هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: ارتش وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱۷:۰۱ پنجشنبه ۲۱ شهریور ۱۳۸۷

ریتا اسکیتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۵۶ چهارشنبه ۲۸ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۳:۳۱ پنجشنبه ۱۵ دی ۱۳۹۰
از تو اتاقم!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 568
آفلاین
خیره سرمون جنگه ها! اردوی مدرسه که نیست!

---------------------
در برابر جمعیت میلیونی وزارت، دستگاه بزرگ و خفن و اینایی ظاهر شد که چون اصلا ربطی هم به داستان نداره من توصیفش نمیکنم

در این هین که ملتِ کارخونه ندیده، مشغول به به و چه چه بودند، گابر خودش رو به راجر یا همون جیمز رسوند و با صدای ارومی کنار گوشش گفت:

-هوشت...جیمز با منی؟

جیمز با صدای پچ پچ مانندی جواب داد:چی میگی؟ با من کار داری؟

-نه پس با راجر کار دارم! ببین الان بهترین موقعست که بریم از اینجا بیرون.
-چه جوری؟ بین این همه جمعیت؟؟
-بابا اینا الان هیچ کدوم حواسشون نیست، وزارت هم که خالیه چون همه کارکنانش اینجا جمع شدن! بهترین موقع که بریم دوباره اون انبار اسلحه بوقی و حمله کنیم کارخونه لوگو سازی اسپ. علاوه براینکه همشون غافلگیر میشن و وقت دفاع ندارن، تشکیلات وزارت خونه هم فلج میشه.
-اره خیلی خوبه! به بچه ها بگم؟
-اره کم کم همشونو خبر کن بگو بدون سر و صدا از اینجا خارج بشن، بیان جلو دهلیز وزارت. من اونجا منتظرتونم!

بعد گابر از جیمز جدا شد و درحالی که سعی میکرد راهش رو بین جمعیت باز کنه از کارخونه خارج شد.

در همین لحظه انیتا که بالای سکویی نزدیک وزیر ایستاده بود، متوجه عده ای شد که از گوشه و کنار جمعیت در حال خارج شدن هستند. بلافاصله به وزیر اسپ که همچنان مشغول سخنرانی بود نزدیک شد و در گوشش گفت:

-پخ...اسپ!
-بله و کار این ماشین اینه که...ببخشید چند لحظه...چی میگی بوقی وسط صحبت های من؟؟
-کوتاهش کن، زود بفرست برن سر کارشون.
-چرا؟
-یک مورد مشکوک دیدم الان ارتش رو خبر میکنم. فقط یهو نفرستیشون بیرون ها! خیلی ضایع میشه.
-باوشه حواسم هست!
-کارخونه تا چهل و پنج دقیقه دیه باید تعطیل باشه خوب؟؟
-خب.

انیتا بلافاصله از وزیر جدا شد، به گوشه ای از کارخونه رفت و بی سیمش رو از جیبش دراورد( این همه این گراوپ گفته وزارت اسپ پیشرفتست باز تعجب کنین خب؟؟) و با صدای ارومی تو بی سیم گفت:

-از انیتا به ارتش، از انیتا به ارتش، در حالت اماده باش باشید، مورد مشکوک دیده شده. پخش شید تو وزارت، سریع تر!

------------------------
سوژه احیا شد


ویرایش شده توسط ریتا اسکیتر در تاریخ ۱۳۸۷/۶/۲۱ ۱۷:۳۱:۵۲

... بگذرم گر از سر پیمان
میکشد این غم دگر بارم
می نشینم شاید او آید
عاقبت روزی به دیدارم...


Re: ارتش وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱۵:۴۴ پنجشنبه ۲۱ شهریور ۱۳۸۷

لیلی لونا پاتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۴۵ چهارشنبه ۲۹ خرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲۱:۵۱ چهارشنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۵
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 389
آفلاین
جیمز که مونده بود باید چی بگه نگاهی به گابر انداخت و شروع به صحبت کرد ، عرق پیشونیشو پاک کرد و گفت: خب...این سه تا مرحله داره ... داشت ، کاشت ، برداشت!

گابر با شنیدن این جمله قاه قاه میزنه زیر خنده و هنگامی که نگاه های خیره جمعیت رو میبینه ساکت میشه!

