هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: خوابگاه مديران !
پیام زده شده در: ۱۳:۱۱ چهارشنبه ۷ مرداد ۱۳۸۸

برودریک بودold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۲۴ دوشنبه ۲۹ تیر ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۷:۰۲ یکشنبه ۲۵ شهریور ۱۳۹۷
از هولد
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 63
آفلاین
سوژه الجدیدة!

دفتر مدیران!

جمع مدیران جمعه و همه مشغول یک کاری هستن. دالاهوف مشغول نگاه کردن به اعتراضات اعضاست که تمومی نداره ، کوئیریل داره عمامش رو دوباره می بنده و... چرا که اینقدر این تعداد مدیرا زیاده همشونم یک کاری میکنن نویسنده ترجیح میده تا طول پستش رو با این خز بازیا بلند نکنه!

تق تق تق!
ایوان : کیه این وقت شب در میزنه؟
آنیتا : بزار با منو چک کنم.
کلیک! دیــــد! تیک! ( افکت چیزای خفن پر دکمه! )
آنیتا بعد از بررسی : اسم : حشمت. فامیلی : غلامعلی. سن : 45 سال. اسم مادر : نصرت. اسم پدر : ماشالا. شماره شناسنامه : 00! محل تولد : دارقوز تپه! شغل :...

آنیتا مکس کوتاهی میکنه.
ایوان : خب؟ شغل؟
آنیتا : مامور مالیات هاستینگ!
دالاهوف با شنیدن این خبر روشو میکنه طرف عله سیم سرور.
- چند وقت میشه که نرفتی پیش اینا مالیات و هاست و از این بوقی بازیا انجام بدی؟
عله : یک چند سالی میشه!

تق تق تق تق!
در دوباره زده میشه.
مدیران :
صدایی از پشت در شنیده میشه : به نام قانون در رو باز کنید!
عله لخ لخ کنان میره و درو باز میکنه.
مردی با کت و شلوار سیاه رنگ و یک عینک آفتابی جلوی در دیده میشه.
- ما وظیفه داریم به علت پرداخت نکردن مالیات شما رو از این خوابگاه بیرون بندازیم.
آنیتا میخواد مخالفت کنه ولی جمله اش با صدای خشن و کلفت آقای مالیاتی نا تموم میمونه.
- همین الان منو هاتون رو بردارین و برین واسه خودتون یک جای دیگه پیدا کنین! کیش کیش!

و اینگونه مدیران در به در شدند تا شاید در میان دنیای جادوگری که هیچ گونه محبوبیتی ندارند ، جایی برای زندگی پیدا کنند...


ویرایش شده توسط برودریک بود در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۷ ۱۳:۱۴:۴۴
ویرایش شده توسط برودریک بود در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۷ ۱۴:۱۱:۴۱

where is my love...؟


Re: خوابگاه مديران !
پیام زده شده در: ۱۴:۴۹ سه شنبه ۱۶ تیر ۱۳۸۸

عمــــه مارج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۲۴ دوشنبه ۳۰ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲:۲۲ شنبه ۸ خرداد ۱۳۹۵
از زیر شنل لردسیاه
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 141
آفلاین
- كروشيو! من اول نارسيسا رو يه كتك مفصل ميزنم كه به تو ادب ياد نداد؛ بعد لوسيوسو از سقف اتاق تسترالا آويزون ميكنم، بعدم تموم اون نوني رو كه سر سفره ي ارباب خوردي رو از توي حلقومت ميكشم بيرون!! آقا اصلا من بايد تكليفمو با شما دو تا وروجك روشن كنم؛ يكاره پا شدين اومدين با من... من نميدونم شما مگه مدرسه ندارين؟! باب ايگور سر داستانو كج كنيم بريم خونه ي ريدل، من اين دو تا روز بندازم توي سياهچال...آخه بچه هم اينقدر نسبت به بزرگترش بي ادب باشه؟!

-

- اصلا يه بزرگي ميگه ادب خر، به ز جفتك اوست!! ( )


و اين است استكبار جوراب!!


خانه ي گريمولد

-

- عهه!! ميزنم بلاكت ميكنما؛ تو چرا اينقدر جيغ ميكشي؟

- بابايي!! من بايد جيغ بكشم؛ من طبق برنامه ريزي زندگي ميكنم؛ از ساعت 8 تا 10 صبح جيغ / از ساعت 10 تا 12 ظهر يويو / از ساعت 12 تا...

