هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   2 کاربر مهمان





Re: انجمن نابودی موجودات خطرناک
پیام زده شده در: ۱۷:۰۱ یکشنبه ۱ مرداد ۱۳۸۵
#15

مرگخواران

بلیز زابینی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۸ جمعه ۲۵ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۵۷:۴۲ سه شنبه ۲۱ فروردین ۱۴۰۳
از یخچال خانه ریدل
گروه:
ایفای نقش
مرگخوار
کاربران عضو
پیام: 1708
آفلاین
استرجس و رومسا با عجله به دونبال خارپشت و اکالپتوس در لابه لای درختان ناپدید شدند . رومسا در حالی که از فرط هیجان و وحشت به شدت نفس نفس میزد رو به استرجس گفت :
- من از این ور میرم فکر میکنم اونور تنوع درختها بیشتر باشه .
استرجس که تمام فکر و ذکرش به مری بود فقط توانست با تکان دادن سرش موافقت خودش را اعلام کند . بدین ترتیب آن دو از هم جدا شدن و با سرعت به سمت کوره راهی که در پیش رویشان بود پیش رفتند .
در طرف دیگر الکتو و بلیز و ریگلوس و مورفین که همچنان مجروح به نظر میرسید دور مری حلقه زده بودند .
مری که کاملا آشفته به نظر میرسید دائما تقلا میکرد تا خودش رو آزاد کند اما این کار به نظر غیر ممکن میرسید .
الکتو در حالی که سعی میکرد مری رو آرام کند با صدایی که از نظر خودش آرام بخش بود گفت :
- آروم باش مری ، یکم صبر کن میاریمت بیرون .
مری دست از تقلا برداشت و چهره خیس از اشکشو به سمت الکتو برگرداند که همچنان به او چشم دوخته بود . الکتو ادامه داد :
- فقط یک تار عنکبوت معمولیه ، هیچ آسیبی به تو نمیرسه فقط کافیه که استرجس و رومسا .....
ناگهان الکتو حرفشو خورد و با دقت به صداها گوش داد . بلیز و ریگلوس که احساس خطر کرده بودند بلافاصله به الکتو نزدیک شدند . بلیز در حالی که دستش رو به جیب ردایش برده بود گفت :
- چیزی شده ؟
اما الکتو با حرکت دستش بهش اشاره کرد که ساکت باشد . صدا برای بار دوم شنیده شد که اینبار به وضوح بیشتری شنیده به گوش میرسید .
برای یک لحظه گذرا همگی آنها نگاه های وحشت زده ای رو به هم انداختند . الکتو در حالی که لرزش صدایش به خوبی در گفته هایش احساس میشد گفت :
- صدای رومساست ... اون به کمک احتیاج داره .... نباید تنهاش میذاشتیم .... لعنتی فکر اینجاشو نکرده بودم باید....
اما الکتو برای بار دوم حرفش را نیمه تمام گذاشت . این بار صدای جیغی به وضوح تمام جنگل رو در برگرفت . الکتو در حالی که با عجله چوبدستیشو در میاورد فریاد زد :
- ریگلوس ، مورفین .. پیش مری بمونید . منو بلیز میریم ببینیم صدا از کجاست .
بلافاصله الکتو به بلیز اشاره کرد که همراهش بیاید . آن دو چوبدستی به دست به داخل درختان رفتند و خیلی سریع از دیدگان محو شدند .......




Re: انجمن نابودی موجودات خطرناک
پیام زده شده در: ۱۴:۵۰ چهارشنبه ۱۶ فروردین ۱۳۸۵
#14

