خلاصه:
تسترال های لرد گذاشتن رفتن. لرد از مرگخوارا می خواد براش تسترال های جدید تهیه کنن. مرگخوارا برای خرید تسترال به بازار می رن و یکی یکی مغازه ها رو می گردن.
..............
-کجا داری می خزی؟ مواظب باش. مگه بهت نگفتم از من دور نشو؟
لینی با نگرانی دنبال نجینی پرواز می کرد. لینی احساس مسئولیت می کرد! و نجینی ماری نبود که تحت کنترل بودن را بپذیرد. برای خودش از این طرف به آن طرف می خزید و ایجاد رعب و وحشت می کرد.
در اقدامی ناگهانی وارد جغد فروشی شد و لابلای قفس ها ناپدید شد!
لینی فریاد زنان بقیه را متوجه نبودن نجینی کرد.
-آهای! حواستون کجاس؟ دختر ارباب رفت تو اون مغازه. گم و گور شد. اگه پیداش نکنیم ارباب گم و گورمون می کنن ها.
توجه مرگخواران کمی جلب شد.
-جغد فروشی؟
-تسترالم می فروشن؟
-نه...من پرسیدم. گفتن تسترال ممنوعه.
اجبارا به سمت جغد فروشی حرکت کردند.
-نجینی؟...پیس پیس پیس...بیا کوچولو...بخز بغل عمویی.
صاحب مغازه با قفس بزرگی که در دست داشت جلویشان ظاهر شد.
-فرمایشی داشتین؟
چشم مرگخواران به نجینی متحیر و بهت زده که به زور داخل قفس جا شده بود افتاد.
-دختر...ارباب...رو...توی...قفس...کردی؟
صاحب مغازه با خونسردی سر تکان داد.
-نمی دونم منظورتون چیه. این بهترین جغد ماست. مایلین بخرینش؟
-این که ماره!
-نه...مسلما جغده...بذارین دوباره نگاه کنم...بله...بدون شک جغده.