پروفسور بودلر، ما تدریس کردنو خیلی دوس داریم.
........................................................................................
1.برید، با یه جونوری برگردین، و این جلسه رو شما استاد ِ کلاس باشید! [ سی امتیاز! ]- پس چرا نیومد؟
یکی از دانش آموزان این را گفت و با اظطراب به تنها مسیر منتهی به آنها نگاه کرد. ویولت بودلر مانند همیشه مشغول کل کل با عده ای از دانش آموزان بود و برادر کوچک ترش، کلاوس، در کنار او ایستاده بود و کتاب خود را ورق میزد. برای اولین بار، کلاس مراقبت از موجودات جادویی در شب برگزار میشد و ترس در وجود برخی از دانش آموزان مدرسه ی هاگوارتز رخنه کرده بود.
کلاوس بودلر در حالی که زیر نور " لوموس " خود کتابش را میخواند، گفت:
- همیشه زود میومد، عجیبه.
یوآن درحالی که شلغم خود را نگاه میکرد جواب داد:
- شاید ترسیده.
هیچ کس جواب نداد، جنگل ممنوعه در شب ها بسیار خطرناک بود و عده ی کمی از نوگلان باغ دانش از ترس، به کلاس نیامده بودند. صدای باد در میان برگ درختان به گوش میرسید. سانتوری به طرفی دیگر یورتمه رفت و با این کار، دانش آموزان را از فکر در آورد.
صدای موسیقی آرامی به گوش میرسید، مردی قد بلند با شنل سیاه و قرمز رنگ خود، به همراه گیتار، راه خاکی منتهی به محل تشکیل کلاس را می پیمود. هرچه نزدیک تر میشد چهره اش بیشتر مشخص میشد تا اینکه چند دقیقه ی بعد، گیدیون پریوت رو به روی دانش آموزان ایستاده بود و با یک " دِ رِن " به آهنگ آرام خود خاتمه داد. گیتار محبوبش را در کیف خود گذاشت و به قیافه ی متعجب برخی از شاگردانش خیره ماند.
- خب من گیدیون پریوت هستم، استاد درس مراقبت از موجودات جادویی، من استادی سختگیرم که فقط به کار عملی نمره میدم، پس کتاب های چرت و پرت راجب موجودات مختلفو دور بندازید.
عده ای از بچه ها با خوشحالی کتاب هایشان را روی زمین انداختند و عده ی دیگر با بدبینی به استاد سرد خود نگاه میکردند. رکسان به آرامی به ویولت گفت:
- اون هیچ وقت ان قدر جدی نیست.
- درسته دوشیزه ویزلی من شاید تو محفل یا تالار گریفیندور شاد و خوشگذرون باشم اما تو کارم با کسی شوخی ندارم.
گیدیون با این حرف به صف بچه های سال اولی تا هفتمی نگاه میکرد تا تاثیر سخنش را بر روی آن ها ببیند. با صدایی آرام گفت:
- امروز میخوام راجب یکی از موجودات دنیای جادوگری صحبت کنم، گریفیندوری ها تا حدی با این موجود آشنا هستن.
با این حرف همهمه ای به پا شد، تعداد کمی دانش آموزان با اشتیاق با یکدیگر صحبت میکردند و بیشترافراد فکر میکردند که با چه موجودی رو به رو خواهند شد. گیدیون با صدایی نسبتا" بلند گفت:
- پیشنهاد میکنم زیاد با هم حرف نزنید، شما که دوست ندارید تو تمام شب اوی این جنگل سرد و تاریک بمونید، نه؟ بزارید لطفا" به درسمون برسیم، بله آقای لانگ باتم؟
نویل دست لرزان خود را پایین آورد و گفت:
- ببخشید استاد، اسم این جونور چیه؟
- خوشحالم که پرسیدی آقای لاگ باتم، اسم این موجود شیرداله !
همه ی دانش آموزان با این حرف ساکت شدند و سپس عده ای شروع به خندیدن کردند، یک نفر ازآن ها گفت:
- استاد شیردال ها که خطرناک نیستن.
گیدیون نیشخندی زد و گفت:
- واقعا" ؟ بزار بگم تکلیفتون چیه بعد ببینم بازم اینو میگی.
چند ثانیه ای مکث کرد و گفت:
- شیردال موجودی نیمه عقاب و نیمه شیره، این جونور از وسایل جادوگران محافظت میکنن و اگر حس کنن کسی، خطری برای این وسایل ایجاد میکنه، بهشون حمله میکنن. زادگاهشونم شهر یونانه. شاید بهتر باشه یه سری به اونجا بزنید.
بعد از این حرف، وردی را زمزمه کرد و با غیب شدن آنها، به طرف مدرسه حرکت کرد.
- ____________________________________________________ -
به این رول، رول جدی میگن، توی این رول شما باید سوژه رو با دقت پرورش بدید و به نتیجه برسونید. توی این نوع رول منطق داستان نقش مهمی رو بازی میکنه و شما نباید وی این رول ها اتفاقات غیرممکن به وجود بیارین. توی این یک ویژگی مهم دیگه هم وجود داره، احساس ! احساس یعنی خواننده با خوندش همه چیز رو بتونه راحت تصور کنه. برای تصور کردن چی مهمه؟ بشنوه، ببینه، حس کنه. باید طوری بنویسید که نگرانی و ترس ها خوشحالی های کاراکترتونو خواننده حس کنه. و اما تکالیف:
1. توی یک رول جدی با یک شیردال رو به رو بشید و یک قسمتی از چیزی که شیردال ازش مراقبت میکنه رو بدزدید. (30 نمره )2. به نظر شما چرا گیدیون کلاس رو شب برگذار کرد؟ ( نمره ی اضافی )اگر هم در باره ی سوژه مشکلی داشتید جغداتونو بفرستید راهنماییتون کنم.