هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۱۳:۱۰ سه شنبه ۲۷ مرداد ۱۳۸۸

سهیل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۲ جمعه ۲۳ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۲:۵۸ دوشنبه ۱۷ اسفند ۱۳۸۸
گروه:
کاربران عضو
پیام: 35
آفلاین
پست تعدیل کننده:

در این گیر و دار و آن داد و غالی که خدا میداند در عمر دو هزار ساله بیمارستان سنت مانگو چنین آشفتگی به خود ندیده است، به ناگاه کویرل موفق میشود خود و آنیتا و آنتونین را از جزایر بالاک نجات دهد و یکراست در بیمارستان ظاهر شوند.

کویرل: هومممم.... اینجا چه خبره؟ هومممممم هومممممم!

آبرفورث بدو بدو میدوه میره پیش کویرل چغلی و میگه: بابا ما داشتیم زندگیمونو میکردیم، لرد داشت یه کارایی میکرد با منو، نمیدونم دستش خورد به چی یهو این ریگولوس مزاحم و اون بابابزرگ بوگندوش ظاهر شدن همه کاسه کوزه هامونو خراب کردن. من سعی کردم گابریل رو بفرستم جلوشونو بگیره اما نشد! تبخیرشون کنید خواهش میکنم


کویرل به آنیتا دستور میدهد: یه بلیت براشون بزن ارشادشون کن


آنیتا: چشم قربان!

و سه تا پاکت نامه از جیبش در میاره. یکی رو میده به ریگولوس، یکی رو با چوبدستی غیب میکنه که مطمئنا تو جیب فینیاس ظاهر میشه، و اون آخری رو هم میذاره تو جیبش که بعدا به دست ابرکس برسه.

آنیتا: قربان انجام شد!

کویرل: خوب حالا من هم ارشادتون میکنم.

کویرل دست به کمربندش میبره.

همه از جا میپرن:

کویرل دست میکنه تو شلوارش.

همه دو قدم عقب میرن.

کویرل یه چیزی از تو شرتش در میاره به این بزرگی

همه فرار میکنن

کویرل اون چیز رو به همه نشون میده و میگه: این هم منوی مدیریت جدید! بله منوی مدیریتیه که از پاتر گرفتم. المثنی هستش. به لرد بگید اون منویی که افتاده تو چاه توالت رو ول کنه. باقی داستان رو با این ادامه میدیم. اما قبلش باید...

و لبخندی شوم میزنه.

آبرفورث اون پشت مشتا از خوشحالی بالا و پایین میپره و با انگشت ریگولوس رو نشون میده.

کویرل منو رو به سمت ریگولوس میگیره و شوووووت. ریگولوس پرت میشه عقب میخوره تو یه گلدون و ... و بلاک میشه!

همه فریاد شادی سر میدن.

کویرل: دیگه مزاحم نداشتید؟

آبر: چرا این فینیاس رو هم بزن بلاک کن خیلی رو اعصابه.

کویرل همان کار را با فینیاس میکند.

آبر: لوسیوس هم خیلی خودشو تو فضای ایفای نقش ول میده، بزن اون هم بلاک شه.

کویرل: اما اون که اینجا نیست؟

آبر: تو بزن کاریت نباشه!

و کویرل یه شوتی هم میزنه به هوا و لوسیوس که تو خونه خودش نشسته بود و داشت جومونگ نگاه میکرد، یهو از ناکجا یه چی میخوره تو سرش و بلاک میشه و با سر میره تو تلویزیون و در امواج گم میشه.


----

همه شاد و خوشحال از اینکه مزاحمان را بلاک کرده اند به ادامه ماجرا ادامه میدن: ___از پست گابریل___

....

نکته: منوی مدیریت جدید یک نقص فنی داره. اونم اینه که کسی که بلاک میشه خودش از بین میره، اما... اما صدا و روحش میتونه در قالب اشیاء زنده بمونه...


ویرایش شده توسط لوسیوس مالفوی در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۲۷ ۱۳:۳۷:۰۹

ارزشی محافظه کار
تصویر کوچک شده

یک ارزشی خوب، یک ارزشی مُرده س

[url=http://www.