-

- خو چيه؟! اينهمه نبودي، حالا هم طاقت منو نداري؟

و درحالي كه بغض ميكنه، به هري خيره ميشه و ميگه:

- اصلا اگه يه منوي مديريت داشتم خودم بلاكت ميكردم تا ديگه اينقدر ما رو تنها نذاري؛ تا وقتي برميگردي نخواي ما رو بلاك كني!!

هري فكري كرد و گفت:

- منوي مديريت؟! مگه دامبلدور منو نداره؟ طلايي، خفن و اينا؟!

- اون كه تخم ققنوسه!! تو چقدر بي سوادي بابايي ... مگه تا به حال تخم ققنوس يا منوي مديريت نديدي؟!

هري درحالي كه ذهنش هنگ كرده بود، اتفاقات خونه ي ريدل و خونه ي گريمولد رو در ذهنش مرور ميكنه و سعي ميكنه نتيجه گيري كنه:

- پس اين منو كجاست؟! خونه ي ريدل نبود ... اينجا هم كه نيست ... اصلا كي گفته بود من بايد بيام اينجاها دنبال منو بگردم؟ آهان! من چون منو نداشتم بايد دوباره وارد ايفاي نقش ميشدم ... لعنت به عمه مارج كه اينقدر در عنفوان جواني به من ضربه ي روحي وارد كرد

منوي من هيچ جاي ديگه ايي نيست به جز همون جايي كه اين چند سال بودم؛ خوابگاه مديران...

در اينجا ادي ماكاي در حالي كه پست رو با موفقيت به عمه مارج تحويل داده، دست عمه مارج رو ميفشاره و سري براش تكون ميده و ميره!!




- بقلي بگير...


موندنی شو!


خوابگاه مديراااان ؟؟؟!!
پیام زده شده در: ۲۳:۲۳ دوشنبه ۱۵ تیر ۱۳۸۸

ادی ماکایold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۳ یکشنبه ۶ آذر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۸:۰۲ دوشنبه ۲۱ تیر ۱۳۸۹
از كوچه پشتي عمه مارج اينا !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 536
آفلاین
كمي اونورترتر (اونرتر از اونوري كه 3 تا مرگخوار به محفل رسيدن)، يهو در باز ميشه و ادي ميپره تو:
-ها؟ چي؟ كو؟ كجا؟
ناظر انجمن: اَه ... بابا اين ارزشي بازيا چيه!
ادي: من فقط ميخواستم بگم عله با كوييرل ...
ناظر انجمن ميپره وسط: سانسووووور ميكنما !
-آقا نخواستيم ... كات!
-----------------------------

كمي اونورترتر (اونرتر از اونوري كه 3 تا مرگخوار به محفل رسيدن)، يه چيزي ميلرزه!
-آه ... بيا بالا ... حالا اينور ... حالا اونور ...
-چرا همچين ميكني تو بيناموس؟ هر لرزشي كه "لرزش" نيست! يه چيز ديگه داره ميلرزه ...
-ها؟ چي؟ كو؟ كجا؟
-بزار خوب ببينم .... هااااا ! اين يه گوره! گورخر نه ها! گور ... قبر!
**آهنگ ترسناك مياد روي صدا**
-گويا يكي داره توي اين قبر ميلرزه!
-آه ... اوه ... بيا بالا ... حالا ...
-خفه شو بابا! بزار ببينم كيه! چي ميگه ...
-ها ... روش نوشته رون ويزلي! زننده‌ي تاپيك خوابگاه مديران!
-حالا چرا داره تو گور ميلرزه اين جناب رون ويزلي؟
صدا از توي قبر: خاموش كن اون آهنگ ترسناك رو باو ... (آهنگ خاموش ميشه يا نميشه حالا مهم نيست! بقيه شو بخون (نكته كنكوري: هميشه كنكوري‌ها گول همين حواشي رو ميخورن و وقت را از دست ميدهند.) ) ...
يكي از خوانندگان: بابا پستت طولاني شد ... بگو چي ميخواستي بگي لامصب !!
-هيچي! يارو داره تو گور ميلرزه كه همه چي(محفل و جاسوسي و ...) اينجا ديده ميشه غير از خوابگاه مديران!
ناظر انجمن: وات؟ مسخره كردي مار ِ؟! ... اين چه وضعشه آقا ... پاك ميكنم اين پست اراجيف رو
-نه آقا تو رو به حق آفتابه مرلين ... يه فرصت ديگه بهم بدين ... كات!
-----------------------------

- ...
ناظر انجمن:
- ... ... . ....
-چي آقا؟ خط بريله؟ مگه ما كوريم؟
ناظر انجمن: گويا زننده‌ي اين پست هنگ نموده!
-تكليف چيه آقا؟ (و يا شايدم، خانوم؟!)
ناظر انجمن: بقلي بگير !
بقلي: چيو بگيرم؟
ناظر انجمن:

کمی اونور تر 3 مرگخوار به نام های بارتی و دراکو و بلاتریکس با سرعت به مخفیگاه محفل رسیدن.اونها با دستور لرد برای جاسوسی از وضعیت فعلی محفل اومده بودن.

