هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید سابق)
پیام زده شده در: ۱۶:۱۴ جمعه ۱۵ آذر ۱۳۸۷

بلاتريكس لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۱۱ دوشنبه ۲۱ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۹:۲۹ جمعه ۲۸ اسفند ۱۳۹۴
از ما هم شنیدن...
گروه:
کاربران عضو
پیام: 705
آفلاین
دقایقی بعد دو ساحره ی جوان در حالی که موهای طلایی و مشکی خود رادر کلاه شنل بلند خود پنهان می کردند ب بچه ی کوچکی که مدام جیغ جیغ می کرد با صدای پاقی ناپدید شدند.

محفل ققنـــــــــــــوس:

_یعنی چی؟ من اصلا نمی فهمم چه وضعشه؟ البوس تو باید برای من توضیح بدی.

دامبلدور در حالی که سعی می کرد خود را بی خبر نشان دهد فنجان قهوه ای را ظاهر کرد و ان را تا نیمه پر کرد.سپس ریش های نقره فامش را نوازش کرد و گفت:
_پیوز! این چه حرفیه که می زنی؟کی گفته که همچین اتفاقی داره میافته؟

پیوز که از بی توجهی دامبلدور عصبانی شده بود در اتاق به پرواز در امد و فنجان را به گوشه ای پرتاب کرد.سپس پاسخ داد :
_اووی! یادت نره اینجا کی رییسه دامبل.همین الان به من توضیح میدی که چرا محفلی ها از طلسم نا بخشودنی استفاده می کنن؟

دامبلدور که گوش هایش را گرفته بود به پیوز نگاهی کرد و بار دیگر قهوه ای را ظاهر نمود.سپس چهره اش را در هم کشید و از روی صندلی بلند شد سپس به ارامی غرید :
_به من هیچ ربطی نداره روح مزاحم!

پیوز اخمی کرد و با همان صدای زیر پاسخ داد : یعنی چی؟فکر می کنی من نفهمیدم؟تعهد شما ها یک تعهد دروغین بود.همتون می خواستین منو پیش جامعه جادوری خراب کنین.تو به من قول داده بودی که حمایت محفل با منه.ولی استفاده از طلسم ها نابخشودنی چی رو نشون میده؟

دامبلدور با حالت منگ نیشخندی زد و عینکش را روی میز گذاشت و بار دیگر فنجانش را پر کرد. به چهره ی سرخ روح مزاحم نگاه کرد که با تمام وجود حرص می خورد.سپس به با خونسردی گفت:خب چی رو نشون می ده؟

پیوز که کلافه می نمود همه ی برگه هارا از پنجره بیرون ریخت و به دامبلدور که خونسردانه نگاهش می کرد نگاه کرد.با خود فکر کرد که هرچه سنش بالاتر می رود احمق تر میشود.سپس با عصبانیت گفت:
_نشون می ده که اونا می خوان از هوکی حمایت کنن و این تقصیر توئه.

دامبلدور با بیخیالی دستانش را بهم مالید و جرعه ی دیگری نوشید.پیوز که از عصبانیت سرخ شده بود چشم غره ای رفت و اهی کشید .

کمی انطرف تر:

در نزدیکی محفل ققنوس دو ساحره و بچه ای که همراه ان دو بود با صدای پاقی ظاهر شدند.

بلاتریکس با خوشحالی به ساختمان محفل خیره شد و زیر لب گفت:
_بلاخره اومدم ! اوه سیسی نگاه کن.چه ساختمان حقیری داره.مطمئنا دامبلدور حتی نمی تونه یک وعده شام اینا رو تهیه کنه.

بارتی جیغ ویغ کنان به نارسیسا نگاهی کرد که با نگرانی به بلا خیره شده بود و منتظر دستور او بود. سپس به بلاتریکس نگاه کرد که برق شرارت در چشمانش می درخشید و گفت:
_خاله ئی! اگه اینا شام نمی خورن چی جورین؟

بلاتریکس به بارتی نگاه کرد ودندان هایش را بهم فشرد.سپس به نارسیسا اشاره ای کرد و در مقابل چشمان مشتاق بارتی چوبش را بیرون کشید و با عصبانیت گفت::بچه ی لوس! معلومه دیگه همیشه گشنه می مونن.

بارتی با ناراحتی به نارسیسا نگاه کرد و در حالی که چشمانش را بهم می فشرد تا یک قطره اشک از ان ها بیرون اید به نارسیسا نگاهی کرد وگفت :این خاله به من دروغ میگه.اگه اینا گشنه بودن جیمزی از من تپل تر نبود می گن خاله مالی بلده براشون پودینگ درست کنه. بلاتریکس که با شنیدن اسم مالی بر سر جایش خشک شده بود به بارتی چشم عره ای رفت و گفت:

_کی گفته اسم این محفلی رو بیاری جلوی من؟ کروشیو! یادت رفته خاله بلا مالی رو کشت و هفت تیکش کرد؟اون که دیگه زنده نیست.
سپس در حالی که به طرف ساختمان پشتی محفل حرکت می کرد با خود گفت:اصلا من نمی فهمم چرا هروقت اسم این بوقی رو می شنوم یک طوری میشم.با این که کشتمش.