Re: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۱۲:۱۹ سه شنبه ۲۷ مرداد ۱۳۸۸

گابریل دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۰۰ سه شنبه ۲۴ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۶:۳۳ دوشنبه ۳۰ خرداد ۱۳۹۰
از يت نكن! شايدم، اذيت نكن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 708
آفلاین
ادامه از پست ِ آبرفورث

ولدمورت منوي مديريت ايوان رو برميگردونه و با لبخندي گشاد به ايوان ميگه:
- بليت ها از كجاش مياد بيرون ؟
- لرد ، بليت ها براتون ارسال ميشه خانه ي ريدل.
- اِ ؟ پس الان ميرسه دست ِ‌ بلا. ميگم اين منو ها ديگه چي كار ميتونن بكنن؟ بليت ِ بالاك كه دارن، اممم...

در با شدت باز ميشه و كوييرل در حالي كه عمامه اش رو ميكوبونه به زمين و زمان وارد ميشه. جيغ ميكشه و دستش رو به سمت ِ ايوان دراز ميكنه :
- ميكشمت روزيه !
- مرليييييييييييييييييين!

چندي بعد

كوييرل ايوان رو زير دست و پاش به شدت له و لورده ميكنه و بعد درحالي كه خاك دستانشو ميتكونه از اتاق خارج ميشه و در آخرين لحظه فرياد ميكشه :
- دفعه ي آخرت بود با اون دكمه بازي كردي. اگه هري آن نشده بود، من چيكار ميكردم؟

ايوان :

بليز ميره به سمت سرم ايوان .
بليز : ارباب، به نظرم بهتره يك پرستار صدا كنيم. هان؟ ... ارباب؟

بليز برميگرده و به كل اتاق نگاهي ميندازه. هيچ نشاني از ارباب نيست!

مرلينگاه

- كلاغه ، تا ميشينه .. كنار حوض ها ميره كمين ميگيره... هِي! ميخواد ماهي بگيره..

تالاپ !

منوي مديريت در دست ِ صابون زده شده ي لرد ليز ميخوره و اندرون چاق توالت فرنگي مي افته. ولدي هم بدون توجه به اين مسئله، سيفون رو ميكشه. صداهاي قارات قوروت ِ بدي شنيده ميشه و لرد زماني به داخل چاه نگاه ميندازه ، كه منو در حال ورود به سوراخ ِ‌ بزرگ وسط ِ توالت هست ...

لرد :‌


[b]دیگه ب


Re: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۱۱:۱۷ سه شنبه ۲۷ مرداد ۱۳۸۸

سهیل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۲ جمعه ۲۳ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۲:۵۸ دوشنبه ۱۷ اسفند ۱۳۸۸
گروه:
کاربران عضو
پیام: 35
آفلاین
ریگولوس: ای بابا، ابرفورث؛ تو اینجام کار می کنی؟ البته خوب پول قرض گرفتی باید پس بدی! کار عیب نیست که...کار غیرته مرده! افرین!

آبرفورث: بازم تو با اون پدربزرگ موی دماغت؟؟؟ بابا کچلم کردین! اینجا هم دست از سرم برنمیدارین! آی اماااان! یکی به داد من برسه! کشتن منو! آی بابام آی بابام

و همینطور به حالتی تشنج آمیز شروع به خود زنی میکنه. دو سه تا پرستار خوشگل مشگل میریزن دورش تا جلوشو بگیرن ، اونم تا اونا رو میبینه خوشحال میشه و بیشتر کولی بازی در میاره.

ریگولوس دست فینیاس رو میگیره و به سمت جایی که خانوم پرستار گفتن اوشون رو بستری میکنن میبره.

لرد سیاه از روی نیمکت بلند میشه و در حالیکه کتاب زیست و بهداشت رو به دست داره، دنبالشون راه میفته.


---
اتاق بستری:

فینیاس رو شکم رو تخت دراز کشیده و شلوارشو کشیده پایین و داره ناله میکنه: وای بَ بَم. این دیگه چه مریضی ای بود گرفتارش شدم. بَ بَم بَ بَم. همش تقصیر توئه نوه. همش از دست تو حرص خوردم سفت شدم. وای بَ بَم بَ بَم.

ریگولوس سعی میکنه دلداریش بده: ببین بابابزرگ. آوردمت یه بیمارستان شیک و مجهز. دیدی خانوم پرستاره چه باشخصیت بود؟ نامهربانی نکن دیگه. الان آقای دکتر میاد معاینه ت میکنه خوب میشی.


خانوم پرستار میاد سرم وصل میکنه به فینیاس و همینجوری هم چشاش تو چشای ریگولوسه.

ریگولوس: اِ ببخشید خانوم. آقای دکتر کی تشریف میارن؟

خانوم پرستار: آقای دکتر گراپی نژاد الان داشتن میومدن پایین. شما اگر میشه اتاق رو ترک کنید تو راهرو بایستید... (با کمی مکث)... منم الان میام!