یکی از کارکنان: ببخشید آقای راجر ، احیانا این سه مرحله ی زمین کشاورزی نبود؟
-خب ، نه ببینید اینا از اصطلاحاتیه که جزء حرفه ی ما محسوب میشه و کسی مثل شما اینا رو نمیفهمه!

اسپ که میبینه اوضاع داره بیخ پیدا میکنه سریع بحثو عوض میکنه و میگه: خب حالا این مراحل زیادم مهم نیستن، بیاید بقیه جاهای
کارخونه رو هم نشون بدم.
سپس خودش جلو تر از همه راه میفته و بقیه دنبالش و جیمز که تو دلش اسپو دعا میکنه که از این هچل درش اورده!

-و این هم یکی از معروف ترین محصولات من!لگوهای بازی!
جمعیت حاضر در کارخونه یه نگاه تعجب انگیز به ساختمان عظیمی که شباهت زیادی به ساختمان وزارت داشت و از لگوها یی که شکل اسپ روش نقش بسته بود و کلاه وزارتش هم به صورت کج روی سرش قرار داشت نگاه کردند.

-شما محشرین اقای وزیر.
بقیه نیز به تعریف و تمجید از اسپ میپردازند و اسپ رفته رفته از قرمزی به سفیدی و برعکس در میاد و سپس به سمت یکی از جعبه های بقل ماکت وزارت خونه میره و بازش میکنه و از توش یکی یه دونه لگو میده دست مردم بازدید کننده:اینو به عنوان یادگاری از من قبول کنید لطفا.

بعد برقی تو چشماش ظاهر میشه و میگه: و حالا یکی از مهم ترین و اصلی ترین قسمت های کارخونه!
گابر ابروشو بالا میندازه و میگه:و این قسمت مهم و اصلی چیه؟
-دنبالم بیاید تا نشونتون بدم...

و سپس به سوی ته کارخونه راه میفته و وقتی متوقف میشه:
و این هم ماشینی که همه ی اینا رو به وجود میاره...


ویرایش شده توسط لیلی پاتر در تاریخ ۱۳۸۷/۶/۲۱ ۱۶:۳۶:۱۳
ویرایش شده توسط لیلی پاتر در تاریخ ۱۳۸۷/۶/۲۱ ۱۹:۱۸:۱۴


Re: ارتش وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱۵:۰۹ پنجشنبه ۲۱ شهریور ۱۳۸۷

گراوپold3


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۳۳ شنبه ۵ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۵:۳۲ یکشنبه ۲۴ شهریور ۱۳۸۷
از لای ریشای هاگرید!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 156
آفلاین
در همین موقع - در بین جمعیت رهسپار کارخونه
گابر سعی میکنه صورتش رو با دستش مخفی بکنه که جیمز در جلد (!!) راجر یکی میزنه پس گردنش :
_ خب اون نویسنده بوقی قبلی ناشی بود تو باید به حرفش گوش کنی؟!تو الان تغییر یافته ای بوقی!

گابر که تازه متوجه تغییرات خودش میشه دستشو بر میداره از رو صورتش.
_ چه خوشگلم من!

_ تو هست همیشه خوشگل گابر!

گابر سرش رو بر میگردونه به طرف منبع صدا : گراوپ! تو ... تو ... تو منو از کجا شناختی ؟!

گراوپ دستشو به شکمش میزنه ( یعنی ما اینیم دیگه ! ) بعد طی یک حرکت آنتحاریک ، گابر رو بغل میکنه و وارد یک اتاق متروکه وزارت خونه میشه!

در همین لحظه چون جمعیت نزدیک به کارخونه بودن ، شور و شوق زیادی برای داخل شدن به اونجا داشتن و تدی و جیمز و بقیه محفلی ها نتونستن بفهمن که گابر کجا غیبش زده!( بس که آی کیوشون پایین بوده )

چند دقیقه بعد
آسپ جلوی در چوبی و زینت کاری شده واستاد و نگاهی به پشت سرش انداخت تا مطمئن بشه که همه نگاه ها متوجه به کارخونه هست ... سپس در رو با صدای قیژقیژ آرومی باز میکنه.

ملت بعد از دیدن کارخونه :

آسپ پشت موهاش رو با پشت دستش تاب میده و داخل کارخونه میشه ، کارکنان هم پشت سرش!

