هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

مدیریت سایت جادوگران به اطلاع کاربران محترم می‌رساند که سایت به مدت یک روز در تاریخ 31 خرداد ماه بسته خواهد شد. در صورت نیاز این زمان ممکن است به دو روز افزایش پیدا کند و 30 خرداد را نیز شامل شود. 1 تیر ماه سایت جادوگران با طرح ویژه تابستانی به روی عموم باز خواهد شد. لطفا طوری برنامه‌ریزی کنید که این دو روز خللی در فعالیت‌های شما ایجاد نکند. پیشاپیش از همکاری و شکیبایی شما متشکریم.




پاسخ به: حمله!!!!!!
پیام زده شده در: ۱:۰۶ چهارشنبه ۱۰ آبان ۱۴۰۲
ایوان که از زنده دیدن لینی (هرچند به صورت غیر متعارف، ناسلامتی زنده بودن خود ایوان هم آن چنان متعارف نبود!) خوشحال شده بود به هوا پرید و فریاد زد:
- لینی تو زنده اییییی...

اما بعد به یاد آورد که قرار نبود هیچ سر و صدایی ایجاد کند، مخصوصا حالا که لرد با چهره ای برافروخته از خشم و سردرد، چوب دستی به دست جلویش ایستاده بود! برای همین سریعا صدایش را برید و به روی زمین برگشت تا برای ارباب توضیح دهد اما صدای گوشخراش موزیک نظر همه را به سمت دیگری جلب کرد:

This is Halloween, this is Halloween


جک اسکلینگتون معروف، اسکلتی از اقوام ایوان که بیشتر شبیه عروسک های پارچه ای بود در گوشه ای از محوطه همراه با دار و دسته اش در حال اجرای آهنگ های هالووینی بود!

در همان زمان لینی که شبیه تکه ای کدو حلوایی بالدار بود نگاهش به زمین خیره مانده بود. جایی که ده ها دست و بدن نیمه پوسیده در حال بیرون آمدن از زیر خاک بودند!

یکی از عموهای ترولی چماقش را به سمت زمین گرفت و با صدای نخراشیده اش گفت:
-زا...زا... زامبی!


ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!


پاسخ به: حمله!!!!!!
پیام زده شده در: ۰:۳۳ چهارشنبه ۱۰ آبان ۱۴۰۲
_ داداش یا خسارت منو میدی یا خسارتت میکنم.

ایوان چند لحظه ای رو با اندیشیدن به جمله ی بی معنی پیک موتوری هدر میده و بعد جرقه ای توی مغز داشته یا شاید هم نداشته ش میخوره. به سرعت چند مشت از شکلات های آیلین رو درون حلق پیک میریزه و دهنش رو سریع میبنده.

- آیلین برو با این پیک عزیز یه گفت و گویی داشته باش تا من ببینم چه خاکی باید توی سرم بریزم.

ایوان پیک و آیلین رو به حال خودشون رها میکنه و میره که به وضع و حال لینی رسیدگی کنه. قطرات آب کدو همانا و لینی که در قید حیات نبود نیز همانا.

- متاسفم دیگه کاری از دستمون بر نمیاد.

مرگخواری که به شکل سنگ قبر بود این جمله رو میگه و دوباره درون قبر پدرش بر میگرده. هنوز خاک روی قبر رو صاف نکرده بود که دستی مرگخوار مذکور رو از قبر بیرون میکشه.
- هنوز مونده تا حلوای منو بخورید!

تیکه ی کوچکی از کدو همانطور که با بال های پیکسی گونه خود این جمله را گفت دوباره مرگخوار مذکور را درون قبر پدرش برگرداند. ظاهرا و باطنن لینی تغییر شکل داده بود.


ویرایش شده توسط دیزی کران در تاریخ ۱۴۰۲/۸/۱۰ ۰:۵۰:۱۴


~ only Raven ~


پاسخ به: حمله!!!!!!
پیام زده شده در: ۰:۳۲ چهارشنبه ۱۰ آبان ۱۴۰۲
لینی اشتباه کرد. اون نباید به سمت پایین نگاه می کرد. ولی وقتی این کارو کرد، دیگه هیچ کاری از دست هیچ کسی بر نمی اومد. لینی حالا داشت بر اثر قوانین فیزیک تازه به کار افتاده سقوط می کرد.

و لحظه ای بعد، لینی به زمین برخورد کرد و...

پخش شد!
لینی پس از برخورد محکمی که داشت، به هزاران قطعه ی نامساوی کدو حلوایی تقسیم شد و قطراتی از آب کدو حلوایی روی همه ی افرادی که در صحنه حاضر بودن ریخت.