مورگان الکتوold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۳ شنبه ۲۰ اسفند ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۶:۳۰ چهارشنبه ۴ مرداد ۱۳۹۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 620
آفلاین
هرچه در جنگل تاریک جلوتر می رفتند هوا سردتر و تاریکتر می شد.شدت تاریکی به آن حدی بود که نورچوبدستی هایشان هم توان روشن کردن آن فضا را نداشت.مورفین راهنمای خوبی بود البته سرعت کارشان راپایین می آورد چرا که بعد از آن حادثه حتی به سختی قدم برمی داشت چه برسد به این که پابه پای آنها پیش بیاید.صدای زوزه ی گرگها همچون صدای ناقوس کلیسا درفضا طنین انداز می شدو دیگر حتی نمی شد به پرندگان بی آزار هم اعتماد نمود زیرا که ممکن بود با جادوی ساشموند به اسلحه ای خطرناک تبدیل شده باشند.
ریگولاس درحالی که به جانور کوچک سگ مانندی که از درخت بالا می رفت اشاره می کرد.با خنده گفت:الکتو این جونور بامزه چیه؟
الکتو با خونسردی گفت:سگ چینی معروف به ((جاشوا)).یه بار که گازت بگیره باید با انگشتات خداحافظی کنی.
ریگولاس کمی خود را عقب کشید و به آهستگی گفت:چه جالب.
مریدانوس گفت: فعلا وقت برای یادگیری در مورد جونورها نیست ریگولاس بهتره تلاش کنی از این جنگل زنده د.........
مریدانوس نتوانست حرفش را ادمه دهد چه را که به خاطر بی دقتی اش در دام یکی از تله های ساشموند افتاده بود.رومسا اول از همه خود را به مریدانوس رساند.مری به طرز عجیبی در یک سری تارعنکبوت گرفتار شده بود.تمامی گروه با وسیله ی چاقوهایشان درحال پاره کردن تار ها بودند.الکتو با فریاد گفت:صبر کنید.صبر کنید این تار عنکبوت غول پیکرآفریقاییه .هیچ آسیبی به مری نمی زنه.ساشموند با این کارش می خواسته شماها رو به تیکه تیکه کردن دوستتون وا داره.
استرجس با خشونت فریاد زد:حرافی بسه بگو چه جوری می تونیم آزادش کنیم.
الکتو گفت:با معجون ((یاجهر))
- مواد لازمش؟
- برگ درخت اکالیپتوس- ریشه ی کاج-پودر خار خارپشت و در آخر یک شیشه ی کوچیک خون انسان.
همگی با شنیدن آخرین ماده ی لازم برای ساخت معجون آهی برلب آوردند.
الکتو گفت:پس چرا معطلین استرجس تو برو خار خارپشت جمع کن.رومسا تو دنبال برگ دخت اکالی÷توس برو بقیه هم برن دنبال یکی از مواد دیگه.خون هم با من.
ادامه دارد.


تصویر کوچک شده


Re: انجمن نابودی موجودات خطرناک
پیام زده شده در: ۱۹:۴۳ دوشنبه ۱۴ فروردین ۱۳۸۵
#13

دراکو مالفویold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۱۶ چهارشنبه ۱۳ خرداد ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۳:۲۶ یکشنبه ۲۲ بهمن ۱۳۹۶
از وزارت سحر و جادو
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1028
آفلاین
بلیز نگاه عجیبی به چهره مورفین انداخت .
تکه های خونی که بر روی صورت مورفین خشک شده بود کاملا چهره اون رو پوشونده بود .
استر : یعنی تو واقعا تونستی از دست ساشموند فرار کنی ؟
مورفین در حالی که ترس از وجودش رها شده بود با آرامش بیشتری شروع به حرف زدن کرد .
- من ... من و خانوادم برای تفريح به بالای کوه رفته بودیم که به یه مرد عجیبی برخورديم .
ريگولوس : چهره اشنایی نداشت ؟!صورتش چه شکلی بود ؟ موهاش ؟؟
- بسه دیگه پسر ...
الکتو با پرخواشگری این جملات رو ادا میکرد .
- مگه نمیبینید حالش خوب نیست ! رومسا از تو کیف یه پتو بهش بده خودشو گرم کنه .
مورفین برای تشکر لبخندی زد اما در مقابل غم و رنجی که تحمل میکرد ، خنده به سرعت از صورتش محو شد .
رومسا پتوهایی رو از داخل کوله پشتی در اورد و به دوش مورفین انداخت .
مريدانوس و فرد در کنار یکدیگه نشسته بودند و به لباسهای خون آلودی که مورفین به تن داشت خیره شده بودند .
الکتو : ببینم اون کسی که دیدی رو الان به خاطر داری ؟! دقیق فکر کن ...
مورفین از شدت سرمای هوا پتو رو محکم به دور خودش پیچید .
- یه ادم وحشتناکی بود ... موهای بلند و کثیفی داشت ... یه موجود عجیب هم در کنارش بود ، شیر ... نه ... آدم ! یه همچین چیزی بود .
استر زير لب زمزمه کرد : مانتیکور ...
بلیز : خوب بعدش چی شد ؟! یادت میاد چیزی ؟
- بعدش ... بعدش یه دفعه به سمت ما حمله کردن ! نمیدونم چرا ... زنم از شدت ترس بیهوش شد ! دختر کوچیکم گريه میکرد ... رفتم جلو تا باهاشون بجنگم اما دیگه چیزی به خاطر ندارم ... وقتی بلند شدم هیچ کس اونجا نبود ! یعنی ... اون آدم کثیف ... خودم میکشمش !!! خودم با همین دستام ...
الکتو : آروم باش ! ما حتما کمکت میکنیم ... ناراحت نکن خودتو !
مريدانوس نوشیدنی گرمی رو در فنجون ريخت و به مورفین داد .
الکتو دستی به شونه مورفین زد و به کنار فرد و بچه ها برگشت .
استر : چی فکر میکنید ؟! یعنی داشته فرار میکرده ؟
بلیز نگاهی به درختان پشت سرش انداخت .
فرد : فکر میکنم شش هفت ساعتی از ما جلوتر باشه ... باید خودمون رو بهش برسونیم .
الکتو مدتی به خش خش برگهایی که بر روی زمین ريخته بود گوش داد .
بلیز : بهتره شب رو همین جا بمونیم ... هنوز کامل وارد جنگل نشدیم .
الکتو : نه ... باید همین الان راه بیوفتیم ... یک ساعتی تا تاريکی هوا باقی مونده ! فرصت رو نباید از دست بدیم .
رومسا : ولی خطرناکه !!
تنها جوابی که رومسا گرفت صدای زوزه باد بود .
الکتو : مورفین جان ما همه دنبال اون آدم هستیم ... بهتره زودتر راه بیوفتیم .
مورفین : نه ... من هیچ جایی نمیرم !!! باید همه این اطراف رو بگردم ... حتما همین اطراف هستن !!
رومسا : ما میدونیم کجا فرار میکنه ... احتمالا زن و دختر تو رو هم همراه خودش به اونجا برده .
بلیز به سمت مورفین رفت ، دستی به شونه مورفین زد و در مقابلش نشست .
- به ما اعتماد کن ... ما پیداشون میکنیم ... مطمئن باش .
مورفین در شک و تردید بود ؛ نگاهی به استر که در روبروش نشسته بود انداخت و وقتی تصديق حرفهای بلیز رو از استر شنید اعتماد به نفس بیشتری پیدا کرد و از جای خودش بلند شد .
لبخند بر چهره هر هفت نفر نشست .
الکتو : خوب ... عالی شد !! حالا هر هشت نفر به دنبالشون میگردیم .... فرد اون پتوها رو بذار تو کوله پشتی .
استر و رومسا دو دست خودشون رو به علامت موفقیت به هم زدند و به دنبال بقیه به راه افتادند .

