ساعتی بعد رختکن مرگخوارا:لرد سیاه:سالازار گزارش بده...
سالازار:هوووم...خب...ما باختیم!
-یعنی چی باختیم؟
-بعد از ضربه وحشتناک آگوستوس به هرمیون، روفوس کنترل خودشو از دست داد و برای تشویق آگوستوس پرید وسط زمین!!...در نتیجه...ما باختیم!اونم در حالیکه وضعمون خیلی بهتر از اونا بود.
لرد پس از تخلیه خشم خود روی روفوس که اثرات جبران ناپذیری روی چشمها و بینی روفوس بجا گذاشت رو به آنتونین کرد:
-خب آنتونین...تو ادامه بده...
آنتونین با ترس و لرز جواب داد:
-خب...ارباب...با تو جه به اینکه شما تو اون مرحله شرکت کرده بودین و به نوعی سرگروه ما بودین از بلندگوها اعلام شد که لرد سیاه بازنده است!...خب...مرگخوارا رو که میشناسین... طاقت شنیدن چنین جملات سخیفی رو ندارن....غیرتی شدن و ریختن تو زمین.
-و نتیجه؟
-نتیجه رو هم که دیدین...همه داورا رو لت وپار کردن!آخرین داور درحالیکه داشت آخرین نفسهاشو میکشید اعلام کرد که گروه سیاه به دلیل تخلف از قوانین، بازنده مسابقه اعلام میشه...محفلیا هم جامو برداشتن و قبل از اینکه دستمون بهشون برسه خودشونو غیب کردن!
با دیدن چشمان سرخ رنگ و برق خشمی آشنا در چشمان لرد، مرگخواران خود را برای پیوستن به داوران مسابقه آماده کردند...
پایان سوژه____________________________
سوژه جدید:-بله یاران وفادار من...همونطور که میبینین...
-ارباب، نمیبینیم!
خب...مهم نیست.همونطور که نمیبینین، لرد ولدمورت، بزرگترین جادوگر تمام دورانها موفق شد راز دامبلدور ملعون رو کشف کنه...نامرئی شدن بدون شنل!ارباب بعد از آزمایشها و تحقیقات فراوان به این راز مهم پی برد و همونطور که میبینین... یا نمیبینین، ارباب موفق شد بدون شنل نامرئی بشه.
صدای تشویق و هیاهو از میان جمع مرگخواران بلند شد.آنتونین با احترام جلو رفت.
-سرورم،اجازه میخوام این موفقیت بزرگ رو به شما تبریک بگم.اجازه بدین دستتونو ببوسم.
صدای فریاد لرد –اگرچه بدون تصویر-به همان اندازه مخوف و هولناک بود.
-اون که دستم نیست بی کفایت!دم نجینیه...خب،البته این یکی جزو اشتباهات پروژه بزرگ ارباب بود که نجینی هم همراهش نامرئی شد.
آنتونین با احتیاط چند قدم عقب رفت.
-ارباب، شما حرف ندارین.شما نابغه این.ما بهتون افتخار میکنیم.ولی شامتون داره سرد میشه.اگه مایل باشین بریم سر میز. بعد از شام باز به تشویق و ستایش شما خواهیم پرداخت.
لرد سیاه با صدای بلند موافقتش را اعلام کرد.مرگخواران که به دلیل نامرئی بودن لرد دچار احساس ناامنی و وحشت عجیبی شده بودند به آرامی روی صندلیهای مخصوص خود نشستند.آنتونین با اعتماد به نفس کامل بطرف صندلی لرد سیاه رفت.
-تو داری چیکار میکنی مرگخوار نادان؟!
-ارباب، آخه شما دیده نمیشین.اینجوری ابهت میز کم میشه.لطفا یا اجازه بدین من بشینم اونجا یا دوباره به حالت عادی برگردین که ما بتونیم چهره نورانی شما رو مشاهده کنیم.
لرد سیاه کمی من و من کرد.
-خب...شماها چرا هیچی نمیفهمین؟مشکل همینجاس دیگه.فکر کردین من همتونو جمع کرده بودم اینجا که ثابت کنم بزرگترین و ماهرترین جادوگر تاریخم؟نخیر...این که یک موضوع بدیهیه و نیاز به اثبات نداره.مشکل اینجاست که طبق محاسباتم من باید سه ساعت پیش مرئی میشدم...ولی همونطور که میبینین،یا نمیبینین...