هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   2 کاربر مهمان





Re: كلاس تغیير شكل
پیام زده شده در: ۲۲:۱۴ دوشنبه ۲۲ بهمن ۱۳۸۶

باب آگدنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۸ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۳۹ جمعه ۱۳ آبان ۱۳۹۰
از گروه همیشه پیروز گریفیندور
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 527
آفلاین
جلسه چهارم کلاس تغییر شکل.
=====================================
زود باش.زود باش تا این بابولی نیومده بریم سرکلاس چند تا موشک هوا کنیم.

_ آره.منم چندتا گج برمیدارم بندازیم رو سر هافلیا.
به سرعت به طرف در دویدند.در را باز کردن:
قییییییژژژژژژ(یا غییییییژ)
در باز شد.با کمال تعجب چیز عحیبی رو دیدند.
پرفسور بابول.....اهم.....پرفسور باب آگدن.

پرفسور که چشم راستش به شدت بنفش شده بود و سیبیلهایش مثل سبیل هوریس بزرگ و نامرتب شده بودن نگاه خشنی به آنها کرد و با دستش ردیف جلو رو بهشون نشون داد.تا بشینن.

بعد از چند دقیقه تمامی بچها نشسته بودن و با تعجب به باب نگاه میکردن.(اگر جرأت دارید به من بگید باب.من برای شما پرفسور آگدنم.)
نبرای چشمش.بلکه برای اینکه کیفش رو همراش نداشت
پرفسور نگاه استکباری به کلاس انداخت و گفت:
هوی بارتی،اون کلاس خصوصی بقل گرفتن دوشیزها رو نمیتونم امروز بهت بدم.برو فردا بیا.
آلبوس سوروس(با این اسم خزش)صد امتیاز ازت کم میکنم.تو تمام جدو فامیلت حتی تمام اون سه تا اسم خزت تو گریفن .اون وقت خودت رفتی هافل.


یک نگاهی به پرسی کرد:
آفرین.به تو میگن نمونه.از الان تو میشی مبصر.هم بیناموسی بلدی هم بیناموسی
پرفسور از تو کشو یک تیکه یخ دراورد و رو چشمش قرار داد.
من امروز خیلی مریضم.اصلا هم به رفتن من به دفتر ایگور و دسیسه و کتک خوردن از ایگور نداره.
عکسی از پرفسور آگدن
تصویر کوچک شده


(این عکس من رو هم یاد یک نفر میندازه)
_____________________________

اگر دقت کرده باشید من موضوعی در کلاس ندادم.کلاس رو ادامه بدید.در مورد یکی از موضوعات این علم توضیحاتی بدید و وردی بسازید.(کلاس زیاد بلند نباشه.زیاد کوتاهم نباشه)

*امتیازات تا چها روز آینده زده میشن.


ویرایش شده توسط باب آگدن در تاریخ ۱۳۸۶/۱۱/۲۲ ۲۲:۳۷:۵۸
ویرایش شده توسط باب آگدن در تاریخ ۱۳۸۶/۱۱/۲۲ ۲۲:۴۰:۰۹



Re: كلاس تغیير شكل
پیام زده شده در: ۱۷:۳۹ دوشنبه ۲۲ بهمن ۱۳۸۶

پرسی ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۱۸ سه شنبه ۱۸ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۸:۴۶:۴۳ یکشنبه ۳ دی ۱۴۰۲
از تو میپرسند !!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 3737
آفلاین
همانا برای خوشنود کردن ما پستی از خود ول کنید


دفتر مدیریت هاگوارتز

پرسی که از خوشحالی سر از پا نمیشناسه ، با احترام و در عین حال ابهت خاصی مقابل میز مدیر ایستاده و با چوبدستی سه نفر رو هدف گرفته و با اعتماد به آرم ارشدی که روی ردای سیاه رنگش خود نمایی میگه با مدیر صحبت میکنه : ببینید پرفسور دامبلدور ، این سه نفر نظم سرسرای اصلی رو بهم ریختن ، اونها میخواستن یکی از سال اولی ها رو مجبور به خوردن کود اژدها کنن !

پرفسور دامبلدور ، به آرامی از روی صندلی بلند میشه ، به فوکس نزدیک میشه و با انگشت سبابش زیر گردن پرنده مورد علاقه و وفادارش رو نوازش میکنه ؛ از اون چشم برمیداره و به دانش آموزان نزدیک میشه با اطمینان خاصی عینک نیم دایره ای قدیمی خودش رو روی بینی شکستش صاف میکنه و رو به دانش آموزان میپرسه : میشه اسامی شما رو بدونم ؟

دانش آموزان : ماندانگاس فلچر ، آرشام ، گراوپ

پرسی : بله پرفسور میگفتم بهتون ، سردسته این گروه آرشام هست ، اون به این ها اطلاع داده بود که چه نقشه های مخوفی داره ، گراوپ کود اژدها رو از جنگل ممنوعه تهیه میکرد و ماندانگاس هم اون رو به خورد دانش آموزان اولی میداد . البته فکر میکنم مادام پامفری بتونه بیشتر از من درباره عواقب کود اژدها صحبت کنه .