-خب بلا چجوری وارد ساختمون بشیم؟
-من چمیدونم!
-من فکر کردم وقتی بالا پایین میپریدی تا این ماموریت رو قبول کنی میدونی باید چیکار کنی.


( مدير ايفاي نقش: هوووو ناظر! اين لوس بازيا چيه ... دفعه ديگه ببينم از اين چيزا هاااا
ناظر ِ بدبخت ِ از همه جا بيخبر هم با اين جيغ خب غش ميكنه ديگه!
نتيجه اخلاقي: فعلاً تا ناظر تو غشه، هرچه ميخواهد دل سيفيد و تپلت بگو.
-آقا بقلي، زودتري اين پست قبلي رو ادامه بده تا اين پست رو پاك نكردن)

-.... كات!

این پست بدلیل نامشخص بودن سوژه و بهم زدن روند تاپیک حساب نمیشو. لطفا از پست قبل ادامه بدید.


ویرایش شده توسط ادی ماكای در تاریخ ۱۳۸۸/۴/۱۵ ۲۳:۲۷:۳۰
ویرایش شده توسط مونتگومری در تاریخ ۱۳۸۸/۴/۱۶ ۱۳:۲۷:۵۹

جي.كي رولينگ نقاش مصري قرن پنجم هجريه


Re: خوابگاه مديران !
پیام زده شده در: ۲۱:۵۸ یکشنبه ۱۴ تیر ۱۳۸۸

ایگور کارکاروفold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۳ شنبه ۱ بهمن ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۸:۰۶ دوشنبه ۲۵ آذر ۱۳۹۲
از اتاق خون محفل
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 3113
آفلاین
استرجس در حالی که از خواب ده روزش بلند شده بود به طرف تابلوی اعلانات عمومی رفت.تابلوی اعلانات عمومی،تابلویی بود که تمام جامعه جادوگری میتونستن ازش استفاده بکنن.استرجس در حالی که سرش به نشانه سلام به کوییرل و دالاهوف نشون داد به طرف تابلوی اعلانات رفت و اعلامیه ای جدید زد.

متن اعلامیه:انتخابات وزارت رو به زودی راه میندازیم.

بعد از چسبوندن به اعلامیه به دالاهوف گفت:

-آنتونین من میرم بخوابم.تو برای فعال نگه داشتن گالری هر روز 40 تا عکس بفرست و خودت تایید کن.ملتم هر چی عکس فرستادن تایید کن که اعتراضی نشه.

و سری به نشانه شب به خیر به کوییرل و دالاهوف نشون داد و رفت تا 10 روز دیگه بخوابه و بعدش بیاد اعلامیه بعدی رو بزنه.


---------------------
هری نمیخواست که قضیه رو تابلو کنه که دامبلدور و محفل عصبی بشن.میخواست به نرمی و در صورت امکان با دزدی منو رو به دست بیاره و به کمک منو از اونجا در بره.پس با لبخندی پشت دامبلدور زد و گفت:

-اوه آلبوس..چقدر پیر تر شدی.از زمانی که از اینجا رفتم خیلی شکسته تر شدی.
-اوه هری..راست میگی.در عوض تو خیلی سیفیت تر و خوشتیپ تر شدی!

هری از ترس به سرعت از دامبلدور دور شد و سعی کرد که بیشتر با الستور باشه تا بتونه اطلاعات لازم از تغییرات محفل رو هم بگیره.اونها وارد آشپزخونه بزرگی شدن.هری احساس کرد که آشپزخونه قبلن کوچیک تر بوده.سرامیک های سفید رنگ زیبایی تمام آشپزخونه رو فرا گرفته بود و جای وسایل کهنه رو وسایل مدرن و ماگلی جدیدی گرفته بود.آرتور هم مثل همیشه مشغول ور رفتن با یکی از دستگاه های ماگلی بود.دل و روده یه ماکروفر رو در آورده بود و با دقت به وسایل الکترونیکیش خیره شده بود.

