هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: دنیای وارونه
پیام زده شده در: ۲۱:۵۵ جمعه ۶ دی ۱۳۸۷
#43

محفل ققنوس

جیمز سیریوس پاتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۵:۵۰ جمعه ۱۳ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۱:۳۷ یکشنبه ۷ خرداد ۱۳۹۶
از طلا گشتن پشیمان گشته ایم، مرحمت فرموده ما را مس کنید.
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
محفل ققنوس
پیام: 1531
آفلاین
اسلیترین یکرنگه.

هافلپاف آب زیرکاهه.

گریفندور میترسه.

ریونکلا متحده.

کوچولوی چشم سبز مظلوم نیست، برادر شرورش، شرور نیست.

لرد مهربونه، دامبلدور عاشق پول، مرگخوارا متحدن، محفلیا تحت تاثیر تحریکات خارجی.

پیوز مزاحم نیست، هری متواضع نیست، کوییدیچ منفوره، جرج ویزلی خسته اس.

سیریوس خانه گریمالد رو فراموش کرده، راجر قهرمان نیست، وزیرمون یه جن خونگیه، فلیت فقط یه کوتوله نیست.

تدی عاشق ویکتوریا نیست. ویکتوریا کلا نیست.

آناکین مونتاگ آشپزه، نارسیسا مهربونه، کوییرل ترسو نیست، هرمیون دنبال حقیقت نمیگرده.

کورمک فقط یک ممدِ تو کتاب نیست، لیلی هرگز حاضر نیست جون عزیزش رو فدای علـ...هری کنه.

هاگزمید سوت و کوره، لندن خالی از مشنگ، مورفین معتاده، "عشق" نیروی برتر نیست.

بارون که خون آلود نیست، پیتر پتی گرو کسی رو لو نداده، چارلی دنبال اژدها نیست، سوروس جاسوس نیست.

ریتا اسکیتر کنجکاو نیست، مری باود کنجکاوه .

مالی اون مادر مهربون نیست، آرتور وظیفه شناس نیست، رون دوست هری نیست، دراکو از محبوبترین هاست.

سر شناسه لوسیوس دعواست... صبر کن ببینم... جادوگران هم، جادوگران نیست.

دنیاییست وارونه... جادوگرانمان!


ویرایش شده توسط جیمز سیریوس پاتر در تاریخ ۱۳۸۷/۱۰/۶ ۲۲:۰۳:۱۸


Re: دنیای وارونه
پیام زده شده در: ۱۷:۵۱ جمعه ۲۹ آذر ۱۳۸۷
#42

نارسیسا مالفویold**


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۰ چهارشنبه ۲۳ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۴:۲۳ سه شنبه ۱۳ بهمن ۱۳۸۸
از یه دنیای دیگه !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 392
آفلاین
در این دنیای زیبا، هرگز جنگی صورت نگرفته زیرا، مقاومتی در برابر لرد سیاه دیده نشده است و درنتیجه، زندگی زیبا می شود:

هاگوارتز

پروفسور مک گونگال کاغذ پوستی ای را در برابر دامبلدور قرار می دهد:
- لیست معلمای پیشنهادی برای امسالمون، پروفسور.

دامبلدور به لیست نگاهی می اندازد، روی اسم بعضی خط می کشد و لیست نهایی را به مک گونگال برمی گرداند. مک گونگال به لیست نگاهی می اندازد:

بدینوسیله لیست پیشنهادی برای معلمین سال آینده را برای تایید شما وزیر قدرتمند وزارت سحر و جادو ارسال می دارم:

تغییر شکل: مک گونگال - ریتا اسکیتر
دفاع در برابر جادوی سیاه: ریموس لوپین - سوروس اسنیپ
معجون سازی: لیلی اوانز - بلاتریکس لسترنج
تاریخ جادوگری: بینز - پیوز
ورد ها و طلسم ها: فلیت ویک - آمیکوس کرو
مراقبت از موجودات جادویی: هاگرید - رودولف لسترنج

در پایان، به دلیل کهولت سن از سمت مدیریت هاگوارتز استعفا داده، محبوب ترین دانش آموز سابق خود را به عنوان مدیر جدید هاگوارتز پیشنهاد می نمایم. تام ماروولو ریدل معروف به لرد ولدمورت

ارادتمند: آلبوس برایان (و غیره!) دامبلدور


با لبخندی، لیست لوله شده را به پای جغدی می بندد و به وزارت سحر و جادو می فرستد.