بعد از داخل شدن به کارخونه لوگو سازی!
آسپ به جاسم اون بالا نگاه میکنه و بعدش با اشاره دست بهش چیزی رو گوشزد میکنه!
جاسم میره تو اتاق و کمی بعد صدای موسیقی تمامی کارخونه رو در بر میگره!
_ ساسی مانکن ... عباس قادر ... هایده گنده ... حالا بیا ... میگن توی محلمون خوشگلی پیدا شده ه ه ...تو مانکن بی ساکشنی ... برو ببین ... برو ببین ... ماه اومده روی زمـــیـــــــــن!!
()

آسپ بر میگرده و خطاب به کارکنان میگه :
_ بسیار خب! اولین مرحله تولید لوگوی ما ، بازی های ویدوییه! درسته لوگو های ما فقط به اجسام ختم نمیشه... ما حتی در دنیای مجازی نیز لوگو ساخته ایم!

یکی از کارکنای وزارت : اولین بازی ویدیوی شما چی هست؟

آسپ : عباس قادری در شهر گوتام!

دوباره یکی دیگه از کارکنای وزارت : میشه مراحل ساختشو بپرسم؟

آسپ : جان؟ آها چیزه ... درسته من به فکر این موقع ها هم بودم! این مراحل ساخت رو مشاور عزیزم ، راجر دیویس نظاره گر بوده و فقط به صورت محرمانه اون بوده که ساختار این بازی ویدیویی رو میدونه ! راجو جون! بیا اینجا یک توضیحی بده!

و به راجر ( جیمز ) که سعی میکنه خودشو جمع و جور کنه و رنگش عین گچ سفید شده اشاره میکنه!

--------------------------
نکته : خب قاعدتاً جیمز این ساختار بازی ویدیویی رو نمیدونه بنابراین توضیح های خنده داری ایجاد میشه ... شاید هم دست محفلی ها رو میشه؟ هر چی شما بخواین!

نکته 2 : میتونین این گراوپ و گابر رو سوژه فرعی قرار بدین !


ویرایش شده توسط گراوپ در تاریخ ۱۳۸۷/۶/۲۱ ۱۵:۳۷:۳۳
ویرایش شده توسط گراوپ در تاریخ ۱۳۸۷/۶/۲۱ ۱۵:۴۰:۱۴
ویرایش شده توسط گراوپ در تاریخ ۱۳۸۷/۶/۲۱ ۱۵:۴۲:۲۹
ویرایش شده توسط گراوپ در تاریخ ۱۳۸۷/۶/۲۱ ۱۵:۴۵:۱۸

[img align=right]http://signatures.mylivesignature.com/54486/280/4940527B779F95


Re: ارتش وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱۴:۲۲ پنجشنبه ۲۱ شهریور ۱۳۸۷

پیوز قدیمی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۱ جمعه ۲۵ اسفند ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۳:۳۸ پنجشنبه ۲۰ آذر ۱۳۹۹
از توی دیوارای تالار هافلپاف
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1511
آفلاین
با باز شدن در آسانسور در برابر محفلی ها جمعیت کثیر و شیکپوش و خفن و زیبا و گولاخ و غیره و بخصوص و غیره پدیدار شدند که نشانگر عظمت و ابهت وزارت آسپ بودند.

همه داشتند وارد اتاق بزرگ و مدرن و خفن و گو .... (خواننده : )
بله ...

بالای در اتاق با خط درشتی نوشته شده بود : « اتاق کنفرانس ! »

وقتی افراد محفلی وارد شدند آسپ روی صندلی بزرگی نشسته بود و به سبک خشایارشا هزاران داف های خوشگل و دختران خفن-سیفیت اطرافش حرکات موزون انجام میدادند و دو تن از ارتشی ها با دو شئ ارزشی بادش را میزدند. میز بزرگی مقابلش بود که هوشصد تا صندلی داشت و ملت یکی یکی بر روی صندلی ها مینشستند.
گابریل و بقیه محفلی ها در یک حرکت فوق ژانگولری که تخیل قوی و ارزشی نویسنده این پست رو ثابت میکنه () ناگهان پشت پرده ای مخفی شدند و تدی و جیمز که در شکل فلیتویک و راجر بودند روی دوعدد از صندلی ها نشستند.

