هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: سرسرای عمومی
پیام زده شده در: ۲۰:۴۹:۲۶ جمعه ۱۱ خرداد ۱۴۰۳
#41
صدای لارا با جیغ جیغ مخصوص خودش قبل از اینکه خودش برسه به گوشم رسید:کالیدورااااااااااا
-ها؟چته.چرا داد میزنی؟
لب ورچید و با مظلوم نمایی مخصوص خودش گفت:خیلی بدی میخواستم یه چیزی بهت بگم حالا که اینقد عصبی هستی دهن باز نمیکنم
بهش چش غره رفتم:اگه قراره در مورد جذابیت راب حرف بزنی نمیخوام.
+چقد تو بیرحمی! میدونی از اینکه بهش بگن راب خوشش نمیاد بازم تکرار میکنی؟
- به من چه .
+تو خیلی بی رحمی بلک.
-اوکی من بیرحم حالا حرفتو بگو.
دوباره هیجانش به حالت اولش برگشت: وای دورا باورت میشه هافلپافیا مارو تهدید کردن؟
چشام رفت پس کلم:هافلپاف؟تهدید؟
پرید رو میز:آرهههههه انگار آلفرد به یکی از دختراشون معجونی چیزی داده بعد از صبح داره حلزون بالا میاره کسی ام نیس بهش پادزهر بده
-باشه فقط تو حواست باشه کسی نیاد تو انبار معجون یه چیزی درست میکنم.
قیافش شبیه علامت سوال شد:چی؟
-وا مگه نیومدی ازم پادزهر بخوای؟
قیافشو کج و کوله کرد:من کی تاحالا دلم برای هافلپافیا سوخته این دومیش باشه؟
-خودت میدونی که بالاخره باید پادزهر بخوره
+حالا اونم به وقتش اصل حرفم موند قراره برای تلافی یه بازی کوئیدیچ برگزار بشه اگه ما باختیم آلفرد باید معذرتخواهی کنه.
ناخودآگاه یه تک خنده زدم:واقعا قراره اسلایترین رو شکست بدن؟
+اگه لطف کنی و بیای بازی .....نچ
شونه بالا انداختم:چه بهتر هفته بعد قراره با ریونکلا بازی کنیم خودمو گرم میکنم.
+عالیه من برم به مایک بگم اسمتو بنویسه.
یه صدایی از پشت اومد:نمیخواد بیای مینویسم.
بگشتم:سلام راب.
بوضوح دیدم تا بناگوش سرخ شد:سلام بیل بیلک.
کثافت.
یهو خنده لارا رفت هوا:هردوتاتون بچه این من میرم پیش آلفرد فعلا.
-بای.
مایک جای لارا رو گرفت و روبروم روی میز نشست:چیکار میکنی؟
با سوالش یاد امتحان ریاضیات جادویی افتادم و سرمو کوبیدم رو میز: واییییی من هیچی از ریاضی بلد نیستممممم.
با صدای متعجی گفت:حالا چرا سرتو ناقص میکنی؟ به مغزت نیاز داری هااا.
-اینجا چیکار میکنی؟
+اومدم باهات درس کار کنم.
واقعا خوشحال شدم ریاضیدانمون همین راب بود ولی یلحظه یادم افتاد سلام گرگ بی طمع نیست مشکوک نگاش کردم و قلممو گرفتم سمتش:زودباش بگو چی میخوای؟!
+لطفا باهام بیا مهمونی.
-ها؟مهمونی؟
دستشو کشید تو موهاش:تولد خواهرمه و میخواد دوستشو بهم بندازه
متملمسانه نگام کرد: بلک لطفا نجاتم بده.
تعجب کردم:خب چی میشه؟ اینقد افتضاحه؟
+نه تنها از قیافه بلکه از اخلاقم تعطیله!
- خوبه منم مهمونی دوست دارم ولی اگه تو ریاضی نمره کامل بگیرم!!
تو چشماش انگار پروژکتور روشن کردن. موهامو بهم ریخت و لپامو کشید: خیلی گلی.
یه نیمچه لبخندی زدم و باهم رفتیم سمت سالن اجتماعاتمون بزرگترین سوال زندگی من رابطم با مایکه نمیدونم ازش خوشم میاد یا نمیاد؟ دوستمه یا نه؟ تنها چیزی که میدونم اینه که باید باشه حتی با همه دعوا ها و لجبازی هامون


ساکت شید!
همه ساکت شید. حرکت نکنید. حرف نزنید. نفس نکشید،
دارم سعی می کنم فکر کنم!