Re: دنیای وارونه
پیام زده شده در: ۲۰:۳۳ پنجشنبه ۲۸ آذر ۱۳۸۷
#41

آلبوس سوروس پاترold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۵۸ پنجشنبه ۲۵ مرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۳:۰۰ دوشنبه ۱۰ مرداد ۱۳۹۰
از کنار داوش
گروه:
کاربران عضو
پیام: 683
آفلاین
کوشولوها !


-بده من پف کوتولمو!
-نمیدم نمیدم ، نمیدم نمیدم ، نمیدم نمیدم...

بلاتریکس در حالی که این را می گفت به دور زمین کوییدیچ شروع به دویدن کرد و نارسیسا به دنبال او افتاد. تام ریدل جوان دستی به موهای پرپشتش کشید و فریاد زد:
-بچه های لوسِ ننرِ بوقی! یک دور بازی بیشتر نمونده بیاید تمومش کنیم بعد برید خاله بازی کنید.

نارسیسا دندان قروچه ای به بلا کرد و به سمت کاپیتان تیمش، تام ریدل حرکت کرد. در همان لحظه در ورزشگاه کوییدیچ آتیش گرفت و آسپ وارد وزرشگاه شد. نجواهای اعتراض آمیز بازیکنان تیم به هوا برخواست.

-باز این اومد!
-اه!
-قیافشو!
-چشماشو!
-کلاشو!

بلاتریکس: هه هه! سوتی دادی! این کجاش کلاه داره؟ وزارت بازیش دیگه تموم شده کلاه نداره.

آسپ: سلام!

نارسیسا: هو هو! هی هی! ها ها! دیدی کلاه داره بلا؟
بلاتریکس جیغی کشید و گفت: تام! به این نارسیس یک چیزی بگو!

تام با دقت خاصی به آسپ خیره شده بود. بعد از مکث کوتاهی با جارویش بر روی زمین فرود آمد. دستکشش را در آورد و به گوشه ای انداخت.
-آسپ بیاد بازی من دیگه نیستم. اون پسر بدیه. تقلب میکنه همش!

آسپ که سعی می کرد شیطنتش را پنهان کند گفت:
-نه به مرلین کاری نمی کنم. آخه من کی تقلب کردم؟ یک دفعشو بگو!
تام: نمیگم بهت ولی بچه ها بهم گفتن. تو همش تقلب می کنی. من بازی نمی کنم.

آسپ زبونکی انداخت و در حالی که از زمین خارج می شد یویوی صورتی رنگی را از جیبش در آورد و زیر لب زمزمه کرد: می خوام بازی نکنی. سه شبِ دیگه که قرص ماه کامل شد گرگینه شدم گلوتو پاره می کنم. موهاهاهاها!




Re: دنیای وارونه
پیام زده شده در: ۱۳:۰۲ چهارشنبه ۶ آذر ۱۳۸۷
#40

ریـمـوس لوپـیـنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۶ چهارشنبه ۲۷ شهریور ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۰:۰۶ سه شنبه ۳۱ مرداد ۱۳۹۶
از قلمروی فراموش شدگان !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 395
آفلاین
تام رایدل و مدرسه جادوگری هاگوارتز

کودکی یازده ساله که در یک سالگی پدر ومادر خود را از دست داده بود وبه دعوت مدرسه جادوگری هاگوارتز به این مدرسه رفت تا رسم جادوگری را یاد بگیردودشمن بزرگ خود یعنی هری پاتررا نابود کند.

تام رایدل و زندانی اوین

تام در سال دوم مدرسه به وجود پدر خوانده خود پی برد واو کسی نبود جز گریندل والد که به دست دامبلدور به نا روا راهی زندان مخوف اوین شد.!

تام رایدل و جام یخ

مسابقه ای که بین سه مدرسه جادوگری رخ می دهد وتام قهرمان این مسابقات می شود!

تام رایدل و محفل باسیلیسک


مکانی که طرفداران اسلیترین در آنجا جمع می شوند تا گروه گریفیندور که رهبر آن کسی به جز هری پاتر نیست را نا بود کنند .

