرف جني رفت كه پشت ميزش نشسته بود.
جن با تعجب به هدويگ و نوربرتا نگاه كرد و گفت: كاري از دست من بر مياد خانم و آقاي مالفوي؟
هدويگ با همان لحن خشك لوسيوس مالفوي گفت: مي خواستم از پولام برداشت كنم. اجازه ي اين كارو كه دارم؟
جن بسيار سريع گفت: البته..البته قربان! البته...
نوربرتا : مي تونيم يه سري بزنيم به صندوقمون؟
جن: يه لحظه اجازه بديد.
آن جن كه بسيار پير هم بود به جني جوانتر دستور داد كه خانم و آقاي مالفوي( هدويگ و نوربرتا) رو راهنمايي كنه و جن جوان هم اطاعت كرد.
هدويگ چشمكي به نوربرتا زد و هردو به دنبال جن جوانتر به راه افتادند...

**************************
جريان داستان:

هدويگ و نوربرتا كه با معجون مركب پيچيده خودشان را به شكل لوسيوس و نارسيسا در آوردند ، قصد سرقت از صندوق آن ها را دارند. ولي در بانك مشكلي حتي پيچيده تر از آنچه كه فكرش را مي كردند برايشان به وجود مي آيد و بالاخره آن ها از بانك فرار مي كنند. اما پول هايي را كه دزديده بودند از دست مي دهند....


ویرایش شده توسط هدویگ در تاریخ ۱۳۸۶/۱۲/۲۶ ۱۶:۲۸:۵۶

عشق ايمان است.

عضو محفل ققنوس عضو ارتش دامبلدور


Re: بانک گرينگوتز-بانک جادوگران
پیام زده شده در: ۲۳:۳۶ پنجشنبه ۱۲ مهر ۱۳۸۶
#85

کالین کریوی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۳۵ چهارشنبه ۴ شهریور ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۱:۰۵ چهارشنبه ۴ اردیبهشت ۱۳۸۷
از لندن-یه عکاسی موگلی نزدیک کوچه دیاگون
گروه:
کاربران عضو
پیام: 704
آفلاین
درک و دانگ:
کالين:خوب گراپ حالا بيا پولهايي که گفتي رو تو جيب من خالي کن ببينم ميتوني پرش کني يا نه!
گراپ:اگه کالين اين خواست حرفي نبود!
گراپ پولاشو تو جيب کالين خالي ميکنه...اما مگه جيب کالين پر ميشه...!!!
درک و دانگ:
-----يک ساعت بعد-----
گراپ:ديگه گراپ پول نداشت جيب کالين چرا پر نشد؟...
کالين:همي بر تو واجب است که بداني جيب يک حاجي هرگز پر نگردد
حال بيا نصف پولهايت را بگير حساب باز کن...مرلين ياريت کند
کالين به طرف درک و دانگ مي ره...
درک و دانگ:
بعد از اينکه بهشون مي رسه رو به دانگ مي کنه و مي گه:همانا اي فرزند من حرفهاي الياس را شنيدم و ديدم که تو را وسوسه مي کند و همه ميدانيم که در اين برهه انتخابات بسي کاري صواب و اجري عظيم است که از ثروتمندان به فقرا، و از همه فقير تر به خودمان ببخشيم
درک:ولي حاج آقا از شما بعيده...
کالين:آيا تو به آُسلام اعتقاد داري؟
درک:بلي...
کالين:پس بدان که من نماينده آسلامم و به گاليون نياز دارم و تو نيز که يک آسلام دوستي به آن نياز داري و ماندي هم
دانگ:و آيا يعني شما مي فرماييد دزدي حرام نمي باشد يا شيخ!
کالين:من چنين نگفتم اي برادر...همانا دزدي حرام است...ولي سرقت از بانک به اين بزرگي علاوه بر هيجانش چون در راه کمک به آسلام و مردم است اصلا حرام نيست...
حال برويم به کافه اي که مي خواستيد مرا مهمان نماييد تا در باره اين عمل متهورانه که خود جهادي بس عظيم است با هم مشورت بنماييم
دانگ و درک:مهمان!!!؟
کالين:همي از من فقير مردمي انتظار داريد که پول داشته باشم...آيا شما دين نداريد؟
دانگ ودرک:حاج آقا پولهاي گراپ چي؟
کالين:آنها بيت المال است برويم برادران برويم...


