هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۲۲:۰۸ چهارشنبه ۱۳ آذر ۱۳۸۷

بلاتريكس لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۱۱ دوشنبه ۲۱ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۹:۲۹ جمعه ۲۸ اسفند ۱۳۹۴
از ما هم شنیدن...
گروه:
کاربران عضو
پیام: 705
آفلاین
لرد چشم غره ای به هوکی رفت و گفت :تمومش کن.داره می اد احمق!

هوکی در حالی که بر سر خود می کوبید از داخل کمد فریاد کشید :
_ارباب هوکی باید خودشو تنبیه کرد،چون هوکی بدون این که بفهمه و فکر کنه خونه ی اربابو کثیف کرد.هوکی خودشو تنبیه کرد..هوکی بد هوکی بد.

لرد با کلافگی به بلا اشاره ای کرد و به طرف اتاقش رفت.بلاتریکس لبخندی زد و چوب دستی اش را بیرون کشید.نارسیسا با تعجب به خواهرش خیره مانده بود و بلیز که به دستور لرد ردای شسته شده اش را می چلاند متوجه شد که صدای هوکی قطع شده است.

بارتی جیغ ویغ کنان گفت :خاله بده! چطوری این کارو کردی؟ به منم یاد میدی؟
بلاتریکس پوزخندی زد و بی توجه به لوسیوس که سعی می کرد نارسیسا را متوجه ی خود سازد گفت:
_ برو بچه .حوصله ندارما.

سپس با عصبانیت به طرف اتاقش رفت.دقایقی بعد نارسیسا که متوجه ی اوضاع شده بود سالن را ترک کرد و بارتی وحشت زده به مرگخواران خیره ماند.

دقایقی بعد انی مونی فریاد کشید : اومد! ارباب اومد.خاله ی ایوان اومد.

بلاتریکس با شنیدن این خبر مانند برق گرفته ها از به تالار امد و جلوی در ایستاد

در اتــــــــــــــــاق لرد:.

لرد که متوجه ی امدن مری شده بود بی توجه روبروی ایینه اتاقش نشسته بود و با خود حرف می زد :
_کروشیو! ادای منو در نیار مردک کچل! تو عادت کردی هرکی رو میبینی عاشقش بشی؟
_ چطور جرات می کنی به من توهین کنی؟ تو داری ادای منو در میاری! من عاشق هیچکی نشدم.مری عاشق من شد و بهم ابراز علاقه کرد.ارباب مجبوره علاقه ی مری رو جواب بده که مری رو گیر بندازه و بکشه
_دروغ نگو.تو عاشق مری شدی.مردک کچل.
_این قدر به من کروشیو نزن! من عکس توئم.تو داری ادای عکستو در میاری.من هیچی نمیفمم..جیـــغ تو یک احمقی!

لردکروشیویی به طرف تصویرش فرستاد و به طرف نجینی رفت که روی تخت لرد خوابیده بود و خروپف می کرد :فیس پیس پیس پیس پیس فیـــُس پیس پیس پیس !

لرد با عصبانیت نجینی را بلند کرد و سرو تهش را گره زد و گفت:
_همین الان بلند شو نجینی! ارباب بهت نیاز داره.همین الان.

نجینی منگ از خواب بیدار شد و با دیدن لرد فسفسی کرد :

_کچل بی خاصیت! تامی تو عادت داری منو اینطوری بیدار کنی؟برو می خوام بخوابم .
_باز به من گفت تامی! پاشو ارباب بهت نیاز داره.
_برو می خوام بخوابم تامی! دیروزم منو با خودت برده بودی خواستگاری انیتا! من دیگه نیستم .برو می خوام بخوابم تامی.
_تامی و...پناه بر سالازار کبیر! کروشیو مار زشت.بلند شو بهت می گم ارباب بهت نیاز داره!
_اه! تامی مزاحم! بگو ببینم چی کارم داری؟منو بیدار کردی که چی بشه هان؟

لرد لبخندی زد و در حالی که به تکه ایینه های روی زمین نگاه می کرد در دل این چنین پنداشت که این ایینه هیچ وقت یاد نمی گیرد که ادای اورا در نیاورد.سپس نجینی را روی تخت گذاشت و گفت:

_ارباب نمی دونه در مقابل عمه ی ایوان چطوری برخورد کنه . تو باید یادم بدی.
_مردک بوقی تو منو بیدار کردی که..
_کروشیو نجینی! مثل این که یادت رفته کی اربابه.همین الان بهم یاد می دی که باید چی کار کنم.

_خیلی خب تامی، تو باید نسبت به مری توجه خاصی نشون ندی..می دونی خانما هرچی بهشون بی توجه تر باشی یشتر طرفت جذب میشن.فهمیدی تامی؟حالا برو بیرون می خوام بخوابم.

لرد پوزخندی زد و نجینی را برداشت و دور گردنش گره زد.سپس به طرف تالار خانه ریدل حرکت کرد..

همان زمان هنگام ورود عمه ایوان:

بلاتریکس که منتظر بود تا عمه ایوان را ببیند به پیشنهاد نارسیسا پشت دیواری پنهان شد.بارتی خوشحال و خندان دستان نارسیسا را گرفته بود که مری باود وارد شد.نارسیسا متعجب به زنی که لباس یک دست بنفش با کمربند زرد و عینک دودی بر تن داشت خیره ماند.
_خوش اومدید خانم.

مری دستانش را بهم مالید و بی توجه از کنار نارسیسا رد شد.سپس در حالی که به ایوان اشاره می کرد گفت :
_اوه ایوان ! خوشحالم که می بینمت اسمشو نبر.این دختره که موهاش طلاییه کیه؟همون خدمتکارته که درموردش حرف می زدی؟

ایوان به نارسیسا که در حال انفجار بود نگاهی کرد و به ارامی گفت:
_ نه عمه! این اشپزمونه.غذاهاش حرف نداره.