همه دور میزی نشستن و با لبخندی به هری خیره شدن.آلبوس نگاه مشکوکی بهش کرد و هری احساس کرد که زخم پیشونیش دوباره میسوزه.چون جدیدن زخمش به منو مدیریت حساس شده بود و هر موقع به منو نزدیک میشد سوز زخمش زیاد میشد.شب ها خواب منوی مدیریتش رو در حالی که ملت رو بلاک و حذف شناسه میکنه رو تو تالار اسرار دیده بود.بار ها فقط تا یکی از در های تالار اسرار میرسید ولی آخرین بار به آخرین در هم رسیده بود.

-خب هری از اتفاقاتی که برات افتاد بگو.خیلی خوشحال میشیم بفهمیم چه بلاهایی سرت اومد.
-والا من آخرین باری که یکی از جان پیچ های لرد رو کشتم متوجه شدم که لرد به نیت 500 دونه ریش مرلین،روحش رو 500 قسمت کرده و 500 تا جان پیچ درست کرده.در نتیجه بی خیال نابود کردنشون شدم و مشغول به کار دیگه ای شدم.
-
-اول خیلی بیکار بودم و همش حوصلم سر میرفت ولی بعد از مدتی یکی از وبمستر های اصلی سایت دیگه به من یاد داد که بلاک کردن چه حالی میده.از اون به بعد هر از گاهی یکیو بلاک میکنم تا ملت بریزن و اعتراض کنن.بعد منم بهشون میخندم و میگم که همینه که هست!

آرتور از رو جسد ماکروفر بلند شد و با لبخندی گفت:

-حالا چی شد که دوباره اومدی به ما سر بزنی؟

هری مقداری مکث کرد.به این نتیجه رسید که فعلن وقت بیان کردن درخواستش نیست.در نتیجه با آرامش گفت:

-من دلم برای شما خیلی تنگ شده بود.اومدم که چند روز پیشتون باشم به یاد اون روز ها!

---------------------
کمی اونور تر 3 مرگخوار به نام های بارتی و دراکو و بلاتریکس با سرعت به مخفیگاه محفل رسیدن.اونها با دستور لرد برای جاسوسی از وضعیت فعلی محفل اومده بودن.

-خب بلا چجوری وارد ساختمون بشیم؟
-من چمیدونم!
-من فکر کردم وقتی بالا پایین میپریدی تا این ماموریت رو قبول کنی میدونی باید چیکار کنی.


بعضی اوقات نیاز به تغییر هست . برای همین شناسه بعدی منتقل شدم !

شناسه هایی که باهاشون در جادوگران فعالیت داشتم :

1-آلبوس دامبلدور
2-مرلین



Re: خوابگاه مديران !
پیام زده شده در: ۱۹:۵۱ یکشنبه ۱۴ تیر ۱۳۸۸

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
هری در غروب غم انگیز آفتاب با پای پیاده به طرف محفل ققنوس حرکت کرد.سه روز بعد وقتی به گریمالد رسید به یاد وصیتی که سیریوس قبل از مرگش به او کرده بود افتاد.
-هری جان، ما جادوگرا یه روش خوب برای جابجایی داریم.اسمشم آپاراته.حالیت شد؟

هری آهی کشید و در خانه شماره 12 را زد.

-کیه؟
-من!
-تو کی هستی؟
-باز کنی میبینی.

در به آرامی باز شد و سر قرمز رنگی از لای در خارج شد.
-هوم؟باز کردم.ولی هنوز نمیدونم تو کی هستی.

هری به فکر فرو رفت.یعنی غم و اندوه از دست دادن من او را تا این حد عوض کرده بود؟موهای روی پیشانیش را کنار زد و به زخمش اشاره کرد.
-حالا دیگه باید شناخته باشی.بکش کنار میخوام برم تو.خیلی خستم.

مالی ویزلی خنده بلندی سر داد.
-کجا کجا؟این که چیزی نیست.ببین منم دارم.دیروز آرتور با ملاقه کوبید تو سرم.هرکی سرو کلش زخم و زیلی شد که نمیتونه سرشو بندازه بیاد تو.اینجا یه مقر مخفی و سریه.برو پی کارت.

هری با عصبانیت فریاد کشید.
-بابا من هری پاترم.پسری که زنده ماند.وب مستر اعظم.دامادت.همونی که مار شد شوهرتو نیش زد.