ویرایش شده توسط کالین کریوی در تاریخ ۱۳۸۶/۷/۱۲ ۲۳:۴۳:۰۸

هوووم امضاي آفتابه اي بسته!
[b][color=996600]
بينز نامه
بيا يا هم به ريش هم بخنديم...در سايتو واسه خنده ببنديم
بيا تا ريش ها ب


Re: بانک گرينگوتز-بانک جادوگران
پیام زده شده در: ۲۲:۱۱ پنجشنبه ۱۲ مهر ۱۳۸۶
#84

درکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۳۶ یکشنبه ۳ دی ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۴:۱۱ پنجشنبه ۱۹ آذر ۱۳۹۴
از اون بالا کفتر که هیچ، کرکس هم نمیاد
گروه:
کاربران عضو
پیام: 299
آفلاین
با تغییر کوچکی که در قوانین ایجاد شد، جایزه بهترین مشتری بانک (کسی که رول هایش در بانک امتیاز بیشتری بگیرند) رای در وزارت نیست و فقط می تواند از جایزه نقدی بهره مند گردد. اگ هم نخواست می تونه ببخشه به حساب رول الحسنه بانک.
-------------------------------
دانگ برمیگرده و به درک نگاه می کنه. صدای الیاس دوباره تو ذهنش طنین میندازه: "باید بری تو کار درک" دانگ یه اسکناس 10 گالیونی میذاره لای فرم و میده و به درک. درک یه نگاه به اسکناس میکنه و به این حالت به دانگ خیره میشه و دانگ هم در جواب به این حالت در میاد.
- مرتیکه دست کج عوضی بی ناموس! مگه من مثل تو دزدم؟ ها ها ها؟ پیشنهاد رشوه به نظارت انجمن اونم حین انجام وظیفه؟
بعد صداشو آروم میکنه تا در گوش دانگ میگه:
- بیا پاتیل درزدار با هم صحبت می کنیم!
ولی درست در همین لحظه است که کالین سر میرسه. (توضیحات: کالین قسمت دوم حرف درک رو نشنیده) کالین در حالی که با یه دست ریشش رو نوازش می کنه و با یه دست دیگه آفتابه شو بالا گرفته، شروع می کنه به سخنرانی.
- همانا که در آسلام رشوه عملی است بس ناپسند و همی رشوه دهندگان را امید به لقای ریش مرلین نیست. و من در همین جا اعلام می کنم که به عنوان یک کاندید مردمی وزارت با رشوه و زیر میزی و دست در کاسه این و آن بودن مخالفم همی!
ملت شروع می کنن به ابراز علاقه به کالین و فرستادن انواع شکلک از قبیل: و و
ولی ظاهرا یکی خیلی محکم دست میزنه چون بانک شروع می کنه به لرزیدن! نه ببخشید صدای دست زدن نیست صدای قدم های بزرگ مرد آسلام (از نظر اندازه) گراپه که پاپتی می پره وسط.
- من در همین جا مخالفت خودم رو با رشوه اعلام می کنم و اعلام می کنم که اگه به من رای بدید وزیر شم، مشت محکمی به دهن هر کی بخواد رشوه بده یا رشوه بگیره می زنم.
کالین دوباره میاد شروع کنه به سخنرانی که گراپ سرشو می بره به طرف گوش کالین و در گوشش میگه:
- کالین، پدر جان، ببین من اومده بودم که یه جیب پر گالیون بریزم تو حساب رول الحسنه بانک تا تو قرعه کشی شرکت کنم، تو که می دونی جیب های من چقدر بزرگن! اگه همین جا به نفع من از انتخابات وزارت کنار بکشی، همشو میدم به تو!
کالین:
- اگه من همین قدر پول بهت بدم، تو می کشی کنار؟
گراپ:
- تو این همه پول از کجات می خوای بیاری؟ از تو آفتابه ات؟
چشم کالین برقی می زنه، سفید میشه و خاطره ای توش نشون داده میشه:

- باید بری تو کار درک!
کالین صدای الیاس رو میشنوه که داره با دانگ حرف می زنه (پست قبل) و میگه:
- همانا که تو نباید مردان آسلام را وسوسه کنی!
الیاس که جا خورده، می پرسه:
- تو کی هستی؟ نیا جلو! من خودم الیاسم! با یه اشاره در خونه ملتو می بندم. بیای جلو، در شناسه تو رو هم میبندم! تو چجوری صدای منو شنیدی؟ من داشتم با دانگ گلم حرف می زدم!
- همانا من کالین مرد آسلام و مدیر این سایت هستمی و اگر کسی بخواهد شناسه ببندد آن من هستم همی! و همی من از نیروی آفتابه مرلین بهره می جویم و می توانم صدای تو را بشنوم

