هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: خانه شماره دوازده گریمالد(محفل ققنوس)
پیام زده شده در: ۱۳:۲۸ پنجشنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۷

بارتی کراوچold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۹ پنجشنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۳۲ یکشنبه ۵ آبان ۱۳۹۲
از مرلینگاه شوری خانه ریدل
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1540
آفلاین
سیریوس به سرعت بشگه را به کمک دو نفر وزارتی به سمت در خروجی کشید و آن را روی باک بیک بست و جلوی آن نشست تا به مقصد گریمولد رهسپار شود .
همینطور در حال پرواز بود که ناگهان طناب مورد نظر را دید که کم کم جر می خورد و از هم باز می شد .
هول و هراس تمام ذهن و دلش را به آشوب انداخت ، باید چه می کرد ؟ دیگر نمی توانست کاری بکند ... طناب باز شد . بشگه رها شد .

به سرعت به سمت پایین پرواز کرد تا بتواند کاری بکند ، ولی جز زمین آسفالت شده چیز دیگری نیافت و ناراحت و پشیمان مشغول گریه کردن شد ، ولی ناگهان چیزی به ذهنش رسید ...


فلش بک

مأمور وزارت طنابی را که با آن بشگه را کشیده بودند با طنابی دیگر عوض کرد و آن را دور هیپوگریف مذبور و بشگه ی مذکور () بست و سیریوس را راهی آسمان کرد ...

فلش فوروارد


به سرعت به سمت بیک باک رفت و بر روی آن پرید و به سمت وزارت سحر و جادو حمله ور شد .
دیگر چیزی جز خشم و نفرت از آن مأمور مذبور و مذکور در بدنش یافت نمی شد ... به سرعت به سمت وزارتخانه تاخت و دائما به باک بیک ضربه وارد کرد ...


ویرایش شده توسط بارتي كراوچ در تاریخ ۱۳۸۷/۳/۳۰ ۱۴:۴۱:۴۳


Re: خانه شماره دوازده گریمالد(محفل ققنوس)
پیام زده شده در: ۱۲:۲۱ پنجشنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۷

محفل ققنوس

تد ریموس لوپین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۳۰ سه شنبه ۱۰ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۲:۵۵ پنجشنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۶
از دور شبیه مهتابی‌ام.
گروه:
محفل ققنوس
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 1495
آفلاین
سیریوس در حالی که با یاد وزیر ناگهان نیرویی شگفت انگیز از امید و حیات را حس می کرد...

(مینی فلش بک – تبلیغات انتخاباتی آلبوس سوروس پاتر)

انتخاب اصلح: آلبوس سوروس پاتر با گواهینامه ی ایزو 9000
با آسپ بار دیگر امید و شادی را تجربه کنید
وعده ی ما، پای صندوق های رای

(پایان مینی فلش بک)

... از خانه گریمالد بیرون زد و به مقصد وزارت خانه آپارات کرد.

در دفتر وزیر

سیریوس دست به کمر مقابل آسپ ایستاده بود و مرتب حرف میزد:
- برای بار صدم این دو تا رفتن معجون رو بسازن، بازم افتاد و شکست! من می دونم این ولدی کچل یه طلسمی، دعایی، نفرینی بهش بسته که معجون ساخته نشه
- خب من الان چه کمکی از دستم بر میاد؟
- تو بازم از اون معجونه داری، مطمئنم!
- آره یه بشکه ی بزرگ توی انباری خونه ی مامانم اینا قایم کردم.
- خوبه! پس نقشه اینه...
- نقشه؟
- تو فقط گوش کن! الان به من آدرس دقیق محل ذخیره ی معجون رو میدی..جینی این ساعت خونه است دیگه؟! آره بهتره باشه... بعد هم تو به ارتش وزارت آماده باش میدی برای دفاع از خونه ی گریمالد!
- از کدوم ارتش حرف میزنی؟
- مگه وزارت ارتش و نیروی تازه نفس جمع نکرده؟ مگه نگفتی قراره کارآگاه جدید استخدام کنه؟
-

سیریوس هاج و واج به وزیر مردمی خیره شده بود و هیچ کلامی برای بیان احساسات آمیخته به نا امیدی، تعجب، خشم،نا امیدی، استیصال، سردرگمی، ناامیدی! پیدا نمی کرد. در اوج یاس و در آستانه ی فرو ریختن بود که روی صندلی ولو شد و در حالی که دفتر وزیر مقابل چشمانش به رقص در آمده بود، از حال رفت.

ساعتی بعد – همچنان در دفتر وزیر

- سیریوس.. پاشو! یالا دیگه، ببین واست چی آوردم؟

سیریوس ناله ای کرد و پلکهایش را به آرامی باز کرد و با دیدن قیافه ی آسپ دوباره خون جلوی چشمانش را گرفت.

- یه لحظه جوش نزن، ببین چی اینجا داریم!

آسپ از جلوی سیریوس کنار رفت و او توانست بشکه ای بزرگ که میتوانست نجات بخش محفل باشد را ببیند.

- حالا اینو چجوری ببرم؟
- منم باهات میام. نگران رفتن هم نباش! پس باک بیک با اون هیکل گنده اش به چه دردی میخوره؟

در همان زمان در دفتر به شدت باز شد و یکی از کارکنان وزارت در حالی که نفس نفس میزد و رنگ به چهره نداشت داخل اتاق شد.