ادامه بدید ...



وزیر مردمی اورجینال اسبق


تک درختم سوخت ، پس بذار جنگل بسوزه


Re: انجمن نابودی موجودات خطرناک
پیام زده شده در: ۱:۵۹ یکشنبه ۱۳ فروردین ۱۳۸۵
#12



مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۷ سه شنبه ۲ اسفند ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲:۲۵ دوشنبه ۱۸ تیر ۱۳۸۶
از کلبه ی ماروولو
گروه:
کاربران عضو
پیام: 45
آفلاین
همه در جنگل ظاهر شدند همه متعجب بودند
همه داشتندبه یک نقطه می نگریستند
الکتو قدمی پیش گذاشت همه به دنبال او امدند

او با دستش علامت داد و از به اونا گفت برید عقب

الکتودست مرد را می گیرد و او را از زمین بلند می کند

الکتو:تو کی هستی ؟ ها ؟ زود باش بجنب بنال دیگه..!

مرد خود را رها می سازد و با صدایی نا مفهوم داد و بی داد می کند

به گوشه ای پناه می برد و با دستانش صورتش را می پوشاند
الکتو با بی رحمی دست مرد را می گیرد و او را می کشد
الکتو:پا تمرگ کی هستی خودتو به موش مردگی نزن...
مرد:اهههههههه اههههههه و و و ول ل ل ل لم م م م کن

رمسا:ولش کن الکتو چی کارش داری

و می دود به سویه مرد و او را ارام رویه زمین میگزارد

استرجس:بابا ولش کنیم بریم دنباله کارمون

مرد:ن ن ن ن ن نه ه ه ه ه هه ه منووو ول نکنین من اینجا رو خوب بلدم خانوادم اونور تپه بدست یک مانتیکور کشت شدن
الکتو:اسمت چیه ؟
مرد:مورفین
الکتو :دوستان باید به عرضتون برسونم 1 نفر به همکارامون اضاف شد
وزیر لب :و1 نفر دیگه به کسایی که از اونجا زنده در اومدن..!


