هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: كلاس پيشگويي
پیام زده شده در: ۲۳:۱۰ یکشنبه ۱۸ مرداد ۱۳۸۸

اوتو بگمنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۲۱ یکشنبه ۲۶ خرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۵:۱۰ سه شنبه ۱۹ شهریور ۱۳۹۲
از قبرستون
گروه:
کاربران عضو
پیام: 64
آفلاین
باران هنگامه کرده بود.باد زمین را چنگ می زد ومی خواست زمین را از جا بکند.رشته های باران آسمان تیره را به زمین گل آلود می دوخت.آب از
هرطرف جاری بود.دو مامور چوب به دست مردی راهمراهی می کرند.مرد پتوی خیس را محکمتر چنگ می زد ولی نفیر باد دست بردار نبود. درختان به جان یکدیگر افتاده بودند.مرد بی اعتنا پاهای مجروح و ورم کرده اش رابه آب می زد ودرگل فرو می رفت با این حال به راهش ادامه می داد به ناکجاها.

یکی از ماموران با صدای کلفتی گفت:مواظب باش اگه فرار کنی بهم گفتن که امونت ندم.

پس از ادای این جمله لگد سختی به مرد زد.مرد دستگیرشده از شدت خشونت له له می زد، دوست داشت ماموران را یکی یکی بدرد.
ناگهان به محوطه بازی رسیدند.بالای سرش سایه سیاهی را احساس می کرد.به نظر می رسید نقاب حزن انگیزظلمت بر سر مرد فرود آمده باشد.

از خواب بیدار شد.آخرین هجاهای افسون مرگ در ذهن کور وبی فروغش تداعی می شد.برایش دیگر عادی شده بود. خواب مرگ افراد آن هم چند ساعت قبل از مرگشان برایش خیلی عادی شده بود.یک لحظه چهره مردی در ذهنش آمد ...چقدر شبیه خوابش بودو چقدر شبیه خودش.

انگار هنوز هم به این حقیقت آشکار پی نبرده بود.مثل مجسمه بی جان روی تختش افتاد.بغضی گرفته داشت که نمی توانست با شیون آن را بیرون کند و نمی توانست آنرا ببلعد.اوتو تازه فهمید که چند ساعت تا مرگ بیشتر فاصله ندارد و چقدر کار نکرده وحرف نگفته وهزاران سوال بی جواب....


ویرایش شده توسط اوتو بگمن در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۱۸ ۲۳:۲۸:۳۰

ما برای پوکوندن امدیم


Re: كلاس پيشگويي
پیام زده شده در: ۲۰:۲۴ یکشنبه ۱۸ مرداد ۱۳۸۸

پروفسور پومانا اسپراوت old56


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۲۷ چهارشنبه ۲۷ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۵:۴۳ جمعه ۲۳ دی ۱۳۹۰
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 103
آفلاین
رولی کوتاه بنویسید که درآن چیزی را در خواب پیشگوئی میکنید.30

- وقت خوابه شبتان بخیر

این صدای دامبلدور بود که به همه گفت که بخوابند من از روی صندلی بلند شدم و به سور رخت خوابم راه افتادم

2 مین بعد

رخت خولبم را آماده کردم.هوا تاریک شده بود دراز کشیدم و ....

*

همه جا صدای شرشر آب میداد. هوا بوی نم گرفته بود.صدایی از پشتم شنیدم.آن صدا صدای هی پاتر بود قیاقه اش خیلی عصبانی بود چوبدستیش را رو به من نشانه گرفته بود.گفت:آواداکداورا

من جاخالی دادم و فریاد زدم:چی کار داری می کنی؟

گفت:منو به لرد ولدمورت فروختی؟آواداکداورا و من دوباره جاخالی دادم
صدای بم از پشت آمد که گفت:نه اون تورو به من نفروخت هری!آواداکداورا.

طلسم به سینه ی هری خورد و ...