- هوی مگه اینجا طویله است که عین سانتور میای تو؟
- قربان، موضوغ مهمیه... علامت شوم ظاهر شده!

سیریوس مثل فنر از جا پرید و یقه ی حامل خبر را گرفت و در حالی که به شدت تکانش میداد، گفت:

- کجا؟ خونه ی گریمالد بوده؟ کی مرده؟ بگو من طاقتشو دارم
- نه باب، یقه رو ول کن! وسط یه دشت و بی آب و علفه، هیچ کس هم کشته نشده اما وجود اسمشو نبر و زیر دستاش اونجا تائید شده.

وزیر در حالی که متفکرانه مشغول رژه در دفتر بود، بعد از چند لحظه گفت:

- فهمیدم! سیریوس تو با باک بیک برو خونه ی گریمالد. منم باید بفهمم این ولدی چه برنامه ای داره!
- تنهایی میخوای بری؟
- نه بابا، با ارتش وزارت!
-


ویرایش شده توسط تد ریموس لوپین در تاریخ ۱۳۸۷/۳/۳۰ ۱۳:۲۰:۲۹
ویرایش شده توسط تد ریموس لوپین در تاریخ ۱۳۸۷/۳/۳۰ ۱۳:۲۴:۲۳

تصویر کوچک شده


Re: خانه شماره دوازده گریمالد(محفل ققنوس)
پیام زده شده در: ۱۲:۱۸ پنجشنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۷

آلبوس سوروس پاترold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۵۸ پنجشنبه ۲۵ مرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۳:۰۰ دوشنبه ۱۰ مرداد ۱۳۹۰
از کنار داوش
گروه:
کاربران عضو
پیام: 683
آفلاین
سیریوس بر روی یکی از صندلی های راحتی خانه نشسته بود و کینگزلی و جیمز در حال باد زدن او بودند. نا امیدی در چشم های سیریوس موج می زد. باورش نمی شد که محفل ققنوس، گروهی که زمانی مرگخوارن جرئت حمله به آن را نداشتند و با دیدن هر محفلی لرزه بد اندامشان می افتاد (من اون زمان نبودم. ملت تعریف می کنن! ) به این روز افتاده باشد. محفلی ها شخصیت و هویت خود را از دست داده باشند. کارهای عجیب و غریب بکنند و هدف اصلی محفل یعنی مقابله با مرگخواران را از یاد ببرند. نگاهی به اطرافش انداخت. مالی همچنان در حال خط کشیدن شکل های مخوف بر روی دیوار بود. هرمیون با کریچر درگیر شده بود و جن خانگی را مسخره می کرد. دامبلدور کتابی با عنوان چگونه بیناموسی را ریشه کن کنیم؟ در دستش گرفته بود و با اشتیاق تمام آن را می خواند. سیریوس بیش از هرکس از او انتظار داشت. دامبلدور یکی از سران محفل بود. نباید به این راحتی...حیف! ناگهان جرقه ای در ذهن سیروس زده شد. قلبش به تپش افتاد. او رییس دیگر محفل را از یاد برده بود. آلبوس سوروس... وزیر مردمی... کینگزلی گفته بود که وزیر پادزهر را به او داده... از طرفی آلبوس سوروس ارتش قدرتمند وزارت را در دست داشت... چشم های سیروس از شادی برق می زد!

کیلومترها آنطرف تر در مخروبه ای قدیمی، جایی که به علت رطوبت و گرمای زیاد تسترال پر نمی زند و فضولات موش و جغد و هرچیز چندش آور دیگری که تصورش را بکنید پیدا می شود لرد ولدمورت و مرگخوارنش فرود اضطراری کرده اند و مشکل به وجود آمده را بررسی می کنند...البته چیزی فراتر از بررسی!
-کروشیو! مگه من به شما نگفتم هر سه ساعت معجون رو در آب بریزید؟ مگه من نگفتم باید محفلی ها در بدترین حالت ممکن باشن تا بهشون حمله کنیم و گریمولد رو چپاول کنیم؟
پرسی با این حالت به لرد نگاه کرد و گفت: «چپاول یعنی چی سرورم؟!»
لرد دستی به سرش کشید و در حالی که احساس غرور می کرد گفت:
-هوم...چپاول در لغت به معنی غارت کردن هست ولی در اصطلاحات روزمره میشه به معانی بوق کردن، سیریش شدن، چسبیدن، زدن، بردن، در رفتن و غیره اشاره کرد!
آمیکوس از انتهای جمعیت مرگخواران دستش را بلند کرد و گفت: « اجازه لرد! یک کلمه هست که من هرچی دنبال معنیش میگردم پیدا نمی کنم. میشه بهم بگید سرورم؟»
ولدی که از خوشحالی در پوست خود نمی گنجید به همه اشاره کرد که جاروهایشان را کنار بگذرانند و بنشینند. خودش نیز بر روی تخته سنگی در همان نزدیکی نشست و با هیجان گفت: «من همیشه تدریس رو دوست داشتم ولی این دامبلدور بوقی فرصتش رو از من گرفت! اون استعداد من رو سرکوب کرد ولی من به راهم ادامه میداد. من تدریش رو شروع می کنم. من تو دهن هاگوارتز و هدمسترش میزنم! »
سپس چوبدستیش را به سمت آسمان گرفت و وردی را زیر لب زمزمه کرد. علامت شوم در هوا ظاهر شد ولی مثل همیشه نبود. در بالای آن، با فونت قرمز و به صورت ایتالیک نوشته شده بود: آموزش لغت ولدمورت و دوستان!
سپس به آمیکوس نگاه کرد و با خنده ملایمی گفت: «کلمه مورد نظرت چیه عزیزم؟»
مرگخواران:




Re: خانه شماره دوازده گریمالد(محفل ققنوس)
پیام زده شده در: ۸:۵۶ پنجشنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۷

اسلیترین، مرگخواران

ایوان روزیه


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۱ یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۰۹:۳۸ پنجشنبه ۱۶ فروردین ۱۴۰۳
از سر قبرم
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
اسلیترین
ناظر انجمن
گردانندگان سایت
پیام: 1506
آفلاین
سیریوس با تعجب و خوشحالی فراوان یقه آلبوس را گرفت و گفت:یعنی تموم شد؟همتون خوب شدین؟
آلبوس کمی به سیریوس چپ چپ نگاه کرد و در جواب گفت:مرلین عقلت بده!مگه توی پست اول نخوندی اثر این معجون لعنتی سه روز طول میکشه؟حالا میخوای همه ظرف یه ساعت حالمون خوب بشه؟در ضمن من تو رو اصلاً به یاد نمیارم.فکر کنم باید پسر عمه خاله ویولت باشی مگه نه؟!

سیریوس: ای خداااا!مگه اینا همین الان نگفتن حالشون خوب شده؟
کینگزلی برای جواب دادن به این سوال نگاهی به اطراف انداخت و وقتی که چهره اش شبیه به یک لامپ مشنگی روشن شد گفت:آهان فهمیدم قضیه چیه،هوگو تو پست قبلی سوتی داد بود!
و سیریوس که دیگر رمقی برایش نمانده بود با تاسف آه غلیظی کشید و گفت:یعنی دوباره بریم پازهر بسازیم؟من خسته شدم بابا!

جیمز دست کینگزلی را گرفت و گفت:اشکال نداره،من و بن کینگزلی!...نه یعنی همون کینگزلی میریم پادزهر درست کنیم.تو همین جا بمون استراحت کن.
بعد از دور شدن جیمز و کینگزلی سیریوس روی اولین پله راه پله نشست و مشغول تماشای ملت محفلی شد.
آلبوس روی لوله جارو برقی مشنگی آرتور نشسته بود و میخواست با آن پرواز کند ولی چون جاروی بیچاره از زمین بلند نمیشد آلبوس مدام از خشم زوزه میکشید و طلسم هایش را مثل نقل و نبات روانه جارو میکرد!

مالی در حالی که مداد سیاه کوچکی در دست داشت به دیوارها حمله کرده بود و با آن طرح های روان پریشانه و خوفی روی آنها میکشید!رون هم به شدت با هرمیون درگیر بود و در آن لحظه سعی در جدا کردن سر هرمیون از تنش داشت!
سیریوس آه غلیظ دوم را هم کشید و منتظر شد که شاید پادزهری که ساخته میشود بتواند جانش را از دست این جماعت نجات بدهد.

در همین فکر بود که ناگهان چیز دیگری در فکرش آمد:
-چیز دیگه خودتی مرتیکه،من نیمه پنهان شخصیتتم!
سیریوس با تعجب به اطراف نگاه کرد و گفت:یعنی چی؟تو دیگه اینجا چی میخوای؟
-صد بار بهت گفتم نیا عضو محفل بشو،مثل اینا میشی.قبول نکردی!خوب باهوش اومدم نجاتت بدم دیگه!
سیریوس با خوشحالی از جا پرید و گفت:راست میگی؟چطوری،باید چیکار کنم؟
-باید فرار کنی!یه نگاه به اطرافت بکن.داری خودتو برای کی به آب و آتیش میزنی؟اینا که همه سرخوشن!برو زندگیت رو نجات بده بیچاره!
سیریوس با عصبانیت به نیمه پنهان شخصیتش گفت:هیچ وقت.اونا دوستای منن،من نامردی نمیکنم!
نیمه پنهان در جواب گفت:نخیر سیریس.تو آدم بشو نیستی.پس همین جا بشین تا اینا تو رو هم مثل خودشون دیوونه کنن.از من گفتن بود.بای!

سیریوس به فکر افتاد.نیمه پنهانش زیاد هم بیراه نمیگفت.میتوانست فعلاً که اوضاع بد است از محفل برود و هروقت که حالشان خوب شد برگردد.از روی عذاب وجدان نگاهی به دامبلدور انداخت تا شاید دیدن او مانع رفتنش شود ولی وقتی دید که دارد با درخت کاج پلاستیکی کریسمس پارسال شمشیر بازی میکند در رفتن مصمم تر شد!
سیریوس به راه افتاد و چیزی نمانده بود به در برسد که جیمز با خوشحالی از در بغل وارد شد و در حالی که ظرف شیشه ای در دست داشت فریاد زد:یافتم،یافتم،یافـــــــــــــ...!
جیمز به سیریوس که در حال رفتن بود خورد و شیشه از دستش ول شد.شیشه حاوی معجون بعد از پرواز بلندی در سراسر اتاق به دیوار مقابل خورد و منفجر شد!قطرات معجون بار دیگر در برابر چشم های آنان دود شد و از بین رفت.

جیمز و کینگزلی: ســـــــــــیریـــــــــــــش!
سیریوس:


ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!


