هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۴:۰۸ پنجشنبه ۱۹ اردیبهشت ۱۳۸۷

ماریه تا اجکامب


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۴۳ شنبه ۱۵ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۹:۴۴ دوشنبه ۶ شهریور ۱۳۹۶
از ...........
گروه:
کاربران عضو
پیام: 275
آفلاین
ویکتور کرام در سرسرای ورودی منتظر استاده بود.

همه ی دانش اموزان متحیر به او نگاه میکردند. در همان هنگام هری و رون و هرمیون از پله ها پایین
می امدند.رون با تنفر گفت:اون اینجا چی کار می کنه؟ و چپ چپ به کرام نگاه کرد.
هرمیون گفت: هیس می شنوه.
هری به جر و بحث ان دو توجهی نداشت و به جاروی پرنده اش فکر می کرد.
در ان هنگام هری پروفسور مودی را دید که با سرعت از در خارج شد.


بايد با اين كلمات بنويسي:

دوست - دشمن - دوئل - مرگ - وحشت - هيجان - خاك - دره گودريك - بزرگ - چوب جادو

تاييد نشد!


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۷/۲/۲۰ ۶:۵۶:۱۰

معصومیت قدرتی دارد که شیطان نمی تواند تصور کند


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۷:۳۷ چهارشنبه ۱۸ اردیبهشت ۱۳۸۷

لوکسیاسold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۲ چهارشنبه ۱۸ اردیبهشت ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۴:۲۶ سه شنبه ۲۴ اردیبهشت ۱۳۸۷
گروه:
کاربران عضو
پیام: 4
آفلاین
آنتوان نگاهی به هری انداخت چوب دستیش را با تمام قدرت فشرد وحشت را در چشمان هری حس می کرد.
فرشته ی مرگ بر هر دو سایه انداخته بود.
--هری با صدایی خالی از ضعف گفت:
- حالا نشانت میدهم کدامیک از ما ضعیف تر است.
--انتوان خنده ای شیطانی کرد((آره وقتیِ چوب جادوتو تو دستم گرفتم می فهمی که کی قوی تر است))
آن ها آماده ی دوئل شدند دوستان هری همگی با چشمانی هیجان زده به صحنه ی جلوی چشمانشان خیره شدند آن ها هم مثل هری ترسیده بودند.
سه دو یک ((اکسبلی آرموس!)) فریاد هری در دره ی گودریک طنین انداخت.با وجود کار آزمودگی هری, او هنوز از طلسم خلع سلاح استفاده می کرد. طلسم مستقیما به سمت اتنوان حرکت کرد ولی انتوان ماهر تر از هری بود. او بدن بزرگش را مثل یک قورباغه به سمت دیگر برتاب کرد و همزمان طلسمی به سمت هری روانه کرد طلسم مستقیما به هری برخورد کرد هری فورا به خاک افتاد.وقتی چشمانش را باز کرد دید که دشمنش بالای سرش ایستاده و چوب دستی هری را بر داشته است.
انتوان گفت: الان لزومی در کشتن تو نمی بینم چون که بدرت یکبار از مرگ من گذشت اما دفعه ی بعد توقع نداشته باش که تو رو نکشم
او بدون هرف دیگری از ان محل دور شد و هری را با حسرت چوب دستیش تنها گذاشت.


يه مقدار بيشتر از 10 خط بود..با اين حال تاييد شد!


ویرایش شده توسط night walker در تاریخ ۱۳۸۷/۲/۱۸ ۱۷:۴۲:۴۸
ویرایش شده توسط night walker در تاریخ ۱۳۸۷/۲/۱۸ ۱۷:۵۷:۱۰
ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۷/۲/۱۸ ۱۹:۰۶:۲۲


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۱:۳۱ چهارشنبه ۱۸ اردیبهشت ۱۳۸۷

مارال پاتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۵۹ دوشنبه ۱۶ اردیبهشت ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۸:۳۵ پنجشنبه ۱۹ اردیبهشت ۱۳۸۷
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1
آفلاین
با وحشت تمام به سوی دره گودریک می رفت تا در دوئل کسی که قبلا دوست او بوده شرکت کند
آیا او هیجان زده از که پایان این ماجرا چه می شود ؟


مرگ یا برد!


