هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: شركت حمل و نقل هوایی جادوگران
پیام زده شده در: ۱۴:۱۴ جمعه ۶ شهریور ۱۳۸۸
#36

مینروا مک گونگال old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۰ دوشنبه ۲۰ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱:۵۸ یکشنبه ۳ مرداد ۱۳۹۵
از دفتر وزارت
گروه:
کاربران عضو
پیام: 547
آفلاین
وزارت سحر و جادو اعلام می کند :

طی تایید وزارت سحر و جادو و وزیر سحر و جادو تصمیم گرفته شده است مسئولیت این تاپیک از این پس به عهده ی بارتی کراچ

مسئولیت مسئول تاپیک :
دنبال کردن سوژه و جلوگیری از انحراق آن .
تزریق سوژه های جدید در صورت لزوم .
ارائه ی گزارش به وزیر در مورد پیشرفت تاپیک
در صورت لزوم اقدام به عضو گیری کنند .
مدیریت تاپیک .

توجه : این کار دلیلی بر کم کردن کار وزیر و کابینه نیست بلکه تنها روشیست برای بهبود اوضاع فعلی و پیشرفت روز افزون ایفای نقش سایت .

با تشکر وزیر سحر و جادو !



Re: شركت حمل و نقل هوایی جادوگران
پیام زده شده در: ۲۲:۳۲ دوشنبه ۷ بهمن ۱۳۸۷
#35

مونتگومریold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۹ یکشنبه ۳۰ تیر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۰:۴۵ دوشنبه ۲۳ بهمن ۱۳۹۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 588
آفلاین
- هواپیما...زیبا نیست؟ این واقعا زیباترین چیزی که من دیدم!ببین چه چیزیه؟واو! بیلز نظر تو چیه؟
- بنظر من...
- آره خودم میدونم بلیز!خیلی زیباست.تو یکی از کتابهای ماگولی خوندم که باهاش میرن هوا بعد تو هوا باهاش جفتک میزنن.فکرشو بکن من اون بالا برم جفتم بزتم!
- ولی اخه...
- بلیز میدونم که برات سخته در مورد این جسم بگی!اصلا این زیباترین چیزی که توی زندگی هر کسی دیده شده.ببین چطوری توی این جعبه جا شده؟
- قربان جعبه خالیه!
هوکی:

هوکی نگاهب به بلیز کرده و سپس مجددا به جعبه چشم دوخت.
هوکی:یکی منو بگیره


هوکی به آرامی چشمان خود را باز نمود.هنوز هم به داخل کشتی بودند.نور ممد و کورممد همان طور که وی را باد میزدند باهم در حال پچ پچ کردن بودند.هوکی دستی به سر خود کشید و سپس خطاب به کورممد گفت:
اوهوی یارو!من اینجام کجارو باد میزنی!
- ببخشید آقا!آخه من بگی نگی کور هستم.شرمنده.
- عجب!تا حالا نفهمیده بودم.

هوکی از صندلی خود بلند شد و خطاب به بلیز گفت:
بلیز خواب بدی دیدم!خواب دیدم که هواپیما نبود و به ما فقط جعبه خالی رو داده بودن.جعبه هم دقیقا مثل همون جعبه ای بود که الان تو دست تو....

هوکی مکث کوتاهی نمود و بعد با عصبانیت فریاد کشید:
نامردا!هواپیمای منو دزدیدن!برو پیداشون...برو بکششون!برو بگیرشون..پیداشون کن و بیارشون پیش من!با هواپیما!



یکم خیلی دورتر، مقر مخفی رانده شدگان
تدی همان طور که به هواپیما نگاه میکرد رو به جیمز گفت:
ولی چیز باحالیها!میگم یک دوری باهاش تو حیاط بزنیم؟
-نچ...من بدون کمکی نمیتونم سوارش بشم.تازه زنگ نداره.میترسم سوارش بشیم بعد نتونیم زنگ بنزیم بعد بزنیم یکی رو بکشیم.
جیمز این را گفت و سپس با بیل درازی به هواپما ضربه زد.