نارسیسا متعجب به بلا نگاه کرد ودر حالی که دستان بارتی را می فشارد گفت :
_بلا اون فقط یک بچس! ولش کن.باید از کجا شروع کنیم؟

بلاتریکس بی توجه به بارتی که در کنار نارسیسا بغض کرده و در فکر پودینگ بود به حرکتش ادامه داد فکری کرد اشتیاق شکنجه ی پیوز در وجودش جاری شده بود ولی افسوس می خورد که لرد اورا به ملایمت با پیوز فرمان داده بود.به بارتی نگاه کرد که با بی حوصلگی پایش را به زمین می کوبید و به نارسیسا که منتظر پاسخش بودو با لحن سردی پاسخ داد:
_احتیاجی به توضیح نیست.دنبال من بیاین.


ویرایش شده توسط بلاتريكس لسترنج در تاریخ ۱۳۸۷/۹/۱۵ ۱۶:۵۰:۲۴

وقتی شب برمی خیزد
دنیا را در خود پنهان می کند
در تاریکی غیرقابل رُسوخ
سرما بر می خیزد
از خاک
و هوا را آلوده می کند
ناگهان...
زندگی معنایی جدید به خود می گیردl


Re: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید سابق)
پیام زده شده در: ۲:۳۷ جمعه ۱۵ آذر ۱۳۸۷

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
لرد سیاه نفس عمیقی کشید.
-بلا!تو بیا اینجا.کارت دارم.

بلاتریکس لبخندی زد و با عجله بطرف اربابش برگشت.
-بفرمایید سرورم.چه کاری از دست من برمیاد؟

لرد سیاه تکه کاغذی را که در دست داشت بررسی کرد.
-میخوام بری سراغ یکی از کاندیداها و دعوتش کنی اینجا.مودبانه و آروم..ولی اگه دیدی حرف حساب سرش نمیشه میتونی از نقشه بعدی یعنی تهدید استفاده کنی.

بلاتریکس با دقت به صحبتهای لرد گوش کرده و سرش را به نشانه فهمیدن موضوع تکان میداد.
لرد سیاه زمزمه کنان ادامه داد.
-خب..بذار ببینم اول سراغ کی بری.به نظر من اول باید بری آندوران.

بلا با سر درگمی به چشمان لرد خیره شد.
-ام...ارباب کدوم دوران؟

لرد سایه با عصبانیت از جا بلند شد.
-این یه شوخیه؟یا واقعا شما حتی از اسم کاندیداها خبر ندارین؟

بلا با خجالت سرش را پایین انداخت . آرزو کرد که ای کاش چیزی نگفته بود.لرد سیاه با بی اعتنایی از کنار بلاتریکس رد شد.
-ولش کن اصلا.آندورانو میذاریم برای آخر.بهتره اول بری سراغ پیوز.هر چی باشه کاندیدای محفله و شاید راضی کردنش کمی سخت باشه.

بلا تعظیمی کرد و از اتاق خارج شد.

نارسیسا کنار باغچه ایستاده بود و ردایش را کمی بالا گرفته بود.
--ای جنهای ابله...مواظب باشین.آرومتر.گرد و خاک بلند نکنین.دراکو یه کروشیو به اون وسطی بزن.داره خوابش میبره.

با دیدن چهره نگران بلاتریکس که با نگرانی بطرف اتاقش میرفت به او نزدیک شد.
-بلا؟چیزی شده؟چرا اینقدر تو فکری؟

بلاتریکس با صدایی که به سختی شنیده میشد جواب داد.
-چی میخواستی بشه؟ارباب دستور دادن برم پیوزو دعوت کنم اینجا.یه مرده رو...یه روح بی ارزشو...باید ازش خواهش کنم که تشریف بیاره اینجا.من از این کار متنفرم.

نارسیسا گرد و خاک روی ردایش را تکاند.
-صبر کن.من و بارتی هم باهات میاییم.شاید بتونیم کمکت کنیم.میترسم کنترلتو از دست بدی و...

بلا بقیه حرفهای نارسیسا را نشنید.در فکر ماموریت سختی که در پیش داشت بود.مطمئنا جنگ و کشتار را به چنین ماموریتی ترجیح میداد.

طولی نکشید که بارتی و نارسیسا برای حرکت اعلام آمادگی کردند.




