هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱۷:۴۹ شنبه ۲۹ دی ۱۳۸۶

پرسی ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۱۸ سه شنبه ۱۸ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۸:۴۶:۴۳ یکشنبه ۳ دی ۱۴۰۲
از تو میپرسند !!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 3737
آفلاین
تکلیف یک و دو اصلی ادغام شد


- برو نبینمتا ، یعنی جلوی من اصلا نپلک که میزنم شپلخت میکنما !



- باب من که چیزی نگفتم ، من گفتم هر آدمی که به جای من باشه ، با این حرف تو از کوره در میره ! یعنی چی آخه ، تو میگی من همه مسئولیتامو بدم به تو ، بعد بگم مریضم و بزارم برم ؟



فضای گرم و صمیمانه ای که ا لحظاتی پیش آن جا را احاطه کرده بود ، به یک باره با پیشنهاد یکی از آنان محو و محو تر گشت و جای خودش را به فضای سرد و ناراحت کننده و تاریک و بس مخوفی داد .



- آدم ؟ ... آره یکی تو آدمی یکیم اون آبجیت



رعد و برقی آسمون رو در آغوش میکشه و در پی اون صدایی آسمانی شنیده میشه : همانا بدانید که آدمیزادگان آفرادی هستند که علاوه بر رو آوردن بر آسلام ، از آخلاق و منش خوب و همینطور درک و فهم و شعور برخوردارند و همینطور موجوداتی دو پا هستند که از قدرت تکلم نیز برخوردارند . البته فراموش نکنید که خز و خیل ترین موجودات همان آنسان ها میباشند ، از طرف ما بوق بفرستید بر تمام آدمیزادگان که آنچه را برای آنان در نظر داشتیم نقش بر آّب کردند !



- دیدی ؟ ... نه دیدی ؟ ... اینم از تعریف آدم ، تو کدوم یکی از این ها رو تو خودت جا دادی ؟ اخلاق و منش که نداری ، درک و فهم و شعورم که بگذریم ، آسلام ؟ نه تو فرق آسلامو با این بارتی کراوچ تشخیص میدی ؟ دو پا هم که هیچی ، والا همیشه وقتی با بچت بازی میکنی بصورت چهار پا هم که هستی پس دیگه چی میگی ؟


- هه ! باشه آقا جون من آدم نیستم اصلا ! یه سوال ازت میپرسم اگه جواب بدی میفهمم که تو دیگه آخره آدمی !



- بپرس



- سانتورها تو گروه آدمیزادگان موندن ؟ چرا ؟ مردم دریایی و اشباح چی ؟



- هوووم ... ، سانتورها نموندن ، چون که فکر میکنم گفته بودن که ما عقل و هوشمون برتر از انسان ها هست و نباید تو گروهشون بمونیم و برای ما ننگه و این حرفا . مردم دریایی هم چون که باید توی دریا زندگی میکردن و آب شش داشتن و قیافشون خیلی شبیه آدما نبود و از هوا برای تنفس استفاده نمیکردن رفتن تو گروه جونورا ! اشباحم که دیگه معلومه ، شبحن و مثل آدمیزاد نیستن که نفس بکشن و غذا بخورن و این حرفا ! حال کردی چه باشعورم ؟ البته ، اون موقع گروهبندی این موجودا تو وزارت ، گلاب به هیکلت یه سر رفتم دستشویی و دیگه این موارد از نظرم دور موند و دقیق یادم نموندن



- البته این گروهبندی حدود 200 سال پیش انجام گرفته



-


ویرایش شده توسط پرسی ویزلی در تاریخ ۱۳۸۶/۱۰/۲۹ ۱۷:۵۱:۱۰

چای هست اگر مینوشی ... من هستم اگر دوست داری


Re: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۹:۵۹ جمعه ۲۸ دی ۱۳۸۶

آلفرد بلکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۲۷ پنجشنبه ۱۴ تیر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۲:۴۰ جمعه ۱۲ خرداد ۱۳۹۱
از دیروز تا حالا چشم روی هم نذاشتم ... نمی ذارم
گروه:
کاربران عضو
پیام: 466
آفلاین
1 . يك تعريف براي گروه آدميزادگان بياوريد و گروههاي ديگر را از آن جدا كرده و مشكلاتي كه دارد را نيز بگوييد (تعريفي كه برداك مالدون كرد مورد قبول نيست)


هوا تاريك بود، اما چل چراغ شيشه اي همه ي اتاق مهمان را روشن نگه داشته بود . هوا سرد بود ، چون پنجره برف سنگيني را نشان مي داد ، اما آتش شومينه اتاق را گرم نگه داشته بود . مرد جواني روي مبل راحتي نشسته بود و به زن مرد جواني كه رو به رويش روي مبل راحتي دونفره اي نشسته بودند ، نوشيدني كره اي تعارف مي كرد .

زن جوان كه موهاي قهوه اي روشن لختي و چشمان بزرگ و مهربان داشت . به مردي كه شوهرش به نظر مي رسيد و كنارش نشسته بود گفت :

_ تد ، نمي خواهي يه چيزي بهش بگي ؟ اينكاري كه مي خواهد انجام بده براش خطر داره .

قبل از اينكه مرد مو بور كنارش كه ظاهرا تد نام داشت حرفي بزند . مرد ديگر شروع به حرف زدن كرد :

_ آندرومدا ، من كه بچه نيستم . خودم ميدونم دارم چي كار مي كنم . تازه هنوز كه تصميم نه گرفتم كه فردا چي بگم . پس شما از روي چه مدركي مي گيد كه كار من خطرناكه .
_خب آخه من تو رو مي شناسم . مي دونم كه مشنگ ها رو هم توي گروه آدميزادگان قرار مي دي . اين كار كه اسمشونبر رو با مشنگ ها تو يك گروه بگذاري حتما خشم اون برمي انگيزونه .
_ دقيقا ، هر كاري خطر داره . بالاخره اينم خطر كار منه .

اين بار براي اولين بار تد لب به سخن باز كرد :

_ آندرومدا ، بس كن . نميشه بخاطر وجود اون نظرهامون رو سركوب كنيم . حالا تو پيشنهاد خاصي داري آلفرد ؟
_يه چيزهايي تو ذهنم هست . همونطور كه ميدونيد كه در دسته بندي گروگن استامپ سانتور ها ، مردم دريايي و اشباح خودشون طبق خواسته ي خودشون از دستته ي آدميزادگان خارج شدند . و من مي خواهم نظري بدهم كه دسته بندي به گونه اي باشند كه آن ها اصلا وارد گروه آدميزادگان نشوند .
_ پس بهتره الان به جاي بحث فكرهامون رو روي هم بگذاريم و يك متن خوب آماده كنيم .

پنج دقيقه بعد

آندرومدا كه با نارضايتي روي مبل نشسته بود و كاغذ پوستي در دست داشت گفت :

_ كارش تموم شد همه ي گفته ها و نظرهامون رو منظم به صورت يك نظر نوشتم . ببين خوب شده آلفرد .
سپس دستش را دراز كرد و كاغذ پوستي را به آلفرد داد .

آلفرد در حالي كه كاغذ را جلوي چشم هايش مي گرفت شروع به خواندن كرد :

من آلفرد رييس بخش موجودات جادويي وزارت خانه از امروز براي طبقه بندي آدميزادگان دسته بندي جديدي
1
را اعلام ميكنم كه شامل « آدميزاده جانداري است كه هوشمندي لازم را براي درك قوانين ، توانايي آپارات و انجام فعاليت ها با اراده ي خود را داشته باشد . »

()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()

1.توانايي آپارات يعني امكان آپارات براي او .



2- آيا سانتورها در گروه آدميزادگان ماندند ؟ چرا ؟ مردم درياي چه ؟ اشباح چه ؟


همه جا ساكت بود . خورشيد تازه ماه را شكست داده بود . كره سانتوري دور از غصه هاي روزگار در حاشيه ي جنگل ، متواضع نشسته بود . مرواريدهايي از چشمان قهوه اي او مي ريخت چون او دوست داشت به هاگوارتز برود .

صداي چهار نعل رفتن چهارپايي بدن او را به لرزه واداشت . به سرعت رويش را برگرداند و مادرش را ديد و دوباره آسوده شد .

_ مادر، ما نميتونيم به اين مدرسه ها بريم ؟ مادر، اون از ما بهترن ؟!

سانتور مادر با آرامي به كره اش نزديك شد و دستش را با نهايت مهر مادري روي سر او كشيد و گفت :

_ببين پسرم ، اول اين حرف ها رو جلوي پدرت و عمو هات نگي چون عصباني مي شن . تازه نه اونا از مابهتر نيستن . حتي خود اونا هم در قديم مارو جزو دسته ي آدميزادگان قرار دادند .
_ مادر آدميزاد چيه ؟
_ آدميزاد موجوديه كه هوشمندي لازم رو براي درك قوانين داشته باشه .
_خب مامان ، اگر اين طور باشه مردم دريايي و اشباح هم آدميزادن .
_نه . اونا هم قضيه اي مثل ما دارن . حالا گوش كن :

سال ها پيش اجداد ما به دليل اينكه بعضي موجودات پست در گروه آدميزادگان قرار گرفتند ؛ مثل عفريته ها و خون آشام ها . اعتراض كردند و گفتند كه خودشون از پس كارهاي خودشون بر ميان و ترجيح مي دن در گروه جانوران قرار بگيرند . يك سال بعد مردم دريايي هم همين درخواست را كردند . اشباح هم اعلام كردند كه جاي گرفتن آن ها در گروه آدميزادگان بي معناست چون آن ها ديگر زنده نيستند . و وزارت هم اين درخواست ها را با بي ميلي قبول كرد .