آسپ سخنان گهربارش رو شروع کرد : « همونطور که میدونید ما در صنعت لوگو به خودکفایی رسیدیم ! امروز اینجا جمع شدیم تا در مورد صادرات این لوگو ها که «آ.س.پ لوگو» نام داره به کشور های پیشرفته چون گینه بیسائو (!) ، بورکینافاسو ، جزایر قمر ، جزایر شمسی (!) ، جزایر ماداگاسکار ، جرره و امثال این کشور های وسیع و پیشرفته صحبت کنیم !»
موشک کاغذی ای در هوا به سمت آسپ پرواز کرد و مستقیم به پیشانی اش خورد !
ملت :

آسپ خشم خودش رو فروخورد و همانا عیسی (ع) میگوید خشم خود را فرو خورید تا اسیر خشم خدا نشوید (!) و رو به ملت گفت : « بله ، من تصمیم دارم صنعت لوگو آ.س.پ را جهانی کنم و این فناوری رو حق مسلم کشور میدونم ! »

ملت کارکنان همه باهم فریاد بر آوردند : « صادرات لوگوی آسپ ، حق مسلم ماست ! »

مشت ها به آسمان بلند شد و همه شعار میدادند. آسپ گفت : « پس صادرات لوگو تصویب شد ! ملت ارتشی با من به بازدید کارخانه لوگو سازی بیان !»

همه کارکنان وزارت خارج شدند و محفلی ها هم یکی یکی وارد شلوغی میشدند و خارج میشدند. در نهایت وزیر با پیشتیبانی ارتش وزارت خارج شد و به سمت کارخانه لوگو رفتند و محفلی ها هم اسیر جمعیت میلیونی کارکنان شیک پوش و خفن و ... وزارت به سمت کارخانه لوگو سازی رهسپار شدند ...

...

...


ویرایش شده توسط پیوز در تاریخ ۱۳۸۷/۶/۲۱ ۱۴:۴۵:۱۶
ویرایش شده توسط پیوز در تاریخ ۱۳۸۷/۶/۲۱ ۱۴:۵۰:۲۷
ویرایش شده توسط پیوز در تاریخ ۱۳۸۷/۶/۲۱ ۱۵:۰۱:۴۲
ویرایش شده توسط پیوز در تاریخ ۱۳۸۷/۶/۲۱ ۱۵:۰۸:۰۹

هلگا معتقد بود ...
« هوش و علم ، شجاعت و غلبه بر ترس و حتی نجابت و وقار به وسیله سختکوشی قابل دسترسیه ! »


تصویر کوچک شده






A Never Ending Story ...


Re: ارتش وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱۴:۲۱ پنجشنبه ۲۱ شهریور ۱۳۸۷

هلنا راونکلاو


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۲۴ شنبه ۲۸ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۳:۰۷ جمعه ۴ دی ۱۳۸۸
گروه:
کاربران عضو
پیام: 68
آفلاین
تالار ورودی وزارتخانه سحر و جادو شلوغ تر از هر زمان دیگری به نظر می رسید. دور تا دور تالار را عکس های رنگی و متحرک وزیر اعظم یا هر چیزی که خودِ خودشیفته اش میگه پوشانده بود. گابر که به شکل ساحره کوتاه قدی با موهای مجعد و شنل تیره ای در آماده بود رو به بقیه گفت:
-هما ما نیز بسی بهتر است رویم اندرون آسانسور!

جیمز که به شکل فلیت در اومده بود گفت: حالا چرا انگار غاز حرف میزنی؟

گابر: آخه احساس می کنم این زنه که شدم مثل اون اینجوری حرف میزده!

فلیت (همون تدی) در حالی که شدیدا!!! عصبانی بود جیغ کشید:
-این همه آدم واسه چی فلیت رو دادید به من؟ من می خوام جنب و جوش داشته باشم. راحت بشم. این خیلی پیر و ریز و خرف و مفلوکه!!!

گابر چشم غره ای به تدی رفت و همه آنها به سمت آسانسور حرکت کردند. تدی نیز در حالی که با پاهای باریک فلیت حرکت می کرد ناله کنان دنبالشان به راه افتاد که ناگهان صدای آسپ در کل وزارت پیچید:

-کارمندان وزارت توجه کنند! جلسه غیر علنی بحث راجع به صادرات لوگو تا لحظاتی دیگه شروع میشه. تمام کارمندان هرچه سریع تر به دفتر من بیان!