تدی نگاهی به جیمز نمود و گفت:
بیل دایی دستت چکار میکنه؟
-یویو نداشت بیلشو داد
- تو چتر نوشته بود که گمش کرده.
- تو که میدونی...حواس نداره.دوباره یادش رفته.

تد بر روی صندلی صورتی رنگی نشست و گفت:
حالا چکار کنیم؟
- صبر میکنیم تا بیان دنبالش


ویرایش شده توسط مونتگومری در تاریخ ۱۳۸۷/۱۱/۷ ۲۲:۴۸:۱۸
ویرایش شده توسط مونتگومری در تاریخ ۱۳۸۷/۱۱/۷ ۲۲:۵۰:۲۹

تا زمانی که عشق دوستان هست، مونتی هرگز فراموش نخواهد شد!!


[i][b][color=669933]"از این به بعد قبل از


Re: شركت حمل و نقل هوایی جادوگران
پیام زده شده در: ۱۲:۳۷ یکشنبه ۶ بهمن ۱۳۸۷
#34

گلگوماتold2


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۴۵ شنبه ۷ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۶:۴۳ سه شنبه ۲۵ فروردین ۱۳۸۸
از مامان اینا چه خبر؟
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 74
آفلاین
وزیر به سرعت به همراه کابینه ی مخصوصش وسایلش رو جمع می کنه و به سرعت بندر حرکت می کنه تا با هواپیمایی که ماگل ها با اون در هوا شناور می شن آشنا بشه و اونو به ندن بیاره...


بندر، صبح زود!

عقاب های زیادی در آسمان به پرواز در آمده اند و با چشمان تیز بینشان به پایین می نگرند. کشتی های عظیمی در کنار بندر ایستاده بودند. جعبه ها و بشگه های زیادی در کشتی و در بندر قرار داشت و هر لحظه تعدادی از بندر به درون کشتی ها و تعداد از درون کشتی ها به بندر منتقل می شدند.

ناگهان گروه سیاه پوشی در بین چند جعبه ی بزرگ ظاهر شدند و از پشت آنها بیرون آمدند و به سمت دیگری به راه افتادند...

- کجاست این هواپیما؟! خیلی دوست دارم زودتر ببینمش.

- جناب وزیر. به ما خبر دادن که تا چندین دقیقه ی دیگه هواپیما به اینجا می رسه.

- پس ما چرا وقتمونو تلف کردیم و انقدر زود اومدیم اینجا؟! حقوق این ماهت رو بهت نمی دم تا آدم شی. مگه من بیکارم که بیام اینجا علاف شم؟ تـ...

صدای سوت و بوقی به گوش رسید و وزیر آستاکباری به سرعت روی پاشنه ی پا چرخید و به آن نگاه کرد. نامه ای را از جیبش بیرون کشید و آن را باز کرد.
نقل قول:
کشتی ای که محموله ی هواپیما رو میاره صبح زود ساعت 5:30 دقیقه به نزدیکترین بندرگاه به لندن می رسه. عکس این کشتی رو می تونین در پاکت نامه ببینید!

نامه را به سرعت خواند و عکس را از درون پاکت بیرون کشید. نگاهی به عکس و سپس نگاهی به کشتی انداخت و در چشمان ریزش برقی افتاد. با حرص و ولع به سرعت به سمت کشتی به راه افتاد و گارد ویژه اش به همراه کابینه ی مخصوصش پشت سرش به راه افتادند و هر لحظه به کشتی ای که به کناره ی بندر نزدیکتر می شد، نزدیکتر شدند...

- هواپیما


ویرایش شده توسط گلگومات در تاریخ ۱۳۸۷/۱۱/۶ ۱۲:۴۱:۴۶


Re: شركت حمل و نقل هوایی جادوگران
پیام زده شده در: ۱:۱۰ یکشنبه ۶ بهمن ۱۳۸۷
#33

محفل ققنوس

تد ریموس لوپین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۳۰ سه شنبه ۱۰ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۲:۵۵ پنجشنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۶
از دور شبیه مهتابی‌ام.
گروه:
محفل ققنوس
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 1495
آفلاین
- هوی ممد هوی... یه کم یواش تر... بده به چپ... به چپ.. هوی...!

