هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۲۱:۵۲ یکشنبه ۱۱ فروردین ۱۳۸۷

اینگوتیوس پورالold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۱۲ یکشنبه ۱۱ فروردین ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۶:۱۷ چهارشنبه ۱۴ اسفند ۱۳۸۷
از خر شیطون بیا پایین!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 126
آفلاین
سیلی- باخت- ترس- خنده- دردناک- تمرین- بزرگ- مسابقه- سنت مانگو - شانس

از دفترچه خاطرات یک دروازه بان بازنشسته کوییدیچ

مسابقه بزرگی در راه بود.شانس برد داشتیم،خیلی زیاد.اصلا گروه ما باخت توی کارش نبود...تمرین های خوبی داشتیم.اما روز مسابقه،اون اتفاق شوم افتاد...من از روی جاروم افتادم;با ضربه یه مهاجم.اون روزیکه توی سنت مانگو به هوش اومدم خوب یادمه...جای اون سیلی که کاپیتان بهم زد هموز داره جزجز می کنه...سیلی دردناکی بود.اون منو باعث باختمون می دونست.منو از تیم اخراج کرد.من که از اول عمرم طرفدار چادلی کنونز بودم،حاضر نشدم که دروازه بان هیچ تیم دیگه ای بشم.و از اون به بعد،با ترس این زندگی کردم که روز مرگم،چادلی کنونز بدون من آخر جدول باشه.

تاييد شد!ميتوانيد مراحل بعدي رو طي كنيد.


ویرایش شده توسط گریندلوالد بزرگ در تاریخ ۱۳۸۷/۱/۱۱ ۲۱:۵۶:۰۴
ویرایش شده توسط [fa]ايگور کارکاروف[/fa][en]IGΘЯ[/en] در تاریخ ۱۳۸۷/۱/۱۱ ۲۳:۱۲:۰۸


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۴:۳۴ یکشنبه ۱۱ فروردین ۱۳۸۷

lord of war


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۱۷ شنبه ۱۰ فروردین ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۹:۵۵ چهارشنبه ۲۸ فروردین ۱۳۸۷
گروه:
کاربران عضو
پیام: 2
آفلاین
سیلی- باخت- ترس- خنده- دردناک- تمرین- بزرگ- مسابقه- سنت مانگو - شانس
او از ترس بر جای خود میخکوب شده بود. به خود سیلی ای زد به یاد آن خاطره ی دردناک افتاد همین ترس ها بود که اجازه نداده بود دوستش از خود در برابر مرگخوار ها دفاع کند. لعنتی ها! بقیه دوستانش یا مرده بودند یا به سنت مانگو فرستاده شده بودند. اوباید در برابر این باخت استوار می ماند. سعی کرد با خنده ای زورکی روحیه اش را تقویت کند. به طرف خانه اش روانه شد، با این امید که مرگخوار ها آن را پیدا نکرده باشند.
چند دقیقه بعد در خانه:
واقعاً شانس آورده بود اما او وقت فکر کردن به این چیزها را نداشت . اوباید زخم های خود را ترمیم می کرد تا هر چه زودتر آن مرد مرموز را که در استادیومی که مسابقه ی کوئیدیچ در آن برگزار می شد با او قرار گذاشته بود را ملاقات کند. با این امید که او از مرگخواران نباشد

تاييد شد!ميتوانيد در كارگاه نمايشنامه نويسي پست ارسال كنيد.


ویرایش شده توسط lord of war در تاریخ ۱۳۸۷/۱/۱۱ ۱۴:۳۷:۱۱
ویرایش شده توسط [fa]ايگور کارکاروف[/fa][en]IGΘЯ[/en] در تاریخ ۱۳۸۷/۱/۱۱ ۱۴:۳۸:۴۶


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۲۲:۱۹ جمعه ۹ فروردین ۱۳۸۷

سوروس اسنیپ


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۱۱ یکشنبه ۲۶ اسفند ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۰:۲۴ جمعه ۲۱ مهر ۱۳۹۶
از سر رام برو کنار!!! :@
گروه:
کاربران عضو
پیام: 296
آفلاین
سيلي - باخت - ترس - خنده - دردناك - تمرين - بزرگ - مسابقه - شانس - سنت مانگو

