هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   2 کاربر مهمان





Re: كلاس تاريخ جادوگري
پیام زده شده در: ۲۳:۵۹ سه شنبه ۳۰ بهمن ۱۳۸۶

آلبوس سوروس پاترold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۵۸ پنجشنبه ۲۵ مرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۳:۰۰ دوشنبه ۱۰ مرداد ۱۳۹۰
از کنار داوش
گروه:
کاربران عضو
پیام: 683
آفلاین
حادثه 11 سپتامبر

نیویورک یکی از آرام ترین روزهای خود را می گذراند. بلبل چه چه می زد، آسمان آبی بود، بوش کل کل نمی کرد خلاصه همه چیز آرام بود و حتی دیسکوها هم سانس های صلواتی داشتند!
برج های دوقلوی نیویورک پذیرای سران بوقی کشور آمریکا برای بررسی مسایل مختلف از جمله گران شدن سبزی، افزایش بی رویه دختران فاحشه، حمله ی جغدها به کاخ سفید و ... بود.
کاندلیزا رایس با این حالت از جایش بلند شد و گفت:
-اگه بخوایم برحسب اهمیت مسایل رو برررسی کنیم گران شدن سبزی در اولویت اول قرار می گیره. دختران اینجا رو هیچ کاریش نمیشه کرد، بزارید حالشون رو کنن! در رابطه با حمله ی بوقلمون ها، من وزیر جنگ را فرستادم به کاخ سفید با دو تا موشک قضیه رو حل کنن.
و سپس نشست. پرزیدنت بوش با صدایی آرام و لطیف گفت:
-کاندلیزا! مثل همیشه یک برنامه ی دقیق و حساب شده ریختی. آفرین! شب بیا کاخ سفید این زحماتت رو جبران کنم.
-مرسی جرج! میرسیم به سبزی ها...

بیرون از برج های دوقلو، سمت دیگر خیابان، آلیس!

در باز شد و هفت مرگخوار به صورتی کاملا خمیده از آن جا خارج شدند. پرسی ویزلی با صدایی آهسته گفت:
-سرورم! آی ی ی ی ی ی کمرم...سرورم اجازه بدید من برم استراحت کنم. مردم کمر درد!
ولدمورت با همان صدای بی روح همیشگی به پرسی گفت:
-بوق تو سرت! مثل اینکه یادت رفته ما برای چه کاری اینجا هستیم؟ ولی جدا عجب تیکه هایی بودن...
مرگخواران:
ولدمورت ادامه داد:
-مثل اینکه اومدن. امیدوارم بارتی و بلیز کارشون رو خوب انجام بدن. خیلی برای این نقشه برنامه ریزی کرده بودم. به فاج گفته بودم یک کشتار مشنگی راه میندازم.
در آسمان بالای سر آنها، در میان ابرها دو هواپیما با سرعت به برج های دوقلو نزدیک می شدند. نزدیک و نزدیک تر...
و سرانجام حادثه رخ نمود!
بوم!!
آن دو هواپیما به برج های دوقلو برخورد کردند و مرگخواران سرنشین آن در آخرین لحظه خود را غیب کردند.

صبح روز بعد از حادثه


نیویورک تایمز:
...به نظر می رسد عامل اصلی این ماجرا بن لادن باشد. در صورت دستگیری این جانی دویست میلیون دلار پاداش بگیرید!

پیام امروز:
ولدمورت و مرگخوارانش همچنان به علت کشتار مشنگ ها در حال تعقیب هستند.

ولدی و مرگخواران به ریش اعضای محفل، وزارتخانه و جامعه ی مشنگی:

نتيجه اعتراضات 12 جولای

مردم به خاطر اتحادی که داشتند و با رهبری افرادی شایسته حکومت طاغوت ...چیزه یعنی حکومت نينتاندو را سرنگون کردند و به ظلم و ستم او پایان دادند. از طرفی دیگر جادوگران به علت زیادی جمعیتی که داشتند و همچنین پیشرفت زیادی که همزمان با انقلاب صنعتی در اروپا در زمینه ی جادو کسب کرده بودند توانستند جن های خانگی را شکست دهند و از آن به بعد به عنوان برده از آن ها استفاده کنند.




Re: كلاس تاريخ جادوگري
پیام زده شده در: ۲۲:۵۲ سه شنبه ۳۰ بهمن ۱۳۸۶

پیوز قدیمی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۱ جمعه ۲۵ اسفند ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۳:۳۸ پنجشنبه ۲۰ آذر ۱۳۹۹
از توی دیوارای تالار هافلپاف
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1511
آفلاین
1-يك روز تاريخي ديگر رو(با استفاده از قوه تخيل خودتون)رو در قالب رول شرح دهيد.

آن روز پیوز در خیابان پر سر و صدای دیاگون دور می‌زد و به اتفاقات سیاسی فکر می کرد. وزارت انگلستان و وزارت آلبانی قراردادی مبنی بر صادرات معجون‌های دارویی امضا کرده بود که با توجه به نبود دارو در کشور برای جادوگران غیرقابل تحمل بود. پیوز سر انجام به مکانی رسید که سر و صداها از آنجا می آمد. عده کثیری از جادوگران جمع بودند و به صحبت‌های «رالز ولتون» ، منتقد بزرگ سیاسی جادوگران گوش می کردند. پیوز نیز مختصری به سخنان ولتون گوش داد : « ما باید دست به اعتراض بزنیم ! امروز عصر ! همگی وزارت رو تسخیر می کنیم و تا وقتی این قرار داد فسخ نشده از اعتصاب بیرون نمی آییم. همه باید مغازه‌ها رو تعطیل کنند و رانندگان قطارها و اتوبوس شوالیه کار نکنند.»
صبحت‌هاي ولتون باعث شده بود مردم بيشتري در حال پيوستن به جمع آنها باشند. پيوز كه از صحبت‌هاي ولتون خسته شده بود به سمت ديگري حركت كرد.

عصر همان روز ! حول و حوش ساعت 4

مردم به سرعت به سمت وزارت حرکت می‌کردند. پیوز سعی می‌کرد به آنها برسد اما گویا آنها از روح‌های شناور هم سریع‌تر مي‌رفتند. تا اینکه همه به پشت در وزارت رسیدند. پیوز کم کم ترسیده بود. دو دل بود. سرانجام تصميم خود را گرفت، ایستاد.
مردم به داخل وزارت ریختند و با ماموران گلاویز شدند.