ایوان که منتظر بود با این تعریف اخم های نارسیسا باز شود به او نیشخندی زد ولی با دیدن نگاه غضبناکش نیشش را بست و ساکت ماند.مری باود دستی به موهایش کشید و گفت:
_ببینم عمه ! اون دختره که موهاش وزوزیه عین کلاغه کیه؟اون خدمتکارتونه که ازش حرف میزدی؟

ایوان که متوجه نگاه غضبناک بلاتریکس شده بود در حالی که می لرزید گفت :
_نه عمه! اون که می بینین مسئول رسیدگی به مرگخوارای منه.دست راست من میشینه.

مری شانه هایش را بالا انداخت و گفت:من که اصلا ازش خوشم نمی اد.

سپس در حالی که به اطراف نگاه می کرد گفت:
_ببینم عمه! تو اینجا چی کار می کنی؟چقدر اینجا بد چیده شده.با سلیقه کی چیده شده؟
ایوان لبخندی زد و با خونسردی گفت:من یک خدمتکاری دارم که سرش کچله و چشماش قرمزه.کار اونه عمه.

در همین لحظه لرد وارد تالار شد و با شنیدن حرف ایوان خشکش زد.سپس متوجه ی نگاه خیره ی مری باود شد و گفت :
_ارباب ایوان درست می گن(مردیکه بوقی بذار عمت بره من می دونم با تو.ارباب می دونه چی کارت کنه.می ده به تسترال ها بخورنت. )

مری لبخندی زد و گفت:خودشه نه؟این همون خدمتکارته که می گفتی.

ایوان به لرد خیره شد و اب دهانش را قورت داد سپس به ارامی پاسخ داد:
_بله خودشـــ...ههه....عمه جو...وون


ویرایش شده توسط بلاتريكس لسترنج در تاریخ ۱۳۸۷/۹/۱۳ ۲۲:۲۹:۵۰
ویرایش شده توسط بلاتريكس لسترنج در تاریخ ۱۳۸۷/۹/۱۳ ۲۲:۳۲:۱۵

وقتی شب برمی خیزد
دنیا را در خود پنهان می کند
در تاریکی غیرقابل رُسوخ
سرما بر می خیزد
از خاک
و هوا را آلوده می کند
ناگهان...
زندگی معنایی جدید به خود می گیردl


Re: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۲۱:۱۶ چهارشنبه ۱۳ آذر ۱۳۸۷

بارتی کراوچold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۹ پنجشنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۳۲ یکشنبه ۵ آبان ۱۳۹۲
از مرلینگاه شوری خانه ریدل
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1540
آفلاین
صدای لرد در خانه ی ریدل طنین انداز شد و همه آن را شنیدند و این حرف باعث شد تا هر گونه جنبشی در این خانه ی قدیمی از حرکت بایستد .
مرگخواران و دیگر موجوداتی که در خانه ی ریدل خود نمایی می کردند با تعجب به یکدیگر نگاه کردند و لحظاتی بعد همچون زلزله زدگانی که به دنبال سر پناه و مخفیگاهی می گشتند به این سو و آن سو هجوم بردند ...


لرد ولدمورت روی صندلی راحتیش نشسته بود و مشغول آراستن خود بود و هر از چند گاهی نگاهی به بارتی که جلوی پای او نشسته بود و مشغول حل کردن تمرینات هاگوارتزش بود می انداخت و دوباره به کارهایش مشغول می شد .

خانه ی ریدل ها هیچگونه کثیفی ای در خود نمیافت جز سیاهی برخی از کاشی های مرلینگاه و جمع شدن خاک به قطر هفت میلیمتر روی میز ها و دوده هایی روی دیوار که ناشی از کارهای مورفین بود .
ملت به سرعت مشغول تمیزکاری بودند و هر کس به کاری مشغول بود که ناگهان هوکی از دودکش درون شومینه افتاد و به سمت ارباب رفت .

- ارباب . هوکی از بالای سقف خود را تنبیه می کرد که یک زنی را دید که به این سو می آید !

لرد : !!!!!!!!!!!!!!!!!


سرعت عمل مرگخواران هر لحظه بیش از پیش می شد و بطور غیر قابل باوری فزونی می یافت تا اینکه همه جا به سرعت تمیز و مرتب شد .

هوکی به دستور لرد به سمت کمدی که در آن سکونت داشت رفت و مقادیر زیادی دوده و کثیفی که از دودکش با خود به همراه آورده بود را بر روی زمین و در و دیوار پخش کرد ... و موجبات کقیفی همه جا را فراهم ساخت .

ملت مرگخوار :

هوکی :


ویرایش شده توسط بارتي كراوچ در تاریخ ۱۳۸۷/۹/۱۳ ۲۱:۲۹:۵۴


Re: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۲۰:۱۱ چهارشنبه ۱۳ آذر ۱۳۸۷

نارسیسا مالفویold**


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۰ چهارشنبه ۲۳ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۴:۲۳ سه شنبه ۱۳ بهمن ۱۳۸۸
از یه دنیای دیگه !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 392
آفلاین
تالار نشیمن خانۀ ریدل
لرد سیاه روی مبل مخصوص خود نشسته و درحال اجرای طلسم فرمان روی رتیل مورد علاقۀ بارتی بود :
- پای چپ جلو ، پای راستو بچرخون ، یه گوله تار دربیار از خودت . دورش بچرخ . چشم راستتو بکن ... احمق اون چشم هزارمی رو می گفتم نه سیصد و پنجاه و نهمی رو . نیشتو ببند !!! ( این آخری خطاب به بارتی بود )

- بابایی ... بابایی ... بابایی ! میشه ایوانو ببخشین ؟

- نه نمیشه ! خوب رتیله ، یه گوله تار دیگه دربیار از خودت . حالا یه گاز ازش بگیر ... هان چیه اونجوری زل زدی به من ؟ گفتم نیشتو ببند ! ( این دوتای آخری خطاب به بارتی بود )

- بابایی ... بابایی ... بابایی ! آخه اگه عمه خانومش بیاد و شما رو ببینه باهاتون دعوا می گیره . ایوان به من گفته این عمه ناتنیش چه هیولائیه ! اسمشو نبره ... ( با دیدن نگاه مخوف لرد سیاه در راستای انحصاری بودن این لقب ، به سرعت اضافه کرد : ) نه ببخشین ، اشتباهی بودم ... چیزه ... همون نگو و نپرسه !

