رون از شادی در پوست خود نمی گنجید ،زیرا اولین کارش را بدون اینکه کسی بفهمد ،ماست مالی کرده بود. اما این شادی خیلی طول نکشید زیرا چند دقیقه ای نگذشته بود که در اتاق با صدای بلند باز شد و دختر نوجوانی که گوش الیزا را گرفته بود، وارد اتاق شد و زیر لب فحش هایی نثار رون میکرد.
_آخه من به تو چی بگم ؟هان ؟اگه مروپ به من نمی گفت مراقب تو باشم، هیپو گریف هایی مثل این رو میفرستادی گروه بندی شن .
رون که از همه جا بی خبر بود ، سعی کرد با صدایی که بلند تر جواب دختر نوجوان را بدهد.
_اینقدر داد نزن ،کَر شدم، اصلا تو کی هستی که برا من تعیین تکلیف میکنی؟
_اولاً اینکه خودتم داد نزن ، دومً من هلنا ریونکلاو هستم.
رون به فکر فرو رفت . مگر این دختره یه شبح گروه ریونکلاو نبود؟چجوری تبدیل به آدم شده؟ .
_یه سوال، تو چجوری آدم شدی ؟
هلنا که از این حرف رون خیلی بدش آمده بود ، صدایش را بالا برد و با صدایش اتاق را روی سرش گذاشت.
_آخه الان توی این بحران، چطور ی من آدم شم مهمه؟
الیزا به ستوه آمده بود ،برای همین پا برهنه وسط دعوای آن دو نفر پرید.
_ببخشید میشه گوشمو ول کنی.
_نه ،تا تکلیف داستانت مشخص نشه ولش نمی کنم.
هی رون ، تو اصلا داستان این دختر رو خوندی؟
_نه ،از بس ریز نوشته مگه میشه خوند!
_مهم نیست ،
خودم برات میخونم.
نقل قول:
من کیستم؟
من دختری مهربانی هستم که جوانی ام را وقف خدمت به ماگل ها کردم و اکنون میخواهم وارد جامعه جادوگری بشوم تا به آن ها نیز خدمت کنم و...
هلنا خواندن داستان را تمام کرد و به رون نگاه کرد.
_این الان به کدوم یک از تصویر های گارکاه ربط داشت؟
_فکر کنم مربوط به تصویر کلاه گروه بندی بود.
_تو توی این متن کلمه کلاه به گوشت خورد؟
_نه.
_پس چرا داری چرت میگی.
سپس مهرِ تایید نشد را از میز برداشت و محکم پای کاغذ الیزا کوبید و گوش الیزا را ول کرد ولی بجای گوش او گوش رون را گرفت .
_بیا بریم .مروپ باید بفهمه کی رو مسئول کجا گذاشته. هی تو !چرا به من زل زدی تایید نشد دیگه، برو ببینم.
سپس از اتاق بیرون رفت و تا رون را پیش مروپ ببرد و ماجرا را برای او تعریف کند.