ریگولوس یه دستی به سر پدربزرگش میکشه و میگه: نگران نباش بابا بزرگ جونی. آقای دکتر مهربونه میاد یه آمپولی چیزی بهت میزنه خوب میشی. بای

اتاق رو ترک میکنه و میره تو راهرو


راهرو
------
لرد سیاه هم اومده تو راهرو و در کنار ریگولوس روی صندلی نشسته و داره کتاب زیست و بهداشت رو میخونه.

ریگولوس: ای بابا کی فکرشو میکرد بابا بزرگ من بعد از یه عمر قارت قارت سر از اینجا در بیاره، اونم به دلیلی کاملا برعکس!

لرد سیاه از روی کتاب میخونه: یبوست یک نوع بیماری است که در اثر خوردن غذاهایی بوجود می آید که باعث بوجود آمدن این نوع بیماری میشوند. بعضی وقت ها استرس زیاد از حد نیز می تواند این بیماری را تشدید کند.


یهو آبرفورث در حال تی کشیدن نزدیک میشه و برای خودش سوت بلبلی میزنه و قِر میده...


طبق توضیح ،زیر پست قبلی، سوژه قبلی در جریانه.با کمال تاسف این پست هم محسوب نمیشه!


عذر میخوام ارباب، پست قبلی شما مربوط به 11 مرداده و الان 16 روز ازش میگذره. انتظار داری سوژه قدیمی رو دنبال کنیم یا یه چیزی که به فضای الان ایفای نقش بیاد؟

فضای ایفای نقش به نظرتون الان ریگولوس و لوسیوس هستن؟ من اینطور فکر نمیکنم! بنده خدمتگذار هستم دوست عزیز ارباب چیه!
ما الان سوژه هایی که مال سال 87 هستش رو خلاصه میزنیم و در جریان میاندازیم این 16 روز چیز خاصی نیست!


بله بالاخره ریگولوس و لوسیوس هم الان عضوی از فضای ایفای نقش هستن و حق دارن تو تاپیکی که شونزده روزه داره خاک میخوره سوژه ای که میپسندن رو آغاز کنن و مجبور نباشن سوژه قدیمی رو دنبال کنن. اگر هم شما یا هر کسی دلش میخواد میتونه در ادامه پست ما، از سوژه های سال 87 استفاده کنه (یعنی مخلوط کنه و شخصیت های دیگه ای رو وارد نمایشنامه کنه). نمیتونیم که دست و پای ملتو ببندیم بگیم فقط این سوژه که قبلا بوده رو ادامه بدید!
در ضمن هر چیزی تو حال و هوای خودش میچسبه. سوژه قبلی زمان خودش در جریان بوده و بعد هم از جریان افتاده و کسی ادامه نداده. حالا ما یه چیز جدید آوردیم زدیم و تاپیک رو دوباره راه انداختیم، شما باید بزنید تو ذوق؟
فکر میکنم اگه کسی سوژه های قدیم رو خلاصه کرده گذاشته تا ملت ادامه بدن، فقط به این دلیل بوده که چیز تازه ای نبوده. حالا دو تا کاربر تازه وارد اومدن با ایده های جدید (هر چند به قول شما ارزشی). پایه باشید و از این موقعیت مناسب برای لذت بردن از تنوع استفاده کنید.


ویرایش شده توسط لوسیوس مالفوی در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۲۷ ۱۱:۲۹:۵۷
ویرایش شده توسط آبرفورث دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۲۷ ۱۱:۳۹:۴۱
ویرایش شده توسط لوسیوس مالفوی در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۲۷ ۱۱:۴۳:۴۴
ویرایش شده توسط آبرفورث دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۲۷ ۱۱:۵۰:۱۱
ویرایش شده توسط لوسیوس مالفوی در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۲۷ ۱۲:۱۷:۴۷

ارزشی محافظه کار
تصویر کوچک شده

یک ارزشی خوب، یک ارزشی مُرده س

[url=http://www.


Re: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۱۱:۱۳ سه شنبه ۲۷ مرداد ۱۳۸۸

ریگولوس بلکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۲۴ سه شنبه ۲۰ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۸:۳۷ چهارشنبه ۲۳ شهریور ۱۳۹۰
از جون گرابلی و انجمنش چی می خام؟!؟
گروه:
کاربران عضو
پیام: 167
آفلاین
لرد با خوشحالی گفت : اوه، چه عالی، پس برای خودم و بلا باید بلیت رزرو کنم
سپس بی مهابا دکمه را فشار داد. ایوان زیر لب به بلیز گفت : فکر کنم کوییرلو بلاک کرد

همین که همه منتظر بودند که کوییرل بلاک شه، پیغامی روی صفحه هک شد:

" خطا، شما اجازه دسترسی به این قسمت را ندارید "

لرد: پس چی شد؟!؟
ایوان: فکر کنم زیادی سوژه رو طول دادید، شناسه تون از سایت خارج شد!

