هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها

صفحه‌ی اصلی انجمن‌ها


صفحه اصلی انجمن ها » همه پیام ها (لردولدمورت)



Re: سازمان اطلاعات و امنیت جادوگری
پیام زده شده در: ۱۶:۰۶ جمعه ۲۶ آذر ۱۳۸۹
بلیز با همان لحن: لــــــــــــــــــــــــووووودووووو ... زود بــــــــــــاش!!!!!!!!
لرد:بلیز؟؟تو هم زود باش!
بلیز:نه ارباب، شما اینجا به من احتیاج دارین!

خیلی زود بلیز متوجه شد که لرد در آنجا هیچ احتیاجی به او ندارد.برای همین با ترس و لرز وارد اتاق گروگانها شد.


دوم...تیششش....شترق....
.
.
.

در اتاق باز شد و لودو و بلیز عرق ریزان از اتاق خارج شدند.بلیز هدایت لوپین را برعهده داشت.
-مستقیم...کمی به چپ...به ارباب نزدیک نشو.دندوناتم نشونشون نده.شب کابوس میبینن!

به دنیال بلیز لودو که یقه مینروا را گرفته بود و او را مثل عروسک خیمه شب بازی هدایت میکرد خارج شد.
-ارباب با پونصد تا طلسم موفق شدیم به این گرگه پوزه بند بزنیم.ولی فکر کنم قبل از اون موفق شد مینروا رو گاز بگیره.

لرد با وحشت از مینروا فاصله گرفت.
-گازش گرفت؟!!خب اینم الان ممکنه گرگینه بشه. به اینم پوزه بند بزنین.سریع!

بلیز داوطلبانه جلو پرید و طلسم پوزه بند را روی مینروا اجرا کرد.بعد از بستن دو گروگان، لرد و مرگخوارانش جلسه ای فوق سری تشکیل دادند.

-خب...الان ما دو تا گروگان داریم.ولی دقیقا چه غلطی میخواییم با اینا بکنیم؟

بلیز دستش را بلند کرد.
-اجازه ارباب؟بهشون بگیم محفلو منحل کنن؟

لرد سری تکان داد و پیشهاد بلیز را رد کرد.
-تو پیشنهاد ندی سنگین تری!الان منحل میکنن...بعدا دوباره تشکیل میدن خب!

لودو:ارباب بهشون بگیم در مقابل اینا کله زخمی رو تحویل ما بدن؟

لرد این پیشنهاد را هم رد کرد.
-تحویل بدن که چی بشه؟یه اکسپلی آرموس بزنه سیزده سال غیب بشیم؟همین دو تا گوش و چشمی رو که برامون مونده هم از دست بدیم؟شماها چه جور مرگخوارایی هستین؟گروگان گرفتین نمیدونین باهاشون چیکار باید بکنیم؟زود این مشکل ارباب رو حل کنین.


ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۸۹/۹/۲۷ ۲:۴۵:۱۴



Re: ماجراهای مرموز مدرسه هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۸:۰۳ پنجشنبه ۲۵ آذر ۱۳۸۹
خلاصه:

دو مرگخوار(آگوستوس پای و سالازار اسلیترین) با حکم مشکوکی که از وزارت سحرو جادو در اختیار دارن وارد مدرسه میشن و در مدت کوتاهی نظم و آرامش مدرسه رو به هم میزنن.گروه های دانش آموزا رو تغییر میدن.به بچه ها اجازه نگهداری از موجودات جادویی خطرناک رو میدن و ...
پروفسور دامبلدور سعی میکنه جلوی این دو نفر رو بگیره ولی مرگخوارا برای همه کاراشون مجوز دارن!مجوزی با امضای مورت ولد لرد!

دامبلدور کاری در وزارتخونه داره و مدرسه رو ترک میکنه.

در این بین دو بازرس (بانز و آمیکوس کرو) به مدرسه اومدن و کتابی رو بین بچه ها پخش کردن!
_______________________________


یکی از دانش آموزان به سختی نوشته روی جلد کتاب را خواند:

زندگی و دروغهای آلبوس دامبلدور

با خواندن عنوان جلد توجه همه دانش آموزان و به تبع آن اساتید، به کتاب جلب شد.طولی نکشید که سکوتی عمیق مدرسه را در بر گرفت.اتاق اساتید کاملا خالی بود.هیچیک از دانش آموزان سر کلاس حضور نداشتند.در هر گوشه مدرسه گروههای کوچکی دیده میشد که در سکوت مطلق سرگرم خواندن کتاب مذکور بودند...

عمر این سکوت زیاد طولانی نبود!

