هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۱۸:۴۵ شنبه ۱۱ خرداد ۱۳۸۷

هوگو ویزلیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۰۳ جمعه ۱۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۴:۰۷ جمعه ۲۵ بهمن ۱۳۸۷
از کنار لیلی لونا پاتر
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 270
آفلاین
لرد پس از مدتی تفکر و خط خطی کردن کاغذ به این نتیجه رسید که نمی تواند بنویسد ؛با خودش فکر می کرد که چگونه اعلام کند که به مغزش چیزی نمی رسد تا پیش یارانش ضایع نشود که در کافه باز شد و پرسی داخل کافه شد .
لرد نگاهی به پرسی انداخت چیزی به ذهنش خطور کرد
لرد: یا ایها المرگ خوار بدانید
مرگ خوارن :
- ول کن ساده می گم ، ای مرگ خواران همانا من برای این که افتخار دیگری به شما بدهم تصمیم گرفتم که نوشتن فیلم نامه ی چندثانیه ام را به شما واگذار کنم ، خب حالا کسی این مسولیت مهم از جانب لرد را قبول می کند ؟ هرکی قبول کرد بیا جلو
مرگ خوارن پس از شنیدن حرف های لرد یک قدم عقب رفتن
- خب حالا که همتون مشتاق این کار هستید من خودم انتخاب می کنم ، به نظر من پرسی لایق این کاره .
پرسی که اصلاً از ماجرا خبر نداشت و مشغول نوشیدن نوشیدنی کره ایش بود :pint: با شنیدن این حرف نوشیدنی ظهرمارش که شد هیچ گلویش نیز گرفت و به حالت در آمد .
- قربان کله ی کچلتان بشوم من اصلاً از قضیه خبر ندارم می شه برام توضیح بدهید موضوع چیه ؟
- کروشیو پرسی (خیلی وقت بود استفاده نکرده بودم )چطور جرآت کردی که با کارهای واجب الامور مرگ خواران بی اعتنا باشی بازم کروشیو
- یا لرد خیلی ممنون از توضیحات کاملتان به طور دقیق فهمیدم موضوع چیه ؟
- کروشیو
- این دیگه برای چی بود یا لرد ؟
- برای این که عشقمه بازم کروشیو اینم برای این بود که سوال بی اجازه کردی اگه بازم کروشیو بی دلیل می خوای بگو !!!
- نه ممنون
پرسیدر اتاق فکرش نشسته بود او که اصلاً نمی دونست چگونه باید داستانش را آغاز کند مدام چیزهایی بر روی صفحه می نوشت ولی به نظرش خوب نبود چون کسی که زیر دست دامبل است نباید این گونه داستان بنویسد و به همین دلیل پاره می کرد . (توضیح :اکثر کاغذ ها بیت المال مرگ خواران و از بودجه ی سرانه ی آنها تامین گشته بود.
پرسی: :proctor:
=_=_=_=_=_=_=_=_=_=_=

- هوی پرسی
- سیاهی کیستی یعنی کی بود صدام کرد ؟
- من وجدان آگاه تو هستم :angel:
- چیه حالا دوباره سرو کله ات پیدا شده ؟ (توضیح » وجدان پرسی معمولاً گه گذاری به او سر می زند
- به دور و برت نگاه کن و بگو که چی می بینی؟
- خب من اینجا کاغذ پاره ،گچ ،نور سبز اسلیتیرنی مسخره و کلیه ی بارتی که در اتاق تسترال ها توسط بلیز خورده شده بود رو می بینم .خب ؟
- نظرت درباره ی کاغذ ها چیه ؟
- چیز خوبیه ، عالیه ولی که چی ؟
- ببین پرسی این کاغذ ها بیت المال هتش و تو نباید الکی حروم و اسراف کنی ، الاسراف الگناه
-دیدی بی خودی مزاحم شدی !!
- هان چرا ؟
- برای این که بیت یعنی خانه و مال یعنی پول در اصل ما باید بگیم مرگ خوار المال و به همین دلیل که من مرگ خوارم می تونم استفاده و حتی اسراف کنم حالا مزاحم نشو و برو
- باشه بای جیگر

پرسی که بعد از ساعت ها تا تلاش توانسته بود یک متن چند ثانیه ای خوب بنویسد با شادمانی زیاد طرف کافه راه افتاد ....