محفلی به این حالت وارد آسانسور شدند. گابر در حالی که به زور خشمش را پنهان می کرد گفت:
-برای بار آخر تاکید می کنم. هدف ما ارتش وزارته. وزیر هیچ آسیبی نباید ببینه. یادتون باشه این جلسه رو بی سر و صدا تموم کنیم بعد حمله رو شروع می کنیم!

محفلی ها سرشان را به نشانه تایید تکان دادند. در همان لحظه آسانسور ایستاد و صدای زنی در فضای آسانسور به گوش رسید: طبقه هفتم! دفتر خفنز وزیر سحر و جادو!
(با توجه به اینکه دولت آسپ خیلی مدرنه این شکلک آخری به صورت تصویری در آسانسور نمایش داده میشه!)


ویرایش شده توسط راونا راونکلاو در تاریخ ۱۳۸۷/۶/۲۱ ۱۵:۳۱:۲۲


Re: ارتش وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱۳:۰۸ پنجشنبه ۲۱ شهریور ۱۳۸۷

گابریل دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۰۰ سه شنبه ۲۴ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۶:۳۳ دوشنبه ۳۰ خرداد ۱۳۹۰
از يت نكن! شايدم، اذيت نكن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 708
آفلاین
سوژه جدید!!

خورشید در آستانه طلوع بود و مردم روزه دار با التماس و خواهش و تمنا از او می خواستند دیرتر طلوع کند. سکوت سنگینی در کوچه منتهی به وزارت سحر و جادو حاکم بود. هیچ پشه ای نیز پر نمیزد! حالا معلوم شد که پشه ها روزها کجا میرن (!).

کولوپ کولوپ (افکت بال زدن تسترال )

نویسنده:

به ناگاه نزدیک به ده تسترال در کوچه فرود آمدند و جادوگر و ساحره بود که از بالای اونها می ریخت پایین. دختری با موهای بور و بلوند از بزرگترین و خفنز ترین تسترال پایین آمد و در حالی که موهایش را به دور سرش جمع می کرد با صدای تحکم آمیزی گفت: کارمندان وزرات نیم ساعت دیگه اینجا آپارات می کنند و به سمت ساختمون اصلی وزارت میرند. سریع باشید دیه بوقی ها!

و سپس رو به تسترال ها گفت: چخه!

تسترال ها طبق آرایش نظامی خاصی بلند شدند و در آسمان ناپدید شدند. گابر به محفلی ها اشاره کرد و تمام آنها به سمت انتهای کوچه رفتند.

نیم ساعت بعد!

فلیت ویک در حالی که عصای کوچکی در دست گرفته بود در کوچه ظاهر شد. سرفه کوتاهی کرد و با قدم هایی ریز و نخودی وار (!) به سمت باجه تلفن قرمز رنگ حرکت کرد. صدای پاق دیگری به گوش رسید و راجر دیویس نیز ظاهر شد. فلیت برگشت و با لبخند به راجر نگاه کرد: سلام دیویس!

راجر: سلام فنچ!
فلیت: دیویس! خوشمزه تر از ساندیس!

راجر: باب زشته بیا بریم ملت می بینن وزارت آسپ زیر سوال میره! بریم!
فیلت: بین خودمون باشه، ولی به نظرم وزارت آسپ از این بیشتر زیر سوال نمیره.

هر دو خندیدند و به سمت باجه تلفن رفتند که ناگهان دو پرتو قرمز رنگی به آنها برخورد کرد و هر دو بیهوش شدند. صدای گابر به گوش رسید: جیمز! تدی! معجون مرکب پیچیده رو آماده کنید!

تدی با غرولند بلند شد .

تد : بوقی نمیشه من تبدیل بشم به خود آسپ؟
گابر : چرا میشه! معلومه که نمیشه. آسپ از این محل رد نمیشه تازه سالی یه بار به ارتش سر میزنه.
تد : خب من میشم آنیتا!
گابر :برید تا بهوش نیومدند.

تد دوباره غرولند کرد و سپس به فیلت ویک رفت و دو تار مو از موهایش کند و درون لیوانی انداخت.. لحظه ای بعد؛ فیلت ویک اصلی را با طناب پیچیدند و درون کامیونی انداختند که با محفل همکاری کرده بود و جنازه ها را در آنجا نگه داری میکردند.