با این فکر پا به خاک دره ی گودریک بری جنگ با دشمنش گذاشت
ناگهان صدایی از پشت آمد: هری خودتو برای مرگ اماده کن .
به سمت صدا برگشت در تاریکی شب کاملا صورت دشمنش را شناخت که چوب جادو در دست دورتر از او ایستاده بود
با سرعت چوب جادو اش را در آورد تا در بزرگترین نبرد زندگیش شرکت کند .

تاييد شد!


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۷/۲/۱۸ ۱۴:۳۷:۰۸


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۲۲:۰۸ پنجشنبه ۱۲ اردیبهشت ۱۳۸۷

دورنت دایلیس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۱۵ پنجشنبه ۱۲ اردیبهشت ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۵:۰۸ جمعه ۸ شهریور ۱۳۸۷
از سرزمين سايه ها
گروه:
کاربران عضو
پیام: 36
آفلاین
دوست - دشمن - دوئل - مرگ - وحشت - هيجان - خاك - دره گودريك - بزرگ - چوب جادو


او در دنيايي بزرگ بزرگ شده بود كه وحشت همه جايش لانه كرده بود و اغوش گرم مرگمرگ تنها جايي بود كه مي بايست براي فرار از هجوم افكار سرد ادميانش به ان پناه برد ..
همانجا كه فرق دوست و دشمن دوست و دشمن فقط در واژه بود و پشت هر نگاه مهرباني خنجري نهفته ...همانجا كه گل هاي كاغذي را در خاكخاك مي كاشتند تا كس نفهمد كه خورشيدشان جعلي است
و همانجا كه از كودكي توده ي سرطاني نفرت را در وجودش مي پروراندند تا تمام اجزاي بدنش و روحش را با چنگال هاي بي رحمش پژمرده سازد ..
او همواره در تقلايي كور براي رهايي از مرده هايي بود كه عمودي ميزيستندو هيجانهيجان زنده بودن را از او مي گرفتند تا از او ادمكي بسازند به مانند خودشان.....
كاش ميشد براي يك بار هم كه شده عابري او را از اين خونين سرزمين بي تفاوتي ها و دو رنگي ها رهايي بخشد...
---
نمي دونم چرا بعضي كلمات دو تا اومده!

نوشته قشنگي بود ولي در مورد هري پاتر بنويس تا تاييد بشي!
تاييد نشد!


ویرایش شده توسط athena_grenger در تاریخ ۱۳۸۷/۲/۱۲ ۲۲:۱۵:۴۲
ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۷/۲/۱۶ ۱۹:۲۳:۵۶

شايدفراسوي زمان و مكان و در درون واقعيتي ژرف تر همگي اعضاي يك بدن باشيم
-----
ايا شما كه صورتتان را
در


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۴:۴۱ پنجشنبه ۱۲ اردیبهشت ۱۳۸۷

godofgun


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۰۷ شنبه ۲۵ اسفند ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۴:۱۱ پنجشنبه ۱۲ اردیبهشت ۱۳۸۷
گروه:
کاربران عضو
پیام: 2
آفلاین
تنها در سیاهی شب. خسته از این روز گار غریب درحرکت اند اگر باورشان داری...

باباور می توان برسیاهی غالب شد قلب سفید من به پهنای تمام آسمان است بس.هنوز توانایی داریم که با بال های برفراشته به قله های خیال پرواز کنیم و بتوانیم درجست و جوی نیمه ی گمشده خیالمان باشیم. من متوانم چون میخواهم پس توهم میتوانی اگر بخواهی.

بشوی اوراق اگرهمدرس مایی
که علم عشق در دفتر نباشد


بايد با اين كلمات بنويسيد!
دوست - دشمن - دوئل - مرگ - وحشت - هيجان - خاك - دره گودريك - بزرگ - چوب جادو


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۷/۲/۱۶ ۱۹:۲۳:۲۲
ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۷/۲/۱۶ ۱۹:۲۵:۰۸


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۸:۳۸ چهارشنبه ۱۱ اردیبهشت ۱۳۸۷

پرسی ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۱۸ سه شنبه ۱۸ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۸:۴۶:۴۳ یکشنبه ۳ دی ۱۴۰۲
از تو میپرسند !!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 3737
آفلاین
دوست - دشمن - دوئل - مرگ - وحشت - هيجان - خاك - دره گودريك - بزرگ - چوب جادو




مسخره بود ! افرادی را که تا کنون دوست خود می پنداشت ، او را به دوئل دعوت کرده بودند ! نمیتوانست تصمیم درستی بگیرد ، نمی دانست هیجان بر او غالب شده یا وحشت احاطه اش کرده است . ولی تنها چیزی که برایش روشن شده بود این بود که دیگر علاقه ای به آنان نداشت ؛ البته هنوز این را درک نمیکرد که این دشمنی چطور به وجود آمده است .