ویرایش شده توسط هوگو ویزلی در تاریخ ۱۳۸۷/۳/۱۱ ۲۰:۰۱:۵۰

چه کسی بود صدا زد هوگو ؟

تصویر کوچک شده


Re: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۱:۵۹ چهارشنبه ۸ خرداد ۱۳۸۷

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
خلاصه:

مرگخواران مطلع شدند كه محفل فيلم تبليغاتي ساخته و پخش كرده.لرد سياه به بارتي دستور ميدهد كه فورا چهل و هشت دوربين و بيست و نه ميكروفون براي تهيه فيلم تبليغاتي مرگخواران تهيه كند.بارتي براي پيدا كردن وسايل مورد نظرش به خانه ريتا اسكتر رفته و در ميزند.
------------------------------
ادامه:

دينگ دينگ دينگ

طولي نكشيد كه ريتا در را باز كردو بارتي وارد خانه شد.
-رييييييييييييتا...

ريتا با موهاي خيس در حاليكه حوله اي در دست داشت از آشپزخانه بيرون آمد.
-سلام بارتي.بيا يه فنجون قهوه...

بارتي با دستپاچگي حرف ريتا را قطع كرد.
-بابا ول كن قهوه رو.اون الان تا هفتاد و پنج شمره.زود بگو ببينم
تو اينجا چهل و هشت تا دوربين وبيست و نه تا ميكروفون داري؟

ريتا با تعجب سر تكان داد.
-نه...متاسفم.من وسايل كارمو نميارم خونه.من حتي يه قلم هم اينجا ندارم.

بارتي با وحشت به ساعت روي ديوار نگاه كرد.بايد فكر ميكرد.فرصتي نداشت.ناگهان ذهنش جرقه اي زد.
-ريتا اين آيفون تصويري تو تصوير رو ضبط نميكنه نه؟

ريتا با غرور به آيفونش نگاه كرد.
-اوه.اين آخرين مدله.چرا..اين دكمه رو ميزني و وقتي كسي زنگ درو ميزنه براي چند ثانيه ضبط ميكنه كه بعدا ببينم وقتي خونه نبودم كيا اومده بودن.تازه رنگاشم از اينجا....

بارتي فرصت تمام كردن جمله را به ريتا ندادوبا عجله آيفون و دم و دستگاهش را از روي ديوار كند و بطرف كافه حركت كرد.وقتي وارد كافه شد صداي ارباب همچنان به گوش ميرسيد.
-نود و سه...نود و چهار....

-پيدا كردم ارباب.آخرين تكنولو‍ژي...يك دوربين مدرن پيدا كردم كه ميكروفونم روشه.

لرد سياه كه قبل از آن هرگز آيفون تصويري نديده بود نگاهي به دم و دستگاه كرد.
-هوم...خوبه...پس ميتونيم شروع كنيم؟

بارتي با وحشت آيفون را روي ميز گذاشت.
-البته ارباب يه مشكلي هست.اين دستگاه ار بس كه تكنولوژيكه فقط چند ثانيه فيلمبرداري ميكنه.بايد يه سناريوي كوتاه بنويسين.

لرد سياه لبخندي زد وسرگرم نوشتن شد.




Re: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۲۲:۳۱ شنبه ۴ خرداد ۱۳۸۷

جیمی   پیکس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۴۶ جمعه ۲۶ بهمن ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۶:۳۰ دوشنبه ۵ اسفند ۱۳۸۷
از تالار خصوصی گیریفندور
گروه:
کاربران عضو
پیام: 277
آفلاین
بارتی با عجله به سمت در رفت و ...

