هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   2 کاربر مهمان





Re: دفتر فرماندهی کاراگاهان!
پیام زده شده در: ۱۶:۲۱ پنجشنبه ۸ مرداد ۱۳۸۸

رکسانه


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۲۶ سه شنبه ۱۲ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۰۵ جمعه ۴ فروردین ۱۳۹۱
از تو بعید بود!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 59
آفلاین
1.نام و نام خانوادگی:
لاوندر براون
2.انگیزه ی شما برای عضو شدن در این گروه:
جلوگیری از فساد در جامعه ی جادویی
3.بطور خیلی خلاصه،یک کارآگاه را توصیف کنید:
فردی شجاع که می خواهد جلوی فساد را در جامعه ی جادوگری بگیرد و نظم را برقرار کند.(هدف اصلی:مبارزه با ولدمورت!)
4.انتقاد یا پیشنهاد:
نه انتقاد دارم نه پیشنهاد! این دفتر همین جوری که هست خیلی عالیه!


ویرایش شده توسط لاوندر براون در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۸ ۱۸:۳۹:۰۹

جان اسیر دل/دل اسیر دوست/دوست چه میداند/ دل اسیر اوست


Re: دفتر فرماندهی کاراگاهان!
پیام زده شده در: ۱۵:۵۹ پنجشنبه ۸ مرداد ۱۳۸۸

روفوس اسکریم جیور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۰۶ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۳:۱۵ دوشنبه ۱۸ آذر ۱۳۹۸
از دواج يك امرحسنه است !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 689
آفلاین
سلام !
همون طور كه ميدونيد مدت زيادي از انتخابات نگذشته و حالا كه ديگه وزير انتخاب شده ،‌ واضحه كه برنامه هاي زيادي براي ايفاي نقش داره و ميخواد بعضي از بخش ها رو كه فعاليت كمي دارن ، احيا كنه . يكي از اون بخش ها بخش دفتر فرماندهي كاراگاهان هست كه لطف كردن و مسئوليتش رو به من واگذار كردن . من هم برنامه هاي زيادي براي اين بخش دارم و اولين كاري كه بايد توي اين بخش صورت بگيره ، عضو گيريه .
من يك فرم تهيه كردم . و هركس كه ميخواد عضو بشه بايد فرم رو پر كنه .
در ضمن پست هايي كه براي ماموريت هاتون ميزنيد ، امتياز بندي ميشه و در صورت گرفتن امتيازات بالا ، براي شما القابي مثل : سرباز ، سرگرد ، سرهنگ و ... در نظر گرفته ميشه .
شايد با خودتون بگيد كه اين تازه وارد ايفاي نقش شده و بي تجربه اس .
دوستان من خودم اينو ميدونم و سعي ميكنم تا جايي كه ميتونم تجربه كسب كنم تا بتونم براي اين تاپيك مفيد باشم . بنابراين براي دادن امتيازات من با ديگر دوستانم هم مشورت ميكنم . در ضمن من يه خورده گرايش به جبهه سياه دارم كه خوشبختانه نميتونم دست از سياهي بكشم . اينم بگم كه ما با تمام گروه ها دست دوستي ميديم به جز اراذل و اوباش و مورفين گانت . از الان ديگه بايد بساط مواد فروشي رو بذاره كنار و ترك كنه . از درگاه مرلين ميطلبيم كه مورفين را به راه راست هدايت كند .

فرم عضويت :
1 - نام و نام خانوادگي :
2 - انگيزه ي شما براي عضو شدن در اين گروه :
3 - به طور خيلي خلاصه ، يك كاراگاه رو توصيف كنيد :
4 - انتقاد يا پيشنهاد :

Rufus Scrimgeour
the manager of sleuth


ویرایش شده توسط روفوس اسكريم جیور در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۸ ۱۹:۴۱:۴۰

خدا ایشالا به ما خدمت بده به شما توفیق کنیم ...


Re: دفتر فرماندهی کاراگاهان!
پیام زده شده در: ۱۵:۲۱ پنجشنبه ۸ مرداد ۱۳۸۸

روفوس اسکریم جیور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۰۶ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۳:۱۵ دوشنبه ۱۸ آذر ۱۳۹۸
از دواج يك امرحسنه است !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 689
آفلاین
يك صبح دل انگيز ...

- اين بادراد هم كه بلاك شد و رفت پي كارش . اين مونتي هم فكري به حال ما نكرده !
وارنر با حالتي عصبي اين سخن را به زبان آورد .
زنوفيليوس با حالتي كه نشان از خستگي بود ، گفت : فكر كنم ميخواد يكي از ما رو رهبر گروه كنه .