Re: خانه شماره دوازده گریمالد(محفل ققنوس)
پیام زده شده در: ۱۹:۴۱ چهارشنبه ۲۹ خرداد ۱۳۸۷

هوگو ویزلیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۰۳ جمعه ۱۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۴:۰۷ جمعه ۲۵ بهمن ۱۳۸۷
از کنار لیلی لونا پاتر
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 270
آفلاین
کیلومتر ها دورتر از محفل ققنوس ....خانه ی ریدل

لردکچل در کنار شومینه ی سیاه انتهای سالن ایستاده است . از آتش سبز رنگ شومینه سالن رگه های نور سبز دارد.
لرد در حالی که عمق چشمهای قرمزش به آتش دوخته شده ، با آرامش کامل مشغول صحبت کردن با مردی موقرمز در کنارش است .
- خب ببینم پرسی همه چیز برای نبرد هیجان انگیز امروز آماده اس؟
- بله ارباب ، همه چیز آماده اس ، فقط منتظر فرمان حمله شما به سمت محفل هستیم .
- خوبه ف حمله کنید .
مرگ خواران به دستور لرد به طرف محفل ققنوس حمله می کنند . در اواسط راه همینجور که مرگ خواران سوار بر جارو و لرد در هوا پرواز کنان داشت با پرسی صحبت می کرد سوالی از او کرد .
- ببینم پرسی آخرین باری که اون معجون رو توی لوله ی آبشون ریختی کی بود؟
- همین دیشب بود یا لرد
-
- چی شده ارباب ؟
- آخه خرفت مگه من نگفته بودم که حداقل هر سه ساعت یک بار باید بدی ؟
- چرا ارباب ولی چه فرقی می کنه ، اونا که دیگه مسموم شدن
- تسترال احمق ، بفهم بعد از هر وعده مسمومیت بعد شش ساعت اثر معجون از بین میره .
- من ...من ...نمی دونستم ، ولی خب ارباب شاید...شاید مورگان که هنوز اونجاس داره معجون رو میریزه !!
- شاید ولی ...

کمی آنطرف تر از خانه ی شماره ی دوازده گریمالد
کنار همان درخت اندرون باغ


مرجان در حالی که هنوز لبخند بر روی لبهایش نقش بسته به مورگانی نگاه می کند که از رقص زیاد نزدیک غش کردن است .
- مورگان بسه دیگه دستت درد نکنه بیا بشین .
مورگان که از این خبر مسرت بار خوشحال شده بود پولی کف دست نوازندگان و رقاصان گذاشت .
- هی داش این که کمه دست مزد این همه آهنگ و رقص ما این قدر بود ؟
- جون داداش اینی که دادم دستمزد نبود ، هدیه بود ؛مگه میشه روی هنر به این زیبایی شما قیمت گذاشت .
- نوکرتم داش ، خیلی بزرگواری ، رخصت زیاد
- بای
مورگان که از خستگی زیاد بر روی چمن ها ولو شده همواره به مرجان می نگرد .
- مورگان میشه من آرمین صدات کنم .
- چرا ؟
- آخه میدونی ، به آدم رمانتیکی مثل تو نمی یاد اسمش ...اسمش این جوری باشه ، واسه همین هم به نظر من آرمین بهت میاد .
- تو هرچی عشقته صدام بزن ، عزیزم
مورگان و مرجان نزدیک هم شده و... این قسمت را بچه های زیر پانزده سال نخوانند ... :bigkiss:

محفل ققنوس

سه نفر سالم مانده از محفل از اتاق خواب خود بیرون آمده و قصد ورود به ازمایشگاه بودند که ملی ویزلی صدایش را مانند همیشه بلند کرد .
- یــــــــو هـــــــــــو محفلیا بیاید صبحانه حاضره
آن سه نفر :
از آن طرف دامبلدور به سمت آنها می آمد ، وقتی که از کنار آن سه نفر گذشت برگشت و رو به کینزگلی گفت :
- کینزگلی یادت نره ها ، امشب ساعت نه با تو کلاس خصوصی داریم .
صدایی از سمت سالن پذیزایی خاک خورده می آمد که گویی متعلق به آرتور ویزلی بود .
- جیمز ، می شه بیای و بهم بگی که این تلفن موبایل مشنگی چطور کار می کنه .
- اون کوییرل بود ، اون کوییرل بود
- رون عزیز دلم کجایی ؟
جیمز ، سیریوس و کینزگلی :


ویرایش شده توسط هوگو ویزلی در تاریخ ۱۳۸۷/۳/۲۹ ۲۰:۱۰:۵۸

چه کسی بود صدا زد هوگو ؟

تصویر کوچک شده


Re: خانه شماره دوازده گریمالد(محفل ققنوس)
پیام زده شده در: ۱۸:۵۷ چهارشنبه ۲۹ خرداد ۱۳۸۷

آمیکوس کرو


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۲۶ شنبه ۲۰ مرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۰:۴۱ پنجشنبه ۱۸ خرداد ۱۳۹۶
از اليا
گروه:
کاربران عضو
پیام: 367
آفلاین
پس از تلاش هاي فراوان سرانجام باري ديگر موفق شدند.
سيريوس در حالي كه از خوشحالي در پوست خودش نمي گنجيد فرياد سر مي داد:
- دوران فلاكت و بدبختي به سر اومد .ما موفق شديم ، موفق...
به پيشنهاد كينگزلي بهتر بود بدون هيچ تدبيري شيشه را در يك كشو قرار دهند ، شايد اينگونه بهتر نتيجه بگيرند... فقط به بالش بسنده كردند. آنها سپس به اتاق سيريوس رفتند تا فكري براي خوراندن دست پختشان به بقيه ي ساكنين خانه ي شماره دوازده بكنند.سپس سيريوس پس از كلي فشار آوردن و ذوب كردن لايه ي خاكستري مغزش به اين نتيجه رسيد:
- الان كه نصفه شبه(يك بامداد) كاري نمي شه كرد ، تنها راه اينه كه تا صبح صبر كنيم و معجونو بريزيم توي قهوه ي صبونه تا همه بخورن بعد از تاييد گفته هاي سيريوس توسط كينگزلي و جيمز همگي تصميم به خوابيدن گرفتند.

