سیریوس که با چهره اسکورپیوس به ستاد انتخاباتی نزدیک میشد، پایش را از پدال گاز برداشت که سرعتش کم شود. کمی دور از ستاد توقف کرد و از موتور پیاده شد.
موهای سفیدش را که در باد نامرتب شده بود مجددا مرتب کرد و با خودش فکر کرد برای جذب اعتماد بقیه باید مثل اسکورپیوس رفتار کند.
اولین کار پنهان کردن موتور در زیر بین بوته های اطراف ستاد اسکورپیوس بود. وقتی خیالش راحت شد که موتور تقریبا استتار شده و همچنین شاخه و برگ ها خراشی به موتور عزیزش نمی اندازند، به سمت ستاد به راه افتاد.لبخندی زد و سعی کرد حالت چهره اسکورپیوس را به خود بگیرد.
ولی هنوز چند قدم دور نشده بود که صدایی شنید.
- پیس… پیس… اسکور….
- کیه؟ کجایی ؟
- برگرد کنار بوته ها! بیا اینجا دیگه!
سیریوس با کنجکاوی به کنار بوته ها برگشت.بوته ها تکانی خوردند و اول نوک تیز تاجی طلایی و بعد کله اما ونیتی از میان برگ ها پیدا شد. ملافه روی سرش نامرتب بود و تاج طلاییش هم با افتادن فاصله ایی نداشت. موهایش سیخ شده بود و از کنار ملافه بیرون زده بود.
با قیافه رنگ پریده به موتور سیریوس اشاره کرد و پرسید: موتورشم تونستی بیاری؟ افرین بابا! اصلا فکرشو نمیکردم! خیلی از نقشه جلو میوفتیم!
ولی من خیلی بدبختی کشیدم که قسمت خودم انجام بشه! قسمت سختو دادین به من!
چشمهای سیریوس گرد شد: نقشه؟ پس ما نقشه داشتیم؟
اما چشمهایش را بالا انداخت وگفت: اسکور! چند دفعه باید نقشه رو برات توضیح بدیم؟ چرا فقط قسمت های پولیشو یادت میمونه؟ مگه نگفتم قبل اون قسمتها باید این کارها انجام بشه؟! یکم دقت کن دیگه!
سیریوس که نمیخواست این فرصت را از دست بدهد ، اصرار کرد: حالا یه بار نقشه رو مرور کنیم که من یادم بیاد دیگه!
اما که داشت ملافه سرش را از شاخه های بوته ها جدا میکرد با بیحوصلگی گفت: برو از “اون” که تو ستاده بپرس! با هم اومدیم و اون موند که بهت کمک کنه برای مرحله بعدی نقشه! منم میرم و دوباره برمیگردم که شروع کنیم! این موتورم بذار همینجا بمونه که بیاییم سراغش.
-“اون” کیه؟ چی رو شروع کنیم؟
ولی سوالهایش با غیب شدن اما از میان بوته ها بیجواب ماند. سیرویس حالا فهمیده بود اما و اسکورپیوس و همدستانشان برنامه هایی دارند.پس سوگند نامه هم دست انها بود؟ یا شاید هم این جریانی متفاوتی بود که سیرویس اتفاقی به آن پی برده بود؟
باید جواب را پیدا میکرد، پس به سمت ستاد به راه افتاد.