هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۲۰:۱۹ یکشنبه ۲۲ مرداد ۱۳۹۶

هافلپاف، محفل ققنوس

رز زلر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۳۹ پنجشنبه ۱۵ خرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱:۳۱ دوشنبه ۲۹ آبان ۱۴۰۲
از رنجی خسته ام که از آن من نیست!
گروه:
ایفای نقش
محفل ققنوس
هافلپاف
مترجم
کاربران عضو
پیام: 1125
آفلاین
نیو سوج!

یکی از اون شبای پرستاره و خوشگل بود که مشنگ و غیرمشنگش رو وسوسه می‌کرد چارتا لباس بزنه سر یه تیکه چوب و بره بزنه به دل کویر! از اون شبایی که خواب به چشم هافلیا نمی‌اومد.

- ستاره شناسیا می‌گن امشب بارون شهاب سنگه. از قرار معلوم قابل دیدنه.

وقتی این پیشنهاد از طرف سوزان مطرح شد، همگی تعجب کردند. اون شب از اونا شبا بود که حتی سوزان هم نمی خواست تو خوابگاه باشه!

- ستاره ها می‌گن بریم تو برج ستاره شناسی!

رزات هافل با هم نگاه ناظرانه رد و بدل کردند. مسئولیت یه جمعیت هافلی رو برای یه شب می‌توانستن قبول کنن؟ بعد از کلی نگاه چپ، راست، شمال راست، جنوب چپ و... انداختن، رز نتیجه‌ی آن همه نگاه رو اعلام کرد:
- ببینیم توربریم همگی شهاب؟

خب کسی طبق معمول چیزی نفهمید به غیر ز آملیا که شهاب رو تشخصی داد.
- شهـــــــــــاب!
ملت هافل:

این ملت سرخوش، پنج دقیقه بعد با چارتا لباس سر چوب دستی، دم در تالار منتظر بودن. البته خودشونم نمی دونستن کجا می‌رن و چه اتفاقی می‌افته؟ حتی رزات شون هم با منو اتفاقایی که قرار بود بیافته رو نمی‌تونستن پیش بینی کنن!

***
یه سوزه ی کهکشانی بریم برای کل ملت کهکشان دوست هافل
مشخصه دیگه سوژه. می خوایم بریم تور شهاب بینی. کجا؟ نمی دونیم! جنگل ممنوعه؟ برج ستاره شناسی؟ بالای کوهی که هاگرید رفت؟یه جای دیگه؟




پاسخ به: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۱۹:۴۰ یکشنبه ۲۲ مرداد ۱۳۹۶

آملیا فیتلوورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۴۵ چهارشنبه ۲۴ شهریور ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۹:۲۱ شنبه ۱۴ خرداد ۱۴۰۱
از پشت بوم محفل!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 503
آفلاین
رودولف ۰۰۱، مسلسلش را به سمت آدر گرفت. آدر کمی عقب رفت و سپس فریاد زنان از اتاق بیرون رفت. آملیا که دیگر حوصله کش آمدن سوژه را نداشت، نفس عمیقی کشید و گفت:
- ديگه صبرم سر اومد!

و با تلسکوپی که از ناکجا آباد بیرون آورد، به سمت رودولف ۰۰۱ رفت.
- اگه جلوتر بیای...
- ستاره ها ميگن که الان نوبت خودمه حسابتو برسم!

تلسکوپش را بلند کرد و...

تق!

محکم بر سر رودولف پایین آورد؛ نه، نگرفتید! سر رودولف!
- اینجا چه خبره؟

رودولف ۰۰۱، مسلسلش را زمین انداخت و از ترس به فنا رفتن پسرش، جیغ بنفشی کشید:
- پسرم!

رودولف سرپا ایستاد و به جمعیت ساحرگان نگاه کرد:
- به به! چه ساحره های با کمالاتی!

هافلی ها با خوشحالی هورا کشیدند. سوزان سرش را از پشت مبل بیرون آورد و گفت:
- رودو يه کاری بکن! این یارو که شبیه توئه، ميخواست مارو بکشه!