صبح همان روز

سيريوس كه معلوم بود بعد از مدت ها خوب خوابيده است ، با دادن كش و قوسي به خود از رختخواب نرم و راحتش بلند شده وآندو نفر را نيز بيدار مي كند.
- پاشو كينگزلي ، بيدار شو جيمز.نيگا كن نامردا اين همه آب معدني خريده بودما همشو خوردن( منظور يك باكس آب معدني بود كه سيريوس براي نخوردن آب مسموم خريده بود). جيمز در همان حال بين خواب و بيداري گفت:
- بابا بزرگ من صب زود رفتم يه دوشي با اينا گرفتم ، جات
خالي ...
سيريوس:
پس از بيدار شدن همه سيريوس دنبال معجون رفت كه آن را داخل ميز كشو دار گذاشته بود. توضيحات :
با دست راستش دستگيره را گرفت و سپس آن را عقب كشيد ، بعد از آن با دست چپش اقدام به گشتن كشو براي يافتن معجون نمود اما... هيچ اثري از معجون نبود. او دو سه بار دستش را در كشو گرداند اما به نتيجه اي نرسيد ،كشو را با عصبانيت بيرون كشيد و به داخل ان خيره ماند سوراخي دايره مانند به قطر هفت ، هشت ، ده سانتيمتر ته كشو به چشم مي خورد.احتمالا كار يكي از موش هايي بود كه همه روزه بي هيچ محدوديت زماني و مكانيي در خانه مي چرخيدند.كشويي كه معجون در آن قرار داشت در واقع يك ميز كوچك پايه بلند بود.
سيريوس بعد از رفتن به زير ميز با منظره اي غم انگيز و وحشتناك رو به رو شد. شيشه ي معجون شكسته و تمام محتوياتش به علت عبور لوله ي آب گرم از آن ناحيه تبخير شده بود...
- حالا چه خاكي به سرم بريزم ،بد بخت شديم ، بيچاره شديم ...
و پس از كوبيدن كشو به ديوار مقابلش شروع كرد به كندن سيبيل هاي مدل اسپانيشش. ( لازم به ذكر است اين شكلك مربوط به زمانيست كه سيريوس تمام سيبيلش را كنده و رو به كندن موهايش آورده).

روزمقرر حمله فرا رسيد...


ویرایش شده توسط آمیکوس کرو در تاریخ ۱۳۸۷/۳/۲۹ ۱۹:۰۱:۱۲

تصویر کوچک شده

خاطرات جادوگران...روز هاي اشتياق،ترس،فداكاري ها و ...


Re: خانه شماره دوازده گریمالد(محفل ققنوس)
پیام زده شده در: ۱۶:۱۲ چهارشنبه ۲۹ خرداد ۱۳۸۷

باب آگدنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۸ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۳۹ جمعه ۱۳ آبان ۱۳۹۰
از گروه همیشه پیروز گریفیندور
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 527
آفلاین
پست قبلی دو ساعت رزرو داشته.برای همین من میزنم!
_________________________________________
سه سفید همچون تسترال به معجون خیره شدند.سیریوس با دستکش سفیدش که گویا از ریش های دامبولی دوخته شده بود معجون را آروم گرفته و با دقت بسیار آن را از دستان جیمز بیرون کشید. دو دستی شیشه معجون را فشرد و به آرامی آن را بسوی میزی که در کنارش بود حرکت داد.


بعد با حداکثر دقت،کوشش و ژانگولری بازی تمام آن را بر روی بالشی قرار داد.سه محفلی نفس راحتی کشیده و به شیشه بسیار ظریفی حاوی معجون نگاه کردند.سیریوس عرقش را پاک نموده و خوشحال از این که شیشه معجون نشکسته بود به معجون خیره شد.شیشه معجون شکست.


قلب سیریوس نیز گویا همراه با معجون درهم کوبیده شد.نزدیک ترین دیوار را انتخاب کرده و کله خود را به آن کوفتید.جیمز نگاهی به خانبزرگ ناتنی خود انداخت و با تلاش بسیار،جسمی بس صورتی رنگ را که نموره ای به یویو شبیه بود را از جیب خود بیرون کشید.
- نگران نباش.من هنوز یک یویوی دیگه دارم.فقط باید دوباره بری اخ توف باسیلیسک رو بیاری.



مایل ها و کیلوترها و کلا بسی بسیار دور تر از خانه سیفیدا،در خانه بس سیاه و تاریخی،شناخته شده بعنوان خانه ریدلها چند مرگخوار در حال ریختن نقشه ای برای حمله به محفلیها بودند.