- منظورت اینه که تو وزارت کار می کنه ؟

- کار می کرده ، حالا بازنشسته شده . تازه ، ایوان عسکشم (!!!) بهم نشون داده

کنجکاوی در لرد سیاه غوطه ور شد ( و شاید برعکس ) بارتی را به دنبال عکس فرستاد و وقتی آن را دید :
- این که روش یه اسم دیگه س ! فامیلیش با ایوان فرق داره . چه جور عمه ایه ؟

- عمه ناتنیه دیگه بابایی ! بابایــــــــــــــــــــــی ... چرا اونجوری بهش نیگا می کنی ؟ مث همون نگاهایی که به عکس اون آنیت دامبولیه میندازی

- برو دنبال بازیت بچه ! این رتیلتم از این دور و بر جمع کن . اون ایوانم از اتاق تسترالا بیار بیرون . بقیه رم صدا بزن بیان ، کارشون دارم .

یک ربع بعد

ایوان روزیه که کاملا در باندهای سفید رنگی بسته بندی شده و یک پایش هم از سقف آویزان است ( عوارض حضور نیم ساعته در اتاق تسترال ها به این سادگیها برطرف نمی شوند ) با شیفتگی به لرد سیاه نگاه می کند که روبروی سایر مرگخواران و با ابهت تمام ایستاده است .

لرد سیاه :
- همتون باید خونه رو تر و تمیز کنین که عمه خانوم ایوان داره میاد اینجا . بلاتریکس مسئول تنظیم برنامه های نظافتیه و بقیه باید ازش اطاعت کنن . آنی مونی ، پاتو توی آشپزخونه نمیذاری . نارسیسا ، پاتو از آشپزخونه بیرون نمیذاری . نمی خوام عمه خانوم از چیزی ناراضی باشن . هوکی ، مشقای بارتی و دراکو رو بذار این چن روزه خودشون بنویسن . برو برنامه های وزارتی تو یه جا پنهون کن دست عمه خانوم بهشون نرسه . بقیه هم هرچی بلا گفت گوش می کنن تا جنستون دست عمه خانوم نیاد .

مورفین که گوشه ای چرت می زند به ناگهان با شنیدن کلمۀ جنس از خواب می پرد :
- شی ؟ ژنش ؟ اژ کژا میاد ؟ این عمه هه کیه که میخواد واشمون ژنش بیاره ؟

لرد با احساساتی ناگهانی اعلام کرد :
- مری باود


ویرایش شده توسط نارسیسا مالفوی در تاریخ ۱۳۸۷/۹/۱۳ ۲۰:۱۷:۲۷


Re: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱۵:۵۱ چهارشنبه ۱۳ آذر ۱۳۸۷

اسلیترین، مرگخواران

مورفین گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۰۷ شنبه ۶ بهمن ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۰:۰۲:۳۳ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۴۰۲
از ت متنفرم غریبه نزدیک!
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
مرگخوار
اسلیترین
پیام: 812
آفلاین
سوژه ی جدید

ساعت 8 صبح بود و طبق معمول هر روز لرد و مرگخوارانش در حال صرف صبحانه در آشپزخانه ی خانه ریدل بودند و هوکی؛ جن خانگی ارباب نامه ها و بسته های پستی آنروز را بین مرگخواران پخش می کرد:

- یک نسخه مجله ی سروش سیاهان، 179 نامه ی درخواست تایید مرگخواریت، 46 نامه ی درخواست دوئل از دامبلدور که از بخش سوختگی سنت مانگو فرستاده شده و یک بسته غذای نجینی با اسانس مغز مشنگ. تماما برای لرد سیاه! یک بسته روغن موی اعلا برای ارباب اسنیپ، یک نامه از اتحادیه ی گورکنان برای ارباب مونتگومری، یک بسته ی مشکوک برای ارباب مورفین و یک نامه از طرف عمه خانوم برای ارباب روزیه. بسته های پستی امروز تمام شد. هوکی رفت تا برای خشنودی دل ارباب، همینجور بیخودی خودش را تنبیه کرد!

هوکی رفت و همه به غیر از لرد سیاه مشغول بررسی بسته های رسیده شدند.
لرد لقمه های آماده ی نون پنیری که جلویش بود را غیب کرد و سپس نیم نگاه موذیانه ای به بلیز که در حال مطالعه ی روزنامه ی پیام امروز بود انداخت و گفت:

- تو چرا امروز برای ارباب لقمه نمی گیری؟
- من که کلی لقمه گرفتم، گذاشتم رو میز ارباب!
- کو؟ پس چرا من نمی بینم؟

بلیز روزنامه را بست تا لقمه های آماده را به لرد نشان دهد:

- دهه!به جان خودم کلی لقمه گرفته بودم، ارباب! کوشن پس؟
- چرا اینقدر تو انجام وظایفت سر به هوایی بلیز؟ یعنی اون روزنامه ی پر از دروغ مهمتر از لقمه گرفتن برای ارباب لرد ولدمورت کبیره؟!!! پاشو برو خودت رو معرفی کن، اتاق تسترال ها.
- نه ارباب! غلط کردم. ببخشید. الان براتون لقمه می گیرم.
- نه دیگه. قبول نیست. باید همون اولش می گرفتی!
- خواهش می کنم، ارباب! یه فرصت دیگه بهم بدین. قول میدم اشتباهم رو جبران کنم، ارباب. خواهش می کنم!
- خیله خب. باشه. به شرطی که لقمه هات هواپیمایی باشه!
- هواپیمایی؟!!! منظورتون...
- خودت خوب میدونی منظورم چیه بلیز!
- بله، ارباب! هر چی شما بگین!