Re: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید سابق)
پیام زده شده در: ۲۲:۳۷ پنجشنبه ۱۴ آذر ۱۳۸۷

بارتی کراوچold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۹ پنجشنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۳۲ یکشنبه ۵ آبان ۱۳۹۲
از مرلینگاه شوری خانه ریدل
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1540
آفلاین
بلیز به مرگخواران نزدیکتر شد و از میان کاغذهای پوستی ای که در دستانش جای داشتند یکی را بیرون کشید و مشغول صحبت کردن شد : هر کسی باید مشغول یه کاری بشه . قراره که کاندیدها بیان اینجا . در واقع ما میزبانیم و برای اینکه اونا رو به سمت خودمون بکشونیم باید خیلی خوب جلشون ظاهر شیم . در واقع باید اینجا مرتب بشه ، غذا و خوراکی گرفته بشه و کلی کار دیگه و البته باید با کاندید های وزارت هم صحبت بشه ...

بلیز کاغذی را که جدا کرده بود را تا کرده و در یکی از جیب های شلوارش گذاشت و بقیه را روی صندلی خودش نهاد و به مرگخوارا نزدیکتر شد ...


- تو و تو و تو ! برین میوه بخرین . نارسیسا و آنی مونی هم برین غذا درست کنین ... بارتی مرلینگاه ! مونتی باغچه ها و قبرستون ! دراک برو پیش مامانت کمکش کن و ...


مرگخواران که دستورات خود را از بلیز گرفته بودند ، به سرعت از آن اتاق دژ مرگ خارج شدند و هر کس به سویی روانه شد ... لرد رو به بلیز گفت :
- کروشیو ! تو هم برو کاراتو انجام بده


بلیز دسته کاغذ های پوستیش را از روی صندلیش برداشت و به سرعت از اتاق خارج شد . لرد نگاهی به در و دیوار دژ انداخت و ناگهان یاد خاطرات قدیمیش افتاد که چگونه تمامی ملت جادوگر و ساحره از به زبان آوردن نامش به ترس می افتادند و چگونه ماگل ها و ماگل زادگان و محفلیان را در اینجا شکنجه می کرد .

بو و رنگ خون آنها هنوز هم در درون اتاق بود و حس می شد .



Re: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید سابق)
پیام زده شده در: ۲۰:۳۲ پنجشنبه ۱۴ آذر ۱۳۸۷

پرسی ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۱۸ سه شنبه ۱۸ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۸:۴۶:۴۳ یکشنبه ۳ دی ۱۴۰۲
از تو میپرسند !!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 3737
آفلاین
سوژه جدید

- ای نادون های بی خاصیت ! شما باعث شدید که اسم و رسم ِ با ابهت ِ من که زمانی حتی شنیدنش هم لرزه به اندام ِ برجسته ترین جادوگرا و ساحره ها مینداخت ، حالا با بی اعتنایی مورد اهانتِ جادوگر و ساحره های گند زاده ای که حتی به سن ِ قانونی هم نرسیدن قرار گرفته ! و فی البداهه اضافه کرد : به خاطره شما ابلها !


بلیز که دسته ای کاغذ پوستی رو در آغوش کشیده بود ، ناشیانه تعظیمی کرد و رو به روی مرگخواران قرار گرفت و گفت : از این به بعد تمامی مرگخواران بایستی تحت عناوین " ارباب " و " لرد سیاه " از ارباب یاد کنند . هر مرگخواری که از این فرمان سر پیچی کنه ، نشان شوم دیگه ای در ناحیه نشیمن گاه و ... اهمش حک میشه ! و میدونید که هر وقت لرد کارتون داشته باشه ناحیه ای که نشان شوم داره بسی داغ میشه و کلی مشکل براتون درست میکنه و اینا ...


بارتی که با نامه ای که بعد از ظهر از مونتگومری به دستش رسید بود بازی میکرد ، با نیشخندی زننده در مردمک هایی که گرویدنشان به سرخی آنها را نافذ جلوه میکرد ، نگریست و زمزمه کرد : من فدای انعکاس نور از پس ِ کله ی خوش تراش و بی موتون بشم ارباب ، اتفاقی افتاده ؟!


لرد سیاه با خشم سوراخ های مار مانند بینیش را لمس کرد و فریاد کشید : این برای من خیلی عجیبه که چطور نتونستم مطلبی رو بدون استفاده از کروشیو برای پنج نسل از سیاهترین مرگخوارانم توجیه کنم ! ای ابله شما شوخی شوخی در مورد مو نداشتن لرد سیاه حرف میزنید و ملت ابله تری که من حتی حاضر نیستم اونا رو جزوه جامعه جادوگری قبول کنم جدی جدی من رو مسخره میکنند !


بلاتریکس که سعی داشت با پیچیدن بخشی از موهایش به دور ِ انگشتانش فر های به هم ریخته اش را ترمیم کند ، با عصبانیت گفت : توله بلاجر های عوضی ! اگر ارباب اجازه بدن تک تکشونو با این دستای خودمو تیکه تیکه میکنم !


چند تن از مرگخواران با حرکت سر حرف او را تائید کردند !


