هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   2 کاربر مهمان





Re: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۱۶:۰۲ دوشنبه ۳ مرداد ۱۳۹۰

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۲:۰۶:۱۳ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5468
آفلاین
- آخه مگه میشه؟

رز جیغی کشید و با عصبانیت روی زمین ولو شد و گفت:

- ارباب، یعنی تا ابد نامرئی میمونیم؟

لونا در جواب رز پاسخ داد:

- شایدم باید چند دقیقه صبر کنیم تا مرحله بعدی ظاهر شه!

همه که از این جواب لونا خوششان آمده بود، بعد از تمجید او به دفترچه خیره شدند بلکه مرحله ی بعدی در آن ظاهر شود.

پس از مدت ها صبر و ظاهر نشدن هیچ گونه نشانه ای از مرحله ی بعد، آستوریا هوشمندانه گفت: شاید کار از کار گذشته!

هزاران چوبدستی که در هوا معلق بودند، به سمتی که حدس زده میشد آستوریا آنجا ایستاده باشد نشانه رفت.

آستوریا بلافاصله تصحیح کرد: یعنی شاید مراحل تموم شده باشه.

دوباره همه ی چوبدستی ها به سمت پایین رفتند. دفتر تکانی خورد و با سرعت زیاد شروع به ورق خوردن کرد. لینی که دفترچه را در دست داشت، با ترس آن را پرتاب کرد.

بالاخره دفترچه دست از ورق خوردن برداشت و نوشته هایی شروع به ظاهر شدن بر روی خطوط صاف دفترچه کرد. مرگخواران برای اینکه بهتر بتوانند نوشته ها را بخوانند، نزدیک تر آمدند و سرهایشان را به آن نزدیک کردند.

- بنگ!

لودو در حالیکه محکم سرش را گرفته بود فریاد زد: لعنتی، این کله ی کی بود؟

دیگر نیازی به منتظر شدن برای شنیدن پاسخ نبود. همان موقع دست و صورت و تمامی نقاط بدن مرگخواران شروع به ظاهر شدن کرد و لودو به وضوح کله ی روفوس که درست بغلش قرار داشت را تشخیص داد.

- دیگه به من کله میزنی آره؟

روفوس نیشخندی زد و به سرعت شروع به فرار کرد. لودو نیز بدون معطلی به دنبال او رفت. حالا همه ی مرگخواران با خوش حالی در حال بررسی اعضای مختلف بدنشان بودند.

لینی دفترچه را برداشت و از روی آن خواند:

« تمامی مراحل با موفقیت به پایان رسید. شما به مدت یک شبانه روز مرئی خواهید شد! »

ناگهان هرکدام از مرگخواران در هر گوشه و در حال انجام هرکاری که بودند متوقف شدند. یعنی بار دیگر نامرئی میشدند؟

مرگخواران:

***

- واو بلا، بالاخره چطور تونستین این مشکلو حل کنید؟

این را بارتی بن بارتی ( بچه ی بارتی ) -که تازه از قدح اندیشه ای که خاطرات دسته جمعی مرگخواران در آن قرار داشت خارج شده بود- بیان کرد و با تعجب به بلاتریکس خیره شد.

بلاتریکس با موهایی سفید و صورتی که کمی چین و چروک داشت با صدایی لرزان گفت:

- ذهن من بعد از بیست سال این چیزارو یادش نمیاد. بهتره بری بخوابی، دیروقته.

بارتی آه کشان نگاهی به چهره ی پیر بلاتریکس انداخت و با ناراحتی از آنجا خارج شد.


×پایان سوژه×


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۰/۵/۳ ۱۶:۱۰:۰۶



Re: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۱۳:۴۹ چهارشنبه ۲۹ تیر ۱۳۹۰

رز ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۴ پنجشنبه ۱۳ آبان ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۱:۱۰:۱۱ پنجشنبه ۱۶ آذر ۱۴۰۲
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 1473
آفلاین
- جیـــغ! تموم شدیم! مرحله ی بعد! وای! جیــغ!

آگوستوس انگشتانش را درون گوشش فرو کرد و گفت:

- رز اینکه ما نامرئی هستیم دلیل بر این نمیشه که نشنویم.

