هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: شرکت خدماتی جادوئی بارون و شرکا
پیام زده شده در: ۱:۱۴ چهارشنبه ۱۲ اردیبهشت ۱۳۸۶
#42

لارتن کرپسلی old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۲ دوشنبه ۳۰ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۳:۰۲ شنبه ۱۷ اسفند ۱۳۹۲
از یو ویش!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 471
آفلاین
ملت همه به حالت شیطانی در میان:چه جوری؟
ویولت:وایسا!من فهمیدم!بیاید جلو!

بعد همه حلقه زدن و ویولت شروع کرد به حرف زدن.(خب لابد صدا برداری ضعیفه نمی شنویم چی می گن!)

بعد هم سوسک بلند گفت:
- به افتخار خودمون همه نوشیدنی مهمون....مهمون....مهمون ادیب!
ادیب:
- آخه گدا! تو که پول نداری چرا کلاس می ذاری؟ باشه همه بریم ایدفعه مهمون من!
همه به طرف کافه روانه شدند که لارتن از مگورین پرسید:
- اینا که الان ویولت گفت یعنی چی؟ خوبه یا بده؟
مگورین:
- نمی دونم! به عقل ماها نمی رسه! بریم نوشیدنیمونو بخوریم بابا بی خیال!
و به این ترتیب دو آی کیوی گروه هم به سمت کافه حرکت کردند.

صبح فردا، دفتر بارون.......
همه به حالت جلوی میز بارون جمع شده بودن. ویولت به ویکتور و ادیب اشاره کرد اونا هم دو نفری خفت بارون رو چسبیدن!(حالا چجوری خفت یه روح رو چسبیدن، بماند!) بعد به سینی اشاره کرد و سینی هم رفت سراغ کشوی میز بارون تا سند شرکت رو بیاره، ولی کشو قفل بود.
ویولت با خشانت پرسید:
- کلید این کشو کجاست؟
ولی با یک سری کلمات نامربوط از طرف بارون مواجه شد! و به ادیب گفت:
- دستتو از روی دهنش بردار!
بارون نفسی کشید و گفت:
- کمک! نامردا! تک گیر آوردین! فقط بذارین بچه محلامو صدا کنم!
ویولت :
- شلوغش نکن! تو سند رو امضا می کنی و شرکت به نام من می شه! بعد هم می ری رد کارت. پولت هم قسطی می ریزم به حسابت. حالا حرفیه!
بارون هم که چاره ای نداشت دست می کنه توی جیبش و کلید کشو رو می ده به سینی. سینی هم سند رو میاره و بارون هم آماده خداحافظی با کاخ رویاهاش می شه...
- خودکار! یه خودکار بدین به من!
همه جیباشونو گشتن ولی کسی خودکار نداشت! ویولت به بارون گفت:
- مرده شور مدیریتتو ببره! یه خودکار روی میزت نداری!
در این لحظه یه صدا بلند می شه:
- من دارم!
همه بر می گردن و می بینن لارتن بصورت یه مداد نارنجی رو گرفته طرف بارون!
بارون هم ناچارا سند رو با رنگ نارنجی امضا می کنه و بعد....

غروب....جلوی در شرکت....خیابون خلوت....بارون با یه کوله پشتی میاد بیرون....یه دستمال کاغذی دستشه و برای آخرین بار به شرکت نگاه می کنه. ولی کسی برای بدرقه نیومده...و بعد بارون در خیابون دیده می شه که آروم دور می شه...(چه صحنه رمانتیکی )

داخل شرکت همه در حال بحث و جدل درباره این هستند که سهم هر کی چقدر باشه که لارتن می گه:
- من نمی دونم! سهم من نارنجی باشه!
ادیب:
- آخه قشنگ تو اصلا می دونی سهم چیه!؟
لارتن:
-
ویولت:
- .....................


نارنجی رو بخاطر بسپار!

طنز نویسی به موجی از دیوانگی احتیاج داره...