کالین از خاطراتش میاد بیرون و رو به گراپ میگه:
- تو چی کار به این کارا داری همی؟ تو پولتو بگیر!
- باشه قبول. اگه تو به اندازه یکی از جیبای من گالیون طلا بهم بدی، من از انتخابات می کشم کنار.
در همین حین درک و دانگ که سعی داشتن از در این گیر و دار از بانک جیم بزنن، متوجه میشن که هر کاری می کنن نمی تونن از در بانک برن بیرون. درک رو به دانگ میگه:
- چرا ما نمی تونیم از در رد شیم؟
- همی نیروی آفتابه مرا دست گرفته اید همی! همانا نمی توانید خارج شوید چون من کاری با شما داشتمی!
درک و دانگ برمیگردن به کالین زل می زنن. کالین ادامه میده:
- به مقداری پول نیاز داشتمی! همی شما دو نفر می توانید کمی پول از بانک برام قرض الپس نده بگیرید. پس این کار را بکنید که همی نیروهای منو مدیریت و آفتابه من پشتیبانتان هستند! پورسانت شما نیز همی محفوظ است!
یه دفعه صدای الیاس میاد که میگه:
- ای کالین نامرد! تو که گفتی نباید کسی رو وسوسه کرد.
- همانا که دستوراتی که در رسائل می نویسند برای عوام الناس است و احکام ما فرق کندی همی! علی الخصوص در این برهه زمانی خاص که نزدیک به انتخابات وزارت است همی!
درک و دانگ به صورت هماهنگ:


ویرایش شده توسط درک در تاریخ ۱۳۸۶/۷/۱۳ ۱:۰۸:۱۲
ویرایش شده توسط درک در تاریخ ۱۳۸۶/۷/۱۳ ۱۹:۲۲:۲۷


Re: بانک گرينگوتز-بانک جادوگران
پیام زده شده در: ۳:۵۱ چهارشنبه ۱۱ مهر ۱۳۸۶
#83

ماندانگاس فلچرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۰۸ یکشنبه ۲۲ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۹:۵۶ جمعه ۲ دی ۱۴۰۱
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 433
آفلاین
حاج کالین که با بقل گونه پاش به پهلو درک میزنه و صدای " هو " رو از دهانش خارج میکنه ، با دیدن صف مخوف و شلوغ بانک تمام چهره اش حاکی از اندوه میشود ، در همین لحظه کالین دستش و به سمت صف میبره بعد با اشاره انگشت صف به دو قسمت مساوی شکافته میشه و ملت از هم فاصله میگیرن ... ( تیریپ معجزه فرستاده مرلین ) ...

کالین که از حرکت انتحاریش راضیه ، میگه : همی ما رستگار شدیم و در این سف جایی کسب کردیم ، حال که جمعیت زیاد است ، بهتر است نماز جماعتی به طلب برنده شدن اقامه کنیم ، البته بعد از آنکه نام نویسی کردیم .

در همین لحظه مامورای بانک با داد و فریاد شروع به پرخاشگری میکنن .

- تو نمی تونی بیای تو ... برو بیرون ... اسمت توی لیست اخراجی هاست
- غلط کرده اون که من و توی لیست گذاشته ، من توی کتاب آخر توبه کردم .
- حرف نزن ... رات و بکش برو ... باز مال و اموار کدوم بدبختی رو پیچوندی ، آوردی بزاری تو بانک ؟
- درست صحبت کن ، الان جلوت آقای ماندانگاس فلچر ایستاده ، اینم نشان مامور بزرگ انتخابات وزارت سحر و جادو ... تـــــــــــــــر ...

دو تا نگهبان دمه در دستگاهای شناسایی وسایلشون و کنار میزارن و به سمت ماندانگاس خم میشن سپس میگن : ارباب ... ما رو ببخش ... نشناختیمت ... ارباب ...

دانگ :

دانگ همینطور که داره به سمت صف طولانی نزدیک میشه ناگهان درک و می بینه و میپره جلوی صف و با خوشحال میگه : درک چه خوب شد ، صبح بهت گفته بودم یک جا بگیری برام (!)

درک :

کالین یک عدد تسبیح از جیبش خارج میکنه و میگه : ببین برادر ، این ملت با زبان روزه آمدن اینجا ، صحیح نیست با رفیق بازی ... از موقعیت سوء استفاده کنی ... همانا مرلین خودش عالم ترین عالم هاست ... و مکار ترین مکار ها ... چی فکر کردی ؟

دانگ به سمت انتهای صف میره و خلاصه بعد از اینکه جذر سن مرلین و طی میکنه ، نوبتش میشه تا اسم نویسی کنه .