صدای بم و گرفته لرد سیاه ، صدای پر طنین برخورد کفش هایش با کف پوش چوبی دژ مرگ را خفه کرد : نیازی به این کار نیست بلاتریکس ! خود ِ مرگخوارا با گفتن ِ ولدی کچل و این چرت و پرتا ، سایرینو تحریک میکنن ، اگر بازم همچین موردی ببینم به اشد ِ مجازات میرسونم اون مرگخوار رو ! چیزی که به خاطرش شما رو اینجا جمع کردم این هست که میخوام از کاندیدای وزارت سحر و جادو دعوت بعمل بیاریم !!


پیتر پوزخندی زد و پرسید : فکر نمیکنید با این کار ارزش ِ خودمونو میاریم پایین ؟!


بلیز بدون لحظه ای مکث پاسخ داد : ما باید وزارت خونه رو تحت ِ سلطه خودمون بگیریم ، این کار برای اینه که کاندیدا رو از ه خودمون رد کنیم و اونایی که با موافقن رو بیاریم روی کار !


مورفین برگه ای که آرم اسلیترین بر رویش خود نمایی میکرد را با دقت تا کرد و در جیب درونی ردایش جا داد و سوال کرد : چطور ما میتونیم کسی رو بیاریم روی کار یا پایین بکشیم ؟!


لبخند سردی روی لب های بی شکل لرد نقش بست و غرید : لرد ولدمورت هر کاری که قصد داشته باشه میتونه انجام بده ، تا الان هم ما توی همه جا نفوذ داریم گانت !


بلیز ادامه داد : خب ، برنامه ریزی ای که کردیم به این صورت ِ که به هر کدوم از مرگخواران مسئولیت این رو دادیم که کاری رو در زمینه دعوت ِ کاندیدا به دژ مرگ انجام بدن ! فقط فراموش نکنید که باید خیلی ریلکس جلو برید و در صورتی که مقاومت کردن به اومدن به اینجا باید تهدیدشون کنید ! ...


چای هست اگر مینوشی ... من هستم اگر دوست داری


Re: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید سابق)
پیام زده شده در: ۱۷:۰۳ پنجشنبه ۷ آذر ۱۳۸۷

نیمفادورا تانکسold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۳۸ سه شنبه ۲۹ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲۱:۲۹ جمعه ۲۲ آذر ۱۳۸۷
از خانه گريمالد
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 55
آفلاین
تيره ترين اتاق جهان.

-مارك اين واكسه كه داري ميزني سرم چيه ؟
- نميدونم چيه ارباب .
-كروشيو ! چطور جرات ميكني چيزي رو كه نميدوني چيه به سر من بمالي ؟

اسنيپ پس از دريافت كروشيويي ديگر روي برچسب چيزي كه بر سر لرد ميماليد را خواند :

-شام...شامپو...شمامپو بچه...اها...شامپو بچه ي گلرنگ .
-اواداكداورا !

و اسنيپ دار فاني را وداع گفت .

شكنجه گاه

دامبلدور با طنابي از پا به سقف اويزان بود و موهاي كثيفش، كه جلوي صورتش را گرفته بود او را به قاطلين و سارقين و ادمكشان و بچه دزدان و بوق صفتان و معتادان و هفتير كشهاي قاطل و مجرم و دزد و ادمكش و بوقي و غيره تبديل ميكرد.

صداي بازشدن در سكوت شكنجه گاه را شكست و باريكه نوري كه لحظه به لحظه بزرگتر ميشد چشمهاي دامبلدور را آزار ميداد.

دامبلدور با چشمانش سايه ي شخصي با پاهاي دراز را كه هميشه ان را در كارتون آنشرلي با موهاي قرمز ميديد دنبال كرد و از شادي فرياد زد :

-بابا لنگ دراز بلاخره اومدي !

لرد ولدمورت با قدمهاي اهسته و گولاخ و فشن و به سمت دامبلدور حركت كرد و پس از ديدن ريش نتراشيده ي او اينجوري () شد.

-دامبل... ديوونه هم كه شدي ؟ هيچ وقت فكرش رو هم نميكردم كه تو همچين روزي ببينمت .

-برو ديگه صدام نكن عاشقونه نيگام نكن !

ولدمورت و مرگخواران

ولدمورت پس از ابراز تعجب ريش دامبلدور را گرفت و با تمام قدرتش شروع به كشيدن آن كرد.مرگخواران نيز براي كمك به او بر ريش دامبل چنگ زدند.

دامبل: آيييييييييي
ملت: بكشيد
دامبل:
ملت: بكشيد

و بلاخره جيررررررررررررررررررررررررز (افكت پاره شدن طناب). طناب پاره شد ولي ريش دامبلدور هنوز سر جايش بود ( پينوكيو ادم شد ولي دامبل آدم نشد چه ربطي داشت ) .

ولدمورت از شدت عصبانيت خرخره ي دامبل را با چاقويي كه زير ردايش پنهان كرده بود بريد.

خخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ ( افكت جون دادن دامبل )

مرگخواران

-حقش بود كه بميره . ديديد كه عشق هم نتونست جلوي لرد سياه طاقت بياره . حالا كه دامبل مرده به شما نيازي ندارم .....!