دامبلدور قدم زنان در حالی که دستانش رو از پشت بر هم قلاب کرده میگه : آرشام ، شما به دلیل سر دستگی این گروه مجازات میشید ، به پرفسور مک گونگال این مورد رو اطلاع میدم ؛ گراپ ، شما بدلیل اینکه غولی بی توجه به قوانین هاگوارتز هستید از حضور در هاگوارتز محروم میشید ؛ ماندانگاس ، هووووم ... ببینم ، شما چه پسر سیفیدی هستی ، خوشگلم که هستی ... نمیدونم ، فکر نمیکنم جرم خاصی مرتکب شده باشی ، من تو رو عفو میکنم

پرسی : ولی آخه پرفسور ، همه اینها زیره سره این ماند ...

دامبلدور صحبت پرسی رو قطع میکنه و میگه : اشکالی نداره ، من به عنوان مدیر مدرسه میتونم این دانش آموز رو ببخشم ، به نظرم پسره خوبیه . ماندانگاس عزیز ، برای آشنایی با قوانین هاگوارتز من تا یک ماه ، برای شما جلسات خصوصی ای که توسط خودم اداره میشن رو ترتیب میدم ، فکر میکنم لازم باشن برای آموزش شما

پرسی : پرفسور ! ماندانگاس حتی رنگ درب ورودی هاگوارتز رو هم با جادو تغییر داده ! یعنی شما میگذرید ؟

دامبلدور : مشکلی نداره پرسی عزیز ، من خیلی راحت میتونم اون رنگ رو برگردونم .


ذهن ماندانگاس

هه هه هه هه ! چقدر خوب پیچوندما ! ایول ، اگه میدونستم انقدر سفید بودن و اینا برای این پیر خرفت ارزشمنده به جای عوض کردن رنگ در هاگوارتز رنگه پوستمو سفید تر میکردم تصویر کوچک شده

و نحوه تغییر رنگ درب را به یاد می آورد :

هیچ کسی در سرسرای اصلی حضور ندارد ، بهترین موقعیت برای خرابکاریست ؛ ماندانگاس به درب نزدیک میشه ، چوبدستیش رو به آرامی از پشت رداش خارج میکنه ، اون رو به سمت در میگیره و زیر لب زمزمه میکنه : دوچاندر !

صدای غژ عجیبی شنیده میشه و رنگ درب از بالا شروع به تغییر رنگ میکنه و بعد از چند دقیقه به رنگ صورتی در میاد !


ذهن دامبلدور

ای ماندانگاس احمق ! تو نمیدونی که من الان ذهنت رو خوندم و همه اینا رو فهمیدم ! ولی خوب ، نمیخوام جلسات خصوصی که باهات خواهم داشت رو از بین ببرم ! تصویر کوچک شده


ویرایش شده توسط [fa]ايگور کارکاروف[/fa][en]IGΘЯ[/en] در تاریخ ۱۳۸۶/۱۱/۲۲ ۲۰:۱۵:۱۰

چای هست اگر مینوشی ... من هستم اگر دوست داری


Re: كلاس تغیير شكل
پیام زده شده در: ۸:۵۸ دوشنبه ۲۲ بهمن ۱۳۸۶

استرجس پادمور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۳ شنبه ۷ خرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۳۰ دوشنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۰
از یک جایی!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 3574
آفلاین

همانا برای خوشنود کردن ما پستی از خود ول کنید(مبادا چیز دیگری ول کنید و خرج بر دستان پدر و مادر بگذارید) و در آن جسم سبزی را به زرد تبدیل کنید.سبز به زرد(البته اگر آبی به قرمز بود یا آبی به زرد بود یا سیاه به بنفش بود یا رنگ دیگری بود هم عیبی نداره.فقط یک رنگ را به رنگ دیگر تبدیل کنید)حتما تبدیل بشه. نه اینکه نصف کاره بمونه.


استر با سرعت برق و باد میره از کلاس بیرون بعد میره توی حیاط هاگوارتز و دنبال شی مناسبی میگرده ...
پرسی از جلوش رد میشه ...
استر با خودش : ولش کن اینو بخوایم تغییر بدیم خودشم تغییر میکنه جک و جونوری چیزی میشه

بالاخره بعد از کلی جست و جو در حیاط یک نیمکت خالی قهوه ای رنگ پیدا کرد ... سپس یاد حرفهای استاد افتاد که گفته بود سبز به زرد ... (قابل توجه استاد:چون سرعت استر ماننده جت بوده ادامه ی حرفهای شما رو نشنیده ) سپس استر یک سوت مشتی میزنه و جرج با سرعت پیداش میشه !!!

_هی جرجی !!! یک سطل رنگ سبز بریز اینجا ببینم !!!
جرجی : بیا داداش ... پرسی رو نمیخوای رنگ کنم ؟؟
_نچ ....

جرج از اونجا میره و استر نگاهی به نیمکت سبز رنگ میکنه ... چوب دستیشو در میاره و به رنگ زرد فکر میکنه ...

لارتن که داشت از اونجا رد میشد فریاد میزنه :

فقط نارنجی ...

استر:

بعد از دقایقی که آرامش نزد استر میاد چوب دستیشو بالا میاره و میگه:

دوچاندور !!!