چشمهای رودولف به قرمزی خون شد. سرپا ایستاد و گفت:
- چی؟ اونوقت من به کی ابراز علاقه میکردم و شبا کی رو به زور میخوابوندم؟!

قبل از اینکه رودولف ۰۰۱، اتفاقات افتاده را هضم کند، رودولف مسلسلش را برداشت و...

بوم!

حالا دیگر رودولف ۰۰۱ نبود که ساحرگان را تهدید کند. آملیا که احساس کرد کم کم در رول به فراموشی سپرده میشود، نفسی تازه کرد و گفت:
- ميشه یکی بهم بگه من اینجا چیکار میکنم؟!

برو بچز هافل:
البته! همه ميدانستند اگر آملیا در حالت عادی بود، هنوز پشت مبل نشسته و درحال جیغ زدن بود!

پایان



پاسخ به: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۲۲:۰۵ پنجشنبه ۱۹ مرداد ۱۳۹۶

آدر کانلی old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۳ جمعه ۱۳ مرداد ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۶:۴۸ چهارشنبه ۲۴ دی ۱۳۹۹
گروه:
کاربران عضو
پیام: 87
آفلاین
رز زلر لحظه ای با هیجان ویبره رفت و متن منوی مدیریت را با صدایی بلند خواند :

- « مدیرگرامی! رودولف 001 ارتقاء یافت. »

جسیکا ترینگ ناله کرد :

- « واای ، نه ه ه!!! »

سوزان در حالی که دهانش پر از پاپ کرن های سفید بود پرسید :

- « حالا چی کار کنیم؟ »

رودولف 001 در حالی که نعره می کشید و صورتش سرخ شده بود دیوار رو به رویش را به صورت افقی گلوله باران کرد. دختر ها پشت مبل بدنشان را مچاله کرده بودند و با صداهای نازکشان جیغ می کشیدند. در میان جیغ و داد ها صدای فریاد کسی شنیده شد که گفت :

« بابااا. بسه. »

رودولف 001 دست از تیراندازی کشید و با صدایی خش دار فریاد زد :

- « دستاتونو بزارید رو سرتونو بیاین بیرون تا به رگبار ببندمتون. وگرنه همتونو می کشم! »

جای گرد و سیاه گلوله ها بر دیوار به چشم می خورد.آملیا که چشمانش از ترس گرد شده بود به رز زلر که قلبش هم ویبره می رفت نگاه کرد. بعد داد زد :

- « رز! یک کاری بکن! ببین با اون منوی کوفتیت چی کار می شه کرد. این دیوونیه. هممونو می کشه. »

رز مثل اینکه به برق وصلش کرده باشند از جا پرید و سرش را در منو خم کرد و با تمام وجودش مشغول کار شد. رودولف 001 با صدایی مهربانانه زمزمه کرد :

- « نگران نباش پسرم. من تو رو از دست این موجودات خشن نجات می دم. »

بعد بلند فریاد زد :

- « تا سه شماره می شمرم. اگه نیومدین بیرون همتونو می کشم. »

رودولف 001 با صدایی کشیده و بلند شمرد :

- « یک. »

صدایی آهسته گفت :

- « بابا. »

آریانا با التماس در حالی که انگشت هایش را در هم حلقه کرده بود و تکان می داد گفت :

- « رز سریع تر. سریع تر. خواهش می کنم سریع. »

رز زلر در حالی که می لرزید با سرعتی بیشتر از کامپیوتر مشغول فشار دادن دکمه ها و ور رفتن با منو بود.

- « دووو. »

سوزان تند تر و با ولع بیشتر پاپ کورن ها را دو مشت دو مشت می بلعید.

صدا بلند تر از قبل و لرزان گفت :

- « بابا. »

رودولف 001 زیر لب زمزمه کرد :

- « بابا می خواد نجاتت بده پسرم. تمرکزشو بهم نزن. »

- « شروع شد که بگم آخری ی ی ی ... »

ناگهان صدای قیژ قیژ آرام و ناله واری از سمت در آمد. در آرم آرام بر لولایش می چرخید و سایه کسی با باز شدن در بیشتر بر زمین می افتاد و کشیده می شد. همه ی نگاه ها در سکوتی مرگبار به سمت در رفته بود.
وقتی در کاملا باز شد چهره ی پسر آشکار شد. آدر کانلی بود که هاج و واج از تعجب اخم کرده و در چهار طاق در خشکش زده بود و در سکوتی سنگین صحنه ی رو به رویش را تماشا می کرد.