- مسابقه ی خیلی مهمیه... بچه ها همگی باید تموم تلاشمون رو بکنیم این اخرین و بزرگترین مسابقه ی کوئیدیچ امسال هس...هی جرج دارم با هاتون حرف میزنم ها!!!
جرج:وود اینا رو تاحالا 100 بار گفتی بهتر نبود به جای این حرفا بیشتر تمرین میکردیم؟
فرد با خنده :وود فوقش هم میبازیم دیگه!...وود با ترس و دلهره : باخت؟ نه!!!این خیلی دردناکه این آخرین سال مربیگری من هست... ما باید ببریم! میفهمید؟؟ باید!!
جرج : با او جاروهای آذرخش 2 اونها ما شانسی نداریم وود!
وود : بس کنید!!بهتره بریم توی زمین...
((47 دقیقه بعد....در زمین کوئیدیچ))
- هی تو!!
- با م..
دیشششش
این سیلی رو زدم تا بدونی دیگه نباید به من بد نیگاه کنی!!
دیشششششششش....اینمم زدم تا بدونی نباید توپ رو از من بگیری!!!!
دیشششششششششششششش...این لگد هم زدم تا یه دو 3 ماه بری سنت مانگو دور و ور چشای من پیدات نشه!!!!!!!!
مادام هوچ : هی مالفوی؟داری چی کار میکنی؟ مجبورم بازی رو به نفع گریفیندور اعلام کنم....تیم پزشکی.... بیاید این جنازه رو از اینجا بر دارید ببرید!!!بیچاره وود حتی نتونست پایان اخرین بازیش رو به چشماش ببینه!!!هی....دیوانه ساز ها....بیاید این مالفوی قاتل رو ببرید آزکابان!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

____________________________
زیاد جالب نشد چون با این کلمات خیلی اکشنش نمیتونستم بکنم...یه نکته ای هم بگم جاهایی که بزرگ نوشتم یعنی طرف داره داد میزنه.

مرسی


im back... again!


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱:۲۵ جمعه ۹ فروردین ۱۳۸۷

ایگور کارکاروفold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۳ شنبه ۱ بهمن ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۸:۰۶ دوشنبه ۲۵ آذر ۱۳۹۲
از اتاق خون محفل
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 3113
آفلاین
بازي با كلمات نوع ديگري از داستان نويسيست براي كساني كه به نوشتن علاقه دارند.
با بكار بردن 10 كلمه يه داستان كوتاه و زيبا بنويسيد.

مقررات:
1-از 10 كلمه تعيين شده حتما بايد حداقل 7 كلمه در داستان بكار برده شود.
2-از يك كلمه چندين بار و به شكلهاي گوناگون ميتونيد استفاده كنيد ولي يك كلمه به حساب مياد(حركت => حركتي-حركت كردم...).
3-كلمات تعيين شده بايد با رنگي غير از رنگ متن مشخص شود.
4-برداشتن و يا اضافه كردن پسوند به كلمات همچنين تغيير در نحوه گفتن آنها بلامانع است (چطور=> چطوري---دلم ميخواست=> دلت ميخواست).
5- داستانها نباید بیش از ده خط شود.

كلمات جدید:
سيلي - باخت - ترس - خنده - دردناك - تمرين - بزرگ - مسابقه - شانس - سنت مانگو


ویرایش شده توسط [fa]ايگور کارکاروف[/fa][en]IGΘЯ[/en] در تاریخ ۱۳۸۷/۱/۹ ۱:۳۱:۱۱

بعضی اوقات نیاز به تغییر هست . برای همین شناسه بعدی منتقل شدم !

شناسه هایی که باهاشون در جادوگران فعالیت داشتم :

1-آلبوس دامبلدور
2-مرلین



Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۲۲:۲۶ پنجشنبه ۸ فروردین ۱۳۸۷

امیر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۲۱ جمعه ۳ اسفند ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۹:۴۴ شنبه ۱۹ مرداد ۱۳۸۷
از بارو \\\"
گروه:
کاربران عضو
پیام: 109
آفلاین
پیرمرد در حالی که از خوشحالی دست هایش را به هم می مالید کلاه ردایش را بر روی صورت زشت خود انداخت و از وزارت خانه و در کوچه ای تاریک به راه خود ادامه داد .
هنوز چند قدمی بر نداشته بود که جرقه ای درخشان در انتهای کوچه پدیدار گشت و به سینه ی او برخورد کرد و او را نقش بر زمین کرد .آری ... پیر مرد در تاریکی جان داده بـــــود .