دالاهوف برای چندمین بار کلمه"لطفا گوش کنید"را تکرار نموده و منتظر سکوت ماند.
- عزیزان همه خفه لطفا.
ملت مرگخوار بعد از شنیدن این جمله بسیار سیاه و خفن،زیپ دهان خود را بسته و به دالاهوف گوش نمودند.بعد از اندکی ساعت صبر،مرگخواران از جلسه خارج شده و خود را آماده برای حمله به سیفید میفیدها کردند.
فردا روزی تاریخی!!


ویرایش شده توسط باب آگدن در تاریخ ۱۳۸۷/۳/۲۹ ۱۶:۴۰:۵۲



Re: خانه شماره دوازده گریمالد(محفل ققنوس)
پیام زده شده در: ۱۰:۴۷ چهارشنبه ۲۹ خرداد ۱۳۸۷

هوگو ویزلیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۰۳ جمعه ۱۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۴:۰۷ جمعه ۲۵ بهمن ۱۳۸۷
از کنار لیلی لونا پاتر
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 270
آفلاین
شکلبوت شیشه رو در فاصله ی نیم سانتی چشماش قرار داد و مشغول خوندن مواد شد :
- اینجا نوشته : دو قطعه عکس ، فتوکپی شناسنامه ، رضایت نامه ی والدین و کارت شناسایی .
سیریوس که دیگه داشت از دست کارهای شکلبوت آتیش می گرفت شیشه رو از دست شکلبوت گرفت و به جیمز داد .
- بخون ببینم چی روش نوشته ؟
- خب اینجا نوشته : مواد لازم ، یک عدد تخم مرغ ، یک لیتر آب ، یک و نیم لیتر بستی شکلاتی ،سه قطره آب دهان باسیلیسک ، دو قطره خون هوگو ، یک تار موی خاندان بلک ، مقداری قارچ خرد شده ، پیاز تفت داده شده ، اسانش پرتغال ، رنگ های مجاز خوراکی قرمز یا صورتی و یویوی جیمز .........نه نه من نمی خوام یویوم رو بدم .
- ببین جیمز مطمئن باش که تو اگه این کار رو بکنی اسمت در افتخارات محفل ثبت می شه اونم به عنوان ناجی محفل .

شکلبوت که مشغول در آوردن شپش ها روی سرش و نابودی آنها به وسیله ی اسیدلاستکسبونومنتاورد بود حرف های سیریوس را ادامه داد .
- آره جیمز من خودم به همه می گم که تو این کارها ها رو کردی و با دادن یویوی صورتی ات محفل رو نجات دادی . تازه سیروس تو هم باید یه تار موت رو بدی .
- نه ! امکان نداره . من به هیچ وجه این کار رو نمی کنم ،
جیمز و شکلبوت که از دست سیروس عصبانی شدند با نگاهشان او را تهدید می کردند
- اوکی ، اوکی
- خب حالا باید معجون رو بسازیم ، خوبه دیگه همه چیز رو هم داریم . فقط سیریوس باید بره کمی آب دهان باسیلیسک بیاره .

آن طرف خانه ... مرگ خواران

دالاهوف که مشغول خاموش کردن لامپ های اضافی چادر مرگ خواران بود با یک عدد شیر آبی که مشغول چکه چکه کردن بود مواجه می شود .
- نگاه کن تو رو خدا ، دنیا آب نداره ، بعد ما ها می ریم شیر آب رو باز می زاریم .
در همان موقع پرسی وارد چادر می شود . و به سمت دالاهوف می آید .
- آنتویین گوش کن ببین چی می گم تو ....
- خوب شد اومدی پرسی می خواستم بگم که موقع مسواک زدن لیوان آب یادت نره اینجوری خیلی بهتره ، مصرف آب کم تره. راستی من خوردن هفته ای دوبار گوشت ماهی را به همه ی خوانندگان این پست پیشنهاد می کنم .
پرسی :
- خب چی می خواستی بگی ؟
- همین الآن داشتم با لرد چت می کردم ، قرار شد که فردا به محفل حمله کنیم ، گفت باید امروز باید هر ساعت سه بار معجون رو داخل لوله های آب بریزیم .
- فقط یادت باشه تو مصرف آب اسراف نکنی
- چی می گی تو ؟ چرا چرند می گی ؟ به جهنم که اب هدر بره اصلاً بوقیدم تو هرچی صرف جویی هس .
-
- چرا بغض کردی ؟
- تو ، تو ...دلم رو شکوندی ، برو حالش رو ببر صرفه جویی نکردی برو حالش رو ببر
- ببین دالام دیم بوم رو بزار کنار بگو مورگان کجاس ؟

آن طرف تر چادر ...در یک باغ زیبا ....کنار یک درخت

مورگان الکتو در حالی که مشغول پرپر کردن گلی است، کنار ساحره ای نشسته و از خجالت سرخ شده .
- ببخشید ...اسم ... اسم ... اسم...
ساحره : چرا خجالت می کشی؟ راحت باش
مورگان نفس عمیقی می کشد ، چشمهایش را می بندد و بدون نگاه به ساحره می پرسد .
- اسم زیبایتان چیست ؟
- مرجان ، اسم تو چیه ؟
- من ....مورگان هستم .
- چه اسم قشنگی
- اسم شما هم خیلی قشنگه
- چند سالته مورگان ؟
- فردا می رم تو بیست و دوسالگی
- جدی ؟ اتفاقاً فردا تولد من هم هس می رم توی بیست سالگی
- چقدر تفاهم
مورگان گل دیگری را از کنارش می چیند و به مرجان تقدیم می کند . مرجان نیز با حالت رمانتیکی گل را از دست مورگان می گیرد و گل را به زیبایی تمام بو می کند .
مورگان از جایش بلند می شود وسط باغ می ایستد نگاهی به دوطرفش می کند .
از یک طرف گروه موسیقی به او نزدیک می شود و از طف دیگر عده ای رقاص .
مورگان به عنوان رهبر رقاصان در صف اول می ایستد ، آهنگ شروع می کند و فیلم هندی شروع می شود .
- دل ماگیا ...دل ماگیا ، آتسونو هه دل ساقیا ، دل ماگیا ....