بلیز به سرعت پیشبند غذاخوری لرد سیاه را بست. یک لقمه نون پنیر گرفت.سپس در برابر لرد سیاه نشسته و لقمه را به طرف دهان لرد برد:

- بگیدآآآآآآآآ، هواپیما بیاد.
- نوموخوام! باید صداش هم دربیاری وگرنه اتاق تسترالها!
- باشه بابا... بگید آآآآآآآ، هواپیما بیاد وووووووووو بره تو شکم ارباب!
- هام!
- ارباب! یکم یواشتر تو رو سالازار! کم مونده بود دستم رو گاز بگیرید.
- هاهاه! سرعت عمل داشته باش بلیز! لقمه ی بعدی!
- ارباب دهنش رو باز کنه! موتور پرشی بیاد قانننننن بره تو شکم...

جیـــــــــــــــــــغ!

- آی دستم!

بلیز دست خونینش را از دهان لرد بیرون کشید. لرد انگشتان قطع شده ی بلیز را تف کرد و هراسان فریاد زد:

- این صدای جیغ کی بود؟ جیمز سیریوس؟!! محفلیا حمله کردن! سنگر بگیرین و تا پای جان از سنگر ارباب لرد ولدمورت کبیر دفاع کنید. یکیتون هم بیاد من رو تا راه خروج اضطراری همراهی کنه.

بلاتریکس به سرعت خود را به لرد رساند و در حالیکه شانه هایش را می مالید گفت:

- نخیر ارباب! محفلیا جرأت حمله به اینجا رو ندارن. ایوان روزیه بود که جیغ کشید.

ایوان که با ناباوری به نامه ی عمه خانوم خیره شده بود، آب دهانش را قورت داد.لرد مشتاقانه پرسید:

- چی شده ایوان؟ خبر بدیه؟عمه ات از ارتفاع 48 متری از روی جارو افتاده و ترکیده؟!!!
- نه ارباب! خیلی بدتر!
- خودش رو با ورد برش، اره کرده؟!!!
- نه ارباب! خیلی بدتره!
- طی عملیات معجون سازی خودش رو تبخیر کرده؟!!!
- نه ارباب! بدتر از اون!
- پس چی شده؟ اون نامه رو بده ببینم!
- نه ارباب، نمیشه. مسائل خصوصی توش دارم!
- ای مرگخوار بی ناموس! بده من ببینم چی توشه!
- نه ارباب، خواهش می کنم!
- کروشیو ایوان! اکسیو نامه ی عمه خانوم!

پنج دقیقه بعد

- کروشیو بر تو ایوان! تو به عمه ات گفتی که لرد کبیری؟!!! و همه ی مرگخوارهای من تحت فرمان تویند؟!!! و یه کچل بی دماغ چشم قرمز مستخدم مخصوصته که خیلی هم بانمکه؟!!! و عمه ات الان داره میاد اینجا تا همه ی اینارو ببینه؟!!! کروشیو بر تو ایوان!


ویرایش شده توسط مورفین گانت در تاریخ ۱۳۸۷/۹/۱۳ ۱۵:۵۳:۳۰


هورکراکس را به خاطر بسپار؛ ولدمورت مردنیست!


Re: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱۹:۲۵ شنبه ۹ آذر ۱۳۸۷

بلاتريكس لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۱۱ دوشنبه ۲۱ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۹:۲۹ جمعه ۲۸ اسفند ۱۳۹۴
از ما هم شنیدن...
گروه:
کاربران عضو
پیام: 705
آفلاین
مورفین لحاف را روی سرش کشید و در حالی که سعی می کرد دوباره بخوابد زیر لب غرید :
_اگه گژاشتن بخوابیم.داشتم خواب یک عالمه مواد می دیدم.اومده بودن مژانی بهم می دادن.ای بگم سالاژار خفت کنه تامی ، اخه تو شی داری که این دختره ی کلاغ عاژت شده.اه اه.

بلاتریکس با عصبانیت به مورفین نگاه کرد و گفت :چیزی گفتی؟

مورفین لحاف را کنار زد و بسته ی سفید رنگی را در جیبش گذاشت و به ارامی گفت :ولم کن دیگه لامشب این همه ادم.اه .

بلاتریکس بی توجه به مورفین بقیه ی مرگخواران را بیدار کرد و در حالی که ردایش را صاف می کرد ، پوزخندی زد و گفت :ببینم ! مثل این که فراموش کردید امروز روز بزرگداشت اربابه.سیریوس تو باید موهای همه ی مرگخوارا به جز نارسیسا و من رو کوتاه کنی! اوهوی انی مونی بلند شو جمع کن خودتو ! تا یک ساعت دیگه فرصت داری یک غذای خوشمزه درست کنی.همون غذای مادربزرگتو که می گفتی خیلی خوشمزس.غذای مورد علاقه ی ارباب، دراکو پتو هارو صاف می کنی ! بارتی زمینو طی میکشی ،فنریر حمومو برق می اندازی.مار فهم شدید؟

فنریر با خونسردی به بلاتریکس نگاه کرد که پشت سر هم دستور می داد.سپس با لبخندی ساختگی گفت :اوه مرگخوارای بیچاره ی ارباب .شما باید الان کار کنین ولی من هیچ کاری نمی کنم.

بلا با عصبانیت به فنریر خیره شد که در وسط اتاق ایستاده بود و شپش های سرش را در می اورد و له می کرد
_ چطور فکر می کنی که می تونی کاری انجام ندی فنریر؟ اون شپش های میکربیتو هم بنداز کنار! سالن رو به گند کشیدی.