ساعت 6:30

وزیر جادوگری در هاله‌ای نورانی و تلویزیون مانند در تمام خانه‌های جادوگران ظاهر شد و شروع به صحبت کرد : « پس از اعتراضات وسیع مردم ، وزارت انگلستان تصمیم به فسخ قرار داد گرفت. من صدای شما ملت را شنیدم () ... وزارت جادوگری وزارتی مردمی است ... »
پیوز به بقیه سخنان گوش نداد و به سمت دو دانش آموز رفت تا کمی آنها را اذیت کند.

2-نتيجه اعتراضات 12 جولاي چه شد؟وزير پيروز شد يا مردم؟جن ها پيروز شدند يا جادوگران!؟كلا هرچي در ابهام بود رو به پايان برسونيد..مطلب رو با دليل بنويسيد

اجنه و جادوگران در جنگند و در عین حال جادوگران دست به اعتراضات وسیعی در مقابل وزیر زده اند. سربازان مردم را در خیابان ها به (آواداکداورا) بسته اند !

جادوگران بر جن ها پیروز شدند ! چرا ؟
اگر جن ها پیروز می‌شدند امروز بر جادوگران حاکم بودند در حالی که اکنون زمام همه کارها در دست جادوگران است.

وزیر کنار کشید ! چرا ؟
اگر وزیر کنار نمی‌کشید اتحاد میان طرفداران و مخالفان اون و عده بی‌طرف بالا می‌رفت و وزارتی‌ها نمی تونستند با مردم همکاری کنند و در نتیجه جن‌ها پیروز می‌شدند. در واقع وزیر خودخواه اینبار به خاطر جامعه جادوگری مجبور به کناره‌گیری شد.

نهضت‌های مردمی به وزارت پیوستند ! چرا ؟
وزارت در درگیری‌ها تعداد زیادی کشته داده بود و همچنین به علت نبود وزیر هماهنگی لازم وجود نداشت. پس مردم به انها پیوستند و ارتش عظیمی برای مقابله با اجنه تشکیل دادند.


هلگا معتقد بود ...
« هوش و علم ، شجاعت و غلبه بر ترس و حتی نجابت و وقار به وسیله سختکوشی قابل دسترسیه ! »


تصویر کوچک شده






A Never Ending Story ...


Re: كلاس تاريخ جادوگري
پیام زده شده در: ۲۰:۳۰ سه شنبه ۳۰ بهمن ۱۳۸۶

ایگور کارکاروفold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۳ شنبه ۱ بهمن ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۸:۰۶ دوشنبه ۲۵ آذر ۱۳۹۲
از اتاق خون محفل
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 3113
آفلاین
نقد پست هاي دانش آموزان!

جیمز هری پاتر:

از ... به مقدار بسيار زيادي استفاده كردي.بعضي جاها نياز نبود و بايد ادامه جمله رو جاش ميزدي ولي از سه تا نقطه استفاده كردي و جمله ت رو بردي خط بعدي و خلاصه به قالب و چهره رولت هم ضرر زدي.
رولت كاملا هري پاتري نبود..در واقع درس كردن اسم كار جالبيه ولي اسم هايي كه تو انتخاب كردي واقعا حوصله خواننده رو سر ميبره!

22 امتياز!

آقای الیواندر:


جملاتت نا مفهوم بود و از زيبايي رولت كم كرده بود.با دوباره خوندن خيلي بهتر ميتونستي بنويسي و رولت زيبا تر ميشد..به هر حال زيبايي جملات و انتخاب كلمات مناسب خواننده رو جذب ميكنه ادامه رولت رو بخونه!
از فعل هاي يكسان پشت سر هم در چندين جمله استفاده كرده بودي..بهتره از كلمات مشابه استفاده كني كه اينقدر تكراري نشه.
پاراگراف بندي رولت هم اصلا خوب نبود..يه مقدار ديالوگ هات رو جدا مينوشتي و از اين حرفا!

22 امتياز!

ريموس لوپين:

وااايي تو ديگه چرا؟اول رولت رو چرا با ديالوگ شروع كردي؟ميدوني چقدر به زيبايي رولت ضرر ميزنه؟هميشه اول رول ها بايد فضا سازي خفن و زيبايي باشه تا جلوه خوبي به بقيه رولت بده.از تو بعيد بود.
پاراگراف بنديت هم مناسب نبود..يه مقدار بيشتر كار كن رو اين يه مورد..باز ميگم از تو بعيده با اين مشكلات پست بزني!

25 امتياز!

الفیاس دوج:

رولت پاراگراف بندي نداشت..يه مقدار وقتي آدم رولت رو اينجوري ميبينه حوصله ش سر ميره!خيلي بهتره كه بشيني و يه فاصله اي بين موضوعات مختلف و بخش هاي رولت بندازي قشنگ ميشه!مخصوصا اينكه طنز هم نوشتي اين مورد خيلي لازم بود.

28 امتياز!

هدویگ:

مشكلات املايي داشتي..يه ذره رو كلمه "آ" و "ا" دقت بيشتري بكن!
سوژه رولت هم جالب نبود..در واقع اين اصلا حماسه نبود كه..يه عده مرگخوار حمله كردن به خونه يكي ديگه و آتيشش زدن..اين يه كار بسيار عاديه و مرگخواران عموما انجام ميدن.
در ضمن شخصي كه ميتونه دامبلدور رو شكست بده از دست لوسيوس و اينا بر نمياد!؟يه ذره به واقعيت ها بيشتر دقت كن.

18 امتياز!

پرسي ويزلي:


يه مشكل داشتي و اونم اين بود كه جملات رو درست ننوشته بودي..براي مثال فعل رو وسط جمله آورده بودي تو خيلي از خط ها!اين مشكل رو خود منم دارم و بايد يه كلاس با دامبلدور داشته باشيم تا مشكلمون رفع بشه!البته اين جلسات بايد شبانه باشه حتما !

28 امتياز!

تا ساعت 12 امشب وقت ارسال تكاليف هست هنوز!


ویرایش شده توسط [fa]ايگور کارکاروف[/fa][en]IGΘЯ[/en] در تاریخ ۱۳۸۶/۱۱/۳۰ ۲۰:۳۱:۵۵
ویرایش شده توسط [fa]ايگور کارکاروف[/fa][en]IGΘЯ[/en] در تاریخ ۱۳۸۶/۱۱/۳۰ ۲۱:۱۲:۱۲

بعضی اوقات نیاز به تغییر هست . برای همین شناسه بعدی منتقل شدم !