رز ساکت شد و لینی دفترچه را برداشت. سکوت همه جا را فرا گرفته بود.

- اینجا اون راه حل رو نوشته.

اشتیاق مرگخواران در فضا حس می شد.

- اینجا نوشته...

ده دقیقه بعد

سالن هنوز در سکوت مطلق بود و هیچ صدایی به جز صدای وز وز خر مگسی که از پنجره وارد شده بود به گوش نمی رسید.

- پس چرا هیچ چی نمیگی؟

- امم.. آخه من از کلاس اول ، روخوانی ام خوب نبوده. اینجا خالیه. خالی خالی!

مرگخواران همه حالت چماق به دستی به خود گرفتند. اما مطمئنا فقط چماقشان دیده میشد!

- دروغ نمیگم بیاین خودتون ببینین!

همه ی مرگخواران جلو آمدند تا دفترچه را ببینند. و چیزی دیدند که تمام امید هایشان را نقش بر آب کرد. صفحه ی دفترچه خالی بود. مثل یک سی دی خام!



ارباب جان، جان جانان اند اصلا!






Re: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۱۲:۲۵ چهارشنبه ۲۹ تیر ۱۳۹۰

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۲:۰۶:۱۳ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5468
آفلاین
لونا سریع پرسید: جیغای رز؟

لرد چینی به صورتش انداخت و گفت: اون ترسناک نیس، رو اعصاب رونده س!

لینی با تردید پرسید: سوسک؟

لرد ابتدا چشم غره ای به لینی رفت و سپس به "جواب نامعتبر" دیگری که روی صفحه نقش بست خیره شد.

رز در حالی که بالا و پایین میپرید گفت: آلبوس دامبلدور؟

لرد با عصبانیت گفت: کروشیو رز، این اتفاق هرگز نمیفته!

آستوریا دستی به چانه اش کشید و با تردید گفت: خیانت مرگخواراتون؟

لرد با بیخیالی گفت: جزاش مرگه!

صدای ضعیف مورفین از گوشه ای شنیده شد که گفت: ارباب، نکنه شما دوش ندارین معتاد بشین؟

نوری از انتهای چوبدستی لرد خارج شد و لحظه ای بعد مورفین بی حال بر روی زمین افتاد.

آنتونین با اشتیاق پرسید: از دست دادن من؟

لرد:

بلا با تردید یک قدم عقب رفت و پرسید: مرگ نجینی؟

لرد پاسخ داد: اون یک اتفاق ناگواره!

لینی آب دهانش را قورت داد و با انگشتش صفحه را نشان داد. تقریبا تمام صفحه پر شده بود و تنها قسمت باریکی آن هم برای ثبت شدن آخرین " جواب نامعتبر " بود.

آگوستوس که تمام مدت در فکر فرو رفته بود، با اطمینان دهانش را باز کرد تا نظرش را بدهد و قبل از اینکه کسی بتواند مانع او شود گفت:

- از دست دادن قدرتتون!

کله ی کچل و صیقلی لرد لحظه ای رو به سرخی گرایید و بعد تاییدیه ی حرف آگوستوس از جانب صفحه شنیده شد. اینبار " جواب نامعتبر " نقش نبست.


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۰/۴/۲۹ ۱۲:۳۹:۳۹



Re: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۱۲:۱۵ چهارشنبه ۲۹ تیر ۱۳۹۰

لونا لاوگود


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۳۲ سه شنبه ۶ فروردین ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۱:۴۲:۱۰ دوشنبه ۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۳
از خرس مستربین خوشم میاد!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 706
آفلاین
خلاصه: مرگخواران راز دامبلدور ( نامرئی شدن بدون شنل نامرئی) رو کشف میکنن و وقتی میخوان مرئی بشن راهشو نمیدونن، بعد از جستجو میفهمن ماندانگاس دفتری رو که توش اون ورد نوشته شده به یه سیرک فروخته، پس مرگخوارا به اون سیرک میرن و با هزار تا زحمت اون دفتر رو میدزدن و توی دفتر نوشته شده برای اجرای کامل سحر باید مراحلی رو بگذرونن مراحل از بیان احساسان واقعیشون نسبت به همدیگه تا سوای که دفتر ازشون میپرسه و باید جواب صحیح بدن و نوبت میرسه به مرحله ی ترس های هر کدوم از مرگخوارا میرسه و بعد نوبت به ورد اصلی میرسه. ترس ها تا نوبت به اگوستوس میرسه ...
-------------------------------------------------------

آگوستوس من من کنان با دستاش جلو صورتش رو گرفت و با صدای اهسته ای شروع به حرف زدن کرد.