با صدای فریاد هری ملت محفلی جلوی در جمع شدند.تد ریموس لوپین درحالیکه دست جیمز را گرفته بود با حالت تهدید آمیزی دندانهایش را به غریبه نشان داد.
-هری دیگه کیه؟تو چیزی یادت میاد دامبلدور؟

دامبلدور دستی به ریشش کشید.
-هوم...فکر میکنم یه هری داشتیم قبلا.ولی گذاشت و رفت.و بس که به اینجا سر نزد کم کم فراموش شد که محور داستان هریه.عجب...پس تو هری هستی.باید ثابت کنی!سه بار بگو ولدی بده.بد،بد،بد.

هری به منوی زیبایش فکر کرد.نگاهی به دور و برش انداخت و زیر لب تکرار کرد.
-ولدی بده بابا.بد،بد،بد.حالا بذارین بیام تو.ممکنه تحت تعقیب باشم.

دامبلدور لبخندی زد و هری را به داخل خانه راهنمایی کرد.




Re: خوابگاه مديران !
پیام زده شده در: ۱۸:۰۸ پنجشنبه ۱۱ تیر ۱۳۸۸

تره ور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۴۸ سه شنبه ۱۹ تیر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۳:۲۲ جمعه ۲۵ اسفند ۱۳۹۱
از حموم مختلط وزارت !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 178
آفلاین
هری همچنان توی کمد بود و به این فکر می کرد که چطوری میتونه منوی مدیریتشو پیدا کنه که یهو یاد حرف آنتونی میفته !
اون شنل نامرئی باباتو گذاشتی واسه روز عروسیت؟ باب الانم مفیده ها! نه فقط روزایی که می خوای از دست ملاقه های جینی نجات پیدا کنی.

هری : آو ! فهمیدم !
و بعد شنل نامرئی شو از تو جیبش ! درمیاره و میندازه رو سرش و از کمد میاد بیرون .

-- چند دقیقه بعد --
هری زیر شنل نامرئیش بین مرگخوارا رفته تا خبری رو در مورد منوش بشنوه .
در نزدیکی هری ، مورگان الکتو و تره ور در حال صحبت هستن .

مورگان الکتو : همین الان جیمز از محفل بهم زنگ زد و گفت که دامبل یه چیز طلایی و خفن و کلفت و اینا که خیلی شبیه منوی مدیریت بود آورده توی محفل ... اگه واقعا دامبل به منوی مدیریت رسیده باشه چی ؟ فکر کنم اون میخواد از این سلاح کشتارجمعی ! برای نابودی ما استفاده کنه .پ
تره ور : قور قوووور غور ! (ترجمه : جدی نگیر اون جیمز بوقی همش خالی می بنده ، یه روز داشت به من می گفت بهش پیشنهاد کاندیداتوری وزارت شده و اونم قبول نکرده و گفته که من از سیاست متنفرم .)

هری با خودش : اوه ! پس این منوی بوقی من دست دامبله ! همین الان باید برم محفل!

خوابگاه مدیران
آنتونین منوی مدیریتش رو گرفته دستش و جلوی کامپیوتر نشسته و داره تاپیک گفتگو با مدیران رو می خونه.

آنتونین : هووم... ببینم این چی گفته ... اوه چه لحن تندی ! بلاک میشه !... بذار پست بعدی رو بخونم ...


Re: گفتگو با مدیران
واقعا دیگه شورشو در آوردین ! اون از تایید صلاحیت های ارزشیتون که سر و ته نداشت و سوژه خنده ملت بود و اینم از این ...


آنتونین : لحن این پست هم تند بود ، ولی اینو از ایفای نقش اخراجش میکنم واسه خنده !


Re: گفتگو با مدیران
من همین جا اعلام میکنم که با دو نفر قبلی موافقم !



آنتونین : پس تو رو هم باید بلاک کنم !!!


Re: گفتگو با مدیران
واقعا خیلی جالبه ! می دونیم و خودت هم می دونی که چجوری یهویی مدیر شدی ! ...



آنتونین : عجب ! هر چی بلاک می کنم ، این ملت از رو نمی رن ! تو هم برو پیش بقیه .


Re: گفتگو با مدیران
سلام ، من یه مشکلی دارم و اونم اینه که چت باکس رو کلا نمی بینم !!! لاگین هم میکنم ولی باز انگار چت باکسی در کار نیست .


آنتونین : آخ... اینو دیگه چرا بلاک کردم ، انتقاد نکرده بود که ، فقط مشکل فنی داشت !

در همین لحظه گوشی آنتونین زنگ میخوره ، هری پشت خطه .

آنتونی : سلام عله چطوری ؟ چه خبر ؟
هری : از خونه ریدل اومدم بیرون... دارم میرم پیش محفلی ها ، احتمال میدم اون جا باشه ، یه خبرایی شنیدم ، گفتم که بدونی .