چه کسی بود صدا زد : لارتن!؟


Re: شرکت خدماتی جادوئی بارون و شرکا
پیام زده شده در: ۲۲:۳۹ دوشنبه ۲۷ فروردین ۱۳۸۶
#41

ویولت بودلر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۲۰ یکشنبه ۱ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۳:۵۳ شنبه ۱۴ فروردین ۱۴۰۰
از اون یارو خوشم میاد!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1548
آفلاین
بعد بچه ها همه میریزن بیرون چون بسی کار کردن و خسته شدن و مبارزه کردن و اینا واسه همین به صورتی بس آسلامی دخترا به سمت خوابگاه خودشون(یا کارتون خودشون!فرقی نداره!)و پسرا به سمت خواگاه خودشون(یا قصر خودشون!زیاد فرقی نداره!)روونه میشن که اینجا یهو ویولت رو جو میگیره!
_من اعتراض دارم.یعنی چی داش اینجا تبعیض قائل میشی؟
ویکی:کی من؟من نمیدونم تبعیض رو با کدوم ب مینویسن.
لارتن:با همون ب که نارنجیه!
مگور:من با گروه مخالفم!
ویولت:آخه اینجا کی حرف گروه زد؟نه میخوام بدونم کی حرف گروه زد؟
مگور: خوب من آینده نگری کردم گفتم الانه که بحث کشیده شه به گروه و این حرفا واسه همین...
در یک لحظه ادوارد به صورتی بس خفنزانه که تنها نزد سارا خفنز یافت یشود و بس!میزنه مگور رو(با رعایت شئونات آسلامی!)ناک اوت میکنه!
ادوارد با یه لبخند ملیحانه به ملت که به این شکل در اومدن میزنه:میگفتید!این تا فردا خوابه!
سینی بر میگرده به ویولت میگه:خب نبوغ!مگه این کار مال گروه ما نیست؟
ویولت به حالت دو نقطه دی:ها!
سینی دو بامبی میزنه تو سر خودش:چرا؟چرا من بین این همه نابغه گیر کردم؟چرا من اینجام؟چرا من امتحان حسابانم رو خراب کردم؟آخه چرا؟
ویولت میبینه که سینی جو گیر شده یه دونه میزنه پس کله سینی:هوی!بوقی!حرفت رو بزن بعد به این فکر کن که چرا تک گرفتی!
سینی از حالت دپسرده(مخلوطی از افسرده و دپرس!)در میاد:خب من دارم میگم بیاین یه توطئه ترتیب بدیم و کار رو از دست بارون بکشیم بیرون!این که چند وقتیه که تو تاپیکش نیست!خب پس بیاید ما یه کودتا ترتیب بدیم و این کار رو از دست بارون بکشیم بیرون!
ملت همه به حالت شیطانی در میان:چه جوری؟
ویولت:وایسا!من فهمیدم!بیاید جلو!
================
بارون جان یا همین حالا اینجا یه پست میزنی یا با یه کودتا تاپیک از دستت در میره!!!

خب من هر چقدر سعي كردم كه اين ويرايش ارزشي رو نكنم و به جاش رول بزنم نشد... چون كارو يه ذره سخت كردي واي ..در هر صورت .. بايد ياد يه جمله اي بندازمت از يه بنده خدا ( هر چند دوست ندارم اينو بگم) كسي تو سايت مجبور نيست كه حتما پست بزنه بارون هم يك از اونا ..بعدشم قرار نيست ما اينجا رو صاحاب بشيم .. شما يه ذره صبر كني ما يه تاپيك مي زنيم .. نون مردمو آجر نكن


ویرایش شده توسط ادوارد بونز در تاریخ ۱۳۸۶/۲/۲ ۰:۴۰:۳۵

But Life has a happy end. :)


Re: شرکت خدماتی جادوئی بارون و شرکا
پیام زده شده در: ۲۲:۴۶ شنبه ۲۵ فروردین ۱۳۸۶
#40

ویکتور کرام


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۴۶ سه شنبه ۲۳ آبان ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۴:۲۶:۵۸ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از مدرسه دورمشترانگ (بلغارستان)
گروه:
کاربران عضو
پیام: 509
آفلاین
رئیس مامورین: مووووهاهاها! یکیشونو گیر انداختیم...