همیشه وقتی از فردی نتیجه میگیرید که او را به نتیجه ی اخرش یعنی مرگ برسانید
نیکولو ماکیاولی
تصویر کوچک شده


Re: انجمن نابودی موجودات خطرناک
پیام زده شده در: ۰:۵۹ یکشنبه ۱۳ فروردین ۱۳۸۵
#11

بلاتریس بلکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۱۱ دوشنبه ۱۹ دی ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۳:۴۱ دوشنبه ۱۵ آبان ۱۳۸۵
گروه:
کاربران عضو
پیام: 123
آفلاین
همه افراد برای برداشتن وسایل مورد نیاز به دفتر الکتو رفتن . در یکی از کمدهای دفتر او انواع حلقه برای گرفتن انواع مارها و انواع تله های نامرئی برای گرفتن حیوانات بزرگ . درکمد دیگر انواع شمشیر ، قمه و کاردهای جیبی به چشم میخورد . حتی چند چاقو سوئیسی در بین لوازم به چشم میخورد .
الکتو به همه پیش نهاد کرد که یک چیز برنده بردارند تا بتوانند در جنگل های انبوه راه خود را باز کنند .
همه برای سفر آماده بودن و با دوستانشان در وزارتخانه در حال خداحافظی کردن که ارتور ویزلی از راه رسید و به سمت الکتو رفت گفت
- یک سری لوازم کمکی براتون آوردم البته همشون مشنگی ولی فکر کنم این وسایل تو اون جنگل ها بیشتر به دردتون بخوره . راستی از همتون خواهش میکنم واکسنهای مالاریاتونو بزنید ومطمئنم که واکسن های کزاز را قبلا زدید .
همه به ارتور ویزلی نگاه میکردند گویی او را برای اولین بار بود که میدیدند و شاید او را موجود فضایی میدیند که در حال خروج از سفینه خود است.
پشت سر ارتور یک درمانگر با کلی سوزن سرنگ و شیشه پیدا شد و به بد اخلاقی گفت :
- من که نمیدونم اینا چیه و چرا مشنگها ازشون استفاده میکنند ولی وزیر گفته به همه تزریق شه سریع به صف شید و آستیناتونو تا بازوها بالا بزنید ... ده بجنبید دیگه چرا منو نگاه میکنید قول میدم که خیلی درد داشته باشه !!
همه هم زمان یک قدم به سمت در رفتن . درمانگر که دید جمعیت ترسیدن یک سوت بلبلی در کرد و گفت :
- ترسوها . زیزی ، زولا و زاشمیس و.... ( توجه همه اسماشون با ز شروع میشه ) اینا رو بگیرید . دارن از دستور وزیر سر پیچی میکنند .
دراکو در خم راهرو با نیش باز برای همه مسافران دست تکون داد و گفت :
- خوش بگذره اینها یک سری اقدامات امنیتی برای سلامتی خودتون بای بای دوستان .
همه یک هویی به سمت دراکو خیز برداشتن اما مامورین بهداشت گروه ز اونها رو سریع گرفتن و به سمت درمانگر بردن . الکتودر حالی که با مامور بهداشت خودش کشتی میگرفت ، گفت :
- خدا بگم چیکارت نکنه دریکو
پادمور هم در موقعیتی بدتر از الکتو رو به دراکو گفت :
- اگر دلم برای اون دختر و ساکنان قبلی اون شهر نمیسوخت اگر من از این ماموریت بر نگشتم دراکو به سوزنت میبندم .
همه یک چیزی گفتن ولی برای جلوگیری از دعوا به همین چندتا بسنده میکنیم .
همه بعد از سوزن سوزن شدن کوله هاشون را بر دوش انداختن . الکتو نقشه را باز کرد و گفت :
- ما تا دوکیلو متری جنگل سیاه را میتونیم با اپارات شدن بریم و از اونجا تا غار یک پیاده روی کوتاه داریم . سوالی نیست ؟
ریگولوس در حالی که داشت زیر کولپشتیش له میشد گفت :
- میشه بگید منظورتون از کوتاه چقدر ؟
الکتو به نقشه نگاه کرد و گفت اینجا که به اندازه یک وجب و در این یک وجب باید یک دریاچه به اندازه یک بند انگشت را دور بزنیم . یک کوه که ارتفاعش مشخص نیست را رد کنیم البته نمیتونیم دورش بزنیم چون یک قبیله آدمخوار اطرافش زندگی میکنند . البته میتونیم باهاشون رو به رو بشیم ولی ممکنه خبر درگیریمون به ساشموند برسه و در آخر وارد جنگل انبوه میشیم البته باید اینو ذکر کنم که هیچکس بجز من و ساشموند از اون جنگل زنده خارج نشده . فکر کنم به تمام سوالات احتمالی مغز های فعال شما جواب دادم . اگر سوال دیگه هست بگین مگرنه دونبال من راه بیافتید .
الکتو به چهره های وا رفته و در عین حال شجاع یارانش نگاه میکرد . برای امیدوار ساختن آنها لبخندی زد و شروع به شمردن کرد .
1
2
3
با طنین افکن شدن شماره سه سالن خالی گشت و دوستان ما به سمت مقصد به راه افتادن