مرگخواران برای اینکه بهتر صدای آگوستوس رو بشنون جلوتر رفتند.

- راستش من همیشه خرخرای لرد که تا خوابگاه مرگخوارا میاد میترسم!

روی لبان مرگخواران لبخند کمرنگی پدیدار شد؛ ولی لرد هر لحظه خشمش زیاد تر میشد.

- چی گفتی؟ لرد هیچوقت خرخر نمیکنه آگوستوس!

رز سرش را پایین انداخت و پاسخ داد: در حقیقت شما خیلی خرخر میکنید لرد! ما بیشتر اوقات خوابمون نمیبره!

صدای لرد که انگار در نزدیکترین حالت ممکن کنار گوش مرگخواران بود شنیده شد: کروشیو رز! حتی اگه خرخر هم بکنم، خرخر یه لرد خیلی کلاس داره!

آستوریا که هر چه زودتر میخواست مرئی شود گفت: بهتره این بحثو یه وقت دیگه ادامه بدیم. حالا نوبت به لونا رسیده بود.

- خب من از خیلی چیزا میترسم. مثلا وقتی لینی داد میزنه دلم میخواد بمیرم و برم تو زمین، یا وقتی رز جیغ میکشه یه چیزی ته دلم خراش برمیداره، یا وقتی لرد از پله ها میان پایین قد بلندشونو که میبینم میخوام از ترس بمیرم یا مثــ...

لرد حرف لونا را قطع کرد و گفت: گفت فقط یه ترس! بعدی کیه؟

مرگخواران در حالت نامرئی به لرد خیره شدند و لرد هم نگاه های سنگین آن ها را روی خود احساس کرد.

- چرا اینجوری نگام میکنین؟ گفتم نوبت بعدی کیه؟

دراکو پاسخ داد: نوبت شماست لرد!

صدای " اهم اهم" ی از لرد شنیده شد و بعد پاسخ او.

- من بشخصه از هیچی نمیترسم!

همان موقع روی صفحه ی دفتر با رنگ قرمز واژه ی " جواب نامعتبر" نقش بست!

آستوریا نگران خواهش کرد: لرد بگید از چی میترسی، ما قول میدیم فراموش کنیم!

لرد با عصبانیت فریاد زد: گفتم که من از هیچی نمیترسم! این دفتر دروغ میگه! من یه لرد نترس و گولاخ هستم!

واژه ی " جواب نامعتبر" دیگری روی صفحه ظاهر شد.

لینی با ترس هشدار داد: اگه این " جواب نامعتبر" رو تمام صفحه ظاهر بشه اثر اون ورد دیگه برامون کار نمیکنه! لرد، اجازه میدین ما حدث بزنیم براتون؟


Only Raven !


تصویر کوچک شده


Re: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۱۸:۵۸ یکشنبه ۲۹ خرداد ۱۳۹۰

رز ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۴ پنجشنبه ۱۳ آبان ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۱:۱۰:۱۱ پنجشنبه ۱۶ آذر ۱۴۰۲
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 1473
آفلاین
آستوریا در حالی که ناخن هایش را می جوید و از خدا می خواست از او سوالی در مورد این که چند بار جاسوسی دراکو را کرده بود پرسیده نشود منتظر ماند.

-اهم! خانم مالفوی! گرینگرس قدیم! چند بار توی دلتون به دراکو فحش دادین؟

آستوریا سرش را با تاسف تکان داد و مشغول شمارش شد.

- 1008... دقیقا 1009 بار!

- جواب درسته.

رز به جای جویدن ناخن های زیبایش شروع به ور رفتن به انگشتانش کرد.

- دوشیزه ویزلی!! توضیح کامل بدین که چرا وراجی میکنین؟

- اممم. فکر کنم مغزم خیلی پرباره و در عین حال زبونم دراز.

