کوشولوها ! -بده من پف کوتولمو!
-نمیدم نمیدم ، نمیدم نمیدم ، نمیدم نمیدم...
بلاتریکس در حالی که این را می گفت به دور زمین کوییدیچ شروع به دویدن کرد و نارسیسا به دنبال او افتاد. تام ریدل جوان دستی به موهای پرپشتش کشید و فریاد زد:
-بچه های لوسِ ننرِ بوقی! یک دور بازی بیشتر نمونده بیاید تمومش کنیم بعد برید خاله بازی کنید.
نارسیسا دندان قروچه ای به بلا کرد و به سمت کاپیتان تیمش، تام ریدل حرکت کرد. در همان لحظه در ورزشگاه کوییدیچ آتیش گرفت و آسپ وارد وزرشگاه شد. نجواهای اعتراض آمیز بازیکنان تیم به هوا برخواست.
-باز این اومد!
-اه!
-قیافشو!
-چشماشو!
-کلاشو!
بلاتریکس: هه هه! سوتی دادی! این کجاش کلاه داره؟ وزارت بازیش دیگه تموم شده کلاه نداره.
آسپ: سلام!
نارسیسا: هو هو! هی هی! ها ها! دیدی کلاه داره بلا؟
بلاتریکس جیغی کشید و گفت: تام! به این نارسیس یک چیزی بگو!
تام با دقت خاصی به آسپ خیره شده بود. بعد از مکث کوتاهی با جارویش بر روی زمین فرود آمد. دستکشش را در آورد و به گوشه ای انداخت.
-آسپ بیاد بازی من دیگه نیستم. اون پسر بدیه. تقلب میکنه همش!
آسپ که سعی می کرد شیطنتش را پنهان کند گفت:
-نه به مرلین کاری نمی کنم. آخه من کی تقلب کردم؟ یک دفعشو بگو!
تام: نمیگم بهت ولی بچه ها بهم گفتن. تو همش تقلب می کنی. من بازی نمی کنم.
آسپ زبونکی انداخت و در حالی که از زمین خارج می شد یویوی صورتی رنگی را از جیبش در آورد و زیر لب زمزمه کرد: می خوام بازی نکنی. سه شبِ دیگه که قرص ماه کامل شد گرگینه شدم گلوتو پاره می کنم. موهاهاهاها!