- « اینجا چه خبره؟ »












من رو از روی طرز فکر و گفتار و رفتارم بشناس ، نه از روی ظاهرم.


پاسخ به: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۱۳:۳۱ شنبه ۱۴ مرداد ۱۳۹۶

آملیا فیتلوورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۴۵ چهارشنبه ۲۴ شهریور ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۹:۲۱ شنبه ۱۴ خرداد ۱۴۰۱
از پشت بوم محفل!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 503
آفلاین
در عرض چند ثانیه، رودولف ۰۰۲ از منوی مدیریت خارج شد. رودولف ۰۰۲ ابروهایش را بالا انداخت و گفت:
- به به! چه ساحره های با کمالاتی!
هافلی ها:

رودولف ۰۰۲ نگاهی به پشت مبل انداخت و متوجه رودولف ۰۰۱ و رودولف ۰۰۰ که همان رودولف اصلی بود، انداخت و گفت:
- اینجا چه خبره؟!

رزی که گیاه بود، آهی کشید و گفت:
- دردمسلسل رودولف ۰۰۱، صدایش را خفن کرد و فریاد زد:
- همزاد شماره ۲ عزیز! به ما بپیوند!

رودولف ۰۰۲، نگاهی به ساحره های جذاب هافلی انداخت و گفت:
- نگران نباشید ساحره های عزیز ! من شما رو از دست این ایکبیری...

اما حرفش تمام نشد، چون رودولف ۰۰۱، پس از اینکه جواب مثبتی نشنید، با مسلسل، به او شلیک کرد. ملت هافل، ابتدا با چشمان گرد شده، به جایی که رودولف ۰۰۲ ناپدید شده بود، نگاه کردند و سپس همچنان نگاه کردند.

با صدایی که از منوی رز آمد، همه به سمت رز برگشتند.
- اوه، اوه!
- باز چه بلایی قراره سرمون بیاد؟



پاسخ به: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۲۱:۲۳ شنبه ۳ تیر ۱۳۹۶

هافلپاف، محفل ققنوس

رز زلر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۳۹ پنجشنبه ۱۵ خرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱:۳۱ دوشنبه ۲۹ آبان ۱۴۰۲
از رنجی خسته ام که از آن من نیست!
گروه:
ایفای نقش
محفل ققنوس
هافلپاف
مترجم
کاربران عضو
پیام: 1125
آفلاین
به طور معمول فردی که خودش را در یک لحظه می بیند، دیوانه می شود و با خودِ دویش جامعه می درند و سر به بیابان های آتاکاما می گذارند. البته، اگر که از امین آباد ورژن هافلپافیش یا همان خوابگاه مختلط حاج درک مرحوم فرار نکرده باشند.

رودولف001 و بچه رودولف هر دو با چشمان بیرون پریده به زبان کوچک ته گلوی یکدیگر نگاه کردند تا آنکه تحت اقدامی بی سابقه دویدند و یکدیگر را در آغوش کشیدند. رودولف 001 همان طور که بچه رودولف را در آغوش له می کرد، گریه ای سر داد:
- پسرم!

بچه رودولف که در اثر بغل به رنگ بنفش در آمده بود با صدای خفه ای جواب داد:
- پدر!
- پسرم!
- پدر! خفه م کن تا بفهمم که پدر...

کلیک!

جسیکا پلک زد و با دستش گوشه ی چشمش را لمس کرد و گفت :
- چی شد؟

رز از نوع زلزله بروش نه ویبره زنش جواب داد:
- احیانا؛ باید بگردیم به دنبال یه بیلبیکی که بشه باش چیز کرد نه؟

قیافه ی جسیکا نشان می داد که بین دوراهی " من خنگم یا این معلوم نیس داره چی می گه" گیر کرده بود و لاکرتیا در طی حرکتی هلگا پسندانه او را از گمراهی در آورد:
- منظورش همون کنترل خودمونه. یکم بمونی بین ماها به ادبیاتش عادت می کنی.