داخل خانه گریمالد ... آزمایشگاه


هر سه پژوهشگر به گونه ای که دانشمندان ایرانی اورانیوم را بالا گرفته بودند آنها نیز معجون را بالای سرشان گرفته بودند و فریاد می زدند :
- تمام شد ، ما موفق شدیم

مرد همسایه : چتونه ؟ این موقع شب چرا داد میزنید؟ بیکارید ؟ مردم خوابند مزاحما .

آن سه نفر : شرمنده


ویرایش شده توسط هوگو ویزلی در تاریخ ۱۳۸۷/۳/۲۹ ۱۱:۴۶:۰۸
ویرایش شده توسط هوگو ویزلی در تاریخ ۱۳۸۷/۳/۲۹ ۱۱:۵۸:۰۰

چه کسی بود صدا زد هوگو ؟

تصویر کوچک شده


Re: خانه شماره دوازده گریمالد(محفل ققنوس)
پیام زده شده در: ۱۰:۱۰ چهارشنبه ۲۹ خرداد ۱۳۸۷

جیمی   پیکس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۴۶ جمعه ۲۶ بهمن ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۶:۳۰ دوشنبه ۵ اسفند ۱۳۸۷
از تالار خصوصی گیریفندور
گروه:
کاربران عضو
پیام: 277
آفلاین
فلور با همان حالت دیوانگی از اتاق میره بیرون و سیریوس و شکلبوت رو تنها میذاره تا به حال خودشون گریه کنند.

سیریوس کنار شکلبوت میشینه و زاری کنان میگه:دیگه تموم شد...همه چی تموم شد...
_ببخشید چی تموم شد؟
_اه...تو هم همش میزنی تو حالم ....منظورم محفله دیگه کار محفل تمومه.همین الاناست که مرگخوارا حمله کننند و ما بدون هیچ یاری کشته میشیم...
شکلبوت دستش رو میذاره رو شونه ی سیریوس و با ناراحتی میگه:نه ما حتما یه راه حلی به دست میاریم میگی نه...نگاه کن!
ناگهان در باز میشه و جیمز میپره ئسط اتاق و میگه(فریاد زنان):واااایی فلور...فلور حالش وب شد چی کار کردین که خوب شد هان؟
شکلبوت: اما...اون که حالش از اولم بدتر بود ندیدی داشت با دست از اتاق بیرون میرفت سیریوس؟
_اره...چطور امکان داره؟
جیمز جلوتر میاد و میگه:کاری به این کارا نداشته باشین بقیه معجونو بده میخوام بقیه رو هم خوبشون کنیم...چرا این جوری نگاه میکنین؟معجونو بده دیگه...
شکلبوت با ناراحتی میگه:شانسمون پر کشید رفت حالا دیگه هیچ راهی وجود نداره!
_چرا؟مگه چی شده؟
شکلبوت نگاهی به سیریوس میندازه و با تاسف به ان طرف اتاق و به ان شیشه شکسته و معجون ریخته نگاهی میندازه.
جیمز با دنبال کردن نگاه شکلبوت به قضیه پی میبره و به سیریوس هجوم میبره و یقش رو میگیره و با عصبانیت سرش داد میزنه:

تو چطور تونستی اخرین شانس رو از بین ببری؟هان؟چرا زدی شیشه رو شکوندی؟مگه عقلت کمه؟
_ من...من...عصبانی بودم یه کاری کردم ...اوه جیمز یقمو ول کن من بزرگ تر از توام ها!
شکلبوت رو به جیمز فزیاد میزنه:بسه دیگه...کاریه که شده دیگه هم درست نمیشه باید به فکر کار دیگه ای باشیم.
جیمز یقه ی سیریوس رو ول میکنه و با عصبانیت به او نگاه میکنه.
شکلبوت:عجب جذبه ای جیمزم از من ترسید!
_حالا بیاید تو ارامش مغزامونو به کار بکشیم و فکر کنیم.
سه نفری همان طور که دور اتاق میگشتند فکر کردند و کردند...
چند ساعت بعد...

سیریوس با هیجان از این طرف اتاق به ائن طرف رفت و با خوشحالی گفت:یافتم...یافتم...
جیمز گفت: چی رو یافتی سیریوس؟
_یافتم...ما باید معجون رو دوباره درست کنیم.
شکلبوت با ناراحتی گفت:ولی ما که دستور و عملش رو نداریم میخوای چی کار کنیم؟
_تو هم با این فکرات
_نه...صبر کنید...
و بعد سیریوس به طرف شیشه ی شکسته رفت و گفت:باید رو این دستور عملش رو نوشته باشه...اره نوشته.
جیمز و شکلبوت با سرعت پیش سیریوس رفتند و روی شیشه را نگاه کردند.
_واااایی این دستور عملشه.
_اینجا تمام ماده اش رو دادن باید بریم تو ازمایشگاه و معجونو درست کنیم.