و سپس مرگخواران محترم بر روي زمين شپلخ شدند.

-مطمئني كه من مردم ؟

ولدمورت با شنيدن صداي دامبل به پوشكش دستي كشيد و به وضعيت وخيم خويش پي پرد .

دامبلدوري ديگر پشت سر ولدمورت ظاهر شد كه خيلي سيفيت و گولاخ بود.

- بوقي مگه من ابنجوريم() ! منم هوركراكس داشتم ولي به تو نگفتم ! حالا هم برو پيش دوستات . اواداكداورا !


وپس از برخورد طلسم به كله ي زيبا و صاف و تميس ولدي طلسم كمانه كرد و دامبل پخش زمين شد .

ولدي

........
با اجازه ي بزرگترها پايان سوژه


ویرایش شده توسط نیمفادورا تانکس در تاریخ ۱۳۸۷/۹/۷ ۱۷:۱۰:۵۹

ما چیزی رو داریم که ولدمورت نداره!؟
چیزی که ارزش جنگیدن رو داره!
:mama:


Re: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید سابق)
پیام زده شده در: ۲۲:۲۹ سه شنبه ۵ آذر ۱۳۸۷



مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۳۷ جمعه ۱۶ فروردین ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۹:۴۳ جمعه ۲۸ اسفند ۱۳۸۸
گروه:
کاربران عضو
پیام: 47
آفلاین
دامبلدور تلو تلو خوران از روی زمین بلند میشه و خودش رو به میله های پنجره اتاق میچسبونه و میگه:الهی که نوک کفش مرلین بره تو چشمت!برای چی منو آوردی تو این جای مخوف؟هان؟سریع توضیح بده!
مری خودش را بیشتر بالا کشید و گفت:معلومه طلسم هایی که بهت زدن هنوز اثرش تموم نشده.بابا تو رو مرگخوارا گروگان گرفتن!
دامبلدور سعی کرد با مشت به صورت مری بکوبد ولی به خاطر تعدد میله ها موفق به این کار نشد.بعد با حالتی بر افروخته گفت:منو گروگان بگیرن؟اون سیاه سوخته های ذغال اخته؟زکی!بذار از در بیان تو تا نشونشون بدم!

مری با خوشحالی گفت:آفرین البوس.میدونستم دوباره به حالت اولیه ات برمیگردی.حالا تنها کاری که باید بکنی اینه که همین جا آروم بشینی و اگه اومدن ازت اعتراف بگیرن وقتشون رو تلف کنی تا ما یه راهی برای بیرون اوردنت پیدا کنیم.
آلبوس دستی به ریش بلند بالایش کشید و گفت:خب اگه اونا منو دزدیدن تو از کجا فهمیدی که من اینجام؟
مری سوت زنان گفت:توی ریش هات جی پی اس گذاشتیم!ردت رو پیدا کردیم!هرجا بری ما تو کافه محفل متوجه میشیم!

دامبلدور از اینکه آنها مسئله حریم شخصی اش را بوق هم حساب نکرده بودن عصبی بود ولی به خاطر اینکه قرار بود از این وضع نجاتش بدهند چیزی نگفت و روی زمین نشست.
مری هم بعد از اینکه قول داد به زودی برمیگردد از پشت پنجره کنار رفت.دامبلدور همانجا روی زمین نشسته بود و اتاق را از نظر میگذراند.
اتاقی بزرگ سیاه و خالی بود.به نظر میرسید وسیله های شکنجه را به وسیله جادو ظاهر و غایب میکنند.

آلبوس در فکر راهی برای نجات خودش بود که صدای در توجهش را جلب کرد.سایه ای سیاه پوش در آستانه در نمایان شد و پرسید:انگار بالاخره بیدار شدی نه؟
دامبلدور با یک جهش که از سنش بعید بود از جا پرید و به سمت مرگخوار رفت.ولی بعد از برخورد به دیواری نامرئی به شدت روی زمین افتاد.
آلبوس فحشی نثار مرگخوار کرد و گفت:فکر کردی خیلی گنده ای؟اگه راست میگی چوبم رو پس بده تا همین جا تبدیلت کنم به سوسک حموم!

مرگخوار لبخندی وحشیانه زد و گفت:سر و صدا نکن پیرمرد.تا چند دقیقه دیگه ارباب میاد سراغت.ببینم اون وقت چطوری میخوای بلبل زبونی کنی!
مرگخوار بعد از گفتن این جمله در را بست و از اتاق خارج شد.دامبلدور به شدت در فکر بود.باید کاری میکرد.تا چند لحظه دیگر ولدمورت به انجا میامد.باید حسابی از او و مرگخوارانش به شیوه محفلی استقبال میکرد!