فنریر با لبخند گفت :اما بلا ! ارباب که تو حموم رو نگاه نمی کنه.منم نمی خوام حمومو تمیز کنم.
_خیلی خب.پس تو باید همه رو بشوری به جز من که اجازه نمی دم هر دست کثیف میکربیی بهم بخوره.

ساعاتی بعد:

نارسیسا که پیراهن سبز رنگی پوشیده بود موهای دراکو را صاف کرد و اورا کنار خود نشاند.فنریر که بوی چربی بارتی گرفته بود و یک کیلو از عطر خورشت البالوی انی مونی راروی خود خالی کرده بود در کنار نارسیسا جای گرفت .بلیز در حالی که نارسیسا را باد می زد عطسه می کرد و بلاتریکس بالای سن ایستاده و ردایش را صاف کرد.

دقایقی بعد ولدمورت که نجینی را دور گردن خود بسته بود وارد تالار شد و در حالی که لبخندی بر لب داشت و سعی می کرد خود را بی خبر جلوه دهد روی صندلی کنار پنجره نشست و فریاد زد :
_انی مونـــــــــــــــــی غذا کو؟

بلاتریکس که با این جمله ی لرد مطمئن شده بود لرد از همه چیز بی خبر است بلند گو را برداشت و با صدای رسایی گفت :
_1 ،2 ، 3 کروشیو امتحان می کنیم.خب صدام واضحه! مرگخوارای ارباب ، اکنون همه ی ما اینجا جمع شدیم تا جشن بزرگداشت لرد رو برگزار کنیم.او که همی بسیار برای شما ها زحمت کشید و شماهارا از بدبختی به اوج قدرت رسانید.البته هنوز به من نرسیدید .همین تو انتونین، یادت رفته که از تو یتیم خونه ی هافلپاف بیرون اوردنت؟ یا تو فنریر یادت رفته که از امین اباد گرگا بیرون اومدی؟ اوه ارباب همیشه ضعیف ترین هارو به قدرت می رسونه.البته من از اول قدرتمند بودم .

فنریر و انتونین که سرخ شده بودند از اتاق خارج شدند و بلاتریکس ادامه داد
_ همانطور که می دانید ما مدت هاست برای مای لرد هدیه ی گرانبهایی تهیه کرده ایم که امیدواریم ایشان از ما بپذیرند.تحفه ایست از برگ های سبز درویش!

نجینی به ارامی در گوش لرد گفت :این همون کادوییه که من بهت دادم.خودتو ذوق زده نشون نده تامی پررو میشن! فقط سعی کن بهشون بگی که بی خبر بودی از این هدیه.
لرد با عصبانیت نجینی را فشرد و گفت :باز به من گفت تامی! مار ابله! خودم می دونم چی کار کنم.

سپس به بلاتریکس و دیگر مرگخواران که منتظر واکنش او بودند خیره شد و با لحن خونسردی گفت
_ که چی بشه؟این لوس بازیا چه معنایی می ده؟ارباب اصلا خوشش نیومد .

بلاتریکس لبخندی زد و به ارامی گفت :اما سرورم ! این هدیه یک ردای نوئه.
ولدمورت _وااای ! یک هدیه ! یک ردای نو! این عالیه! ردای ارباب خیلی وقته سوراخ شده بود.مرسی بلا مرسی مرگخوارا.ارباب خیلی از شما راضیه.

بلاتریکس:
مرگخوارا:!!!!!!
نجینی: ای خاک بر سرت کنم.کچل بی خاصیت.

نارسیسا به ارامی بلند ش و به دراکو اشاره کرد تا هدیه ی لرد را بیاورد.دراکو با وقار بلند شد و به اتاق بارتی رفت .

دقایقی بعد :

دراکو: مامان ! بارتی نشسته بود داشت با ردای لرد عمامه درست می کرد .

مرگخوارا:!!!!
بلاتریکس با وحشت به صورت لرد نگاه کرد که ضایع می نمود.سپس در حالی که سعی می کرد گندی که بارتی زده بود درست کند گفت :
_نگران نباشید ارباب ، عمامه هم خیلی بد نیست، اگه خوب نبود با چند تا طلسم میشه درستش کرد.


با اجازه ی مای لرد :پایان سوژه:


ویرایش شده توسط بلاتريكس لسترنج در تاریخ ۱۳۸۷/۹/۹ ۱۹:۵۱:۳۶
ویرایش شده توسط بلاتريكس لسترنج در تاریخ ۱۳۸۷/۹/۹ ۱۹:۵۳:۱۴

وقتی شب برمی خیزد
دنیا را در خود پنهان می کند
در تاریکی غیرقابل رُسوخ
سرما بر می خیزد
از خاک
و هوا را آلوده می کند
ناگهان...
زندگی معنایی جدید به خود می گیردl


Re: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱۴:۲۲ شنبه ۹ آذر ۱۳۸۷

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
بلا با عصبانیت مرگخواران دیگر را کنار زد و جلو رفت.
-چی چیو به تو اعتماد کرده.لرد فقط به یه نفر اعتماد میکنه،اونم منم.زود بدش به من.میخوام با دستای خودم برای سرورم ردا بدوزم.

مورگان با جدیت نجینی را بغل کرد.
-بهش نزدیک نشو.من به ارباب خیانت نمیکنم.کسی حق نداره بیشتر از یک متر به نجینی نزدیک بشه.

مونتگومری بیل گور کنی اش را از روی دوشش برداشت و با حالت تهدید آمیزی بطرف مورگان گرفت،ولی مورگان در مقابل چشمان بهت زده مرگخواران نجینی را کشان کشان به اتاق خودش برد.
بلاتریکس با عصبانیت در طول اتاق قدم میزد.
-گیر عجب موجودات ابلهی افتادیم ها...فردا جشن بزرگداشت اربابه و ما برای دوختن ردا فقط یه روز فرصت داریم.هر طور شده بایداندازه نجینی رو بگیریم.