پاسخ به: وزارتخانه سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱۷:۴۶:۴۹ جمعه ۱۱ خرداد ۱۴۰۳
#42
سیریوس در راه هرکسی رو که می‌دید سرتاپاشو با دقت بررسی می‌کرد تا مبادا این شخص همون "اون" باشه. طوری که بالاخره صدای یکی که در حال خروج از ستاد بود در میاد.
- اینقد بهم زل نزن اسکورپیوس. بخدا سکه‌ای چیزی از ستادت کش نرفتم بریزم تو جیبام. خودت نگاه کن!

شخص مذکور پارچه داخل جیبشو می‌کشه بیرون و نتیجه‌ش می‌شه حشراتی که به سرعت ازش می‌ریزن بیرون. سیریوس بدون این که جوابی بده تکونی به نشون پروندن افکار مزاحم به سرش می‌ده، نگاهشو پس می‌کشه و راهشو به سمت ستاد ادامه می‌ده. باید کم‌تر غیر طبیعی جلوه می‌کرد. از طرفی به یاد میاره که اما گفته بود "اون" توی ستاده. پس دلیلی نداشت به افرادی که بیرون از ستاد در رفت و آمد بودن مشکوک بشه.

بالاخره مسیر طولانی رسیدن به ستاد به انتها می‌رسه و سیریوس به داخل ستاد قدم می‌ذاره. حالا وقتش بود که موشکافیش رو برای پیدا کردن "اون" دوباره از سر بگیره، ولی این‌بار با قدرتی که از اسکورپیوس انتظار می‌رفت تو ستاد انتخاباتی خودش داشته باشه!

بنابراین به سمت میزی که از کیسه‌های گالیون جلوش پیدا بود محل جلوس اسکورپیوسه حرکت می‌کنه و روی صندلیِ پشتش لم می‌ده و پاشو روی میز می‌ذاره. حالا باید جلوی اولین نفری که جلوش ظاهر می‌شد رو برای پیدا کردن "اون" می‌گرفت.
- هی تو! بگو اون بیاد اینجا.

کسی که "تو" خطاب شده بود به سمت اسکورپیوس برمی‌گرده.
- اون؟ منظورت کیه؟
- اون دیگه! همون که خودت می‌دونی!

اجزای صورت سیریوس در حین تلاش برای فهموندن "اون" به "تو"، به حالت عجیبی در میاد که باعث می‌شه "تو" دچار فروپاشی روانی بشه.
- حالت خوبه؟

همون موقع فردی "تو" رو از پشت می‌گیره و به آرومی به سمت دیگه‌ای هدایتش می‌کنه.
- اسکورپیوس با من بود. تو می‌تونی بری.

سیریوس با شگفتی پاهاشو از روی میز برمی‌داره و با جدیت صندلی رو جلو می‌کشه. یعنی واقعا "اون" رو پیدا کرده بود؟



پاسخ به: وزارتخانه سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱۵:۰۷:۳۵ جمعه ۱۱ خرداد ۱۴۰۳
#43

سیریوس که با چهره اسکورپیوس به ستاد انتخاباتی نزدیک میشد، پایش را از پدال گاز برداشت که سرعتش کم شود. کمی دور از ستاد توقف کرد و از موتور پیاده شد.
موهای سفیدش را که در باد نامرتب شده بود مجددا مرتب کرد و با خودش فکر کرد برای جذب اعتماد بقیه باید مثل اسکورپیوس رفتار کند.

اولین کار پنهان کردن موتور در زیر بین بوته های اطراف ستاد اسکورپیوس بود. وقتی خیالش راحت شد که موتور تقریبا استتار شده و همچنین شاخه و برگ ها خراشی به موتور عزیزش نمی اندازند، به سمت ستاد به راه افتاد.لبخندی زد و سعی کرد حالت چهره اسکورپیوس را به خود بگیرد.
ولی هنوز چند قدم دور نشده بود که صدایی شنید.
- پیس… پیس… اسکور….
- کیه؟ کجایی ؟
- برگرد کنار بوته ها! بیا اینجا دیگه!