-چه فاجعه ای!ما این همه سال زیر دست چنین مدیری کار میکردیم؟باور کردنی نیست!
-من که دیگه یه گالیونم ازش نمیگیرم.استعفا میدم.
-یا ریش مرلین،اگه پدرم بفهمه مدیر این مدرسه همچین آدمی بوده محاله بذاره حتی یک روز دیگه اینجابمونم.
-پروفسور مک گونگال میتونم از جغدتون استفاده کنم؟باید یک نسخه از این کتاب رو برای مادربزرگم بفرستم.
-واقعا که...از اون ریش سفیدش خجالت نمیکشه؟

فریادهای خشم آمیز علیه دامبلدور کم کم اوج گرفت.

چند کیلومتر دورتر دامبلدور سوار جاروی پرنده اش شده بود و سوت زنان بطرف هاگوارتز برمیگشت.
-خب...سخنرانی امشبم رو یه بار دیگه مرور کنم.نباید هیچ اشتباهی صورت بگیره.اهم اهم...کرم شب تاب،آرمادیلو، قورباغه لزج!ایول خودم...حرف ندارم!

پروفسور دامبلدور خیلی زودتر از آنچه که انتظار داشت به مقصد رسید.از جارویش پیاده شد و بطرف دروازه ورودی هاگوارتز حرکت کرد.




Re: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۶:۵۵ چهارشنبه ۲۴ آذر ۱۳۸۹
بررسی پست شماره 180 قصر خانواده مالفوی،روبیوس هاگرید:


سوژه این تاپیک بشدت درحال گره خوردن بود که خوشبختانه اسکورپیوس در پست قبل کمی نظم بهش داد.شما هم بدون از بین بردن اون نظم و ایجاد گره جدید داستان رو پیش بردین.

پستتون خیلی طولانیه.پست طولانی معمولا خواننده رو از خوندن منصرف میکنه.تا جایی که ممکنه سعی کنین کوتاه بنویسین.مگه اینکه واقعا لازم باشه داستان رو به جای خاصی برسونین.


نقل قول:
دراکو که نمی توانست منظور از حرف اسکورپیوس را بفهمد ، بدون آن که به وی توجهی کند ، دستانش را محکم گرفت و به راه افتاد ....................

این حرکت دراکو کمی عجیب بود.میتونست بیشتر با اسکورپیوس بحث کنه.


نقل قول:
پدر بزرگت بعد از اون حادثه غیب شد و تنها نشونی هم که تونستیم ازش پیدا کنیم ، عصایش در میان تپه های غرب استرالیا بود .

- پس امیدی هست که بشه پدر بزرگ رو پیدا کرد ؛ مگه نه ؟

سرنخ خیلی خوبی به خواننده دادین.در واقع راه سوژه رو باز کردین.ولی در پست 174 اسکورپیوس اشاره شده که لوسیوس در آزکابانه.برای همین سوژه شما با این توضیح در تضاده.اگه این اشاره وجود نداشت این کار شما خیلی مفید و جالب بود.


نقل قول:
هرگاه با مشکلی رو به رو شدی فقط با سیریوس صحبت کنی .

به دنبال تلاش بی وقفه من برای اصلاح این اشتباه شما تکرار میکنم:
سیریوس بلک:sirius black
سوروس اسنیپ:severus snape

لطفا دقت کنید.این دو شخصیت خیلی با هم فرق میکنن.


پست شما خیلی روان و زیبا نوشته شده.خواننده رو همراه خودتون وارد ماجرا میکنید.ایده قدح اندیشه هم ایده خوب و جالبی بود.

اون مشکل گفتاری و نوشتاری شدن لحن پستتون تقریبا حل شده.البته شخصیتها کمی بیش از حد کتابی حرف میزنن ولی درمورد خانواده مالفوی این طرز حرف زدن کاملا باور پذیر و قابل قبوله.


نقل قول:
دراکو که از صحبت های اسکورپیوس کمی عصبانی شده بود با حالتی متکبرانه و بدون آن که به او حتی نیم نگاهی بیندازند گفت

- : یک بار دیگر هم به تو گفته بودم که هیچ چیزی وجود نداره که تو بخوای دربارش از کسی چیزی بپرسی

بهتره بین خود شخص و دیالوگش فاصله نذارین.این کار به پستتون یه حالت پراکنده میده.


در پست شما از اتفاقهای عجیب و غریب و بدون توضیح خبری نیست.داستان رو با منطق پیش بردین.

آخر پستتون سوالی رو مطرح کردین و بدون اینکه خواننده رو مجبور کنین که برای سوال شما جوابی پیدا کنه ادامه داستان رو به عهده نفر بعدی گذاشتین.کارتون خیلی خوب بود.


نقل قول:
با این که خیلی پست بدیه

اشتباه میکنین...خوب بود.