که ییهو : اکسیو ویولت.
و ویولت به سمت چوبدستی ویکتور بلند شد و توی بغل ویکتور افتاد( البته کاملاً شئونات اسلامی برقرار بود)
برو بچ گروه:
ویکتور:
ویولت: متشکرم داش ویکی
ویکی: کرتیم
صدایی از ماوراء وارد صحنه شد و گفت: اهای. شرکا زود آپارات کنید کارتون دارم
همه به سرعت آپارات میکنن
در دفتر سر بارون
سر بارون : بابا ما تمام این نقشه رو ریختید بهم ما قرار بود چیزی بدزدیم و بعد فرار کنیم و از سازمان سیا باج بگیریم همین.
ویکی: بخدا تقصیر من نبود من خودم نقشه رو کشیدم اینا همه چی رو خراب کردن
سر بارون : بابا بیخیال یه فکر جدید
ملت:
سر بارون : ببینید میخوایم یه کاری کنیم سه روز دیگه جشن والنتاینه دخترها با پسرا میرن جشن ما دخترها رو میگیریم برای گروگان و بعد از پسرا پول میخوایم از خانواده دخترا پول میخوایم
ملت:
سر بارون :خب حالا تقسیم کار میکنیم
سالازار ، ویکتور ، ویولت و سوروس شما جوراب سرتون میکنید و دخترها رو میدزدید
مگورین بعنوان ماشین باربری استفاده میشه و گروگانها رو سوار میکنه و میاره اینجا
لارتن و ادوارد هم میرن کافه رو همین حالا محاصره میکنن و از اونجا تا سه روز دیگه کشیک میدن و تا بعد از دزدی هم باید کشیک بدن
درضمن حداقل 50 دختر رو باید گروگان بگیریم در 3 ساعت
حالا هم برید بمیرید همگی
.........................
خدایی حال میکنید همش دارم سوژه میدم


کاشکی یه روز باهم سوار قایق می شدیم
دور از نگاه ادما هردوتا عاشق میشدیم


Re: شرکت خدماتی جادوئی بارون و شرکا
پیام زده شده در: ۲۰:۰۵ شنبه ۲۵ فروردین ۱۳۸۶
#39

سوروس اسنیپold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۹ شنبه ۱۹ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۵:۲۰ دوشنبه ۵ تیر ۱۳۹۱
از مخوفستان
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 20
آفلاین
در همون لحظه لارتن که داشت نفسای آخر رو میزد خون بالا میاره و چند سرفه میکنه و با آخرین دم و بازدم چشماش به آهستگی بسته میشه (حرکت انتحاری )

بلافاصله صدای جیغ و شیون و اینا میره بالا. در اون میان مگورین به شدت در حال تکون دادن لارتن بود و دائم چوبدستیشو میکرد تو چشم لارتن بلکه لارتن به هوش بیاد ولی کار از کار گذشته بود و در طرفی دیگر سینسیترا که تو کف طریقه روشن کردن صحیح کامپیوترش بود با مرگ لارتن از ناراحتی کامپیوتر رو روی سر بارون خورد میکنه و خیال همه از این بابت راحت میشه. (اینم از کامپیوتر)

ویولت: لارتن انتقامتو میگرم!
ویولت به سمت پنجره میره و با یک جهش شیشه را شکسته و به بیرون میپره.
رئیس مامورین: اوه اوه صاحآآآابش اومد پناه بگیرید!
بلافاصله همه مامورین اف بی آی به تصور اینکه خشم حاجی فوران کرده یا قراره بروسلی وارد بشه یا حاکم بزرگ میتی کمان بر علیه آنها توطئه کرده بر روی زمین شیرجه رفته و سنگر میگیرند.