رغبتی به تامل در وقایع اخیر نداشت ، چوب جادو ، تنها یاری که سالها پیش یافته بود و اکنون هم وفادارانه و متعهد در کنارش حضور داشت را برداشت و به سمت مکان برگزاری دوئل به راه افتاد ، دوئلی که قرار بود یکی از طرفین را برای اشتباه بزرگ شان در دوستی را قصاص کند ، بله ، مشتاقانه انتظار میکشید که مرگ یکی از طرفین را رقم بزند !

چنین روزی را تصور نمیکرد ؛ دره گودریک که روزگاری میزبان شیطنت های کودکانه آنان بود ، اکنون بایستی قتل گاهشان میشد ؛ هنوز امیدوار بود که اشتباه کرده باشد هر چند جای امیدواری نبود ... با دیدن آنان در محل برگزاری دوئل شک جایش را به اطمینان سپرد ، گویا این بار بر خلاف گذشته خبری از سپردن یکدیگر به آغوش هم نبود ، این بار نوبت خاک بود تا یکی از آنان را در آغوش بکشد ... برای همیشه !


چای هست اگر مینوشی ... من هستم اگر دوست داری


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۲۱:۲۹ سه شنبه ۱۰ اردیبهشت ۱۳۸۷

کاساندرا تریلانی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۱۵ یکشنبه ۸ اردیبهشت ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۶:۵۶ چهارشنبه ۱۸ خرداد ۱۴۰۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 229
آفلاین
دوست - دشمن - دوئل - مرگ - وحشت - هيجان - خاك - دره گودريك - بزرگ - چوب جادو


- نامه ای که صبح به دستش رسیده بود افـــــــکرارش را به هم می ریخت . پس از اتمام درس به سرعــــــت از کلاس خارج شد و به طرف کتابخانه حرکت کرد . کتابخانه خلوت تر از هر زمانــی به نظر می رسید . نگاه مادام پینس طوری بود که انگار قتــــــــــلی مرتکب شده . به دليلي که خودش هم نمي دانســـــــت ، شايد از روي ترس و وحشتي که در چهره اش نمایان بود . به سرعـــت به انتهای کتابخانه رفت تا نامه را باز کند. نقاشی دره ی گودریک با امضای مالفوی و دعوت به دوئل - انوار طلائی رنگ خورشید در پشت کوه ها گم می شد .
وقتی فکر دوئل را در سر می پرورانید هیـجانش بیشتر می شد و به قدم هایش می افزود . آوای دشمــنی به گوش می رسید . او را در تیر رس خود داشت . باد در میان بیشــــه زار می پچید و زوزه سر می داد . چند قدمی بیشتر با او فاصله نداشــــــــــت .

بی هیچ حرفی رو در رو ایستادند ، چوب جادویشان را در آوردند و گــارد گرفتند . او شمارش را آغاز کرد . سه ... دو ... یک...

هنوز دهانــش را باز نـکرده بود که با نوری سبز و دردی انزجار آور به خاک افتاد . آخرین چیزی را که دید سایــــــه ی بزرگی بود که از پشت به او خنجر زد . گویا مرگ در انتظارش بود .

بد نبود..تاييد شد!


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۷/۲/۱۰ ۲۱:۴۶:۰۷

در دست ساخت ...