صندوق دار همونطور که ورقه رو در دست داره با اشاره به موارد : نام ، نام خانوادگی ، نام پسر عموی دختر خاله زاده ، چندتا بچه اید ، اثر انگشت شصت پای راست ، تاریخ تولد نوه عمه پدری و .... اضافه میکنه : لطفا بعد از پر کردن فرم در اون صف بایستید .

ماندانگاس سرش و بر میگردون و بابای اجدادش از خوفگیزر میاد جلو چشش و با گام هایی آکنده از خستگی به سمت صف بعدی میره که ...

- حساب های بانک پر شده ، گفتن اطلاع بدیم دیگه فرم به کسی ندید .
صندوق دار سرش و بر میگردونه و به جن بد قوار با حالت انزجار نگاه میکنه ، سپس شروع به داد و بیداد میکنه : مرتیکه ، خوب حساب ها رو به خزانه شماره سه تو خیابون مجاور بفرستید .

ناگهان الیاس در ماندانگاس ظهور میکنه و دانگ در افکارش قوطه ور میشه ... دزدی ... دزدی ...

- ولی چطوری گل من ؟
دانگ با خودش فکر میکنه و میگه : نمی دونم ، اینجا خیلی خفن پوشش امنیتی داره .
- باید بری تو کار درک ، اون هم مثل تو میدونه برداشت از پول ثروتمندا چیزی ازشون کم نمیکنه .
و دانگ در فکر فرو رفته بود که صدای آشنایی از پشت سر گفت : چی شد ؟ فرم پر کردی ؟

---------------------

مسلما صدا ماله درک بوده دیگه ... دانگم باید بهش رشوه بده ... حالا سوژه رو بگردونید .