من از خواب بیدار شدم و فریاد زدم:هری


دیدگاه هر کس نشان


Re: كلاس پيشگويي
پیام زده شده در: ۹:۵۹ یکشنبه ۱۸ مرداد ۱۳۸۸

آرگوس فیلچold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۴۳ شنبه ۱۰ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۱:۰۱ شنبه ۲۰ شهریور ۱۳۸۹
گروه:
کاربران عضو
پیام: 69
آفلاین
تاریک بود ... تو سرسرای قلعه راه می رفتم ... صدای چکه کردن قطره های آب همه جا می پیچید...
برای اولین بار بعد از سقوط لرد سیاه از راه رفتن به تنهایی در قلعه ترسیدم
صدا زدم : خانوم نوریس ... عزیزم ؟
اما نه صدایش را شنیدم و نه لمس دلگرم کننده و آرام بخش موهایش را روی قوزک پاهایم حس کردم.
لرزیدم و دستم را به دیواری گرفتم ... احساس کردم دستم در انبوهی از تارهای چسبناک فرو رفت.
عنکبوت! هزاران عنکبوت از دستانم بالا می رفتند.
عقب عقب رفتم و تا جایی که درد روماتیسمم اجازه میداد شروع به دویدن کردم.
ناگهان در دریاچه ی کم عمقی از آب فرو رفتم ...
نوری خفیف بر دیوار تابید
جمله ای با رنگ قرمز بر دیوار قلعه می درخشید
و در بالای آن
آویزان بر یکی از مشعل ها
پیکر نحیف موجودی بیجان بر دار آویخته شده
...
خیس از عرق از خواب پریدم : خانوم نوریس!!!



Re: كلاس پيشگويي
پیام زده شده در: ۱۳:۱۳ دوشنبه ۱۲ مرداد ۱۳۸۸

ترورس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۰۱ دوشنبه ۵ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۵:۱۸ چهارشنبه ۱۶ تیر ۱۳۸۹
از این سبیل ها خوف نمی کنی یابو !
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 209
آفلاین
-فایده ای نداره تو هر چقدر خودت رو گول بزنی باز این تنها راه هیچ راه دیگه ای نیست.

در افکار پریشانم دنبال راهی میگردم تا از این کار سر باز زنم ولی خودم هم میدانم وقتش رسیده .

لسیوس کنارم به ارامی راه میرود و چیزهایی زیر لب میگیود اما من توجهی نمی کنم و باز هم فکر میکنم ولی هرچه بیشتر فکر میکنم مغزم کمتر یارام میکند دیگر راهی نیست بلند میشوم و باتکان سر به لسیوس میفهمانم که برای انجامش خواهم رفت.

هوا سرد است و روی زمین چند سانتی برف نشسته ساعت را نمی دانم ولی هوا خیلی تاریک است همین طور که راه میروم سه نفر پشت سرم مرا همراهی میکنند.

پس از مدتی نا معلوم که در حال حرکت بودیم ایستادم و نگاهی به اطراف انداختم رسیده بودم به نقطه پایان ولی این پایان برای کی بود من یا ...

بادراد با قدم های سنگین به محل نزدیک شد همراهش پنج نفر بودند ؛ بادراد به شکل عجیبی پریشان بود و سرش را تکان میداد.

- چطور شد که ما با هم رو در رو شدیم چی شد من چی کم گذاشتم برای تو ترورس و با افسوس سرش را تان میدهد .

-قدم هامون اشتباه بود و این باعث شد هر کدوم برای دیگری یک تهدید بزگ باشیم.

-نه نه ، من راه اشتباهو رفتم ولی تو اصلا اشتباه راه رفتی بین اینها خیلی فرقه.

-بادراد هرگز خاسته من این نبود ولی سرنوشت ادمو به باز ی میگره.

سرم را تکان میدهم میدانم این همان اخر کار است در همین افکارم که یکی از افراد بادراد طلمی میفرستد ودر گیری شروع میشود دوئل وهشتناکیست نمیشود جایی را دید همه جا پر است از جرقه های نور دو نفر از یارانم بی جان روی زمینند نگاهی دقیق می اندازم و میبینم تمام یاران بادراد مرده و او تکی است در همین هنگام می خواهم به سرورس دستور دهم که شلیک نکند ولی طلسم بادراد سینه سوروس را می شکافت فهشی میدهم و میخوام همه چیز را تمام کنم که میبینم بادراد چوبش را انداخته و دست هایش را بالا گرفته.