موفق باشید.




Re: سازمان اطلاعات و امنیت جادوگری
پیام زده شده در: ۳:۴۰ چهارشنبه ۲۴ آذر ۱۳۸۹
هاگرید عزیز شخصیتی که اینجا هست سوروسه نه سیریوس.سیریوس محفلیه.به لرد خدمت نمیکنه.
_________________________

- ها ، بله بله.الان متوجه شدم!اون...مثل بچه آدم میگین اون کیه یا ...؟
-ارباب...اسمشو نبر!
-اسمشونبر که خودمم!

لودو و سوروس به همدیگر نگاه کردند.
-ما هم تو راه به این نتیجه رسیدیم که این اسم خیلی برامون آشناس...نگو شما بودین!

لرد سیاه نگاه دقیقتری به مدارک انداخت.چشمانش از تعجب گرد و گردتر شد...رنگ سفید چهره اش به صورتی روشن و سپس قرمز تیره تغییر پیدا کرد.
-سریع همه اینا رو نابود کنین.بلیز!اون قسمت نیرنگهای دامبلدورو بده ببینم.

بلیزروی نزدیکترین صندلی لم داد.
-ارباب من نمیتونم این کارو بکنم!من فقط وقتی لازم باشه وارد عمل میشم.به نظر من از شخصیت مهمی مثل من در چنین کارهای پیش پا افتاده ای استفاده نکنین...

باران کروشیوهای لرد بلیز را از "مهم بودن" منصرف کرد.لرد سیاه سرگرم خواندن نیرنگهای دامبلدور شد.
-خب...لودو، این چیزایی رو که میگم بنویس.فردا صبح باید تو پیام امروز چاپ بشه.

آلبوس دامبلدور در سال دوم تحصیلش در هاگوارتز دانش آموز مشنگی بنام آریانا را که به برادرش گریندل والد توهین کرده بود به طرز فجیعی به قتل رساند.

قلم پر لودو از شدت تعجب شروع به جوهر پخش کردن کرد!
-ارباب؟آریانا دوستش نبود و خواهرش بود،مرگش در سال دوم نبود و بعد از فارغ التحصیلی بود!به طرز فجیع نبود و اشتباهی بود،گریندل والد هم برادرش نبود و دوستش بود...

لرد با عصبانیت حرف بودو را قطع کرد.
-حرف نباشه!تو بهتر میدونی یا من؟همینه که گفتم!مدرک هم داریم.سوروس، فورا مدارکش رو جور کن خودم امضا میکنم!

سوروس جور کردن مدارک را با مونتاژجادویی عکسهای دامبلدور شروع کرد.

لرد سیاه ادامه داد:
-خب...در سال سوم مدیریت پروفسور ولدمورت در هاگوارتز، آلبوس دامبلدور به ایشان مراجعه و درخواست شغل تدریس دفاع در برابر جادوی سیاه را کرد که با توطئه دو تن از اساتید هاگوارتز این شغل به دامبلدور داده نشد.

لرد با دیدن چهره پر از علامت سوال لودو چشم غره ای به او رفت و لودو فورا دریافت که همه این اطلاعات بشدت درست میباشند.

-خب لودو...این حکمم امضا کردم.حکم جلب مک گونگال و لوپینه.یعنی همون دو تا استادی که نذاشتن دامبلدور تدریس کنه.برین بیارینشون اینجا.با حکم وزارت برین که نتونن مقاومت کنن.باید بازجویی و مجازات بشن.ضمنا درباره سوابق جادویی ریموس لوپین هم باید تحقیقاتی صورت بگیره.بشدت بهش مشکوکم.سر راه اون بستنی فروشه رو هم دستگیر کنین.یادمه بچه که بودم بقیه پولمو پس نمیداد.وقتشه که یه احوالپرسی کوتاه باهاش داشته باشم.




Re: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۸:۵۷ دوشنبه ۲۲ آذر ۱۳۸۹
قلب برای ارباب؟!


بررسی پست شماره 131 گرینگوتز،گلرت گریندل والد:


پستتون طولانی بود ولی این طولانی بودن به هیچ عنوان خواننده رو خسته نمیکنه.چون با وجود طولانی بودن سرگرم کننده بود.دیالوگها و شکلکها و محتوای شاد پستتون اجازه خسته شدن به خواننده نمیده.

شخصیتهای پستتون خیلی ساده و راحت رفتار میکنن.کاملا خودمونی...این حالت در مورد همه شخصیتهای کتاب قابل قبوله بجز لرد سیاه!حتی در مورد دامبلدور هم میتونین اینجوری بنویسین.چون شوخی با دامبلدور موضوع عجیب یا جدیدی نیست.ولی در مورد لرد اینطور نیست.اینجور دیالوگهای طنز آمیز میتونه جالب باشه ولی بهتره اینو در مورد شخصیتهای دیگه بکار ببرین.نه مخوفترین جادوگر قرن.