شناسه هایی که باهاشون در جادوگران فعالیت داشتم :

1-آلبوس دامبلدور
2-مرلین



Re: كلاس تاريخ جادوگري
پیام زده شده در: ۱۷:۲۲ سه شنبه ۳۰ بهمن ۱۳۸۶

ایگور کارکاروفold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۳ شنبه ۱ بهمن ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۸:۰۶ دوشنبه ۲۵ آذر ۱۳۹۲
از اتاق خون محفل
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 3113
آفلاین
جلسه آخر تاريخ جادوگري!

رخوت در كلاس موج ميزد..سبز شدن دوباره درخت ها و رشد كردن گلهاي مختلف نشون ميداد كه يه ترم ديگه از هاگوارتز در حال تموم شدن هست و اين به اين معني بود كه تاريخ جادوگري با استاد جيگرش و درس هاي مهم و علمي(اي شيطووون)در مورد داف و موجودات مشابه ش به پايان ميرسيد.

ايگور كاركاروف در كلاس نشسته بود و دانش آموزان با غمگيني بهش خيره شده بودن.اون در حال تصحيح تكاليف بود و خسته شده بود.

بعد از گذشتن دقايق ايگور از جاش بلند شد و به طرف دانش آموزان رفت.با دستاش ريش هاشو خاروند و چهره تك تك اونها رو از ديد گذروند.همه ناراحت بودن و قيافه شون گرفته بود كه صداي خنده اي ريز در بين اونها به گوش رسيد.كاركاروف به سرعت با چشمانش به طرف منبع صداي خنده گشت و بالاخره اون رو پيدا كرد.

-آقاي فلچر،شما چرا ميخنديد؟
-استاد پرسي داشت در مورد جلسه ديشبش در مورد جان پيچ ها با پرفسور دامبلدور حرف ميزد..به جاي حساسش رسيد ته خنده بود.
-هممم..ويزلي تو با من يه لحظه بيا بيرون از كلاس!

يك ساعت بعد!


پرفسور كاركاروف خسته به كلاس بازگشت..خبري از پرسي نبود..گويا در درمونگاه مدرسه به سر ميبرد.ايگور بر روي صندلي رفت و مثل هميشه چوبش رو تكون داد و كاغذي رو به روي دانش آموزان ظاهر شد..اين بار اونها شكه نشدن چون اين كار خيلي عادي بود ديگه!

تاريخچه مديران هاگوارتز!


ترم اول تحصيلي به مديريت گريفيندور و معاونت مك گوناگل شروع به كار كرد..اين ترم گروه هاي مختلف رقابت بسيار ضعيفي داشتن و گروه گريفيندور به اختلاف زياد در مقام اول بود.مدرسه در جريان بود كه متاسفانه جن ها به مدرسه حمله كردن و مدير و معاون رو كشتن و بقيه رو هم اسير كردند..البته بعدا هاگوارتز آزاد شد.
ترم دوم با مديريت آلبوس دامبلدور شروع و با مديريت پرفسور كوييرل به پايان رسيد..اين ترم اسليترين قهرمان بي چون و چرا بود.

حالا تكاليف:
1-فرض كنين شما معلم كلاس دفاع در برابر جادوي سياه هستين.به طور دقيق و با تمام چيز هاي لازم اين درس رو با هر موضوعي خواستيد تدريس كنين!



ايگور خسته و درمونده از در كلاس بيرون رفت و بر ناراحتي ملت افزود!يه مسافرت حال او رو جا مياورد.پس بايد به يه مسافرت تفريحي ميرفت!


بعضی اوقات نیاز به تغییر هست . برای همین شناسه بعدی منتقل شدم !

شناسه هایی که باهاشون در جادوگران فعالیت داشتم :

1-آلبوس دامبلدور
2-مرلین



Re: كلاس تاريخ جادوگري
پیام زده شده در: ۱۷:۲۱ پنجشنبه ۲۵ بهمن ۱۳۸۶

پرسی ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۱۸ سه شنبه ۱۸ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۸:۴۶:۴۳ یکشنبه ۳ دی ۱۴۰۲
از تو میپرسند !!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 3737
آفلاین
يك روز تاريخي ديگر رو ( با استفاده از قوه ي تخيل خودتون) رو در قالب رول شرح دهيد

چهار جادوگر برجسته ، سالها پیش بعد از ایجاد مدرسه علوم و فنون جادوگری هاگوارتز ، به فکر ساخت دریاچه ای جادویی افتادند ، در واقع آنها میخواستند محیطی جالب ، کامل و هیجان انگیز برای دانش آموزانی که تا سال ها بعد از خود به این مدرسه پای میگذراند ، برپا کنند ؛ این دریاچه سحر آمیز هم یکی از ایده های آنان بود .


تنها چیزی که نیاز بود ، محیطی وسیع که از دو سو به جنگل و از دو سوی دیگر به محوطه اصلی هاگوارتز راه داشته باشد ؛ آنها تقسیم وظایف کردند برای ایجاد جنگل ! گودریک گریفیندور مسئول بوجود آوردن موجودات دریایی ، سالازار اسلیترین مسئول بوجود آوردن قدرتمند ترین موجود جادویی دریاچه ، هلگا هافلپاف مسئول ایجاد محیطی سر سبز و منحصر بفرد در اطراف دریاچه و روونا ریونکلاو مسئول جستجوی محیطی از همه لحاظ عالی برای دریاچه بودند .


هر یک تمام نیرو و انرژی خود را روزها برای آن دریاچه به کار گرفتند ، گریفیندور با موادی جادویی و با کمک شمشیرش برش هایی در آن ها بوجود می آورد و در نظر داشت که طرح اولیه آن موجودات دریایی را ایجاد کند ، او شب و روز وقت گرانبهایش را به پای آن می گذاشت . اسلیترین برای مدتی از طراحی ورد های شوم و ایجاد محیط های مخفی در هاگوارتز دست برداشته بود و تمام فکرش پدید آوردن موجودی جادویی که قدرتی خارق العاده داشته باشد بود . هافلپاف ساعت ها در باغ و باغچه های هاگوارتز به جستجوی گیاهان مناسب برای اطراف دریاچه می پرداخت و ریونکلاو کارش این بود که روز ها به جستجوی فضاهای دورتر و بسته تر برود و شب ها با نور چوبدستی اش به جستجوی اماکن نزدیک هاگوارتز باشد .