همون لحظه در اتاق
سینسیترا و مگورین و بارون دستاشونو به دست هم دادند و دارن بالا سر لارتن گریه میکنند و اشکهاشون به صورت ارزشی روی سر و صورت لارتن میریزه. ناگهان در یک فرایند فوق العاده پیچیده. اشکهایی که بر روی لارتن ریخته اثر کرده و لارتن دوباره به هوش میاد.
لارتن: قضیه دامبلغورس درسته یا فیثاغورس یا سالازارغورس مسئله این است!

همه به مناسبت زنده شدن دوباره لارتن به سبک ژانگولری بسیار خوشحال شده و تحت شیوه های کاملا آسلامی و عاری از هرگونه بی ناموسی و مورد تایید حاجی و حمید همدیگر رو در آغوش میگیرند.
مگورین: ویولت ولشون کن ! بیا بالا لارتن به هوش اومد!

ده متر پایین تر
در پایین پنجره ویولت در اثر پدیده جو زدگی پس از سقوط از پنجره به صورت اعلامیه به زمین چسبیده بود و دورشو مامورین اف بی آی احاطه کرده بودند.
ویولت: کمکم کنید!
رئیس مامورین: مووووهاهاها! یکیشونو گیر انداختیم...

اهم .. اهم .. من پست لارتن رو ادامه دادم .. هر کدوم که به نظرتون بهتر بود ادامه بدید


ویرایش شده توسط سوروس اسنیپ در تاریخ ۱۳۸۶/۱/۲۵ ۲۰:۰۷:۴۸
ویرایش شده توسط سوروس اسنیپ در تاریخ ۱۳۸۶/۱/۲۵ ۲۰:۱۱:۴۵

[b][size=large][color=00CC00]�


Re: شرکت خدماتی جادوئی بارون و شرکا
پیام زده شده در: ۱۹:۴۸ شنبه ۲۵ فروردین ۱۳۸۶
#38

ادوارد بونز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۳۵ شنبه ۲۳ مهر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۰:۱۹ جمعه ۸ فروردین ۱۳۹۹
از اینوره!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 475
آفلاین
در همين حال ب ود كه ناگهان در به حالت كاملا انتحاري چارطاق باز شد و يكي ديگه از اعضاي گرده بي نام اومد تو و گفت:
-: به سلام بروبچ من ديسكانكت شدم نفهيدم چي شد ...خب كجا بوديم؟؟
سوسك: خونه ي پسر شجاع
-: ا...جدا؟؟
-: والا
ويولت: ساكت بينيم بابا آبروي ريونو بردي
-: اي ووو چرا حرف زدن تو اينجا تغيير كرده
ويلت در اين لحظه باحالت داش مجيد مي ياد جلوي اديب وايمسيته و ميگه:
بوقي
و بعد دهنشو به گوش اديب نزديك مي كنه و ميگه:
هوي .. بوقي ..لو نده من اينجا تيريپ داش مشتي اومدم
-:‌ا... آهان ..خب ولش كنيد كجا بوديم؟؟
سيني:هيچي مي خواستيم لارتنو بزنيم كه تو اومدي
-:‌آخ جون دعوا بريم بزنيمش..
لارتن: نه بابا ..شوخي كردم ..قرار بود آپارات كنيم....مامان ..اوهو اوهو

-: آخه نازي ..يه آبنبات نارنجي بده به بچه..
-:‌بده بده من آبنبات نارنجي مي خوام ...بده