ممد که پشت دستگاه جرثقیل؟! نشسته و هندز فری به گوش داره داره، با کلی اهرم و وسیله، یک جعبه ی خیلی خیلی بزرگ رو با کلی سر و صدا جابجا میکنه، بدون توجه به فریاد های بلند کورممد ( که در اینجا کور بودنش زیر سوال رفته!) به سرعت جعبه رو از این طرف به اون طرف میبره و هر لحظه احتمالش هست که سقوط کنه.

- هوی ممد... هوی ....

- گفتم به اون زیارتی که رفتم... قسم به اون عبادتی که کردم...


- هویییییی ممد...

- قسم به اون قفلو دخیل که بستم...بعد خدا من تورو میپرستم


بووووومب!

جعبه ی غول پیکر درست روی سر کور ممد بخت برگشته سقوط میکنه، بچه هاش بی بابا میشن، زنش میره شوهر دوم میکنه که هر شب کتکش میزنه و معتاده و در نتیجه مجبور میشه بره خونه ی مردم کلفتی و ... برگردیم به گزارش صحنه!

ممد که هنوز داره سرش رو تکون میده، دستاش رو از هم باز میکنه و خمیازه ای میشکه، از پشت دستگاه میاد پایین و میره توی اتاقک استراحت تا واسه خودش یه چایی بریزه.

*یک روز بعد*

- قربان، اینهم محصول مورد نظر. فقط باید متخصصین روش جادوهای مربوطه رو پیاده کنن.

هوکی مشغول چرخیدن و بازرسی کردن وسیله ی بزرگ آهنی میشه:

- مشنگا چطور با این وسیله ی گنده میرن هوا؟
- خب قربان ما یه مشنگی که کار اینا رو بلده الان زندانی کردیم، خودش قول داد کمکمون کنه!
- بسیار عالی!!

همان زمان - مقر مخفی رانده شدگان

هو هو هو هو هو...
( افکت رسیدن پکج - پیام کوتاه جغدی!)

نقل قول:
یه محموله ی مشنگی مشکوک، معروف به هواپیما قراره امروز از بندر به وزارتخونه منتقل بشه. میگن 10 تا تسترال قراره جابجاش کنن. بهتره قبل از اینکه به لندن برسه یه کاریش بکنیم وگرنه این هوکی گور به گوری معلوم نیست باهاش چیکارا نکنه!


جیمز و تدی: هوممممممممممم....!


تصویر کوچک شده


Re: شركت حمل و نقل هوایی جادوگران
پیام زده شده در: ۱۸:۳۵ پنجشنبه ۱۸ مهر ۱۳۸۷
#32

مونتگومریold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۹ یکشنبه ۳۰ تیر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۰:۴۵ دوشنبه ۲۳ بهمن ۱۳۹۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 588
آفلاین
سوژه جدید

_____________
میگم بیا این ور.نه مردک!این ور.اون جا پره بیا این ورر..آیییییی.

آلبوس شکم بزرگ خود را با دودست چسبید و سپس، خود را از جلوی جاروی عظیم الجثه کنار کشید.جارو با سرعت بر روی باند فرودگاه فرود آمد و بطور وحشتناکی به جاروی جلویی برخورد کرد.
آلبوس از روی زمین بلند شد وسپس، با عصبانیت بسوی خلبان حرکت کرد:
مردک مگه منو از اون بالا با این هیکل ورزشکاری نمیبینی هی دارم جون میکنم میگم برو اون ور فرود بیا؟با این صد کیلو چربی بزنم پرت شی اون ور؟
- شرمندتونم جناب دامبل.بخدا از اون بالا خیلی ریز بنظر میومدین.
- حالا منو ریز میبینی؟ ریز تویی و هفت جد و آبادت!
دامبلدور با عصبانیت به مرد نگاه کرد و سپس با قدمهای بلند از هواپیما دور شد.