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۷:۰۸ شنبه ۷ اردیبهشت ۱۳۸۷

اینگوتیوس پورالold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۱۲ یکشنبه ۱۱ فروردین ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۶:۱۷ چهارشنبه ۱۴ اسفند ۱۳۸۷
از خر شیطون بیا پایین!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 126
آفلاین
دوست - دشمن - دوئل - مرگ - وحشت - هيجان - خاك - دره گودريك - بزرگ - چوب جادو
-سیاهی کیستی؟دوست یا دشمن؟
این صدای کیم بود که در دره گودریک که یه شکل عجیبی خلوت بود می پیچید.چوب جادویش را بالا گرفت . با هیجان به روبرویش نگاه کرد.سایه بزرگی که روبرویش بود بی هیچ وحشتی بر انداز کرد.صدای بلند غریبه او را از جا پراند:برای دوئل آماده شو!!!!!!!

چند لحظه بعد از درگیری و گرد و خاک به پا کردن،کیم که هیچ گاه از مردن نمی ترسید با مرگ روبرو شد.


ما که رفتیم آسیا....


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۲۱:۱۴ پنجشنبه ۵ اردیبهشت ۱۳۸۷

خطر!


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۳۰ چهارشنبه ۴ اردیبهشت ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۴:۲۰ پنجشنبه ۱۷ مرداد ۱۳۸۷
از تالار با شکوه ریونکلاو
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 11
آفلاین
دوست - دشمن - دوئل - مرگ - وحشت - هيجان - خاك - دره گودريك - بزرگ - چوب جادو
______________________

هیران و سردرگم در سکوت بیشه زار راه میرفت و بی هدف به دنبال راهی برای رسیدن به دره گودریک
میگشت.
چوب جادویش را در دست به حالت آماده باش نگه داشته بود تا در صورت نیاز راحت از آن استفاده کند.
فکر دوئلی که در پیش داشت یکدم راحتش نمیگذاشت.
ترس و وحشت شکست خوردن از دشمنش و مرگ در تمام راه با او بود!
به راهش ادامه داد تا به یک جاده خاکی رسید.
صدایی را از پشت سرش شنید به سمت صدا باز گشت و او را دید!
هر دو اماده ی نبردی بزرگ! و پس از چند ثانیه جنگ آغاز شد!
صدای به زمین افتادن جسمی در میان نورهای قرمز و سبز به گوش رسید.....!
آری... و او بار دیگر توانسته بود موفقیتی بزرگ را برای خود به ارمغان بیاورد.

تاييد شد!


ویرایش شده توسط Shanypotter در تاریخ ۱۳۸۷/۲/۵ ۲۱:۱۷:۲۷
ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۷/۲/۷ ۱۴:۳۲:۱۵


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۴:۵۱ پنجشنبه ۵ اردیبهشت ۱۳۸۷

سيامك


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۵۴ دوشنبه ۲۶ فروردین ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۳:۳۹ جمعه ۲۵ بهمن ۱۳۸۷
از اذكابان,سلول مركخواران
گروه:
کاربران عضو
پیام: 16
آفلاین
هری با قدم هایی سنگین به طرف دره ی گودریک رفت. می دانست که خودش با پاهای خودش دارد به سوی مرگ می اید اما نباید جلوی ولدمورت کم میاورد.
پس قدم هایش را بیشتر کرد تا به دره ی گودریک رسید در ان جا ولدمورت را دید که منتظرش ایستاده ناگهان وحشت سراسر وجودش را گرفت اما ولدمورت تنها دشمنش داشت به او لبخند میزد و هیجان کاملا در چهره اش نمایان بود. او به هری پیشنهاد دوئل داده بود و هری حتما باید در این مبارزه پیروز میشد. دو دشمن دور از هم ایستادند و چوب جادویشان را کشیدند و اما انگار ولدمورت سریعتر از هری بود و طلسمی به سوی هری پرتاپ کرد و هری از خواب پرید. بله او داشت خواب می دید اگر این خواب یک حقیقت بود ممکن بود بلای بزرگی سرش بیاید پس چه خوب که این خوابی بیش نبود.

جالب بود..تاييد شد!


ویرایش شده توسط تنها وارث بلاتريكس در تاریخ ۱۳۸۷/۲/۵ ۱۴:۵۴:۳۵
ویرایش شده توسط تنها وارث بلاتريكس در تاریخ ۱۳۸۷/۲/۵ ۱۴:۵۶:۵۱
ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۷/۲/۷ ۱۴:۳۱:۵۸

تازه وارد بدون نام و نشان.
به ياد لوبين,تانكس,فرد,مودي,دابي جن ازاد,سيريوس,دامبلدور,







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.