کسی نمی خواست لاکرتیا را روشن کند که به غیر از او کسی از اون نوع توضیح دادن های رز سر در نمی آورد، پس همگی به دنبال کنترل گشتند که تا اینکه چشمشان به کاناپه افتاد. جایی که سوزان با ظرف پاپ کرن با لبخند حجیم شانه ای بالا انداخت و به سادگی توضیح داد:
- از فیلم هندی خوشم نمیاد!

به لطف سوزان اینبار فیلم به ژانر اکشن تغییر یافت که با استقبال ملت هافلی از ایده ی پاپ کرن همراه شد.
رودولف001 بچه رودولف را پشت خود پناه داد و مسلسلی از ناکجاآباد به دست گرفت:
- باید از روی جنازم رد شین تا بذارم دست کثیف تون به پسرم بخوره!

مخاطب این دیالوگ معلوم نبود اما گیرنده ی تیر های مسلسل کامل مشخص بود زیرا که رودولف001 به طور چرخشی مسلسل را خالی می کرد. رز و رز و لاکرتیا و سوزان و جیسکا و هرهافلی جان دوست دیگری که در سالن حضور داشت پشت کاناپه ی زرد پناه گرفتند. لاکرتیا جرئت کرد و اندکی سرش را از کنار دسته ی کاناپه بیرون برد. اما این جرئت در او و همه ی هافلپافی ها نابود شد به وسیله ی گلوله ای که الیاف پانصد ساله ی مبل را خراشید و از کنارش رد شد.

- جا نذاشت این وینکی ی سابقمون مسلسلشو این جا؟

جمله ی این دفعه ی رز کمی مفهوم تر بود و زحمت لاکرتیا نشد که مفهوم آن را برساند. رز دیگر جواب داد:
- فکر نکنم ولی حالا با منو چک می کنم برات... ای واااای!

سوزان پاپ کرن را از روی دسته ی مبل قاپید و گفت:
- بگو ببینم دیگه چه بدبختی ای در تالار مونو زده؟

رز منو را برگرداند تا بقیه هم پیام را ببینند.

نقل قول:


مدیر گرامی!
ساخت رودولف002 با موفقیت به اتمام رسید.






پاسخ به: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۱۰:۲۷ چهارشنبه ۳۱ خرداد ۱۳۹۶

جسیکا ترینگold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۴۲ دوشنبه ۱۶ اسفند ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۱۰:۳۹ سه شنبه ۲۰ تیر ۱۴۰۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 143
آفلاین
رودولف 001 خیلی ریلکس شروع کرد به براز علاقه کردن به ساحره های جمع بعدش هم در کف تالار دراز کشید وشروع کرد به خواندن یه قمه دارم شاه نداره...

ملت هم شاد شدند و دوباره به زندگی قبلی خودشان برگشتند.

فلش بک خوابگاه ریون

-بچه ها ببینید کی رو آوردم
بچه ها:
فرد مذکور:
رودولف:
بچه ها:الان فازت چیه هدف از آوردنش به اینجا چیه؟ میخوای بهمون ابراز علا قه کنه؟یا میخوای با لینی بفرستیش خونه ی بخت؟
فردمرموز:
رودولف:
لینی:

فلش بک-تالار خصوصی هافل
رودولف001:
جسیکا:
رز:
بچه ها:

جسیکا:میکم این رودولفه خیلی بیحاله اصلا هم به خوبی اون یکی نیست. نمیتونیم بریم خودشو پیدا کنیم؟
سوزان:ببین همچین قابلیتی نداری؟تو اون منوی بوقی؟
رز:
بچه ها:
رودولف 001:

فلش بک خوابگاه ریون:
-گمشو برو پسش بده
لینی:می بری دم خوابگاهشون پسش می دی! همین الان!
رودولف:پس مامانم چی؟

دانش آموز مرموز دست رودولفو میگیره و میگه:می برمت پیشش نگران نباش

دانش آموز دم در تالار وایمیسه داد میزنه:هوی ملت هوی بیاید این رو از من بگیرید.