از دور يك پسر جوان با موهاي بلوند با صداي بلند فرياد ميزد و به سمت زنوفيليوس و مي آمد .

زنوفيليوس بالافاصله او را شناخت . او دراكو مالفوي بود كه چند ماه قبل به جمعيت اوباش پيوسته بود . او حتي سلام نكرد و بالافاصله شروع به صحبت كردن كرد .
- جمع كنيد بريم . بدبخت شديم .
- چرا ؟
مالفوي جواب داد : من ... ميدونستم اين اسكريم جيور مامور مخفي بوده . من ميدونستم اين جاسوسه . بخش كارگاهان وزارتخونه به سرگروهي اسكريم جيور دنبال اراذل و اوباشه . در ضمن اون ميدونه كه ما عضو دسته ي اوباش هاگزميد بوديم .
وارنر گفت : بدبخت شديم !

دفتر فرماندهي كارگاهان :

اسكريم جيور در حال صحبت كردن با كارگاهان بود .
- از اين روز به بعد ديگه هيچ كس جرئت نميكنه كه دست به كار خلاف بزنه .
همه ي كارگاهان حرف اورا تاييد كردند .
- ديگه من وقتتون رو نميگيرم ولي از فردا كارهاي ما شروع ميشه ...


خدا ایشالا به ما خدمت بده به شما توفیق کنیم ...


Re: دفتر فرماندهی کاراگاهان!
پیام زده شده در: ۱۰:۲۸ جمعه ۱۱ اردیبهشت ۱۳۸۸

گودریک گریفیندورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۶ پنجشنبه ۲۶ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۵:۴۹ پنجشنبه ۲۰ اسفند ۱۳۸۸
از دل تاريكي ها
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 302
آفلاین
سوژه ي جديد

در دفتر جلسه ي محرمانه ي كارآگاهان وزارت باز مي شود و دوربين بار چرخش 360 درجه وارد مي شود .

درون دفتر هوكي ، پرسي ويزلي، بليز زابيني كارآگاهان برتر وزارت دور ميز شيشه اي كه از انبوه پرونده ها برخوددار بود نشسته بودند.
هوكي كه روي چندين جلد كتاب قطور روي صندلي نشسته بود بالاخره سكوت را شكست و در حالي كه مشتش را به روي ميز كوبوند گفت :
- پس اين دامبلدور چي شد ؟ اون بايد پنج دقيقه پيش اينجا حاظر مي شد .

در باز مي شود دوربين بر روي پيرمرد تازه وارد زوم مي كند .
پرونده اي كه در دستش بود را روي ميز گذاشت و هيچ توجهي به كساني كه داشتند او را چپ چپ نگاه مي كردند نكرد و روي صندلي خالي كه نزديكش بود نشست .
- اههمم...ببخشيد كه دير كردم ، داشتم دنبال اين پرونده ي لعنتي مي گشتم .
كمي عينكش را به عقب داد و زير چشمي داشت به مانتيور رو به رويش نگاه مي كرد .

هوكي با خونسردي شروع به صحبت كردن نمود :
- دليل جمع شدن ما كنار همديگه فقط به اين علت هس كه يك جادوگر در زندان سي چو ي چين دستگير شده ، مقامات چيني اظهار كرده اند كه او را در هنگام جاسوسي از زندان و آزاد كردن يه مشنگ مونث دستگير كرده اند .
استفاده نكردن او از چوب دستي و استفاده از سلاح هاي مشنگي خودش مورد بحث انگيزي هس .
بعد رو به دامبلدور ادامه داد :
- ولي با پي گيري ما از پرونده ي اين مردك فهميديم كه او جزوه ي ماموران مخفي سازمان وزارت بوده ،اسمش گودريك گريفيندور هس ولي ما شك داريم كه اسم اصليش باشه ، چون نه پرونده ي اصليش دم دسته و نه اسم اصليش رو جايي گفته .
توي خيلي از گروهك ها بوده و اسم هاي مختلفي داشه :
تام بيشتاب ، جان رادفورد ،تري ميزگاند و براد هامگاد اسم هايي بوده كه ما تابه حال فهميديم در عمليات ها جاسوسي اش ازش استفاده مي كرده .
ولي از همه جالب تر اينه كه اين مامور رو آلبوس دامبلدور استخدام كرده .
دامبلدور عينكش را از روي چشمش برداشت و كمي چشم هايش را فشرد .
- من تام رو تو آپريل سال 1975 توي جنگ ويتنام پيدا كده بودم .
اون موقع 11 سالش بود ،اصليتش آمريكايي بود ولي ساكن انگليس بود .
نفهميدم چطوري سر از اون جنگ در آورد ، ولي در همون ملاقات اول فهميدم كه بچه ي باهوشي هس .
- پس اسم اصليش تام ؟
- اره تام مرلين جان هوك بشتاب . پس از اين كه از هاگوارتز فرق تحصيل شد ،يه روز تو ي ايستگاه كينزگراس وانمود كردم كه به طور تصادفي بر خورديدم و ....