لرد همون جا نادم شد و توی دفتر خاطراتش نوشت:
ادم نباید سوژه رو زیاد طول بده

پایان سوژه

سوژه جدید

سوژه : خاطرات دوران تحصیل لرد سیاه، واحد بهداشت عمومی!

ریگولوس در حالیکه فینیاس رو کشون کشون داره میاره: نه پدربزرگ، گاز نگیرید، نیگا اون خانومه داره نیگاتون میکنه ها، وشگون نگیرید!

خانوم شفادهنده که تحت تاثیر ارزش های خوش تیپی ریگولوس قرار گرفته: ایشون پدربزرگتون هستن؟ ماشالا اصلا بهتون نمیاد پدربزرگ این سن داشته باشید!

ریگولوس:بعله خوب، میگم که این پدربزرگ من قبلا بیرون روی شدیدی داشت، بعد یه اتفاق افتاد که خیلی واقعا غمبار بود و ایشون از اون موقع تاحالا دیگه هیچ ...ببخشید..واقعا شرمنده
خانون شفادهنده: خواهش میکنم بفرمایید..
ریگولوس: شکمشون کار نکرده...حتی یه قارت کوچولو هم ندادن که دلمون خوش باشه...
خانوم شفا دهنده: خوب مشکلی نیست، ایشون رو بستری میکنیم

لرد سیاه روی یه نیمکت نشستن و دارن کتاب " زیست و بهداشت " رو مطالعه می کنند و ادامه ی تحصیل میدن...

همینطوری که همه مشغول صحبتن، ریگولوس یه چهره ی اشنا می بینه که لباس مستخدمی تنشه و داره راهرو رو تی میکشه

یگولوس: ای بابا، ابرفورث؛ تو اینجام کار می کنی؟ البته خوب پول قرض گرفتی باید پس بدی! کار عیب نیست که...کار غیرته مرده! افرین!




به نظرم سوژه درست بود که در جریان بمونه دوست عزیز. پست محسوب نمیشه، سوژه قبلی هنوز در جریان هست
موفق باشید


ویرایش ریگولوس:به نظر من سوژه زیادی طول داده شده بود و پست ماله خیلی وقت پیشه، از نظر من این تاپیک غیر فعاله. :


نظر شما بسیار محترمه. میتونید در تایپیک های دیگه پست بزنید.

ریگولوس: دوست عزیز، فضای ایفای نقش یعنی چیزی که الان در سطح سایت در جریانه، و بعله الان بلک ها و مالفوی ها در جریان هستند در سایت، بنابراین این سوژه متناسب الانه، نه سوژه های سال 87.در ضمن سوژه پست هم همون خاطرات تحصیلی لرد سیاهه که شدیدا در سطح ایفای نقشه. و من به عنوان یک کاربر ایفای نقش آزادم در همه تاپیک های ایفای نقش فعالیت داشته باشم.




ویرایش شده توسط آبرفورث دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۲۷ ۱۱:۳۷:۲۷
ویرایش شده توسط ریگولوس بلك در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۲۷ ۱۱:۴۷:۳۶
ویرایش شده توسط آبرفورث دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۲۷ ۱۱:۵۲:۵۴
ویرایش شده توسط ریگولوس بلك در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۲۷ ۱۲:۲۱:۵۲

Toujours pur

" به خاطر یک مشت سوژه "

[b][size=small]�


Re: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۰:۱۳ یکشنبه ۱۱ مرداد ۱۳۸۸

آبرفورث دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۳۰ شنبه ۱۰ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۹:۲۶ یکشنبه ۲۱ دی ۱۳۹۹
گروه:
کاربران عضو
پیام: 805
آفلاین
بلیز نگاه متعجبانه ای کرد و گفت : ایوان، 6 تا از دنده هات شکستن، سه تاشون توی کلیه هات فرو رفتن، 3تای دیگه به عضلات پروانه ای ناحیه پایین تنه اصابت کردن، دو تای دیگه...

در همین لحظه بود که ناگهان در باز شد، م کم صدای قدم ها از پشت در شنیده شد و لحظه ای بعد، لرد ولدمورت وارد اتاق گشت.
ایوان و بلیز با تعجب به لرد مینگریستند.