تصویر کوچک شده


Re: خوابگاه مديران !
پیام زده شده در: ۱۸:۱۳ جمعه ۲۹ خرداد ۱۳۸۸

مونتگومریold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۹ یکشنبه ۳۰ تیر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۰:۴۵ دوشنبه ۲۳ بهمن ۱۳۹۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 588
آفلاین
خلاصه:
منوی مدیریت هری پاتر گم شده، برای همین وی از گروه مدیران به بیرون انداخته شد. وی برای این که منوی مدیریتش رو پیدا کنه،مجبور به گشتن میان اعضای معمولی شده. هری برای گشتن در سایت،اول گروه مرگخواران رو انتخاب کرد. وی برای این که در گروه مرگخواران تایید بشه فرم لازمه رو پر کرده،ولی بگفته آنتونی برای تایید شدن باید یک هفته صبر کنه.در این یک هفته، هری بطور مخفیانه در اتاق بارتی و دراکو سکونت داره...
__________________________________________
هری نگاهی از روی عصبانیت به در بسته شده نمود و داخل یکی از کمدهای اتاق نشست.
بیست دقیقه بعد
صدای داد و فریادهای دراکو و بارتی از راه پله شنیده میشد. هری با شنیدن صدای آنها کمی جمع و جور تر نشست و از لای در نیمه باز کمد، به بیرون نگاه کرد. دراکو در اتاق را با عصبانیت باز نمود و همان طور که کیفش را به گوشه ای پرتا ب میکرد،روبه بارتی گفت: من نمیدونم! همین که من گفتم!یا امروز منچ بازی میکنیم یا به خاله بلا میگم کروشیوت کنه.
بارتی زبانش را برای لوسیوس دراورد و گفت: نخیر!امزور منچ بی منچ! امروز میریم کوییدیچ.
بارتی این را گفت و به سوی کمدی که هری در آن نشسته بود حرکت کرد. هری آب دهان خود را با ترس پائین داد. ناگهان، در اتاق باز شد. چهره نارسیسا که در یکی از زیبا ترین لباسهای خود بود در چهارچوب در پدیدار شد.نارسیسا نگاهی به بارتی و دراکو کرد و بعد گفت:بیاین ناهار...زود باشین.
بارتی با شنیدن این از رفتن بسوی کمد دست کشید و از اتاق خارج شد.کمی بعد دراکو هم بدنبال وی اتاق را ترک کرد.


خوابگاه مدیران


بوی زننده پیاز تمام خوابگاه را فرا گرفته بود.صدای کلفت کوییرل،که درحال خواندن بود در فضا شنیده میشد. کوییرل منوی مدیریت خود را در دست گرفته بود و همان طورکه آهنگ میخواند، ایپی دیگران را کنترل میکرد.
- وقتی رفتی هرچی خواستی از اتاق من ببر
منو مدیریت رو ببر با این دل همیشه دربه در
ساعت ببر تا من دقیقه ها رو نشمارم
هری رو ببر شاید یادم بره دوسش دارم
اون پیام ها رو ببر دیگه نمیخونمشون
آنیتا وانتونی رو پس بگیر تا من نسوزونمشون
اگه خواستی این تاپیک نحوه رو بردار از روی زمین
اما عمامم رو با خودت نبر فقط همین

در اتاق باز شد. آنتونی سوت زنان وارد اتاق شد و بر روی اولین صندلی نشست. کوییرل نگاهی به وی کرد و گفت:از هری چخبر؟
- فعلا جاش خوبه...باید صبر کنه تا لرد بهش جواب بده.


تا زمانی که عشق دوستان هست، مونتی هرگز فراموش نخواهد شد!!


[i][b][color=669933]"از این به بعد قبل از


Re: خوابگاه مديران !
پیام زده شده در: ۱۲:۴۴ دوشنبه ۲۵ خرداد ۱۳۸۸

مورگانا لی‌فای


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۲ پنجشنبه ۲۷ تیر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۹:۰۳ جمعه ۲۶ دی ۱۳۹۹
از یه دنیای دیگه!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 516 | خلاصه ها: 1
آفلاین
فرم پر شده را روی میز گذاشت و با قیافۀ حق به جانب به آنتونین نگاه کرد که با ظاهری بی تفاوت، به ناخن هایش می نگریست:
- هوی... آنتونین، اینم فرمم!

- خوب برو خونتون، یه هفته دیگه جوابت با جغد فرستاده میشه.