كره سانتور كه ديگر اشك نميريخت . با افتخار سرش را بالا گرفت و خرامان به جنگل برگشت .



Re: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۲۳:۱۵ پنجشنبه ۲۷ دی ۱۳۸۶

محفل ققنوس

تد ریموس لوپین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۳۰ سه شنبه ۱۰ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۲:۵۵ پنجشنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۶
از دور شبیه مهتابی‌ام.
گروه:
محفل ققنوس
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 1495
آفلاین
1) تكليف اصلي :

بر و بچ گریف همه توی تالا عمومی نشسته بودن و هر کدوم سرشون توی کار خودشون بود. یک گروه هم از بچه هایی که روز بعد مراقبت از موجودات جادویی داشتن جلوی شومینه نشسته بودن و مشغول نوشتن تکلیفشون بودن.
«شتلق»
- هوی تدی چه خبرته!؟ اون کتاب بدبختو یه کم محکم تر می بستی! هنوز توی تکلیفت گیری؟
تدی کتاب " جانوارن شگفت انگیز " رو یه طرف پرت کرد و سرشو گرفت بین دستاش. غرغر کنان گفت:
- آره بابا! دریغ از یه خط! چه می دونم دسته سانتورها و اشباح و مردم دریایی الان کدومه!
- از کتاب چی فهمیدی؟
تدی آهی کشید و نگاهی به کتابش انداخت و گفت:
- من فک می کنم سانتورها که ترجیح می دن یابو باشن تا آدم! یعنی همیشه با آدما مشکل داشتن و خودشونو بالاتر از ما می دونن، نه؟
- خب آره. مردم دریایی هم با اینکه می تونستن توی دسته آدمیزاد باشن اما ترجیح دادن جونور بمونن و اشباح...
- اشباحم که آدم نیستن...
همون موقع نیک بدون سر اومد کنارشون ایستاد و با افسوس گفت:
- این بدترین توهینی بود که توی زندگیم و بعد از اون به من شده.
جیمز خودشو انداخت وسط و گفت:
- نه سر نیکلاس! صحبت تدی اصلا" چیز دیگه ایه. موضوع اینه که بالاخره اشباح توی کدوم دسته قرار میگیرن!توی دسته آدمیزاد ها یا...؟
جیمز جرئت نکرد کلمه "جانوارن" رو استفاده کنه، بنابراین با احتیاط لبخند زد و به نیک نگاه کرد.
- اوه که اینطور! باید بگم اشباح در دسته مخصوص خودشون قرار دارن. یعنی دسته ای به نام ارواح وجود داره و مربوط به امورات ما میشه.
تدی که حسابی کیفور شده بود خواست سوال دیگه ای هم بپرسه اما نیک در یک لحظه غیبش زد.
تدی شروع به گاز زدن نوک قلم پرش کرد.
- اه حالم بهم خورد تدی. اون قلمو ول کن! مشکلت مگه حل نشد؟
- بوق به این استاد بوقی! مگه من جانورشناسم که بیام یه طبقه بندی جدید واسه آدم و غیر آدم سر هم کنم؟
- خودت بی استعدادی میندازی گردن اون بیچاره. یه کم مغزتو به کار بنداز. فک کن پسر!
-
- عجبا! اصلا" چرندیات کتاب رو بی خیال شو. مرلین به دور خودتم آدم تشریف داری. حالا بگو آدم چه موجودیه!
دقایق می گذشت و تدی مشغول فکر کردن بود. جیمزم بی خیال شد و سرشو کرد توی کتابای خودش.
«یک ساعت بعد»
- گوش کن جیمی!
- تو می دونی متنفرم منو جیمی صدا کنن!
اما تدی بی توجه به تذکر جیمز ادامه داد:
- ببین به نظر من هر موجودی که قدرت وصلت! با آدمها داره و ضمنا" مثل آدمها زاد و ولد میکنه رو باید توی این گروه بذارن.
- چی میگی تو؟
- مگه چه اشکالی داره؟ با این دو شرط انتخاب خیلی محدود میشه و این همه جار و جنجال هم نداره.
- کدوم موجودات با آدما می تونن وصلت کنن؟
تدی بادی به غبغب انداخت و گفت:
- پدر بنده یک گرگینه بود و با مادرم که ساحره بود عروسی کرد. میبینی که نتیجه اش هم شده یک پسر جادوگر کاملا" سالم.
جیمز زیر لب گفت"آره معلومه!" و بعد ادامه داد:
- خب غولهای غار نشنینم اینطوری آدم حساب میشن.
- خب که چی؟
- بابا اونا زبون آدم حالیشون نیست. از اینا بیشعورتر و خنگ تر من ندیدم.از اول اینطوری بودن، همیشه هم اینطوری می مونن. تازه خطرناک هم هستن. فکر کن بخوان بیان بین ما زندگی کنن یا بچه هاشون بیان مدرسه .
- بهرحال من نظریه ام اینه. همینم می نویسم. چیز دیگه ای به ذهنم نمی رسه.
تدی جمله اش رو تموم کرد و با قلم پری که دیگه چیزی ازش نمونده بود خرت خرت نوشت.

2) تکلیف فرعی

- ببین پسر خوشگلم، ما قانون داریم.
- گراپ زن خواست. گراپ هرمی دوست داشت.
مسئول رسیدگی به جانوران جادویی وسط اتاق ریخت و پاشی که اکثر وسایلش توسط مراجعین محترمش داغون شده بودن با درموندگی برای بار هزارم سعی کرد به گراپ بفهمونه:
- گراپ غول است. غول از جانوران است. جانور آدم نیست.
گراپ که انگار برای اولین بار متوجه شده بود تکرار کرد:
- گراپ غول است. هرمی آدم است. هرمی گراپ دوست داشت.
- بابا به خاطر همین نفهمیتونه که هنوزم آدم حسابتون نمی کنن!
- گراپ آدم خواست. هاگر!
هاگرید که دم در نشسته بود با شنیدن صدای فریاد برادر دلبندش پرید توی اتاق و دید یه چیزی داره بین انگشتای گراپ له میشه.
- گراپ آقا رو بذاره زمین. بذارش زمین.
- گراپ آدم بود.
- آره گراپ آدم بود. آقا تو هم همینو بگو تا نفله ات نکرده!
-... گر...ا...پ ...ای آی...آد...م بود...آخ.
گراپ دندوناش رو نشون می داد.جیغ یارو بلند شد. اما هاگرید غش غش می خندید.
- نترس بابا! گراپ خوشحال شده و داره می خنده.
- گراپ خوش بود.
و طرف رو ول کرد و اونم از شانسش افتاد روی کاناپه وسط اتاق!
- مسئله اینه که داداشه ما زن می خواد. عاشق هرمیون گرانجر شده.
جناب آقای مسئول با وحشت به گراپ نگاه کرد و هن هن کنان گفت:
- اگه برادر... محترموتون چن دقیقه... بره بیرون من... می تونم یه کم... صحبت کنم، بدون ایما و... اشاره.
- هر چی میخوای بگو ولی سریع بگو این متوجه نمیشه.
نفس عمیقی کشید و گفت:
- ببینین اون به سختی زبون ما رو می فهمه و شعورش واقعا" پایینه. نمیتونم به عنوان آدم ثبتش کنم. حتی اگه بهترین لباسها تنش باشه!
جمله اش که تموم شد زیر چشمی نگاهی به گراپ انداخت اما اون مشغول توپ بازی با صندلی گرد محبوب آقای رئیس بود.
- ولی از خیلی غولها بیشتر می فهمه و بهتر صحبت می کنه!
- اگه به اینا بود که الان آكرومانتيلا و مانتيكور هم باید آدم حساب میشدن. هم خوب حرف می زنن هم بهتر از اینا می فهمن ولی کافیه آدمیزاد نزدیکشون ببینن، اونوقته که از هر جونور درنده ای خطرناک تر هستن.
- گراوپ آدم بود.
- بله شما آدم بود، یعنی آدم هستین. به هر حال کمک بیشتری ازم ساخته نیست.
هاگرید در حالی که دست می داد گفت:
- بازم مرسی که ما رو راه دادین. بریم گراپ.
- گراوپ بای بای کرد.
درو که پشت سرشون بستن، سریع یه نامه نوشت و با جغد واسه مافوقش فرستاد. دیگه نمی تونست یه روزم توی این دیوونه خونه بمونه. تمیز کردن مرلینگاه سنت مانگو از این کار بهتر بود!


تصویر کوچک شده


Re: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۲۳:۵۸ چهارشنبه ۲۶ دی ۱۳۸۶

محفل ققنوس

جیمز سیریوس پاتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۵:۵۰ جمعه ۱۳ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۱:۳۷ یکشنبه ۷ خرداد ۱۳۹۶
از طلا گشتن پشیمان گشته ایم، مرحمت فرموده ما را مس کنید.
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
محفل ققنوس
پیام: 1531
آفلاین
به گفته ی « حسین مجتبی» دبیر کل فدراسیون بین المللی جادوگران، برادر « حسن مصطفی – داور بین المللی کوییدیچ» :
از این پس تمامی موجوداتی که لباس ندارند جزو آدمیزاد حساب نمی شوند، تنها کسانی که لباس داشته باشند را آدم حساب می کنیم .
به موجب تبصره ی شماره ی یک این قانون هر نوع پوششی لباس محسوب می گردد به غیر از مواردی که ذکر می شود: لباس های اجنه، لباس غول های غارنشین ، لباس های شبحی اشباح، حوله ی حما....