- هوووووم، ایوان، این منوی مسخره تو اصلا کار نمیکنه، خاک تو سرت!
ایوان که اندکی دل و جرات یافته بود گفت : هوووم، لرد، شما به چه جراتی به اون...
- بله؟


- اممم، شما چطور جرات کردید؟ وای لرد، جرات شما تحسین برانگیزه، منو ها اصولا غیر صاحبانشون، به بقیه آسیب میزنند.
لرد دستی به چانه اش کشید و گفت : هووووم، فکر نمیکنم، حتی وقتی محکم کوبیدمش توی سر بلاتریکس هم اون کوچیکترین آسیبی ندید. باید یکی از اینا داشته باشم، مال ایوان چطوره بلیز؟

- چی؟ هوووم، خوبه مای لرد
چشمان لرد، برق کودکانه ای زدند. در حالی که موشکافانه منو را زیر و رو میکرد گفت : ایوان، این دکمه طلایی چیه اینجا؟
ایوان با ترس گفت ک کـ...دوم دکمه؟
- همین که اینجا روی این منو هست دیگه! روش نوشته... بـ...الاک! بالاک چیه؟ دوست دخترته؟


ایوان با آسودگی از این که لرد نفهمیده بود آن دکمه چیست گفت : امم نه، یعنی چرا...
- بیخود کردی مردک! با این دکمه اس ام فس بازی میکنین ها؟ »دونی چقدر هزینه برای اس ام فس های تو به جیب این دولت... ( ناظر چون خودش نگارنده پسته حرفای سیاسی میزنه هه هه هه!)
- نه ارباب، اون دکمه! اممم... با زدن اون دکمه یک بلیت برای سفر به جزایر بالاک رزرو میشه


لرد با خوشحالی گفت : اوه، چه عالی، پس برای خودم و بلا باید بلیت رزرو کنم
سپس بی مهابا دکمه را فشار داد. ایوان زیر لب به بلیز گفت : فکر کنم کوییرلو بلاک کرد


seems it never ends... the magic of the wizards :)


Re: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۱۰:۴۷ پنجشنبه ۸ مرداد ۱۳۸۸

برودریک بودold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۲۴ دوشنبه ۲۹ تیر ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۷:۰۲ یکشنبه ۲۵ شهریور ۱۳۹۷
از هولد
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 63
آفلاین
لرد با تعجب به منوی مستطیلی شکل نگاه کرد.
- جل الخالق! این دیگه چیه؟
و با قدم های بلند به طرف منو حرکت کرد.

لرد با چهره ی درهم منوی مذکور رو بر میداره و تازه دوزاریش میفته.
-هـــا! این که منو هست. صبر...
و یک دکمه قرمز رو روی منو فشار میده و منو شروع به حرف زدن میکنه : هشدار! هشدار! نام کاربری و رمز ورود وارد نشده است.

لرد لبخند عاقل اندر سفیهی میزنه.
- بوقی بوق به سرت! فکر کرده من یوزر و پسورد این ایوان بوقی رو بعد از این همه مدت نوکریمو کردن نمی دونم.
و یوزر و پسورد رو وارد کرد :
یوزر : ivan.shalgham
پسورد : shampoo

منو دوباره شروع به حرف زدن میکنه.
- از ورود شما متشکریم ایوان روزیه! در صورتی که صفحه جدید نیومد دست راستتون رو بالا میارید ، انگشت وسط دستتون رو میکنین تو دماغتون و به مدت سه دقیق بندری می رقصین! ( وسط هم عکس کوئیریله داره پرواز میکنه )

لرد بعد از یکی دو دقیقه انتظار وارد منو میشه.
منو : سلام! من منو هستم و هرکس مرا داشته باشد از خوشبخت ترین آدمهاست! هم اکنون من هر 24 ساعت میتوانم سه آرزوی شما رو بر آورده کنم لذا اولین آرزوی خود را با صدای رسا و بلند بیان کنید...

لرد : عجیبه! این ایوان هم عجب آدم هفت خطی بوده ها! خب منوی مدیریت. من برای اولین آرزویم...

سنت مانگو!