دفترچه به جای سر، لب بالایش را به نشانه ی موافقت تکان داد. بعد از او نوبت اسکورپیوس بود.

- هی آقا پسر! مالفوی کوچولو! قشنگ توضیح بدین که چرا موهاتون رو رنگ میکنین که مثل مالفوی ها به نظر بیاد موی بور دارین؟ چرا به موهای مشکی تون افتخار نمیکنین؟

دراکو با عصبانیت به سمت اسکورپیوس برگشت و داد زد:

- تو نوزادیت جلوی همسرم قسم خوردم موهات طلایی نبود از ارث محرومت کنم!

آستوریا با خشم هوا را از بینی اش بیرون راند. تعجب میکرد که هنوز هم به عنوان همسر دراکو یاد میشد. اسکورپیوس حرف پدرش را رو به دفترچه ی دهان نما تکرار کرد. روونا مجبور شد جواب دهد چند بار برای گودریک جفت پا گرفته بوده در هاگوارتز. ریگولوس مججبور شد جواب دهد چند بار کمربندش را بر بدن جسیکا زده بود! و تک تک مرگخواران جوابی دادند.دفترچه رو به لرد سیاه کرد و از او پرسید:

-بزرگترین آرزوتون چیه؟

- مو داشته باشم.
اگر مجبور نبود هرگز به این موضوع اقرار نمیکرد.

نوبت به لینی رسید.

- دوشیزه وارنر!! چقدر رشوه گرفتین تا مدیر بشین؟

لینی سرخ شد و بعد جواب داد:
- 39000000 تومن.

همه با دهان باز به او خیره شدند. دفترچه به شکل واقعی خودش در آمد و لینی که هنوز خجالت زده بود آن را برداشت. و رو به لرد سیاه گفت:

- ارباب! الان گفته همه باید ترس هامون رو جلوی هم بگیم. بعدش هم مرحله به ورد اصلی می رسه که همه رو مرئی کنه.

لرد سیاه با اشاره ی سرش به رز اشاره کرد تا حرف بزند.

- خب...من از ریگولوس می ترسم.

ریگولوس از ان طرف سالن فریاد زد:

- من شاخ دارم؟

- نه. من می ترسم دیگه ازت.

ریگولوس ساکت شد و به فکر فرو رفت که رز از چه چیزی از او می ترسد. بعد نوبت لینی بود. لینی گفت:

- من از بلیز میترسم. من مدیرم به زودی میاد یقه منو می چسبه.

همه از این جواب ها تعجب کرده بودند و در حالی که خود را برای جواب های عجیب تر اماده می کردند رو به آگوستوس کردند تا ترس او را بشنوند.



ارباب جان، جان جانان اند اصلا!






Re: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۱۵:۱۹ یکشنبه ۲۹ خرداد ۱۳۹۰

آستوریا گرینگرس old1


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۲۴ سه شنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۱۷:۵۴ پنجشنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۶
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 267
آفلاین
لینی من و من کنان راجب هرکس چیزی گفت و بلاخره پس از جاری شدن اشک چندین نفر،مرحله ی اول به پایان رسید.
-ما الان پنهانکاری و ریاکاری و فریبکاری رو گذاشتیم کنار.حالا باید به سوالی که درباره ی گذشتمون ازمون پرسیده میشه،پاسخ درست و کامل بدیم.یه ورد اینجاس که زیرش نوشته با اجرای این ورد،سوال ها به طور خودکار پرسده میشه...ارباب من منظور این خط رو نفهمیدم.
-مهم نیس...ورد رو بخون تا بفهمیم چی میشه.
-خیلی خب...اما یه چیز دیگه هم اینجا هس...از هرکسی یه سوال پرسیده میشه که اگه بهش جواب صحیح نده،کشته میشه.

همه به خود لرزیدند و لینی ورد را اجرا کرد.
-خب از کی شروع کنیم؟
-جــــــــــــــیــــغ
لینی از ترس جیغ بنفشی کشید و دفترچه را که دهانی به رویش شکل گرفته بود،رها کرد.اما لرد بی توجه به لینی روبه دفترچه گفت:
-از سمت چپ به راس بپرس.یعنی از دراکو مالفوی شروع کن تا به لینی وارنر برسی.