بیرون از کافه باران شدیدی میبارید.

بارتی بیرون از کافه با افکارش درگیر بود: ای کاش این موضوع رو به لرد نگفته بودم اونوقت مجبور نبودم این همه زحمت بکشم به جای این که این همه پول این وسایل رو بدم میتونستم برای خودم یه ردای نو بخرم نگاه کن البوس با جدیت کامل خودش داره کار میکنه اونوقت این ولدی کچل ما هیچ کارس بعد ادعا هم میکنه که خیلی میدونه...

صدایی از درون کافه بلند شد؟ کروشیو... یک بار دیگه ببینم پشت سرم داری بدگویی میکنیا... بیست و نه...
_ چشم ارباب الان میرم یه خاکی تو سرم میریزم .

بارتی این جمله رو گفت و حرکت کرد.

_ حالا باید این چیزایی که لرد گفت و از کجا بیارم اخه من هیچ وقت از این چیزا دست کسی ندیدم... اها شاید ریتا داشته باشه امیدوارم داشته باشه وگرنه چیز بدتر از کروشیو نسیبم میشه.

بارتی با عجله در باران دوید تا به خانه ی ریتا بره صدای شلپ شلپ پایش در کوچه خیابان ها میپیچید .
بارتی همچنان همچون اهو میدوید که ناگهان پایش در اثر لیز بودن زمین لیز خورد و افتاد...

_ لعنتی امروز روز بدشانسی منه کاشکی الان توی خونه نشسته بودم و نوشیدنی کره ای میخوردم.

بالاخره بارتی به خانه ی ریتا رسید خانه ی ریتا بسیار مجلل بود بارتی با خود گفت: عجب پنت هوس زیبایی میگم ای کاش منم به جای این که با لرد همدست بشم میرفتم با این ریتا کار میکردم بهتر بود! وای ریتا ایفون تصیری داره خدایا چی میشد منم از اینا داشتم.

بارتی با این فکر و خیال ها انگشتش را روی دکمه گذاشت و فشرد...




Re: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۱۱:۱۵ شنبه ۴ خرداد ۱۳۸۷

سوروس اسنیپ


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۱۱ یکشنبه ۲۶ اسفند ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۰:۲۴ جمعه ۲۱ مهر ۱۳۹۶
از سر رام برو کنار!!! :@
گروه:
کاربران عضو
پیام: 296
آفلاین
ادامه سوژه جدید هوگو :
با اجازه ارباب لرد ولدمورت اعظم و دامبلدور پیر

_ ارباب ، من یه کارگردان خوب میشناسم.بگم بیاد بشه کارگردانمون ؟
_ ای مرگخوار بی ادب ! کروشیو ! من اینجا جلوت نشستم ، بعد تو از کارگردان حرف میزنی؟ بهم بر خورد...باز کروشیو !
یه مرگخوار دیگه گفت : ارباب من با تام کروز و آنجلیا جولی و برد پیت و آرنولد ! دوستم بگم بیان بازیگر فیلممون بشن؟
_ جدی؟ چه خوب منو ببر یه عکس باهاشون بگیرم ، بریم برای این محفلی ها کلاس بزاریم! در ضمن یه کروشیو هم ماله تو...بازیگر میخوایم چی کار مگه ولدی مرده ؟
بارتی که تازه حالش سر جا اومده بود گفت : خوب پس یه تهیه کننده میخوایم که کار فیلمبردار و صدا بردار و بقیه رو چیزا رو حل کنه ؟
_ بارتی نکنه بازم کروشیو میخوایم ؟ تهیه کننده از کجا بیاریم ؟ شما که عرضه ندارین ! خودم تهیه کننده هم میشم !
_ ارباب تهیه کننده باید همه خرج ها رو بکنه ها ! گفته باشم !
رنگ صورت ولدمورت تا حرف پول دادن اومد به یکباره پرید و گفت : هان؟ الان که خوب فکر میکنم میبینم که من باید یکمی هم راه رو برای شما جوونا باز بزارم...فروتنی یه و هزار درد...اجازه میدم که بارتی تهیه کننده بشه! گرچه میدونم عرضشو نداره ولی خوب...
بارتی با خوشحالی ای ساختگی گفت :خیلی ممنون ارباب ! واقعا این کمال لطف شما رو میرسونه ...هییییییی روزگار ! همه ارباب دارن ما هم ارباب داریم... !
ولدمورت خودش رو به کر بودن زد و برای تلافی کردن توهینی که بارتی به او کرده بود ، خطاب به بارتی گفت : تهیه کننده بارتی تا صد میشمرم...باید چهل و هشت تا دوربین ، بیست و نه تا میکروفون ورداری بیاری اینجا ! از الان شروع میشه : یک ... دو ...
بارتی با تعجب گفت : من چه جوری تو صد ثانیه برم این هم دوربین و میکروفون بیارم ؟
_ شش...
بارتی : یه لحظه استپ !
_ هفت ...
_ جون مامانت ، یه لحظه واستا !
_ کروشیو ! هشت...
_ من غلط کردم...بیخیال شو ارباب !
_ نه ... ده ... یازده ...
_چشم...چشم...رفتم!!!!
بارتی با عجله به سمت در رفت و ...........