-=========================
سوژه ي داستان جدي هس ، موضوع اينه كه تام بيشتاب براي يه سري عمليات مخفي جامعه ي جادوگري توسط البوس دامبلدور استخدام شده ، دامبل اونو مثل پسرش دوست داره ، اول زندگي نامه اشو بعد از رويارويي توي ايستگاه رو به صورت فلش بك زندگي تام براي اعضا مي گه .
به دليل رفتن يكي از معاونان هوكي به چين براي صحبت هاي سياسي جامعه ي جادوگري دو كشور اونها نمي خواهند كمكي به تام بكنند ،براي همين هم دامبل به صورت مخفيانه و در حالي كه دارد زندگي تام رو براي حضار جلسه تعريف مي كنند با عمليات شام شب در انتهاي سو‍ژه او را نجات مي دهد .
ولي بخش اصلي داستان روي زندگي مامور تام بيشتاب هس .
خوب ادامه اش بديد ، موفق باشيد .


ویرایش شده توسط گودریک گریفندور در تاریخ ۱۳۸۸/۲/۱۱ ۱۰:۳۸:۱۸

[color=0000FF][b]" - خوش به حالش رفته تو آسمون پيش خدا !!!
دست كوچكش كه در دستانتم بود محكم فشردم و پرسيدم :« كي ؟!»
با انگشت


Re: دفتر فرماندهی کاراگاهان!
پیام زده شده در: ۱۹:۴۰ شنبه ۳۰ آذر ۱۳۸۷

بلاتريكس لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۱۱ دوشنبه ۲۱ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۹:۲۹ جمعه ۲۸ اسفند ۱۳۹۴
از ما هم شنیدن...
گروه:
کاربران عضو
پیام: 705
آفلاین
بلاتریکس جعبه ی سوسک هارا در ردایش پنهان کرد و به نارسیسا که با انزجار سوسک هارا در چین دامنش پنهان می کرد نگاهی کرد و گفت :
_چته سیسی؟تا بحال سوسک ندیدی؟این بدل ریتا اسکیتره نه سوسک واقعی! واقعا که .نگاه چطوری به حیوان بیچ..اهم به این سوسکه بدبخت نگاه می کنه.این لوس بازی هارو همین الان تمومش کن.

نارسیسا با ناراحتی و انزجار سوسک هارا در چین دامنش پنهان کرد و گفت :
_می دونی بلا من که از اینا بدم نمی اد که،داشتم فکر می کردم اگه یکی از اینا توی غذای دراکوی عزیزم باشه چی میشه.

بلاتریکس چشم غره ای به نارسیسا رفت.سپس اخم هایش را در هم کشید و در حالی که به نظر می رسید عصبی شده است ردایش را صاف کرد و گفت :
_خب نارسیسا، اگه تا صبح هم با این سوسکا بازی کنی هیچی نصیبت نمیشه چون باید اینا رو باخودت بیاری.حالا بگو ببینم نظرت چیه؟از کجا شروع کنیم؟

نارسیسا اهی کشید و با ناراحتی گفت :بلا ،خیانت به دوستانم کمی سخته..
_تو چی گفتی؟خیانت به لرد سیاه چی؟اون برات اسونه سیسی؟

نارسیسا که به نظر می رسید از حرفی که زده پشیمان شده باشد با صدای ارامی گفت :من که منظورم این نبود بلا ،ببین من یک زمانی رانده شدگان رو حمایت می کردم،برای همین اونا به من اعتماد دارن،من میرم توی ستاد و همه چیزو اماده می کنم .
_هم، خیلی خب نارسیسا ، کورممد و نور ممد همین الان یک لشکر از اهالی ممد رو جمع می کنین و تا نیم ساعت دیگه اینجایین.شیر فهم شد؟

کور ممـد :من می دونم نقشه ی شما به جایی نمی رسه
نور ممـد:من می دونـــــــــــم شما برنده میشین ،می دونــــــــــــــم.