من کی هستم


Re: انجمن نابودی موجودات خطرناک
پیام زده شده در: ۱۷:۳۶ شنبه ۱۲ فروردین ۱۳۸۵
#10

مورگان الکتوold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۳ شنبه ۲۰ اسفند ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۶:۳۰ چهارشنبه ۴ مرداد ۱۳۹۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 620
آفلاین
وقتی وزیر وارد شد همه هیجان زده به او نگاه می کردند ظاهرش غمگین بود و به نظر می آمد سعی می کند اشک نریزد. استرجس پرسید:چی شده. چرا این قدرپکری؟ دارکو گفت:یک ساعت پیش .ساشموند به همراه مانیتکورش به یه شهر حمله کرد فقط چند نفر زنده موندن. دارکو این را گفت و خودش را روی صندلی انداخت و سرش را بین دو دستانش گرفت. دقایقی سکوت همه جا حکم فرما بود.به تدریج نفرتی از ساشموند در ذهن همه ی اعضای انجمن شکل می گرفت همگی یک هدف مشترک داشتند (( نابودی ساشموند)) . هرگاه یکی از آنها به خود جرات می داد تا سکوت را بشکند با دیدن ظاهر دیگران منصرف می شد. درآخر رومسا که از این یک نواختی خسته شده بود با ناله ای کوتاه گفت: با ناراحتی که چزیز درست نمی شه.می شه؟ باید سریع تر راه بیفتیم الکتو گفت:من با رومسا موافقم.باید همین امروز راه بیفتیم. طبق شناختی که من از ساشموند دارم.اون باید الان توی غار هگزیا ساکن شده باشه. اون از بچگیش اونجا رو دوست داشته و در ضمن ضد آپارات هم هست. دارکو که به نظر می آمد کمی سرحال آمده با صدای بلندی فریاد زد: پس پیش به سوی غار هگزیا. همگی یک صدا حرف دارکو را تکرار کردند . ـــــــدر مسیر غار هگزیا : غار در جنگل تاریک قرار داشت .همگی یقین داشتند ظاهر خود غار هم بهتر از جنگل نیست .و همین وهمی در دل همگی ایجاد می کرد که باعث کندتر شدن روند کارشان می گشت. اما تمام این وحشت با فکر کردن به آن شهر نابود شده به یک باره از وجودشان رخت بر بست. محل غار به طور کامل مشخص نبود اما تله هایی که ساشموند کار گذاشته بود آنها را به مقصد راهنمایی می کرد. ادامه دارد...............

خارج از رول:با توجه به این که رسیدن به غار هگزیا سخت دشوار است و حق آپارات نیز وجود ندارد به نظر من اگر بتوانیم ماجراهایی را که در جنگل برایشان رخ می دهد را شرح دهیم. خیلی بهتر است تا این که همان موقع به غار برسند. البته این یه پیشنهاده
کامپیوتر من فارسی سازش خراب شده البته فکر کنم.پس فردا نوبت گرفتم برم درستش کنم خواهشا این دفعه بخشیدم.


تصویر کوچک شده


Re: انجمن نابودی موجودات خطرناک
پیام زده شده در: ۸:۱۶ جمعه ۱۱ فروردین ۱۳۸۵
#9

استرجس پادمور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۳ شنبه ۷ خرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۳۰ دوشنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۰
از یک جایی!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 3574
آفلاین
*بعد از مدتي*
استرجس توي دفتر خودش نشسته بود...و داشت طبق معمول روزنامه ميخوند.....
اون به پنجره ي جادويي اتاقش نگاهي انداخت و ياد اون دخترك بيچاره افتاد...اشك توي چشماش جمع شده بود...و منتظر روزي بود كه انتقام بگيرد...
تق...تق...تق....
ضربه اي به در اتاق او وارد شد...استرجس رو به روي در نشست و گفت:
بفرماييد.....
در باز شد و الكتو وارد اتاق شد...
اون بالافاصله گفت:
استرجس جان زياد مكزاحمت نميشم فقط ما داريم كم كم وسايلو جمع و جور ميكنيم....
استرجس سري تكون داد و گفت:
باشه ده دقيقه ديگه توي دفتر شما هستم.....
الكتو از اتاق بيرون رفت و در رو هم پشت سرش بست.....
استرجس سريع از جاش بلند شد و شروع كرد به جمع و جوور كردن وسايل اضافيش...چون وسايل اصلي و لازمش رو توي دفتر الكتو گذاشته بود....
اون با سرعت چند تا چيز ديگه رو هم برداشت و از اتاق بيرون رفت.....