آن ها تمام سعی خود را کردند و بالاخره روز موعود فرا رسید ! ریونکلاو محیطی بی نظیر یافته بود و با طلسم هایی که فرا گرفته بود از پیشینیان خود آن محیط را برای دریاچه هموار ساخته و آن را لبریز از آب کرده بود ؛ هافلپاف توانسته بود طرفین دریاچه را با درختان تنومند و ارزشمند و گیاهان کوچک و بزرگی تزئین کند ؛ گریفیندور موجودات نر و ماده دریایی که نیم تنه آن ها تقریبا شبیه انسان بود و و پایین بدنشان شبیه هشت پا پدید آورده بود و توانسته بود زبانی خاص برای صحبت ان موجودات اختراع کند و زحمت های اسلیترین هم بی نتیجه نمانده بود ، او توانسته بود موجودی عظیم الجثه ، خطرناک و جذاب پدید آورد که بعدها به ماهی مرکب غول آسا معروف شد !


آنها با کمک یکدیگر هاگوارتز را به بهترین شکل بنا ساختند و در آخر شعاری با هم فکری هم قرار دادند که عبارت بود از : باشد تا برای همگان عبرت شود !



نتيجه ي اعتراضات 12 جولاي چه شد؟وزير پيروز شد يا مردم؟ جن ها پيروز شدند يا جادوگران!؟ كلا هرچي در ابهام بود رو به پايان برسونيد.. مطلب رو با دليل بنويسيد و از نوشتن رول براي اين تكليف پرهيز كنيد.

اجنه و شیاطین توانستند مدتی بر جادوگران پیشی بگیرند ، چیزی به پیروزی آنان نمانده بود که سر انجام با رهبری آلبوس دامبلدور و با توجه به جمعیت عظیم جن ها نر ! جادوگران توانستند پیروز شوند و وزیر را برای چندمین بار به جای خود نشانند !

در واقع اعتراضات 12 جولای کار یک عده از موجودات خز و خیلی مثل سانتور ها ، اجنه ، موجودات دریایی و سایر موجوداتی بود که از قدرت تکلم بی بهره نبودند . اصلا چه معنی داشت که موجودات بر علیه جادوگران اعتراض کنند ؟ جادوگران با خندیدن به رو و ریش موجودات باعث شده بودند که آنها فکر کنند برای خود کسی شده اند !


چای هست اگر مینوشی ... من هستم اگر دوست داری


Re: كلاس تاريخ جادوگري
پیام زده شده در: ۲۰:۱۷ یکشنبه ۲۱ بهمن ۱۳۸۶

هدویگold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۶ چهارشنبه ۲۳ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۹:۵۰ پنجشنبه ۴ مهر ۱۳۸۷
از در خوابگاه دخترانه ي گريفندور
گروه:
کاربران عضو
پیام: 245
آفلاین
عضو شده در هاگوارتز:
تكليف اول: يك روز تاريخي ديگر رو ( با استفاده از قوه ي تخيل خودتون) رو در قالب رول شرح دهيد.20 امتياز:

در روزگاران قديم.. پيرمردي به همراه پسرش در كلبه اي كوچك زندگي مي كرد.
پيرمرد روي يك چهارپايه ي كوتاه رو به پنجره نشسته بود و به بيرون مي نگريست.
_ پدر! تا كي مي خواي اينجا بشيني؟ مي خواي اونا بيان و..
_ نه.
_ پدر! نگاه كردن به بيرون كمكي به حال ما نمي كنه. بهتره هرچه زودتر از اينجا بريم.
پيرمرد نگاهش را به پسرش دوخت. قطره اشكي از چشمانش جاري شد. به سرعت رويش را از پسرش برگرداند تا او اشك هايش را نبيند ولي پسر اشك هاي پدرش را ديد.
ناگهان صداي سم اسب ها به گوش رسيد. اسب ها شيهه كشيدند و سواران از اسب هايشان پياده شدند.
_ پدر! حالا چي كار كنيم؟
_ شجاع باش پسر!
_ تق!
در باز شد و عده اي به سرعت وارد كلبه شدند. مردي كه جلوتر از همه بود گفت: اون كارو انجام دادي؟
( لحظه اي سكوت) مرد چوب دستي خود را بيرون كشيد و پيرمرد را با ان نشانه رفت.
پسر فرياد زد: اون قاتل نيست لوسيوس مالفوي! پدرم نتونست اونو بكشه. اون قاتل نيست.
مالفوي: چي؟
زني از بين همراهان لوسيوس فرياد زد: مي دونستم. اون پيرمرد عرضه ي هيچ كاري رو نداره.
مالفوي چشماشو بست و فرياد زد: تو دامبلدور رو نكشتي؟
پيرمرد فرياد زد: نتونستم. قدرتشو داشتم. ولي نتونستم.
مالفوي فرياد زد: پس طبق قراري كه داشتيم خونه به اتش كشيده ميشه. تام!
_ با پدرم كاري نداشته باش.
ولي ديگر دير شده بود. انها از خانه بيرون امدند. درها و پنجره ها را به روي ان ها بستند و خانه را به اتش كشيدند. ولي ان خانه با اين كه اتش گرفت ولي تام و پسرش سالم ماندند. اين موضوع كاملا عجيب به نظر مي رسد و جزو عجايب شناخته شده است.

تكليف دوم:
نتيجه ي اعتراضات 12 جولاي چه شد؟وزير پيروز شد يا مردم؟ جن ها پيروز شدند يا جادوگران!؟ كلا هرچي در ابهام بود رو به پايان برسونيد.. مطلب رو با دليل بنويسيد و از نوشتن رول براي اين تكليف پرهيز كنيد.

جادوگران به علت مقام بالاتري كه نسبت به جن ها داشتند پيروز شدند. وزير به مردم قول داد بيشتر به امور جامعه توجه كند و مردم از اعتراض دست برداشتند.


ببخشيد كه دير شد. چون مشكلي براي من به وجود امده بود و من نتونستم زودتر از اين در كلاس شركت كنم.


عشق ايمان است.

عضو محفل ققنوس عضو ارتش دامبلدور


Re: كلاس تاريخ جادوگري
پیام زده شده در: ۱۶:۵۵ شنبه ۲۰ بهمن ۱۳۸۶

ایگور کارکاروفold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۳ شنبه ۱ بهمن ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۸:۰۶ دوشنبه ۲۵ آذر ۱۳۹۲
از اتاق خون محفل
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 3113
آفلاین
نقد و امتياز تكاليف دانش آموزان!