تاييد شد!


ویرایش شده توسط Ron Weasley در تاریخ ۱۳۸۷/۱/۸ ۲۲:۴۰:۴۴
ویرایش شده توسط [fa]ايگور کارکاروف[/fa][en]IGΘЯ[/en] در تاریخ ۱۳۸۷/۱/۸ ۲۲:۴۴:۲۸


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۲۰:۵۷ سه شنبه ۶ فروردین ۱۳۸۷

لونا لاوگود


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۳۲ سه شنبه ۶ فروردین ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۱:۴۲:۱۰ دوشنبه ۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۳
از خرس مستربین خوشم میاد!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 706
آفلاین
هری خواب بود اما به نظرش اصلا این یک خواب نبود .

ناگهان جرقه ای در ذهنش پدیدار شد.

پیرمردی با ریش های بلندی و صورتی پر از جوش های بزرگ و زشت داشت در قسمت اصلی وزارت خانه قدم میزد که ناگهان مردی در مقابلش ظاهر شد.ان دو مشغول صحبت شدند هری خواست جلوتر برود تا به حرف هایشان گوش کند.وقتی جلوتر رفت دید ان مرد انگشتری بسیار بزرگ در دست دارد . ان دو سخت مشغول صحبت بودند اما انگار صحبت نمیکردند بلکه داشتند به تندی با هم صحبت می کردند. اما بالافاصله ان مرد دستش را به سوی دیگری دراز کرد و از انگشتر نوری درخشان پدید امد . ناگهان همه چیز در چشمان هری سفید شدو او فقط کلمه ی مقامات به گوشش خورد و از خواب پرید

صبح شده بود . هری از جا بلند شد و رفت تا خوابش را برای دوستانش تعریف کند.

تاييد شد ! سعي كن جمله بنديت رو بهتر كني


ویرایش شده توسط [fa]ايگور کارکاروف[/fa][en]IGΘЯ[/en] در تاریخ ۱۳۸۷/۱/۷ ۱۲:۲۹:۵۳


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۷:۵۷ سه شنبه ۶ فروردین ۱۳۸۷

گلگومات


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۹ دوشنبه ۵ فروردین ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۸:۵۷ جمعه ۲۸ مرداد ۱۳۹۰
از كنار داوش
گروه:
کاربران عضو
پیام: 92
آفلاین
جرقه - درخشان - پديدار - پيرمرد - انگشتر - وزارت خانه - ذهن - صورت - زشت - مقامات.

_____

جرقه اي درخشان در اسمان پديدار شد ، پيرمرد با صورت كثيف و زشتش به ان نگريست ، مقامات وزارت خانه او را فرا خوانده بودند .

تاييد شد!


ویرایش شده توسط [fa]ايگور کارکاروف[/fa][en]IGΘЯ[/en] در تاریخ ۱۳۸۷/۱/۷ ۱۲:۲۷:۳۳

اگه كسي يه بار زد توي گوش تو ، تو دو بار با چماغ بزن تو سرش.

يكي از ضرب المثلهاي غول ها

تصویر کوچک شده


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱:۳۳ شنبه ۳ فروردین ۱۳۸۷

مریم


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲:۴۹ پنجشنبه ۱ فروردین ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۴:۱۴ یکشنبه ۴ فروردین ۱۳۸۷
از هافلپاف !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 3
آفلاین
جرقه اي در ذهنش،موجب شد تا انديشه اش به محكمه ي آزكابان معطوف شود.
هنگاميكه سعي ميكرد خاطرات آن روز را به ياد آورد،اخم و اندوهي بر صورتش پديدار ميشد.
بر صندلي سنگي وسط دادگاه نشسته بود و سعي ميكرد به زنجير هايي كه از دسته ي صندلي آويزان بودند توحه نكند.اما زنجير ها با جرينگ جرينگ،علاقه ي خود را به پيچيدن در دور دستانش نشان ميدادند.درست در مقابلش مسئولان وزارت خانه نشسته بودند .
چهره ي زشت امبريج در كنار كارآگاهان ،حالش را بد ميكردد ؛
ناگهان صداي قدم هايي شنيده شد و پيرمرد خود را به عنوان مدافع معرفي كرد.
آلبوس دامبلدور در حاليكه دست سياهش را بالا گرفته بود، لبخند زنان نام خود را براي قاضي بيان كرد.انگشتر نقره بدون ذره اي درخشش در دستش هويدا بود .