در ازمایشگاه

سه نفری با لباس های ضد اشتعال و کلاه های مخصوص مشغول درست کردن معجون بودن.
_روی دستور رو بخون ببین ماده ی اول چیه...




Re: خانه شماره دوازده گریمالد(محفل ققنوس)
پیام زده شده در: ۸:۴۳ چهارشنبه ۲۹ خرداد ۱۳۸۷

مورگان الکتوold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۳ شنبه ۲۰ اسفند ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۶:۳۰ چهارشنبه ۴ مرداد ۱۳۹۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 620
آفلاین
سیریوس با خشانت نگاهی به جیمز می کنه و میگه: نه... اصلا خودم نمی دونستم که آب مشکل داشته ... خوب شد گفتی.
و زمزمه وار ادامه میده: بوقی!
در همین لحظه دومبل با کله به سمت سیریوس حمله ور میشه و با یک حرکت رزمی ارزشی، به زمین می چسبانتش!
- مگه بهت نگفتم دیگه جلوی بچه از این حرف ها نزنی!
سیریوس: عجب... این دیگه رفتارش بر عکس شده!

فلاش بک.....
جیمز در حال یویو بازیه که ناگهان دامبل از ناکجاآباد پیدا میشه و دست جیمز رو میگیره.

- عموجان... تو خیلی سیفید.... نه با استعداد به نظر میای می خوای برات یه سری کلاس های خصوصی برای رشد استعدادهات بذارم؟!!

در همین لحظه سیریوس با کله به سمت دومبل هجوم می بره و همزمان فریاد میزنه:نـــــــــــــــــــــه( صدا اکوداره!) ... من اجازه نمیدم تو این جوان پاک رو هم با کلاس های خصوصیت ... بی ناموس کرده و از همه بدتر از اون در راه مقاصد پلیدت سوء استفاده کنی!

- عجب... چه خفن حرف می زنی! باشه قبول

پایان فلاش بک.

دومبل و سیریوس همچنان در حال کشتی گرفتن و استفاده از اعمال مشنگی هستند که شکلبوت به طرز ارزشی وارد میشه.

شکلبوت در افکارش:عجیبه... من احساس می کنم که قبلا خورده شدم ولی حالا صحیح و سالمم... احساس می کنم که به شدت خز شده ام و بر ارزشیتم هم افزوده گشته است!!!!

سیریوس در حالی که هنوز از ضربات شکلم دامبل تاثیر میگیره ،میگه:شکلبوت... اینا... خل تر شدن... ظاهرا ... چند شخصیتی هم شدن!
شکلبوت: من یه پادزهر پیدا کردم
سیریوس : آفرین... چه جوری پیداش کردی؟!
- نمی دونم...داشتم میومدم تو کارگردان داد!

... کات... گند زدی به نمایشنامه، بوقی اینا چیه میگی...بوق برتو باد ... شترق...

یه دسته کاغذ محکم به صورت شکلبوت برخورد می کنه و اثر منفی بر صورتش می ذاره.
شکلبوت کاغذها رو در دست می گیره و از قسمی از اونها شروع میکنه به خوندن: خوب من این پادزهر رو از وزیر مردمی گرفتم... چی نوشته هان... وزیر مردمی به من کمک کرد تا بتوانم به شما کمک کنم

کیلومتر ها آن طرف تر وزارت خانه ی سحر و جادو

وزیر مردمی: خوشبختانه از امروز شروع کردم به تبلیغات برای دوره ی بعدی انتخابات....!!!

محفل ققنوس

شکلبوت داره پادزهر رو به خورد فلور میده.
سیریوس: حالا چرا اول فلور؟
شکلبوت: دیگه...!!

فلور بادزهر رو کمی مزه مزه می کنه و پس چند بالانس، دوباره بدون هیچ تغییری روی صندلی میشیه.
شکلبوت: نه روی شیشه نوشته بعد از یک روز اثر می کنه!!

یک روز بعد...

سیریوس که از چهره اش مشخصه که مدت هاست نخوابیده به اطرافش نگاه می کنه، تنها اشخاصی که در اتاق حضور دارند عبارتند از : فلور، شکلبوت و خودش( چه ربطی داشتم ، نمی دونم!!!)
سیریوس: چی شد!!
شکلبوت:جواب نداده
- نه ... آخه چرا ؟؟!مگه من چه گناهی کردم!
در همین لحظه سیریوس شیشه ی پادزهر رو می گیره و به صورتی ارزشی اون رو به دیوار می کوبونه و میشکنه , و کلا اثری از پادزهر به جا نمی ذاره!!
- اه...چرا اینجوری کردی تنها شانسمون تباه شد!!!
- نگاه کن بوقی... چه قدر تاثیر داشته؟! حالا دوباره باید کلاس خصوصی برگزار کنم!!
فلور:


...


ویرایش شده توسط مورگان الکتو در تاریخ ۱۳۸۷/۳/۲۹ ۹:۲۷:۵۴
ویرایش شده توسط مورگان الکتو در تاریخ ۱۳۸۷/۳/۲۹ ۹:۳۲:۲۲
ویرایش شده توسط مورگان الکتو در تاریخ ۱۳۸۷/۳/۲۹ ۹:۳۴:۵۹

تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.