im back... again!


Re: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۱۹:۴۶ جمعه ۳ خرداد ۱۳۸۷

هوگو ویزلیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۰۳ جمعه ۱۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۴:۰۷ جمعه ۲۵ بهمن ۱۳۸۷
از کنار لیلی لونا پاتر
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 270
آفلاین
سوژه ی جدید
با اجازه ی دامبلدور عزیز و لرد کچل

لرد و مرگ خواران همراه با یه سری برابکس جادوگر تی وی -البته از نوع مرگ خوارش- توی کافه نشسته بودند و مشغول حرف زدن از خشونت مزخرفشان بودند که ناگهان بارتی وارد کافه شد . انگار مسافت زیادی رو دویده بود ،چشمهایش داشت از حدقه بیرون می زدريال لرد کچل کروشیوی نثارش کرد تا او بفهمد که این گونه نبیاد وارد کافه بشه .
بارتی که نفس بند آمده بود به زور گفت :
- ار...ار ...ار
- چته هی عر عر می کنی بازم که خر شدی خر نفهم !!!
- اربا..ب ..اربا..ب ..همین الآ..ن دا..مب..دامبل ...رو ...تو..ی..توی تلویزی..تلویزیون ...دید..دیدم
- خب که چی گفتم چی شده که این گونه وارد شدی کروشیو تا تو باشی دیگه وقت من رو بیهوده نگیری .
- آخه ..اربا..ب ...داشت ...تب...تبلیغ...مح..محفل رو ...می..کرد می..گفت ...که مح..فل خو..به و ..جادو..گران...توش ...پیشر..فت زیا..دی هم ..می کنند .
- که چی ؟
بلکه تا آن موقع ساکت بود لب به سخن گشود ، صدایش مانند اربابش بی روح و ملایم بود .
- یا لرد اعظم من فهمیدم که منظور این زبان نفهم چیست .
- جدی بگو ببینم البته من خودم هم فهمیدما ولی می خواستم ببینم شما ها هم فهمیدید یا نه !
- قربان سر بی مویتان شوم منظور بارتی این است که اون پیرمرد داره تبلیغ محفل رو می کنه و با این گونه داره واسه خودش یار جمع می کنه و وقتی که گروهشون زیاد بشه ممکنه به سرش بزنه که به ما حمله کنه .
- جدی ؟ من خودم فهمیدم خوب شد که تو هم فهمیدی .
- خب ..ار باب دستور چیه ؟
- ما هم فیلم تبلیغاتی می سازیم


ویرایش شده توسط هوگو ویزلی در تاریخ ۱۳۸۷/۳/۳ ۱۹:۵۲:۴۶

چه کسی بود صدا زد هوگو ؟

تصویر کوچک شده


Re: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۱۶:۴۳ دوشنبه ۱۹ فروردین ۱۳۸۷

آراگوکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۱۰ پنجشنبه ۲۱ تیر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۱:۴۴ جمعه ۱۸ مرداد ۱۳۸۷
از خوابگاه دختران بنا به دلایلی!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 214
آفلاین
کافه

مرگ خواران چهار زانو و در اوج ابهت و سیاهی خود در روی تختی نشسته و مشغول نوشیدن چای تگری و غلیون کشیدنن و لودو بگمن هم رفته رو سن و داره موسیقی زنده پخش میکنه.

_ میگن توی محلمون خوشگلی پیدا شده ه ه ه ه ه ... بین جوونای محل ولوله برپا شده ه ه ه ه ه ه ....

پرسی یک پکی میزنه و میگه : این ارباب هم دیر کردا! گویا مشکلاتی پیش اومده! دابی چند بار باید بهت بگم برای اینکه سوراخ توالت باز بشه از جادو نباید استفاده کرد؟ باید هورت کشید میفهمی هورت کشید!

پیتر درحالیکه یک زنجیر دور دستاش میچرخونه با لحن غلیظی میگه : سوز میه! ای اراگوگ رو بیرون غل و زنجیر کردم میترسم بگرخه!

ملت همینجوری داشتن باهمدیگه بحث میکردن که یهو هوا به طور خوفی تاریک میشه سیاهی و وحشت رعب آوری سراسر وجود تمامی مرگ خواران رو پر میکنه.

لرد سیاه با ابهتی بسیار خوف و دهشتبار در حالی که شنل سیاهش خشخش کنان بر روی کف سنگی زمین کشیده میشد از درگاهی سنگی با سردرهای وحشتناک که بر روی آنها نوشته بود WC بیرون می آید.

_ کدوم رعیتی به خودش اجازه داده دستشویی من اینجوری خراب بمونه؟!

و در حالیکه وارد میشد برای دستگرمی یک ورد کروشیو به لودو میزنه و لودو چپکی میفته توی استخر!

پیتر پتی گرو با دستانی لرزان دابی را مورد اشاره قرار داد ولی گویا حواس لرد جای دیگری بود.

لرد صندلی ای را با تکان کوچک چوب دستی اش ظاهر کرد و در مقابل صورت های بهت زده مرگ خواران که به این شکل بودند جلوس کرد.

_ همون طور که میدونید امروز قراره بریم میدون گریمولد یک دست گل کوچیک بازی کنیم ولی از جایی که من کشت و کشتار دوست دارم ، میخوام که از جنازه محفلی ها دروازه درست کنم و از لباساشون تور!

لرد سرفه ای خشک ، خشن و ترسناک کرد و سپس ادامه داد :
_ و این ماموریت باید کاملاً محرمانه باقی بمونه! شیرفهمه یا نه؟

ملت مرگ خوار تا خواستن سر تکون بدن ناگهان متوجه باز شدن در یا به صورتی دیگر منفجر شدن در توسط چند عده اراذل اوباش محفلی شدند.

---------------------------------------

سوژه کلی : همون طور که از پست دیدید مرگ خوارا منظوری داشتن تا به محفل حمله کنند ولی محفلی ها پیشدستی کردند و میریزن مرگ خوارا رو لت و پار میکنن جز لرد که باقی میمونه و محفلی ها رو جر جر میکنه! () بعد لرد شروع میکنه به سرهم کردن مرگ خوار ها ولی دیگر این بار کاملاً مرگ خواران با مرگ خواران دیگر فرق میکنند یکی کله ی دیگری را داره و یکی اصلاً پا نداره و یکی هم 8 تا دست داره.
سپس مرگ خوار ها به محفل حمله میکنن و با اون خصوصیاتشون حساب محفلی ها رو میرسن.
**بیایید ارزشی بازی در نیاوریم**


وقتی �


Re: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۲۰:۱۲ یکشنبه ۲۶ اسفند ۱۳۸۶

هوگو ویزلیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۰۳ جمعه ۱۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۴:۰۷ جمعه ۲۵ بهمن ۱۳۸۷
از کنار لیلی لونا پاتر
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 270
آفلاین
پیتر مطمئن باش که اگه من قرار بود به این پستت نمره می دادم از ده نمره منفی 20 نمره می دادم. بااین پست زدنت .