رقابت گلرت با لرد در سیاه بودن سوژه بدی نیست ولی به شرط اینکه لطمه ای به کلیت شخصیت لرد نزنه.لرد شما کمی عجیب رفتار میکرد:
نقل قول:
لرد گفت: اگه اینقدر شاخی بیا با هم دوئل کنیم. گلرت گفت: پس چی فکر کردی میترسم؟ همین امروز بیا بریم باشگاه دوئل.



وارد کردن لرد به ماجرا زیاد جالب نبود.این شخصیتها دارن نظم دنیای جادویی رو به هم میزنن بدون اینکه به وضوح اعتراف کنن که مرگخوار هستن.ورود لرد میتونه کل این سوژه رو خراب کنه.


پستتونو زیادی شکلک بارون کردین...مخصوصا اون شکلکهای "زاخی و گلرت" و "کبری و نجینی" اضافی به نظر میرسیدن.


استفاده از سوژه های سایت(اشاره به تعطیل شدن باشگاه دوئل)ایده خوب و جالبی بود.


نقل قول:
پس از ساعتها تلاش سه جستجوگر(!) توانستند وارد صندوقی شوند که کسی در آن نباشد.

چرا اینا میخواستن وارد صندوقی بشن که کسی در آن نباشد؟!!ساعتها هم تلاش کردن!
سوژه اصلی این بود که اینا بدون توجه به قوانین و با توجه به ضعف وزارت، محتویات صندوقها رو جابجا و تصاحب کنن.دلیلی نداشت که بخوان پنهانکاری بکنن.


نقل قول:
به محض اینکه وارد شدند صدایی آمد....

اصولا بهتره پستتون رو در یک حالت کلی تر تموم کنین.وقتی پست اینجوری تموم میشه نفر بعدی مجبوره بشینه و نقشه شما رو تکمیل کنه و تصمیم بگیره که اون صدا چی بوده..بهتره دست نفر بعدی رو بازتر بذارین.مثلا بهتر بود تو همون جمله قبلی پست رو تموم میکردین.


خوب بود.

موفق باشید.




Re: ماجراهای مرموز مدرسه هاگوارتز
پیام زده شده در: ۲۱:۲۶ یکشنبه ۲۱ آذر ۱۳۸۹
ساعت ده همان شب...

آلبوس دامبلدور با شنیدن همهمه ای سراسیمه از اتاقش خارج شد.
-چه خبره؟مرگخوارا حمله کردن؟تامی برگشته؟اگه برگشته بگین برم ردای صورتی خالدارمو بپوشم...

پروفسور مک گونگال با حالتی گیج به دفتر اساتید اشاره کرد.صف بلندی از دانش آموزان در مقابل دفتر اساتید به چشم میخورد.
دامبلدور با عجله دانش آموزان را کنار زد و وارد دفتر شد.پروفسور پای به همراه سالازار پشت میز بزرگی نشسته بودند.

-خب پسرم...تو گفتی میخوای بری کدوم گروه؟
-پروفسور من سال ششم هستم.از رنگ قرمز خوشم نمیاد.چشممو میزنه...اگه ممکنه منو بفرستین هافلپاف.
-بله...بله...دین توماس به هافلپاف میره...نفر بعد!
-پروفسور من نمیخوام گروهمو عوض کنم.ولی از اون دختر اسلیترینیه خوشم میاد.میخواستم بدونم تالار خصوصیشون کجاس؟
-هوم...زیرزمین...زیر دریاچه.رمز ورودشم وزغ سه سره.برو موفق باشی!

پروفسور مک گونگال وحشتزده به میز نزدیک شد.
-پروفسور پای...شما دارین چیکار میکنین؟این خلاف قوانین مدرسس...بچه ها باید تو گروه خودشون بمونن.

سالازار که درحال چرت زدن بود با صدای مینروا از خواب پرید...دستی به ریشش کشید و از لای آن تکه کاغذی بیرون آورد.
-ولی ما مجوز داریم!ایناها!

مک گونگال مجوز را گرفت.

بدینوسیله اعلام میشود که پروفسور پای و پروفسور اسلیترین اجازه دخالت در گروهبندی دانش آموزان هاگوارتز را دارند.

امضا...مورت ولد لرد!


مینروا کمی فکر کرد.
-مورت ولد لرد؟چقدر این اسم آشناس!شاید از دانش آموزان قدیمی ما بوده.خداحفظش کنه.پس در وزارتخونه صاحب مقام و سمت شده...

