_ به به! چه قدر لذت بخش است، قربت در عین غربت! به به! چه توهمی!
مازا و مادربزرگه دست به کمر واستادن و دارن آنیتا رو که تو توهمه رو نگاه می کنن! دست کریچر هنوز در دستای آنیتاست. بعد از چند لحظه، مازا با حالت اینکه "اوی ما اینجا بوق نیستیم!"میگه:
_ اهم!... گفتم اهم!....با شمام ها!
آنیتا با همون حالت متوهم، به مازا نگاه میکنه و میگه:
_ جان دلم!... اوا؟!
و با شناختن مازا از عالم هپروت می یاد بیرون و سریعا یه نگاه به دور و ورش میکنه و میبینه که اونجا آداسه! اخم میکنه و میگه:
_ کودوم خنکی منو اینجا آورده؟!
مادربزرگه یک اشاره به بغل دست آنیتا میکنه و اونم با دیدن کریچر سریع دستشو میکشه بیرون و با انزجار(!) میگه:
_ ایش! بازم تو؟! آخه تو چرا هی باید توی کارای من دخالت کنی؟؟!
کریچر به حالت دی دو نقطه میشه! آنیتا دستشو میبره طرف لنگه کفشش تا یک عملیات آنتحاری_حذبی، روی کریچر انجام بده که یک صدا از توی جیب بلوزش میگه:
_ سدی سدی، آنی؟!...خششش....کششش.....سدی سدی ، آنی؟!
آنیتا لنگه کفش رو ول میکنه و بیسیمش رو در می یاره و میگه:
_ آنیتا به گوشم!
یهو صدای قاپیدن بیسیم می یاد و بعد صدای ققی که با خواشحالی میگه:
_ چی کار کردی؟!
می یاد. آنیتا یک چشم غره ی خفن از نوع وایت لیدی(!)، به کریچر می ندازه و میگه:
_ هیچی! می خواستم امشب مخ درک رو بزنم و اسموتش کنم که این کریچر (سانسور)(سانسور)(سانسور!)* اومد من رو برد آداس! الان هم توی آداسم!
صدای ققی به شدت عصبانی میشه:
_ این کریچر از بچگی کارای ما رو خراب میکرد! این کریچر همیشه.....کششش!
صدای سرژ می یاد:
_ بده من بیسیمو! ..خششش....آنیتا! این موقعیت خوبیه! آداس هم بعضی وقتا مفید واقع میشه! گرفتی منظورمو؟!
لبخندی موزیانه روی لبای آنیتا نقش می بنده و میگه:
_ ها! ای خوب بیده! بای!
هنوز صدای سدریک از اون طرف می یومد که میگفت:
_ بده گوشی رو به من! باهاش کار دارم! آه...لعنتی!
اما آنیتا بیسیمش رو خاموش میکنه و یک نگاه خبیثانه به اهالی آداس می ندازه و میگه:
_ بنده در خدمت آداسم!
مادربزرگه لبخند میزنه و میگه:
_ خب کریچر! نفر بعد!!
کریچر در حالی که بغضش گرفته میگه:
_ خب...خب ... لااقل یک قرار داد ببندید که بعدش بهم جوراب میدین!
مازامولا عصبانی میشه و داد میزنه:
_ قراردادم کجا بوده؟! یا میری یا....
اما آنیتا میپره وسط دعوا و میگه:
_ مازا جان چرا اینقدر خشانت؟! یه کم هم سیاست!
و رو میکنه به کریچر و میگه:
_ کریچر جان، بیا...بیا بریم بیرون من بهت یه چیز خوب بگم!
کریچر ذوق میزنه و چشمای گندش رو که از اشک برق میزد رو به حالت معصومانه ای پاک میکنه و همراه آنیتا میشه! آنیتا هم وقتی به در میرسه، اون رو باز میکنه و با یک تیپا کریچر رو می ندازه دور!
مازا و ماربزرگه کف رو میرن تو کارش و میگن:
_ به به! آداس به همچین عضو خشانت باری افتخار میکنه!!!
آنیتا هم ذوق میکنه و میگه:
قربان شما! من متعلق به همه ی شما هستم! بیاین جلو امضا بدم!!!
---------
کریچر خسته...کریچر مونده...کریچر فلک زده...کریچر گشنه و تشنه... کریچر در غم و غصه...کریچر اشک تو چشاشه...کریچر غم تو صداشه:
_ حالا دیگه کودوم (سانسور)* ی برم؟! آخه از کجا ساحره گیر بیارم؟!
*************
*by Dang 2006!
نکته: شرمنده اگه حول آنیتا چرخید! آخه زیاد تو جریان آداس و این ماجرا نیستم، گفتم الکی نشه!! با تشکر از آقای گیلیدی باناموسیان!