ایوان روی تخت بستری شده و تمام بدنش به جز چشما و دهنش گچ گرفته شده. بعد از چند لحظه با صدای مفلوکی به بلیز که روی مبل نزدیک تخت نشسته گفت : بلیز جان. همون منوی منو بیار یک مقدار دلخوش بشیم!
بلیز میره به سمت ردای ایوان و بعد از دو سه دقیقه جستجو شونه هاشو با بی تفاوتی میندازه بالا.
- خب اینجا نیست.
ایوان : چی؟!
- گفتم که اینجا نیست!
ایوان : فهمیدم! حتما وقتی داشتیم می رفتیم بیمارستان منو از جیب ردام افتاده. باید برگردیم خونه ریدل ها!


where is my love...؟


Re: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۰:۵۲ پنجشنبه ۸ مرداد ۱۳۸۸

آبرفورث دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۳۰ شنبه ۱۰ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۹:۲۶ یکشنبه ۲۱ دی ۱۳۹۹
گروه:
کاربران عضو
پیام: 805
آفلاین
خلاصه سوژه :

ایوان روزیه که در بیمارستان بستری بود، بعد از ما جراهای فراوان موفقب ه فرار شد.در این بین، سه مدیر اعظم، کوییرل آنتونین و آنیتا به دنبال وی میگردند.
زمانی که کوییرل در صدد بلاک کردن ایوان برآمد، وفاداری منوی مدیریت ایوان به وی، باعث شد تا بلاک را به هرسه مدیر باز گردانده و آنها را به جزایر بالاک بفرستد.
از طرف دیگر، ایوان به خانه ریدل رفته و به دلیل غیبت طولانی و همچنین شکیات مبنی بر وجود رابطه عاطفی بین او و بلاتریکس، سخت مورد ضزب و شتم قرار گرفته.


ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ


جزایر بالاک


آنیتا در حالی که سعی داشت موهایش را بدون گیره سر از پشت ببندد گفت : کوییرل، اینجا تو باید بگی چی کار کنیم، تو از همه ما با تجربه تری.


کوییرل نگاه مرموزانه ای به دختر جوان کرد و گفت : من تجربه بلاک کردن داشتم فقط، یادش بخیر اون قدیما ، با چه قدرتی هرکی...
در همین لحظه آنتونین با عصبانیت به وسط بحث پرید و گفت : حرف نزن بینیم باو، یه چی بگو از اینجا بیایم بیرون، شاخ شونه نکش واس ما!


کوییرل که اندکی جا خورده بود، سکوت پیشه کرد تا اینکه آنیتا گفت : منو های مدیریتتون رو بیارین ببینیم چه کار باید کرد.
سپس موهایش را که با موفقیت از پشت بسته شده بود را تابی داد و روی یکی از سنگ های بزرگ لب ساحل جزیره نشست.


آنتونین کمی فکر کرد و گفت : ببخشیدا، اون اول که داشتیم میومدیم اینجا سر درش نوشته بود : مدیریت جزیره هیچ مسوولیتی در قبال مفقود شدن اشیای گرانبهای شما ندارد!
سپس رو به آنیت کرد و گفت : منم گفتم خوب بهتره که منو های مدیریت رو تحویل بدم، به جاش اینارو دادن
و سه تکه کاغذ کوچک که روی آنها شماره درج شده بود را به آنیت داد.


در همان لحظه، خانه ریدل


لرد پا بر سینه ایوان گذاشته بود و میگفت : ایوان روزیه، تو به من خیانت ردی، تو به عشق من خیانت کردی، درسته بلا خیلی بیریخت و زشته اما من دوستش... بوقی میکشمت.


ملم مرخوار بسیج شدند تا از کشته شدن ایوان جلو گیری کنند .لرد بعد از دقایقی تمرکز خود را باز یافت و گفت : خوب ببرینش بیمارستان، بهتره وقتی میکشمش سالم باشه!ببریدش.
بلیز به سرعت ایوان را کول کرد، درست در همان لحظه بود که آن اتفاق افتاد.
منوی مدیریت خاکستری رنگ مدیر ایفای نقش، از جیب ایوان به زمین افتاد...


seems it never ends... the magic of the wizards :)


Re: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۱۸:۱۴ پنجشنبه ۲۵ تیر ۱۳۸۸

زاخاریاس اسمیتold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۸ شنبه ۱۴ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۳:۴۵ سه شنبه ۲۴ آبان ۱۳۹۰
از آواتارم خوشم میاد !!!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 350
آفلاین
کنار دیگر مدیران

-واای!بوقیا بیاین اینجا رو ببینین!چه نور سبزی...چه خفن...

ناگهان نور سبز تمام فضا را پر کرده و همچون گردباد، سه مدیر را در خود گرفت و حرکت داد.سر و کله ی آنها همچنان به در و دیوار می خوردند.کم کم سر و صورت هر سه نفر زخم شدند و خون تمام محیط را فراگرفت!