ناگهان چشم بارتی به آنی مونی خوشحال و خندان افتاد که با سینی بزرگی بطرف اتاق مورگان میرفت.
-مونی...تو اون سینی چی هست؟

-شیر قبل از خواب مورگان...اینو نخوره خوابش نمیبره.

چشمان بلا برقی زد.
-اوه..مونی..تو فرصت خیلی خوبی برای خدمت به ارباب پیدا کردی.رودولف..بدو اون معجون خواب آورو بیار.مشکلمون حل شد.

رودولف با بی خیالی دست در جیب ردایش کرد و معجون را به بلا داد.بلا نگاهی مشکوکانه به رودولف انداخت.
-تو چرا تو جیبت معجون خواب آور حمل میکنی؟درباره این موضوع بعدا باهم حرف میزنیم.

بلا با کمک آنی مونی نصف شیشه معجون را در لیوان شیر مورگان خالی کرد.آنی مونی سوت زنان بطرف اتاق مورگان رفت.در زد و وارد شد.

ده دقیقه بعد:

آنی مونی با لیوان خالی از اتاق خارج شد.
-تموم شد.تمام شیرو سر کشید.تا سه دقیقه دیگه خوابش میبره.

سه دقیقه بعد صدای خر و پف مورگان بلند شد.مرگخواران با احتیاط در اتاق را باز کردند.نجینی کنار مورگان خوابیده بود.بلاتریکس با دستانی لرزان متر را از جیبش در آورد و به بارتی داد.
-خاله فدات بشه..بدو برو اون ماره رو اندازه بگیر.
-بارتی شانه هایش را بالا انداخت.
-نیمیرم.خطرناکه.بابایی گفته یه لقمه چپم میکنه.
بلا یا وحشت چند قدم به نجینی نزدیک شد.قطرات عرق روی صورتش برق میزدند.با احتیاط متر را روی نجینی گذاشت.
-خوب...این پنجاه سانتی متر،اینم نود و اینم چهل و سه...میشه چقدر؟
بارتی فورا جواب داد.
-میشه صد و هشتاد و سه....

نارسیسا با ذوق بارتی را تشویق کرد.
-آفرین تو چقدر باهوشی.فورا تونستی جمع بزنی.

بارتی لبخندی زد.
-مرسی خاله.جمع نزدم که،مگه نشنیدین بابایی گفت قدش صد و هشتاد و سه سانته؟

مرگخواران:

در تمام طول شب مرگخواران مشغول بردین و دوختن بودند.نزدیک صبح بالاخره کار دوختن ردابه پایان رسیده بود.با اولین سپیده صبح فریاد بلا مرگخواران خسته را از خواب بیدار کرد.
-بلند شین...روز جشن بزرگداشت ارباب رسیده.باید آماده بشیم.




Re: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۲۲:۱۴ چهارشنبه ۸ آبان ۱۳۸۷

مونتگومریold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۹ یکشنبه ۳۰ تیر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۰:۴۵ دوشنبه ۲۳ بهمن ۱۳۹۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 588
آفلاین
نجینی: منو و این رو تو باهم بزرگ کردی. هیچی نفهمیده.
لرد نگاهی از روی نگرانی به بارتی انداخت و روبه نجینی گفت:
باشه.تورو میدیم به اینا.اینا هم بعد میان تورو اندازه میگیرن.نخورشون.مرگخوار کم داریم.این دامبل هر روز پز چندصد هزار محفلیشو میده به من!

لرد سرفه کوتاهی نمود و سپس با خشم به مرگخواران گریست:
وقیا!شعر بود خوندید!الان نجینی رو میدم بهتون تا قد منو...یعنی تا همتونو تک تک بخوره و مجازاتتون کنه.شما من 183 سانتی رو مسخره کردید؟
مرگخواران همگی با ترس و وحشت به لرد خیره شده بودند.مورگان زیر دست و پای سایرین افتاده بود و بدنبال راهی برای فرار بود که لرد،دوباره نعره زنان گفت:
بوقیا!من 183 سانتی رو مسخره ول کنید بخوابم!بیرون!گفتم بیرون.مورگان!این نجینی رو بگیر.بری اون اتاق بعد بده نجینی همتونو بخوره.من چن بهتون اعتماد دارم بخدتون دادما!نه بخاطر این که شما کارهای دیگه باهاش بکنید.
مرگخواران با سرعت به سوی در حمله ور شدند.مورگان نجینی را از دست لرد گرفت و بدنبال سایر مرگخواران براه افتاد.لرد همچنان فرار کردن مرگخواران خود را تماشا میکرد و در سر،در مورد رنگ و چهره ردای خود می اندیشیدو از این که قد خود را مخفیانه به مرگخواران گفته بود خوشحال بود.


بیرون اتاق لرد:
صفی از مرگخواران لرد تشکیل شده بود.مورگان در جلوی صف نجینی را در دست داشت. مورگان به آرامی به انتهای صف حرکت میکرد و هر که را که میدید،به نجینی میداد تا نوش جان کند.ناگهان،صدای بلا از آن سوی صف شنیده شد:
مردک!بده من اونو ببینم.الان میتونیم ببینیم قد لرد چنده.
- من هیچ وقت بهتون نمیدمش.لرد به من اعتماد کرده.من نمیدمش
ملت مرگخوار: :no:


ویرایش شده توسط مونتگومری در تاریخ ۱۳۸۷/۸/۸ ۲۲:۲۹:۱۸

تا زمانی که عشق دوستان هست، مونتی هرگز فراموش نخواهد شد!!


[i][b][color=669933]"از این به بعد قبل از


Re: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱۱:۲۶ چهارشنبه ۸ آبان ۱۳۸۷

مرگخواران

بلیز زابینی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۸ جمعه ۲۵ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۵۷:۴۲ سه شنبه ۲۱ فروردین ۱۴۰۳
از یخچال خانه ریدل
گروه:
ایفای نقش
مرگخوار
کاربران عضو
پیام: 1708
آفلاین
مرگخواران: ای ایــــران .. ای مرز پر گهــــــــــــــــــــــــــــــر (گوهــــــــر؟) ..
لرد: به به ...
....هـــــــــــــــــــــــَـــــــــر!