جسیکا که از صدای مزخرفی که شت در شنیده می شد خنده اش گرفته بود در را باز میکند.
رودول وارد میشود.

جسیکا:رودولف
رز:عه
ملت:
رودولف001:



پاسخ به: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۱۶:۲۷ شنبه ۲۷ خرداد ۱۳۹۶

سوزان بونزold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۱۶ شنبه ۳۱ مرداد ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۹:۲۲ دوشنبه ۱۱ مهر ۱۴۰۱
از تو تالار
گروه:
کاربران عضو
پیام: 265
آفلاین
رز، رز، لاکرتیا و هایدی به جمعِ جمع شده در جامعه‌ی کوچکِ جمعیت فداییان هلگا ملحق شدند.
- همه‌جا رو گشتیم. هیچ‌جا نبود! از قرار معلوم شما هم مثل ما دستِ خالی برگشتین.

سکوتِ جمع، افکار امیدوارانه را ساکت کرد.

- نمی‌تونیم همینجوری ولش کنیم.
دستِ کم اکثرشان را.
رز سرانجام منوی مدیریتش را درآورد. انگشتش را به سمت یکی از دکمه‌های سیاه رنگ برد. چشمانش را بست. قطره اشکی از روی گلبرگش سُر خورد و روی زمین افتاد. دکمه را فشرد. نورِ فیروزه‌ای رنگی از قسمتِ فرستنده‌ی منو خارج شد. نور گرداگرد تالار را چرخید و سپس به میان جمع آمد. هیبتِ مبهمی به خود گرفت. هیبت، کم کم واضح شد.
- عه رودولف!
- این دیگه چیه؟

رز دستش را روی شانه‌ی رودولفِ نورانی گذاشت و گفت:
- نمی‌خواستم اینکار رو کنم ولی از طرف دیگه هم نمی‌تونستم یه عضو خوب و فعال رو از دست بدم. این!...
ضربه‌ی آرامی روی شانه‌ی رودولف زد.
- آپشنِ جدیدِ منوی مدیریته. معرفی می‌کنم. رودولف دو صفر یک!
- حالا چیکار می‌کنه؟
- این آپشن، می‌تونه یه شخصیتِ مجازی از روی معرفی شخصیتِ فردِ موردنظر بسازه. برای مواقعی استفاده میشه که یکی از اعضای مسابقات یا مثلا کوییدیچ غیبش می‌زنه. برای خالی نموندن جای اون شخص استفاده میشه.
- حالا چرا دو صفر یک؟
- چون اولین نسخه‌ی ساخته شده با این آپشنه.




تصویر کوچک شده


پاسخ به: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۱۴:۵۷ جمعه ۲۹ مرداد ۱۳۹۵

هایدی مک آوویold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۲۲ جمعه ۲۵ تیر ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۱۴:۳۱ دوشنبه ۲۲ خرداد ۱۳۹۶
از زیر یه درخت کهن سال
گروه:
کاربران عضو
پیام: 53
آفلاین
-شما میدونین مامانم کجاست؟
-آره پسر جون پاشو با من بیا تا ببرمت پیش مامانت!

فلش بک-لوک،آریانا و گیبن:

-چی شد گیب؟
-دستشویی ها رو گشتم ولی اونجا نبود. تو چی؟
-نه هر چی تو کتاب خونه رو گشتم نبود.آریانا کو؟
-فکر کنم داره تو کلاس ها رو میگرده.
-پووووف.

15 دقیقه بعد:

آریانا در حالی که میدوید به سمت لوک و گیبن رفت.
- آریانا چی شد؟
-هیچی پیداش نکردم.
-توی همه ی کلاس ها رو گشتی؟
-آره ولی نبود.
-میگم بهتر نیست برگردیم تالار؟
- آره بریم ببینیم بقیه چیکار کردن.

فلش بک-رز،لاکتریا و ننه هلگا:

رز: میگم بچه ها بیاین جدا بشیم.
ننه هلگا:باشه من همین محوطه رو میگردم.
لاکی: باشه پس منم میرم ببینم توی خونه ی جغد ها هست یا نه.
رز:خب پس منم میرم با هگرید توی جنگل ممنوعه رو بگردم.