نیمکت منفجر میشه

بالافاصله ایگور از غیب پیداش میشه و میگه:

خراب کردن اموال مدرسه جرمه ... شما به تمیز کردن کف دفتر مدیریت مدرسه محکوم میشید ...

استر:

بعد از ساعت ها کار استر مرخص میشه و وقتی میاد از دفتر مدیریت بیرون میگه با خودش:

من بعدا میدونم با تو چی کار کنم

دوباره به نزد نیمکت میره که داغون بودش... با یک حرکت چوب دستی اونو تعمیر میکنه و فریاد میزنه :

دوچاندر !!!

زنگ نیمکت از سبز به سفید در میاد ....

استر رو به دوربین :

خب سفید رنگ عشقه دیگه ...
مجددا بعد از سبز کردن نیمکت توسط جرج که کلی هم دری وری گفتش به استر .... استر فریاد زد :

دوچاندر !!!

رنگ نیمکت به زرد تغییر پیدا کرد ....

مجددا ایگور پیداش میشه و میگه: فریاد زدن در حیاط مدرسه ممنوعه ... شما به تمیز کردن دفتر اساتید محکوم میشید ...

استر : آره ؟؟؟ برو بینیم باو ....


عشق یعنی وقتی که دستتو میگیرم مطمئنم باشم که از خوشی میمیرم !!!!!

تصویر کوچک شده


Re: كلاس تغیير شكل
پیام زده شده در: ۱۷:۰۰ یکشنبه ۲۱ بهمن ۱۳۸۶

دنیسold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۱۲ شنبه ۱۲ فروردین ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۱:۴۷ چهارشنبه ۳ مهر ۱۳۹۲
از هافلپاف
گروه:
کاربران عضو
پیام: 809
آفلاین
همانا برای خوشنود کردن ما پستی از خود ول کنید

روزي روزگاري دنيس و اريكا در كنار هم، با صفا و صميمت نشسته بودن و تخمه ميشكستن كه اريكا گفت:
- من دستشويي دارم، الان برميگردم!
اريكا مثل جت به سمت مرلينگاه تالار رفت و پشت در پنهان شد، يه ربع گذشت و دنيس همچنان منتظر بود كه اريكا برگرده، اما خبري از اريكا نبود. نيم ساعت ديگه هم گذشت و دنيس پشت در مرلينگاه اين شكلي شده بود:تصویر کوچک شده
دنيس اعصابش خورد ميشه و يهو اين فكر به مغزش ميزنه كه نكنه اريكا تو مرلينگاه مرده باشه! برا همين هم خيلي سريع اشكاش ريخت رو گونه هاش و با تمام قدرت خودشو كوبوند به در مرلينگاه!
- آي...مامــــــــــــــــــــــــــــان!
دنيس محكم به در مرلينگاه خورد و مثل شيشه شكسته مربا ولو شد رو زمين. روي در مرلينگاه اين حروف نقش بست:
" ظرفيت مرلينگاه: 1نفر
با تشكر، دسترسي دهنده ارزشي: عله"
دنيس تا به ياد اريكا افتاد، جيغ كشيد:
- خدا لعنتت كنه علـــــــــــــــه! اريكـــــــــــــــــــا... كجايي؟
صدايي گرفته از پشت در گفت:
- اين تو هستم دنيس جان!
دنيس با شنيدن صداي اريكا خوشحال شد و گفت:
- آخ جووون... تو زنده اي؟
- آره فعلا زنده ام! اما دارم ميميرم!
- الهي بميرم! چرا؟
- باب كدوم بوقي آفتابه اينجا رو برداشته؟ من چيكار كنم؟ يك ساعته نشستم اينجا، خب افتابه ميخوام!
دنيس نگاهي به دوربين ميندازه كه يعني "اين ما رو گرفته ها" و بعد داد ميزنه:
- باب بيخيال، بيا بيرون دلم برات تنگيده!
- اووووق... تو مگه نميدوني من چقدر حساسم!
- آره ميدونم خيلي وسواسي هستي!
- چي؟؟
- هيچي! حالا مياي بيرون يا نه؟
اريكا لحظه اي سكوت ميكنه و دنيس كه معني اين سكوت هاي بي جا رو ميدونه، از ترس خودشو در جا ميخيسونه و گند ميزنه به شلوار و زير شلواري و جوراب و كفش و موكت و كلا تالار!
اريكا بعد از پنج دقيقه، با صدايي بس خشن ميگه:
- من آفتابه ي زرد رنگ ِ هافلپافي خودمو ميخوام! كي برش داشته؟ فورآ پيداش كن!
دنيس از حالت گرخيده اي در مياد و به سمت خروجي تالار يورتمه ميره!