تام رایدل و لردشدن

زمانی که تام احساس می کند اگر تام بماند نابود خواهد شد .پس لقب لرد ولدمورت را برای خود برمی گزیند تا شاید هری پاتر را کی بترساند !

تام رایدل و چوب ارشد

تام سابق لرد ولدمورت اکنون نیازی شدید در خود احساس می کند وآن حس , حسی به جز انتقام از هری پاتر نیست .
پس به دنبال بهترین چوب دستی جهان می رود تا به تواند پاتر راراحت تر نابود کند.

تام رایدل و سایت جادوگران

سایتی که تام بعد از نابود کردن هری پاتر در آن اوقاتی خوش ی را می گذراند.


ویرایش شده توسط ریموس لوپین در تاریخ ۱۳۸۷/۹/۶ ۱۳:۱۰:۳۸
ویرایش شده توسط ریموس لوپین در تاریخ ۱۳۸۷/۹/۶ ۱۳:۴۷:۱۵

در قلمروی ما چیزی جز تاریکی دیده نمی شود !
اینجا قلمروی فراموش شدگان است !


Re: دنیای وارونه
پیام زده شده در: ۱۷:۳۹ سه شنبه ۱۴ آبان ۱۳۸۷
#39

ریـمـوس لوپـیـنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۶ چهارشنبه ۲۷ شهریور ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۰:۰۶ سه شنبه ۳۱ مرداد ۱۳۹۶
از قلمروی فراموش شدگان !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 395
آفلاین
هری در حالی که در جنگل ایستاده بود

به ارتش دامبلدور می گفت: اون خودش تا یک ساعت دیگه میاد اینجا
-رون :چرا؟
-هری : تام نمی تونه ببینه مردم دارن به خاطر اون می میرن

نویل و لونا در حالی که به طرف هری بر می گشتن, گفتن یک ساعت تمام شد نیامد .

هری در حالی فکر میکرد , در دل خود گفت :فکر می کردم بیاد!

ناگهان تام فریاد زد : من اینجام

و به طرف هری رفت.

هری فریاد زد اوادکادورا!

تام بدون دفاع از خود به طرف مرگ رفت


در قلمروی ما چیزی جز تاریکی دیده نمی شود !
اینجا قلمروی فراموش شدگان است !


Re: دنیای وارونه
پیام زده شده در: ۸:۳۰ سه شنبه ۱۴ آبان ۱۳۸۷
#38

پیوز قدیمی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۱ جمعه ۲۵ اسفند ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۳:۳۸ پنجشنبه ۲۰ آذر ۱۳۹۹
از توی دیوارای تالار هافلپاف
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1511
آفلاین
عشق ها :

- « تو به من خیانت کردی ویکتوریا ! »

تد ریموس در حالی که لبانش از شدت خشم میلرزید این جمله را فریاد زد !

- « مـ ... من ؟ »

- « آره خوده خودت ... فکر کردی نمدونم دیشب با دامبلدور بودی ! توی کافه مادام پادیفوت دیدنتون ! دیگه کجابودین ... هان ؟ نکنه ... »

- « ساکت شو تد ... واقعا نمیفهمی چی میگی ... »

تدریموس در حالی که اینبار صورتش از همیشه خشن تر بود ، چشمانش برقی زد و حالتی گرگ گونه در سیمایش نمایان شد : « برو گم شو ویکتوریا ... دیگه نمیخوام ببینمت ! لیاقت تو همون پیر ریشیه !»

دوستی ها :

- « واقعا حقش بود پیوز ؟ »

- « واقعا نمیدونم چی بگم ... متاسفم جیمز ! »

- « همین ؟ متاسفی ؟ تو دیروز داشتی با اون فیلچ لاو میترکوندی ... حالا متاسفی ؟ تو دیروز من رو به اون پیرخرفت فروختی ... حالا فقط متاسفی ؟ »

احساسات :

« لطفا زودتر بزرگ شو تدی ! دیگه خسته شدم ! »

اون میتونست ریشخند مغرورانه ای در صدای تدی بشنود .