دفترچه به سمت دراکو برگشت.
-خب...جناب مالفوی...چند دفعه بعد از ازدواجتون با خانوم گرینگرس به پانسی پارکینسون پیشنهاد ازدواج دادین؟

دراکو من و من کنان پاسخ داد:
-سه دفعه.

جیغ آستوریا به هوا رفت.اما دفترچه منتظر نماند تا جیغ او به پایان برسد.
-پاسخ درسته و حالا نفر بعدی.

نفر بعدی آستوریا و بعد از او رز بود.




Re: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۱۹:۵۹ جمعه ۲۷ خرداد ۱۳۹۰

رز ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۴ پنجشنبه ۱۳ آبان ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۱:۱۰:۱۱ پنجشنبه ۱۶ آذر ۱۴۰۲
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 1473
آفلاین
- نه!! من موافق نیستم!
- منم همین طور.

لرد سیاه در حالی که واقعا عصبانی شده بود آهی کشید که همه شنیدد و ساکت شدند.

- یعنی مرگخواران وفادار من این قدر ریا کار و پنهان کار و اینان؟ زود باشین! خودم ششروع میکنم. بعد رز میگه بعد آنتونین، بعد روونا بعد آگوستوس بعد...

لرد سیاه همه را نام برد. سپس در حالی که منتظر شورش بود گفت:

- خب! لینی! اون مارماهی که بچگیت دوست داشتی باهاش بازی کنی...اون پلاستیکیه.. اونو ارباب دزدید تا باهاش بازی کنه.

دو طرف لب های لینی منقبض شد و پایین آمد. لرد سیاه در حالی که سعی میکرد از سرخی گونه هایش جلوگیری کند رو به رز کرد و گفت:

- رز! اون دستگاه V تو بود که عاشقش بودی همه ی حقوقت رو براش دادی گم شد؟ توی کشوی دوم میز هفتم منه. بعدا برش دار.

رز:

رز آماده ی گریه ی بیشتر می شد که لرد سیاه رو به آنتونین کرد

-آنتونین! من خوب میدونم که تو علامت سیاه نداری. نصفه شب یواشکی برات گذاشتم.

لرد سیاه به تک تک مرگخواران چیزی از همین قبیل گفت و حال همه را گرفت. حالا نوبت رز بود. رز در حالی که چهره اش را با دستش پوشانده بود گفت:

- ارباب اول یه سوال دارم. شما چطوری ما رو از هم تشخیص دادین؟ آخه ما نامرئی هستیم. نیستیم؟؟

- ارباب غریزه ی قوی داره.

رز سریع جلوی خودش را گرفت تا حرفی که میخواست بزند از دهانش بیرون نپرد.

سپس شروع کرد. چشمانش را بست و گفت:

-لینی! من هیچ وقت از مدل موهات خوشم نیومد. آنتونین اون بار که خوردی زمین جفت دستات شکست من برات جفت پا گرفته بودم. بلا! چند شب پیش یکی دو تا از موهاتو کندم تا ببینم صاف میشه یا نه. آگوستوس شنلت خیلی زشته. ریگولوس اون دستکشو در بیار.

رز همه چیز را خیلی سریع توضیح داد . لرد که متوجه اشکالی در رفتار رز شده بود گفت:

- رز. نظری در مورد ارباب نداری؟

-ارباب قول میدین که منو کروشیو نکنین یا نکشین؟

لرد سیاه کمی فکر کرد سپس گفت:

- آره.

رز آب دهانش را قورت داد و گفت:

- کچل بی ریخت!

لرد سیاه قولش را زیر پا گذاشت و چند کروشیو ی آبدار به رز زد.

نوبت به آنتونین رسید. آنتونین بعد از چند تا حرف در مورد بخش اخبار و مدیر خبر و اینا، رو به بلیز و ریگولوس کرد و تعدادی از حرف هایی که در حال عادی نمی توانست بزنده را زد.

روونا جلو آمد و با دستش توی سر بلا زد و عقب رفت.

تک تک مرگخواران اعمالی مشابه انجام دادند.