-نه! لینی!

ایوان که صحنه رو دید، از اینکه نتونسته بود لینی رو نجات بده خیلی ناراحت شد. سعی کرد پیک موتوری رو کنار بزنه و بره تا به باقی مونده های لینی برسه و سوگواری کنه، که کسی جلوی راهش رو گرفت.
- شکلات می خری؟

آیلین که یه کدوحلوایی بزرگ رو روی سرش گذاشته بود و یه جعبه پر شکلات در دست داشت، جلوی مسیر ایوان قرار گرفت.
-گفتم شکلات می خری؟

-تو این وضعیت داری شکلات می فروشی؟

-خب، آره. یه مدته زدم تو کار شکلات سازی، برای هالووین. طرفدار زیاد داره. می خری؟

- تو پول می بینی دست من الان؟

-به من چه دیگه. یا می خری یا نمی رم کنار!

ایوان میخواست یه جوری آیلین رو بپیچونه و به هدفش برسه، که پیک موتوری هم از اون طرف یقش رو گرفت. ایوان گیر افتاده بود!


............................... Bird of death ................................

تصویر کوچک شده


پاسخ به: حمله!!!!!!
پیام زده شده در: ۰:۱۳ چهارشنبه ۱۰ آبان ۱۴۰۲
لینی کدویی یک تنه تمام قوانین فیزیک را زیر پا گذاشته و همچنان در حال سقوط بود. ظاهرا تا زمانی که به پایین نگاه نمی‌کرد، به زمین نیز برخورد نمی‌کرد.

- برو بابا سه هیچ به نفع ما شد چیه! غذام!

پیک موتوری در اثر تصادف سنگینی که با دامبلدور داشت، پخش زمین شده و در تلاش بود موتورش را از روی خودش بلند کند. دامبلدور نیز عمیقا در نقشش فرو رفته و پس از ریش‌ریش کردن برگه‌ی نظرسنجی پیک موتوری، مسیرش را دوباره به سمت لینی کج کرد تا این بار او را مورد هدف قرار دهد.

ایوان در حالی که سعی می‌کرد آب‌ دهان‌های نداشته‌ی فراوانش را که در سوگ از دست رفتن میگ‌میگ سوخاری‌اش جاری شده بود، نادیده بگیرد، بر سرعت قدم‌های استخوانی‌اش افزود و تلق تلوق کنان سعی کرد از دامبلدور جلو بزند.

- دارم می‌رسم...دارم می‌رسم...طاقت بیار لینی...دارم میـــ...

دستی از پشت یقه‌اش را گرفت.

- هی، خسارت! هم موتورمو ترکوندی، هم تجهیزاتمو نابود کردی، هم نظرسنجیتو تموم نکردی و هم پول غذاتو هنوز ندادی!
- کدوم غذا؟ غذایی به دست من رسید اصلا؟
- این دیگه به من مربوط نیست. می‌دونی چند گالیون پای اون دستگاه دروغ سنج پیاده شده بودم؟ خسارت!

ایوان در چنگال پیک موتوری گرفتار شده بود و درست در همین لحظه‌، لینی با چشمان کدویی‌اش به پایین نگاه کرد و قوانین فیزیک و جاذبه را با سرعت بیشتری به کار انداخت.


فقط ارباب!
هستم...ولی خستم!

تصویر کوچک شده


پاسخ به: حمله!!!!!!
پیام زده شده در: ۲۳:۱۸ سه شنبه ۹ آبان ۱۴۰۲
ترس درون چشمان ایوان کاملا قابل تشخیص بود. زیرا با یک ضربه چکش در جمجمه اش، آن هم وقتی که با این سرعت بالا در حال دویدن بودند، اصلا نتایج خوبی را به دنبال نداشت. از طرفی هم اگر حواس موتور سوار پرت می‎شد به کار با دستگاه دروغ سنج، ممکن بود ایوان را زیر کرده و استخوان های عزیزش را خرد کند و لینی هم به آب کدو حلوایی تبدیل شود. خلاصه که موتور، غذاساز حرفه‎ای بود.

- اگه بخواین غذاساز اشانتیون هم روی غذاتون میدم.