جیمز نیز به راجر تبدیل شد. کم کم وزارتی هایی بیشتر در کنار خیابان ظاهر میشدند...


ویرایش شده توسط گابریل دلاکور در تاریخ ۱۳۸۷/۶/۲۱ ۱۳:۲۷:۱۴

[b]دیگه ب


Re: ارتش وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱۲:۴۶ جمعه ۱۵ شهریور ۱۳۸۷

مری فریز باود


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۴۴ چهارشنبه ۱۶ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۳:۲۹ جمعه ۱۵ مرداد ۱۳۹۵
از زیر عذاب
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1014
آفلاین
ساختمان عظیم وزارت محل رفت و آمد بزرگان جوامع مختلف جادوگری بود اما در آن لحظه هیچ اثری از موجودات زنده در آن نواحی دیده نمی‌شد ، بالاخص در قسمت شرقی ساختمان که محل گرد هم آمدن ارتش وزارت بود .

در دفتر رییس ارتش که اکنون در مرخصی اجباری به سر میبرد ، همه چیز به حالت سکون قرار داشت ، به طوری که پنجره ای که آلفرد از آن به بیرون پرتاب شده بود هم جرات صدور اجازه برای ورود هوا را نداشت .

بر دیوار روبرویی اتاق دنیس که مدتی پیش خود را بر روی دیوار با طلسم یادگاری پیوند زده بود و بر روی صورتش نامه‌ای که منیروا نبود خود را اعلام کرده بود قرار داشت ، که ناگهان دهان دنیس به اندازه‌ی 1 متر و 73 سانتی‌متر بازه شده و مری جفت پا از دهن دنیس پرید بیرون ( کپی رایت بای سیند ! ) .

بعد از آنکه مدتی اطراف خود را بررسی کرد ، نگاهش به نامه‌ای که آلفرد بر روی میز گذاشته بود افتاد ، فکری در ذهنش شکفت ! اکنون نوبت آن بود که با توجه به غیبت بسیاری از ارتشیان بوقی او نیز در این گروه نفوذ کند .

افکار مری

هوووم ! اینم بد فکری نیست . این منیروا هم که تغییر هویت داده و اینا . بهتره تا نیومده اینجا رو سرو سامون بده یه جایی برای خودم دست و پا کنم .

پایان افکار

مری در این افکار بود که صدای پایی از طبقه‌ی پایین وزارت شنیده می‌شد ، به سرعت تغییری در نامه‌ی استعفای آلفرد به وجود آورد و جفت پا برگشت تو دهن دنیس ! ( کپی رایت بای دنیس )

نامه مذکور :
نقل قول:
ببخشید الان اومدم که استعفا بدم از داخل ارتش وزارت بودن ! چون که می خواستم یه کمی کمتر فعالیت بکنم ! اینم استعفای منه ببخشید واقعا ! نتونستم درست در ارتش فعالیت کنم ! ، از نظر من بهترین جایگزین برای من میتونه مری باود باشه




سوالات رسمي:
1. نام : هستم ! ... همون مری و اینا !
2. لينكي از بهترين پستهاي خود:

ای بابا پستم باید بدیم ؟ همون نقدی رو حساب کن دیگه ، وگرنه بگو یه چند تا بفرستم !


سوالات محلی !!!

1. بهترين وزير دوران جادوگران كه بود و چرا؟( حداكثر 10 سطر)

سوالای خفن میکنی ، من این رو باید بگم ؟
خیلی وزیر خف داشتیم که از پشت اشاره میکنن نگین !
اما بهترین وزیر وزارت همین آسپ خودمون ،
هان ... چی؟ دلیلم میخوای؟ ... خب برای اینکه دلش نشکنه و الان آستکبار دست اونه .