سیریوس با کنجکاوی به کنار بوته ها برگشت.بوته ها تکانی خوردند و اول نوک تیز تاجی طلایی و بعد کله اما ونیتی از میان برگ ها پیدا شد. ملافه روی سرش نامرتب بود و تاج طلاییش هم با افتادن فاصله ایی نداشت. موهایش سیخ شده بود و از کنار ملافه بیرون زده بود.

با قیافه رنگ پریده به موتور سیریوس اشاره کرد و پرسید: موتورشم تونستی بیاری؟ افرین بابا! اصلا فکرشو نمیکردم! خیلی از نقشه جلو میوفتیم! ولی من خیلی بدبختی کشیدم که قسمت خودم انجام بشه! قسمت سختو دادین به من!

چشمهای سیریوس گرد شد: نقشه؟ پس ما نقشه داشتیم؟

اما چشمهایش را بالا انداخت و‌گفت: اسکور! چند دفعه باید نقشه رو‌ برات توضیح بدیم؟ چرا فقط قسمت های پولیشو یادت میمونه؟ مگه نگفتم قبل اون قسمتها باید این کارها انجام بشه؟! یکم دقت کن دیگه!
سیریوس که نمیخواست این فرصت را از دست بدهد ، اصرار کرد: حالا یه بار نقشه رو مرور کنیم که من یادم بیاد دیگه!
اما که داشت ملافه سرش را از شاخه های بوته ها جدا میکرد با بیحوصلگی گفت: برو از “اون” که تو ستاده بپرس! با هم اومدیم و اون موند که بهت کمک کنه برای مرحله بعدی نقشه! منم میرم و دوباره برمیگردم که شروع کنیم! این موتورم بذار همینجا بمونه که بیاییم سراغش.
-“اون” کیه؟ چی رو شروع کنیم؟

ولی سوالهایش با غیب شدن اما از میان بوته ها بیجواب ماند. سیرویس حالا فهمیده بود اما و اسکورپیوس و همدستانشان برنامه هایی دارند.پس سوگند نامه هم دست انها بود؟ یا شاید هم این جریانی متفاوتی بود که سیرویس اتفاقی به آن پی برده بود؟

باید جواب را پیدا میکرد، پس به سمت ستاد به راه افتاد.


All great things begin with a vision ……....A DREAM


پاسخ به: ترین های هفتگی جادوگران
پیام زده شده در: ۱۳:۱۹:۵۲ جمعه ۱۱ خرداد ۱۴۰۳
#44
جمله طنز هفته:

نقل قول:
ماگل گفت: هیچوقت پادگانی فکروعمل نکردم،جزو افرادی هستم که حقوق خواندم،من سرهنگ نیستم.


حکیمانه‌ترین سخن هفته:

این پست پر از سخن حکیمانه‌اس! یعنی توی کلمه به کلمه و حرف به حرف این پست، صدتا درس زندگی خوابیده!

بهترین رول هفته:

در راستای انتشار موجز و مختصرگویی ما این پست را بعنوان بهترین رول هفته می‌انتخابیم. اسپم زن هم عمه محترمتونه!

کاربر برتر هفته:

ایشون! ایشون با تمام تازه‌وارد بودنشون، بسیار فعال هستند و کلی پیام توی همین مدت کم ارسال کردند و واقعا شایسته تقدیرند! پیام هایی شیوا و با محتوا!


ویرایش شده توسط کدوالادر جعفر در تاریخ ۱۴۰۳/۳/۱۱ ۱۳:۲۴:۳۲


Lorsque vous sentirez que tout est fini, le reflet du miroir vous montrera le chemin


در آغوش روشنایی پروفسور!



پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۰:۳۳:۱۰ جمعه ۱۱ خرداد ۱۴۰۳
#45
نام شخصيت انتخابي:استفن کورنفوت
گروه :ریون کلا
ویژگی های ظاهری: لباش بعضی وقن ها میخنده ولی در حالت عادی لب هاش حالت غمگینه. دو تا ابرو کلفت داره ولی پیوندی نیست. موهاش که کرمیه رو زده بالا و حتی هنوز یکزره هم نریخته. بدن متوسطی داره نه لاغره نه چاقه نه ورزشکاری.چشم هاش قهوه ایه و اصلا درشت نیست و خیلی کوچیک و تنگه ولی خیلی بهش میاد. پوستش نه تیره هست نه روشن، یجوارایی "سبزه" هست ولی بیشتر سفیده. قدش۱۷۶ سانته ولی هنوز مدرسه ایه و در حال رشده.گوشاش یکمی زیادی چسبیده به کلش و خیلی ها میگن بده عده ای هم میگن خوبه، معلوم نیست.دندوناش بینشون فاصله زیادی داره و ممکنه سر این مسخره بشه.

ویژگی‌های اخلاقی: استعداد اصلیش جادوی سیاهه. یکم زود عصبی میشه ولی سریع میبخشه. اهل انتقامه و وقتی انتقامشو گرفت دیگه با طرف عادی برخورد میکنه. کنجکاوه و خیلی سر این قضیه به دردسر میوفته. درس میخونه شیطونی هم میکنه. توکوییدیچ هم استعداد داره

چوبدستی: چوب درخت بید ۱۱ سانتی با مغزی پر ققنوس

علاقمندی‌ها: عاشق جادوی سیاه، سیریوس بلک،جارو،جعبه های مخفی
پاترنوس: روباه مشکی

معرفی کوتاه: تو بچگیش همه میترسیدن بره توی یه گروه دیگه به جز ریون کلا، چون پدر و مادرو خاله هاش و دایی هاش و عمه هاش و عمو هاش ریون کلا رفته بودن. ولی الان رفته به ریون کلا و مادرش چوبدستی خوبی که تو بالا گفتم رو خرید. پدرش اسمش آرتوره و با پسرش خیلی رفیقن. مادرش هم اسمش میلی هست و اون هم با پسرش رابطه خوبی دارن

تایید شد.


ویرایش شده توسط Arshiaaa111 در تاریخ ۱۴۰۳/۳/۱۱ ۱۲:۰۰:۰۶
ویرایش شده توسط هری پاتر در تاریخ ۱۴۰۳/۳/۱۱ ۱۲:۰۳:۵۴


Şťęfāñ


پاسخ به: وزارتخانه سحر و جادو
پیام زده شده در: ۴:۴۷:۱۴ جمعه ۱۱ خرداد ۱۴۰۳
#46
خلاصه:

سیریوس بلک پیروز انتخابات وزارت سحر و جادو شده و حالا باید خودشو برای مراسم ادای سوگند برسونه. به مراسم میره اما در آخرین لحظات متوجه میشه سوگندنامه‌ش نیست. میاد از پله‌های تریبون پایین بیاد که یک پله غیب میشه و میخوره زمین. توی عکسایی که آلنیس گرفته یک آدم مرموز افتاده که احتمالا پله سیریوس رو غیب کرده و سوگندنامه رو دزدیده.
سیریوس پیش رفیقش ریموس میره تا ببینه نسخه‌ای از سوگندنامه رو داره یا نه که گویا پس از پیروزی و به علت کثرت مصرف نوشیدنی کره‌ای اون نسخه دوم رو به باد فنا دادن. جعفر تلاش‌های ناموفقی برای آروم کردن ملت منتظر وزیر داشته و پاتریشیا هم در تلاشه تا به سفارش وزیر یک معجون تغییر شکل درست کنه!
__________________________

آیا کسی سوگندنامه پانمدی را دزدیده بود؟
آیا فتنه‌ای از جانب سایر کاندیداها اتفاق افتاده بود؟
یا که شاید وزیر هنوز نیامده دچار پارانویا شده بود؟


به هرحال سیریوس به همه کاندیداها مظنون شده بود و احتمال خرابکاری توسط هرکدومشون رو می‌داد. حتی ریموس! پاتریشیا خیلی سوسکی و مخفیانه معجون تغییر شکل رو به سیریوس میرسونه.
- گفتی اثرش چقدر میمونه؟ چون نیاز دارم حداقل یه ساعتی شکل اسکورپیوس باقی بمونم!
- اینجا چیزی ننوشته. هر وقت پیداش کردم بهت پیام میدم.