جونم فدای عشقم ، نفسم فدای رفقا ، شناسه ام هم فدای سر آرشام

[color=99


Re: بانک گرينگوتز-بانک جادوگران
پیام زده شده در: ۱:۰۰ چهارشنبه ۱۱ مهر ۱۳۸۶
#82

درکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۳۶ یکشنبه ۳ دی ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۴:۱۱ پنجشنبه ۱۹ آذر ۱۳۹۴
از اون بالا کفتر که هیچ، کرکس هم نمیاد
گروه:
کاربران عضو
پیام: 299
آفلاین
سوژه جدید. به پست هایی که در این تاپیک ارسال کنید، نمره تعلق خواهد گرفت و به نفرات برتر جوایزی تعلق می گیرد برای اطلاع بیشتر از این طرح به بیلبورد دیاگون مراجعه کنید.
------------------------------
- گابلین نرو بالا!
- بخوس* بینیم با!
درک در حالی که سعی می کنه خودش رو کنترل کنه، خیلی محترمانه میگه:
- هوی بچه پر رو! ساکت شو. می زنم از تاپیک معلقت می کنم ها! یالا بیا پایین. (محترمانه بود دیگه )
گابلین اعلامیه ای روی بیلبورد می چسبونه و بعد میاد پایین و میگه:
- اولا که در حال حاضر فقط مدیرا می تونن از تاپیک معلق کنن. دوما حیف که کار دارم باید برگردم بانک، وگرنه تا فردا صبح همون بالا می موندم. فهمیدی؟ واسه من شاخ نشو!
درک برای لحظه ای به این به گابلین نگاه می کنه تا اون کاملا دور شه و خطر رفع شه، بعد از نردبون بالا میره تا اعلامیه گابلین رو بکنه ولی وقتی چشمش به اعلامیه میفته، چنان تعجب می کنه که با نردبون می خوره زمین. بعد در حالی که بین این و این حالت در رفت و آمده، با خودش میگه:
- بانک گرینگوتز جایزه میده؟ هوووووم باید برم حساب باز کنم.
- هی یارو! نردبونت رو بده من بینم.
- با نردبون من چی کار داری؟ مگه خودت نردبون نداری مرتیکه بی ناموس؟ ()
- نه ندارم. مشکلی داری تو؟
درک نگاهی به هیکل و قد و قواره یارو میندازه و بعد میگه:
- نه نه، بفرمایین. اصن نردبون متعلق به خودتونه.
طرف نردبون رو میگیره و میره بالای بیل بورد تا اعلامیه گرینگوتز رو بخونه. درک بلند میشه تا به طرف بانک راه بیفته که یه دفعه فرد مذکور همراه با نردبون میفتن رو درک! فرد مذکور که افتاده روی درک و صدمه ای ندیده، بلافاصله بلند میشه و به طرف گرینگوتز می دوه.
درک که حالا هم به این و هم به این حالته، از نردبون به عنوان عصا استفاده می کنه و بلند میشه. در همین لحظه یه ساحره خوش قد و قامت به اون طرف میاد و میگه:
- آقا، میشه یه لحظه نردبونت رو بدین من برم اعلامیه گرینگوتز رو بخونم؟
و بعد بدون صبر، نردبون رو از زیر دست درک می کشه که در نتیجه، درک دوباره زمین می خوره و شپلخ میشه و بالطبع، کمی بعد ساحره و نردبون روی اون سقوط می کنن. (هی جو گیر نشو. این دفعه نردبون افتاد رو درک نه ساحره هه )
درک روی زمین در حال به فحش کشیدن زمین و زمانه و کم کم داره تصمیم می گیره تاپیک رو قفل کنه که یه دفعه صدایی میگه:
- یا آقا...
درک صب نمی کنه تا اون فرد حرفشو بزنه، بلند میشه یقه طرف رو میگیره و داد می زنه:
- مرتیکه عوضی! نردبون بهت نمیدم. اگه التماس هم بکنی نردبون بهت نمیدم. فهمیدی؟ حالا پاشو برو!
- چرا این قدر تند صحبت می کنی پسرم؟ همی آسلام هدایتت کند!
درک با شنیدن صدای حاج کالین متوجه سوتیش میشه و درنتیجه میفته به بوق مالی ماجرا:
- واااااای! حاج کالین شمایی؟ اصن بفرما رو نردبون اعلامیه رو نگاه کن. اصن نردبون چیه، بفرما رو کول من اعلامیه رو بخون.
درک بلافاصله زیر دو خم کالین رو میگیره و اونو می ذاره رو کولش تا اعلامیه رو بخونه و اصن هم توجه نداره که کالین داره میگه:
- ولی من که نمی خواستم اعلامیه رو بخونم.
با این حال، کالین وقتی خودشو روبروی اعلامیه می بینه، شروع می کنه به خوندن اون و چیزی نظرشو جلب می کنه: "نفر اول: یک رای برای انتخابات وزارت!" در همین حین، درک از اون پایین میگه:
- حاجی جون؟ اعلامیه رو خوندی؟ بیارمت پایین؟
- پسرم همی اعلامیه را خواندم ولی مرا پایین نیاور بلکه به سمت گرینگوتز روانه شو همی. باشد که حسابی افتتاح نماییم که همی مرلین رول الحسنه را در آسلام بسیار سفارش نموده است!
درک در حالی که به این حالت در اومده، حاج کالین رو که روی دوششه سمت گرینگوتز میبره.
--------------------------
* بخوس: ورژن قوی تری از بیشین. معنی لغوی: بخواب



Re: بانک گرينگوتز-بانک جادوگران
پیام زده شده در: ۲۲:۵۳ شنبه ۹ تیر ۱۳۸۶
#81

ادوارد بونز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۳۵ شنبه ۲۳ مهر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۰:۱۹ جمعه ۸ فروردین ۱۳۹۹
از اینوره!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 475
آفلاین
تو فکر سرگروه:فهمیدم مرلینیوس آفتابیوس..
سردسته ي مرگخوارها:هي ..از اين فكر را به سرت نزنه چون بيهودست..اين دفعه مرلين با ماست..
بعد يك آفتابه كه آشكار بود آفتابه ي مرلين هست رو از تو لباسش در آورد و به سرگروه نشون داد..
ناگهان هوا ابري شد و رعد و برق نواخته شد و يك هيكل مرليني از وسط آسمون افتاد پايين:
اي خائنين بترسيد از مرلين ..چرا سمبل ما را مي دزديد..بدهيدش به من تا آن را نزد مرلين باز گردانم..
بعد اونو از دست مرگخوار گرفت و در همين حين با آفتابه يكي هم بر سر آن بي نوا نواخت(!!) و سپس در ميان انبوهي از ريش ناپديد شد.
مرگخوارها هم پس از دست دادن آفتابه مرلين غم زده شدند و روحيه ي مبارز خودشون رو از دست دان براي همين دو گل پشت سر هم ..نه يعني چيزه ببخشيد به مرض افسردگي مفرط و ضايعگي مزمن(مذمن مضمن مظمن؟؟) مبتلا شدند. اما ناگهان دوباره هوا ابري شد و آسمان سوراخ شد يك آفتابه افتاد پايين:
دو ملت:
افتابه به شدت سياه بود و اين باعث اميدواري مرگخوارا شد..سرگروه كه از خوشحالي آپانديسش در حال اود (عود؟) كردن بود به سمت آفتابه شيرجه رفت و و با يك حركت كماندويي آفتابه رو قاپيد و بالاي سرش برد و به حالت رضازاده سرشو تكون داد:(hammer:) مرگخوارها كه دوباره اميد گرفته بودند پشت سر سردستشون به سمت بچه ها رفتند.
سرگروه: آفتابه ي لرد نه؟
لارتن: آره بوي لرد رو مي ده
در اين بين مرگخوارها هي جلو ميومدن و بچه ها عقب مي رفتند تا اينكه
-: جيغغغ
بچه ها:
در برابر چشمان حيرت زده ي بني آدم(!) ناگهان يك سوراخ گنده تو زمين ايجاد شد و ملت مرگخوار رفتن توش و فضا فضاي سرسره هاي شهربازي رو تداعي مي كرد
يكي از خلق: ببينم پس ما چرا نيفتاديم تو اين چاله؟ ما كه قبل از مرگخوارها از روش رد شديم...
سرگروه:بيايد بچه ها ..ديگه از هيچي نترسيد مرلين با ماست...( يا شايدم دوغ)!!!!
خلق جو زده كه حسابي تحت تاثير فضا قرار گرفته بودند پشت سر سرگروه راه افتادند و به رژه ي پنگوئن ها(!!!!) ادامه دادن كه ناگهان:
-: جيغغغغ......پوف ..ديش ..دوغ ..بوق
======
نكته ي اخلاقي : آدمو سگ بگيره ..جو نگيره