2. لرد بهتر است يا دامبل؟( حداكثر 5 سطر- طنز)

خب این خیلی باحاله و اینا . همیشه میگن علم بهتر است یا ثروت ، بعد گیر میدن میگن اگه علم رو داشته باشی به ثورت هم میرسی . اما اگه پول نداشته باشی میتونی درس بخونی ؟ !!
طنزش پنهان بود !
لرد = ثروت
دامبل = علم

3. مشكل عديده ي عدم فعاليت تاپيك ها در وزارت چيست؟
الف) زياد شدن جك و جوونور در سايت!
ب) قدرتمند شدن مرگخوارها!
ج) عدم استفاده به موقع از كنترل + اف 5 !
د) ساير ( در صورت انتخاب اين گزينه، توضيحات خود را در حداكثر10 سطر بنويسيد)

4. اگر قرار باشد شما به مدت 10 سال محبوس شويد، دوست داريد هم سلولي شما كه باشد؟ چرا؟( حداكثر 5 سطر- طنز)

قطعاً بدم نمیاد هم سلولی من لرد باشه ،
دلیلشم خودش میدونه ، ولی در این حد بگم که اگه پیش من نباشه از کاراکترهای کتاب هری پاتر فاصله میگیره ، موهاش در میاد !



Re: ارتش وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱۲:۰۰ چهارشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۸۷

آلفرد بلکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۲۷ پنجشنبه ۱۴ تیر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۲:۴۰ جمعه ۱۲ خرداد ۱۳۹۱
از دیروز تا حالا چشم روی هم نذاشتم ... نمی ذارم
گروه:
کاربران عضو
پیام: 466
آفلاین
آلفرد که در درون دریاچه افتاده بود خود را به زور بالا کشاند .

به سمت مگی رفت تا قبل از اینکه بره حرفی رو به اون بگه !

آلفرد :

-----------

ببخشید الان اومدم که استعفا بدم از داخل ارتش وزارت بودن ! چون که می خواستم یه کمی کمتر فعالیت بکنم ! اینم استعفای منه ببخشید واقعا ! نتونستم درست در ارتش فعالیت کنم !



Re: ارتش وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱۰:۲۴ چهارشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۸۷

مینروا مک‌گونگال


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۳۶ یکشنبه ۹ تیر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۲:۲۷ دوشنبه ۷ اردیبهشت ۱۳۸۸
از هاگوارتز
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 45
آفلاین
گوپس! جغدي وارد شد!

_ خيله خب دنيس! يه دقه چونگتو ببست!

مگي با عصبانيت به جغدي كه تازه براش رسيده بود نگاه كرد. نامه رو از پاش باز كرد و به شدت خوشحال و بعد عصباني شد!

و شروع كرد به نوشتن يه اطلاعيه و بعد از اتمام اون، اونو به دنيس چسبوند و خودش از در خارج شد!

دنيس با تعجب به اطلاعيه نگاه كرد و شروع كرد به خوندنش:


براي من كاري پيش اومده كه كلا نيستم تا يه 5-6 روزي! از اين به بعد، گيلدروي لاكهارت، معاون منه! هرچي اون ميگه رو بايد بهش عمل كنين، هرچي! حتي اگه بگه برين دفتر مگي رو تسخير كنين و از ورودش جلوگيري كنين! اون اختيار تام داره و اميدوارم بعد از برگشتنم، همه چيز خوب باشه! به افتخار رفتن من و راحتي شما، نفري 5 دور دور زمين پادگان بدوين! در ضمن، اين دنيس بدبخت بيچاره بي نوا رو هم پذيرفتم تو ارتش! اوهو! من تاحالا اينقد احساساتي نشده بودم! به قول جيمز سريوس پاتر، عههه! فعلا!!



Re: ارتش وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱۲:۰۰ سه شنبه ۲۹ مرداد ۱۳۸۷

دنیسold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۱۲ شنبه ۱۲ فروردین ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۱:۴۷ چهارشنبه ۳ مهر ۱۳۹۲
از هافلپاف
گروه:
کاربران عضو
پیام: 809
آفلاین
«بسم المگ و ارتشها»