گريفيندور:

پرسي ويزلي:

تكليف اولت واقعا همونجور كه من ميخواستم شروع شد..اول يه سري توضيحات و بعدشم فضا سازي و ديالوگ!
در مورد چگونگي دوست شدن اون دو تا با هم خيلي بهتر بايد كار ميكردي،يه مقدار ضعيف كار كردي..يه مقدار سوژه طنز رو بيشتر وارد اين قسمت ميكردي خيل بهتر بود تا چند تا ديالوگ ساده!
و اينكه وقتي برگشتي عقب تا اون زمان رو توصيف كني از فعل هاي مضارع استفاده كردي،در حالي كه بايد از زمان گذشته استفاده بكني.

26 امتياز!

آقای الیواندر:

از اين نظر خيلي خوب بودي كه محيط آشنايي رو يه جاي ديگه جز هاگوارتز فرض كرده بودي..واقعا لذت بردم!
يكي از مشكلاتت اين بود كه خيلي سريع همه چي رو پيش بردي.يعني با اون سوژه اي كه داشتي خيلي بهتر ميتونستي كار كني ولي سريع همه اتفاقات رو با هم پيش بردي و تموم كردي داستانت رو..خيلي بهتر بود يه مقدار بيشتر در مورد توصيف چهره سالازار و رونا هنگام حرف زدنشون كار كني.تقريبا ميتونم بگم كل رولت ديالوگ بود و اينم يه مشكله!
براي رولت وقت كمي گذاشته بودي با اينكه از تفكرت استفاده كردي ولي سعي نكردي رولت قشنگ بكني.هميشه سعي كن براي رولهات احترام قائل بشي!

20 امتياز!

ریموس لوپین:


قيافه رولت خوب نبود.يعني بعضي جاها بيخودي جملات رو با اينتر به سطر پاييني برده بودي.تو هم خيلي زود ماجرا رو پيش بردي.براي مثال اون تيكه تا رونا وارد كلاس شد،سالازار بهش پيشنهاد نوشيدني كرد كه اين اصلا درست نيست.
موضوع جالب اينكه من نوشتم دوستي ولي تو رو ازدواج اون دو شخصيت مانور دادي.به تكليف دقت بيشتري بكن.
خودت يه دور رولت رو بخوني متوجه اشتباهات معنايي در رولت ميشي.
نقل قول:
چشمانش برقی زد و حق انتخابی را برای روونا باقی نگذاشت.

دو تا از قوي ترين هاي جادوگري وقتي با هم صحبت ميكنن،هيچوقت اون يكي از ترس كاري رو انجام نميده.
اين به خاطر اينه كه سريع رولتو پيش بردي همونطور كه گفتم.سريع پيش بردن قضيه هم اصولي داره كه متاسفانه تو انجامش خوب كار نكردي.

25 امتياز!


الیور وود:

پست خوب و قشنگي بود.طريقه آشنايي رو به زيبايي نشون دادي!به نظرم امتياز كامل برات مناسبه!

30 امتياز!

باب آگدن:

همممم..اصلا به موضوع كه نپرداختي.سوژه فرعي هم نداشتي.همه ش ديالوگ بود كه اونام با خيلي بي ربط به هم و نا مربوط به داستان نوشته شده بودند.فضا سازي و توصيف چهره كه اصلا به كار نبرده بودي.از نطر زيبايي رولت هم در سطح پاييني بود.
كلا اصلا رول جالبي نبود.

15 امتياز!

الفیاس دوج:

هوووم..خيلي عجيب بود.فقط يه مقدار تو پاراگراف بنديت مشكل داشتي!بقيه موارد خيلي خوب و زيبا بود.آفرين.ميگيري.

29 امتياز!

هافلپاف:

دنيس:

رول كاملي بود..مشكلي توش نديدم.

30 امتياز!


ماتیلدا استیونز:

اولا از نظر نگارشي بعضي جاها مشكل داشتي.البته اين موضوعي هست كه منم توش مشكل دارم ولي با يه دور خوندن رول مشكل حل ميشه.جا به جايي اركان جمله منظورم هست.
بعد رولت سراسر ديالوگ بود.اصلا يه فضا سازي چيزي توش ديده نشد.سعي كن به رولهات فضا سازي هم اضافه كني.

20 امتياز!

آلبوس سوروس پاتر:

تو هم مشكل نگارشي داشتي.استفاده از يه فعل تو دو تا جمله پشت سر هم!
رولت جالب بود..ميشه گفت مشكل خاصي نداشتي.
فقط بي ناموسي خيلي شديد بود توش.اين يه مشكل اساسيه كه تو مستقيم به بي ناموسي اشاره كردي.سعي كن حداقل غير مستقيم اشاره كني و حدش هم كمتر كني تا رولت قشنگ بشه يعني معتدل باشه.

26 امتياز!



اسليترين:

بارتي كراوچ:

اي وايي..تو هم اشكال نگارشي داشتي..خيلي خوب ميشه اگر بشه يه كلاس گذاشت اين مشكلات رو بر طرف كرد.چون مثل اينكه تقريبا همه اين مشكلات رو داشتند.
بعدشم اينكه تو جريان جدايي اون دو رو تعريف كردي ولي من از شما ها تعريف ماجراي دوست شدنشون رو خواسته بودم.
داستانت رو خيلي زود پيش بردي.خيلي بهتر بود سوژه بهتري پيدا ميكردي تا بتوني رو يه تيكه وقت بيشتري بذاري و قشنگ ترش كني تا اينكه دو تا تيكه ش كني و دو تا صحنه متفاوت رو به نمايش بذاري كه باعث كم شدن سطح رولت بشه.

25 امتياز!


بعضی اوقات نیاز به تغییر هست . برای همین شناسه بعدی منتقل شدم !