نارسیسا لبخندی زد و گفت :خب بلا،پس من تا شب به طرف ستاد رانده شدگان راه می افتم .
_تا کی؟سیسی تو تا پنج دقیقه ی دیگه به طرف ستاد رانده شدگان حرکت می کنی،ما منتظر علامت تو هستیم.به محض این که علامت دادی با ممد ها به ستاد حمله می کنیم و دار و ندارشون رو به باد می دیم.

نارسیسا با حالتی که نشان می داد ناراحت شده است گفت :ولی بلا اونا دوتا بچه ان و گناه دار..
_حرف نزن سیسی، ممد ها نیم ساعت گذشت ،لشکرتون کو؟

نارسیسا با بغض وسایلش راجمع کرد و بار دیگر با انزجار به سوسک هایی که سرتاسرپیراهن سبز رنگش را پوشانده بود نگاهی کرد و گفت :
_پس من رفتم.
_به سلامت! اهان یادت باشه نمیتونی اپارات کنی وگرنه مشکوک میشن.
_باشه پس منتظر کالسکه می مونم.
_کالسکه؟سیسی همین الان حرکت می کنی وگرنه..
_پس من رفتم.
_به سلامت!

در راه ستاد رانده شدگان :

_اوهو اوهو لباس اونو نگاه کنین پر از سوسکه.

نارسیسا با ناراحتی به تمسخر اطرافیانش گوش کرد و بعد در حالی که تحملش را از دست داده بود فریاد زد :
_شما ها واقعا احمقین،گذاشتن سوسک تو پیراهن الان مده ،واقعا که.حیف که دارم به ستاد رانده شدگ..ههه! من ماموریتم رو لو نمی دم اونطوری نگام نکنین.حیف که دارم میرم اونجا وگرنه وای می ایستادم و حالیتون می کردم !
____________________________________

توجه :ادامه ی این ماموریت در تاپیک ستاد رانده شدگان اعمال می گردد.


وقتی شب برمی خیزد
دنیا را در خود پنهان می کند
در تاریکی غیرقابل رُسوخ
سرما بر می خیزد
از خاک
و هوا را آلوده می کند
ناگهان...
زندگی معنایی جدید به خود می گیردl


Re: دفتر فرماندهی کاراگاهان!
پیام زده شده در: ۱۸:۵۶ شنبه ۳۰ آذر ۱۳۸۷

بارتی کراوچold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۹ پنجشنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۳۲ یکشنبه ۵ آبان ۱۳۹۲
از مرلینگاه شوری خانه ریدل
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1540
آفلاین
ناگهان در باز می شه و نور خیره کننده ای از اون ساطع میشه و چشم نارسیسا رو می زنه . نارسیسا دستانش رو بالا میاره تا چشماشو بماله که سوسک از دستش میفته و کورممد که جارو رو در دستش گرفته و به سمت نور ممد می دوه از روش رد میشه و باعث لهیده شدن سوسک می شه .

کور ممد : تصویر کوچک شده

نارسیسا با ناراحتی دستشو به سمت سرش می بره و یه چکش از آستینش بیرون میاد و روی سر کور ممد می کوبه و کورممد به زیر زمین و پس از اون به هسته ی زمین می پیونده .
چکش رو رها می کنه و با قدرت زیادی روی سر خودش شروع به کوفتن می کنه و مقادیر زیادی مو و گیره و ... رو می کنه و به اطراف میندازه .


بلا از اون سمت با این حالت به نارسیسا نزدیک می شه و دستش رو درون جیب یکی از لباساش می کنه و چیزی رو در میاره .

- بیا باب . این یکی سوسکه رو بگیر ... از اینا زیاد داریم !

نور ممد در حال خاموش کردن پروژکتورش : ماااع !!!!!!!!!!!


نارسیسا به حال :دی از جاش بلند می شه و سوسک دیگری که در دستان بلاتریکس قرار داره رو میگیره و به سوسکی که لحظاتی پیش روی زمین پخش شده بود می نگره و به فکر فرو می ره و پس از مقادیر زیادی فکر به این نتیجه می رسه که بلاتریکس فکر همه جا رو کرده .

- بازم داری ؟ اگه داری یکی دو تای دیگه هم بده شاید لازم شد !

بلاتریکس به سرعت تعداد زیادی سوسک از جیباش بیرون میاره و چند تاشو به نارسیسا می ده و سپس به سمت میز خودش می ره و بقیه سوسکا رو درون ظرفی در بسته که حاوی یک سوراخه می ذاره .