ادامه ی پست پیتر درپیت گردو

دامبلدور که می بیند دوشیزه اوانز در کچلی مضمن است یک ورد زیبایی می خواند و سارا در یک آن شبیه آنجلینا جولی می شود.
بارتی کراوچ که در پشت جمعیت مرگخواران ایستاده بود با دیدن هوگو ویزلی سریعاً با اغوش باز به طرف او می رود اما درکمال ناباوری می بیند که آن یک تصویر سه بعدی از هوگو ویزلی بوده است که توسط دامبلدور برای گروگان گرفتن یکی از مرگ خواران بوده است .
انجلینا جولی ببخشید سارا اوانز که از گرفتن بارتی کراوچ خوشحال می شود به دامبلدور می گوید که بهتر است طلسمی به طرف سر کچل و بی بخار ولدی روانه کند شاید که او کمی مودار شود و از عقده در آید .
اما در همان لحظه
ولدرموت با گریه و دستهای به حالت التماس به طرف دامبلدور می رود . درست در زیر پای او زانو می زند و می گوید :
-دامبلدور تو رو به مرلین ،تو رو به اون پسر خوشتیپ ارتش دامبلدور ...
بارتی کراوچ که از وقتی پیش دامبلدور گروگان گرفته شده بود داشت با آلبوس نون و کباب بازی می کرد گفت :
- ارباب منظورتون هوگو ویزلیه ؟
- آره آره منظورم همونه . دامبل تو رو به اون دو جنسه بودنت قسم که ..که ...
- که چی؟
- که...
ولدرموت که خجالت می کشید جلوی یارانش بگوید درگوش دامبلدور گفت :
- که کمی از موهایت رابه من بدهی تا بتونم برای کله ی کچلم کلاه گیس درست کنم .
دامبلدور به او گفت که بعد از دعوا بیاید و کمی از موهای او را بگیرد .
با این جواب دامبل ولدرموت با خوشحالی و جفتک پرانی به جمع یارانش می پیوندد و اماده برای نبرد می شود.

-----------------------------------
پیام های بازرگانی :

کارگردان ظب ط: یک دو سه ظبت می شه .

گوینده: داستـــــــــــــــــــــان چارخانه
کارگردان با عصبانیت می گوید: چارخانه دیگه چیه عزیز من شورش رو در آوردی .
-پس چی بگم ؟
- کارخانه ،کارخانه عزیزم . ظبط می شه یک دو سه
- داستــــــــــان چارخــــــــــانه
-اه بابا تو دیگه شورش رو درا<ردی ،مسخره ،بوقی درست تبلیغ کن ، چرا لهجه ترکی میدی؟
سپس دست اندرکاران کارگردان را به بیرون می برند .
گوینده تنها می ماند و برای این که پیام بازرگانی که الآن روی آنتن است خراب نشود خودش ادامه می دهد .
- یک،دو ، سه داستان چارخانه هه هه هه هه هه
بعد ادامه می دهد(بالهجه ی ترکی)
- این چارخانه را که مبینید چارخانه ی شامپو کچلی ولدرموت است. این مرد کچل را که می بینید صاحب چارخانه است . (آخه صاحب و کچل؟)
این باتری ببخشید بارتی را که می بینید سازنده ی شامپو و این وازلین را که می بینید عصاره بخش است .