جیمز هری پاتر با بی حوصلگی رادیو را خاموش کرد، علاقه ای به بحث های سیاسی نداشت ، نگاهی به اطراف انداخت :
در دفتر دامبل همه چیز بود :
کاغذ های پوستی ، قدح اندیشه ، پرونده های کارکنان مدرسه ، چند گوی پیشگویی،کتاب های جادوگری پیشرفته که همه ی آن ها در زیر عروسک های موش و خرگوش صورتی دامبل مدفون شده بودند.
تا آنجا که جیمز آن روز حوصله ی فضولی داشت در کشو های میز کار دامبل نیز همه نوع خرت و پرتی پیدا می شد : قلم پر ، مرکب ، تسبیح ، هدفون ، کارت سوخت ، دفترچه ی ریدل ، دو تا تخم ققنوس که معلوم نبود از کدوم گور بابای ولدمی آورده بود، و....

- مک گوووووووووووووووووووووووووووووون! آب سرده! بازم داری ظرف می شوری؟

صدای نخراشیده ی دامبل که 24 ساعت پیش به حمام رفته بود و در ساعت چهارم مک گون او را به جیمز سپرده و خود راهی لندن شده بود، او را به خود آورد:

- مک گون رفته لندن !
- چییی مک گون؟ صدات نمیاد!!؟
- می گم رفته لندن! رفته وزارتخونه!
- چییییییییییییییییی؟ مک گون! مک گووووووووون! یخیدم!
- لندن!!
- کندن؟ چی رو کندن؟

جیمز با حواس پرتی در حمام را باز کرد و رفت تو که بگه مک گون رفته لندن، که ناگهان:

- غیییییییییییییییییییییییژژژژژ!
- بب....ببخشید خب... می رم بیرون الان...
- برو بیرون! برووووووو! برو! غیییییژژ! وای!

دامبل شروع به خود زنی و شیون کرده بود که جیمز بیرون پرید و در را محکم بست ، در این میان صدای فریاد های دامبل بلندتر شد ،
- چته دیگه؟ من که اومدم بیرون!
- درو نبند!! من بدون خرس عروسکیم می ترسم !!!
جیمز در را باز کرد:
- غییییییییییییییییییییییییییژژ!!
دوباره در را بست،
جیمز با عجله نگاهی به اطراف انداخت، اولین خرس عروسکی را که دم دستش بود برداشت، دوباره در را باز کرد:
- غییییییییییییییییژژ!!
جیمز عروسک را به درون حمام انداخت و دوباره در را بست . در حالیکه نفس نفس می زد به در تکیه داد.
دیگر صدای دامبل نمی آمد دو گزینه داشت :

1. یا در اثر گوش نکردن به حرف های بابا گازی آبگرمکن را در حمام نصب کرده و دچار گاز گرفتگی شده بود.
2. یا با دیدن خرس عروسکی صورتیش آرام گرفته بود...

جیمز که خدا خدا می کرد مورد اول درست باشد ، با غیژ دوباره ی دامبل فهمید که اشتباه کرده...
- چته باز؟
- در رو باز کن!
جیمزکه دیگر داشت گریه اش می گرفت گفت:

- چرا ؟
- می خوام بیام بیرون بوقی!

جیمز گریه کنان در را باز کرد:

- غیییییییییژ! لباسامو بده!
جیمز با گریه حوله ی حمامی به دست دامبل داد و بعد همانطور با گریه به طرف یویو ی صورتیش رفت و بعد با همان گریه در حال بازی با یویویش از دفتر دامبل بیرون رفت. ...

دامبل که برای دیده نشدن ریشش را به خود پیچیده بود، از روی ریش حوله را هم پیچید و با این حالت به جیمز که داشت بیرون می رفت خیره شد ، سپس به خود آمد و به دنبال لباس هایش گشت...
- ای بابا، لباس ها کجان؟؟ اَه ... !

سخن نویسنده:
چون فضا سازی ندارم پس:
در این میان ، اگر از پنجره ی دفتر دامبل به بیرون نگاه می کردید ، درختان بلند و سربه فلک کشیده ی جنگل ممنوعه را می دیدید که یکی یکی از ریشه در می آمدند، گویی گراپ و هاگرید هوس تمرین ورزش پرتاب درخت ( معادل پرتاب نیزه ی مشنگات ) به یکدیگر کرده بودند...
و شما در حالتی رویایی و هری پاتری فرو می رفتید ، و با رویایی شیرین سرسرای بزرگ را در ذهنتان می آوردید و شیرینی های خامه ای و شاگردان و استادان و سقف اسرار آمیز و در این میان آوای آرامش بخش ققنوس همچون نسیمی جادویی روحتان را نوازش می داد....


- پس این مانتوی من کجاس !!؟!...

دامبل در حال داد زدن ، لحظه ای دهانش را بست ،... :
با خشم به گوشه ی نامعلومی از دفترش چشم دوخت...
هر لحظه امکان داشت آتشفشان خشم وی فوران کند...
....
....
....
- ولش کن اصلا... با همین حوله می رم.. مگه دارم به جایی غیر از بین مردم می رم؟؟؟

سخن نویسنده:
و اما پس از خروج دامبل از هاگوارتز اتفاقات زیر رخ داد:

- جشن بزرگی بدین مناسبت بر پا گشت...
- جامعه ی مشنگی و جادوگری در هم آمیخت...
- مردم دریایی خیاطی یاد گرفتند...
- مک گون معتاد شد....
- هرمی به واسطه ی فروش تکه پارچه هایش به جن های خانگی از جی کی رولینگ نیز پولدارتر شد...
- جن ها که بیکار مانده بودند شوریدند ...
- سانتور ها کت دامن پوشیدند ولی از آنجا که نمی خواستند انسان باشند زود درش آوردند ...
- اشباح به نشانه ی اعتراض به حکم فدراسیون خودکشی کردند...

و در انتها...
دامبل آدم نشد و در شلوغی جمعیت ، در میان مه گم شد....



Re: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱۷:۱۴ چهارشنبه ۲۶ دی ۱۳۸۶

گابریل دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۰۰ سه شنبه ۲۴ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۶:۳۳ دوشنبه ۳۰ خرداد ۱۳۹۰
از يت نكن! شايدم، اذيت نكن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 708
آفلاین
- شونصد و دو .. شونصد و سه .. شونصد و چهار .. شونصد و ..
گابر کتابش رو به شدت بست و کورنلیوس که از صدای بسته شدن کتاب وحشت کرده بود ، تمامی گالیون های خودش رو روی میز انداخت .

کور ! : چته باو ! سکته زدم .
گابر : میدونی چیه ؟ یکی از نشونه های بارز آدم ها اینه که میتونن بشمرن . البته اگه بلد باشن بشمرن .. در واقع ، خب آخه غول ها هم میتونن بشمرن ! بابا این دیگه چه درس ِ مزخرفیه ! اه !
کور : درکت میکنم ، چطوره که با هم جون بکنیم ؟
گابر : نمیتونیم ! به جایی نمیرسیم ، این خط اینم چیزش !

گابریل از جایش ، همان مبل نرم کنار شومینه بلند میشه و به سوی پنجره میره . سرمای وحشتناکی تمام وجودش رو فرا گرفته بود . سرش رو به پنجره تکیه داد و به بچه هایی که در کمال آرامش در حیاط هاگوارتز ورزش میکردند ، خیره ماند .. آدم .. تعریفی برای آدمیزادگان بیابید .. گابر باخود فکر کرد : آدمیزاد ، موجودیه که دلش میخواد یکی رو بکشه ! مثلا من الان خیلی دلم میخواد با مشت بزنم تو دک و پوز این استاد فوق ارزشی ! ()

گابر از پنجره فاصله گرفت و به سوی خوابگاه دختران رفت و با بی توجهی به کور ، شب بخیر گفت .

صبح ، سرسرا
- ژوهاهاهاها ! تکلیف من خیلی جالب شده . همه توش کف میکنن ! نمیگم بهتون چون میدونم که کپی رایت سرتون نمیشه ! من حتی به عله ام نمیگم ، چه برسه به شما که هیچی ار کپی رایت سرتون نمیشه میرید عینشو میگید به پرفسور ! برو بینیم باو !
بچه های هافل از پیش جسیکا پراکنده میشن . بارتی کراوچ در کمال خونسردی در میز معلمین نشسته و با پرفسور دامبلدور ، به بحث و گفتگو میپردازد ()! تمامی دانش آموزان ، به بارتی خیره شده اند . همگی در ذهن هایشان ، که پر از هویج پخته اس ! ، مشغول کندو کاو هستندتا شاید تعریف درستی برای آدمیزادگان پیدا کنند .

سر میز ریون ، اوضاع طور دیگری است . گابر با خستگی دستش را به چانه اش تکیه داده و با چنگال تمامی ماکارونی ها را بالا میکشد . کور با خشم روی ورق پوستی چیزی مینویسد و سپس ، آنرا پاره میکند . چندین بار هم به میز ناهار خوری گند زد . گابر دیگر تحمل نکرد و از خستگی زیاد ، روی میز ولو شد . کور ساکت شد و صدای گریه ی اورا شنید .

- وا ! دیوونه خب فوقش نمره نمیگیری !
گابر : اررررر !
کور : عجبا ! این دخترا چرا اینقد بوقن ؟ میگم فوقش نمره نمیگیری . ببین منم دارم چرت و پرت مینویسم . میبینی ؟ مگه چه اشکالی داره ؟ آدم میتونه هر تعریفی برای آدمیزاد پیدا کنه : موجود چهارپایی که عقلش میرسه و میتونه خوب صبت کنه !
گابر : ارررر ! ای کیو این که همه اشو خود کراوچ گفت !
کور : تو داری جدا گریه میکنی ؟
گابر : اررررر !