-چی کار می کنی

-تمومه تو منو نکشی چند سال دیگه از پیری می میرم و لی تو هنوز جونی به راهی که فک میکنی درسته برو یا همین راهو ادامه بده.

صحبت با بادراد فایده ای ندارد چوبم را بالا می برم هیچ کدام از عضلاتم به اختیار خودم نیست نوری سبز رنگ چشم هایم را میزند و جن پیر بر روی زمین می افتد.

به جن توجهی نمی کنم ولی درونم اشوبیست ، با خودم به شدت درگیر هستم و لی در ظاهر خیلی خوشک نمود پیدا میکنم .

روبه برویم را نگاه میکنم و در خانه را میبینم به ارامی در را باز می کنم و همه روستانم را میبینم که چوب هایشان را به سمت من گرفته اند تعجب نمی کنم چون میدانم این خخیانت از طرف کیست فقط افسوس می خورم طلسم های سبز زیادی به بدن میخورد و دیگر من ، من نیستم.

چشمانم را باز میکنم چوبم را بلند میکنم و مهکم در دست میفشارم نمی خواهم باز خیانتی علیهم صورت گیرد در همین هنگام لوسیوس وارد اتاق میشود و نور چوبش را رویم می اندازد من قبل از اینکه حرفی بزند پیش دستی می کنم:
بلاخره باید باهاش روبه رو شم ؛ هرچقدر که طولش بدم بازم همین میشه و خیانت تو منو نابود میکنه لوسیوس.

لسیوس با رنگی پریده از اتاق خارج میشه و من رو با افکار پریشونم تنها میزاره.


خدا يكي ؛ زن يكي ، يكي !

"تا دنیا دنیاست ابی مال ماست / ما قهرمانیم جام تو دست ماست"


Re: كلاس پيشگويي
پیام زده شده در: ۱۵:۲۹ یکشنبه ۱۱ مرداد ۱۳۸۸

گابریل دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۰۰ سه شنبه ۲۴ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۶:۳۳ دوشنبه ۳۰ خرداد ۱۳۹۰
از يت نكن! شايدم، اذيت نكن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 708
آفلاین
نگاهم به سوي دستان ِ خونين خواهرم خيره مانده بود. مغزم به كندي ِ حركت پاهاي لاك پشتي پير حركت ميكرد. احساس ميكردم براي به كار انداختن آن بايد با تمام وجودم سختي بكشم و درد. اما درد چه بود؟ درد! لبانش از ترس ، يا نميدانم ، از سرما مي لرزيد. چنان به هم ميخورد كه گويي دو دست ِ نامرئي فك ِ زيرين و رويي او را به هم ميكوبند. جيغ كشيد!

صداي ِ ترسناك و خشمگين ِ جيغش در ميان ديوار هاي سرد و سنگي و خزه بسته پيچيد. تازه متوجه ميشدم كجا هستيم. تازه مي ديدم. چشمانم به نوري كه از سوراخ تنگ ديواروارد ميشد عادت كرد! با اينكه نور كم بود، اما احساس ميكردم مرا كور ميكند. احساس ميكردم سال هاست نور طبيعي را نديده ام!

بالاخره متوجه شدم من هم ميتوانم تكان بخورم. قدمي به سمت فلور برداشتم. زير چشمانش فرو رفته بود و قرمز رنگ شده بود. درد ِ كشنده اي در پهلوي ِ خودم احساس ميكردم، اما بي توجه به او بدنم را به سوي خواهرم ميكشيدم. او تنها كسي بود كه داشتم. دستش را گرفتم.