دامبلدور ضمن تایید حرفهای مک گونگال سعی در متفرق کردن دانش آموزان داشت.
-کافیه دیگه...برین به خوابگاههاتون.تا پنج دقیقه دیگه میخوام همه شما تو تختخوابتون باشین...بچه جون...ردای تو چرا نقره ایه؟ما که گروه نقره ای نداشتیم اینجا!!

دانش آموز مورد اشاره آلبوس، با افتخار به نشان روی ردایش اشاره کرد.
-پروفسور پای دیدن من از هیچکدوم از گروهها خوشم نمیاد.برام یه گروه جدید تاسیس کردن.خودمم ارشدشم!عالیه نه؟

دامبلدور:همه زود برن به خوابگاهاشون!پروفسور پای و پروفسور اسلیترین.شما هم لطفا بساطتونو جمع کنید!

آگوستوس و سالازار دفترهایشان را جمع کردند و از اتاق اساتید خارج شدند.لبخند شیطانی روی لبهایشان نشان میداد که این تازه شروع کارشان است!




Re: بانک گرينگوتز-بانک جادوگران
پیام زده شده در: ۱۶:۱۴ شنبه ۲۰ آذر ۱۳۸۹
نفر بعد ساحره رنگ پریده ای بود که صدایش به سختی به گوش گلرت میرسید.
-صندوق شماره 365 لطفا.

گلرت نگاهی به لیست موجود در کامپیوترش انداخت.
-خالیه خانم!

ساحره در حالیکه سعی میکرد حداکثر فاصله خودش را با کبری حفظ کند کلید طلایی رنگی را که به گردنش آویزان کرده بود به گلرت نشان داد.
-چطور ممکنه؟من کلیدشو دارم.همه دار و ندار من اونجاس!

گلرت قهقه ای زد!
-همه دار و ندارت یه مجسمه طلایی و چند گالیون و یه آلبوم عکس بود؟

چشمان ساحره پر از اشک شد.با صدایی لرزان گفت:
-شما صندوق منو باز کردین؟اون مجسمه همه ثروت من و همسرمه...آلبوم عکس هم برامون خیلی باارزشه.خواهش میکنم.طلاها رو نمیخوام.اجازه بدین آلبوم رو بردارم.عکسای تنها پسرمون توشه.اسمشو نبر پسرمونو زنده زنده سوزوند...فقط برای اینکه مار وحشتناکش احساس سرما میکرد!

گلرت دست از خندیدن برداشت.حالت چهره اش جدی تر شد.
-هوومم...که اینطور!خب پسرت درراه خدمت به مار ارباب کشته شده...و باید بگم آلبومتم قربانی بازیگوشی کبری شد.ولی جنسش اصلا خوب نبود.بعد از قورت دادنش کبری دو ساعت دل درد گرفت.مجبور شدم ببرمش سنت....

ساحره دیگر نتوانست تحمل کند.هق هق کنان از آنجا دور شد.

گلرت لبخندی زد و سر کبری را نوازش کرد.
-نفر بعد...

زاخاریاس با شال گردن براقی که دور گردنش انداخته بود به میز گلرت نزدیک شد.
-فعلا نفر بعدی وجود نداره.این شال گردنو ببین!به محض اینکه دیدمش فهمیدم خیلی بهم میاد!تو صندوق اون یارو چوب دستی سازه پیداش کردم.نمیدونی ملت چه چیزایی تو صندوقاشون گذاشتن!واقعا جالبه.موافقی بریم یه گشتی بزنیم؟!




Re: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۲۳:۳۹ جمعه ۱۹ آذر ۱۳۸۹
روفوس با دیدن ماموران به چهار مرگخوار پشت سرش اشاره کرد.
-بچه ها بیایین تو..هوا پسه!

پنج مرگخوار در مقابل چشمان متحیر ماموران سابق وزارتخانه وارد اتاق شدند.یکی از ماموران نگاه دقیقی به مرگخواران انداخت.
-تو...تو...آنتونین دالاهوف نیستی؟!!!

آنتونین نگاه پرسش آمیزی به روفوس انداخت.
-من آنتونینم؟

روفوس چهره متفکری به خود گرفت.
-هووووم...فکر میکنم باشی!

آنتونین ذوق زده رو به مامور کرد.
-بله بله...هستم.من آنتونین دالاهوف، ایشون روفوس اسکریم جیور،اوشون لینی وارنر،اون یکی شون نارسیسا....