Re: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید سابق)
پیام زده شده در: ۲۱:۴۶ دوشنبه ۴ آذر ۱۳۸۷

فنریر گری بکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۳۰ چهارشنبه ۱۸ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۵:۳۷ سه شنبه ۳ دی ۱۳۸۷
از اون دنیا
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 208
آفلاین
شكنجه گاه

دامبل رو داخل اتاق تاریکی انداختن که فقط یه پنجره ی کوچیک داره و نور ماه صورتشو روشن کرده .

-اه این چرا خیسه؟

مورگان دستی به ردای خیس دامبل میکشه و میگه:

-آره بابا پیر شده دیگه شب ادراری گرفته همینجا ولش کنیم که به درد خودش بمیره . مورگان لگدی به جسد نیمه بیجان دامبل میزنه و زیر لب فحشی نثار اون میکنه و همراه بلیز از اتاق خارج میشه.

خارج از اتاق

-هیییی چقدر خسته ام ...فنریر هوی پاشو ببینم ...پاشو برو نگهبانی بده من میرم بخوابم.

بلیز در حالیکه دستشو دم دهنش گرفته بوده اینو میگه و صدای پاق آپاراتش توی دالان اصلی دژ میپیچه.فنریر هم تلو تلو خوران میاد پشت در اتاق میشینه و همونجا به خواب میره.

داخل اتاق

فیشت....هوی الو...بی بو بو بی بو.... بیدار شو...مرلین بکشتت....پیرمرد خرفت!

یک ساعت بعد


مری همچنان در حال ادا کردن الفاظ ناشناخته از خودشه با این تفاوت که صداش خش دار و گرفته شده....پرو...اهو...اهوفسور

2ساعت بعد

بالا خره دامبل بعد 3 ساعت بهوش میاد و شروع میکنه به داد و هوار کردن .

دامبل : نه ...چی شده چرا... نه من...تو...نه...چی ...من ...کی....کجا...؟

مری باود که از میله های پنجره ی اتاق خودشو نگه داشته: منم بابا...اهو...اهو...


ویرایش شده توسط فنریر گری بک در تاریخ ۱۳۸۷/۹/۴ ۲۲:۰۸:۳۰
ویرایش شده توسط فنریر گری بک در تاریخ ۱۳۸۷/۹/۴ ۲۲:۱۴:۱۱

[b]زندگی صحنه ی یکتای هنر مندی ماست ، هر کسی نغمه ی خود خواند و از صحنه رود ، صحن


Re: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید سابق)
پیام زده شده در: ۱۷:۰۶ چهارشنبه ۲۲ آبان ۱۳۸۷

نارسیسا مالفویold**


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۰ چهارشنبه ۲۳ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۴:۲۳ سه شنبه ۱۳ بهمن ۱۳۸۸
از یه دنیای دیگه !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 392
آفلاین
سوروس به یاد نقشه بلاتریکس افتاد :
- امممم .... چیزه .... سرورم جونــــــــــَـــــــــم .... ما نیاوردیمش که ! با لباس مبدل اومده بود جاسوسی ، ما که بهش شک کردیم ، وانمود کرد اومده گدایی ... نارسیسام دلش واسش سوخت غذایی که از نهارمون اضافی اومده بود داد بهش . نهارم نوبت آنی مونی بود بپزه ... خوب ... دیگه ... می تونین تصور کنین بعدش چی شد

لرد سیاه ، به چشمان اسنیپ زل زد :
- به من راست بگو !

اسنیپ :
- قسم می خورم که هرچه گفتم عین حقیقت است و چیزی جز حقیقت نیست

لرد سیاه به فکر فرو رفت : خوبه ! این مرگخوارای منم همچین قوی شدن که با یه وعده غذا از پس دامبل برمیان . پس می تونیم سر سه سوت محفلو ناکار کنیم !

اسنیپ :
- بله سرورم ! شما فقط امر بفرمایین !

لرد سیاه با حیرت به اسنیپ خیره شد :
- تو از کجا فهمیدی من به چی فکر می کنم ؟

اسنیپ :
- ما رو دستکم گرفتین اوسا ! انگاری منم چفت شدگی بلدما ! حالا کی محفلیا رو ناکار می کنیم ؟

لرد سیاه :
- هیچ وقت ! اگه اینکارو بکنیم دیگه تا آخر عمرمون ، هیچ سرگرمی و طنزی نداریم که بهش بخندیم حالا این سفید برفکی رو ببرین تو شکنجه گاه من باهاش کار دارم . باید ازش اعتراف بگیریم که چطوری تونسته چن تا از مرگخوارا مث گابر رو فریب بده که کاری کنن از زیر سایه سیاه اخراج بشن !

بلاتریکس از شنیدن اسم گابر احساس خطر کرد ، نکنه بعد از آنیت نوبت گابریله ؟ چه بدبختم من بلافاصله سعی کرد مسیر ماجرا را عوض کند :
- ارباب جونی چه اهمیتی داره چرا گابر اخراج شده ؟ به نظرتون بهتر نیست گذشته ها رو فراموش کنیم و بریم به خوبی و خوشی زندگی کنیم ؟

- منظورت از به خوبی و خوشی زندگی کردن اینه که می خوای واسه رودلف جغد بفرستی برگرده ؟ اصلا شاید همین دامبل رودلف رو سر به نیست کرده ؟ همون که گفتم . ببرینش به شکنجه گاه . شاید بی خیال گابر بشم ولی باید ببینم چه بلایی سر رودلف آورده !