لرد سیاه در حالی که هنوز توهین هایی که از زبان تک تک مرگخواران رو به خودش شنیده بود را فراموش نکرده بود رو به لینی کرد و با لحن تندی گفت:

- حالا لینی! زود باش.


ویرایش شده توسط رز ویزلی در تاریخ ۱۳۹۰/۳/۲۷ ۲۰:۰۱:۴۷


ارباب جان، جان جانان اند اصلا!






Re: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۱۷:۴۹ جمعه ۲۷ خرداد ۱۳۹۰

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
خلاصه:

لرد سیاه و مرگخوارا بعد از سالها موفق شدن راز دامبلدور روکشف کنن و بدون استفاده از شنل نامرئی بشن.ولی مشکل اینجاست که راه مرئی شدن رو بلد نیستن.تصمیم میگیرن دامبلدورو مجبور کنن که اونا رو به حالت اول برگردونه.ولی مرگخوارا و لرد وقتی به محفل میرسن که دامبلدور تازه مرده. اونا متوجه میشن که دفتری وجود داشته که دامبلدور همه ورداشو اون تو نوشته بنابراین با همون حالت نامرئی به اتاق دامبلدور میرن تا دفترو بردارن که ماندانگاس فلچرو میبینن. آنتونین (در حالت نامرئی) خودشو جای دامبلدور میزنه و از ماندی میخواد که دفترو براش بیاره در عوض میتونه هرچی میخواد برداره. اما ماندی اعتراف میکنه که اون دفترو فروخته به سیرک هاگزمید. مرگخوارا به همراه لرد به سیرک میان تا دفترو پس بگیرن .
لرد و مرگخوارا دفترچه رو بدست میارن و به خانه ریدل برمیگردن...ولی فراموش میکنن رز، لودو و روفوس رو با خودشون ببرن!
_________________________________

لینی نگاهی به افسون پنج صفحه ای انداخت.
-ارباب میشه لطفا من از این جسارتا نکنم...من کی باشم که...

صدای فریاد آگوستوس حرف لینی را قطع کرد.
-ارباب یه مشکلی وجود داره!

صدای لرد از گوشه اتاق به گوش رسید.
-باز دیگه چی شده؟

آگوستوس به سمتی که صدای لرد را از آنجا شنیده بود رفت.
-ارباب من الات همه مرگخوارا رو شمردم و به این نتیجه رسیدم که چهار نفر کمن!

لرد سیاه با لحنی سرد و بی تفاوت جواب داد:
-اولا که ارباب مطمئنه باز فراموش کردی خودتو بشمری و در نتیجه فقط سه نفر کمن...دوما ارتش قدرتمند ارباب از سی نفر تشکیل شده و کم شدن سه نفر لطمه ای به ارباب نمیزنه.برای من اهمیتی نداره.لینی امیدوارم ظرف پنج ثانیه آینده آموزش رو شروع کنی.وگرنه...



سیرک:


لودو سر نگهبان سیرک که با جدیت دستش را گرفته بود و او را بطرف چادر نمایش میبرد فریاد کشید:
-جان مادرت دست از سر من بردار...بابا من روح نیستم.حاضر هم نیستم تو سیرک شما برنامه اجرا کنم.عجب گیری دادنا.اصلا من وجود خارجی ندارم.ول کن دستمو.بچه ها با سه شماره غیب میشیم...یک...دو...پاق!


خانه ریدل:

لینی تخته سیاهی روی هوا ظاهر کرد.درست در همین لحظه سه مرگخوار غایب هم سر رسیدند و آموزش شروع شد.
-خب بچه ها...خوب دقت کنین.اینجا نوشته شده که هدف از نامرئی شدن اینه که توانایی پنهانکاری و ریاکاری و فریبکاری و خیلی "کاری" های دیگه از افراد گرفته بشه.وقتی ما بصورت نامرئی پیش کسی باشیم میتونیم حرفها و رفتار واقعی اونو ببینیم.نه چیزی رو که در حضور ما بهش تظاهر میکنه.مرحله اول این ضد طلسم به این صورت هست که ما تظاهر و ریاکاری رو کنار بذاریم و همینجا احساس واقعی خودمونو نسبت به همدیگه بیان کنیم!