برونکا درحالیکه پشت میزش سنگر گرفته بود با صدایی لرزان پرسید:
-آ...آخه...ش...شما مگه م...مرگخوار نیستین؟

آنتونین لبخند دوستانه ای زد.
-مرگخوار؟اوه...نه!ارباب به سلامت باد!ما هرگز طرف جادوی سیاه نرفتیم.آواداکدوارا...

ماموران وزارتخانه به سرعت عکس العمل نشان دادند.درحالیکه جسم بی جان برونکا جلوی پای آنتونین سقوط میکرد هر سه مامور با دستپاچگی در جیبهای گل و گشاد ردایشان به دنبال چوب دستی میگشتند.مشخص بود که در آن لحظه انتظار هیچ حمله ای را نداشتند.قبل از اینکه موفق به انجام کاری شوند با طلسمهای مرگخواران نقش زمین شدند...

چند ثانیه بعد در اتاق رئیس باز شد و چند پرستار وحشتزده وارد اتاق شدند.
-چی شده؟این سروصداها برای چی بود؟ما فکر کردیم نور طلسم...یا ریش مرلین...این جسدا اینجا چیکار میکنن؟جناب رئیس چرا اونجا افتادن؟حالشون خوبه؟

آنتونین با خونسردی جواب داد:
-جسد؟کدوم جسد؟من جسدی نمیبینم...تو میبینی روفوس؟

روفوس با اشاره سر تکذیب کرد...آنتونین ادامه داد:
-و در جواب سوالتون باید بگم بله!من حالم کاملا خوبه.

پرستار نا خودآگاه چند قدم عقبتر رفت.
-شما؟

آنتونین نشان ریاست را با خشونت از ردای برونکا کند و به کمک نارسیسا به ردای خودش وصل کرد.
-بله!من...رئیس جدید بیمارستان.نشان ریاستم رو نمیبینی؟حالا این چهار تا مگس رو _اشاره به اجساد_که به تایید من و همکارانم به مرگ کاملا طبیعی مردن به سردخونه منتقل کنین.بعد برگرد اینجا ببینم امروز چه کارایی باید انجام بدیم.

پرستار به سرعت اطاعت کرد.میدانست چاره دیگری ندارد.نه وزارتی وجود داشت که از آنها دفاع کند و نه وزیری و نه محفل ققنوس یا هیچ پرنده دیگری...اجساد در یک چشم به هم زدن غیب شدند.پرستار با طومار بلندی که در دست داشت به آنتونین نزدیک شد.
-امممم....همین چند دقیقه پیش یه بیمار اورژانسی آوردن.فکر میکنم بهتر باشه خودتون معاینش کنین.




Re: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۲:۰۳ پنجشنبه ۱۸ آذر ۱۳۸۹
بررسی پست شماره 194 مرگخواران ردیایی،ویکتور کرام:


ویکتور عزیز


شروعتون اشکال داشت!

این آخر پست قبلیه:
نقل قول:
لرد ولدمورت نزدیک ترین شئی سنگین دم دستش را برداشت و تهدید آمیز گفت: مطمئنی؟

و این شروع پست شما:
نقل قول:
لرد شئی را زیر ردایش مخفی کرد و منتظر ماند،آلبوس سختی بر زبانش بیاورد.

لرد داشت آلبوس رو تهدید میکرد.شما با پنهان کردن شیء اون حالت رو کلا از بین بردین.اونم وقتی که دیگه دیر شده بود!


نقل قول:
اما قبل از اینکه آلبوس حرف خود را تمام کند، لرد شئی را محکم از پشت به کله ی آلبوس کوباند و لحظه ای بعد آلبوس بیهوش بروی زمین افتاد.

لرد سریعا آنجا را ترک کرد و مخفیانه خود را به بیرون غار رساند.

لرد سیاه چوب جادو داشت و میتونست تو جزیره جادو کنه.نیازی به این کارهای مشنگی نبود.اون حرکت پست قبل(برداشتن شیء)فقط یه حرکت نمایشی تهدید آمیز بود.اگه قصد داشتین آلبوس رو به این روش بیهوش کنین بهتر بود اول بلایی سر چوب دستی یا نیروی جادویی لرد میاوردین.علاوه بر این از آلبوس بعیده تا این حد حماقت به خرج بده و به این روش بیهوش بشه.کلا لرد رو کمی سرسری و عجولانه از غار نجات دادین.


نقل قول:
-خوب من میگم برای پیدا کردن ارباببه دسته های دو نفره تقسیم میشیم و هر دسته جداگانه به دنبال ارباب میره.چطوره ؟!