کور که در دیوانگی گابریل مانده ، شونه هاشو بالا میندازه و با شنیدن صدای زنگ از جاش بلند میشه . گابر اصلا به خاطر درس گریه نمیکرد .. او به خاطر تیم گریه میکرد . تیم بهترین دوست او بود و درواقع ، دوست مخصوص به قول ویدا اسلامیه بود ! ولی خیلی ساده ، با گابر به هم زده و پی یکی دیگه رفته بود . گابریل با ناراحتی از جاش بلند شد . سرسرا تقریبا خالی از جمعیت شده بود .

- ای کاش آدما یه ذره شعور و احساس داشتن !
و ناگهان جرقه ای در ذهنش زده شد . لامپی در ذهنش ترکید و از پشت ِ حدقه ی چشمانش ( تریپ تام و جری ) دیده شد . فکری خیلی خوب .. فکری گولاخ ( کپی رایت بای ققی ) .. فکری باحال و فکری ، ناب !

کلاس مراقبت از موجودات جادویی

بارتی وارد کلاس شد . در کلاس رو بست و پشت ِ ردایش لای در موند . بارتی یک ساعت و چهل و پنج دقیقه ، در تلاش بود تا خودش رو از در آزاد کنه که بالاخره گراوپ دلش به حال اون سوخت و در رو باز کرد !! بارتی با صورت برافروخته از خشم پشت میز تیچریش قرار گرفت و پرونده هایی که در دستش بود را روی میز کوبید .

- یکی یکی ، تکلیفاتونو ارائه بدید ! پاشو خانوم پاتر .
جسیکا : من آدم رو این طور تعریف کردم : آن موجود دوپا..
- صفر !
جسیکا : بذا بقیه اشو بخونم .
بارتی : نمشه ! سفر تمام . ( تریپ جذبه . امتیاز بده استاد ! )
بارتی با دست به پرسی اشاره میکنه و پرسی بلند میشه و در یک کلمه مختصر و مفید میگه :
- آدم نداریم !

بارتی با اینکه اصلا نمیخواست به چنین موجود سفیدی که آواتار دامبلدور دارد ! ، نمره ی کم بدهد اما به ناچار با حالت به او خیره شد و صفری جلوی نام او گذاشت . تا بیست دقیقه ی بعد هم چنان بارتی صفر میگذاشت و چون دیگر چشمش آب نمیخورد که کسی تعریف درستی از آدم بکند ، برای کل کلاس صفر گذاشت تا دستش خسته نشود .

کور با نگرانی از جایش بلند شد و عینکش را صاف کرد .
- اهم ، من آدم رو موجودی تعریف میکنم که اشرف مخلوقات ِ و هر کاری از اون برمیاد ! آدم ، متفاوت و متغیره .
بارتی : هومممم . خیلی نزدیک شدی ! آفرین ، فعلا 25 رو داشته باش !
نوبت به گابر میرسه . بارتی با خوشحالی به اون خیره میشه و دعا میکنه که یکم توی جواب دادن طولش بده ، تا بارتی بهانه ای برای خیره موندن به گابریل داشته باشه !

گابر : خب ، در واقع با کورنلیوس موافقم ! درسته که آدم متغیره ولی تعریف درستش اینه : ترکیبی از تمامی موجودات با احساسات ِ گسترده و متغیر . انسان ، یا همون آدم در هر حالتی احساسات داره ، عصبانی میشه ، غمگین میشه !

تعدادی دست بلند کردند . بارتی با سر به گابر علامت پیروزی داد و شمارشو .. اهم ، و سپس با دست به باب اشاره کرد .

باب : خب ببین تیچر ، درواقع من میگم حرف ایشون درست ولی مگه غول ها عاشق نمیشن ؟ همین گراوپی خودمون ! عاشق هرمی بود . رون ِ نامرد نذاشت به هم برسن ! سانتور ها مگه غرور ندارن ، غرور هم یه نوع احساسه ! اشباح چی ، خودمون جلسه ی پیش خوندیم که اشباح ناراحت شدند که بین مردگان و زندگان فرق هست ! نه ؟ ناراحتی احساس نیست ؟ مردم دریایی مرام دارن ! مگه نه اینکه مهم براشون توی جام سه جادوگر ، وفاداری هری بود ! هان ؟

گابر : خب ، پس یعنی سانتور ها، مردم دریایی ، غولها ؛ اشباح و هر موجودی که احساس داره هم در گروه آدمیزادگان قرار دارند ، حتی اگه چهار پا باشند !
باب با تعجب به گابر خیره ماند و سپس گفت : اعتراضی ندارم !
ونشست . بارتی به دست رنج خود خیره مانده بود ، خوشحال بود که بالاخره یک نفر تونسته بود جواب تقریبا درستی به او بدهد .. فقط دلم میخواد استاد به این تکلیف نمره ی کم بده ! ..

-----------

من هردو تا تکلیف اصلی رو تو یکی نوشتم ، و از کمکی هم استفاده نکردم چون خیلی لوس بود !


[b]دیگه ب


Re: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱۶:۰۱ چهارشنبه ۲۶ دی ۱۳۸۶

آمیکوس کرو


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۲۶ شنبه ۲۰ مرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۰:۴۱ پنجشنبه ۱۸ خرداد ۱۳۹۶
از اليا
گروه:
کاربران عضو
پیام: 367
آفلاین
( شما نگفته بودین ادغام تکالیف مشکلی داره پس من تکلیف اصلی شماره ی یکو و دو و تکلیف فرعی رو با هم ادغام کردم)

چند روز بعد اینکه استاد این موضوع سختو برای تکلیف داد تصمیم گرفتم به طور جدی بهش فکر کنم ، بعد اینکه کلی به مخم فشار آوردم و دیگه کم مونده بود مخم سوت بکشه یه چیزایی سر هم کردم برم دفتر استاد با هاش صحبت کنم.

تق تق تق

_ بیا تو

در دو باز کردمو رفتم جلو

_ سلام استاد
_ سلام ، کاری داشتی ؟
_ بله استاد ، می خواستم چیزایی رو که از تکلیف هفته ی پیش فهمیدم و با شما در میون بذارم ببینم اون چیزی که میخوایین هست یا نه.
_ خیلی خب بیا بشین ببینم چی می گی
_ با اجازه. بعد کلی مشورت که با رفقای ماگلم از جمله آلبرت انیشتن ، ار سطو ، استفن هاوکینگ ، ابو ریحان بیرونی و ذکریای رازی داشتم به این تعریف رسیدم.!!!
_ إااااا منم با لویی پاستور و دکتر کخ همسایم ، بچه من ته این سیا بازیام ، بچه چرا چرت و پرت میگی !!!
چطور جرأت می کنی به یه استاد اینجوری توهین کنی؟ چرا با هم قد خودت شوخی نمی کنی؟ بیست امتیاز از
اسلایترین کم مشه، اگه می خوای مسخره بازی در بیاری برو بیرون ،
درم خوب ببند مدیر برای سرفه جویی در مصرف گاز موتور خونه رو خاموش کرده .
_ نه استاد ببخشید گ گگ گفتم با یه شوخی جوو عوض کنم ، خب دیگه با اجازه تکلیفمو بخونم.
خب تعریف من اینه که جونوری تو گروه آدمیزادگان قرار می گیره که شعور و تفکر ، خلاقیت داشته باشه
، و البته تکلم و تغییر پذیری و ارزش ها که ماگل ها به اون ارزش های بشری می گن هم مهم هستن. این در حالیه که جونورای دیگه همه ی این موارد رو ندارن.
_ مورد دومو بیشتر توضیح بده
_ بله اگه بخوام مثال بزنم سانتورها، اونا تغییر پذیر نیستن یعنی اگه بهشون بگی لباس بپوشن و با جادوگرا زندگی کنن ، پدرتو در میارن البته این به خاطر رفتار خصمانه ی اجداد خود ماست . در ضمن نباید فراموش کنیم که اونا علاقه ای ندارن که در گروه آدمیزادگان قرار بگیرن شاید به خاطر شکل عجیبشونم باشه ، در مورد غول های غار نشین می شه گفت اونا اصلا شعور ندارن و فاقد ارزش های انسانی هم هستن درکل هیچی حالیشون نیست و ممکنه هر کسی رو داغون کنن.(خدا رو شکر عادت ندارن از زیستگاهشون بیان بیرون) آكرومانتيلا ها و مانتيكور ها هم به رغم هوش وافر نمیتونن جلوی درنده خویی خودشونو بگیرن پس فاقد ارزش های انسانی هستن و ممکنه به هر کسی آسیب برسونن. البته من فقط به یکی دو دلیل برای جدایی این جونورا اشاره کردم ، دلایل دیگه هم هست که اگه بخوام توضیح بدم بحث خیلی کش دار میشه.
در مورد این سوالتون هم آيا سانتورها در گروه آدميزادگان ماندند ؟ چرا ؟ مردم درياي چه ؟ اشباح چه ؟ به این نتیجه رسیدم ، که البته خود کتاب هم توضیحات لازمو دربارش داده.
_ خب بگو اون چیه
من اینا رو به استناد کتاب میگم:
" سانتورها" بر اساس تعریف مالدون اول در گروه آدمیزادگان نبودن اما خانم کلاگ سانتورها رو در گروه آدمیزادگان قرار داد اما اونا به خاطر اعتراض به تعریف کلاگ که مردم دریایی رو محروم میکرد از آدمیزاد بودن خودشونو از این قضیه بیرون کشیدن و خودشونو تو گروه جونورا گذاشتن.
" مردم دریایی " اول در گروه جانوران قرار داشتن تا اینکه استامب وزیر شدو از اونا به عنوان آدم یاد کرد
که البته معلوم نشد آخرش چی شد ولی من فکر میکنم اونا هم مثل سانتورها اعلام جونوریت کردن.
اشباح هم که چند بار در گروه آدمیزادگان قرار گرفته بودند ، خودشونو دست بالا گرفتنو خودشونو جونور اعلام کردن. خب استاد دیگه تموم شد ، نظرتون چیه؟
_ هوم اینو بعدا نقد می کنم بهت میگم ، خب دیگه کاری نداری ؟
_ نه استاد ببخشید اون اول دستتون انداختم ، با اجازه .