صدای زمزمه ها حاکی از این بود که بیشتر مرگخواران ترجیح میدهند نامرئی باقی بمانند!


ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۹۰/۳/۲۷ ۱۷:۵۴:۱۲



Re: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۱۳:۵۸ پنجشنبه ۱۲ خرداد ۱۳۹۰

رز ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۴ پنجشنبه ۱۳ آبان ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۱:۱۰:۱۱ پنجشنبه ۱۶ آذر ۱۴۰۲
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 1473
آفلاین
رز و روفوس و لودو راه افتادند و بالاخره به کنار چادر رسیدند و ملت آشفته ای را دیدند که آن اطراف نشسته بودند. اما اثری از لرد و مرگخواران نامرئی نبود. درواقع در هوا هیچ چیزی جز مگس سمجی که ویز ویز میکرد نبود. لودو مگس را در هوا گرفت و آن را له کرد و گفت:

- اونا بدون ما رفتن.

خانه ی ریدل

لرد به شدت دفترچه را ورق می زد و دنبال افسون مذکور می گشت.

- میگم لینی، آخر نگفتی این آقای جعفری کی بود ها؟

- . به شما مربوط نیست.

- پیداش کردم.

مرگخواران همه ساکت شدند و به جایی که فکر میکردند لرد ایستاده خیره شدند اما چیزی ندیدند جز ورق زدن های بیشتر.

- ئممم.... ارباب.... میگم پیداش کردین؟

- اره. اما افسونه خودش 4-5 صفحه طول داره....

- مـــــااااااع!

- لینی.... بیا از طرف ارباب اینو به بقیه یاد بده.



ارباب جان، جان جانان اند اصلا!






Re: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۱۳:۰۱ پنجشنبه ۱۲ خرداد ۱۳۹۰

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۲:۰۶:۱۳ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5468
آفلاین
لینی با چشمانی گشاد شده به برگه ای که در هوا بود خیره شده بود. بعد از چند ثانیه بالاخره کنترل خود را به دست آورد و با یک حرکت سریع برگه را از دست لرد قاپید.

مرگخواران رفتن برگه به سمت پایین و غیب شدنش را دیدند. احتمالا لینی آن را درون جیبش گذاشته بود. در مقابل چشمان مرگخواران عصبانی (که البته دیده نمی شدند) ، اینبار دفترچه ای نمایان شد. آن را به دست لرد داد و برگشت.

دفترچه شروع به ورق خوردن کرد و لبخندی شیطانی بر لبان لرد پنهان نمایان شد.

- ارباب هیچ وقت نقشه هاش با شکست مواجه نمیشه.

ایوان با تردید پرسید: همون دفترچه س؟

لرد دفترچه را به سمتی که فکر میکرد مرگخوارانش در آنجا قرار دارند گرفت و صفحه ی اولش را به نمایش گذاشت.

جوهر طلایی رنگی بر روی صفحه نمایان بود و کوچک ترین اثری از خراش بر روی آن نبود. دست خط آشنای دامبلدور را همه میشناختند.

- پق!

دفترچه در هوا ناپدید شد و مرگخواران دریافتند که لرد به خانه ریدل برگشته است. بنابراین با صداهای پق متوالی آن ها نیز ناپدید شدند.

در سمت دیگر، لودو، روفوس و رز کار خود را به اتمام رسانده بودند و به دور شدن جسد مشنگ که توسط آب برده میشد، نگاه می کردند.

لودو نفس راحتی کشید و بر روی تخته سنگ بزرگی ولو شد. روفوس نیز آهی از خستگی کشید و او نیز روی تخته سنگ پرید.

- آآآآآآآآی! دیوانه مگه مرض داری؟

روفوس با جهشی از روی لودو بلند شد و گفت: اوخ ببخشید. ندیدمت خو!

رز دست هایش را به هم کوباند و گفت: منتظر چی هستین؟ باید بریم کنار بقیه. پیش به سوی چادر!

و هر سه به سمت چادر به راه افتادند، غافل از اینکه لرد و مرگخواران دفترچه را یافته و از آنجا رفته اند.


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۰/۳/۱۲ ۱۳:۱۹:۰۱
ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۰/۳/۱۲ ۱۳:۲۲:۲۱








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.