شناسه هایی که باهاشون در جادوگران فعالیت داشتم :

1-آلبوس دامبلدور
2-مرلین



Re: كلاس تاريخ جادوگري
پیام زده شده در: ۲۰:۲۲ جمعه ۱۹ بهمن ۱۳۸۶

الفیاس  دوج old2


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۱۵ چهارشنبه ۹ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۳:۱۴ یکشنبه ۲۶ مرداد ۱۳۹۹
گروه:
کاربران عضو
پیام: 85
آفلاین
تشريح يك روز تاريخي"روزي كه سالازار اسليترين هاگوارتز را ترك مي كند."
روز اول مدرسه بود اما هيچ چيز به روال هر ساله نبود -يعني از پارسال كه سالازار نگذاشته بود ماگل زاده ها وارد هاگوارتز شوند اوضاع اين طور شده بود در آن روز سالازار, پنهاني طلسمي را روي هاگوارتز قرار داده بود كه منجر به مرگ هفت ماگل زاده اي شده بود كه گريفندور به مدرسه آورده بود- گودريك گريفندور در مقابل در ورودي سرسرا قرار گرفته بود و نه بچه پشت سر او قرار داشتند و سالازار هم در مقابل او قرار گرفته بود و فرياد مي كشيد:
-تو حق نداشتي گودريك, حق نداشتي. من گفتم كه حضور ماگل زاده ها رو تحمل نمي كنم. پارسال عبرتت نشد؟
-تنها چيزي كه من از پارسال فهميدم اينكه من چندين سال با يه قاتل دوست بودم.
-اما من بهت هشدار داده بودم.سالازار طوري فرياد ميكشد گويي ميخواهد خاطره آن روز را از سرسرا بيرون كند و ادامه ميدهد: اينا رو چطور وارد كردي؟ تو كه گفته بودي دست به جادوي سياه نمي زني! اما جادوي من يه جادوي سياه بود.
-درياچه سالازار! درياچه. انا رو با قايق از روي درياچه عبور دادم. تو هميشه يه چيزو فراموش مي كني.
-كه اين طور. اما من ساكت نمي مونم. اينا رو هم به كشتن ميدي.
-هر كسي راه خودشو ميره, سالازار.
-تو داري با شرافت جادوگري بازي مي كني! اما من اجازه نميدم. اينجا هنوز كساني هستند كه شرافت خودشونو حفظ كرده... اما گريفندور ميان صحبت سالازار ميپرد: بهت اجازه نمي دم به من توهين كني , و اين رو هم بدون كه اتفاقا من خيلي بيشتر به فكر دنيامون هستم. به اطرافت نگاه سالازار, تعداد ما روز به روز كمتر ميشه. اين دختر فردا مي خواد ازدواج كنه. گريفندور دست نزديكترين دانش آموز دختر را كه به نظر سال دومي مي آمد گرفت و تكان داد و ادامه داد: حالا به اطرافت نگاه كن مي توني با اطمينان بگي كه تعداد اصيل زاده ها به قدر كافي زياد هست؟ دختر كاملا سرخ مي شود اما هيچ كس به او توجهي ندارد همه نگاه ها به دو جادوگر دوخته شده است.
-يعني تو مي گي يه اصيل زاده با يه ماگل زاده ازدواج كنه؟ تف .(جلوي پايش تف مي كند) با يه موجود حقير؟ يه آشغال؟
-به اين پسر نگاه كن شجاعت تو چشماش موج ميزنه! تو به اين ميگي حقير؟ گريفندور اين بار يكي از پسران گروهي را كه با خود آورده بود را به سالازار نشان مي دهد و او را تكان مي دهد گويي فراموش كرده بود كه او يك مرد تنومند و آن پسر فقط يك پسر ده-يازده ساله است.
سالازار با عصبانيت به اطراف نگاه مي كند گويي دنبال راه فرار است.
-اما من اجازه نميدم كه با شرافتم بازي كني, يعني ما اجازه نمي ديم. سالازار اين را مي گويد و هافلپاف و ريونكلاو نگاه ميكند اما هر دوي آنها سرتكان ميدهند.
-خب مثل اين كه همه با من مخالفند اما من تا سر حد جانم از عقيده ام دفاع مي كنم, اينجا يا جاي منه يا جاي اين آشغالا.
-كسي لازم نيست اينجا رو ترك كنه سالازار. اگه يه خورده واقع بين باشي مي فهمي كه كار من درسته.
-نه من موافقم و نه هيچ انسان عاقل ديگه اي. حتي در نبود من اصيل زاده هاي مدرسه دخلشون رو مي آرن. يعني تو حتي حاضر نيستي به خاطر من دست از اينا برداري؟ سالازار طوري كلمه"اينا" را تلفظ مي كند كه انگار به پست ترين موجودات زمين اشاره ميكند.
-نه! سالازار. خوب فكر كن. اينا همشون گزينش شدن. همين الان هم ميتوني اونا رو با كلاه گزينش كني. اينا فقط يه تعداد ماگل نيستند. من مطمئنم كه حتي بچه هاي مدرسه هم با اين كار موافقن. اونا ضرورتشو درك ميكنن. مي فهمن كه دنياي ما به اين موضوع گره خورده.
با اين حرف يك هفتمي گريفندوري به نشانه موافقت روي صندلي اش ميرود و با اين كار او همه بچه ها به جز اسليتريني ها روي صندلي هايشان مي ايستند. ناگهان يكي از دانش آموزان اسليترين طلسمي را به سوي يكي از تازه واردين ميفرستد.
-نـــــــــــــــــه. ريونكلاو با سرعت طلسم را منحرف مي كند و با قيافه اي غمگين به سالازار و گريفندور نگاه مي كند و با زبان بي زباني اين اتفاق را به گردن آنها مي اندازد.
سالازار براي آخرين بار به گودريك نگاه مي كند و بعد به آرامي مي گويد: من ميرم...همين امشب.
-اما اگه استاد بره رييس گروه ما كي ميشه؟ يكي از دانش آموزان اسليترين اين را گفت.
-نادون اگه استاد بره ما هم از اينجا ميريم. يك سال هفتمي اسليتريني اين را مي گويد و با جمله او همه اسليتريني ها زمزمه تاييد سر مي دهند.
-آره اونا هم اينجا رو ترك مي كنند.سالازار گفت.
گريفندور يك گام جلو مي رود و مي گويد: اگه فقط يه ذره به فكر بقاي گروهت باشي اجازه نمي دي اونا برن.
سالازار فكر مي كند و مي گوييد: آه...درسته! اونا اينجا مي مونن. اما بدون كه موفقيتت موقتيه! يه روز نواده ي من همه ماگل زاده ها رو از اين جا پاك ميكنه.