خانه ی ریدل

لرد همچنان صورتش قرمز رنگ بود و هر چند دقیقه یک بار به ایوان بد و بیراه می گفت.ناگهان در با قیژ قیژ کوتاهی باز شد.بلا و نارسیسا که چشم انتظار پشت در ایستاده بودند، با عجله به سمت ایوان و بلیز و هاگرید حرکت کردند.

-ایوان!

-بلا!

در همین لحظه، لرد به کنار آنها آمد.ایوان با حالتی خجالت زده درون چشمان لرد زل می زد.لرد سپس چماغ دستی خود را برداشت و با آن دو برا در جای زخم ایوان زد که باعث شد پای ایوان به دو قسمت تقسیم شود! (!)

ملت:

چند مین بعد،بیابان های اطراف لندن

باد همچنان داشت درون گوش سه مدیر سوت می کشید.آنها با صورتهایی خونین و به رنگ صورتی مایل به قرمز وسط بیابان خوابیده بودند.خون آنها باعث شده بود تمام اطراف آنها به رنگ قرمز در آید!ناگهان آنیت بیدار شد و صورت خونین خود را کمی مالید که دستش هم خونی شد!وی از تعجب همچنان دهانش باز ماند.

-کوییرل....آنتونین....نگاه کنین ما کجاییم!

سپس جیغ بنفشی کشید تا آنها کاملا بیدار شوند.

-ها؟...اینجا رو....شناسه های بسته شده...نـــــــــــه!!...می دونستم این ایوان بوقی بلاخره ما رو بلاک می کنه!

کوییرل با حالت متفکرانه ای بلند شد و گفت: باید بر گردیم سنت مانگو...ایوان حتما اونجاست!

...

همان لحظه، خانه ی ریدل

-مای لرد باور کن مرده...الان به اندازه ی شیش تا بشکه ازش خون در اومده...بهتر نیست ببریمش سنت مانگو؟

لرد دستی به ریش نداشته اش کشید و مدتی در فکر فرو رفت.

-باشه....ولی یادتون نره که تا خوب شد حلشو جا بیارین...بارتی!زود باش دنبال اینا برو!

و آنها به سمت سنت مانگو حرکت کردند.


پ.ن:به خدا این رولو توی یه ربع نوشتم.هر چی هست بلاخره یه جوری قضیه رو ماسمالی کردم!


ویرایش شده توسط زاخاریاس اسمیت در تاریخ ۱۳۸۸/۴/۲۵ ۱۸:۱۷:۰۵
ویرایش شده توسط زاخاریاس اسمیت در تاریخ ۱۳۸۸/۴/۲۵ ۱۸:۲۴:۵۹

[b][color=000066]Catch me in my Mer


Re: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۲۲:۲۸ یکشنبه ۲۱ تیر ۱۳۸۸

آبرفورث دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۳۰ شنبه ۱۰ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۹:۲۶ یکشنبه ۲۱ دی ۱۳۹۹
گروه:
کاربران عضو
پیام: 805
آفلاین
سه مدیر به سرعت به سمت÷ اتاق مدیر چهارم به راه افتادند.در همین لحظه، ایوان و بلیز در حال اندیشیدن به مقصدشان بودند.
هاگرید نیز که مشغول تعویض روغن ترمز موتورش بود دستی به پبشانی اش کشید و گفت : باو این موتور ترمزش داغونه، نمیشه با این رفت!
دو نفر دیگر نگاهی به هم کردند.ایوان گفت : عیب نداره، مهم اینه که بفهمیم باید کجا بریم!
بلیز دستی به چانه اش کشید و گفت : میتونیم بریم خونه ریدل، اما الان لرد از تو ... هیچی ولش کن نمیشه!


ایوان مرموزانه نگاهی به دو نفر دیگر انداخت و گفت : لرد در مورد من چی؟هاگر جان گوشاتو بگیر لطفا!
هاگرید به سرعت اطاعت امر کرد.بلیز با ترس شروع به سخن گفتن کرد.
- خوب میدونی، در زمانی که تو نبودی، همه گفتن که تو میخوای با بلا از خونهر یدل فرار کنی و اینا!لرد الان خیلی ازتون عصبنیه، به همین خاطر خبرو رسوند به گوش مدیریت، اونام اومدن دنبالت


در همین لحظه، سه مدیر دیگر، به درب اتتاق ایوان روزیه رسیدند.
- برو تو، زود باش با توام آنتونین!
دالاهوف با ترس در اتاق را گشود.فضای خالی تاق، فک هر سه نفر را مورد حمله قرار داد.کوییرل در حالی که دندان هایش را به هم میفشرد گفت : اوممم نمممم کشنممم !
- چی؟
- منتتمنی یمنمننن !
آنیتا هوشمندانه گفت : کوییرل جان، دهنتو باز کن و حرف بزن، چیزی نشده که، فقط ایوان فرار کرده
کوییرل دهانش را باز کرد و گفت : آو ببخشید، مــــــــــــــــــن اون ایوان بوقی رو بلاک میکنم!