واي خدايا ! مثل دست ِ مرده سرد بود. لبخند كمرنگي برلبان ِ بيرنگش بود. هنوز ميلرزيد. بغلش كردم. سعي ميكردم بفهمم چرا حالش اينقدر خراب است. دستان ِ خونينش را به موهايم كشيد، شايد سعي داشت نوازشم كند.

خون از شكمش بيرون ميزد. نميدانستم چرا، نميتوانستم به ياد بياورم. اما مطمئن بودم چيزي به او حمله كرده بود! كسي يا چيزي اين كار را با او كرده بود. تمام وجودم را نفرت و عصبانيت، و ترس، تسخير كرده بود. اگر فلور را از دست مي دادم، براي تمام عمرم حسرت بودنش را ميكشيدم. دلم ميخواست همه چيز از اول شروع شود. سايه ها دورمان را تنگ تر ميكردند.

خدايا ، اين ها چيستند؟

نگاهي كه به اطراف مي اندازم. متوجه ميشوم كجاييم. من فلور را به زحمت سرپا نگه داشته ام. ميدانم با تكان دادنش ، جانش به خطر ميافتد. اما با تكان ندادنش هم خطر تهديدش ميكند. او را به سمت پله ميبرم. ما در پاگرد ِ اول ِ پله هاي خانه امان هستيم. اما ديوارهاي ِ خانه سنگي و خزه گرفته شده است و هيچ فرشي روي پله ها نيست. چوب ِ برخي جاها شكسته است.

دست فلور را رها نميكنم. بي رمق است، اما هراز چندگاهي دستم را فشار ميدهد. كنارش مينشينم. زير لب ميگويم:
- تنهام نميذاري، قول بده من رو تنها نميذاري.
همان لبخند ِ بي رمق و كم رنگ را تحويلم ميدهد. سعي ميكند نفس بكشد، اما ميبينم كه گلويش رو به كبودي ميرود. جيغ ميكشم! صدايش ميزنم. اما سرش رفته رفته شل ميشود. تعادلش از دست ميرود، با تك سرفه اي ، هرچند كوچك، يك كف دست خون بالا مي آورد. آرام ميگيرد... اما آرامشي ابدي.

از گوشه ي لبش كه به لبخندش باز است، خون جريان دارد. لخته لخته است، اما جاري! مغزم از كار مي افتد. قلبم در سينه ام فرو ميريزد. هميشه از اين وحشت داشتم. از اين لحظه ميترسيدم!

جيغ كشيدم. دوباره! شايد سه باره، نميدانم. اهميتي ندارد! خواهرم را، تنها فاميلم را از دست داده بودم. اشك هاي داغ و شورم وارد دهانم ميشد. بي اختيار كنارش زانو زدم و سرش را نوازش كردم. دو يا چند سايه ي سياه روي ديوار مي ديدم. هركه بودند، به دنبال من هم مي آمدند اما نميخواستم منتظر بمانم. بدون فلور، دليلي براي زندگي ندارم.

نه دليلي دارم، نه كسي را دارم.

به پشت برش گرداندم، دستش را دور گردنش انداختم تا از خانه خارجش كنم. چشمانش باز بود، دلم نمي آمد او را تكان دهم. خيلي خيلي خسته تر و آشفته تر از اين بودم كه اين كار را بكنم. صدايش زدم:

-فلور، خواهش ميكنم خودت برو بيرون.
بعد سعي كردم درك كنم. او مرده! كاري از دست ِ من بر نمي آيد. اگر او اينجا بود، ميگفت كه خودم را نجات دهم. اما من نشسته ام كنار جنازه ي خونين او و گريه ميكنم. چشمانش را به دست ميبندم و كنارش ميخوابم. دستش را دور كمرم مي اندازم، در بغل ِ او خوابيده ام. براي اولين ، و آخرين بار ....

----

صداي پا، از خواب ميپرم. نگاهم به سقف خانه مي افتد. با وحشت متوجه ميشوم چوب هاي سقف در حال تغيير شكل دادن به سيمان و سنگ هستند. جيغ ميكشم! خواب ديده بودم فلور مرده!!!‌

- فلور !!