ویرایش شده توسط بارتی کراوچ در تاریخ ۱۳۸۷/۹/۳۰ ۲۰:۰۸:۲۳


Re: دفتر فرماندهی کاراگاهان!
پیام زده شده در: ۱۸:۲۳ شنبه ۳۰ آذر ۱۳۸۷

نارسیسا مالفویold**


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۰ چهارشنبه ۲۳ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۴:۲۳ سه شنبه ۱۳ بهمن ۱۳۸۸
از یه دنیای دیگه !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 392
آفلاین
بلاتریکس با سرعتی باورنکردنی به لباس جادوگران مذکر ملبس شده، پشت میز فرماندهی سمت چپ نشسته، پاهایش را روی میز انداخته و با انواع طلسم های خطرناک و ممنوعه، چوبدستیش را زهرآگین می کند که حتی ساده ترین طلسم هایش مرگبار باشند.

نارسیسا به جای اینکه همانطور معقول (مثل بلا) عمل کند، وسط اتاق نشسته، دامن بلند و گشادش را دورش پهن کرده، با یک دست موهایش را یکی یکی می کَنَد و با دست دیگر مچاله می کُنَد و داخل شومینه پرتاب می کند. بوی موی سوخته ساختمان را پر کرده است!

بلاتریکس در ابتدا اهمیتی به رفتار نارسیسا نمی دهد ولی بعد از یک ربع، تحملش تمام می شود:
- چته اونجوری نشستی غمبرک زدی؟ تو باید خوشحال باشی که ما اولین فرماندهان کاراگاهان وزارت تاریکی هستیم و یه ماموریت خفن داریم. اونم روز اول شروع به کارمون.

- وای بلا! تو چی می فهمی از دل من؟

و به نرمی اشک می ریزد. بلاتریکس برخلاف میل خود، کمی ملایم میشود:
- حالا بنال ببینم چی شده!

- آخه منم جزو رانده شدگان بودم. یه پست زدم و ازشون حمایت کردم. من جیمزی و تدی رو خیلی دوس دارم. حالا چطور روم میشه برم و دستگیرشون کنم؟ منم دوست نداشتم صلاحیت اونا بره زیر سوال

بلاتریکس دیگر به طور جدی نگران به نظر می رسید:
- دیوونه! دویگه همچین حرفی از دهنت در نیاد! تو داشتی به مرگخوارا خیانت می کردی؟ اونم درست زمانی که همه ما داشتیم برا وزارت سیاهی تلاش می کردیم؟

- اوهوم!

- ننگ بر تو. هممم... چیزه... حالا اینقدرم نمی خواستم کتابی بگم! به هرحال خاک تو سرت... اممم... اینم که بر خلاف اصیل زادگی و خیلی کوچه بازاری شد. به هرحال... شرم آوره! تو باید از خودت خجالت بکشی! اگه ارباب بفهمه تیکه بزرگه ت گوشته!

- حالا چیکار کنیم؟ من روم نمیشه برم به تدی و جیمزی بگم که واسه دستگیری شون اومدم و کاراگاهم و اینا!

بلاتریکس به فکر فرو رفت. نمی توانست اجازه بدهد که درست اولین روز اولین ماموریت کاراگاهیش شکست بخورد. آنهم به علت وفاداری احمقانۀ خواهرش به یک گرگینه و یک یویوی صورتی!!!

- ببین چی میگم سیسی. تو لازم نیست بهشون بگی برا دستگیریشون رفتی. کافیه فقط پیششون باشی و این سوسک خوشگلم همیشه همراهت باشه.

- ایششش من یه سوسک با خودم ببرم اینور اونور؟

- این سوسک نیست آیکیو! این بدل ریتا اسکیتره. خود ریتا رو نتونستم راضی کنم باهامون همکاری کنه بدلشو استخدام کردم. این همراهت میاد و همۀ رانده شدگانو شناسایی می کنه و کم کم یه بهانۀ خفن واسه دستگیریشون پیدا می کنیم. فهمیدی؟

نارسیسا با نارضایتی تمام، به خاطر ترسی که از لرد سیاه و بلاتریکس داشت، قبول کرد.


ویرایش شده توسط نارسیسا مالفوی در تاریخ ۱۳۸۷/۹/۳۰ ۱۸:۲۶:۵۶
ویرایش شده توسط نارسیسا مالفوی در تاریخ ۱۳۸۷/۹/۳۰ ۱۸:۲۸:۴۰


Re: دفتر فرماندهی کاراگاهان!
پیام زده شده در: ۱۷:۵۴ شنبه ۳۰ آذر ۱۳۸۷

مرگخواران

بلیز زابینی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۸ جمعه ۲۵ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۵۷:۴۲ سه شنبه ۲۱ فروردین ۱۴۰۳
از یخچال خانه ریدل
گروه:
ایفای نقش
مرگخوار
کاربران عضو
پیام: 1708
آفلاین
سوژه جدید .....