*10 دقيقه بعد*

استرجس وارد دفتر بزرگ الكتو شد و ديد همه ي بچه ها نشستن...استرجس وارد شد و مستقيم رفت جلوي الكتو نشست...به محض نشستن او الكتو گفت:
خب همه ي اينها رو كه ميشناسي......
اون با دست شروع كرد به معرفي اونها.....
_اين فرد ويزليه...
فرد سري تكون داد...
_اين ريگولوس بلکه
ريگولوس هم سري تكون داد...
_اين بلیز زابینیه
بليز چشمكي زد.....استرجس هم در جواب اون چشمكي زد
_اين رومسا و اينم مريدانوسه...
استرجس براي هر دو تاي اونها دستي تكون داد......سپس پرسيد:
براي چي حركت نميكنيم؟؟؟
الكتو دستهاي خودشو به هم چسبوند و گفت:
منتظر جناب وزير هستيم.......
استرجس خيلي اروم گفت:
اوه...بله جناب وزير......
20 دقيقه به همين سرعت گذشت و بالاخره صداي در در اتاق الكتو پيچيد......

ادامه دارد......


عشق یعنی وقتی که دستتو میگیرم مطمئنم باشم که از خوشی میمیرم !!!!!

تصویر کوچک شده


Re: انجمن نابودی موجودات خطرناک
پیام زده شده در: ۲۳:۵۰ پنجشنبه ۱۰ فروردین ۱۳۸۵
#8

مریدانوس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۱۲ سه شنبه ۱۵ دی ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۲۳:۳۱ چهارشنبه ۲۰ آذر ۱۳۹۲
از قعر فراموشی دوستان قدیمی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 190
آفلاین
دفتر الكتو ،
بليز به طرز عجيبي با جيب سوراخ ردايش درگيري داشت ،
رومسا در حالي كه با وردي وسايلش را جمع مي كرد ، مشغول خواندن كتابي در مورد شكار مانتيكورها بود ، الكتو چرت مي زد و
بقيه هم هركدام در آرامش به كار خود مشغول بودند ...

_ يوهاهاهااااا !
الكتو كه از خواب پريده بود ، داد زد :
_ ؟! بمب زدن ؟! استرجس پوتين هاي من رو بيار ... الله اكبر ...
همه با تعجب و ترس به مانتيكوري كه در چاچوب در ايستاده بود و لبخند پليدانه اي بر لب داشت خيره شده بودند ...
_ الآن همه تونو مي خورم ... ساشموند منو فرستاده !!!
ترس وجود همه را فرا گرفته بود ...
مانتيكور كذايي دستش را به سمت سرش برد ، قلب هاي همه به شدت مي تپيد ؛ مانتيكور ماسكش را در آورد ؛


همه با قيافه اي طلبكار به مريدانوس كه لبخند مليحي بر لب داشت ، نگاه مي كردند !
_ خواستم حال و هواتون عوض شه !!!
_ !
_ وقتي ديدم دارين دنبال جونوراي خطرناك مي رين ، هيجانش منو در بر گرفت گفتم بيام !

وزير وارد دفتر الكتو شد و در حالي كه روي مبل مي نشست ، مشغول مشاهده روند كارها بود ...
كه ناگهان
_ يوهاهاها !!!
همه با سوء ظن به سمت مريدانوس برگشتند ؛
دراكو در حالي كه سرخ شده بود ، گفت :
_ صداي اس.ام.اس موبايلم بود ...



Re: انجمن نابودی موجودات خطرناک
پیام زده شده در: ۲۲:۳۷ پنجشنبه ۱۰ فروردین ۱۳۸۵
#7