این کار تو بیشتر سوژه ها انجام میگیره.تقسیم کردن سوژه...در مرحله اول جذاب به نظر میرسه ولی بشدت برای سوژه مضر و مخربه.وقتی این کارو انجام میدین سوژه چند تکه میشه.نفر بعدی نمیدونه درباره کدوم دونفر بنویسه؟نفر بعد از اون چی؟این کار هیچ فایده ای نداره.فقط در آینده ای نه چندان دور سوژه رو گره میزنه.و نفرات بعدی مجبورن به هر روشی شده دوباره این همه آدم رو دور هم جمع کنن که معمولا هم موفق نمیشن!


جمله هاتون خیلی بهتر از قبل شده.از توصیفات خنده دار یا مضحک خبری نیست.در این دو مورد خیلی پیشرفت کردین.توصیف موقعیتها و اتفاقا رو خیلی خوب انجام دادین.

پستتون کوتاه و خلاصه بود.


نقل قول:
روفوس درحال قدم زدن در جنگل بود که ناگهاننارگیلی محکم به سر او خورد و بعد بی هوش بروی زمین افتاد. -همین بود !همین بود ! این را به غار برد !

بیهوش کردن روفوس کار جالبی بود.مخصوصا با توجه به خوابی که لرد دیده و احتمالا قراره بلایی سر روفوس بیاد.این کارتون یعنی احترام به پستها و نویسنده های قبلی.


به نظر من این پست با پستهای قبلی شما فرق میکرد و از خیلی از نظرا بهتر از پستهای قبلیتون بود.مشکلاتی برای سوژه ایجاد کرده، ولی در مرحله ای که دارین یاد میگیرین و قدم به قدم جلو میرین اهمیتی نداره.همینجوری میتونین بفهمین که سوژه رو چطوری به بهترین و در عین حال جالبترین شکل ممکن پیش ببرین.


موفق باشید.

_______________________________
بررسی پست شماره 205 زندگی به سبک سیاه،نیکلاس استبنز:

عجب اسم سختی!

پستتون کوتاه و خلاصه اس.هیچ توضیح طولانی و هیچ پاراگراف سنگینی نداره.همین حالتش خواننده رو جذب میکنه که پست رو بخونه.سعی کنین همیشه تا جاییکه میتونین موضوع رو کش ندین.اگه حرف خاصی برای گفتن ندارین و فقط قصد نوشتن و ادامه دادن دارین، کوتاه نوشتن مفیدتره!


شروعتون هم خوب بود.با مشخص کردن مکان و بدون هیچ مطلب اضافه ای، درست از پست قبلی ادامه دادین.

موقع تایپ کردن بیشتر دقت کنین.یا قبل از ارسال یه بار دیگه پستتونو بخونین.بعضی از اشتباهای تایپی اثر بدی روی خواننده میذارن.

شک کردن محفلی ها به دوپینگ مرگخواران به موقع و بجا بود.


نقل قول:
بعد از سر و صدا زیاد سر شرکت کردن در مسابقه و بزن بزن بالاخره لوپین انتخاب شد.

در خط آخر پست قبلی بطور واضح گفته شده که سه نفر باید برای مرحله بعد انتخاب بشن.این اشتباه جزئیه ولی بشدت به روند ماجرا لطمه میزنه.چون نفر بعدی اگه یه عضو بی تجربه باشه گیج میشه که چیزی رو که تو پست قبلی عنوان شده در نظر بگیره یا پست شما رو...همونطور که میتونین ببینین نفر بعدی شما(آنتونین دالاهوف) مجبور شده اول پستشو احتصاص بده به اصلاح این اشتباه.برای همین بهتره کمی بیشتر دقت کنین.


نقل قول:
بارتی که باز هم به عنوان نماینده مرگخوار ها انتخاب شده بود، با غرور وارد شد و در صندلی جلوی جیمز نشست و یک به جیمز زد.

جایی که میتونین از کلمات استفاده کنین سعی کنین شکلک رو جایگزین کلمه نکنین چون به هیچ عنوان نمیتونه همون حس رو منتقل کنه.شکلک جایی کاربرد داره که با کلمات نمیشه حالت شخصی رو توصیف کرد.یا اینکه توصیف کردنش پست رو بیخودی طولانی میکنه و بهش لطمه میزنه.

بارتی در مرحله قبل مسابقه داده بود.البته در حالت عادی این یه اشکال نیست.چون قبل از پست شما هیچ قانونی عنوان نکردیم که دوباره نمیتونین انتخابش کنین.ولی از نظر جذابیت ماجرا یه اشکاله.همیشه سعی کنین داستان رو به جذابترین شکل ممکن ادامه بدین.منطق رو فراموش نکنین ولی تا جاییکه روند داستان بهتون اجازه میده خلاقیت به خرج بدین.خودداری از تکرار و پیش نبردن ماجرا به عادی ترین و پیش پا افتاده ترین شکل ممکن میتونه کمکتون کنه.
مثلا برای همین قسمت داستان.این قسمت مربوط میشه به مرحله فکری مسابقه.شما باید قبل از نوشتن فکر کنین که اگه کی تو این قسمت شرکت کنه مسابقه جالبتر میشه.برای محفل لوپین رو انتخاب کردین.لوپین جادوگر عاقل،منطقی و باهوشی بود.اصولا شرکتش در این قسمت نمیتونه چیز جالب یا جذابی داشته باشه.در مورد تک تک شخصیتها فکر کنین و مناسبترینشون رو وارد کنین.