در اين هنگام نواظر از دور اشاره مي كنن كه تعداد ديالوگها زياد شده و فضا سازي در حد بوق هستش ولي من همه ي اينها رو تكذيب مي كنم و مي گم بوق بر فضا
-: هوي راوي برو سر داستانت تا نزدم بوقت نكردما..
-: آهان اوكي ...
و اين طور شد كه تمامي شركا رفتن كنار هم وايستتادن و خواستن آپارات كنن كه يهو چندين سفر سيا سوخته وارد شدن و ليزر انداختن تو چش و چال ملت شركا ( تيريپ آهنگ آرش)
كه يهو سوسك شاكي شد از ضد اسلامي بودن خواننده ي اون كليپ و داد زد: مرگ بر ضد ولايت فقيه ..من تو دهن آستاكبار مي زنم من اعلام مي كنم كه آمريكا شيطان بزرگ است..
كه به طور كاملا انتحاري مامورين سيا سوخته ها بقيه رو ول مي كنن و سويكو م ي برن
-:خب حالا چه كار كنيم ؟؟
-:چمچاره


می تراود مهتاب..


"وقتش رسیده که همه‌ی ما بین چیزی که درسته و چیزی که آسونه، یکی رو انتخاب کنیم."
- پروفسور دامبلدور



Re: شرکت خدماتی جادوئی بارون و شرکا
پیام زده شده در: ۱:۲۲ شنبه ۲۵ فروردین ۱۳۸۶
#37

لارتن کرپسلی old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۲ دوشنبه ۳۰ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۳:۰۲ شنبه ۱۷ اسفند ۱۳۹۲
از یو ویش!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 471
آفلاین
مامورای سیا کل ساختمون رو محاصره کرده بودن. صدای یه نفر اومد که با بلندگو می گفت:
- FBI ! اسلحه هاتونو بندازین، دستا رو بذارین رو سرتون بیاین بیرون...
یکهو همه دیدن لارتن لب پنجره داد می زنه:
- ولی ما که اسلحه ماگلی ندا....
صدای رگبار اسلحه ها به گوش رسید و در یه صحنه اسلاموشن لارتن روی زمین افتاد. همه دور لارتن رو گرفتن.

سینی:
- تو تیر خوردی!
ویولت:
- خب آره دیگه آی کیو! لارتن...نه...تو نباید بمیری....
لارتن:
- من...یه...وص..وصیت...دارم....اسم گروه ...رو...بذا ....بذارین ....گروه...نارنج....نارنجی!
مگورین:
- ولی من با گروه مخالفم!
ویولت:
- خفه مگور! باشه! باشه! طاقت بیار! از همین الان اسم ما گروه نارنجیه!
در اینجا لارتن با شنیدن این جمله بلند می شه و ! بر و بچ هم همه حالت جت لیانه می گیرن آماده هجوم می شن که ویولت می گه:
- بچه ها صبر کنین!....
بعد به طرف لارتن می ره و ! بعد می گه:
- کار خودم بود!
صدا از بیرون:
- بابا اینا دیگه کین! بلاخره میاین بیرون یا ما بیایم تو!
ملت:
ویولت:
- باید یه راهی باشه!
لارتن:
- من بگم!
ملت:
-
سینی:
- خب چطوره چند نفر نقش گروگان رو بازی کنن! توی این فیلمای ماگلی اینجوریه!
لارتن:
- ولی به نظر من....
ویولت:
- تو ساکت! و الا تو کنفرانس بعدی Invite نمی شی!
مگور:
- چطوره درگیر شیم!
لارتن:
- ولی....آپارات!
ویولت اولش ولی بعد و گفت:
- چرا به فکر خودم نرسید! لارتن ...ولی چطور؟
لارتن:
- مصرف دو بار در هفته ماهی....
ملت:
-


ویرایش شده توسط لارتن کرپسلی در تاریخ ۱۳۸۶/۱/۲۵ ۱:۲۳:۱۴

نارنجی رو بخاطر بسپار!

طنز نویسی به موجی از دیوانگی احتیاج داره...