بله درست شنیدید! سیریوس تصمیم داشت تا به شکل اسکورپیوس دربیاد و تحقیقاتش رو از ستاد اون شروع کنه. چرا از اسکورپیوس شروع کرد؟ چون به خاطر داشت که داخل مناظره، اسکورپیوس خیلی ریلکس و فارغ از نتیجه انتخابات، به دنبال ایجاد آشوب، جنگ و فتنه بود! تا بتونه از اوضاع استفاده کنه و تفنگ هاشو راحت بفروشه. واقعا هم انتظار زیاد مردم داشت خطرناک میشد و توزیع کردن اسلحه بین مردم میتونست مثل انداختن یک کبریت توی انبار کاه باشه!

سیریوس به یکباره معجون تغییر شکل رو تا ته بالا کشید. آروم آروم موهاش به رنگ سفید تغییر پیدا کرد. خودشو توی آینه نگاه کرد و خیالش جمع شد که کاملا شبیه اسکورپیوس شده. کلاهشو سرش کرد، سوار موتور شد و به سمت ستاد اسکورپیوس حرکت کرد تا گپ و گفتی با نزدیکان اسکور داشته باشه...
- مطمئنم که کار خودته کلک خان!


ویرایش شده توسط سیریوس بلک در تاریخ ۱۴۰۳/۳/۱۱ ۵:۴۱:۳۶
ویرایش شده توسط سیریوس بلک در تاریخ ۱۴۰۳/۳/۱۱ ۵:۴۵:۵۶

تصویر کوچک شده

We've all got both light and dark inside us. What matters is the part we choose to act on...that's who we really are



پاسخ به: شهر لندن
پیام زده شده در: ۱:۴۷:۴۹ جمعه ۱۱ خرداد ۱۴۰۳
#47
همزمان با بلند شدن صدای "نفر بعدی" که از پشت در سالن به گوش رسیده بود، الستور از سالن خارج می‌شه و هنوز چند قدم بیشتر برنداشته بود که یهو احساس می‌کنه یکی گوشاشو چسبیده. قاعدتا گابریل بود که بلافاصله الستور نوردی کرده و رو سرش جا خوش کرده بود.
- چی شد ال؟ استعداد جفتمون پذیرفته شد؟

الستور بالا رو نگاه می‌کنه تا بتونه چشم تو چشم با گابریلی بشه که رو به پایین خم شده بود تا اونم بتونه با الستور چشم تو چشم بشه.
- جفتمون؟ فکر کردم خودت تنهایی می‌خوای برای این کار اقدام کنی.

گابریل جفت دستاشو با موفقیت بالا می‌بره.
- بل بل منم منظورم همین بود. من که بزودی تایید می‌شم، ولی تو هم شدی؟
- همیشه این اعتماد به نفست رو تحسین می‌کردم.

گابریل با خوش‌حالی می‌پره پایین و نفس عمیقی می‌کشه.
- هیچ کاری نشد نداره. وقتی بخوای می‌شه. همیشه.

الستور با یه تکون حرفه‌ای عصاشو به دست سایه‌ش می‌سپره و لبخند وسیع‌تری می‌زنه.
- مطمئنم کم استعداد نداری، ولی حالا کدومشو می‌خوای به نمایش بذاری؟

گابریل که توجهش به صف پشت سر الستور جلب شده بود که ناگهان جمعیت عظیمی توش جا گرفته بودن، سریع جواب می‌ده:
- در لحظه تصمیم می‌گیرم! ولی چطور یهو صف اینقد طویل شد؟ برم تا جا نموندم!

و هر دو جدا می‌شن. الستور برای انجام مشق شبی که حسن براش تعیین کرده بود و گابریل برای قرار گرفتن تو صف طویل استعدادیابی!