وزیر همان طور که پا بر روی پا انداخته بود،مشغول گوش دادن به صدای زیبای خانم اسکیتر(جالا شما فکر کنید خبرنگار هم هست)از رادیو بود.
- امروز برای ششمین بار،سه جاروی مسافر بری بدلیل خراب بودن چراغهای راهنمایی و رانندگی هوایی به یک دیگر برخورد کردند.چند روز پیش نیز،بدلیل نبودن علامت"این جاده یک طرفه میباشد"دو هواپیما به یک دیگر برخورد نمودند.

در همین هنگام،در اتاق وزیر بطور وحشیانه ای باز شد.آلبوس با صورتی قرمز وارد اتاق شده و فریاد زنان گفت:
مردک...این چه وزارت خونه ایه که درست کردی؟این خلبانا که اصلا حرف منو گوش نمیدن.تازه مردک بیشعور جرات میکنه به من بگه که از بالا ریز دیده میشم!بیسیم و میسیمی هم که نداریم حداقل بهشون زنگ بزنم بگم کجا باید فرود بیان.این چراغ قرمز هایی که اون بالا کار گذاشتین هم که هیچ کدومشون کار نمیکنه.جاروها هی میخورن به هم دیگه! این تابلوهاتون هم که یا برعکس نسب شده یا این بچهای بی تربیت روشون نقاشی کشیدن و برای همین کار نمیکنه.کلا حمل و نقل هوایی جادوگران خیلی سخته!سریعا باید یک فکری درموردش کرد وگرنه کلی مرگ و میر رو دستت میاد.
مرگ و میر هم که یعنی پایان وزارت!
وزیر: :no:


تا زمانی که عشق دوستان هست، مونتی هرگز فراموش نخواهد شد!!


[i][b][color=669933]"از این به بعد قبل از


Re: شركت حمل و نقل هوایی جادوگران
پیام زده شده در: ۱۳:۱۹ سه شنبه ۱۹ تیر ۱۳۸۶
#31

سوروس اسنیپold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۴۰ پنجشنبه ۷ تیر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۹:۴۸ جمعه ۶ اردیبهشت ۱۳۸۷
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 94
آفلاین
ریموس به فکر فرو رفته بود و نقشه ای خوب به ذهنش می رسه.
ریموس:فهمیدم!(نگاه ها همه به سمت ریموس خیره شده)من رو که دبی پیاده کردید خودتون میتونید برید ایران.
ملت:
هوریس:فکر کردیم آدم شدی حالا چرا می خوای بری دبی،ببین اینایی که میرن دبی نمی تونن برن لندن تو باید پیشرفت کنی باید بری یه جایی دورتر مثل آمریکا
ریموس کمی در فکر فرورفت و ناگهان به حرف اومد:بله ما میریم آمریکا.آقای راننده دور بزن من می خوام برم آمریکا.
ایگور:چی چی آمریکا ،ما الان بازی داریم.
بلیز در حالی که عینک آفتابی از جیبش در میورد و موهاشو مرتب می کرد:آمریکا!!من یه خورده حول شدم.میگن اوضای بیناموسی اونجا خیلی خوبه.
حاج کالین در حالی که بلند فریاد میزد: ای مرلین تو را به ریشت قسم این جوان را به راه راست بازگردان.
و سپس در حالی که آفتابه ای در ابعاد جیبی را جیب کت خود خارج میکرد ادامه داد.
-چطور حاضر میشوید در حضور این اشیای مقدس از چنین جاهای ضد آسلامی حرف بزنید.
ناگهان صدایی از کابین راننده به گوش رسید.
-مسافرین محترم مسیر خود را به طرف امریکا تغییر دادیم.
ملت:
حاج کالین و ایگور:
لحظهای بعد هر کس مشغول صحبت با بقل دستیش می شه

-------------------------جایی در دور دستها(لندن-اتاق مدیریت)--------------------
راجر:ببین کریچ میتونی ریموسو بلاک کنی.
کریچ در حالی که با منوی مدیریت ور میرفت:نه اصلا تو رادار منوی مدیریت پیدا نمیشه
راجر:یعنی چی پیدا نمیشه ،اصلا حذف شناسش کن.
کریچ:متاسفم، اوون الان خارج از دسترس منوی مدیریت ماست.