چه کسی بود صدا زد : لارتن!؟


Re: شرکت خدماتی جادوئی بارون و شرکا
پیام زده شده در: ۱۸:۴۷ جمعه ۲۴ فروردین ۱۳۸۶
#36

ویولت بودلر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۲۰ یکشنبه ۱ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۳:۵۳ شنبه ۱۴ فروردین ۱۴۰۰
از اون یارو خوشم میاد!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1548
آفلاین
ویولت یه نگاه میندازه تو صورت سوسکه(برای جلوگیری از وقوع موراد بیناموسی فرض میکنیم ویولت روبنده داشته!):داشم تو خیلی آشنایی واس ما.
سوسک مگور رو ول میکنه:چی میگه تو؟
_:وایسا بینم جغل!مگه تو امروز با ما تو چت روم قرار نئاشتی؟(با لحن لاتی و خفن و اینا خونده شه!)
سوسک رنگش میپره مامانش میگه قربون دست و پای بلوریت و بعد خودش میگه:کی؟من؟خواهر احترامت رو نگه دار!
_:من صد سال سیا عمرا آبجی تو باشم!مگه تو امروز توی مسنجر نبودی به من گفتی با ما همکاری میکنی؟
سوسک دید که قضیه سه شده داد میزنه:خب گلابی ها بگیرین این مامورا رو دیگه!
بعد بچه ها که از آی کیوی بسیار بالایی برخوردار بودند(به جز لارتن که اون حد آی کیوش نارنجیه یعنی بالاتر از علامت خطر!)میریزن مامورا رو میگیرن و میبندن و میذارن یه گوشه.
بارون میپره به ویولت:دختره من از اول میدونستم نباید زن جماعت بذارم جزو شرکاء!ه محافظتی!واقعا چقدر خوب نگهبانی دادی!
ویولت اول آدامسشو میترکونه(و البته برای جلوگیری از ابتلا به مرض ضایعاتی مفرط نمیچسبه به دماغ و دهنش!)و بعد یه نگاه به بچه ها میندازه و میگه.
_:بین داش!بشین بینم باو!حوصله ام سر رفت بس که مث زن ها جیغ و داد کردی!بر و بچس بریزین بگیرینش بینم!
در همون لحظه یک عدد کودتا بر علیه بارون توی تاپیک خودش صورت میگیره و بارون هم به مامورا میپیونده.
ویولت:خب اینجا کسی مخالف نیس که.هس؟
سامی که جو گیر شده جیغ میکشه:نمیشه!نمیخوام!زنده باد اسلی!زنده باد اعضای اسلی!من طرفدار روحشم هستم...
ویولت یه تیریپ همچین میاد و با یه حرکت سامی هم به روح عزیزش میپیونده.
بعدش سینی میپره وسط:ایول بچه ها!خیلی عالی بود.ما بردیم.حالا بیاید بریم سر کارمون...
لارتن همونطوری که داره یه آبنبات نارنجی میخوره میگه:خب اینم حرفیه ولی توجه کردین مامورای سیا دارن میان؟
مگور پرسید:سیاه؟مرگخوارا؟
لارتن گفت:نه بابا!سی آی ای.سیا.سازمان اطلاعاتی جاسوی آمریکا!
ملت برگشتند و با یه گله آدم تیریپ ماتریکسی روبه رو شدن که داشتند به طرفشون میومدن.
ویولت گفت:اوخ!گاومون زایید از نوع شیش قلو!
لارتن لبخند ملیحانه ای میزنه:اوخ!یادم رفت کامپیوتر رو خاموش کنم که ردمون رو نگیرن...
ملت رو به لارتن:
رو به مامورای سیا:


But Life has a happy end. :)


Re: شرکت خدماتی جادوئی بارون و شرکا
پیام زده شده در: ۱۸:۰۳ جمعه ۲۴ فروردین ۱۳۸۶
#35