« تو به زودی من رو از دست میدی جیمز ! »

چشمانش را از تعجب گرد کرد : « قول ؟ »

تدی با اطمینان سرش را تکان داد : « قول ! »


مقام ها:

بلیز لبخندی زد و گفت : « واقعا ؟ »

آسپ با لبخندی متقابل جواب داد : « آره ... واقعا ! اون پیوز اصلا برای وزارت مفید نبوده ... میخوام تو معاونم باشی ! »

بلیز در حالی که اشک شوق در چشمانش غوطه میزد گفت : « وا ... واقعا نمیدونم چی بگم آ ... آسپ ... خیلی خوشحالم ... ! »

و آسپ بلیز را در آغوش اطمینان خودش کشید .

شخصیت ها :

هرمیون با لبخند دخترانه ای سرش را روی پاهای دراکو گذاشته بود و از نوازش دلنشین دست های او بر موهای قهوه ای اش لذت میبرد .

دراکو در حالی که چشمانش از احساس خیس بود نگاهی به صورت زیبای هرمیون کرد و با اشاره دستش آن صورت جادویی را به سمت خودش گرداند. چشمانشان در هم گره خورده بود . هرمیون با تردید گفت : « تو بهترینی ! »

دراکو اطمینان داد : « دوستت دارم ! »

و لب هایشان عاشقانه در هم گره خورد ...

شناسه ها:

استرجس گفت : « قرار بود باهم محفل رو بسازیم ... قرار بود به جامعه جادوگری خدمت کنیم ! »

- « اما استر ... »

- « حرف نزن ! »

اشک در چشمان آبی محزون پیرمرد حلقه زد. دامبلدور دستش را به دیوار فشرد و گفت : « اما ... »

استرجس با صدایی که هر لحظه بلندتر میشد گفت : « تو دیشب پیش ولدمورت بودی ... درسته ؟ شما داشتین با هم دنبال هورکراکس های هری میگشتین ! ... فکر کردی من احمقم دامبلدور ؟ تو ازش خواستی که تو رو به عنوان بورگین قبول کنه ! از ولدمورت خواستی ! »

و جلوی پای پیرمرد تف انداخت ...


ویرایش شده توسط پیوز در تاریخ ۱۳۸۷/۸/۱۴ ۱۵:۴۸:۱۱

هلگا معتقد بود ...
« هوش و علم ، شجاعت و غلبه بر ترس و حتی نجابت و وقار به وسیله سختکوشی قابل دسترسیه ! »


تصویر کوچک شده






A Never Ending Story ...


Re: دنیای وارونه
پیام زده شده در: ۲۳:۳۹ دوشنبه ۱۳ آبان ۱۳۸۷
#37

مری فریز باود


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۴۴ چهارشنبه ۱۶ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۳:۲۹ جمعه ۱۵ مرداد ۱۳۹۵
از زیر عذاب
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1014
آفلاین
اکشن !


روز آخر سایت !


با آرشام و بچه ها نشستیم و داریم در مورد اینکه یه سایت بزنیم بحث میکنیم ، از هر طرف پیشنهادات مختلفی میرسه ، اما آخر آخر یکی از بچه ها که طرفای قزوین میشینه با اسم دانگولی میگه بریم سراغ داستان "سپتیموس هیپ" که جدید اومده و عمراً هم طرفدار نداره !

همه قبول میکنن الی یکی از بچه های ریزه میزه به اسم عله که خیلی خیلی سیاه سوخته بود و شاید هیچی از کل صورتش رو نمیتونستی ببینی ، سریع تا همه‌ی حرفها تصویب شد عله بلند شد و بنای ناسازگاری گذاشت ، یکی از بچه ها قدیمی به اسم لیلی که آن زمان زیاد توی همه بحث ها شرکت میکرد و خلاصه سر زبون دار بود ، از آن طرف خیلی خوب جوابش رو داد و نشوندش سر جاش ، طوری که قرار شد ساعت دو با هم توی پارک نحوه یه جر و بحثی داشته باشن و این اختلاف رو حل کنن !

خلاصه سایت که تصویب شد و هر ثانیه طرفدارای بی علاقه از بالا و پایین میریختن توی وبلاگ ! برای همین فروم تا جایی که اجازه می‌داد داشت برای خودش عضو گیری میکرد ، خیلی از افراد تازه واردی مثل بووبو و امپراطور و شون پن و وینستون چرچیل و سرژ ، قرقاطی و دوشناسه ای هم که شده برای ثبت نام میومدن ...