-------------------------تو قالیچه پرنده--------------------------
در همین لحظه که ملت بسیار خوشحال بودن ناگهان حاج کالین بلند میشه و در حالی که چند عینک در دستش داشته روبرووی ملت می ایسته
حاج کالین:گوش کنید حال که قرار است تن به چنین ننگ بزرگی دهیم،من نوعی عینک با نام آنتی بیناموسیوس که از جدید ترین دستاوردهای آسلام است را به شما می دهم تا در آن کشور با استفاده از این عینک ها ساحره های بد ردا در برابر دیدگان شما محجوب شوند.
ملت:

خیلی تیکه های طنز جالبی داشت!منو مدیریت رو خوب وارد داستانت کرده بودی!فقط یک تیکه بی ناموسی داشت و درجه اش هم خیلی بالا بود!من اونو پاک کردم چون اگر مدیران میدیدند بلاک رو شاخش بود!بی ناموسی تا حدی خیلی خوبه ولی نه اینجوری بنویسی!
باز سوژه رو سریع پیش برده بودی!سعی کن به یک سوژه برسی تا چند سوژه مختلف که ضعیف کار بشوند!یک سوژه رو پروروش بده و قشنگش کن!در هر حال رول قشنگی بود!از قبلیه خیلی بهتر شده بود!


ویرایش شده توسط دابی در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۱۹ ۲۰:۴۸:۴۷

تصویر کوچک شده


Re: شركت حمل و نقل هوایی جادوگران
پیام زده شده در: ۰:۵۲ سه شنبه ۱۹ تیر ۱۳۸۶
#30

ایگور کارکاروفold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۳ شنبه ۱ بهمن ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۸:۰۶ دوشنبه ۲۵ آذر ۱۳۹۲
از اتاق خون محفل
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 3113
آفلاین
صحنه اهسته شد..کنترل به آرامی سقوط میکرد و همه با چشمانی باز و غمگین به آن نگاه میکردند..ناگهان بلیز از آن دور شیرجه زد و با دستانش محکم کنترل را در دست گرفت!صحنه دوباره به حالت اولیه برگشت و بلیز با لبخندی کنترل را در دست داشت!بلند شد و خودش را تکون داد!

-زابینی عزیز!دستت درد نکنه!حالا اون کنترل را بده به عمو ریموس!افرین عزیزم!آفرین گلم!
-به یک شرط بهت اینو میدم!باید برام شکلات و آب نبات بخری!
-باشه باشه!اونو بده من کاری میکنم همیشه شکلات بخوری!میفرستم یک جای خوب !

تمام افراد سوار بر قالیچه داشتند این معامله را نگاه میکردند و انگار نه انگار!
-دستت درد نکنه بلیز!آهان بده من!آفرین عزیزم!
-خب!معامله ای خوبی بود!شیرینیش یادتون نره!
-ساکت شو پیرمرد خرفت!حالا بلیز تو هم برو اونور!حرف بزنید این دگمه رو میزنم!
-خیلی نامردی ریموس!نامرد نامرد نامرد!اصلا من باهات قهرم دیگه!

آنها بر فراز کوه های بلند پیش میرفتند!بر روی کوه ها برف نشسته بود و لایه ای ابر بین آنها و کوه فاصله بود!چهره تک تک افراد مظطرب و دلهره به ریموس نگاه میکردند و او هم به صورت خشن به آنها خیره شده بود!
-ریموس تو اینجوری نبودی که!تو خیلی پسر خوبی بودی!چه بلایی سرت اومده؟
-من مجبور شدم لارتن!من رو به کارهای مبتدیانه و بد وا داشتند!من..من..من مثل شما ها بودم ولی به دلیل گرگینه بودن بین من و شما فرق گذاشتن!این نامردیه!(اوج دردناک بودن داستان،بی احساس یک مقدار گریه کن)
-ولی تو میتونی جبران کنی!همین الان هم دیر نشده!اون کنترل رو بذار زمین!همه ما تو رو میبخشیم!
ریموس به فکر فرو رفت!چشمانش را بست و به زمان های قدیم فکر کرد!حق با آنها بود!ولی چیکار میکرد؟اگر تسلیم میشد کارگاهان میگرفتنش!بیشتر فکر کرد تا بالاخره به نتیجه ای رسید!هدفی خوب!