فلش بک-زلزله، مکسین و هایدی.

زلزله:بچه ها من میرم آشپز خونه رو بگردم.
مکسین:باشه منم میرم کتابخونه رو بگردم.
هایدی: خب. من برم کجا؟
مکسین:برو خوابگاه های گروه های دیگه رو بگرد.
زلزله:آمممم نه رودی رمز ورود به خوابگاه های بقیه ی گروه ها رو نداره.
هایدی:آمممم پس من میرم حموم ها رو بگردم.
مکسین:آره خوبه برو.
فلش بک- هلگا، لاکتریا:
هلگا:لاکی رودو رو پیدا نکردی؟
-نه هلگا. رز نیومد؟
-نه نیومد. بریم خوابگاه؟
-آره بریم ببینیم بچه ها چی کار کردن.

فلش بک-تالار هافلپاف:

لوک:بچه ها پیداش نکردین؟
هلگا:نه پیداش نکردیم.
لاکی:شما چی؟
آریانا:نه پیداش نکردیم.
گیب: هنوز رز، زلزله، لاکی و هایدی نیومدن.شاید اونا پیداش کنن.
هلگا:آره شاید پیداش کردن باید یکم صبر کنیم.

فلش بک-رودو و پسر ریونکلاوی:

رودو:پس مامانم کو؟
-بیا اینجا توی این اتاق است.
-ا مامان مامان.
-هیس آروم باش.
پسر ریونکلاوی جلوی در تالارشان ایستاد و رمز عبور را گفت: قلم پر آبی.
و در باز شد و رودو و پسرک به داخل تالار رفتند.

پ.ن: میخواستم ادامه بدم زیاد میشد گفتم یکی دیگه ادامه بده:)


ما فرزندان هلگا
در کنار هم و باهم
پیشرفت میکنیم
کمک میکنیم
متحد میشویم
و
هافلپاف را میسازیم.



پاسخ به: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۰:۴۶ پنجشنبه ۲۸ مرداد ۱۳۹۵

رز ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۴ پنجشنبه ۱۳ آبان ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۱:۱۰:۱۱ پنجشنبه ۱۶ آذر ۱۴۰۲
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 1473
آفلاین
خلاصه:
رودولف توی خواب غلت میزنه و از بالای تخت پایین می افته. وقتی به هوش میاد حافظه شو از دست داده وهیچی یادش نمیاد و مامانشو میخواد. از تالار خارج میشه تا مامانشو پیدا کنه اما خب قلعه رو بلد نیست و توش گم شده. و حالا هافلی ها میخوان پیداش کنن.
______________________


- خب خب خب چاره ای نیس! باید بریم دنبالش!
- خب از کجا شروع کنیم؟
- گروه گروه شیم؟
- گروه گروه شید!!

هافلی ها بعد از کمی با اضطراب، دور و بر دویدن و به هم نگاه کردن و ایجاد تشویش، به چند گروه تقسیم شدن. و هرکدوم گشتن یه بخش از قلعه رو بر عهده گرفتن.

- خب، لوک، آریانا، گیبن! طبقه سوم مال شما.
- من و لاکی و هلگا محوطه بیرون قلعه رو میگردیم.
- خب پس زلزله و هایدی و مکسین طبقه دوم رو بگردن.

هافلی ها جدی به نظر میرسیدن. ولی خب... هافلی بودن... و این یعنی فعالیت و گشتنشون اطراف قلعه... یه انقلاب خطرناک محسوب میشد. لاکرتیا منوی نظارتش رو توی جیبش جا داد.

- بچه ها مراقب باشین. هافلی بازی در نیارین. دو دیقه فکر کنین. دردسر درست نکنین!

همه ی هافلی ها ِ فِیک وار از تالار خارج شدن.