فعالیت به اوج خودش رسیده بود و همه برای رسیدن به جایی که معلوم نبود کجا بود با هم رقابت میکردن ، حتی بووبو که هیچی از نوشتن نمی‌دونست لقب استاد گرفته بود و گُر گُر پست ارسال میکرد ! بیشترین رولهای ممکن برای فرد ویزلی و زاخی بود ، طوری که اگر یه ثانیه پست نمیزدی سه ساعت بعد حداقل فلور یا چو و یا حتی نیکلاس استبز و بقیه برو بچ جلوت سبز میشدن !

از همه آرومتر پرسی بود که باید میکُشتیش تا یه پست بزنه ، حتی وقتی که توی نحوه بین لیلی و عله آن دعوای بلند بالا شکل گرفت که باعث شد 14 نفر دگرگون بشن و عله جای نصفشون بیاد تو سایت و با آرشام و بهترین دوستش راجر دعوا و درگیری ایجاد کنه پرسی اصلاً جلو نیومد و حتی یه پست هم ارسال نکرد ! مگر وقتی که شنیدیم از بیرون سایت ایگور بهش یه چند تا جملات نامعقول گفته بود که باعث شد پرسی دو سه تا پست در حد مطلوب رو برای سایت ارسال کنه ! همین شد که آنیت هم مدیر شد ...

از همه‌ی اینا بگذریم از روزایی که آنتونین و بلیز و آرشام و زاخی مثل چهار تا دوست داستانهای هری پاتر ، نوشته ‌ی داستان نویس معروف ایرانی مصطفی رحماندوست ، شده بودند ، نمیشه گذشت !

وووواووووو عجب روزایی بود ، بعد هم که شنیدیم یه سری تازه وارد اومدن تو سایت نمیدونم اسمشون تدی و آسپ و جیمز بود که خیلی با هم دشمن بودن اما وقتی کالین رو به جرم اینکه دو ماه بود زیاد میومد تو سایت و زیاد فعالیت میکرد با آفتابه کوبیدیم تو سرش و بیرونش کردیم و آسپ روجاش گذاشتیم ، دشمنیهای این بچه ها هم تمام شد و با هم رفیق جون جونی شدن ! حتی این اواخر طور شده بود برای امتحان از اینکه میتونن دوری همدیگه رو تحمل کنن یا نه ! هی خودشون رو ایگنور میکردن ! بعدها فهمیدم اینا همه اش تقصیر دراکو بوده که به نفع گراپ کشید کنار !

اینم گذشت ! حالا دیگه کسی نیست لرد رو بکشه کنار و بهش بگه منم سالازار میای با هم دوست شیم؟ ، یا مثلاً " بلید" خود کشی کنه که بزارن ازش یه عکس بگیرن با خواهر بارتی بیاد و نزار توی گالری حتی یدونه نظر هم بده !

نه دیگه هر چی بود و نبود تموم شد ، حتی دیگه نمیتونیم یه کارخونه بزنیم تا شاید ازش بشه یه نونی درآورد و شروع زندگی تشکیل داد ! و یا حتی مادام رزمرتا هم دیگه برامون هیچی نمیاره ، حتی بعد از آن همه کافه رفتن و مشتری براش جمع کردن نیومد جلو ازمون یه تشکر خشک و خالی بکنه ، یا مثلاً یه کلام بگه خسته نباشی ستاره !

اه چقدر حرف زدم برم پیش الستور موذذذذذذذذذی ،شاید بازم بهم اجازه بده برم تو پارک و یه دور بزنم ! شاید رفقای قدیمی رو آنجا ببینم و ازشون بپرسم چرا انقدر دپرس شدم !

کاااااااااااات !

بلند شد و از جلو دوربین کنار رفت ... !


ویرایش شده توسط مری باود در تاریخ ۱۳۸۷/۸/۱۳ ۲۳:۴۵:۲۷

خداحافظی در اوج یا خروج فوج فوج... مسئله این است!