بعضی اوقات نیاز به تغییر هست . برای همین شناسه بعدی منتقل شدم !

شناسه هایی که باهاشون در جادوگران فعالیت داشتم :

1-آلبوس دامبلدور
2-مرلین



Re: شركت حمل و نقل هوایی جادوگران
پیام زده شده در: ۱۷:۴۸ دوشنبه ۱۸ تیر ۱۳۸۶
#29

آلبوس پرسیوال ولفریک  دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۱۵ پنجشنبه ۲۶ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۴:۰۹ جمعه ۱۲ بهمن ۱۳۸۶
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 281
آفلاین
ناگهان زابینی دستش را بالا برد و در حالی که چشمان معصومش را به ریموس دوخته بود ، گفت:
-آقا ببخشید این بم ماگلی چیه؟

ریموس ناگهان دستش از روی دکمه آن لغزید و به آرامی پایین آورد.
-بم نه عزیزم ، بمب ! صبر کنین ببینم اصلا هیچ کدوم از شماها می دونین بمب چیه؟

همه با هم یک صدا:
-نهههههه!
-پس چرا جیغ کشیدین؟

زابینی پاسخ داد:
-آخه خوشگله ! نیگا کنین رنگ رنگیه! این دایره سبز رنگ چیه؟

و دستش را به دکمه انفجار بمب نزدیک کرد ، ولی ریموس دستگاه کنترل بمب را عقب کشید و گفت:
-هویییی! چی کار می کنی؟می خوای هممون را به کشتن بدی؟
کالین ناگهان از جا برخاست و باعث شد کنترل قالیچه بهم بخورد!
-استاد لوپین من میدونم چیه! فکر کنم یکی گفت بمب یه چیزی مثل طلسم انفجاره ، درست میگم؟مثل همونی که سدریک برای کشتن پتی گرو کچل استفاده کرد ، نه؟

ریموس:
-آفرین پسرم! ده امتیاز برای گریفیندور...

کالین فریاد زد و گفت:
-ممد نبودی ببینی رقص ... :angel:

ریموس حرف کالین را قطع کرد و پس از اینکه فهمید در حال دزدی است و نه در حال تدریس شروع به تهدید دوباره کرد.

در این هنگام راننده از ناکجا آباد قالیچه گفت:
-جناب روپین! این دکمه نارنجی مال چیه؟

ناگهان صدایی مهیب آسمان را فرا گرفت و به صورت صدایی که از همه سو به گوش می رسید گفت:
-چه کسی بود صدا زد لارتن؟

ملت همه با هم (حتی ریموس):
-بابا یه دو دقیقه ساکت باش ببینیم! کی با تو بود آخه؟

ریموس گفت:
-اول من لوپینم نه روپین ، دوما این دکمه واسه اینه که...

اما قبل از اینکه حرفش را کامل کند ، قالیچه ناگهان برای عبور از یک کوه کج شد و دستگاه کنترل بمب به رو(به استعاره از به پشت) از دست ریموس به زمین افتاد...

خب خیلی جالب بود رولت!سوژه اصلی رو زیاد جلو نبردی ولی با سوژه های فرعی جاشونو پر کردی و در واقع داستان رو درست کردی!نیاز به چنین پستی بود!
یکی از مشکلاتت استفاده از کلمات سنگین برای رول طنز بود!سعی کن کلماتت راحت استفاده کنی!مثلا به جای کلمه "پاسخ داد" میتونستی بگی گفت و البته یک مقدار توصیف چهره و اینا شخصیت گوینده رو هم به کار میبردی!یک مقدار هم زیاد خط هات جدا بود!نیاز نیست اینقدر زیاد فاصله بذاری!من قبلا این مشکل رو داشتم ولی الان رفعش کردم!در کل رول قشنگی بود!