لرد سیاه بعد از گفتن این حرف آخرین پله را طی کرد و به اتاقش رفت . بلاتریکس که احساس می کرد دچار دردسر بزرگتری شده نگاهی به منظور استمداد به سایر مرگخواران انداخت . بلیز مسیر کوچه علی چپ را درپیش گرفت . نارسیسا سرش را با دراکو گرم کرده بود و موهایش را شانه می زد . دراکو هم که یکسالی بود موهایش را شانه نزده بود مثل یک بلبل ( ؟؟؟ ) جیغ می کشید لوسیوس به کلکل مجدد با باجناقش می اندیشید . اسنیپ و مورگان پوزخندهای تمسخرآمیزی به بلاتریکش می زدند . گیلدی هم که هنوز وارد رول ( ) نشده بود .

نخیر ، از این جماعت خیری به او نمی رسید . از کمک گرفتن منصرف شد و با اندوه به اتاقش رفت . اسنیپ و مورگان که ظاهر خود را به زور ، تمسخر آمیز نگه داشته بودند با رفتن بلاتریکس نفسی به راحتی کشیدند .

به سه سوت ، دامبلدور به شکنجه گاه منتقل شد ...


ویرایش شده توسط نارسیسا مالفوی در تاریخ ۱۳۸۷/۸/۲۲ ۱۷:۱۲:۵۷


Re: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید سابق)
پیام زده شده در: ۱۵:۲۵ چهارشنبه ۲۲ آبان ۱۳۸۷

اسلیترین، مرگخواران

مورفین گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۰۷ شنبه ۶ بهمن ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۰:۰۲:۳۳ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۴۰۲
از ت متنفرم غریبه نزدیک!
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
مرگخوار
اسلیترین
پیام: 812
آفلاین
مورگان: نه ارباب! جاروئه! باور کنید.
لرد: چی جاروئه؟
مورگان: همین جسم سفید و پشمالویی که شما فکر می کنید ریش دامبلدوره، جاروی آنی مونیه.
لرد: من به جاروی آنی مونی چیکار دارم؟ من گفتم دامبلدور!
مورگان: خب شما به جاروی آنی مونی گفتید دامبلدور! این جاروی آنی مونیه، دامبلدور نیست.
لرد: جاروی آنی مونی چه ربطی به دامبلدور داره مرگخوار احمق! من وقتی گفتم دامبلدور! یعنی یه حقیقتی در مورد دامبلدور به ذهنم رسیده!
مورگان: یعنی حقیقتی که در مورد دامبلدور به ذهن شما رسیده هیچ ربطی به جاروی آنی مونی نداره؟!
لرد: نه!
مورگان: پس یعنی شما اصلا مشکوک نشدین که جاروی آنی مونی همون دامبلدو...
لرد:اَاَاَاَاَه! پناه بر ریش سالازار! کروشیو!

مورگان روی ویبره رفت و لرد ادامه داد:

می خواستم بگم کار خود دامبلدوره. دیروز که با جارو از جلوی کافه محفل رد میشدم پیرمرد با چهارتا محفلی قلچماق جلوی ارباب رو گرفت و گفت تامی بیا دوئل کنیم. منم که حال و حوصله اش رو نداشتم، گاز جارو رو گرفتم، همشون رو زیر کردم. احتمالا در حین له شدن، میخی، سیخی، چیزی زده که جاروی من امروز پنچر شده!

چرت مورفین پاره شد: کی شیخ ژده؟!!!

لرد ناگهان فریاد زد: پیرمرد بی ناموس، به چه جراتی جاروی ارباب لرد ولدمورت کبیر رو پنچر کرده. هر چه زودتر برین بگیرین بیارینش شکنجه گاه. باید ادب بشه.

مورگان که تازه تاثیر کروشیو از سرش پریده بود، ریش دامبلدور را گرفت و پیرمرد بیهوش را در معرض دید لرد قرار داد:

- ارباب! ماموریت قبلا انجام شده.
- تو که گفتی این جاروی آنی مونیه؟!
- کی؟ من؟ من کی گفتم این جاروی آنی مونیه؟ این دامبلدوره ارباب.
- موقعی که من گفتم دامبلدور! تو گفتی این جاروی آنی مونیه. قشنگ یادمه!
- یعنی موقعی که شما گفتین دامبلدور! من گفتم که دامبلدور جاروی آنی مونیه! من چرا به دامبلدور گفتم جاروی آنی مونی؟!
- من چه می دونم چرا به دامبلدور گفتی جاروی آنی مونی! تو باید بدونی چرا به جاروی دامبلدور گفتی آنی مونی!
- من به جاروی دامبلدور نگفتم آنی مونی. به دامبلدور گفتم جاروی آنی مونی!
- پس اعتراف می کنی که به آنی مونی گفتی جاروی دامبلدور!
- نه ارباب، من به هیچ دامبلدوری نگفتم آنی مون...!
- کروشیو بر تو مورگان! دیوونم کردی! زود بگین این پشمک بدون اجازه ی من اینجا چه غلطی می کنه؟! هدفتون از آوردنش چی بوده؟ ها؟!