ایوان به غذاساز نیاز نداشت، فقط غذای خودش را می‎خواست. اگر غذا را می‎گرفت، بلاتریکس به دلیل ایجاد سر و صدا در کنار خانه‌ی ریدل، با همان غذاساز اشانتیون مخلوط آب کدوحلوایی با عصاره پودر شده استخوان های ایوان درست می‎کرد و به عنوان نذری هالووین میان محفلی ها پخش می کرد. از آنجا که ایوان نمی‎خواست استخوان هایش را بنوشند، نمی‌توانست غذا را بگیرد. اما اگر هم نمیگرفت ماده تقویت کننده استخوان هایش که با تامین آنها می توانست بدود، کم می‌شد و به مرور زمان پودر می شد. پس در هر صورت ایوان پودر می شد.

- ایزابل یه لحظه ساکت شو ببینم باید چه خاکی تو جمجمه‌م بریزم.

ایزابل که با یک دستش دامنش را بالا گرفته بود تا در هنگام دویدن زمین نخورد و در دست دیگرش گوی پیشگویی اش بود، به جمع چهارنفره‎ دامبلدورریش تراش، ایوان، لینی کدوحلوایی و پیک موتوری ملحق شد و در حال بیان کردن تمامی این اتفاقات بود.

پیک موتوری حواسش به گوی پیشگویی ایزابل پرت شد و مستقیما رفت روی دامبلدور ریش تراش و خودش هم از مسیر منهدم شد.
- کمرم شکست باباجان.
- سه هیچ به نفع ما شد ایوان.


ویرایش شده توسط ایزابل مک‌دوگال در تاریخ ۱۴۰۲/۸/۹ ۲۳:۵۴:۴۱
ویرایش شده توسط ایزابل مک‌دوگال در تاریخ ۱۴۰۲/۸/۹ ۲۳:۵۷:۲۱

•« ʜᴇ ᴡᴀs ʜɪᴅɪɴɢ ʜɪs sᴀᴅɴᴇss, ʙᴜᴛ ɪ ᴄᴏᴜʟᴅ sᴇᴇ ʜɪs ᴛᴇᴀʀs »•
تصویر کوچک شده


پاسخ به: حمله!!!!!!
پیام زده شده در: ۲۳:۱۵ سه شنبه ۹ آبان ۱۴۰۲
ایوان معترض می‌شه!
- نمی‌شه! عجله دارم. مگه نمی‌بینی دارم می‌دوام؟ همین‌طور هی می‌دوام؟ باز هم می‌دوام؟ اینقد می‌دوام تا برسم و اون کدوحلوایی غول‌پیکر رو از شکستن نجات بدم؟

پیک موتوری لبخند عریضی می‌زنه.
- البته که می‌بینم. سوال؟
- سوالی ندارم. غذا رو بده.

دست ایوان دراز می‌شه تا میگ‌میگ سوخاری رو بگیره، اما به جای میگ‌میگ سوخاری، دستی بر روی دستش فرود میاد و آخش هوا می‌ره.
- هی!
- اولین سوال نظر سنجی بزرگ ما از این قراره! غذا مورد پسند واقع شد؟

ایوان بازم معترض می‌شه.
- ولی من که هنوز نخوردم!
- جواب؟ فقط دروغ نگو که می‌فهمم. آخه دروغ‌سنج دارم.

پیک موتوری همزمان با گفتن این حرف دستگاهی رو بیرون میاره که مشخص بود اگه دروغ بگی چکشی ازش خارج می‌شه و مستقیم بر فرق سرت فرود میاد. به نظر میومد که شب هالووین، پیک موتوری‌ها هم هالووینی شده بودن!




پاسخ به: حمله!!!!!!
پیام زده شده در: ۲۱:۵۴ سه شنبه ۹ آبان ۱۴۰۲
ایوان سعی کرد. واقعا سعی کرد. ولی استخون های پوک و توخالی و به درد نخورش تا یه حدی می تونستن همراهیش کنن.
مادر ایوان در تغذیه اون وقتی که طفلی بیش نبود سهل انگاری کرده بود.
سرعت ایوان داشت کمتر می شد که ناگهان!

قان قااااااان...

پیک موتوری با مسئولیت و وجدان کاری زیاد، کنار ایوان رسید و سرعتشو باهاش تنظیم کرد.

- میگ میگ سوخاری سفارشیتون رسید.

ایوان صورتشو از این همه بی سوادی و بی کلاسی و بی فرهنگی در هم کشید.
- رود رانر!

- همون... بالاخره می خواییش یا نه؟

ایوان می خواستش. خوردن یک میگ میگ بسیار در سرعتش تاثیر می ذاشت. پیک موتوری کاغذ و قلمش رو در
آورد.
- سرعتتو همینجوری ثابت نگه دار که کنار هم بمونیم و قبل از دریافت غذا به سوالات نظر سنجی بزرگ ما پاسخ بده.


ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۴۰۲/۸/۹ ۲۲:۰۱:۰۴



پاسخ به: حمله!!!!!!
پیام زده شده در: ۲۱:۳۸ سه شنبه ۹ آبان ۱۴۰۲
همه آماده ی گرفتن لینی کدوحلوایی بودندن و حالا ندو و کی بدو؟
ایوان با دستای باز سمت لینی میدوئید و با خودش تکرار می کرد
- می گیرمش! می گیرمش!

دامبلدور هم واسه ی خودش می دوئید و اونم لینی رو می خواست بگیره به هر حال کدوحلوایی مفت و مجانی چیز بدی به نظر نمی رسید.
لینی هم که از اول ماموریت به دویدن و دووندن ملت علاقه مند شده بود، بجای غصه خوردن برای وضعیت الانش، داشت ایوانو برای دویدن با سرعت بیشتر تشویق می کرد.
- آفرین ایوان! تو میتونی! تند تر بدو تند تر! نه دامبلدور منظورم تو نبودی! تو آروم بدو.

اما دامبلدور پیر بود و گوشاش سنگین. نمی دونست لینی اونو تشویق نمی کنه. همین که می دید یه مشوق داره براش کافی بود.
مثل اون زمانی که با نیکلاس فلامل دوست شده بود و اونم تشویقش کرده بود به جاودانگی طبیعی بدون سنگ. انقدر تشویقای فلامل روی دامبلدور اثر داشت که بعد از مرگ خود فلاملم دامبلدور قصد نداشت دست از این جهان فانی برداره.
ایوان باید سعی می کرد سرعتشو بیشتر کنه وگرنه دامبلدور لینی رو می قاپید.


ویرایش شده توسط کوین کارتر در تاریخ ۱۴۰۲/۸/۹ ۲۲:۰۲:۰۳

...I hold them tight, never letting go
...I stand here breathing, next to those who are precious to me





تصویر کوچک شدهتصویر کوچک شده



پاسخ به: حمله!!!!!!
پیام زده شده در: ۲۱:۲۰ سه شنبه ۹ آبان ۱۴۰۲
لرد سیاه با غضب درهای عمارت را گشود و قدم به حیاط پرهیاهوی عمارت ریدل گذاشت. لینی با دیدن بهترین ارباب دنیا از شدت ذوق شروع به بال بال زدن کرد و همانطوری که اوج می‌گرفت، کلماتی نامفهوم مثل «قدرتمند... بزرگ...» را ادا می‌کرد. لرد ولدمورت به او نگاهی کرد اما شدت سردرد و خونی که جلوی چشمانش را گرفته بود، مانع از این شد که لینی را بشناسد. بی معطلی چوبدستی‌ش را درآورد و به سمت غول پر سر و صدا که ادعای قدرتمندی داشت گرفت و او را بلافاصله تبدیل به یک کدوحلوایی بزرگ کرد.
کدوحلوایی غول پیکر حالا جیغ می‌کشید و با شدت به زمین نزدیک می‌شد. اگر بلایی سر لینی می‌آمد، ولو اینکه خود لرد سیاه آن کار را کرده باشد، همه‌ی مرگخواران در دردسر می‌افتادند.
ایوان به سمت لینی-کدوحلوایی دوید بلکه بتواند آن را میان هوا و زمین بگیرد در حالیکه دامبلدور که حالا ریش تراشس روشن و برنده شده بود دقیقا به سمت نقطه‌ای حرکت می‌کرد که لینی-کدوحلوایی در حال نزدیک شدن به آن بود.


ویرایش شده توسط دوریا بلک در تاریخ ۱۴۰۲/۸/۹ ۲۲:۳۴:۲۸

Isabella's lullaby-The Promised Neverland

یک عالمه اطلاعات بیشتر!

دوئل مرگ؛ بهترین نوشته‌ی من؟


,Out beyond ideas of wrongdoing and rightdoing
.there is a field. I’ll meet you there
*
.I believe in poems as I do in haunted houses
.We say, someone must have died here
*
You are NOT the main character in everybody's story
*
Il n'existe rien de constant si ce n'est le changement
*
Light is easy to love
Show me your darkness


تصویر کوچک شده


پاسخ به: چگونه با سایت جادوگران آشنا شدید؟
پیام زده شده در: ۲۱:۱۳ سه شنبه ۹ آبان ۱۴۰۲
هیچی من تو گوگل سرچیدمم جادوگران و این سایت ظاهر شد

خلاصه منم امدم ثبت نام و عضویت در سایت...


تصویر کوچک شده






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.