آخر پستتون خوب بود. مرحله رو شروع کردین و بقیه ماجرا رو گذاشتین به عهده نفر بعدی.

موفق باشید.


ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۸۹/۹/۱۸ ۲:۰۶:۰۸



Re: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۲۳:۰۱ سه شنبه ۱۶ آذر ۱۳۸۹
خلاصه:

قراره که مسابقه جادوگران آهنین برگزار بشه.محفلی ها و مرگخوارا برای رقابت با هم در مسابقه شرکت میکنن.هر دو گروه قول میدن که هیچ نوع دوپینگی نکنن.
محفلی ها بدون دوپینگ به محل مسابقه میان ولی مرگخوارها از میوه انرژی زایی که آگوستوس بهشون داده میخورن(هیچکدوم بجز آگوستوس نمیدونن که اون میوه انرژی زا بوده)...
مسابقه شروع میشه.مرحله اول حمل غولهای غارنشینه.قرار میشه از طرف محفل جیمز و از طرف مرگخواران بارتی این مرحله رو انجام بدن.ولی قبل از شروع مرحله اول، ماموران مبارز با دوپینگ سر میرسن و میخوان از شرکت کننده ها تست دوپینگ بگیرن!
آگوستوس اعتراض میکنه!
______________________

لرد با عصبانیت بطرف آگوستوس برگشت.
-ولی چی؟

آگوستوس وحشتزده نگاهش را به زمین دوخت.کمی فکر کرد...
-ارباب...این توهین به شما نیست؟وسط مسابقه اومدن میگن میخواییم تست بگیریم؟اینا الان دارن تمرکز بارتی رو به هم میزنن.

لرد سیاه به بارتی که با بی خیالی درحال کمربند مخصوص مرحله اول است نگاه میکند.
-راس میگی...بچه ترسیده.همین چند دقیقه پیش احساس کردم موقع حرف زدن لکنت زبان پیدا کرد...شماها خجالت نمیکشین تمرکز شرکت کننده ها رو به هم میزنین؟اگه قرار بود تستی گرفته بشه یا اول مسابقه باید انجام میشد یا آخرش...حالا از جلوی چشمام دوربشین!

ماموران مبارزه که به اندازه کافی از مصاحبت مستقیم با اسمشو نبر استفاده کرده بودند به سرعت محوطه را ترک کردند.طولی نکشید که از بلندگوی ورزشگاه اعلام شد که تست دوپینگ پس از پایان سه مرحله از هر دو گروه گرفته خواهد شد.

لرد سیاه با لبخندی پدرانه ضربه ملایمی به شانه بارتی زد و به قسمت مخصوص گروه خودش برگشت.

صدای گزارشگر در ورزشگاه پیچید:
شرکت کننده ها آماده اند؟دو غول غارنشین رو تا خط قرمز حمل میکنید.استراحت وسط راه مجازه.کشتن،تکه تکه کردن و استفاده از هر نوع وسیله ممنوعه.هیچ نوع آسیبی نباید به غولها برسه.آخر خط، غولها توسط ماموران کنترل غول(!)کنترل میشن...آماده؟سه...دو...یک!شروع!

بارتی با سرعتی باور نکردنی غول را بلند کرد و مانند پرکاه روی دوشش انداخت و دوان دوان بطرف خط قرمز حرکت کرد.

پنج ثانیه بعد درحالیکه جیمز نفس نفس زنان با انگشت شست دست چپ غول کلنجار میرفت، سوت داور به گوش رسید...
-تمام....برنده مرحله اول...بارتی کراوچ از گروه سیاهنین!

صدای تشویق طرفداران لرد و گروهش ورزشگاه را به لرزه درآورد.لرد سیاه لبخند خفیفی زد و دستی برای هوادارانش تکان داد.صدای فریاد تماشاگران بلندتر شد...


گزارشگر مسابقه:
مرحله دوم تا دقایقی دیگر آغاز خواهد شد.این مرحله ارتباطی به قدرت بدنی نخواهد داشت.هر گروه پنج دقیقه فرصت دارد که سه نفر را برای شرکت در این مرحله انتخاب کند.








هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.