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۱۸ ۱۷:۵۶:۴۵
ویرایش شده توسط [fa]ايگور کارکاروف[/fa][en]Igor[/en] در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۱۸ ۱۹:۱۲:۱۷



Re: شركت حمل و نقل هوایی جادوگران
پیام زده شده در: ۲۳:۰۷ یکشنبه ۱۷ تیر ۱۳۸۶
#28

سوروس اسنیپold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۴۰ پنجشنبه ۷ تیر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۹:۴۸ جمعه ۶ اردیبهشت ۱۳۸۷
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 94
آفلاین
ریموس هر روز صبح در حالی که بسیار خوشحال و علاقه مند به کارش بوده به سرکار میرفته و با اشتیاق به کار های روزانش میپرداخته و سعی میکرده در کارش پیشرفت کنه(از شغل شریف کهنه کشی به شغل شریف تر باربری).
مثل همیشه در حال کهنه کشی بوده که ناگهان متوجه میشه که بازیکنان تیم مطرح آجاس به همراه یک سری داور به داخل فرودگاه میان
بازیکنای تیم آجاس:
ریموس که حسابی جو گیر شده که در مقابل این بازیکنان کوییدیچ قرار گرفته به سرعت قلم و کاغذی فراهم میکنه و برای گرفتن امضا به طرف اونا میره
-ببخشید آقای زابینی میشه یه امضا بدید
بلیز در حالی که نگاه سردی بهش تحویل میده:وقت ندارم
ریموس ناامید به طرف ایگور میره
-ببخشید جناب کارکاروف میشه یه امضا بدید
-من به توی زمین شور کثیف امضا بدم،برو اونور حالتو ندارم
به این ترتیب شدیدا به ریموس بر میخوره و در حالی که خیلی ضدحال خورده دوباره مشغول کار میشه.اما هر لحظه زمین شوی کثیف توی مغزش تکرار میشده
تو فکر ریموس:چرا من باید همش زمین بشورم چرا من نباید یک شغل آبرومند داشته باشم.اصلا من باید از این مملکتی که قدرمو نمیدونن بریم.
همونطور که ریموس به رفتن فکر میکرده ناگهان صدایی از داخل فرودگاه به گوش میرسه
-از مسافرین محترم پرواز 477 به مقصد ایران خواهشمندیم هر چه سریعتر سوار قالیچه پرنده بشن
تو فکر ریموس:فهمیدم با همین پرواز میرم دبی حال این بوقیای آجاس رو هم می گیرم.
و به این ترتیب ریموس به طور مخفیانه وارد قالیچه پرنده میشه و قالیچه هم پرواز میکنه.
-------------------داخل قالیچه-----------------------
حاج کالین که از قضا مسافر این پرواز بوده:از مسافران خواهشمندم برای اینکه سفر خوبی داشته باشیم.سه بار بر آفتابه مرلین دروود بفرستند
در همین لحظه ساحره ای که مهماندار بوده برای نشان دادن طریقه استفاده از ماسک در مواقع خطر میاد
هوریس:این ساحره چشه؟؟به نظرم میخواد بی ناموس بازی در بیاره.
بلیز:فکر کنم حق با تو هست.بزار این حاج کالین حواسش پرت شه ببینیم میشه یه جوری باهاش راز و نیاز کرد.
هوریس رو به مهماندار:
مهماندار:
مدتی میگذره و ملت در حال خوردن چیپس و پفک و گفتگو بودن که ناگهان ریموس از سر جاش بلند میشه و به وسط قالیچه میره.
ریموس:این قالیچه توسط یک بمب ماگلی بمب گذاری شده و دکمش هم دست منه دست از پا خطا کنید همتون رو میکشم من میخوام برم دبی وگرنه این قالیچه رو میبرم رو هوا.
ملت مسافر:جیییییییییییییییییییییغ
مهماندار:جییییییییییییییییییییییغ
راننده:جییییییییییییییییییییییغ