تكليف دوم.
1)به دليل اينكه جن هاي خانگي در بردگي جادوگران هستند و اجنه هم در حاشيه اند پس جادوگرا پيروز شدند.
2)وزير مانع بزرگي بوده پي قبل از هر چيزي او را از سر راه برداشته اند.(حالا يا ترور كردن يا هر چي...)
با نگاهي به كتب مرجع نظريه من تاييد ميشود!!!!
"...مردم در سر در گمي به سر مي بردند اما بالاخره فردي هدايت جامعه را برعهده گرفت. با تطميع نيمي از سپاه وزارتخانه كار را شروع كرد و سپس با تمام قوا به وزارت خانه حمله وزير خيانتكار را به دار آويخته و آنجا را تسخير كرد, اما اين عمل تلفات زيادي به وجود آورد..." باتيلدا بگ شات/ مصائب اجنه ج 1 , ص 369
"انسان قوي ترين موجود نيست اما موذي ترين است, به همين خاطر وقتي بازماندگان از جنگ با وزارتخانه متوجه شدند كه غلبه مستقيم بر جن ها ممكن نيست مكار ترين ها را براي رهبري انتخاب كردند..." هارولد مك دانلدِ دوم/ سلطه جادوگران ج 3 , ص 90
"...دومين قدم خريدن عده اي از سپاه حريف بود. بدون شناخت حريف تقابل با او غير ممكن است..." آلن تامسون /شكست دشمن ج 2, ص 69
"...هيچ مي دانيد كه جن هاي خانگي مي جنگند و اجنه رهبري را بر عهده دارند؟ اين اولين جمله بود كه ول وله را در ميان سپاه جن ها انداخت, اولين شكاف, اولين لبخند جادوگران..." تئودور مات/ گذشته سياه ما ج 1, ص 203
"...با شدت گرفتن حملات زباني جادوگران و تفرقه افكني خيانتكاران جن هاي خانگي از اجنه جدا شدند و به سپاه جادوگران گرويدند و از آن زمان برده ماندند..." هرميون گرنجر/ بردگي جن هاي خانگي ج 7, ص 13
"...در نبود جنهاي خانگي, كه بدون زحمت در مكان هايي كه جادوگران غياب و ظهور را غير ممكن كرده بودند ظاهر مي شدند, اجنه شكست خورد و اجتماع آنها به حاشيه رانده شد..." ماتئوس مانش/ موجودات درجه دو ج 1, ص 24


تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده


Re: كلاس تاريخ جادوگري
پیام زده شده در: ۱۱:۵۷ جمعه ۱۹ بهمن ۱۳۸۶

ریموس لوپینold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۲ سه شنبه ۷ شهریور ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۶:۳۵ سه شنبه ۲ مهر ۱۳۸۷
از محفل ققنوس
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 604
آفلاین
1-يك روز تاريخي ديگر رو(با استفاده از قوه تخيل خودتون)رو در قالب رول شرح دهيد.20 امتياز!
14 فوریه(جنگ دامبلدور با گریندلوالد)
- آلبوس مطمئنی که داری کار درستی میکنی؟؟؟
- آه البته مینروا. حتی به بهای جونم حاضر نیستم از مبارزه دست بکشم. این آخرین مبارزه ما خواهد بود. جدال سرنوشت ما
- اما آلبوس....
- مینروا خواهش میکنم. من دیگه حاضر نیستم بشینم و این همه درد و رنج رو تحمل کنم. اون.... اون.... اون پدر و مادر منم کشت

دامبلدور اشک را از چشمانش زدود و باری دیگر به راه افتاد. دامبلدور به سمت دره ی باشکوهی میرفت. دره ای که باشکوه بود اما تنها برای سیاهان. سیاهی از سر روی آن دره میبارید. آلبوس چوبدستیش را تکانی داد و مرموزانه چیزهایی را زیر لب زمزمه کرد. پس از مدتی دروازه ای سرخ رنگ پدید آمد و صدایی هراس انگیزتر از صدای لرد ولدمورت در فضا پیچید:
تراکتر....
اما فریاد آلبوس آن صدا را در خود فرو برد: اینامیوم بنگردان
برقی کور کننده ناگاه چشمان حاضران را زد و چند لحظه دیگر تنها چیزی که در آنجا به چشم میخورد یک در طلایی بود که بر روی آن نوشته شده بود:
گریندل والد.

منظره ای وحشتناک. خانه هایی که ترس و وحشت را در وجود آدم بیدار میکرد. خانه هایی که لرزه بر اندام هر انسانی مینداخت جز یک نفر.
آلبوس دامبلدور.

- بنگرابیارن
در خانه از جا در آمد و نابود شد. دامبلدور با قدمهایی آراسته وارد شد.

گریندل والد گفت: اه دامبلدور منتظرت بودم. میدونم برای چه کاری اومدی. بهتر نیست شروع کنیم؟
و سپس بدون هیچ درنگی وردی پر قدرت به سمت دامبلدور روانه ساخت. دامبلدور جاخالی داد. ورد به دیوار برخورد کرد و آن تکه از دیوار را فرو ریخت. دامبلدور درنگ نکرد و وردی قدرتمندتر را روانه کرد. وردها لحظه به لحظه رد و بدل میشدند و خرابی بیشتری به بار می آوردند. هیچ یک از جادوگران جاضر به تسیلیم شدن نبودند. چند لحظه بعد خانه نابود شده بود و 2 جادوگر در حالی که عرق میریختند در فضای باز دوئل میکردند. گریندل والد وردی را زمزمه کرد. نوری زرد رنگ با قدرت تام به سمت دامبلدور رفت. اما در میانه راه ایستاد و نابود شد. دامبلدور را هاله ای سرخ مانند فرا گرفت. کم کم ترس در چهره ی گریندل والد سایه انداخت. میدانست چه اتفاقی در حال افتادن است. نیروی عشق چیزی که مانع شده بود دامبلدور کشته شود اکنون به کمک او می آمد. نیرویی که هیچکس حتی او نمیتوانست مانعش شود. کم کم هاله از بین رفت اما نوری زیبا بر بدن دامبلدور افتاد. دامبلدور اینگونه سخن گفت:
- نیروی عشق، با عشق به تمامی کسانی که به من امید دارن و با عشق به تمامی کسانی که به من عشق میورزن و به عشق به تمامی کسانی که به خاطر من نابود شده اند ازت میخوام به من کمک کنی تا امید دیگران قطع نشود و سیاهترین جادوگر قرن اخیر را نابود سازی تا بار دیگر تنها برای مدتی کوتاه عشق در دنیا بوجود آید و مردم با خیالی آسوده زندگی کنند
دامبلدور جوان سخنش را به پایان رساند و با دستانش به گریندل والد اشاره کرد. نوری به بیرون جهید و ناگهان تمام دره آتش گرفت. تمام دره با تمام پلیدی هایش. و گریندل والد در میان هاله ای از عشق میسوخت و نابود میشد.