پایان پیام بازرگانی
(چون وقت کم بود نشد تا تهش بریم شرمنده)
-----------------------------

جنگ شروع شد ولی مثل این که جنگ نبود بلکه رقص بین محفلی ها و مرگ خوران بود
ناگهان در باز شد و خوشتیپ محفل وارد شد .
او کسی نبود جز :


چه کسی بود صدا زد هوگو ؟

تصویر کوچک شده


Re: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۱۸:۱۴ شنبه ۱۱ اسفند ۱۳۸۶

پیتر پتی گروold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۴۵ پنجشنبه ۹ اسفند ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۵۰ دوشنبه ۳۰ شهریور ۱۳۸۸
از کابان...مخوف ترین زندان!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 333
آفلاین
مثل اين كه زمان ايستاده بود.قلب همه تو سينه وايساده بود.
تا اين كه سارا به حرف مياد:ولدي همش تقصير تو بود.رذل صفت.
ولدي هم كه با اين حرف از حالت عذاب وجدان اومده بود بيرون يه نگاه سريعي ميندازه به سارا:كارت به جايي رسيده به من فحش مي دي؟
ولدي سريع چوبدستيشو مياره بيرون.اما يه لحظه فكر ميكنه.
ولدي:قبل از هر چيز بايد تمام پيوندها رو پاك كنيم.
اون حاجي رو كه اوردين كه صيغه محرميت خوند بيارينش اول طلاق بگيرن اين سارا و اوانز.
حاجي رو ميارن و بعد از خطبه طلاق در حالي كه سارا و ايگور با نفرت به هم نگاه مي كردن همه يه صلوات به خاطر اين اتفاق خجسته مي فرستن
بعد سارا به حرف مي ياد: پس خودتون مي خوايد.
پيتر هم كه مي خواسته سارا رو اذيت كنه خودشو به شكل موش در مياره و مي ره تو پاچه سارا...
پيتر:اين جا كجاست عجب بوي عرق گندي ميده
پس با صرفه شديد مي ياد بيرون و بر مي گرده طرف ولدي و افرادش.اونا كه از خنده چشماشون پر اشك بود يه اي والله بهش گفتن.
سارا هم عصباني تر از قبل چوبدستيشو اورد بيرونو يه طلسم فرستاد طرف پيتر.
اما در همون لحظه ولدمورت نيروي عشقش رو در پيتر به جا مي ذاره و طلسم بر مي گرده به خود سارا...
سارا كه دچار كچلي مضمن شده با گريه مي ره پشت محفلي ها قائم مي شه....
ولدمورت كه به خاطر اين كارش خيلي از خود راضي شده مي گه: چنان پدري ازتون در ميارم..
اما در همون لحظه ولدمورت با 5 تا مامور مياد تو...
همه:
دامبلدور در حالي كه ملتو چوب به دست مي بينه با عصبانيت مي گه: بابا خاك به سرتون كنن. اينا رو خر كردم تا بيان با ما برقصن
اما ولدمورت مي گه: كار از كار گذشته پير خرفت و در همون موقع:....
==================
نقد شه لطفا