يك دقيقه بعد – دستشويي در طبقه ششم


- اي بابا... همش هم كه پره!
دنيس ضربه اي به در ميزنه و وحشيانه ميگه:
- بيا بيرون ديگه عتيقه!
همينجور يكي يكي داره ميزنه به در و فحش بار مردم ميكنه كه به در آخر ميرسه. مياد در بزنه كه يه صدايي ميگه:
- اِهم!!!
دنيس مكثي ميكنه و بعد مياد دوباره بكوبه به در كه صدا مياد:
- گفتم اِهم!!! همانا مگر تو كر هستي مرتيكه بوقي؟
دنيس با شنيدن صدا بسي وحشت ميكنه و ميفهمه كه يارو...
- مرلين كبير شما هستين؟ شما تو دستشويي دانش آموزان چيكار ميكنيد؟
- دور شو!
- بله مرسي از جواب كاملتون!
دنيس مياد برگرده بره كه يهو متوجه موضوع مهمي ميشه! "آفتابه مرلين زرد بوده!"
پس با خوشحالي فرياد ميزنه:
- آخ جووووووون... "آچيو آفتابة المرلين"
آفتابه به سرعت از بالاي در ميپره اينور و ميخوره تو كله ي دنيس!
- اي بميري مرلين كه از آفتابت هم خيري به ما نرسيد!

دنيس فورآ آفتابه رو برميداره و در حالي كه صداي فحش هاي فرا بيناموسي مرلين داره بلندتر ميشه، پا به فرار ميزاره!


يك دقيقه بعد - تالار خصوصي هافلپاف

دنيس ميره پشت در مرلينگاه و با غرور تمام نگاهي به آفتابه ميندازه:
- اي وااااي! اينكه سبزه!تصویر کوچک شده
اريكا با شنيدن صداي دنيس فرياد ميزنه:
- اومدي عزيزم؟ پام خشك شد! يالا ديگه.
دنيس با ترس و لرز به آفتابه نگاه ميكنه و بعد ميگه:
- ايول فهميدم! مرلين به اين پروفسور آگدن خير بده! "دوچاندر"
دنيس اينو ميگه و در فكرش به ياد زرد رنگي ِ آفتابه ميفته!
پس بلافاصله آفتابه مرلين زرد ميشه!
بعد يادش مياد كه آفتابشون يكم از آفتابه مرلين كوچيكتر بوده، پس اين وردو به زبون مياره:
- "شرینگ" ( اين نشون ميده كه من درس قبلي رو خوب ياد گرفتم! استاد نمره اضافي بده!)
آفتابه يكم كوچيك ميشه و اريكا در همين لحظه فوري دستشو مياره بيرون و ميگه:
- بتركي دنيس! خب بده ديگه!
دنيس با خوشحالي فرياد ميزنه:
- بزا بيام تو حالا... دم در بده!
اريكا با سرعت آفتابه رو از تو دستاي دنيس چنگ ميزنه و اول ميكوبه تو سر دنيس و بعد در مرلينگاه رو محكم به هم ميكوبه!


قدرت رولو ببين توي سبك من، تعظيم كرد توي دست من
پس تو هم بيا رول بزن با سبكم، ميخوام شاخ جوجه رولرا رو بشكنم




Re: كلاس تغیير شكل
پیام زده شده در: ۱۳:۵۳ یکشنبه ۲۱ بهمن ۱۳۸۶

بارتی کراوچold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۹ پنجشنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۳۲ یکشنبه ۵ آبان ۱۳۹۲
از مرلینگاه شوری خانه ریدل
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1540
آفلاین
همانا برای خوشنود کردن ما پستی از خود ول کنید (هر رنگي به رنگ ديگري باشد موردي ندارد)

ادامه ي كلاس :
... دانش آموزان كه روي معلم چتر شده بودند از كلاس خارج نشدند و استاد را مجبور كرده تا اينكار را به آنها نشان دهد .

پروفسور آگدن كه موفق به سوراخ كردن ديوار كلاس و كچل شدن شده بود يكي از كوزه هايي كه در كلاس بود را برداشت و روي ميز خود گذاشت .
براي اينكه پرتوي ورد با كيف و ديگر وسايلش برخورد نكند آنها را نيز برداشت و روي صندلي نهاد .

چوبدستي را بيرون كشيد و به سمت كوزه ي قهوه اي رنگ گرفت ... كمي كمر خود را به حالت منحني وار در آورد و با يك قر كمر ساده و تكان چوبدستي و به زبان آوردن ورد «دوچاندر» و خروج پرتوي نارنجي رنگ از انتهاي چوبدستي وي و اصابت آن به كوزه در گذشت فاصله ي زماني كوتاهي كوزه ي قهوه اي رنگ به رنگ سبز لجني در آمد و استاد رو به دانش آموزان گفت :
- خب حالا كه انجام شد ديگه مي تونين برين و يكم استراحت كنين ... فقط جون هر كي دوست دارين برين .

دختران كه ديگر تاب تحمل اين استاد خشن و عصباني را نداشتند با نگاه هاي ناراحت كننده اي به پسرها از كلاس خارج شدند و پسرها نيز به دنبال آنها رفتند ...

-------------------------------------------------------------------------------------------
... خب چيكار كنم ؟ نبخش كه كوتاه شد طبق دستور قبليتان پستي كوتاه زديم !



