پیگویجن میاد تو بستنی فروشی فلورین فورتسکیو میشینه رو صندلی . کیفشو از رو دوشش بر میداره می ذاره رو صندلی بغلیش رمان هری پاتر رو از توش در میاره و شروع می کنه به خوندن
و حالا بخوانید ادامه ماجرا..
ملت:
خدمتکاردر حالیکه یه قالیچه !!!رو ساعد دستشه
:ببخشید خانوم چی بدم خدمتتون ؟
پیگویجن:کوپ آقا !....لطفا!
خدمتکار:کوپ چیه؟
پیگویجن:
...
نمی دونی چیه؟
مرلین:اتفاقا خوبم میدونه . خدمتکار یه مقدار بستنی سنتی برای خانم محترم بیارین
خدمتکار:بفرمایین
پیگویجن:اوا این دیگه چیه؟
مرلین:کوپه دیگه مگه خودتون نفرمودین ؟.در ضمن این بستنی فروشی متعلق به خودتونه .اینجا آبگوشت دیزی
و انواع غذاهای مدرن هم سرو میشه . تازه مفتخرم که خدمتتون عرض کنم که اینجا خیلی با کلاس تر از بقیه جاهاس تازه قهوه هم سرو می شه
پیگویجن:این که پارچه بابا من از اون بستنیا می خوام که داخل لیوان پایه دارن....لطفا سرتونو بیارین جلو تا بهتون بگم تا از این به بعد سوتی ...
مرلین:بفرمایین عزیز دلم
پیگویجن:چی گفتین ؟!چی؟!!!
عزیزدلم!! ناسلامتی شما جای پدر بزرگ بنده تشریف دارین
.حالا جناب وزیر
این جمله رو بگن یه چیزی . والا تو این سن و سال دیگه قباحت داره به خدا
مرلین:
...
...
مرلین:فقط همین یک نوع رو نداریم .
پیگویجن:سوربه چی... یا گلس؟
مرلین:اختیار دارین اونم داریم.
مرلین:خدمتکار چند لیوان از اون آتشیناشو :pint: بیار واسه خانم. در ضمن خانم عزیز از اول همینو می گفتید.تا ما بیشتر از این شرمنده نشیم.
پیگویجن:ببین بابا بزرگ!
اینجا بستنی فروشیه .سه دسته جارو نیومدم.حداقل یه لیوان آب بدبن اینقدر داد زدم . دهنم خشک شد.
مرلین:یه لیوان آب؟ مطمئنین که دیگه چیزی نمی خواین؟اینجا امکانات خدمات دهیش بی نقص و کم نظیره ! لطفا با ما راحت باشین!
پیگویجن:Oh my god! .........آره بابا مطمئن باش
مرلین عربده میکشه
پس چی شد این آب ! احمق بی شعور
خدمتکار:آوردم بفرمایین
پیگویجن:تو این لیوان پلاستیکی
. وای خدا جون این منبع آلودگیه
پیگویجن از جاش بلند میشه که بره
مرلین:کجا تشریف می برین با این عجله
پیگویجن زیر لب زمزمه می کنه بیچاره مردمی که به ریش این جادوگر قسم می خورن.
مرلین:چی فرمودین!
پیگویجن:چیز مهمی نبود
پیگویجن:می رم با جناب وزیر صحبت می کنم اداره بهداشت بیاد اینجارو یه سرو سامونی بده مطمئن باش نمی ذارم پلمپش کنن .
از اونجایی که خلی پروانه ای
هم هستین به پروانه تونم کاری ندارم.
پیگویجن:
خدمتکار:قربان این خانم چرا رفت ؟
مرلین :واقعا نمی دونی؟
خدمتکار:نه قربان :no: خودتون که بهتر می دونین در حال تدارکات بودم.
مرلین:پس فعلا ... این طلسم ورم ملتحمه
رو داشته باش تا اون چشات ببینه که یه کارو درست انجام بدی و برخوردتم با یه پرنسس
اصلاح کنی.این یکی
دومی
رو هم بگیر چون اینقدر بی شعور و بی کلاسی که باعث شدی مرغ از قفس بپره