[b]تن�


Re: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۱۵:۲۸ شنبه ۱۱ اسفند ۱۳۸۶

هدویگold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۶ چهارشنبه ۲۳ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۹:۵۰ پنجشنبه ۴ مهر ۱۳۸۷
از در خوابگاه دخترانه ي گريفندور
گروه:
کاربران عضو
پیام: 245
آفلاین
رقص و پايكوبي دوباره شروع شده بود.
لرد ولدمورت: اها... حالا يه آهنگ بندري جانانه واستون ميذارم.
با شروع شدن آهنگ بندري همه رقصيدند. دامبلدور در حالي كه بندري مي رقصيد خنديد و گفت: جواني كجايي كه يادت بخير!
بعد دامبلدور رو به لرد گفت: ميدوني چيه لردي جونم ؟ من وقتي كه جوون بودم از اين بهتر ميرقصيدم. خودم استاد رقص بودم!
لرد: جون من؟
دامبلدور: آره. پس چي؟ حتي اين لوپين رو هم كه ميبيني اين قدر قشنگ بندري ميرقصه من بهش ياد دادم!
در همين هنگام يك وانت آبي درست جلوي كافه پارك ميكنه و پنج نفر از اون خارج ميشن و وارد كافه ميشن.
ناگهان يكي از همون پنج نفر چوبش را به طور ناگهاني به سمت دامبلدور نشانه رفت و گفت: آون ضبطو خفش كنين!
يكي از مرگخواران ضبط رو خاموش كرد.
آن مرد كه هنوز چوبش رو طرف دامبلدور گرفته بود گفت: هي..تو!
دامبل:من؟
_ آره. تو كه بلدي قشنگ بندري برقصي! بيا اينجا!
دامبلدور با دست پاچگي به طرف مرد رفت.
مرد هاي ديگر فرياد زدند: چوب دستي ها پايين! وگرنه..
اما نيازي نبود كه مرد به حرفش ادامه دهد چون در همان لحظه همه چوبهايشان را كنار گذاشند.بقيه ي آن مردها چوب دستي ها را جمع كردند.
مردي كه چوب دستي اش را به طرف دامبل گرفته بود گفت: ما اين مردي رو كه اينجاست و بلده قشنگ بندري برقصه گروگان ميگيريم.
_ چي؟
دامبلدور فرياد زد: نه يه كاري بكنين. اين قدر مثل ماست نباشين!
مرد ادامه داد: و تا فردا شب فرصت دارين 10000000000000 گاليون بهمون بدين تا اين مرد رو آزاد كنيم و گرنه...
بعد مرد دستان دامبلدور رابست و او را به زور داخل وانت برد.
لرد سياه نعره زد: نه! دامبل جون!

اين داستان ادامه دارد....


عشق ايمان است.

عضو محفل ققنوس عضو ارتش دامبلدور


Re: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۲۰:۵۸ جمعه ۱۰ اسفند ۱۳۸۶

پیتر پتی گروold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۴۵ پنجشنبه ۹ اسفند ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۵۰ دوشنبه ۳۰ شهریور ۱۳۸۸
از کابان...مخوف ترین زندان!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 333
آفلاین
حالا كه مامور رفته بود همه يه نفس راحت كشيده بودن
دامبلدور: ولدي جون.ببين به اعضات بگو همه دو انگشتي بزن تا صدا بالا نره.مي خوام يه آواز مشت بخونم.
ولدمورت هم به همه اعلام كرد.
دامبلدور: آماده ايد. جميعااااااااا!!! تيرم تيرم آخ جون مي خوام برم آخ جون عدس پلو ...... آخ جون بي خيال لرد آخ جوووننننن داش داش داش داش داش داش داشم من شبيه آبپاشم من عاشق تنبكم من صياد اردكم من واي واي واييييي عزيزم حالت چطوره حالو احوالت چطورههههه.....
ولدمورت با خودش فكر مي كنهدر حالي كه داره مي رقصه:آخه به من مي گن لرد . چرا بايد اين جا برقصم!!!)
بعد با يك نامردي كامل چوبدستيشو مياره بيرون .اما يه هو كل اعضاي محفل چوباشونو ميارن بيرون. خلاصه لرد هم واسه اين كه ضايع نشه مي گه بچه ها بياين رقص چوب!!!!!
همه مي گن ناز نفست ولدي....بعدشم شروع مي كنن به رقص چوب با صداي دامبلدور
نا گفته نماند اون طرف سالن به خاطر دوستي بسيار زياد ايگور و سارا يه نفر رو اوردن تا صيغه عقد براشون بخونه.
عقد هم تموم مي شه
ولدمورت كلافه مي شه و ميگه: باب مياين جنگ يا بريم خونمون
دامبلدور مي گه: ولدي بابا اين دو روز عمر رو به خوشي بگذرون. بي خيال
بعدش ولدمورت يه لبخند كوچيك مي زنه به لبش و مي گه:من آنم كه ولدمورت بود قهرمان(چه بي ربط )
خلاصه تا شب به رقص و پاكوبي مي پردازن....


[b]تن�







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.