Re: كلاس تغیير شكل
پیام زده شده در: ۱۳:۲۴ یکشنبه ۲۱ بهمن ۱۳۸۶

محفل ققنوس

تد ریموس لوپین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۳۰ سه شنبه ۱۰ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۲:۵۵ پنجشنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۶
از دور شبیه مهتابی‌ام.
گروه:
محفل ققنوس
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 1495
آفلاین
با سوت بلندی قطار سریع السیر هاگوارتس به مقصد ایستگاه کینگز کراس به راه افتاد. دود سفیدی در امتداد دشتهای سر سبز اطراف هاگزمید در مسیر حرکت قطار ایجاد شده بود. یک سال تحصیلی دیگه به پایان رسیده بود و دانش آموزان در راه بر گشت به خونه هاشون برای گذروندن تعطیلات بودن. توی یکی از کوپه های قطار توطئه ای در حال شکل گرفتن بود.
- زود باش الان از مرلینگاه بر میگرده!
- باشه بابا هولم نکن. وردش چی بود لیلی؟
- این داداشت خیلی خنگه رز! صد دفه مگه بهت نگفتم؟ دو...چان....در.
- اوکی اوکی! دوچاندر.
"پوف!"
-بچه ها جیمز اومد. هوگو اون چوبدستیت رو قایم کن. بابا یکی این جغدو خفه کنه.
جیمز که سر حال اومده بود، دست به جیب توی راهرو قدم میزد و در حالیکه زیر لب آواز مشهور "گریفیندور قهرمان میشه، خدا میدونه حقشه" رو زمزمه میکرد وارد کوپه شد و روی اولین صندلی نشست.
لیلی،آلبوس،رز،هوگو:
- هه هه! این جغد سیاهه مال کیه آل؟
- هان؟
- جغد کیو قایم کردین؟
- چی؟ کدوم جغد؟
جیمز که یه کوچولو مشکوک شده بود به قفس جغد سیاه دقت کرد و تازه دوزاریش افتاد.
- با جغد سفید من چیکار کردین؟
رز که داشت پوزخند میزد گفت:
- هه هه! جغد سفید؟ بچه ها جیمز جغدش سفید بود؟
آلبوس که مثلاً با لیلی مشغول بازی شطرنج جادویی بود گفت:
- کیش و مات! هان؟ جمیز مگه بابا واسه مدرسه رفتنت جغد سیاه برات نخرید؟
-
جیمز به سلامت عقل خودش شک کرده بود! چند بار پلک زد و به جغدش چشم دوخت. عاقبت دست کرد توی کیفش و به همه عکسی از خودش و جغدشو نشون داد و با درموندگی گفت:
- به خدا این سفیده!
صدای خنده کوپه را به لرزه در آورد. همون موقع لیلی به آرامی دوباره گفت دوچاندر و جغد برفی جیمز دوباره ظاهر شده بود.
جیمز که حسابی کفری شده بود، یقه آل رو گرفت و از صندلی کنار پنجره بلندش کرد و خودش به جاش نشست و تا آخر مسیر دیگه حرفی نزد.
قطار سریع السیر از بین کوهستان ها به مسیرش ادامه میداد و تابستونی پر از دردسر و شوخی برای پاتر ها و ویزلی ها رو نوید می داد.


تصویر کوچک شده


Re: كلاس تغیير شكل
پیام زده شده در: ۱۶:۳۲ چهارشنبه ۱۷ بهمن ۱۳۸۶

آقای الیوندرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۴ چهارشنبه ۱۴ آذر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۶:۲۴ چهارشنبه ۲ شهریور ۱۳۹۰
از دستت عصبانیم!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 266
آفلاین
این هم تکلیف ما استاد :
( ببخشید طبق معمول کوتاه شد )

به سمت اتاق گریفیندور می رفتم و در این فکر بودم که تکلیف این جلسۀ تغییر شکل رو چی تحویل بدم که ناگهان فکری به سرم زد. فوری به جغد خانه رفتم و به دیاگون نامه ای نوشتم.

یک هفتۀ بعد :

در سرسرای عمومی جغدی با بسته ای بزرگ به سمت من پرواز می کند. می دانم که سفارشم رسیده است. پس آن را می گیرم و به سمت تالار خصوصی گریفیندور می دوم.

در تالار گریفیندور :

مشغول باز کردن بسته هستم و چشمانم از شادی برق می زند. کیف زیبایی بود برای هدیه دادن به پرفسور آگدن. البته رنگش مناسب نبود که با تغییر رنگ آن می توانستم تکلیفم را هم انجام بدهم و با یک تیر سه نشان بزنم. نشان سوم هم این که از دست آن کیف لکنتی ( قراضه ) پرفسور هم خلاص می شدیم. پس به فکر فرو رفتم که کیف را چه رنگی کنم. رنگ کیف نارنجی بود. چه رنگی به درد پرفسور آگدن می خورد؟ سبز با راه راه بنفش؟ یا قرمز با خال خال آبی؟ هیچکدام. فکر کنم که زرد با خال خال صورتی مخلوط با راه راه مشکی مناسب بود. پس چوبم را به طرف کیف گرفتم و رنگ جدید را در ذهنم تجسم کردم و گفتم :
دوچاندر.
از وسط کیف رنگ عوض شد و کم کم گسترش پیدا کرد و چند لحظه بعد کیف به رنگ زرد با خال خال صورتی مخلوط با راه راه مشکی در آمده بود. کمی به آن نگاه کردم و دیدم که رنگش مناسب نیست. ناگهان فکری به ذهنم راه پیدا کرد. رنگ آبی با گل منگل ارغوانی! رنگ جدید را مجددا در ذهنم تجسم کردم و چوبم را به طرف کیف گرفتم و گفتم :
دوچاندر.
دوباره کیف از وسط شروع به تغییر رنگ کرد و رنگ کم کم گسترش یافت و دقایقی بعد تمام کیف به رنگ آبی با گل منگل ارغوانی در آمده بود. چند لحظه به آن نگاه کردم و فکر کردم که رنگ مناسبی است. کیف را کادو پیچی کردم و رفتم که گزارش کارم را بنویسم.