در و بستم و در انتظار نظر استاد عزیز موندم ببینم جلسه بعد چی می شه.


ویرایش شده توسط آمیکوس کرو در تاریخ ۱۳۸۶/۱۰/۲۶ ۱۶:۰۴:۰۷

تصویر کوچک شده

خاطرات جادوگران...روز هاي اشتياق،ترس،فداكاري ها و ...


Re: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱۸:۲۳ دوشنبه ۱۰ دی ۱۳۸۶

بارتی کراوچold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۹ پنجشنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۳۲ یکشنبه ۵ آبان ۱۳۹۲
از مرلینگاه شوری خانه ریدل
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1540
آفلاین
نقد پستها :


گريفندور :

[spoiler=پرسي ويزلي كليك كن]
*پرسي ويزلي جزو شناسه هاي بسته شده است*
خب مي شه گفت پست خوبي بود و در عين حال با موضوعي جالب و قسمتهاي عالي ولي با كمي مشكل و غير هري پاتري بودن پست . البته مدرسه ماگلي هم توي هري پاتر هست ولي من نفهميدم كه چرا والدين در آخر پست داشتن دانش آموزان رو به مدارس ماگلي مي فرستادند ؟
از نظر پاراگراف بندي عالي بود . فضا سازيش كم بود ولي خوب بود . علائم نگارشي درش ديده مي شد و به ج .اي خود بودن . غلط املايي بخصوصي در پستت ديده نمي شد . در جاهايي تضاد باعث زيبايي پستت مي شد و ...
فقط يه مشكل داشت اونم اينكه , وسط كلاس رياضي كه اپارات كردي كسي متوجهت نشد ؟ يا مثلا از طرف وزارت سحر و جادو برات مشكلي پيش نيومد ؟

خب , قسمت دوم پستت هم عالي بود و كمي خنده دار . اونطور كه من فهميدم استرجس كه يه ماگله فكر كرده ماهگوساله همون گوساله اس . بعد اينكه مدفوع ماهگوساله براي گل و گياه خوبه نه ماگل و انسان كه چون پست طنز آميز بوده مشكلي درش نمي بنيم . يه جاهايي غلط املايي بود كه مطمئنم اشتباه تايپي بوده نه غلط املايي كه امتياز كم نمي كنم .
هر دو قسمت پستت عالي بود مخصوصا قسمت دوم كه طنز گونه بود و مواردي از دسوتي پسر و دختر آوردي كه عالي بود .
استفاده از شكلكت هم خوب و به جا بود .

امتيازات مي شه 29 از 30 !
[/spoiler]

[spoiler=آلبوس دامبلدور كليك كن]
خب مي شه گفت پست جالبي بود با بيان ويژگي هاي آلبوس دامبلدور و مي تونم بگم كه از هيچ نظر مشكلي نداشت غير از اينكه يكسري جاها غلطهاي تايپي اي به چشم مي خورد كه در پستيا ديگه انقدر زياد نبود . اگر من درست حدس زده باشم بايد پستتو سريع نوشته باشي براي همين مقداري بيشتر از بقيه غلطهاي تايپي ديده مي شد .
هر دو قسمت پستت عالي بود و هر دو در مورد يك موجود كه اگه سعي مي كردي دو موجود رو جدا بگي بهتر بود تا عل و دانش دانش اموزان بيشتر شود
ِاينكه مثل راديو گذاشتي هم جالبه كه برنامه هاي مختلفه و يكم اونو طنز گونه مي كنه .
در كل غير از غلط هاي تايپي و شباهت دو موضوع به هم مشكل ديگه اي فكر نكنم باشه .

امتيازت مي شه 28 از 30 !
[/spoiler]

[spoiler=تد ريموس لوپين كليك كن]
قسمت اول پستت خوب بود و ديالوگها خوبي داشت و از نظر پاراگراف بندي خوب بود ولي به دو تا پست قبلي نمي رسيد , با اين حال خوب بود .
پستي كه نوشته بودي از نظر سوژه خوب بود و غلط املايي درش ديده نمي شد ولي يكم بلند بود كه خواننده رو كمي خسته مي كرد ولي چون سوژش جالب بود من كه خسته نشدم ولي اول كه پستتو ديدم گفتم كي مي خواد اينو بخونه ؟ براي همين يكم علاقه ي كسي كه مي خواد بخونه كم مي شه .
در كل غير از بلنديش مشكل ديگه اي نداشت و خوب بود .

قسمت دوم پستتم هم از نظر رول كه خوب بود و از نظر تعريف كلپي هم عالي بود و توضيحاتي كه دادي خوب بود , ولي اگه در مورد ملپي كلي تر توضيح مي دادي بهتر بود و نه فقط هيولاي لاك نس . در كل سوژه ي خوبي بود و همه موارد داستان نويسيت هم مي شه گفت خوبه .
نقل قول:
* احساس مي کنم موضوع تکليف اولم يکم شبيه اما دابز شده اما اين شباهت تصادفيه و من الان که اومدم مشقم رو بفرستم کارش رو ديدم *

خب بايد بگم مشكلي نداره و مهم داستانته كه جالبه . ولي خب يكم امتياز به خاطر اين مشكل كم مي كنم . فقط يكم كه اين بازرسين هم به من گير ندن

امتيازت مي شه 27 از 30 !
[/spoiler]

[spoiler=آلفرد بلك كليك كن]
پست خوبي بود از نظر ديالوگ بندي و از نظر ساختارش هم خوب بود و فقط يه سري اشتباه تايپي و يه مشكل كه ... پستتو به صورت لجن گفتاري گفتي ولي با اين حال پست رو خوب نوشتي و مثل آميكوس نيست پستت .
البته لحن گفتاريت زياد نيست و در بعضي جاها به چشم مي خوره كه پستو در بيشتر جاها قشنگ كرده .
تقريبا مي شه گفت از اين قسمت امتياز كامل رو مي گيري !

حالا مي ريم سر قسمت دوم ...
اولين غلط املايي در اول پست به چشم مي خوره :
نقل قول:
با انقراض طقريبي نسل گرافورن ها
تقريبي نه طقريبي !

يه جا نوشتي با پنجه اش به گردن حيوون حريف مي زنه , اين عمل رو شير نر هنگامي كه به طعمه اش مي رسه مي كنه .
جالبه كه هم از حيوانات جادويي و هم غير جادويي استفاده كردي !
در آخر پستت يه مي گيره رو جا انداختي
يه مشكل ديگه اينه :
نقل قول:
2. به دليل اينكه اين موجود تازه كشف شده است . طبقه بنديي توسط و.س.ج ( وزارت سحر جادو ) روي آن اعمال نشده است . بنابرين مجبور مي باشم كه طبقه بندي مخصوص خودم را موقتا روي آن قرار بدهم .
ببين تو دو جاي پستت دو تاريخ رو آوردي . يك :1230 و دومي : 1672 كه اين دو تاريخ خيلي قديمي هستند و اگر وزارت خونه اينا رو اعلام كرده يا نيوت اسكمندر يا هر دوستار موجودات جادويي ديگه اي اينا رو نوشته پس از اون موقع خبر داشته و تحقيق كرده , در نتيجه وزارت خونه اونو خيلي وقت پيش شناسايي كرده .
البته ممكنه كه , تازه كه وزارت خونه اين موجود رو شناسايي كرده در مورد اون تحقيق كرده و اينها رو از قديم بدست آورده , ولي باز يه مسئله مي مونه اونم اينه كه ; وزارت سحر و جادوي ژاپن اين موجود رو در سال 1672 شناسايي كرده .
به هر حال زياد امتياز كم نمي شه .
پست جالبي بود و قسمت اول 20 امتياز و قسمت دوم 15 امتياز دارن در كل كه ...

در كل امتيازت مي شه 28 از 30 !
[/spoiler]

[spoiler=جيمز هري پاتر كليك كن]
پست خوبي بود . من يه بار ظهر خوندم اونم سر سري گفم بعد ازظهر اين دو تا پست آخر رو هم ميام نقد مي كنم . اول نفهميدم پستتو , اون قسمت كه هي آل آل مي كنه . ولي الان كه دوباره خوندم ديدم خب قسمت جالبيه در پستت .
قسمت اول پستت جالب بود و قسمت آخرش يكم گيج كننده . من طبق برداشتي كه كردم كه فكر كنم درست باشه , وقتي كه صورتشو مي شوره بر مي گرده مي بينه يه آل پشت سرش بوده نه برادرش . يا اينكه يه آل پشت بوته ها بوده و برادرش پشت سرش , اگه دوميه پس چرا صورتش و گوشش و ايناش اون شكلي بودن .
در كل آخراي قسمت اول پستت يكم گيج كننده بود و مشكل به خصوصي درش نديدم !