رومسا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۱۹ چهارشنبه ۷ دی ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱:۵۰ جمعه ۲۵ دی ۱۳۹۴
گروه:
کاربران عضو
پیام: 138
آفلاین
کوچه ی دیاگون مثل همیشه شلوغ بود. صدای شادی و خنده ی خریدارانی که با دست پر از مغازه ها خارج می شدند و یا صدای گفت و گوی پر هیجان بچه هایی که در گروهای چند نفره به گشت و گذار در خیابان می پرداختند و هر از چند گاهی پشت ویترین یکی از مغازه ها توقف می کردند تا به تحسین وسایل موجود در آن بپردازند، همه جا را پر کرده بود.
رومسا بی توجه به محیط اطرافش، در حالی که سرش را پایین انداخته بود ، در خیابان پرسه می زد. دو هفته از پایان سال تحصیلی می گذشت و تا آغاز سال تحصیلی جدید هنوز چند ماهی مانده بود.حوصله اش در این دو هفته به شدت سر رفته بود.بقیه ی دوستانش یا به مسافرت رفته و یا هر کدام مشغول کاری بودند . تنها او بود که هیچ کار خاصی برای انجام دادن نداشت.
مسیرش را به سمت کتابفروشی تغییر داد. تصمیم گرفته بود تا سری به آنجا بزند و نگاهی به کتابهای جدید بیندازد؛ به امید اینکه از آن احساس خستگی و بطالت بی اندازه رهایی یابد.
- آخ!!خانم حواست کجاست؟! جلوتو نگاه کن!
- معذرت می خوام. اصلا حواسم به روبروم نبود!
رومسا همان طور که این جمله را می گفت از جا بر خاست وبه مردی که چند لحظه پیش با او بر خورد کرده بود کمک کرد تا از جا بلند شود.
- استرجس ، اینجا چی کار می کنی؟ ! فکر می کردم الان باید دفتر فرماندهی کاراگاهان باشی!
استرجس همان طور که کتاب هایی را که روی زمین پخش شده بودند ، جمع می کرد گفت:
- آره، اما به تازگی عضو انجمن نابودی موجودات خطرناک شدم. فکر می کنم خبر حمله اون مانتیکور رو تو روزنامه ها خونده باشی.
الانم اومده بودم چند تا کتاب در مورد موجودات خطرناک بخرم.ببینم حالا تو اینجا چی کار می کنی؟
رومسا در حالی که به شدت به فکر فرو رفته بود ، بدون اینکه به سوال استرجس پاسخ داده باشد پرسید:
- ببینم هنوزم عضو می گیرن؟
استرجس سری تکان داد و گفت:
- تا امروز بعد از ظهر که عضو می گرفتند. دیگه الانو نمیدونم!
رومسا با عجله از استرجس تشکر کرد و او را که همچنان گیج و متحیر بود تنها گذاشت و خود غیب شد.
****
صدای پاق خفیف ظاهر شدن رومسا در میان شلوغی خیابان گم شد.
او درست روبروی ساختمان جدید و سفید رنگ وزارت خانه ظاهر شده بود.نگاهی به اطراف انداخت و بعد در حالی که سعی می کرد خونسردی خود را حفظ کند به آرامی قدم به داخل ساختمان گذاشت.
تابلوی بزرگی در وسط سالن عمومی ، نشان میداد که هر سازمان در چه طبقه ای قرار گرفته است. رومسا هر چه نگاه کرد اثری از انجمنی به نام نابودی موجودات خطرناک نیافت ؛ بنابراین تصمیم گرفت تا مستقیما به دفتر وزیر برود تا شاید بتواند اطلاعات بیشتری به دست آورد.
****
طبقه ی دوم
دفتر وزیر مردمی، دراکو مالفوی

رومسا در حالی که سعی می کرد زیاد هیجانزده به نظر نرسد به سمت میز منشی که مشغول دسته بندی تعداد زیادی پرونده بود رفت و گفت:
- ا..ببخشید خانم، می تونم بپرسم انجمن نابودی موجودات خطرناک کجاست؟
منشی بدون این که سرش را از روی پرونده ها بلند کند با دستش دری را نشان داد.
- متشکرم!
در زد و وارد شد.
اتاق زیاد بزرگی نبود و اولین چیزی توجه هر کسی را به خود جلب می کرد عکس های بیشماری از انواع موجودات خطرناک بود که به در و دیوار آنجا آویزان شده بودند. مرد نسبتا سالخورده ای که پشت تنها میز اتاق نشسته بود با ورود رومسا به اتاق سرش را بلند کرد و نگاهی پرسشگرانه به او انداخت .
- بفرمایید؟
- ام...اگر اشتباه نکنم شما باید رئیس انجمن نابودی موجودات خطرناک باشید. درسته؟؟
مرد در حالی که اندکی در صندلی اش جا به جا می شد گفت:
- بله، من الکتو هستم و شما؟
رومسا روی یکی از صندلی های اتاق نشست و گفت:
- من رومسا هستم. راستش همین چند دقیقه پیش مطلع شدم که انجمنی برای مبارزه با موجودات خطرناک تاسیس شده. منم با بیشترین سرعتی که می تونستم خودم رو به اینجا رسوندم تا در صورتی که همچنان برای این انجمن عضو گیری می کنید، آمادگی خودم رو برای همکاری اعلام کنم.
الکتو نگاهی حاکی از تعجب به دختر جوانی که مشتاقانه روبرویش نشسته بود انداخت و با تردید گفت :
- اما ..آخه...
رومسا حرف او را قطع کرد و با صدایی که از هیجان می لرزید گفت:
- بله ..بله می دونم! شما فکر می کنید من برای این کار هنوز خیلی جوانم . ولی من بهتون اطمینان میدم که اطلاعات خوبی در این زمینه دارم!خواهش می کنم حداقل بگذارید برای یک مدتی به صورت امتحانی اینجا کار کنم. قول میدم که پشیمون نمیشید!
الکتو که به نظرمی رسید دلش برای او سوخته باشد سری به نشانه ی موافقت تکان داد و در حالی که برگه ای از میز کشویش در می آورد پرسید:
- اسم ؟
--------------------------------------------------------------------
ببخشید می دونم که خیلی خوب نشد! خواهشا منم بپذیرید!!
با تشکر فراوان از وزیر مردمی و همکاران!
رومسا