می تراود مهتاب..


"وقتش رسیده که همه‌ی ما بین چیزی که درسته و چیزی که آسونه، یکی رو انتخاب کنیم."
- پروفسور دامبلدور



Re: بانک گرينگوتز-بانک جادوگران
پیام زده شده در: ۱۳:۴۷ شنبه ۹ تیر ۱۳۸۶
#80

سوروس اسنیپold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۴۰ پنجشنبه ۷ تیر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۹:۴۸ جمعه ۶ اردیبهشت ۱۳۸۷
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 94
آفلاین
از پست پروفسور سینیسترا ادامه داده شد
----------------------------------------------
در حالی که ملت از شدت خوشحالی در واگن به حرکات های ناشیانه و سوت زدن می پرداختند و به سمت مقصدشان میرفتد.
سرگروه در حالی که گالیون ها رو تقسیم می کرد:دوتا من،یکی دامبل.....یکی من،هیچی دامبل.......سه تامن،سه تا من
پرسی:ببینم سهم ما چی میشه سرگروه؟؟
سرگروه:پسرم دنیا ارزش این حرفا رو نداره....پول چرک کف دسته....برو خدا رو شکر کن سرطان نداری . بره چی دنبال پولی ،این هری این همه پول داره ولی سایه بابا و مامان سرش نیست....
پرسی:
و سرگروه با صدا های ملت که فریاد می زدند"رسیدیم و رسیدیم/تو را که ما ول بودیم/ دنبال پول بره دامبل بودیم"(چه جفنگ شد) به این نتیجه رسید که هم اکنون دیگه وقت پیاده شدنه.
ملت به ترتیب پیاده شدن و از زیر زمین های مخوف خارج شدن.
سرگروه:خوب بچه ها همه با هم ورد دانکیوس رو بگید تا هرچه سریع تر در بریم.
ملت:دان.....جییییییییییییییییییییییییییییییییییییغ
بله صحنه ای که باعث شد ملت جیغ بزنن ورود تعداد زیادی مرگخوار به داخل بانک بود.
سردسته مرگخوارا:این یه سرقت مصلحانه است همه پولاتون رو به آرومی بریزید رو زمین.ما این پولا رو بره لرد که می خواد مو بکاره لازم داریم پس عجله کنید.اگر کوچکترین خطایی ازتون سر بزنه با خشانت ملت مرگخوار روبرو میشید.هی تو (در حالی که به سرگروه اشاره میکنه)همه پولا رو بیا اینجا
ملت:
مرگخوارا:
تو فکر سرگروه:فهمیدم مرلینیوس آفتابهیوس