قسمت دوم پستت هيجان زيادي داشت و جالب بود ولي يه مشكل داشت :
نقل قول:
- این نقره ی اصله واسش 20 تا گالیون دادم!!!!
20 تا گاليون نمي گفتي بهتر بود . و اگه مي گفتي 20 گاليون دادم بهتر بود و "تا" رو حذف مي كردي !
چون اينجوري يكم از حالت نوشتاري در گفتار كم مي شد و در گفتار لحن نوشتار ننويسي بهتره !

يه چيز ديگه ... مطمئني اين آل پسر هريه ؟ آخه يكم دير مي گيره . گيراييش كمه .
نقل قول:
- آل چوبدستیم!
- خوب؟
- چوبدستیم تو غلافش بود.....
- خوب؟
- غلاف به کمربندم وصل بود ...
- خوب؟
- برقک به کمربندم آویزون شده بود....
- خوب؟
- تو انداختیش بیرون!!!!!!!!!!!!!
سه ساعت داري براش توضيح مي دي
شوخي كردم
البته خب درسته نه خوب

پستت خوب بود و امتيازش در كل مي شه 27 از 30 !

[/spoiler]


هافلپاف :

[spoiler=اما دابز كليك كن]
قسمت اول پستت خوب بود و از نظر پاراگراف بندي و ديالوگ ها خوب بود . در پستت به اين اشاره كردي كه اگه مسئوليتي رو پذيرفتيد به درستي انجام بديد و اگر كه تكليف و مشق دارين به گردش نرني كه خوب بود
فضا سازي خوب بود و غلط املايي به چشم نمي خورد .
در كل قسمت اول خوب بود .

خب قسمت دوم پستتم عالي بود فقط اون جا كه مي خواستن عكس بگيرن يكم زيادي شكلك استفاده كردي ولي در جاهاي ديگه ي پستت نسبتشون خوب بود . غلط املايي ديده نمي شد . فضا سازي خوب بود و موجودي كه براي توصيف انتخاب كرده بودي موجود جالبي بود و خب جامع هم در موردش توضيح دادي .

پس امتيازت مي شه 30 از 30 !
[/spoiler]

[spoiler=رز زلز كليك كن]
با اينكه از عضويتت وقت زيادي نمي گذره ولي بايد به تو و هم گروهيانت و ناظر تالارتون تبريك بگم كه همچين عضوي رو دارن .
قسمت اول پستت بسيار عالي بود و غير از يك اشتباه كه يه فعل رو اشتابه نوشته بودي ; به جاي نمي دانست نوشتي نمي توانست !
نقل قول:
در حالي که نمي توانست چه بايد بگويد از سر ناچاري گفت


فضا سازياش هم خوب بود و ديالوگ هاش هم جالب بود .
اتفاقات پستت هم عالي بود , ولي اگه يه موجود جادويي رو مي گفتي بهتر بود .
مشكل به خصوصي ديگه اي به چشم نمي خورد تا حالا فكر كنم بهترين پستي بود كه بين اين پستاي دانش آموزان خوندم .
ولي يه چيزي . انقدر از اسي بد نگو
خب يه شوخي بود . اين قسمت اول پستت بود كه من غير از همني كه گفتم مشكلي نديدم و بايد بگم اين قسمت امتياز كامل رو مي گيره و از اون يه مورد بدليل پست عاليت چشم پوشي مي كنم و فقط يه امتياز به خاطر اينكه موجودت جادويي نبود كم مي كنم .


قسمت دوم تكليفت هم خوب و عالي بود و فقط يكي دو نقص داشت اونم اين بود كه اولا موحودت جادويي نبود . يعني تو بايد بر اساس اون لينكي كه دادم موجود رو معرفي مي كردي كه يه موجود خيالي رو معرفي كردي , ولي چون تازه كاري من اينو تكليف فرعيت مي گيرم . چون جايي هم ننوشتي كه اصليه يا فرعي .
دو سه جا مشكل داره مثل :
نقل قول:
به نظر نمي رسيد قرار باشد چيزي اتفاق بيفتد.اما ناگهان اتفاقي افتاد و دو جادوگر در آن سرماي شديد ظاهر شدند.
خب اگر اين رو اينجوري مي نوشتي بهتر بود ; هيچ چيز گوياي رخ دادن اتفاقي نبود , اما ناگهان دو جادوگر در آن سرماي شديد ظاهر شدند .
اين هم چون فرعي حساب شد از 15 بهت مي دم 11 !

در كل امتيازت مي شه 30 از 30 !
[/spoiler]

[spoiler=رز ويزلي كليك كن]
پستتو خوب شروع كردي ولي يه مشكل همون اول هست :
نقل قول:
صبح قشنگی بود.پنجره ی اتاقم باز بود و نسیم دلنوازی از اون وارد میشد و گونه هامو نوازش می داد.
نوازش مي كرد بهتره

نقل قول:
آروم آروم چشمامو باز کردم و نیم خیز شدم و خواستم که از روی تخت بلند شم که با صدای انفجار وحشتناکی که از طبقه ی پایین اومد و باعث شد که اتاقم با شدت شروع به لرزش کنه به طرف کف اتاق پرت شدم.
پرت بشم بهتره !

پستت مي شه گفت نسبتا عالي بود و از الفاظ و واژه هاي جالبي استفاده كردي كه منم توش موندم رفتم از مامانم پرسيدم

ولي يكي دو تا مشكل اينجاس ; اونم اينه كه ... اولا اژدهايي كه به دنيا مياد قدش 1.5 متر نيست .
دوما اينكه تو در مورد اون روز زياد توضيح ندادي و فقط به اين سوژه كه هوگو اژدهاي شاخدم مجارستاني رو مياره توي خونه اشاره كردي و در مورد خاطره زياد توضيح ندادي !
در مورد اولي يكم امتياز كم مي شه و در مورد دومي هم يك مقدار كم !

خب اين قسمت پستت نسبت به قبلي اشتباهات بيشتري داشت .
اولا فكر نكنم يه اژدهاي 1.5 متري رو راحت بشه آورد توي يه اتاق . قدي كه رد مي شه ولي عرضي يكم مشكل داره .
دوما اژدها كنار اتاق نمي شينه .
سوما اگه آتيش زده باشه كتاباتو بايد اتاقتم آتيش مي گرفت .
سوما از پنجره خارج شدن فكر كنم از در وارد شدن هم سخت تر باشه .
چون هم پنجره كوچيك تره و هم كويچك تره


خب من اثري از بيش از يك تكليف نمي بينم و فكر كنم شما فقط تكليف اصلي شماره ي 1 رو انجام دادين .
به خاطر اينكه خاطره ي اين روز رو در قسمت اول تعريف نكرده بودين امتياز كم نمي شه اينجا گفتين .
بايد اضافه كنم كه امتياز شما از 20 داده مي شه چون فقط همون تكليف اصلي شماره ي 1 رو انجام دادين .
ولي خب يكم امتياز تشويقي هم لازمه !

بهت در كل مي دم 15 از 30 با وجود اينهمه مشكل !
[/spoiler]


ريونكلا :

[spoiler=كرنليوس آگريپا كليك كن]
خب قسمت اول پستت از نظر پاراگراف بندي خوب بود ولي موضوعش كمي تا مقداري تكراري بود و به خطار اين امتياز ازت كم مي شه . مثل اينكه تكليف منو خوب نخونده بودي كه گفتم خاطره يك روزتون با يه موجود جادويي رو بگين و تو اومدي كلاس رو گفتي ولي خب اينم خاطره اس ولي سعي كن كلاس رو دوباره توضح ندي . طبق رولي كه زدي مثل اينكه پست منو كلا خوب نخوندي چون من گفتم :نقل قول:
ولي بارتي كه متوجه اين امر شده بود سريعا به آنها توضيح داد كه با حيوانات بسيار جالبي آشنا مي شوند و مثل ترم با حيوانات خطرناك ولي پيش پا افتاده اي روبرو نمي شوند و همه ي آنها را شاد كرد .

خب به هر حال مشكلي نداره ولي يكم امتياز كم مي شه .

خب قسمت دوم پست مشكلات بيشتري داشت مثل :
1- اونطور كه بايد جانور جادويي رو توضح ندادي .
2- در بعضي جاها اشتباه توضيح دادي .
مثلا : بايد اين موجود را با ورد خاموشي جادو كرد ماهيانه نه بيهئشي . تازه بايد مي گفتي كه ماهيانه بايد قدرتمند تر بشه جادو و ...

خب تكليف فرعيت هم خوب بود . مي شه گفت بد نبود . ولي اگه به جاي دانه از موجود استفاده مي كردي بهتر بود ولي در كل مي شه گفت ذهن خوبي داري . بهش مي دم 6 چون يكم آدم رو تو خوندن سر در گم مي كرد و يكم مشكل داشت .

در كل امتيازت مي شه 26 از 30 !
[/spoiler]


اسليترين :

[spoiler=آميكوس كرو كليك كن]
تكليف اولت رو خوب شروع نكردي و كل داستان رو مي شه گفت با لحن گفتاري نوشتي كه اين كاملا اشتباهه . وقتي شما داري مي نوسي بايد از لحن نوشتاري استفاده كني كه اين در پستت به چشم نمي خورد .
بعضي جاها رو هم خيلي بد نوشتي , مثل :
نقل قول:
تو به صبح زمستوني 24 دسامبر
اگر بنويسي : صبح زمستاني 24 دسامبر بهتره !

نقل قول:
هوا بسيار سرد است و برف شديدي در حال بارش .(اينا رو وقتي هاگريد وارد خونه شد ازش پرسيدم)
قسمت داخل پرانتز رو اگه حذف كني بهتره .

نقل قول:
اول به اوضاع بهم ريخته رو سرو سامون دادم
خب يا "رو" را حذف مي كردي يا "به" را !