Re: دنیای وارونه
پیام زده شده در: ۲۱:۰۴ دوشنبه ۱۳ آبان ۱۳۸۷
#36

محفل ققنوس

جیمز سیریوس پاتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۵:۵۰ جمعه ۱۳ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۱:۳۷ یکشنبه ۷ خرداد ۱۳۹۶
از طلا گشتن پشیمان گشته ایم، مرحمت فرموده ما را مس کنید.
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
محفل ققنوس
پیام: 1531
آفلاین
در دفتر مدیریت هاگوارتز :

آلبوس دامبلدور در دفترش ،در حالیکه پشت میز نشسته و با عجله چیزی را بسته بندی میکرد گوشی تلفن را بین شانه و سرش نگه داشته بود :

- ههه ! اوه نه تامی ! تو نمیتونی به من برسی ! من الان دارم سی و هفتمین هورکراکسمو میسـ.... چی؟؟؟ تو هشتادمی رو تموم کردی؟ شت !

سپس دامبلدور گوشی تلفن را همانند عنکبوتی بر روی میز انداخته و دوباره با سرعت بیشتری مشغول به کار شد و عرقی بر پیشانیش نشست...

در خوابگاه پسران گریف:


هری پاتر دوازدهمین دور شطرنج جادویی را باخت .
مالفوی : کیش مات!
هری جیغ کشید و مالفوی اکسپلیارموسش کرد .

در دفتر سرایدار مدرسه:

خانم نوریس لگدی نثار فیلچ کرد و به او دستور داد که طبقه ی سوم را دوباره بگردد ، شاید بتواند بارون ، روح مزاحم را پیدا کند .

در آزکابان :


جیمز پاتر پشت میله های زندان آزکابان از لو دادن دوستش پیتر پتی گرو ، به لرد ولدمورت ، پشیمون بود.

در دستشویی میرتل گریان:

چوچنگ آخرین معجون عشقش را برای رون ویزلی میساخت...

در خانه ی ویزلی ها :


پرسی ویزلی در حال آرام کردن مادرش بود که برای بار سوم در آن روز شروع به گریه نکند ، زیرا آنها برای دیدن فرد و جرج و بیل و چارلی به لندن رفته و هر چهار نفر آنها در را به روی خانم ویزلی بسته و پیراهن های بافتنی شان را باز گردانده بودند.

در خانه دورسلی ها :


دادلی سعی داشت پدر و مادرش را متقاعد کند که یک فشفشه نیست و حتما برایش نامه می آید اما آنها که او را ننگ خانواده میدانستند به خوک تبدیلش کردند.

در خانه ی لوپین ها :

نیمفادورا از موهای رنگی و متغیر ریموس نالید و هنگامی که او را با نام کوچکش صدا کرد مورد خشمش واقع شد .

در خانه ی ریدل :


لردولدمورت از پشت عینک نیم دایره ایش نگاهی عاقل اندر سفیه به زابینی انداخت و ادامه داد : دامبلدور بلیز ... دامبلدور! نه "اسمشو نبر" ! ترسیدن از یه اسم فقط ترس از اون شخص رو بیشتر میکنه !



Re: دنیای وارونه
پیام زده شده در: ۱۳:۳۶ یکشنبه ۹ تیر ۱۳۸۷
#35

جینی ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۴۴ پنجشنبه ۶ تیر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۳:۱۴ پنجشنبه ۲۸ شهریور ۱۳۹۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 40
آفلاین
ساعت از سه ی بعد از نصفه شب گذشته بود ، اما هری به خانه نیامده است.
او مدت های زیادی است که دیر وقت به خانه می آید.هری از جینی جدا شده و در یکی آپارتمان هفتاد متری در یکی از محله های پرت لندن زندگی می کند.ماه پیش جینی از او به خاطر اعتیادش طلاق گرفت. او حالا با میشل کورنر که از طریق چت با هم آشنا شده اند زندگی میکند.
هری دیگر حوصله ی هیچ کاری را ندارد. او حتی حوصله ی کمک به دیگران را ندارد. او در خواب دید که سیریوس در دست ولد مورت شکنجه می شود اما حوصله نداشت به او کمک کند.او دیگر حوصله ندارد با ولدمورت بجنگد. به نظر او جنگیدن کار بیهوده ای است.او ترجیح می دهد وقتش را ا صرف خوشگذرانی با دراکو، کراب و گویل با باقیمانده ی ثروت پدر و مادرش کند. او دیگر به دیدن قبر پدر و مادرش نمی رود. او حتی دیگر به دیدن قبر هرمیون نمی رود. هرمیون سال گذشته نتوانست در کنکور قبول شود ، برای همین خود کشی کرد. رون حتی از مرگ هرمیون خبردار نشد.او و برادرنش پدر و مادرشان ، آرتور و مالی ویزلی، را به آسایشگاه سالمندان برده اند و بارو را فروخته اند و آن را بین خود قسمت کرده اند. او یک پست مهم در وزراتخانه به دست آورده و تلاش میکند ترقی کند. او حسرت تمام نداشته های کودکیش را به همراه خود دارد ومیخواهد هر چه که نداشته به دست آورد.او به دنبال ترقی است و سعی می کند وفاداریش را به وزیر جدید ، لرد ولد مورت نشان دهد. لرد تمام امور به دست گرفته است و آلبوس دامبلدور برای رسیدن به قدرت با او هم پیمان شده است. آلبوس دیگر خیلی وقت است اعتقادی به عشق ندارد...