2-نتيجه اعتراضات 12 جولاي چه شد؟وزير پيروز شد يا مردم؟جن ها پيروز شدند يا جادوگران!؟كلا هرچي در ابهام بود رو به پايان برسونيد..مطلب رو با دليل بنويسيد و از نوشتن رول براي اين تكليف پرهيز كنيد.

بیشتر جادوگران کشته شده بودند اما گویا همه جای آنها را پر میکردند. وزیر دیگر نای جنگیدن نداشت. کم کم شکست میخورد اما در طرفی دیگر جن ها داشتند با جادوگران میجنگیدند. لاقل برای جامعه ای که او را از دست ماگلها نجات داده بود میتوانست از وزارت بگذرد. نمیخواست دیگر کسی نابود شود. باید خودش هم میجنگید.
سال ها بعد وقتی کسی این واقعه را به خاطر می آورد او را مردی فداکار خطاب میکرد که از کارهایش پشیمان شد و با یک ورد نصف سپاه جنها را کشت و آن ورد چیزی جز اتحاد نبود. ورد اتحاد که تنها ورد بدون کلام است و اگر تمام جادوگران در کنار هم بایستند و از ته دل چیزی را بخواهند چوبدستی هایشان، این ورد را با قدرتمند ترین چوبدستی حاضر روانه میکند و هیچکس نمیتواند مانع آن شود. هیچکس !

حال دلایل:
جنها باختند زیرا حالا جادوگرا بیشتر امور رو در اختیار دارند نه جن ها.
درضمن وزیر هم باید کنار میرفت چرا که در غیراینصورت بیشتر نیرو صرف جنگ با وزیر میشد و در نتیجه جن ها نباید میباختند
پس چون جنها باختند یعنی وزیر هم مجبور شد کنار بره.


ویرایش شده توسط ریموس لوپین در تاریخ ۱۳۸۶/۱۱/۱۹ ۱۲:۰۰:۵۴

تصویر کوچک شده


Re: كلاس تاريخ جادوگري
پیام زده شده در: ۱۱:۰۱ جمعه ۱۹ بهمن ۱۳۸۶

آقای الیوندرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۴ چهارشنبه ۱۴ آذر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۶:۲۴ چهارشنبه ۲ شهریور ۱۳۹۰
از دستت عصبانیم!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 266
آفلاین
این هم تکلیف ما استاد :
( سبک رول : جدی طنز )
تکلیف اول :

حماسۀ هاگوارتز

مرلین و 72 یارش و فامیل هایش در صحرای هاگوارتز در محاصرۀ حدود 30000 سرباز وزارت ؛ که وزیر آن زمان یزدر آن ها را فرستاده بود ، بودند. آب را بر روی آن ها بسته بودند و تمام ضد افسون های به وجود آوردن آب را هم بر روی آن ها انجام داده بودند. آفتاب سوزان بر صحرا می دمید و هراس تمام وجود یاران و فامیل های مرلین را فرا گرفته بود.مرلین سوار جاروی مدل ذوالجناحش شد و به سمت سپاه دشمن پرواز کرد. کمی مانده به سپاه ایستاد و رو به سپاهیان دشمن کرد و گفت :
ای سپاه وزارت. شما می خواهید با مرلین پسر ...! پسر ...! چرا هر کاری می کنم یادم نمی آد؟ بجنگید؟
حری که تحت تاثیر قرار گرفته بود گفت :
ای سپاه شما واقعا می خواهید با مرلین بجنگید؟ وای بر شما!
سپس به سمت مرلین رفت و جلوی جاروی او زانو زد و گفت :
ای مرلین من را ببخش. من را در سپاهت قبول کن.
مرلین کمی تامل کرد و سپس گفت :
ای حری پسر ...! پسر ...! امروز چرا اینا یادم نمی آد؟ من تو را می بخشم.
حری که اثر شادمانی در چهره اش دیده می شد گفت :
ای مرلین اجازه می دهید همین الان با این سپاه بجنگم؟
مرلین گفت : بله! می توانی بجنگی!
حری به سمت سپاه دشمن دوید و چند ثانیه بعد حدود صد صدا با هم گفتند :
آواداکداورا.
و حری جان به جان آفرین تسلیم کرد.
یاران و فامیل های امام حسین یک به یک به میدان رفتند و پس از مدتی شهید شدند.مرلین رو به برادرش ( مگه مرلین برادر داشته؟) کرد و گفت :
ای ...! ای ...! اه ه ه ه ...!این اسما چرا امروز یادم نیست؟::حالا بی خیال! ای برادر تو که سقای هاگوارتزی برو و برایمان آب بیار.
برادر مرلین سوار جارویش شد و به سمت رودخانه شتافتو بعد از یک کیلومتر که از خیمه ها دور شد یادش آمد که این دور و برا که اصلا رودخونه نیست!
اما کار از کار گذشته بود و صد ها طلسم به او خورده بود. مرلین که تنها مانده بود سوار جارویش شد و به سمت سپاه دشمن شتافت. رو به سپاه کرد و گفت : کسی نیست مرا یار کند؟
پاسخی نیامد. ناگهان زن مرلین با جارو آمد و بچه ای کوچک را به دست مرلین داد. مرلین بچه را بالا گرفت و گفت : اگر به ما رحم نمی کنید حداقل به این بچۀ کوچک ؛ مرلین اصغر رحم کنید. چه عجب اسم این یکی یادم بود!
ناگهان طلسم سبز رنگی بر گلوی بچه نشست. مرلین سوار بر جارو به سمت سپاه دشمن رفت. اولین نفر حمله کرد اما هنوز چوبش را بالا نبرده بود که مرد. تا دهمین نفر به همین منوال مردند. سپاهیان دشمن که دیدند اینطوری شکست می خورند همه با هم حمله کردند. با این که سال های زیادی از آن زمان می گذرد هیچ کس حماسۀ هاگوارتز را فراموش نمی کند.

تکلیف دوم :

جادوگر ها موفق شدند که جن ها را شکست بدهند.
دلیل : زیرا جن ها در عصر حاضر در اختیار جادوگرانند.
پس جن ها مجبور شدند با وزارت و به نفع جادوگران بجنگند و نتیجه پیروزی جادوگران شد و وزیر هم متواری شد و وزیر تازه ای جایگزین شد.


چوبدستی ساز معروف
چوب می خوای؟
تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.