از روي تخت پايين ميپرم. عرق كرده ام، يا خودم را خيس كرده ام. اهميتي نمي دهم. در را كه باز ميكنم سرهايمان به هم ميخورد. او سالم است. سالم تر از من!‌و چوبدستي اش را به سمت ِ‌سقف گرفته است و در حال ِ تغيير دكوراسيون خانه براي تولد من است.

لبخند ميزند، و جوابش را ميدهم.

برميگردم كه به اتاق بروم، لحظه اي مكث. احساس ميكنم، بر ميگردم. سايه اي به سرعت از جلوي چشمم رد ميشود. برخورد ِ‌ باد و گوشه ي تيز لباس را حس كرده ام، اما ...

سرم را تكان ميدهم تا فراموشش كنم.
همش توهمه !!

وارد اتاق ميشوم و در اتاق را ميبندم.


[b]دیگه ب


Re: كلاس پيشگويي
پیام زده شده در: ۱۰:۵۴ شنبه ۱۰ مرداد ۱۳۸۸

مونتگومریold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۹ یکشنبه ۳۰ تیر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۰:۴۵ دوشنبه ۲۳ بهمن ۱۳۹۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 588
آفلاین
جلسه چهارم پیشگوئی

شب بود. تاریکی همه جارا فرا گرفته بود. صدی لرزان رود خروشان، تنها نشانه زندگی بود. ناگهان، با صدای خفیفی، فردی در کنار دریاچه ظاهر شد.مرد کمی به دور وبر خود نگریست و بعد بسوی یکی از کوچها حرکت کرد. صدای خش خش ردای مرد بر روی سنگفرش قدیمی خیابان شنیده میشد. مرد کمی در آن خیابان جلو رفت وبعد، جلوی دری قدیمی ایستاد. مرد چوب عجیبی را از ردایش دراورد و بسوی در نشانه گرفت. نور عجیبی از سر چوب پدیدار شد و بعد، در با صدای جیر جیر باز شد.
***
فردی بر روی فرش قدیمی خانه افتاده است. وی، ناله کنان به شخص دیگری نگاه میکند.نور کمسوی خانه صورت شخص رو روشن کرده است. چشمان قرمز مرد وی را میترساند. او التماس کنان نگاهی به لرد سیاه کرد و لب گشود، ولی قبل از این که سخنی از دهانش بیرون بجهد، درد تمامی وجودش را فرا گرفت. لرد تاریکی از جای خود بلند شد و همان طور که با چشمان قرمز رنگش به او نگاه میکرد، گفت: فرصتت را از دست دادی! حال آماده رنجی باش که آزادت نمیکند.
مرد باری دیگر ناله کنان چیزی را زمزمه کرد،سعی کرد خود را به ردای لرد برساند .اشک در چشمانش حلقه زده بود.التماس کنان به لرد خیره شد:نه...خواهش میکنم!
نور عجیبی بسوی مرد جهید و همان درد قبلی بسویش آمد. با تمام وجودش فریاد کشید،ولی گویا صدایی از گلوی خشکش بیرون نیامد. و سرانجام، نور سبزی برای چند ثانیه اتاق را روشن نمود.
***
با وحشت از خواب پرید. عرق سردی بر پیشانیش نشسته بود. مونتگومریاز جای خود بلند شد و با پریشانی به خوابی که دیده بود اندیشید. پس پیتر پتی گرو هم روزی توسط لرد خواهد مرد.


تکلیف: رولی کوتاه(حداکثر 25خط) بنویسید که درآن چیزی را در خواب پیشگوئی میکنید.(مثل رول بالا)30


تا زمانی که عشق دوستان هست، مونتی هرگز فراموش نخواهد شد!!