چوبدستی ساز معروف
چوب می خوای؟
تصویر کوچک شده


Re: كلاس تغیير شكل
پیام زده شده در: ۱:۳۸ سه شنبه ۱۶ بهمن ۱۳۸۶

محفل ققنوس

جیمز سیریوس پاتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۵:۵۰ جمعه ۱۳ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۱:۳۷ یکشنبه ۷ خرداد ۱۳۹۶
از طلا گشتن پشیمان گشته ایم، مرحمت فرموده ما را مس کنید.
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
محفل ققنوس
پیام: 1531
آفلاین
- یـــــو یــــو مو پس بده !!!
- بیا بابا همینه به ریش من !!
- چی؟؟؟ به ریش تو ! ریش تو !!؟؟!
- اممممم....
- تو کفر گفتی !!! ریش تو ! مرلین عذابش بده ! کفر گفت !

در همین لحظه صاعقه ای از سقف اسرار آمیز تالار بر ریش دامبلدور فرود آمد ولی در ریش سیاهچاله مانند او گم شد
دامبلدور در حالیکه نیشخند می زد گفت :

- موهاهاهاها ! حال دادم بهت ؟ ! جون ما حال کردی !؟
- .... من...من.... من یویومو می خوام...

جیمز دوباره جیغ و ویغ را شروع کرد.

او مطمئن بود که یویویش صورتی است ، با راه راه های صورتی و خطوط صورتی !
دامبلدور چطور می توانست به همین راحتی یک یویوی خال خالی سفید و سبز با راه راه های زرد و نقطه های کوچک سیاه در میان آن را به جای یویوی قبلی اش به او بند کند ! آخرین بار که یویویش را از دامبلدور پس گرفت صورتی بود !

دامبلدور که از راضی کردن جیمز نا امید و خسته شده بود با بی حوصلگی یویوی خال خالی سفید و سبز با راه راه های زرد و نقطه های کوچک سیاه در میانش را به داخل کمدش بر گرداند و گفت :

- نمی خوای نخوا ! اصلا مال خودمه ! جغدتو بفرست بره یکی بخره واست !
- من مطمئنم یویوی منه این !
دامبلدور به سرعت دوباره یویو را از کمد بیرون کشید و آن را به سمت جیمز دراز کرد.
- پس بیا .
- این که صورتی نیس!
- خودت گفتی مال توئه !
- من از صورتی متنفرم ! این که صورتی نیس
- داری دیوونه ام می کنی بچه !
- من یویومو می خوام ! من از صورتی متنفرم!
- خب اینم صورتی نیس دیگه ! بیا بگیرش.....

راوی :و حالا فلش بکی در ذهن دامبلدور !
می دونید که فلش بک یعنی برگشت به گذشته !
ملت جادوگران : خودمون می دونیم فلش بک یعنی چی !
آها... پس:

مایعات عجیب و مایعات غریب در حال غل غل و حرکت در ظروف آزمایشگاهی بودند، بوی بز و ققنوس همه جا را فرا گرفته بود .
آلبوس دامبلدور در آمایشگاه پیچیده ی خود در حال انجام عملیات کالبد شکافی غیر قانونی بر روی موجودی صورتی بود....


زمان حال :

- تا یویومو بهم ندی از دفتر گردالیت بیرون نمی رم !
- همچی میگه انگار اگه میدادم می رفت ! تازشم دفتر من گردالی نیست ! خودت گردالی ای !

راوی : خب فلش بک یعنی....
- خودمون می دونیم یعنی چی !!
پس داشته باشین ادامه ی فلش بک رو:

بی هدف از پنجره ی دفترش به گوشه ای از حیاط چشم دوخته بود ، می توانست دانش آموزانش را ببیند که ماهی مرکب در حال خوردن آنها بود.
آهی کشید... فکرش شدیدا مشغول بود :

« همه چیزش برگشت اما رنگش ... اوه مرلین کمکم کن ! »

دوباره به سمت میزش برگشت و به دستان توانمند جزغاله اش نگاهی انداخت ، در همان لحظه صدای پایی را از طبقه پایین شنید.... جیمز !
آنگاه با حالتی شدیدا غیر دامبلدورانه به سمت میزش هجوم برد و یویویی با رنگ خال خالی سفید و سبز با راه راه های زرد و نقطه های کوچک سیاه در میان آن ، را برداشت و در جیبش چپاند .
در همان حال جیمز وارد دفترش شد و فریاد کشید...
فریاد جیمز گذشته و حال در هم آمیخت .

- یــــــــو یــــــــوم !!!
- جیمز خواهش می کنم....
- خواهش می کنم خواهش نکن ! بده من اونو !