نارسیسا و بلاتریکس بهترین لباس های خودشونو پوشیدن و از شواهد پیداست که منتظر اومدن شخصیت برجسته ای میباشن ... در گوشه ای دیگر نورممد بدون توجه به هیجان دو کاراگاه جدید مشغول جارو زدن زمینه ...

بلا: اوه سیسی ... به نظرت وزیر سحر و جادوی جدید کی میاد؟
نارسیسا: قراره ساعت یازده و نیم سر و کله اش پیدا شه ...
نورممد در حال جارو زدن: وزیر سحر و جادو امروز نمیاد! من میــــــــدونم!

نارسیسا: وای .. اوه ... پیشش! خیلی هیجان دارم! وزیر جدید!
بلا: من کورممد رو جلوتر فرستادم سر کوچه ... هر موقع وزیر اومد خبرشو زودتر بهمون بده!
نورممد: کورممد هیچ جا رو نمیبینه! من میـــــــدونم!

نارسیسا و بلا !!!!

ساعت یازده و نیم!

همه

ساعت دوازده شده و هنوز وزیر اعظم نیومده!

نارسیسا: اوه ... من فکر میکنم وزیر اعظم یک جوان بلند قامت و خوشتیپ و تحصیل کرده و مایه داره ...
بلا: دندوناشم از فرط سفیدی برق میزنه!
نارسیسا: و آماده ازدواجم هست!
بلا: اونم از نوع ازدواج مجدد!
نارسیسا و بلا: هی هی هی!

نورممد در حال جارو زدن: وزیر اعظم هیچ کدوم از اینا نیست ... من میــــدونم!

همون لحظه لای در باز میشه یه سیاهی کوچولو وارد میشه و در دوباره بسته میشه!

بلا: اون چی بود؟
نارسیسا: جیــــــــــــغ .. حتما گربه هست پیشته پیشته .. گربه بد ... از ماهی خبری نیست!

بلافاصله بلا و نارسیسا لنگه کفشاشونو در میارن و به سمت هدف جدید پرتاب میکنن!

چند لحظه بعد ...

- آییییییی .. سرم ... این چه وضع استقباله؟ ... آیییی ... حتما تو پروندتون ثبت میشه!
نارسیسا و بلا

نارسیسا: ببخشید جناب وزیر ... فکر کردیم گربه بود ...
بلا: ما دو تا خواهریا کلا آستیکماتیم ...
هوکی : نگاه کنین دو جای کلم باد کرده ... کورین نمیبینین؟ کلاه وزارتمو نمیبینین؟ یعنی من شبیه گربم؟
نارسیسا: حالا چیزی نشده که ... خوب میشه ... آخی نازی!
بلا: خوب شد حالا آسیب جدی ای بهتون وارد نشد .. اشتباهه دیگه پیش میاد!
هوکی: اوهوم ... درسته شما عمدا اینکار رو نکردین ... و منم اصلا شبیه گربه نیستم ... بلکه خیلیم قد رعنا و بلندی دارم و همه اینا فقط یک اشتباه هولناک بود که دیگه تکرار نمیشه؟!
بلا و نارسیسا: آهین!

- این یک گربه کثیفه ... من میـــــــــدونم!

همون لحظه نورممد که رفته بود زیر میز از زیر میز درمیاد و به صورت وحشیانه به سمت وزیر میدوه و جاروشو به شدت در هوا تکون میده ...
نارسیسا: نه نه ...
بلا: این کار رو نکن!

بووووووووووووووووووم!!!

وزیر

چند لحظه بعد!

نارسیسا: پس ما باید تدی و جیمز رو تعقیب و دستگیر کنیم!
بلا: و به جرم اینکه تدی ، جیمز رو تشویق کرده که از سوپر سر محل یه یویو بدزده!
نارسیسا: و اینکه شما کلا از ریختشون خوشتون نمیاد و تدی هم یک گرگینه درنده هست ...
بلا: و اینکه این دو تا مشکوک به همکاری با گروه مبتذل محفلی ها هستن!