هورکراکس را به خاطر بسپار؛ ولدمورت مردنیست!


Re: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید سابق)
پیام زده شده در: ۲۳:۱۰ سه شنبه ۲۱ آبان ۱۳۸۷

اسلیترین، مرگخواران

ایوان روزیه


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۱ یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۰۹:۳۸ پنجشنبه ۱۶ فروردین ۱۴۰۳
از سر قبرم
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
اسلیترین
ناظر انجمن
گردانندگان سایت
پیام: 1506
آفلاین
کروووووووووشیووووووووووو!
همه با صدای خفن لرد از جا میپرن و کروشیوهایی رو که ارباب براشون سند تو آل کرده بود نوش جان میکنن!
بلیز که زودتر از همه از دست طلسم خلاص شده میگه:ئه ارباب شما اینجا چیکار میکنین؟ما بارتی رو فرستادیم که شما رو معطل...اهم اهم،یعنی چیزه شما رو بیاره اینجا!پس خودش کو؟
لرد که چهره اش هنوز قرمز و بر افروخته بود در جواب گفت:هل دادم وسط جاده رفت زیر یه جارو ترکید!

ملت مرگخوار:
لرد کروشیوی دیگری به سمت مرگخواران فرستاد و گفت:من خیلی وقته بهتون خبر دادم جاروم مشکل فنی پیدا کرده بوقیا.کروشیو.پس چرا اینقدر دیر بارتی رو فرستادین؟کروشیو.اگه جاروم مثل جاروهای مدل 83 به این طرف درهاش قفل میشد و آتیش میگرفت چی؟کروشیو!
ارباب چوب جاروی بارتی را به سمت مورگان پرتاب کرد و گفت:دیگه محاله با جارو سفر کنم.از این به بعد اولین کسی که پیشنهاد سفر با جارو رو به من بده اخرین پیشنهاد عمرش رو داده.اوکی؟

بلیز زیر چشمی نگاهی به جسد نیمه بی جان دامبل انداخت که کمی ان طرف تر پشت میز کنفرانس افتاده بود در حالی که سعی میکرد خودش را در جلوی دید لرد قرار دهد تا مانع لو رفتن قضیه شود گفت:ارباب.شما خسته این.تشریف ببرین توی اتاقتون،منم میگم بلا و نارسیسا خون گلاسه مخصوصتون رو بیارن.به هر حال بعد از له کردن بارتی باید تشنه شده باشین!
لرد ردای سفری اش را درآورد و گفت:خیلی خب.فقط بیان بالا خون گلاسه رو بذارن و برن.حوصله هیچ کدومتون رو ندارم.اولین کسی که دم در اتاقم پیداش بشه کروشیوی مخصوص سالازار کبیر رو روش امتحان میکنم!

لرد در حال بالا رفتن از پله ها بود و با هر گامی که برمیداشت خیال مرگخواران راحت تر میشد که ناگهان...
لرد که به بالای پله ها رسیده بود میتوانست جسم سفید و پشمالویی را در پشت سر مرگخواران ببیند.لرد با نگاهی دقیقی به شئی خیره شد و گفت:هی مورگان.اون چیز پشمالو چیه اون گوشه؟
مورگان اب دهانش را فرو داد و گفت:هوم؟چیز،کدوم چیز؟یعنی...اهان اون جاروی جدید خونه ریدله.انی مونی تازه خریده.میگه کف زمین رو خوب جارو میکنه!

لرد با نگاهی دقیقی به مورگان خیره شد.سوروس که متوجه شده بود لرد ذهن خوانی را شروع کرده جلو پرید و گفت:ارباب لازم نیست یه نفر رو برای اوردن جنازه بارتی بفرستیم؟نمیشه که همونجا بمونه.
لرد لخظه ای از ذهن خوانی منحرف شد و بعد گفت:انتونین تو برو و ترتیبش رو بده.میخوام سر سه سوت آ.رده باشیش اینجا.
انتونین از خدا خواسته بدون فوت وقت اپارات کرد تا در موقع فوران کردن خشانت لرد انجا نباشد!
لرد نگاه دوباره ای به جسم پشمالو کرد و گفت:عجب جاروی بی ریختیه.منو یاد دامبل میندازه.
بعد از گفتن این جمله مشغول بالا رفتن از پله ها شد که ناگهان ایستاد و بعد با حالتی عصبانی تکرار کرد:دامبلدور؟؟؟


ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.