چند لحظه بعد ..
لرد: خب .. ادامش؟
ملت مرگخوار همچنان در حال کشیدن کلمه آخر ...
- گ .... هـــــــــــــــــَـــــــــــــــــــــر!

در همون حال مورگان در حالی که مثل بقیه در حال کشیدن کلمه آخر هست با چشم داره بارتی رو صدا میزنه و بارتی هم با همون وضع به وسیله ابرو جواب میده ...
ترجمه استاد کورممد با تنها اندکی تلخیص ...
- بوقی بیت بعدی چیه؟
- هوم .. نمیدونم .. صبر کن مونتی این پشت کتاب باز کرده ... جلوی اربابو بگیرین ته صفو نبینه ...
ملت مرگخوار در حالی که قرمز شدن همچنان:
- گ ...هـــــــــــــــــــــــــَـــــــــــــــــر ... هااااا (نفس گرفتن) .. ـــــــــَــــــــــــر ... خخ خخ خخخخ... !
لرد

مونتی از ته صف زمزمه کنان:
- ای خاکت سرچشمه هنـــــــــر!
بلا: چی؟ بلند تر بگو! دارکت .. پارکت؟ آهان ... پارکش؟
مونتی: نه ... خاکش سرچشمه هنر ... خاک خاک!

مرگخواران: ای راکت .. سرش تو چشم لردم! (با کشش خونده شود) ها؟ نه چیز ...
لرد!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

بارتی: اه صد بار گفتم ... من یار مهربانم ... هم شعر قشنگ تریه هم کلاسش بالاتره و کلا یک اثر کلاسیکه... هی میگین فارسی رو پاس بداریم اینجوری میشه دیگه ...
مورفین: از همون اولشم مشخص بود که نور وژرشگاه کمه مام اینکاره نیشتیم!
مونتی: ارباب.. من بخاطر این نقص فنی ازتون پوزش میخوام! بخدا همش تقصیر بلا بود نه ایده داره .. تقلبم بلد نیست برسونه .. جیـــــــــــــــغ .. به من رحم کنید...
بلا!!!!!!!

ناگهان سکوت برقرار میشه ... و لرد خشمگین میشه و ابرهای تیره آسمونو میپوشونن و رعد و برقی در پهنه آسمان پدیدار میشه و درختی آتش میگیره و شیون زنی از دوردستها به گوش میرسه... در همون میان نجینی به آرامی از تخت به پایین میلغزه و میره کنار گوش لرد فیش فیش میکنه ... (انگار حالا در گوشی حرف نمیزد میفهمیدیم چی میگه)

ادامه ماجرا با زیر نویس فارسی ...
نجینی: وقتی خواب بودم .. شنیدم چی میگفتن ... اینا میخوان بدون اینکه متوجه بشی قدتو بگیرن تا برات یه کت بخرن ... تو باید الان وانمود کنی که نمیدونی جریان چیه و ناخواسته بهشون کمک کنی ....

لرد: صدبار بهت گفتم جلوی بقیه منو ارباب صدا کن .. ادب نداری؟ "تو" چیه؟ شما! ارباب!
نجینی: اینا که زبون ما رو نمیفهمن .. ببین .. سوسمارا؟ هیپوگریفا؟ کرمای فولبر؟ میبینی ارباب.. با اینکه من بهشون توهین کردم ولی عکس العمل نشون نمیدن.
لرد: چی چی رو عکس العمل نشون نمیدن؟ بارتی رو نگاه کن چطوری داره نگاه میکنه!

نجینی و لرد به بارتی خیره میشن ...
بارتی
نجینی: ارباب نگران نباش این قیافه عادیش کلا همین شکلیه...
لرد: خب .. حالا میگی چی کار کنیم؟
نجینی: ارباب ... شما الان باید وانمود کنید که چیزی نمیدونید و میخواید مرگخوارا رو مجازات کنید و به عنوان مجازات قرار میشه که من انقدر مرگخوار ببلعم تا از دم تا سرم پر شه... بعد اینا چون میخوان قد شما رو از قد من بدست بیارن در نتیجه خیلی راحت قد مرگخواران بلعیده شده رو جمع میزنن ضربدر سه چهارم میکنن و قد اربابو بدست میارن ...

لرد: ایول ... نقشه خوبیه ... فقط ...
لرد حرفشو نیمه تموم میذاره و دوباره زیر چشمی بارتی رو نگاه میکنه ...
بارتی
لرد: مطمئنی بارتی همیشه همین شکلی بوده؟

(تذکر: تمامی مکالمات بالا به زبون ماری ادا شده و برای مرگخواران غیر قابل فهم بوده)


ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۷/۸/۸ ۱۱:۵۹:۵۵
ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۷/۸/۸ ۱۲:۱۹:۱۳
ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۷/۸/۸ ۱۲:۳۰:۳۶
ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۷/۸/۸ ۱۴:۳۱:۳۱



Re: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۲:۲۸ چهارشنبه ۸ آبان ۱۳۸۷

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
خلاصه:

مرگخواران قصد دارند به مناسبت جشن بزرگداشت ارباب ردای جدیدی به لرد سیاه هدیه بدهند.برای این کار باید اندازه لرد گرفته شود.مرگخواران به سختی و با نقشه های مختلف این کار را انجام میدهند.آخرین اندازه مورد نیاز قد لرد سیاه است که بلاتریکس مامور اندازه گرفتن آن است.بلا موفق به گرفتن اندازه دقیق نمیشود.فقط متوجه میشود که قد لرد تا عقربه نه ساعت دیواری اتاقش و به اندازه سه چهارم قد نجینی است.برای بدست آوردن اندازه دقیق لرد مرگخواران دو راه در پیش دارند.یا باید واد اتاق لرد سیاه شده و دیوار را اندازه بگیرند و یا نجینی را شکار کرده و سه چهارم قدش را محاسبه کنند.
---------------------------------------------------
آقایون مرگخوار به فکر فرو رفتند.هر چند دقیقه یکبار زمزمه ای به گوش میرسید.