Re: بانک گرينگوتز-بانک جادوگران
پیام زده شده در: ۲۱:۵۷ پنجشنبه ۷ تیر ۱۳۸۶
#79

لاوندر براونold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۴ چهارشنبه ۱۷ آبان ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۶:۴۳ شنبه ۲۱ مهر ۱۳۸۶
از تو دفتر ِ مدیر ِ مدرسه!!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 544
آفلاین
هوا بسی زیاد تر از بسیار خیلی گرم بود . بچه ها اهسته وارد کوچه ی دیاگون شدند . یکی از بچه ها که حسابی هول کرده بود , گفت :
_ دارم سوژه رو میبینم ! اههههههه! نیگا چقدر گنده است ! تا شونصد سال دیگه هم بودجه امون تموم نمیشه ....
بچه ها در حالی که با تعجب به سمت بانگ میرفتند و بانک را گالیون گنده ای میدیدند با یکدیگر صحبت میکردند .
پرفسور ورانسکی : اهای ! تابلو ها , پخش شین ....
بچه ها متواری شدند و حتی یک نفر در کنار پرفسور نموند .
پرفسور : نمیخواد .... پخش نشین ! با هم میریم تو ....
انها وارد بانک شدند ....
سقف بانک بسیار بلند بود . هوای داخل بانک خنک تر از بیرون بود . بچه ها به سمت جن کوچکی رفتند که پشت اولین میز بود و مگسی را از پا گرفته بود و تکان میداد .
پرفسور : ما میخوایم بریم توی خزانه ها .... اخه میخوایم دزدی .... یعنی چیز .... واسه ی هاگوارتز کاری داشتم .... صندوق شماره ی سیصد .
جن با بی حوصلگی کلیدی را به دست پرفسور داد و گفت :
_ برید .
انها وارد خزانه شدند . جن کوچکی نیز به دستور جن کلید دهنده به دنبال انها امد .
جن : برید توی این واگون .... واگون خانوادگی داریم ولی واگون مهد کودکی نداریم .
یکی از بچه ها : اقا اجازه ؟ میتونم گردو خاک راه بندازم ؟
انها سوار چند واگون پشت سر هم شدند .
تلق ! تولوق ! بومب ! قیـــــــــــــــــــــــــژ ! گومپ !
بچه ها :
انها بالاخره به نزدیکی صندوق رسیدند . همگی پیاده شدند . پرفسور با حرکت چشم و ابرو به یکی از بچه ها اشاره کرد که جن را تغییر شکل دهد . دانش اموزم که قلبش در دهانش می تپید چوبدستی اش را بیرون اورد . فکری به ذهنش نرسید جز اینکه بگوید :
_دانكيوس
یک خر خاکستری از غیب در هوا ظاهر شد .
ملت : ملوس ؟!
ملوس به سمت صاحبش رفت و صاحبش به جن اشاره کرد . ملوس سم خود را بلند کرد و روی جن گذاشت .
جن :
بچه ها به طرف صندوق رفتند . پرفسور به لاوندر اشاره کرد و گفت :
_ در صندوق رو تغییر شکل بده !
ملوس از کنار بچه ها گذشت و سوار یک واگون شده و رفت .
لاوندر :صندوقيوس ضايعيوس
چلپ چلپ صندوق به گوش رسید و در صندوق باز شد . همه با خوشحالی به داخل ان نگاه کردند . گویی شانس با انها رو بود . بچه ها وارد ان شدند و کیسه کیسه طلا را در واگون ها ریختند وقتی واگن ها پر پر شد یکی از بچه ها گفت :
_ حالا چی ؟
پرفسور : خودتونو تغییر شکل بدید !
بچه ها : به چی ؟
پرفسور : ! به گالیون !
صدای فریاد های دانش اموزان امد و بعد چندین گالیون روی زمین ریخت . بعضی ها هنوز چشم داشت و یا دماغ داشت . پرفسور با ناراحتی انها را در جیبهایش ریخت و به سمت واگپن ها رفت . در راه هیچ خطری او راتهدید نکرد . وقتی میخواست بیرون بیاید , با نگرانی به طلا ها نگاه کرد . انها را غیب کرد و به هاگوارتز فرستاد و بعد بچه ها را دوباره تبدیل به خودشان کرد .
* * * *
بیست دقیقه ی بعد در هاگوارتز .
دامبلدور : طلاها رو وقتی رسید به هاگوارتز ازمون زدند .
ملت :


ویرایش شده توسط ریموس لوپین در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۸ ۹:۵۸:۲۶
ویرایش شده توسط ریموس لوپین در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۸ ۱۱:۱۳:۴۴

[font=Tahoma][size=large][b][color=3300FF]نیروی جوان > تفکر جوان > ایده های نو > امید ساحره ها و ج�


Re: بانک گرينگوتز-بانک جادوگران
پیام زده شده در: ۱۳:۵۴ پنجشنبه ۷ تیر ۱۳۸۶
#78

پروفسور سینیستراOld


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۲ چهارشنبه ۲۷ دی ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۶:۴۳ یکشنبه ۲۴ دی ۱۳۹۱
از وقتی ایرانسل اومده!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 256
آفلاین
غول بدنش را چند تا پیچ و تاب می دهد و خودش را خم و راست می کند و لویپن هم توی دهنش دادو بیداد می کند. ملت هم دهنشان وا مانده هست.
سرگروه فکری می کندو می گوید: همه با هم ورد مرلینیوس آفتابیوس!
همه با هم چوب دستی هایشان را بالا می برند و یک آفتابه ی بزرگ طلایی ظاهر می شود. بدون شک خوش شانسی به آنها رو می آورد و لویپن زنده می ماند. اما غول یکی از پاهایش را روی آفتابه می گذارد و آفتابه با زمین یکی می شود.
ملت: فکر دیگه ندارید سرگروه؟
سرگروه: امم.... خب بچه ها حقیقت اینه که هممون باید یه روزی این دنیای فانی رو ترک بگیم و به دیار باقی بشتابیم! خب حالا برخی دیر تر برخی هم زودتر ...لویپن هم الان اجل به سراغش اومده و متاسفانه کاری هم از دست ما ساخته نیست!
عوامل پشت صحنه :
در همین زمان غول لویپن را قورت می دهد و ملچ ملوچی می کند و دستی به شکمش می کشد. اما ناگهان تحولی در درونش احساس می کند. لباس های کهنه و مندرس لوپین که هر صد سال یه بار می شوید! ( تیکه ی هری پاتری !)
کار خودش را می کند .
غول:
در همین زمان هزارن جن و جادوگر و ساحره و حشره و موجود دیگر و البته لویپن از محتویات بالا آورده ی غول پدیدار می شوند. غول هم مسموم می شود تالاپی روی زمین می افتد.
لویپن گرد و خاک لباسهایش را می تکاند و رو به سرگروه می کندو می گوید: حللللللللللله!
همگی با هم سوار واگن می شوند تا به سمت در خروجی حرکت کنند...


ـ «خدا را دیدی؟»

ـ «خدا؟… دیوانه شده­ای؟… کجا ست؟»

ـ «همین که می­پرسی «کجاست؟»، یعنی نخواهی دید!… بگذریم!…»


Re: بانک گرينگوتز-بانک جادوگران
پیام زده شده در: ۱۶:۵۶ چهارشنبه ۶ تیر ۱۳۸۶
#77

مالسیبر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۱۱ چهارشنبه ۲۸ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۵:۳۷ پنجشنبه ۷ تیر ۱۳۸۶
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 56
آفلاین
اما چون بخت و اقبال به آنها رو پیدا کرده بوده در خزانه خود به خود باز میشه
سرگروه:تا میتونید بریزید تو جیبتون این مال هریه تازه اگه بفهمه بره آلبوس بردیم خوشحال هم میشه
به این ترتیب ملت جیب های خودشون رو پر میکنن و دوباره سوار واگن میشن و به راه ادامه میدن
سرگروه:خوب دیگه خیلی پول جمع کردیم باید برگردیم بیرون
بورگین:توجه کردین هیولااااااااااا که چهار ساعت دنبال ما بود الان نیستش
اما قبل از اینکه کسی بخواد به این مورد فکر کنه نوری جلوشون ظاهر میشه که نشان دهنده آخر راه بوده
ملت:هووووراااااااااااااااااااااااا
لارتن:کو ریموس؟؟کجا رفته؟؟
سرگروه:ولش کن خودش میاد
بلاخره ملت میرسن و پیاده میشن همینکه میخوان از زیر زمین خارج بشن یک سری صداهایی به گوش میرسه
-مووهاهااااااا....موووهاهاااااااااااااا...................
-جییییییییییغ.ولم کن من هنوز جونم .یکی دیگه پول دزیده ما باید بمیریم
ملت متوجه صداها میشن و از آنجا که خیلی فضول بودن بر میگردن ببینن چی شده که ناگهان یک غول خفن رو میبینن که لوپین توی دهنش بوده
سرگروه:خیلی خطرناکه ملت!!!باید برگردیم
وهمه به دستور سرگروه بر میگردن و از زیرزمین خارج میشن. در این هنگام لارتن که حالا حس رفاقت گرفته بودتش در حالی که فریاد میزده رفیق بمیگرده طرف زیرزمین و گروهی نیز که خیلی مرد بودن و مرده رفاقت، جو گیر میشن و دنبالش میرن.و سرگروه نیز که این صحنه رو میبینه نمیتونه خودش رو ببخشه و دستور برگشتن رو میده


ویرایش شده توسط مالسیبر در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۶ ۱۷:۳۱:۰۴

سلطان طلسم فرمان lord of imperius curse







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.