هوکی: دقیقا .... این بی شرما مخل آسایش عمومی جامعه جادوگری هستن و باید دستگیر شن و تا ابد در آزکابان حبس شن! تازه ... باج گیری هم قبول نمیکنن و حاضر نمیشن از مردم مالیات اضافی بگیرن و شعار جادوگران برای همه به یک اندازه رو سر میدن! توهین از این بالاتر؟

نارسیسا و بلا !!!!!

نارسیسا: ببینم احیانا اینا سران ستاد رانده شدگان نبودن؟
بلا: مشکلات شخصی شیطون؟
هوکی: نخیر ... اینا همش اجرای عدالتو قانون و ایناست!! اصلا مشکلات شخصی در بین نیست نا سلامتی من یک جن اصیل زادم! ... برعکس خیلیم انتقاد پذیر و مردمی میباشم! مگه ندیدین بیستا رای آوردم هان؟ مگه ندیدین همه سایت برام میمیرن؟
نارسیسا و بلا: آره خب ... ولی ...

هوکی: اصلا چی کار دارین؟ بهتون دستور میدم برین دستگیرشون کنین و دست و پا بسته تحویلشون بدین ... بگین چشم ... منم الان برمیگردم به دفترم!!!

نارسیسا: آخه به این جرم ها که .....
نورممد: ما موفق نمیشیم ... من میـــــــــدونم!
هوکی: نگران نباشین .. آزکابان برای همه مشنگ زاده ها سلول خالی داره ....

هوکی اینو میگه و میاد با عصبانیت از در خارج شه که کلش محکم با یک شی متحرک با شتاب تند شونده برخورد میکنه ....

- بــــــــــــــــــنگ!

هوکی: آی سرم سه جاش باد کرد .. کوری کارمند مفلوک؟ جلوی پاتو نگاه کن!
کورممد در حالی که کورمال کورمال به روبالشی ای که تن هوکیه آویزون شده و صدای جر خوردن روبالشی هر لحظه به طور نگران کننده ای به گوش میرسه و کلا بیم خطر بیناموسیوس میره میگه:

- ارباب سیسی .. وزیر اعظم داره میاد ... خودتونو آماده کنید ....

همه


ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۷/۹/۳۰ ۱۷:۵۹:۳۳
ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۷/۹/۳۰ ۱۸:۳۰:۳۰
ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۷/۹/۳۰ ۱۸:۴۰:۴۴



Re: دفتر فرماندهی کاراگاهان!
پیام زده شده در: ۲۱:۵۰ شنبه ۱۶ آذر ۱۳۸۷

مونتگومریold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۹ یکشنبه ۳۰ تیر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۰:۴۵ دوشنبه ۲۳ بهمن ۱۳۹۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 588
آفلاین
ممد شماره سه از دفتر بیرون آمد.آن سوی در،فردی با ردایی بلند انتظارش را میکشید.مرد کلاهی بلند و نوک تیز بر سر داشت و ردای سیاه و چرمیش در بدنش خئدنمایی میکرد.ممد سه به سوی مرد رفت و به آرامی،طوری که کسی نتواند بشنود گفت:
همون طوری که میخواستین بهش گفتم.الان فکر میکنه که شما میتونید رئیسش کنید.

بلیز دست در داخل جیبش نمود و چندگالیونی را در دستان ممد قرار داد و سپس،به آرامی وارد اتاق کیزنگزلی شد.کینگزلی بر روی صندلی چوبی خود نشسته بود.وی با دیدن بلیز،تند تند قهوه خود را سر کشید و بعد با لحن دوستانه ای گفت:
آه..بلیز.شنیده بودم میای.خوشحالم کردی.چکار میتونم برات بکنم؟
لبخند سردی بر لبان بلیز نقش بست.بلیز نزدیک ترین صندلی را انتخاب کرد و بر روی آن نشست:
کاراگاهات باید یکم با ما همکاری کنن.خودت که میدونی...یکم کاراگاه بازی و پخ پخ کردن کاندیداها.اون وقت هوکی وزیر میتونه بشه و اگر بشه،میتونه جایزه خوببی بهت بده.مثلا...مثلا همین دفتر رو.
کینگزلی با شنیدن این در افکار خود فرو رفت.وی بعنوان رئیس کااراگاهان!کینگزلی از جای خود بلند شد و بعد با جدیت گفت:
کاراگاهان خوشحال میشن با شما همکاری کنن.مخصوصا با کسانی که نماینده وزیر آیندن.
بلیز دوباره دستش را در جیب نمود و چند کیسه را بر روی میز کینگزلی گذاشت:
یکم طلاست از طرف لرد و هوکی.گفتیم شاید لازم بشه.
بلیز برای آخرین بار نگاهی به کینگزلی نمود و سپس از دفتر او خارج شد.