خب رولت خوب بود..!ولی یکسری مشکل داشت!اولیش اینکه سوژه فرعی برای داستانت درست نکرده بودی..!سوژه فرعی برای رول های طنز بسیار مفید است!باعث میشه خواننده بسیار به رولت جذب بشود!
نکته دوم اینه که به سوژه خوب نپرداختی!عجله داشتی که سریع هدف تو که ریموس بمب در قالیچه بذاره رو اجرا کنی و برای این کار از خیلی چیزها گذشتی که اگر اونها را بیشتر توصیف میکردی رولت خیلی قشنگتر میشد!در کل سعی کن سریع پیش نبری!نکته های طنز رو هم بیشتر میکردی و البته دور از چشم همه اینو میگم!یک مقدار کوچک بی ناموسی هم وارد میکردی بد نمیشد!


ویرایش شده توسط سوروس اسنیپ در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۱۸ ۶:۲۹:۳۵
ویرایش شده توسط [fa]ايگور کارکاروف[/fa][en]Igor[/en] در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۱۸ ۱۲:۱۳:۴۹
ویرایش شده توسط سوروس اسنیپ در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۱۸ ۱۴:۵۸:۲۰

تصویر کوچک شده


Re: شركت حمل و نقل هوایی جادوگران
پیام زده شده در: ۲۳:۴۵ سه شنبه ۵ تیر ۱۳۸۶
#27

ایگور کارکاروفold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۳ شنبه ۱ بهمن ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۸:۰۶ دوشنبه ۲۵ آذر ۱۳۹۲
از اتاق خون محفل
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 3113
آفلاین
شخصیتی کچل با لباس پاره از بیابون بی آب و علفی رد میشد!مدتها بود آب نخورده بود ولی او ذخیره آبی داشت در بدنش و میتوانست مدتها آب نخورد!او موهای جو گندمی داشت و چهره رنگ پریده او بیشتر به یک دلقک شبیه بود..ناخنهایش تیز و خشن بود و آثار زخم بر روی صورتش به همراه یک آواتار بسیار خز !

همانطور که میرفت پایش به چیزی گیر کرد و محکم با سر به زمین خورد!سریع بلند شد و دمپایی دید که بر روی زمین قرار دارد..خم شد و آن را برداشت و ... .

او دیگر در بیابان نبود..در مقابل او فرودگاهی عظیم قرار داشت که از تابلوی ورودی اش معلوم بود توسط جادوگر کنترل میشود!به فکر فرو رفت..شاید میتوانست کاری در آنجا برای خودش رو به راه کند!پس به راه افتاد و به نزدیک در مدیریت رسید!

تق تق!
-بیا توو!

او در را باز کرد و به درون اتاق رفت..فردی ریشو به همراه دو شخصیت دیگر به او خیره شدند!

-من بدخبتم،بیچاره ام!فلاکت زدم ام!به من یک کاری بدید!براتون ریش هاتونو هر صبح شونه میکنم و کفشتونو واکس میزنم!
-میتونی زمین رو بشویی؟
-آره!همه کار میتونم بکنم!
-پس میتونی شروع کنی!

ریموس با خوشحالی خارج شد و به سراغ وسایل مورد نیازش رفت..در راه به شخصیتی تازه بر خورد.

-تو رو استخدام کردند؟
-آره!
-چطور؟من الان 2 سال میرم میام هنوز بهم کاری ندادند!
-فکر کردی چی پس؟دسترسی نظارت رو هم همینطوری گرفتم !

او رفت و شروع به سابیدن زمین کرد..ابتدا از جلوی دستشویی شروع کرد تا به جلوی اتاق انتظار رسید..با سرعت زمین را طی میزد و خدا را شکر میکرد که چه شغل خوبی و آبرومندی دارد!


ویرایش شده توسط ایگور کارکاروف در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۵ ۲۳:۴۹:۰۶

بعضی اوقات نیاز به تغییر هست . برای همین شناسه بعدی منتقل شدم !

شناسه هایی که باهاشون در جادوگران فعالیت داشتم :

1-آلبوس دامبلدور
2-مرلین








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.