غلط املايي هم داشتي و يه سري هم اشتباه تايپي مثل :
نقل قول:
و در طي يک عمليات برق آسا و انتهاري از در کوچک سگ وارد حال ميشه .
انتهاري نه , انتحاري !

و يكسري مشكلات ديگه كه مهمترينشون به نظر من همين لحن گفتاري و نوشتاري كه لحن نوشتاري در اينجا خيلي بهتره !


اولا كه قسمت دوم تكليفت خيلي كوتاه بود و اينكه ; مثلا آلبوس سوروس مي گفتي بهتر بود چون خواننده اول فكر مي كنه كه اشتباه گفتي بعد يادش مياد كه آلبوس اسم پسر هريه .
يا مثلا آلبوس سوروس به هري مي گه پدر . خب پدر يكم زيادي معذبه و معمولا بچه ها به پدرشون مي گن بابا !

از مشكلات ديگه مي شه به زير اشاره كرد :
نقل قول:
ا برقک عاشق چيزايي که برق مي زنن اونا معمولا خيلي آروم هستن اما وقتي متوجه يه چيز براق بشن ديگه نمي توني رو آرامش اونا حساب کني . اونا معمولا تو عمق خاک زندگي ميکنن و تو هر زايمان حدود يک جين نوزاد به دنيا مياره در ضمن رنگ مو هاشم مشکيه.
اول اومدي برقك رو جمع بستي بعد آخر سر مي گي "مشكيه" . خب اين يه تضاد بين تعداد نهاد و شناسه ي فعله .

در كل بهت مي دم 17 از 30 !
[/spoiler]


تعداد شركت كنندگان : 10 نفر !





[spoiler=جمع كل امتيازات]
گريفندور : 139
با احتساب امتياز پرسي ويزلي كه شناسش بسته شده .

پنج نفر شركت كردند !


هافلپاف : 75

سه نفر شركت كردند !


ريونكلا : 26

يك نفر شركت كرد !


اسليترين : 17

يك نفر شركت كرد !


[/spoiler]



Re: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۲۲:۳۲ یکشنبه ۹ دی ۱۳۸۶

بارتی کراوچold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۹ پنجشنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۳۲ یکشنبه ۵ آبان ۱۳۹۲
از مرلینگاه شوری خانه ریدل
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1540
آفلاین
جلسه دوم كلاس مراقبت از موجودات جادويي



گرگينه ها بخش عمده اي از اوقات خود را با شكال انساني مي گذراندند . با اين همه ماهي يك بار تغيير شكل يافته و به صورت جانور وحشي چهارپايي در مي آيند كه طبعي درنده داشته و فاقد وجدان انساني است .
خلق و خوي سانتور ها شباهتي به خلق و خوي انسان ندارد . آنها در طبيعت بومي خود زندگي مي كنند , از پوشيدن هرگونه لباسي اجتناب مي ورزند و با اين كه از هوش و خرد انساني برخوردارند ترجيح مي دهند دور از جادوگران و مشنگ ها زندگي كنند .
غولهاي غارنشين ظاهري انسان نما دارند , بر روي دو پا راه مي روند و توانايي آموختن چندين كلمه ساده را دارند . با اين حال هوش آنها از كند ذهن ترين تك شاخ ها نيز كمتر است . آنها غير از قدرت جادويي حيرت انگيز و غير طبيعي هيچ نيروي جادويي ديگري ندارند .


پروفسور كرواچ در حاليكه سر جايش نشسته بود رو به دانش آموزان لب به سخن گشود :

- با توجه به سه نوع جانوري كه در كتاب درباره ي آنها خوانديد , بايد بدانيد كه آوردن يك تعريف صحيح و جامع براي گروه آدميزادگان كه ديگر گروهها را از خود جدا مي كند بسيار سخت و دشوار است كه براي اولين بار رئيس انجمن جادوگران برداك مالدون (Burdock Muldoon) در قرن چهاردهم گفت «موجوداتي كه بر روي دو پا راه بروند در گروه آدميزداگان قرار مي گيرند» كه اين عمل باعث شد تا هر موجودي كه روي دو پا راه برود به جلسه بيايد و باعث شلوغي ها و خرابي هاي زيادي شود . پس داشتن دو پا دليلي براي آدميزاد بدن نمي شود .

پروفسور كراوچ از جايش بلند شد و در حاليكه به سمت ميزهاي دانش آموزان قدم بر مي داشت به يكي از ميزها رسيد و كتاب «موجودات جادويي و زيستگاه آنها» ي يكي از دانش آموززان را از روي ميز برداشت و ادامه داد :

- در پي عمل برداك مالدون , الفريدا كلاگ (Elfrida Clagg) جانشين مالدون به منظور ايجاد روابط صميمانه تر با موجودات جادويي تعريف ديگري آورد كه بر اساس آن «هر موجودي كه قادر به رساندن منظور خود باشد آدميزاد محسوب م شود» اين جلسه نيز مشكلاتي چون قبلي داشت و هيأت اشباح (بدليل شناور بودن) و سانتورها (بدليل چهار پا بودن) كه در جلسه قبل حضور نداشتند دعوت شدند ولي سانتورها براي اعتراض كه چرا مردم دريايي دعوت نشده اند نيامدند و هيأت اشباح نيز به دليل «تأكيد بي شرمانه ي شورا بر نيازهاي زندگان در قبال مردگان» جلسه را ترك گفت ... آقاي ويزلي فكر كنم شما يكبار اين كتاب رو خونده باشين . مي خوام اگه مي شه قسمتي كه در مورد گروگن استامپ (Grogan Stump) هست كه چگونه موجودات جادويي رو تقسيم كرد را براي بقيه دانش آموزان يه بار توضيح بدين .

پرسي در حاليكه از جايش بلند مي شد كتابش را به سرعت بست و شروع كرد به توضيح دادن :
- تا سال 1811 هيچ يك از تعاريف مورد قبول واقع نشد و بالاخره گروگن استامپ همان اول كه وزير شد تعريفي براي گروه آدميزادگان آورد كه ...
- خب بسه . مي خوام خودتون يك تعريف خوب تا هفته ي ديگه بيارين و در مورد اون توي رولتون صحبت كنين و عوارض اونو بگين .

در حاليكه از كلاس درس خارج مي شد به تخته كه روي آن تكاليف رو نوشته بود اشاره مي كنه و به دانش آموزان لبخندي مملؤ از محبت مي زنه و خارج مي شه .




تكليف اصلي :
1- براي هفته ي بعد يك رول بنويسين و در اون يك تعريف براي گروه آدميزادگان بياوريد و گروههاي ديگر را از آن جدا كرده و مشكلاتي كه دارد را نيز بگوييد (تعريفي كه برداك مالدون كرد مورد قبول نيست)
25 امتياز !

2- آيا سانتورها در گروه آدميزادگان ماندند ؟ چرا ؟ مردم درياي چه ؟ اشباح چه ؟
5 امتياز !

تكليف فرعي :
1- چرا غول هاي غارنشين در گروه جانوران قرار گرفتند ؟ آكرومانتيلا و مانتيكور چرا در اين گروه قرار گرفتند با اينكه قدرت تكلم بسيار قوي اي داشتند ؟
15 امتياز !


*تمامي تكاليف در رول ارائه شوند*



موفق و مؤيد باشيد
پروفسور بارتي كراوچ
مراقبت از موجودات جادويي


ویرایش شده توسط بارتي كراوچ در تاریخ ۱۳۸۶/۱۰/۱۰ ۱۸:۲۳:۰۸


Re: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱۸:۴۹ شنبه ۸ دی ۱۳۸۶

پريسا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۰۷ شنبه ۲۰ مرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۰:۲۹:۴۰ یکشنبه ۱۲ آذر ۱۴۰۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 128
آفلاین
خاطره ی یک روز با موجود جادویی
صبح قشنگی بود.پنجره ی اتاقم باز بود و نسیم دلنوازی از اون وارد میشد و گونه هامو نوازش می داد.صدای جیک جیک پرندگان به گوش می رسید.نوری که از پنجره وارد میشد چشمامو میزد.آروم آروم چشمامو باز کردم و نیم خیز شدم و خواستم که از روی تخت بلند شم که با صدای انفجار وحشتناکی که از طبقه ی پایین اومد و باعث شد که اتاقم با شدت شروع به لرزش کنه به طرف کف اتاق پرت شدم.
سریع از روی زمین بلند شدم و به طرف طبقه ی پایین رفتم که صدای مادرمو شنیدم که داشت بر سر هوگو فریاد می کشید.
-پسره ی ابله،این چیه که تو خونه آوردی؟
صدای هوگو رو شنیدم که داشت زیر لب چیزایی زمزمه می کرد.
مادرم نعره زد:چی گفتی:می خواستی به دوستت لطف کنی؟خدای من!تو با این کارهای احمقانت هممونو به کشتن می دی.
به آخرین پله که رسیدم از شدت ترس نزدیک بود قالب تهی کنم.خدای من چی می دیدم!یه اژدها که تازه متولد شده بود و قدش به 1.5 متر می رسید.
با ناله گفتم:مامان،این دیگه چه کوفتیه؟
هوگو با اخم نگاهم کرد و گفت:چی می گی؟این یه اژدهای شاخ دم مجارستانیه،ماله دوستم ارنیه.رفته به تعطیلات و از من خواسته که اینو براش نگه دارم.
با تشر بهش نگاهی کردم و گفتم:عالیه.الان دوستت داره تو جزایر قناری خوش می گذرونه و ما هم باد اینجا با این اژدها دست و پنجه نرم کنیم.
تا خواست جوابمو بده مامان داد زد:کافیه دیگه.هوگو باید بهت یادآوری کنم که مسئولیت نگه داری از این حیوون به پای خودته.همین الان هم اونو از خونه بیرون ببر.
...............................
بعد ار ظهر آرومی بود.تو اتاقم نشسته بودم و داشتم تکالیفمو دوره می کردم.هوگو توی حیاط با اژدها بازی می کرد.عالی بود!تیکه های گوشتو توی هوا پرت می کرد و اژدها اونارو رو هوا می قاپید.به اون بدیها که فکر می کردم نبود.
هوگو فریاد زد:آفرین کوچولو،خیلی خوبه.
پوزخندی زدم وگفتم:مادر مطمئنی که هاگرید نمرده؟من فکر می کنم روحش رفته تو جسم هوگو.
صدای خنده ی مامان از طبقه ی پایین می اومد.
در اتاق با صدای تقی باز شد و هوگو به صورتی پر از خراش به داخل اتاق سرک کشید و گفت:رز،میشه چند لحظه از اژدها مراقبت کنی؟من باید برم بیرون تا چند دقیقه دیگه بر می گردم.
با بی خیالی گفتم :باشه بذارش گوشه ی اتاق.
سرم رو پایین انداختم و به کارهام ادامه دادم که صدای مامان اومد که میگفت:رز،زود بیا پایین کارت دارم.
فکر نمی کردم که تنها گذاشتن یه اژدها برای چند لحظه مشکلی ایجاد کنه به خاطر همین هم از اتاق خارج شدم و وقتی برگشتم دیدم که اون اژدهای کله پوک تمام کتابامو آتیش زده بود.از شدت عصبانیت به طرفش حمله کردم که اژدها بالهاشو باز کرد و پرواز کرد و از پنجره ی اتاق بیرون رفت.
ترسیده بودم.وای...حالا من به هوگو و ارنی چی باید می گفتم...