راهروی ناشناخته ای با نور زرد کمرنگ

- مامان؟ مـــامان؟ مـــامــــان؟

رودولف با ناراحتی و اشک ریزون توی راهرو حرکت میکرد. حتی بهتون بگم که شدت آسیب حافظه ش در حدی بود که یادش نبود که عادت داره لباس تنش نباشه و از یه جایی که یه رختشویی به نظر میرسید یه چیزی برداشته بود بپوشه که سردش نشه. ولی بازم سردش بود. یعنی فکر میکرد سردشه. چون انقدر حافظه شو از دست داده بود که حتی یادش نمی اومد این حسی که داره تجربه میکنه گرماس و نه سرما و برای برطرف کردن گرما کسی نمیره لباس بپوشه. رودولف بیچاره بود. رودولفِ بیچاره حافظه شو ز بیخ از دست داده بود.

- مامان؟ مامان؟ هی آقا! شما مامان منو ندیدی؟

پسر ریونکلاوی که رودولف اونو خطاب کرده بود، با تعجب یه نگاهی به رودولف انداخت. این همون رودولف لسترنجی بود که میشناخت؟ پس چرا لباس پوشیده بود؟ چرا به جای صحبت های خاص با ساحره ها داشت از یه جادوگر در مورد مامانش میپرسید؟ اصلا مامانش کی بود؟!!

- من مامانتو نمیشناسم رودولف
- رودولف کیه؟
- رودولف تویـ... چی؟!

یه لبخند شیطانی روی لبای پسر ریونکلاوی ظاهر شد. رودولف به هر دلیلی که این شکلی شده بود، الان تبدیل به بهترین سوژه برای مسخره کردن و دور هم خندیدن دوستاش تبدیل شده بود.

- با من بیا. میدونم مامانت کجاس.


ویرایش شده توسط رز ویزلی در تاریخ ۱۳۹۵/۵/۲۸ ۲:۱۲:۳۶
ویرایش شده توسط رز ویزلی در تاریخ ۱۳۹۵/۵/۲۸ ۲:۱۶:۴۹


ارباب جان، جان جانان اند اصلا!






پاسخ به: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۰:۴۶ شنبه ۱۲ تیر ۱۳۹۵

مرگخواران

رودولف لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۷ شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۰:۲۴ یکشنبه ۲۰ تیر ۱۴۰۰
از مودم مرگ من در زندگیست... چون رهم زین زندگی پایندگیست!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
پیام: 1272
آفلاین
هافلی ها همه با تعجب به یکدیگر زل زده بودند...حالا میبایست چکار میکردند؟!
_حالا چی میشه؟!
_رودولف حافظه اش رو از دست داده...ممکنه بلایی سرش بیاد اون بیرون!:worry:
_رودولف مامانش رو از کجا میخواد پیدا کنه وسط قلعه هاگوارتز؟!
_یعنی گم شده؟!

دوباره این سکوت بود که بر خوابگاه مختلط هافل پاف حکمرانی میکرد...
اما بلاخره با صدای لاکرتیا،این سکوت شکسته شد...
_نمیشه که همینجوری دست رو دس گذاش و هیچکاری نکرد!
_میگی جیکار کنیم لاکی؟
_باید بریم دنبال رودولف...باید پیداش کنیم..و بعد حافظه اش رو یه جوری برگردونیم!
_توی این قلعه به این بزرگی چجوری رودولف رو پیدا کنیم؟
_سخت نیست که...میریم سراغ پاتوقاش...یا دم دسشویی دخترانه یا پشت دریاچه،یا نهایتا قمه سازی هاگزمید!
_پس بریم اونجاها!

هافلی ها همین که قصد کردند به سمت پاتوق های رودولف بروند،با فریاد سوزان،سر جای خود ایستادند!
_نههههههه!
_چرا نه سوزان؟
_یادون رفت؟!حافظه اش رو از دست داده...اون دیگه همون رودولف سابق نیست!
_راستی میگی...پس کارمون سخت شد...همه قلعه رو باید بگردیم!

هافلپافی ها ماموریت جدیدی پیدا کرده بودند...پیدا کردن رودولف،در قلعه هاگوارتز!


ویرایش شده توسط رودولف لسترنج در تاریخ ۱۳۹۵/۴/۱۲ ۱:۴۵:۰۷








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.