- باب بوقی! خودت مگه دیشب نبودی که با بقیه ایل و تبار گفتین نباهاس تو خوابگاه باشم؟؟؟ من آخه جا هم دارم برم؟

آنتونین کمی فکر کرد:
- خوب میذارم بری توی یه اتاق منتظر بمونی. بعد جغدمون همونجا پیدات می کنه. فقط یادت باشه هم اتاقیات شاکی نشن وگرنه ارباب می فهمن تو رو بردم اونجا و کروشیو دوبل بهم میدن.

هری قبول کرد و هر دو با هم به سمت یک درب که کاملا محکم قفل شده بود به راه افتادند. همینکه آنتونین خواست در را باز کند، صدای غرش مخوفی از داخل اتاق به گوش رسید. هری جلوی دست آنتونین را گرفت:
- ببین... چیزه... هم اتاقیام حیوونن؟

- تا جایی که من خبر دارم، تسترال ها جزو جانوران جادویی به حساب میان.

- جیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــغ! تو رو جون هرکی دوس داری منو ننداز تو اتاق تسترالا!

آنتونین نگاهی عاقل اندر سفیه به هری انداخت:
- می دونی که من هیشکیو دوس ندارم. پس باهاس کیسه رو شل کنی تا یه اتاق خوب بهت بدم.

- هرچی تو بگی. فقط نذار برم پیش اون تسترالا!

- همین الان زیر این کاغذو امضا کن که طبقش باید تعهد کنی وقتی منوی خودتو پیدا کردی، 50% حق وبمستری خودت رو به من منتقل می کنی. بعدم تعهدت رو با جادوی سیاه محکم می کنم تا نتونی بزنی زیرش.

- امکان نداره! من همچین کاری نمی کنم!

دو دقیقه بعد

آنتونین درب اتاقی را باز کرد:
- بیا برو توش. منتهاش صدات در نیاد! اینجا اتاق بازی دراکو و بارتیه و چون الان هردوشون توی هاگوارتزن، تو می تونی از اتاقشون استفاده کنی. همینکه صداشونو شنیدی که داشتن برمیگشتن، باهاس خودتو یه جا پنهون کنی!

هری درحالی که بابت تعهدی که امضا کرده بود، خون خونش را می خورد، نگاهی به اتاق شلوغ انداخت:
- اینجا که سانتورم با بارش گم میشه. من حتی یه ذره هم جای نشستن ندارم توش! چه برسه به اینکه بتونم خودمو پنهون کنم.

- خوب تو هم می تونی نقش سانتور و بارش رو بازی کنی و گم بشی. (درحالی که کمی به خاطر تغییر قیافۀ هری جا خورده بود افزود) اون شنل نامرئی باباتو گذاشتی واسه روز عروسیت؟ باب الانم مفیده ها! نه فقط روزایی که می خوای از دست ملاقه های جینی نجات پیدا کنی.

آنتونین با به زبان آوردن آخرین کلمات، در را به روی هری بست.


ویرایش شده توسط مورگانا لی فای در تاریخ ۱۳۸۸/۳/۲۵ ۱۲:۵۱:۳۱


Re: خوابگاه مديران !
پیام زده شده در: ۶:۵۵ دوشنبه ۲۵ خرداد ۱۳۸۸

عمــــه مارج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۲۴ دوشنبه ۳۰ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲:۲۲ شنبه ۸ خرداد ۱۳۹۵
از زیر شنل لردسیاه
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 141
آفلاین
هري يه نگاه به آنتونين كرد و يه نگاه به فرم و يه نگاه به مبلهاي تركي كه گوشه ي اتاق جاخوش كرده بودن!

بقچه شو گذاشت روي زمين و روش نشست و گفت من خيلي گرسنه و بدبختم...به من يه چيكه آب بده اول

آنتونين يه ابروشو انداخت بالا و يه نگاه به عكس باشكوه لرد ولدمورت كه روي ديوار بود كرده و با حس عميقي از عذاب وجدان يه لگد نثار هري كرد.

هري كه خيلي خفت و خوار شده بود يه تف انداخت توي فرم و قلم پرش رو كرد توي تف و بعنوان مركب ازش استفاده كرد.

يه مدتي به فرم خيره شد و شروع كرد به نوشتن و گاهي زيرچشمي به آنتونين كه با سوظن بهش نگاه ميكرد خيره شد.