یاد بعضی نفرات روشنم میدارد ، قوتم می بخشد ، راه می اندازد.
یاد بعضی نفرات ، رزق روحم شده است ، وقت هر دلتنگی ، سویشان دارم دست !


به یاد قدیمای سایت سال 1386
گروه هافلپاف
رز ویزلی ، لودو بگمن ، ماندانگاس فلچر ، البوس سوروس پاتر ، ریتا اسکیتر ، دنیس و ...

نوادگان هلگا


Re: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۲۰:۲۳ جمعه ۷ دی ۱۳۸۶

محفل ققنوس

جیمز سیریوس پاتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۵:۵۰ جمعه ۱۳ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۱:۳۷ یکشنبه ۷ خرداد ۱۳۹۶
از طلا گشتن پشیمان گشته ایم، مرحمت فرموده ما را مس کنید.
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
محفل ققنوس
پیام: 1531
آفلاین
مشخصات یک موجود جادویی به صورت رول:

- آل... آل کجایی؟؟؟
جیمز با احتیاط بین علفهای هرز حرکت می کرد و به دنبال برادر کوچکش آلبوس سوروس بود....
این بار سوم بود که آنها یکدیگر را گم کرده بودند.... سپری کردن تعطیلات با مشنگ ها ، آن هم در جنگل های انبوه آلمان برای جیمز هری پاتر ابدا خوشایند نبود...
اما مادرش به این کار تمایل داشت و این چنین شد که دو روز بعد از تعطیلی هاگوارتز راهی آلمان شده بودند...
به پیشنهاد مادر که می خواست از دست پسرها آروم و قرار داشته باشه از اردوگاه مشنگی دور شده بودن تا گشتی بزنن و توی یک جنگل بزرگ گیر افتاده بودن....
- آل... بازی بسه....
- پخخخخخخخخخخ!!!!!!!
- وای !!!!
-
- اصلا خنده دار نبود !!!!
-
- بس کن دیگه !!!
-
- می گم بس کن...
جیمز با عصبانیت به آل نگاه می کرد... اما آل دیگر نمی خندید.... صدای خنده از پشت درخت ها بود ...صدایی واقعا خارق العاده بود....
آل و جیمز با سردرگمی به هم خیره شدند...
جیمز به آرامی به طرف منبع صدا رفت ... آل با چشمانش او را همراهی می کرد...
جیمز جلوتر رفت و از منطقه ی دید برادرش بیرون رفت ... آلبوس فقط گوش می داد ، و ناگهان صدای جیمز که می گفت:
- آل!!!!!!!!!!!
- چی شده؟؟؟
- تو نه... این !!!!
- چی جیمز !!!
- یه آل !!!!!!
- آل که منم!!!!
- آل تو رو نمی گم یه آل!!! کمک !!!!
- من هنوزم نمی فهمم چی می گی....
آلبوس جلوتر رفت و موجودی شبه جن را دید که صورتی نوک تیز داشت و قدش حدود یک متر بود... آن موجود جیمز را گرفته و دندانهایش را برای او به نمایش گذاشته بود...
- جیمز!!!
- الان منو می بلعه آل !!!!... نمی فهمم ... آل ها معمولا می رن سراغ بچه ها ... ! نه من !!!! یه کاری بکن...
- چیکار کنم... من سال اولی ام... تو درس ما همچین چیزی نیس!!!!
آل دهانش را باز کرد و به طرف سر جیمز برد....
صدای فریاد خاموش جیمز به گوش برادرش می رسید..... سر جیمز در دهان آل بود و مدام دست و پا می زد...
آلبوس از ترس سنگ بزرگی برداشت و آن را پرتاب کرد.... سنگ به سر آل خورد.... جانور بی جان بر روی زمین افتاد...

لحظه ای بعد جیمز در حال شستن صورتش در کنار برکه ای بود و آل که برای نجات اوبه خود مغرور شده بود مدام می خندید...
- خیلی خوب ممنونم... دیگه نیشتو ببند...
-
- بس کن دیگه شورشو درآوردی....
-
- آل !!! دارم می گم بس کن !!
- جیمز....
جیمز برگشت و به برادرش که دهانش بسته و گوشهایش تیز بود خیره شد... صدای خنده از پشت بوته ها می آمد....



خاطره ی نگهداری ازیک موجود جادویی را بنویسید .

- ولش کن لعنتی!!!! نه!!! نه !!! اون مال لیلی .... وای !!! مامان منو می کشه!!! لیلی تیکه تیکه ام می کنه!!!
اون ساعت باباس بوقی!!!!!!!! وای خدا !!!! آل بیا کمک!!!!!!!!!!!!!!!
- آهای وایسا جونور!!!! وای نه گردنبند لیلی!!! جیمز تقصیر خودته !
- آهان بله.... من به دایی جرج گفتم: واسه تولدم یه برقک بفرست دایی جون!
طرف اون برقک بوقی پریدم و خودمو انداختم روش.... و در حالیکه داشتم گردنبند لیلی رو از زیر پنجه هاش بیرون می کشیدم تمام طلسم های نابخشنودی که بلد بودم نثار جرج کردم...
روز تولدم بود!!!! مامان و بابا و لیلی هرسه برای خرید هدیه رفته بودن کوچه دیاگون و من وآل داشتیم کارت بازی انفجاری می کردیم که یه هو جغد دایی اومد و هدیه تولد نحسم رو داد!!!!!
و حالا اون جونور همه جا رو به هم ریخته بود و من و آل دنبالش می دویدیم...
برقک رو گرفتم و از پاهاش آویزون کردم. پوزه ی درازشو به طرف کمربند شلوارم دراز کرد و سگک نقره ایش رو گرفت...
- ولش کن ... می گم ولش کن !!!!!
- جیمز ! ببرش بیرون!
- چه جوری !!!؟؟؟
آل به طرف در پشتی دوید و آن را باز کرد و بعد اومد اینور و سعی کرد اونو از کمربند من جدا کنه...
- کمربندتو درآر...
- چی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
- می گم درش بیار تا بتونیم بندازیمش بیرون !
- این نقره ی اصله واسش 20 تا گالیون دادم!!!!
- تنها راهش همینه...
آل کمربند منو از شلوار جینم درآورد و همراه با برقک پرتش کرد بیرون.
- آل چوبدستیم!
- خوب؟
- چوبدستیم تو غلافش بود.....
- خوب؟
- غلاف به کمربندم وصل بود ...
- خوب؟
- برقک به کمربندم آویزون شده بود....
- خوب؟
- تو انداختیش بیرون!!!!!!!!!!!!!
آل که تازه متوجه منظورم شده بود چشماشو گرد کرد و گفت : متاسفم.
دویدم طرف حیاط و برقک رو دیدم که چوبدستی منو کرده تو حلقش و از ته بدنش داره جرقه می زنه بیرون.... دویدم طرفش و چوبدستی رو به زور ازش گرفتم....
- بدش من !
و با ته چوبدستی یه ضربه به کله اش زدم ... غافل از اینکه یه طلسم شلیک کردم ، برگشتم و آل رو دیدم که با دست و پای قفل شده دراز کشیده و بهم نیگاه می کنه...
برقک پرید پشتم و چوبدستی رو دوباره گرفت و انداخت اونور... نصف انباری منفجر شد!!!!
از طرفی شلوارم داشت می افتاد آخه کمربند نداشت....
- جیمز؟ آل ؟ ما برگشتیم...
- وای!!!!

در هر حال ، بعد از اون اتفاق بابا برقکو با خودش برد بیرون و من دیگه هیچ وقت ندیدمش.... گرچه مجبور شدیم خونه رو از نو بسازیم... ولی بهترین هدیه ای بود که دریافت کردم. متشکرم دایی جرج!!


ویرایش شده توسط جیمز هری پاتر در تاریخ ۱۳۸۶/۱۰/۸ ۱۴:۱۴:۳۶







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.