مگورینold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۰ جمعه ۲۰ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۱:۳۹ سه شنبه ۲۶ شهریور ۱۳۸۷
از همین نزدیکیا
گروه:
کاربران عضو
پیام: 103
آفلاین
چند مرد سیاه پوش که در راس اونا سوسک قرار داره در حالی که با اقتدار قدم بر می دارن به سمت اونا میان... سینیسترا به سرعت کامپیوتر رو ریستارت می کنه و با حالت کاملا طبیعی روشو طرف اونا می کنه... پشت سر سیاه پوشان سالی و ویکی و ویولت در حالی که حسابی زخمین و خون از سر و روشون به دیوارا می پاشه! با تاسف سراشونو تکون می دن!.
سوسک: به من اطلاع دادن که شما اینجا کارای ضد آسلامی انجام می دین!
همه با تعجب به همدیگه نگاه می کنن در این بین مگورین خودشو به سرعت به اونا می رسونه :
- وای اینجا چه خبره؟!
- استغفرالمرلین! بگیریدش!
سوسک به سرعت به مگورین اشاره می کنه و دو مرد قوی هیکل دستای مگورین رو می گیرن! مگورین در حالی که داره جفتک می ندازه داد می زنه:
- نه بچه ها شما برین! نمی خواد به من کمک کنین! من سرشونو گرم می کنم! بارون ازت ممنونم که منو استخدام کردی! من قبل از این تو جوب می خوابیدم ... آخه برات نگفته بودم! یه شب که داشتم همین جوری تو خیابونا پرسه می زدم ....
یکی از مامورین دستشو می زاره جلو دهن مگو و بارون همون جا برا تشکر یه گالیون می زاره تو جیب ماموره!
ویولت به سرعت خودشو می ندازه جلو و میگه :
- برا چی اونو گرفتین؟! ما هیچ کاری نکردیم!
- شما این جا بی جامه پارتی راه می ندازین و با برگزاری این گونه مجالس و منحرف کردن ذهن جوانان این مرز و بوم آسلام رو در خطر می ندازین! اونم نشونه ش!
سوسک به کمربند عربی روی کمر مگورین اشاره می کنه ....


-------------------------

به صورت کاملا تابلو ادامه دادم :دی


؟!


Re: شرکت خدماتی جادوئی بارون و شرکا
پیام زده شده در: ۱۵:۴۲ پنجشنبه ۹ فروردین ۱۳۸۶
#34

ویولت بودلر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۲۰ یکشنبه ۱ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۳:۵۳ شنبه ۱۴ فروردین ۱۴۰۰
از اون یارو خوشم میاد!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1548
آفلاین
ویولت با یه حرکت خفن دست بارون رو میگیره:چی شد نفهمیدم؟تو دنیای لوطی گری درسته که ما رئ قال بذارید؟پس من چی؟
بارون میاد بگه که این دختره رو بندازید بیرون که میبینه ویولت داره به این حالت نیگاش میکنه فوری یه لبخند ملیحانه تحویلش میده.
_:خب شما هم از اونجا که قدرت بدنیت زیاده میتونی به سالازار و ویکتور کمک کنی!متوجه شدی؟
ویولت:ها!
مگور:ووی خدا رو شکر دخترمون...
قبل از اینکه حرفش تموم بشه توسط بارون به قتل میرسه!
سینیسترا یه نگاهی به جسد مگور میندازه:خب زیادم مهم نیست کاری نداشت.مگه نه؟
بارون هم یه ذره فکر میکنه و بعد میگه:آره.
مگور از عالم برزخ برمیگرده:ووی خدا رو شکر...
ملت:
=:=:=:=:=:=:
روز ماموریت.
آهنگ بالاتر از خطر داره پخش میشه:بگو من رو کم داری بگو...اهم!ببخشید:دن دن دن...(و غیره!)
سینیسترا کامپیوترش رو جلوش میذاره:خب من کارم رو شروع کردم.خب من چون مدت مدیدی تو کار هک بودم با همکاری سمانتا رمز یابی میکنم.وینی تو مواظب لارتن باش و لارتن تو هم..تو هم...مواظب باش که اگر ماموراردمون رو از کامپیوتر گرفتند به بچه ها پشتیبانی(!)خبر بدی.یادت نره ها!بارون شما هم برو تو ار تشویق و اینا...
بارون:برو بابا!من فقط باید بهت بگم چیکار کنی.اول باید رمزش رو پیدا کنی.رفتی تو بخش اطلاعاتی؟
سامی اینجا نبوغ یه خرج میده:هوی مواظب باش!الان ردمون رو میگیرن ها!
لارتن:بچه ها...
وینی:دو دقیقه ساکت.من میگم چرا من باید مواظب این باشم؟
لارتن:بچه ها...
سامی:امکان داره تو یه بار فقط یه بار غر نزنی وینی؟
لارتن:بچه ها...
سامی،وینی و سینی که الان اعصابشون خط خطی شده داد میکشند:چی میگی تو پارازیت؟
لارتن با لبخند ملیحی میگه:اولا اسم من لارتنه.دوما اون آقا سیاها کین دارن میان اینجا؟خیلی آشنان...
صدای گفتمان منطقی() ویولت،ویکتور و سالی با مامورا از پایین میاد...