"شق تيپ توپ دامب تپلق"
الفرد با يه جفت پا از پنجره ساختمون پرت ميشه پايين و ميميره! (نفله كردن سوژه!) دنيس درو باز ميكنه و ميپره تو:
- سلام. مگي تويي؟ چه پير شدي! من اومدم اينجا هماهنگ كنم كه بريم ميتينگ.
مگي عينكشو يكم با دست ميكشه پايين و داد ميزنه:
- آلفـــــــــــــــــــــــــرد... بيا اين موجود زباله رو بنداز بيرووووون!
دنيس يهو خودشو ميندازه رو پاي مگي و شروع ميكنه به بوس و ماچ و بغل و ناله كنان ميناله (!):
- آنيـــــــــــــــط (انيت؟) منو راه بده تو اين ارتشت... اسپ شبا نميزاره من تو خوابگاه مختلط بخوابم. تو خودت طعم خوابگاه مختلط ما رو چشيدي... ميدوني چه فازي ميده! اين منو از نون خوردن انداخته. به بوق كشيده شدم... منو راه بده تو اين ارتشت!
مگي با يه حركت يه ميلي متري پاش دنيسو پرت ميكنه اونسر اتاق تا مثل عنكبوت بچسبه به ديوار! دنيس همونطور كه به ديوار منگنه شده زار زار ميكنه:
- ببين من جفت پا نزدم تو دهنت مگي... من دوس دارم تو ارتش تو باشم! اينجوري لجبازي ميكني من نميام ميتينگ اصلا...
مگي زنگ ميزنه به وزارت تا بيان اينو از ديوار جدا كنن و بندازن تو كارخونه بازيافت! اما كسي خبر نداره كه دنيس خودشو با طلسم ماندگاري رو ديوار ماندگار كرده!


-----------
پست خز نوشتم كه تاييد نشم!

سوالات رسمي:
1. نام : عده اي ميگن تنيس...اما در اصل اون بستنيس، شايد هم دنيس!
2. لينكي از بهترين پستهاي خود:
بهترين؟ اوهو... بهتريناش تو هافله كه چشاي شما حق ديدنشو نداره!
اولين چيزي كه اومد دستم رو دادم!


سوالات عقيدتي مذهبي!!! :

1. بهترين وزير دوران جادوگران كه بود و چرا؟( حداكثر 10 سطر)

ببين عزيز من! اين سوالاي حاشيه اي چيه ميكني؟ فك كردي ملت خرن نمي فهمن؟ الان اگه من نگم بهترين وزير اسپ كوچولوئه كه تو منو را نميدي تو اين ارتش بوقيت! حالا من بايد الان ده سطر در مورد اين البوس سوروس هري پاتر بنويسم؟؟؟؟!
من يك خط هم در مورد اين موجود نميتونم حرف بزنم!

2. لرد بهتر است يا دامبل؟( حداكثر 5 سطر- طنز)

كودك كه بوديم ميگفتند دامبل خوب است! ما را به زور و با كمك ابنبات چوبي به جلسات خصوصي ميبردند. ما هم فكر ميكرديم دامبل خوب است و ما را دوست داشت!
حال كه بزرگ شديم ميفهميم كه اين پدر سوخته جه به سر ما آورده است! مرتيكه فيلتر! بوق تو روحش كنن الهي... ايشالا بري تو مرلينگاه افتابه گيرت نياد...
من شخصا از لرد پشتيباني ميكنم تا بزنه پدر اين دامبلو در بياره كه بچگي ما رو بوقيد توش!

3. مشكل عديده ي عدم فعاليت تاپيك ها در وزارت چيست؟
الف) زياد شدن جك و جوونور در سايت!
ب) قدرتمند شدن مرگخوارها!
ج) عدم استفاده به موقع از كنترل + اف 5 !
د) ساير ( در صورت انتخاب اين گزينه، توضيحات خود را در حداكثر10 سطر بنويسيد)

4. اگر قرار باشد شما به مدت 10 سال محبوس شويد، دوست داريد هم سلولي شما كه باشد؟ چرا؟( حداكثر 5 سطر- طنز)

اول اينكه وزير يا هر بوق ديگه اي بوق ميخوره منو بندازه تو سلول! كي جرئت داره؟ از جادوگران زاده نشده كسي اين خطرو به جون بخره!
حالا گيريم يه بوقي ما رو انداخت تو سلول؛ مطمئنا دامبل رو انتخاب نميكنم. تو رو هم انتخاب نميكنم! اما اگه يه دختر پنج در پنج خوب تو مايه هاي البوس سوروس از نوع مونث گير آوردي منو خبر كن با كله ميرم تو سلول! قرارداد ميبندم تا لحظه مرگ اين دافي نيام از سلول بيرون!


قدرت رولو ببين توي سبك من، تعظيم كرد توي دست من
پس تو هم بيا رول بزن با سبكم، ميخوام شاخ جوجه رولرا رو بشكنم









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.