بعد از يه مدت از جاش بلند شد، تنبونش رو تكوند ، بقچه شو زد زير بغلش و درحالي كه زيرپيراهني تركش خورده ايي تنش بود به آنتونين با ظلمي مخفي در دلش نگاه كرد و فرم رو بهش داد:

سابقه ی عضویت در گروه مرگخواران:

من بطور ژنتيكي عليل بودم، فلج اطفالم رو نخورده بودم. وقتي رو پا شدم يه مدتي يه جايي مديريت ميكردم...وقت حموم رفتن هم نداشتم...حالا اومدم بلكه شما يه قالب صابون حداقل به من بديد!!

سابقه ی عضویت در محفل:

محفل چيه؟! ايــــش

هدف از عضویت:

اينكه از سابقه ي مديريت من استفاده كنيد و من رو رئيس كنيد؛ البته من يه كمي ميفهمم و اجازه ميدم براي سپاسگذاري لرد بشه معاونم

آیا حاضرید در راه لرد سیاه جان خود را فدا کنید؟

اگه بخوام جونمو فدا كنم پس كي رئيس ميشه؟ هان؟ هان؟

نظر شما در مورد محفل چیست؟

چرا هي ميگي محفل حالا؟ يه تيكه صابون ميخواي بدي به ما حالا؟

بهترین و مناسب ترین راه نابود کردن یک محفلی چیست؟

نچ! فايده نداره... ولي خب باشه...من دو تا راه حل پيشنهادي هسته ايي فضايي دارم:

1. جوراباي عمو ورنون كه فقط يه لنگش پيش منه و اون مارج بادكنك نذاشت لنگ ديگه اش رو بده به من!

2. عمامه ي كوييرل...البته نگين اينو من بهتون گفتم


موندنی شو!


Re: خوابگاه مديران !
پیام زده شده در: ۲:۱۳ یکشنبه ۲۴ خرداد ۱۳۸۸

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
هری بقچه اش را جمع کرد.آنرا سر چوب بلندی زد و به سوی سرنوشت تلخ و نامعلومش رفت!

رفت و رفت و رفت...

روزها و شبها گذشت و هری پاتر همینطور به رفتن ادامه میداد.غذای هری تکه نان خشکی بود که بارون قبل از رفتن به دستش داده بود و حبه های سیری که کوییریل به زور در جیبش گذاشته بود...تا اینکه بالاخره ذخیره نان و سیرش تمام شد و درست در همین لحظه چشم هری به قصر بزرگی افتاد که در مقابلش قرار داشت.
-خودشه.این باید خانه ریدل باشه.میرم تو و درخواست میدم.قبول میشم و یه مدت وردست ولدی کار میکنم.اصلا شاید منو رئیس بکنن و ولدی معاونم بشه.هر چی باشه من هریم.

هری پاتر خسته با کفشهای پاره اش جلو رفت و چند ضربه به در زد.صدای مخوفی از پشت در به گوش رسید.
-رمز عبور؟

هری فکری کرد.
-هوم؟! من نمیدونم.من اومدم اینجا استخدام...یعنی عضو بشم.به ولدی بگین هری پاتر اومده.خودش میاد استقبالم.

صدای مخوف قهقهه ای زد.
-برو بچه جون.بدون رمز حتی نمیتونی با جورابای ارباب ملاقات کنی. ...بهتره بری سراغ دامبل.اون نه رمز میخواد نه وقت ملاقات!

هری بقچه اش را روی زمین گذاشت.
-بوق به دامبل.من این همه راه اومدم.

صدای مخوف ملایم تر شد.
-ایول.رمز همین بود.بوق به دامبل.میتونی بیای تو.

درباز شد و هری چهره آشنایی در مقابلش دید.
-آنتونین؟تویی یه ساعته منو سین جیم میکنی؟نمک نشناس.خائن.آدم فروش!

دالاهوف لبخندی زد.
-شما الان وارد محدوده ایفای نقش شدین.ایفای نقش فراموش نشه.ضمنا این نکته رو فراموش نکنین که من و شما همدیگه رو نمیشناسیم.مخصوصا جلوی ارباب! .راستی وقت قبلی دارین؟

با دیدن چهره هری، آنتونین کلا بی خیال وقت قبلی شد و فرمی در مقابلش گذاشت.هری نگاهی به فرم انداخت.

سابقه ی عضویت در گروه مرگخواران:
سابقه ی عضویت در محفل:
هدف از عضویت:
آیا حاضرید در راه لرد سیاه جان خود را فدا کنید؟
نظر شما در مورد محفل چیست؟
بهترین و مناسب ترین راه نابود کردن یک محفلی چیست؟









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.