ویرایش شده توسط رومسا در تاریخ ۱۳۸۵/۱/۱۰ ۲۳:۰۸:۱۸


Re: انجمن نابودی موجودات خطرناک
پیام زده شده در: ۲۱:۱۹ چهارشنبه ۹ فروردین ۱۳۸۵
#6

مرگخواران

بلیز زابینی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۸ جمعه ۲۵ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۵۷:۴۲ سه شنبه ۲۱ فروردین ۱۴۰۳
از یخچال خانه ریدل
گروه:
ایفای نقش
مرگخوار
کاربران عضو
پیام: 1708
آفلاین
مدتی بعد .
بلیز
الکتو : چیه ؟
بلیز : منم میخوام با شما بیام سفر
الکتو در حالی که به ظاهر غلط انداز بلیز نگاه میکرد به فکر فرو رفت . سرانجام گفت :
- تو چه کارایی بلدی ؟
بلیز : از چه نظر ؟
الکتو : توی سفر چه سودی برای ما داری ؟
بلیز : خب من معاون وزیرم دیگه شما رو همراهی میکنم در نتیجه شما میتونین از حضور من استفاده کنید
الکتو که قانع نشده بود دوباره به فکر فرو رفت سپس گفت :
- خب چه چیزی در مورد موجودات خطرناک میدونی ؟
بلیز یه این پا اون پا کرد سپس گفت :
- هر چیزی که بخواین !
الکتو با شک و تردید گفت :
بگو ببینم سگ سه سر چطوری به وجود اومده ؟
در همون لحظه بلیز با میکروفون به دراکو گفت :
- خب چی بگم ؟
صدای دراکو : وایسا یه لحظه !
الکتو : خب چی شد ؟
بلیز که با وزیر در حال تقلب کردن بود گفت :
- یه لحظه صبر کن دارم فکر میکنم .
الکتو : عمرا اگر بلد باشی
در همون لحظه از میکروفون سریه بلیز صدای دراکو به گوش رسید :
- از مخلوط کردن دی ان ای اژدها با سگ دوربرمن + یه تار مو از ویلیام ادوارد درست شده .
بلیز :از مخلوط کردن دی ان ای اژدها با سگ دوربرمن + یه تار مو از ویلیام ادوارد درست شده .
الکتو : خوبه خوبه بهت امیدوار شدم .
سپس در حالی که بلیز رو از سرتا پا ورانداز میکرد گفت :
- برخلاف ظاهرت آدم عاقلی هستی !
بلیز : خب انقدر این وزیر بووووقی ازمون کار میکشه این شکلی شدم دیگه !
صدای دراکو از پشت میکروفون به گوش رسید :
- چی با من بودی ؟ اگر راست میگی باز پاتو توی دفترم بزار .
بلیز که هول کرده بود با صدای بلند گفت :
- نه بابا ، همینجوری یه چیزی گفتم ؟
الکتو : با من بودی ؟
بلیز : هان ، نه با دراک......یعنی با خودم بودم .
الکتو که هنوز به فکر فرو رفته بود گفت :
- ولی یه اشکالی داری
بلیز که دستپاچه شده بود با ترس و لرز گفت :
- چه اشکالی ؟
الکتو : خیلی داری ارزشی مینویسی !
بلیز نفس راحتی کشید و گفت :
- نه آخه وقتم کمه مسافریم ، فقط میخواستم در خواست عضویت بدم . انشالله توی سفر جبران میکنم .
الکتو : باشه خب تو هم عضوی .









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.