But Life has a happy end. :)


Re: شرکت خدماتی جادوئی بارون و شرکا
پیام زده شده در: ۱۶:۴۴ چهارشنبه ۸ فروردین ۱۳۸۶
#33

ویکتور کرام


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۴۶ سه شنبه ۲۳ آبان ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۴:۲۶:۵۸ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از مدرسه دورمشترانگ (بلغارستان)
گروه:
کاربران عضو
پیام: 509
آفلاین
شرکا سریعاً خودشون رو به شرکت میرسونند
سر بارون: که اگر کارد بهش میزدی خونش درنمیاومد پشت میز نشسته بود و بقیه شرکا اعم از : مگورین ، وینی ، لارتن، ویکتور، ویولت ،پرفسور سینیسترا ، لارتن ، و...همه به این حالت ایستاده بودند
مگورین برای چابلوسی سریع رفت و یه نوشیدنی کره ای اورد داد سر بارون خورد .
سر بارون: خب بازم که لو رفتیم و نتونستیم کاری کنیم شما بالاخره قراره کی یه کار خلاف کنید ها؟
ببینید اینبار من میخوام اطلاعات سازمان سیاه رو بزنم و باید شما کمک کنید فهمیدید
شرکا: بله
مگورین : ووی خدا رو شکر مبارکه دخترمون جواب بله رو داد
سر بارون : خفه شو مگور
خب اوضاع از این قراره اینبار ما بایه نقشه کاملاً طراحی شده میریم جلو
هدویگ کیشیک میده
وینی و سامانتا و لارتن و سینیسترا مخ های کامپیوتر ما به عنوان هکر برای دزدیدن اطلاعات وارد عمل میشن
و ویکتور و سالازار هم با خودشون نیروها و محافظان دشمن رو از پا درمیارن
همه متوجه شدن
شرکا: بله
مگورین : ووی خدا رو شکر مبارکه دخترمون جواب بله رو داد
سر بارون : خفه شو مگور
سینیسترا یه خورده چادر مشکی خودش رو جمع و جور میکنه و میگه: ببخشید رئیس پس شما اینجا چه کاره اید؟ کار شما چیه؟
شرکا:
سر بارون خون آلود:
سالازار و ویکتور:
سر بارون : باشه بابا من هم از اینجا مدیریتتون میکنم هم با بی سیم نقشه رو براتون میخونم و هم تشویقتون میکنم
خب همگی برید بتمرگید فردا شب عملیات شروع می شه فهمیدید؟
شرکا: بله
مگورین : ووی خدا رو شکر مبارکه دخترمون جواب بله رو داد
سر بارون : خفه شو مگور
..........................................
خب بعد یه مدت دوباره اینجا پست زدم اگه خوبه ادامه بدید اگه هم نه از پست قبلی ادامه بدید


کاشکی یه روز باهم سوار قایق می شدیم
دور از نگاه ادما هردوتا عاشق میشدیم







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.