[i][b][color=669933]"از این به بعد قبل از


Re: كلاس پيشگويي
پیام زده شده در: ۱۰:۵۲ شنبه ۱۰ مرداد ۱۳۸۸

مونتگومریold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۹ یکشنبه ۳۰ تیر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۰:۴۵ دوشنبه ۲۳ بهمن ۱۳۹۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 588
آفلاین
امتیازات جلسه سوم پیشگوئی:

گریفیندور:28
ریموس لوپین: یکم دلیل آخریت در مورد خوراک اشکال داشت.25
جیمز سیریوس پاتر:30
برتا جورکینز:30

هافلپاف:28
کینگرلی:30
پیوز: دلیلی اولت در تکلیف دوم اشتباه بود.25
پومانا اسپروات: 30

راونکلاو:9
آرنولد: هووم...یکم دلایلت مشکل داشت،در مورد خوراک یعنی همشون، نه این که اسم ببری.28


تا زمانی که عشق دوستان هست، مونتی هرگز فراموش نخواهد شد!!


[i][b][color=669933]"از این به بعد قبل از


Re: كلاس پيشگويي
پیام زده شده در: ۱۲:۵۳ پنجشنبه ۸ مرداد ۱۳۸۸

ریـمـوس لوپـیـنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۶ چهارشنبه ۲۷ شهریور ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۰:۰۶ سه شنبه ۳۱ مرداد ۱۳۹۶
از قلمروی فراموش شدگان !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 395
آفلاین
1- خوراک برای چی به پیشگوئی در خواب کمک میکنه؟بجز دلیل ذکر شده در درس، سه دلیل دیگر هم بیاورید.(15 امتیاز)

1) خوراک خوب برای هر کاری خوبه ! بله شما اگه خوراک خوبی مصرف نکنید اصلا نمی تونید بخوابید و مجبورید برای شستشوی معده ی محترم خود برید پیش شفاهانده ها تا دهن معده تون صاف کنن !

2) سعی کنید شبها یا شام نخورید یا اگه هم می خورید شامهای سبکی بخورید و از خوردن غذاهای مانند لوبیا و ... کاملا خوداری کنید ، به این دلیل که باعث میشه معده ی شما دچار فعالیتهای شیمیایی و فیزیکی حادی میشه

3) غذا های سبک به این دلیل هم خوبه که معده شما در ارامش هست ولی اگه غذای سنگی مصرف کنید مجبورید ماکسیموم هر دو ساعت به سرعت خود را به مکان روحانی مرلینگاه برسونید و دیگه اونموقع خوابی نمی بینید که تعبیرش درست در بیاد !

2- سه مورد(بجز خوراک سبک) برای خوب خوابیدن را نام ببرید.(15 امتیاز)

1) سیستم پخش موسیقی خفن و یک اهنگ کاملا لایت !

2) در تابستون سیستم خنک کننده و در زمستان سیستم گرم کننده !

3) یه چند جلد رمان خوب برای خواندن قبل از خواب !


ویرایش شده توسط ریـمـوس لوپـیـن در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۸ ۱۲:۵۴:۳۹

در قلمروی ما چیزی جز تاریکی دیده نمی شود !
اینجا قلمروی فراموش شدگان است !


Re: كلاس پيشگويي
پیام زده شده در: ۴:۰۴ پنجشنبه ۸ مرداد ۱۳۸۸

آرنولدold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۲۰ شنبه ۱۳ مهر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۷:۱۵ پنجشنبه ۱۳ مهر ۱۳۹۱
از روي شونت! باورت نمي شه نگام كن
گروه:
کاربران عضو
پیام: 353
آفلاین
تاثیر خوراک در پیشگئیی در خواب:

1- غذاهایی از قبیل سوپ مورچه ی سخنگو، استیک تک شاخ، نون تست دراگ استور و... باعث افزایش ضریب امنیتی حافظه شده وبه دلیل قدرت جادویی خاصی که دارن باعث می شن که پیشگویی در خواب اشتباه و یا چپ از آب در بیاد.

2- آب چشمه رویا جادوگرانی که قدرت کمی در پیشگویی دارند به چشمه ی رویا رفته و از آب آن برای پیشگویی در خواب استفاده می کنند پس آب چشمه ی رویا نیز در پیشگویی در خواب تاثیر دارد.