سپس به سرعت منوی مدیریت را بیرون کشید و بی معطلی انگشتش را بر روی دکمه بلاک فشرد...
کیلومتر ها آنطرف تر، ایوان و بلیز در راه خانه ریدل بودند.ناگهان ایوان تکان سختی خورد و محکم به زمین خورد.
بلیز به یاری او شتافت و از زمین بلندش کرد.مدیر بیچاره اندکی خود را بازیافت و گفت : ووووووف، عجب چیزی بود!ییهو چه تکونی دادا!
در همین لحظه، نگاهش به منوی مدیریت افتاد.

مدیر گرامی، شما توسط منوی دیگر مدیران، مورد بلاک قرار گرفتید. از آنجایی که منو به شما بسیار وفادار شده، قادر هستید بلاک رو به خود فرد مهاجم برگردونید.
ایوان ابتدا با تعجب گفت : ایــــول من نمیدونستم این منوئه کسنجرم داره، تازه شکلکم میزنه

سپس همراه بلیز :


seems it never ends... the magic of the wizards :)


Re: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۱۳:۳۳ سه شنبه ۱۶ تیر ۱۳۸۸

مونتگومریold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۹ یکشنبه ۳۰ تیر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۰:۴۵ دوشنبه ۲۳ بهمن ۱۳۹۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 588
آفلاین
منظور ایوان عزیز از"گلگومات" ، "گراپ" بوده.
_________________________________
پرستار با عصبانیت به دو مدیر خیره شد و گفت: مگه تابلو رو ندیدید؟
کویرل و آنیت نگاهی به یک دیگر کردند و بعد با تعجب جواب منفی دادند. پرستار آهی کشید و بعد به تابلوی کوچکی که کنار در بود اشاره کرد. بر روی تابلو با خط درشت نوشته شده بود: متقاضیان پس از درخواست پس گرفته و یا عوض نمیشوند.
آنتونی، آنیتا و کوییرل آب دهان خود را پائین دادند و بعد با ترس به پرستار نگریستند.پرستار دستی به آمپولها کشید و بعد با لبخند شیطانی به آنان نزدیک شد....


یک جای دیگر

ایوان همان طور که سرم خود را در یک دست و منوی مدیریتش را در یک دست دیگر گرفته بود، با ترس به گراپ خیره شد. گراپ هر سه نفرشان را گرفته بود و باسرعت بسوی خروجی میدوید. تا الان، وی سه دکتر و یک آبدارچی را در زیر پای خود له کرده بود.در خروجی از آنجا قابل دید بود. ایوان نفس راحتی کشید و از گراپ خواست تا وی و دگران را به پایین بیاورد. گراپ که خیلی احساساتی شده بود، نگاهی به آن سه کرد و همان طور که اشکش از گونهای بزرگش سرازیر میشد،گفت: گراپ شما رو دوست داشت....شما مواظب خودتون بود.
سه نفر بعد از بقل کردن گراپ، از بیمارستان خارج شدند. ایوان نگاهی به بلیز و هاگرید کرد و گفت: حالا کجا بریم؟ ما که جایی رو نداریم!



همان جلی قبلی


کوییرل با خرسندی به پرستار، که گوشه اتاق افتاده بود، نگاه کرد و خطاب به آنتونی و آنیتا گفت: خوب.... دیدین منوی مدیریت چه قدرتهایی داره؟ چنان زدم آی پیشو بلاک کردم که نتونه حرکت بکنه!با این که دست و پام بسته بود،ولی من بلاکش کردم...مئهاهاها

کوییرل باری دیگر به پرستار نگاه کرد و گفت: حالا زود باشین! بریم این ایوانو بگیریم تا فرار نکرد!


ویرایش شده توسط مونتگومری در تاریخ ۱۳۸۸/۴/۱۶ ۱۴:۲۸:۲۰

تا زمانی که عشق دوستان هست، مونتی هرگز فراموش نخواهد شد!!


[i][b][color=669933]"از این به بعد قبل از







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.