دامبلدور با خوشحالی یویو رو به او داد ، قبول کرده بود !
جیمز با بغض به یویوی خال خالی سفید و سبز با راه راه های زرد و نقطه های کوچک سیاه در میان آن ، خیره شد ...
سپس چوبدستیش را درآورد در مغز لبریز از هوشش با زور راهی باز کرد و تصویری از یویوی قدیمی اش جلوی چشمانش جان گرفت :
- دوچاندر.!

یویوی خال خالی سفید و سبز با راه راه های زرد و نقطه های کوچک سیاه در میان آن ، به رنگ صورتی تغییر شکل داد.
دامبلدور : من بزرگترین جادوگر قرنم نمی دونستم این ورد رو ! اگه می دونستم که خودم...

- خودت چی؟

جیمز که دیگر گریه نمی کرد این را پرسید...
- ها ؟ هیچی ! برو ! برو خونتون ! مبارکه !

جیمز آهی کشید و در حال بازی با یویویش به سمت در دفتر رفت ، اما در آستانه ی در ، به آرامی برگشت...

- امممم... چیزی هست که بخوای بهم بگی جیمز؟
( در این زمان دامبلدور منتظر جواب « نه» از جانب جیمز بود ، مثل همان « نه» هایی که تام ریدل و هری پاتر بهش می گفتن...)
- آره .
- چی؟؟
- خواستم بگم این تابستون بابام چفت شدگی رو بهم یاد داد همه فلش بک ها رو دیدم ...
-

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ



Re: كلاس تغیير شكل
پیام زده شده در: ۱۲:۱۴ سه شنبه ۹ بهمن ۱۳۸۶

آمیکوس کرو


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۲۶ شنبه ۲۰ مرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۰:۴۱ پنجشنبه ۱۸ خرداد ۱۳۹۶
از اليا
گروه:
کاربران عضو
پیام: 367
آفلاین
اول سلام ( تکلیف جلسه ی سوم)
هواکم کمک رو به گرمی می رفت اما هنوز به خاطر برف روی زمین خیلی سرد بود. سه هفته ی تمام ابرها جلوی تابش سخاوتمندانه ی خورشید را گرفته بودند. برف ها به خاطر بارانی که از بامداد آغاز شده به سرعت ذوب می شدند اما بارش برف فعلا وجود ندارد چون به پیش بینی اداره ی هواشناسی این موج با هوای گرم جنوبی همراهی می کند و بارشها غالبا به صورت باران خواهد بود. اما از روزبکشنبه با نفوذ جریانات سرد شمالی کاهش محسوس دما اتفاق می افتد و برف دوباره آغاز می شد.
همه در تالار های خصوصی و عمومی بودند به جز یک پسرسال ششم و دختری سال پنجمی که در محوطه ی قلعه قدم از قدم بر می داشتند.
_ راه رفتن زیر بارونو خیلی دوست دارم تو چطور
_ خب منم دوست دارم به شرطی که بعدش سرما نخورم
_ می گم جولیا چطوره یکشنبه ی هفته ی دیگه تو هاگزمید با هم باشیم و قدمی بزنیم ، ها نظرت چیه؟
_ من موافقم آمیکوس!
خب پس بریم تو قلعه جیگر سرما می خوری .
از آن روز تا یکشنبه هر دو برای رفتن به هاگزمید لحظه شماری می کردند.
و بالاخره روزی که منتظرش بودند فرا رسید برف به نرمی می بارید ، تقریبا نیم ساعت بود که شروع شده بود . آنها از دروازه ی مدرسه با هم بودند تا به هاگزمید رسیدند. از بقیه جدا شدند و مشغول قدم زدن زیر بارش برف که یک ساعتی بود شروع شده بود کردند.
_ خب چه خبر جولیا
_ هیچی چه خبری باید باشه .
_ از من دلخوری ؟
_ نه بابا دلخور واسه چی دلخور باشم . عمم دیروز مرده واسه اونه...
_ متاسفم ، حتما خیلی دوسش داشتی نه؟
_ آره ، اون جادوگر خوبی بود...
ناگهان توجه آمیکوس به گلهای وحشی کنار جاده ، که به خاطر باران چند روز قبل از زیر برف سر بر آورده بودند جلب شد. وبه این فکر فرو رفت که اول با طلسم اسیکارمین جلسه ی اول تغییر شکل، اون گلهای وحشی
رو به گل رز تبدیل کنه. که هم یه تمرینی کرده باشه و هم نظر جولیا رو جلب کنه. سپس یکی از آنها را کند و
این طلسم را زمزمه کرد:
_ اسیکارمین
گلبرگ ها به گلبرگ های رز و ساقه هم به همین ترتیب به ساقه خار دار رز تبدیل شدند.گل وحشی حالا به رزی سفید تبدیل شده بود.
حالا نوبت تغییر رنگ بود.کاملا تمرکز کرد و گل رز را قرمز تصور کرد و طلسم را اجرا کرد:
_ دوچاندر
رز سفید به رز قرمز تغییر رنگ داد، آن را به جولیا داد. او واقعا تحت تاسیر قرار گرفته بود ، اشک در چشم هایش حلقه زد و بعد شروع به بوسیدن آمیکوس با حرارت تمام کرد خلاصه حسابی به هم قفل شدند . پس ادامه ی دقایقی چند از این کار دست کشیدند و ره سپار هاگزمید و از آنجا به هاگوارتز شدند.
در راه آمیکوس با خودش فکر می کرد و در دل می گفت:
_ خدا این معلم تغییر شکلو خیرش بده ، عجب ورد با حالی به ما یاد دادا دمش گرم .
از آن پس آندو با هم صمیمی تر از قبل شدند.