-شکار نجینی آسونتره.این وقت شب به چه بهانه ای بریم سراغ لرد؟
-نه بابا نجینی خیلی مخوفه.همون اتاق بهتره.فوقش سه تا کروشیو میخوریم.ما که عادت کردیم.

در حالیکه مرگخواران سرگرم فکر کردن بودند صدای باز شدن در اتاق لرد به گوش رسید.بلاتریکس با خوشحالی به ساعت اشاره کرد.
-آخ جون.لرد رفت دستشویی.

صدای هرهر خنده مرگخواران بلند شد.

بلا با عصبانیت از جا بلند شد.
-بوقیا..رفت مسواک بزنه.وقتو تلف نکنین زود برین اندازه رو بگیرین.سه دقیقه دیگه برمیگرده.


مرگخواران به سرعت متر را از دست بلاتریکس گرفته و دوان دوان وارد اتاق لرد سیاه شدند.نجینی روی تخت لرد به خواب عمیقی فرو رفته بود.
-این دیواره دیگه؟گیلدروی اون سر مترو بگیر.مونتگومری وسطشو بگیر.مورفین....هیچی...تو نمیخواد چیزی رو بگیری.به چرت زدن ادامه بده.

-اینجا چه خبره؟

سکوت محض اتاق را فرا گرفت.صدای لرد سیاه آخرین صدایی بود که در آن لحظه مرگخواران مایل به شنیدنش بودند.ظاهرا خواب نجینی چندان هم عمیق نبوده.

بارتی به شدت هول شد.از روی زمین بلند شد و جلوی سه مرگخوار دیگر ایستاد و با صدای بلند اعلام کرد:
-گروه سرود علامت شوم تقدیم میکند.

لرد سیاه نگاه مشکوکیوسی به مرگخواران انداخت.
-پرسیدم چه خبره؟چرا همتون اینجا جمع شدین؟مگه نگفته بودم امشب نمیخوام ریخت هیچکدومتونو ببینم؟

مورگان متر و دفتر را پشتش پنهان کرد.
-چیزه.ارباب جون.همونطور که این بارتی که الهی ریش دامبل بره تو حلقش اعلام کرد ما یه سرود براتون آماده کردیم که میخواییم با اجازه تقدیمتون کنیم.

لرد بطرف ساعت دیواری رفت.
-هوم...سرود؟خوبه.باشه بخونین.ولی اول بذارین من این ساعتو بردارم.تیک تاکش رفته رو اعصابم.

با برداشتن ساعت توسط لرد همه امیدهای مرگخواران از بین رفت.چاره ای جز شکار و اندازه گیری نجینی باقی نمانده بود.

لرد روی تخت نشست وبا چشمان مشتاق به گروه سرود جدیدش خیره شد.
-خوب...بخونین دیگه.منتظرم.


ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۸۷/۸/۸ ۲:۳۰:۰۸



Re: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱:۲۷ شنبه ۴ آبان ۱۳۸۷

نارسیسا مالفویold**


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۰ چهارشنبه ۲۳ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۴:۲۳ سه شنبه ۱۳ بهمن ۱۳۸۸
از یه دنیای دیگه !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 392
آفلاین
بلاتریکس با نگاهی پرنخوت بلیز را کنار زد :
- بیا سیسی . اینم اندازه قد ارباب . برو کارتو شروع کن .

نارسیسا با تعجب به متری که بلاتریکس به طرفش دراز کرده بود زل زد :
- یعنی ارباب فقط یه متر و نیمه ؟

بلاتریکس با بی حوصلگی متر را تاب داد :
- یه مترو نیم چیه ؟ ارباب به اون رشیدی ! قدش تا ساعت نه ساعت دیواری اتاقش می رسید . و سه چهارم قد نجینی بود . یه متر و نیم که از قد بارتی هم کوتاهتره !

نارسیسا به طور معنی داری به لوسیوس نگریست . لوسیوس متر را از بلاتریکس گرفت و جلوی چشمان بلاتریکس آنرا باز کرد :
- ببین بلا ! این متری که آوردی یه متر و نیمه . مث هر متر خیاطی دیگه ای . اگه اندازه قد ارباب اینه ، پس قد ارباب یه متر و نیمه .

بلاتریکس با آشفتگی به حرف لوسیوس گوش کرد و کمی هم در بحر تفکر غوطه خورد و قبل از غرق شدن :
- اوره کا ! اوره کا ! ... من یه بار این مترو گذاشتم ، یه دور دیگه هم تا نصفه هاش تابش دادم . پس قد ارباب از یه متر و نیم بیشتره !

- همه می دونیم قد ارباب از یه متر و نیم بیشتره . ولی چقدر بیشتر ؟

- نیدونم

همه ملت مرگخوار از دست بلاتریکس کلافه شده بودند ولی جرات ابراز آن را نداشتند . تنها نارسیسا بدون اینکه اشاره ای به ضایع بودن اندازه گیری اخیر بکند شروع به صحبت کرد :
- تنها راه چاره اینه که یا نجینی رو گیر بیاریم و سه چهارم قدشو اندازه بگیریم ، یا صبر کنیم ارباب بخوابن و بریم دوباره ارتفاع دیوار تا ساعت نه ساعت دیواری رو اندازه بگیریم . کدوم راهو ترجیح میدین آقایون ؟

همه آقایان مرگخوار اعتراض کردند :

- چرا آقایون ؟
- همیشه زورتون به ما رسیده ؟
- چرا همش ما باید فک کنیم ؟
- همه کارای سخت مال ماست !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!


ویرایش شده توسط نارسیسا مالفوی در تاریخ ۱۳۸۷/۸/۴ ۱:۳۲:۳۲







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.