نقد:
اینجاس که رضا یزدانی می‌گه:
دنیای وارونه رو باش، رودخونه‌ها تشنشونه... قوت پهلمونامون به تیزی دشنشونه!

حافظا!
پایان نقد.

9 از 10 ... چون .... 10 برا مرلینه 9.5 برا پیغمبراش!


ویرایش شده توسط سیریوس‌ بلک در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۹ ۱۵:۲۲:۳۲

تصویر کوچک شده


Re: دنیای وارونه
پیام زده شده در: ۱۱:۰۹ دوشنبه ۲۷ خرداد ۱۳۸۷
#34

آریانا دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۴۱ دوشنبه ۶ خرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۸:۰۶ سه شنبه ۲۳ مهر ۱۳۹۲
از كنار آرامگاه سپيد
گروه:
کاربران عضو
پیام: 197
آفلاین
دادلي زير نور چوبدستي اش مشغول خواندن متني بود.
_ دادلي؟بيا اينجا.
دادلي به آرامي عينكش را جا به جا كرد و وارد اتاق بزرگ مهمانان شد. عمه اش به خانه يشان آمده بود. چشمش به هري پاتر افتاد كه در گوشه اي مشغول خوردن كيك بزرگي بود.
خاله اش رو به او گفت: بيا و به عمه ات سلام كن.
دادلي زمزمه كرد: سلام.
جيمز پاتر نگاهي به دادلي انداخت و گفت: اون يكم بي ادبه و ...
لي لي ادامه ي حرف جيمز رو زد: و يكي هم رفتارش عجيبه.
عمه اش نگاهي به دادلي و نگاهي به هري چاغ انداخت و گفت: اوه. قابل مقايسه نيستند.
هري دست از كيك خوردن برداشت و به جمع آن ها پيوست.
عمه ي دادلي گفت: هري بچه ي خوبيه. اون واقعا عاليه ولي درمورد دادلي وضع فرق ميكنه.
دادلي با عصبانيت گفت: نه. وبعد چوبدستي اش را برداشت و به طرف عمه اش گرفت و وردي را به زبان آورد.
ناگهان عمه اش بزرگ و بزرگتر شد و طوري كه مانند يك بادكنك بزرگ شد و از خانه بيرون رفت.
جيمز سعي كرد از خارج شدن خواهرش از خانه جلوگيري كند. اما خواهرش خيلي چاغ شده بود و مانند يك بادكنك در هوا به پرواز درآمد.
جيمز با عصبانيت وارد خانه شد و دنبال دادلي دويد.
دادلي سريع چمدانش را برداشت و از خانه خارج شد.
دادلي وارد خيابان شد و در پاركي منتظر آمدن اتوبوس شد.
ناگهان اتوبوسي بزرگ روبه روي او توقف كرد.
دادلي ناگهان احساس كرد جاي زخمش ميسوزد. شخصي از اتوبوس پياده شد و از او خواست كه وارد اتوبوس بشود. دادلي هم وارد شد.
اما دادلي نميدانست امسال چه در انتظارش خواهد بود. او نميدانست كه آن سال عده اي ديوانه ساز را ميكشد و پدر خوانده اش را فراري ميدهد. او نميدانست كه امسال با يك گرگينه آشنا ميشود كه درواقع دوست پدرش ، ورنون ، بوده.
او وارد اتوبوس شد و اتوبوس حركت كرد و دادلي خود را براي سال جديد و وقايع جادويي آماده كرد.


خوشبختي به سراغ كسي مي رود كه فرصت انديشه درباره ي بدبختي را ندارد.







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.