تاييد شد!


ویرایش شده توسط [fa]ايگور کارکاروف[/fa][en]IGΘЯ[/en] در تاریخ ۱۳۸۷/۱/۴ ۱۵:۳۵:۴۴


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۷:۳۹ پنجشنبه ۱ فروردین ۱۳۸۷

مادام ماکسیم


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۰۷ پنجشنبه ۲۴ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۳:۳۰ چهارشنبه ۹ مرداد ۱۳۸۷
از کوچه ی دی مرگان
گروه:
کاربران عضو
پیام: 77
آفلاین
پیر مرد در اشپز خانه بود که صدایی از طبقه بالا شنید اول فکر کرد که گربه است ولی باز صدا امد پس به طبقه بالا رفت ودید در اتاق خواب نیمه باز است ویک ادم با ردای مشکی وصورتی بسیار زشت انگشتری درخشان را دارد به نوه اش می دهد پیر مرد جلو تر رفت که بهتر ببیند که پایش روی همون چوب پله که خراب است رفت وتا امد سرش بالا بیاوردکه ببیند چه اتفاقی افتاده ان مرد جلو امد وبا برق چشمانش پیر مرد را خشک کرد وبعد پسرک با انگشتری که داشت هر ثانیه سنش بالاتر می رفت تا بهپیر مرد 50 سالگی پدیدار شد و جرقه ای در ذهنش باعث شد به کشتن هری پاتر فکر کنداو برای این کار در وزارتخانه مشغول به کار شد ورابطه ای دوستانه با هری پاتر برقرار کرد یک روز او از هری پاتر خواست که بعد از ناهار به جنگل ممنوعه تنها بیاید وهری پاتر به سر قرار رفت وهرمیون که فهمیده بود این پیر مرد با انگشتری که دارد یکی از افراد ولدمورت است به مقامات بالا خبر داد وبه کمک هری پاتر رفتندوپیرمرد را دستگیر کردند وبه زندان ازکابان بردند . پایان


تاييد شد.


ویرایش شده توسط [fa]ايگور کارکاروف[/fa][en]IGΘЯ[/en] در تاریخ ۱۳۸۷/۱/۴ ۱۵:۳۶:۰۳
ویرایش شده توسط [fa]ايگور کارکاروف[/fa][en]IGΘЯ[/en] در تاریخ ۱۳۸۷/۱/۴ ۱۵:۴۸:۰۹

من یک بچه ی شیطونم
تصویر کوچک شده


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۲۰:۵۷ دوشنبه ۲۷ اسفند ۱۳۸۶

کاملیا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۰۲ دوشنبه ۲۱ خرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۰:۰۱ چهارشنبه ۲۳ مرداد ۱۳۸۷
از قصر مالفوی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 20
آفلاین
وزارت خانه*صورت*زشت*پیرمرد*انگشتر*درخشان*ذهن*جرقه*پدیدار*مقامات

هری به همراه آرتور ویزلی به وزارت خانه رفت.صورت زشت یک پیرمردبا انگشتر طلایی درخشانی که بر دست داشت هری را به فکر فرو برد. ناگهان ذهن او جرقه زد:این چهره دیشب در خواب او پدیدار شده بودوهمینطور می دانست که او دارای یکی از مقامات مهم در وزارت خانه است.

ممنون..تاييد شد.


ویرایش شده توسط تام فلتون در تاریخ ۱۳۸۶/۱۲/۲۸ ۱۷:۳۷:۱۹
ویرایش شده توسط [fa]ايگور کارکاروف[/fa][en]IGΘЯ[/en] در تاریخ ۱۳۸۶/۱۲/۲۸ ۱۷:۳۹:۳۵

So Dark Is The Con Of Man

بس ظلمانی است مکر آدمی.







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.