پایان


تصویر کوچک شده

خاطرات جادوگران...روز هاي اشتياق،ترس،فداكاري ها و ...


Re: كلاس تغیير شكل
پیام زده شده در: ۱۹:۴۲ دوشنبه ۸ بهمن ۱۳۸۶

باب آگدنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۸ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۳۹ جمعه ۱۳ آبان ۱۳۹۰
از گروه همیشه پیروز گریفیندور
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 527
آفلاین
جلسه سوم در تغییر شکل.

ساکت!! من امروز از جلسه قبل هم عصبانی ترم. یعنی چه؟؟ 100 امتیاز از تو کم میکنم بارتی. دوشیزه دلاکور رو خفه کردی بیا اینور ببینم. به پرسی نگاهر کن ازش یاد بگیر چطوری مثل آدم یک دوشیزه محترم رو بقل کنی. اگر میخوای خودم هم میتونم بهت کلاس خصوصی بدم:HAMMER:


هوی استر یک بار دیگه برام از این نامه های پاچه خواری بفرستی یک کاری میکنم بجای آفتابه مرلین از تو استفاده کنن.البته در مرلینگاه پسرانه.


کیف مقدسشو که با روکش پارچه ایی گل گلییی روکش کرده بود رو روی میزش گزاشت(میز وسط کلاس بود)
هر کی از الان چپ چپ به کیف من نگاه کنه خودش میدونه(تمامی بچه ها رفتن سمت چپ کلاس نشستن که اگه نگاه کنن چپ چپ نباشه راست راست باشه)
استاد: عیبی نداره.اصلا نگاه بد بد به کیف من ممنوع.


پرسی: اقا اجازه این همه دختر تو این کلاسه چرا به کیف شما بد بد نگاه کنیم؟
استاد:
پرسی: قربان سرتونو به دیوار نزنید ایگور پول نداره پول گچ دیوارو بده.


استاد: بابی جون ریلکس ریلکس اصلا به این یارو اهمیت نده.
بعد یک نگاهی به کیفش و یک نگاهی به کلاس کرد و گفت:
خب.امروز ما درمورد تغییر رنگ صحبت میکنیم. چطور میتونیم رنگ چیزی رو تغییر بدیم؟
جرج: آقا اجازه یک سطل رنگ به ما بدید ما همه چی رو براتون رنگ میکنیم.حتی آلبوسو.
آلبوس: آقا ما بدون رنگ همه رو سیاه میکنیم حتی جرج رو.
جرج: من خودم زغال سنگم تو میخوای منو سیاه کنی
آلبوس:...
استاد:هوییی اینجا کلاسه.خونه عموتون که نیست. بشینین سرجاتون.منظورم این بود چطور میتونید با جادو چیزی رو رنگ بزنیم.
هیچ کس جواب نداد


استاد: گیر چه آدمهای نفهمی افتادیما!! عیبی نداره.شما با استفاده از ورد دوچاندر میتونید رنگ جسمی رو عوض کنید.گفتم جسم!!
بارتی: آقا اجازه ورد های قبلیتون انگلیسی بود این یکی کجایی؟
استاد: مریخیه ای بابا بتو چه.
بارتی: مگه شما مریخیم صحبت میکنید؟
استاد:
بارتی: هه هه استاد کچل شد.
ریلکس باش بابی هییچ عیبی نداره ....فقط باید توجه کنید وقتی میخوایید رنگ جسمی رو عوض کنید باید رنگ جدید جسم رو در کله خالیتون فرض کنید. اگر نکنید رنگ عوض نمیشه.


پرسی: اقا اجازه اینو تنهایی فهمیدید یا کسی کمکتون کرد؟
استاد: از عمت کمک گرفتم. منو عصبانی نکن وگرنه همون بلایی که به استر گفتمو به سرت میارم.
پرسی:استاد فقط تو مرلینگاه دخت..
استاد:خامووش.کلاس تعطیله برید بیرون.ولم کنید. بیرررررون.

_______
تکلیف:
همانا برای خوشنود کردن ما پستی از خود ول کنید(مبادا چیز دیگری ول کنید و خرج بر دستان پدر و مادر بگذارید) و در آن جسم سبزی را به زرد تبدیل کنید.سبز به زرد(البته اگر آبی به قرمز بود یا آبی به زرد بود یا سیاه به بنفش بود یا رنگ دیگری بود هم عیبی نداره.فقط یک رنگ را به رنگ دیگر تبدیل کنید)حتما تبدیل بشه. نه اینکه نصف کاره بمونه.


ویرایش شده توسط باب آگدن در تاریخ ۱۳۸۶/۱۱/۸ ۱۹:۴۴:۰۵
ویرایش شده توسط باب آگدن در تاریخ ۱۳۸۶/۱۱/۸ ۱۹:۴۶:۲۶








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.