3- بلاد الفها در زمانی که می خواهند پیشگویی کنند از پودر که از مانا استون تهیه می شود داخل الکل حل کرده و می خورند که تاثیر به سزایی در پیشگویی دارد.

سه مورد برای خوب خوابیدن:

1- جای مناسب و زیر سریی ایده آل

2- روغن ماهی نامرئی که با شاخ آسیاب شده اسنورکک شاخ چروکیده مخلوط و در زیر نور آفتاب حد اقل 2 ساعت مانده باشد، برخی از این محلول به صورت خود می زنند و می خوابند تا خوابی بدون آزار پشه های خون فشان و مگس های دودزا داشته باشند.

3- نبود یک مراحم شبانه ایرانسل دار مخصوصا از دو نوع جی اف و بی اف


تصویر کوچک شده

یادش آمد که در آن اوج سپهر
هست پیروزی و زیبایی مهر

فر و آزادی و فتح و ظفر است
نفس خرم باد سحر است

دیده بگشود و به هر سو نگریست
دید گردش اثری زاین ها نیست

بال برهم زد و برجست از جا
گفت کای دوست، ببخشای مرا

سال ها باش و بدین عیش بناز
تو ومردار، تو و عمر دراز

من نیم در خور این مهمانی
گند و مردار تو را ارزانی

گر در اوج فلکم باید مرد
عمردر گند به سر نتوان برد

شهپر شاه هوا، اوج گرفت
زاغ را دیده بر او مانده شگفت

سوی بالا شد و بالا تر شد
راست، با مهر فلک هم بر شد

لحظه ای چند بر این لوح کبود
نقطه ای بود دگر هیچ نبود


Re: كلاس پيشگويي
پیام زده شده در: ۳:۳۲ پنجشنبه ۸ مرداد ۱۳۸۸

برتا جورکینز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۱۷ سه شنبه ۱۷ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۶:۵۱ جمعه ۵ تیر ۱۳۹۴
از قبرستون!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 145
آفلاین
1)

1-نوع خوراک
نوع خوراکی که ما قبل از خواب می خوریم در درست از آب در آمدن پیشگویی خیلی کمک می کند. مثلاً استفاده از نوشیدنی های الکلی باعث سرخوشی می شود. پس پیشگویی درست از آب در نمی آید.

2-طعم خوراک
برای مثال در صورت استفاده از غذاهای خیلی تند که باعث سوزش دهان و گلو می شود، خواب های ما هم طبق این احساس خواهد بود و پیش گویی از روی آن ها درست نیست.

3)ترکیبات خوراک
باید دقت کنیم که چربی غذایی که قبل از خواب می خوریم زیاد نباشد؛ چون در این صورت خواب خوبی نخواهیم داشت.
__________________________

2)

خالی کردن ذهن از مشکلات:
در صورتی که ما قبل از خواب آرامش نداشته باشیم، به احتمال زیاد خواب هایی که می بینیم تحت تاثیر تفکرات ما قبل از خواب است. پس نمی توان با توجه به این گونه خواب ها پیشگویی کرد. بنابر این باید توجه داشته باشید که قبل از خواب ذهن خود را از هر گونه فکری خالی کنید و با آرامش بخوابید.

هوای معتدل:
در صورتی که جای خواب شما خیلی گرم یا خیلی سرد باشد، خواب شما هم تحت تاثیر حس گرمی یا سردی شما در آن لحظه قرار می گیرد. مثلاً اگر در یک شب سرد، در خواب دیدید که برف می بارد، بدانید که نمی توانید از روی این خواب پیشگویی بارش برف را بکنید؛ زیرا این خواب را به علت سرمایی که در آن لحظه حس می کردید، دیده اید.

جای مناسب:
حای خواب شما باید نرم باشد. به گونه ای که در خواب عضلات و استخوان هایتان درد نگیرد. در غیر این صورت شما در خواب ناراحتید و ممکن است کابوس ببینید و این فقط به خاطر وضعیت نامناسب شما در آن لحظه است. پس در این حالت هم نمی توانید از روی این خواب پیشگویی کنید.








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.