پاسخ به: سال اولی ها از این طرف: کلاه گروهبندی
پیام زده شده در: ۲۳:۱۰:۲۷ پنجشنبه ۱۰ خرداد ۱۴۰۳
#48
نقل قول:

Arshiaaa111 نوشته:
زیادی کنجکاوم و همین باعث دردسرمه
بخشنده ام ولی بیشتر از چند بار
یکیو نمیبخشم و میرم تو فاز انتقام
از شیطونی بدم نمی اد و از درس خوندن هم بدم نمی اد یجورایی مرز بین این دوتا رو رعایت میکنم
از جادوی سیاه و کوییدیچ هم خیلی خوشم میاد
(اسلیدرین ننددازز!!!)



درود بر تو فرزندم.

شیطنت و کنجکاوی و درس خوندن در کنار هم؟ خیلی واضحه... خیلی خوب میدونم کجا بندازمت که به رشد و شکوفایی برسی.
برو به...
ریونکلاو!

مرحله بعد: انتخاب یک شخصیت از لیست شخصیت های گرفته نشده و معرفی آن در تاپیک معرفی شخصیت.


بلندپروازی، پشتکار، شجاعت و فراست
در کنار هم
هاگوارتز را می سازند!


پاسخ به: محله پریوت درایو
پیام زده شده در: ۲۲:۰۲:۲۱ پنجشنبه ۱۰ خرداد ۱۴۰۳
#49
خلاصه:

مرگخوارا دورسلیا رو کشتن و وارد خونشون شدن. محفلیا هم بخاطر کمبود بودجه اومدن خونه ی دورسلیا. برای همین لرد خودشو به شکل آقای دورسلی، مروپ خانم دورسلی و گابریل دادلی و بقیه مرگخوارا هم وسایل خونه شدن!
لرد از اقامت محفلیا ناراضیه برای همین اونارو به بهانه فردا امتحان داشتن دادلی از خونه بیرون انداخته.
_______________

هنوز مرگخواران اولین نفس راحت را نکشیده بودند که دست ریموس لوپین از پنجره خانه شماره چهار پریوت درایو به داخل آمد.
-شکلات بدم؟!

لرد با خشم نفس عمیقی کشید. سبیل پرپشت ورنونی اش با نگرانی لرزید.
-خیر شکلات نمی‌خواهیم... ممنون!

کلمه آخر را با بی میلی به زبان آورد و در حالی که دست ریموس با یک بسته شکلات هنوز از پنجره بیرون نرفته بود، پنجره را محکم بست.
-خودمان را شکر که نجاتتان دادیم.
-مطمئنین شکلات نمی خواین؟

چشم اهالی خانه به دستی که از شومینه بیرون آمده بود افتاد.

-مگر دستت آن طرف لای پنجره نماند؟! چگونه آن یکی دستت این همه دراز است که از شومینه مان بیرون زده است؟!
-عزیز مامان یه دستم از شیر ظرفشویی زده بیرون و به مامان پیشنهاد شکلات داده!

همان لحظه گابریل در حالی که با یکی از دست های شکلات به دست ریموس، نون بیار کباب ببر بازی میکرد. از جلوی لرد و مروپ رد شد.

-یاران ما...دست های شکلاتی ریموس، مارا احاطه کرده اند و قصد دارند راهی برای ورود دوباره محفلی ها به این خانه پیدا کنند. با تمام توان مانع دست ها شوید. وای به حالتان اگر ببینیم از آن شکلات ها خورده اید!


Don't ask me why I still can't leave
This is where I feel at home
This is where my heart always belonged



پاسخ به: سال اولی ها از این طرف: کلاه گروهبندی
پیام زده شده در: ۲۱:۳۱:۱۵ پنجشنبه ۱۰ خرداد ۱۴۰۳
#50
زیادی کنجکاوم و همین باعث دردسرمه
بخشنده ام ولی بیشتر از چند بار
یکیو نمیبخشم و میرم تو فاز انتقام
از شیطونی بدم نمی اد و از درس خوندن هم بدم نمی اد یجورایی مرز بین این دوتا رو رعایت میکنم
از جادوی سیاه و کوییدیچ هم خیلی خوشم میاد
(اسلیدرین ننددازز!!!)




Şťęfāñ






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.