کینگزلی بر روی صندلی خود تکیه داد و با خود اندیشید:
اولین کاری که میکنم وقتی رئیس شدم،خریدن یک صندلی چرمیه.اما اول باید برنامه ریزی کنم چطوری این کاندیدا رو از بین ببرم...مری باید مواظب خودش باشه


ویرایش شده توسط مونتگومری در تاریخ ۱۳۸۷/۹/۱۶ ۲۲:۰۲:۳۲
ویرایش شده توسط مونتگومری در تاریخ ۱۳۸۷/۹/۱۶ ۲۲:۰۵:۴۷

تا زمانی که عشق دوستان هست، مونتی هرگز فراموش نخواهد شد!!


[i][b][color=669933]"از این به بعد قبل از


Re: دفتر فرماندهی کاراگاهان!
پیام زده شده در: ۱۸:۳۳ پنجشنبه ۱۴ آذر ۱۳۸۷

نارسیسا مالفویold**


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۰ چهارشنبه ۲۳ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۴:۲۳ سه شنبه ۱۳ بهمن ۱۳۸۸
از یه دنیای دیگه !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 392
آفلاین
فعلا ، مرگخواران را در راه پارک و در جستجوی مکانی فاقد از « شنود » رها می کنیم و به وزات سحر و جادو گام می نهیم ! ( اهم ... اهم ... )

دفتر فرماندهی کاراگاهان !

وزارت سحر و جادو ، در فقدان وزیر کاملا بی سر و سامان است . فرمانده ای برای کاراگاهان تعیین نشده است و هر روز ، یک نفر با ادعای ریاست بر دیگران ، روی صندلی فرماندۀ کاراگاهان لم می دهد و پاهایش را روی میز می کوبد ، پیپ ماگلی بر گوشه لب می گذارد و دستور می دهد . امروز نوبت کینگزلی ست تا رئیس باشد .

( انگاری مستخدمای وزارت یا ممد اسمشونه یا جاسم ! نیست ؟ )
ممد شماره 1 که سینی چای در دست گرفته بود و به طرف دفتر فرماندۀ کاراگاهان می رفت ، سر راهش به بورد داخل سالن نگاهی انداخت تا نوبت ریاست را بشناسد :
- هین ، کینگزلی شکلبولت . عاشق شیرکاکائو یَه . چایی نُمُخورَه !

دوباره به آبدارخانه برگشت .

ممد شماره 2 که مسئولیت جاروکشی دفتر اختصاصی فرماندهی را بر عهده داشت ، به هکذا :
- هووووو ، ای دَفَه نوبت کینگیلیَه ؟ آی حال مِدَه جارو بوکوفم رو میز ِ ای ! چشاش مِزِنَه بیرون به غایَت ِ نلبکی ! ( ترجمه : نعلبکی )

ممد شماره 3 با یک فقره چادر گل گلی که به کمر بسته بود در سِمَت فالگیر دفتر فرمانده ، روبروی میز شکلبولت روی زمین چند روزنامه پهن کرده بود . تعدادی ورق ، یک نعلبکی مخصوص احضار ارواح ( ) ، یک قوری قهوه و تعدادی کاغذ مملو از خطوط کج و معوج داشت :
- هوی پسر جان ! بختَت بلندَه . امروز روز قلنبَه ایَه بِرَت . یَه نَفَر میه اینجه دیدار . یاریش کنی برَه همیشَه رییست موکونَه ! ریختش به رنگ تویَه . یَه نقاب دِرَه دو تا سولاخ جا چشاش و یَه سولاخ دِماغ و یَه سولاخ دهن . بش نِه نِگی که بیچاره مِری ! ( بیچاره مری باود منظورش نبود ! یعنی : بیچاره میشی )

کینگزلی که به شدت تحت تاثیر قرار گرفته بود ( ) به حرفهای ممد شمارۀ 3 گوش می کرد . معاون کلانتر ( ببخشید ) معاون فرمانده وارد شد . با پایش بند و بساط ممد شماره 3 را کناری زد و اعلام کرد :
- فرمانده ! جناب بلیز زابینی ، کفیل وزارت سحر و جادو در غیاب وزیر منتخب ، دارن میان پایین تا با شما ملاقات کنن .

کینگزلی نگاهی سرشار از حیرت به ممد شماره 3 و معاون فرمانده انداخت و به فکر فرو رفت :
- یعنی ممکنه این همون پیش بینی ای باشه که ممد شماره 3 برام کرده ؟








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.