هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: ايستگاه كينگزكراس
پیام زده شده در: ۱۳:۰۵ جمعه ۱۵ آذر ۱۳۹۸
پروفسور بینز داشت از اون اطراف رد میشد که صدایی شنید.
- نمی‌برینمون هاگوارتز؟ خسته شدیم بابا.

هیچوقت نباید هیچ جادوآموزی در هیچ جای این کرده ی خاکی ناراضی باشد! این شعار بینز بود، پس به سمت جادوآموزها رفت.
- کلاسهای آموزشیِ چگونه به هاگوارتز برسیم + 1100 راهِ رهایی از شر معلمان نفهم! با تخفیف 65 درصدی تا 30 دقیقه ی دیگه آغاز میشه.

شما چه حسی پیدا می‌کردین اگر که یه روح بدون مقدمه بیاد جلوتون و بخواد براتون سمینار بذاره؟! خب احتمالا شوکه می‌شدین یا می‌ترسیدین، اما اِما دابز فرق داشت!
- پروفسور میشه بقیه ی کلاس‌هاتون رو هم اعلام کنین؟!

اما پروفسور حرف اما رو نشنید، چون مشغول بحث با پروفسور مگ گوناگال بود.
- میتونیم بندازیمشون تو چمدون و از اینجا پرتابشون کنیم تا برن هاگوارتز!


آروم آقا! دست و پام ریخت!


پاسخ به: دفتر اساتيد
پیام زده شده در: ۱۲:۵۰ دوشنبه ۱۱ آذر ۱۳۹۸
سلام به همگی!

هوریس!
خیلی ممنونم که نظرتو گفتی و نقدتو کردی، چون بالاخره منم صرفا یه عضو عادی ام و خیلی از داوری و نقد چیزی حالیم نیس
بابت اون قضیه ی پلویز خودم دو دل بودم که امتیاز رو کم کنم یا نه، که با صحبت و مشورت با داورای لیگ کوییدیچ تصمیم گرفتم این کار رو بکنم و نقدی که کردی نسبت به داوریِ منم درسته و قبول دارم و متقاعد شدم در واقع با گفته هات. بالاخره گفتم، همه ی اینا از بی تجربگی میاد.
به هر حال، نمره داده شده و تیمتونم برده، حرف اضافی نزن پس حالا اگه که برات مهمه اون دو امتیاز، راستش من مشکلی با تغییر امتیازات ندارم.

و من الله توفیق


ویرایش شده توسط تام جاگسن در تاریخ ۱۳۹۸/۹/۱۱ ۲۱:۱۳:۱۴

آروم آقا! دست و پام ریخت!


پاسخ به: تابلوی شن پیچ زندان (اعلامیه های آزکابان)
پیام زده شده در: ۱۱:۵۷ چهارشنبه ۱۵ آبان ۱۳۹۸
به نام دولت نظافت و تقارن

شب زیبایی بود. ماهتاب همچون سنگی گرانبها در آسمان می درخشید و روشنایی خود را به زمینیان ارزانی می کرد. صدای سمفونی آرامش بخش جیرجیرک ها در زیر روشنایی ستارگانی که مانند چلچراغ هایی بلورین شهرها و خیابان ها را روشن می کردند، نوازش گر گوش هر شنونده ای بود. گویی شب با در آغوش کشیدن خانه ها، آن ها را غرق در آرامش خاص خود می کرد. خانه ی ریدل نیز یکی از هزاران خانه ای بود که در آرامش شب غرق شده بود.

-
دیگه صبح شده بود و خبری از آرامش شاعرانه شب نبود. اون روزم مثل همه روزای معمولی دیگه تو خونه ی ریدل ها شروع شده بود. صدای جارو کشیدن گابریل و جیغش بعد از دیدن بی نظمی و کثیفی شدیدی که از توان تحملش خارج بود. گابریل از وقتی که وزیر شده بود آستانه ی تحملش به شدت پایین اومده بود. اینو می شد خیلی راحت از دومین جیغ کشداری که حتی تام هم از محاسبه ی فرکانسش عاجز بود، متوجه شد.

جیغ های گابریل داشتن کم کم از میانگین قابل قبول بالا می زدن که همه مرگخوارا فورا جلوی در اتاقی که گابریل به صورت رندوم تصمیم گرفته بود پاکسازی روزانه رو از اونجا شروع کنه، جمع شدن. از سر و کول هم بالا رفتن و یه دیوار انسانی درست کردن تا جلوی راه صدای جیغو بگیرن و باهاش وارد مذاکره شن و خیلی متمدنانه و به دور از خشونت، صدا رو راضی کنن تا از زیر در وارد اتاق اربابشون نشه و بره تو گوشش و بیدارش کنه و مورد غضب واقع شن.

-
- گب؟! چی شده؟
- کثیفی... بی نظمی... بوی بد... خرده چوب... کثیف... کثیف...
- صب کن ببینم اصلا... اینجا مگه اتاق هوریس نیست؟ پس خودش کجاس؟
- تو جارو!
- هوریسو انداختی تو جارو؟
- آره... شکسته بود. خرده چوب شده بود!

و از حال رفت...

-
اما اینبار جیغ گابریل نبود که!
بله مرگخواران همه شوکه شده بودند.

ظهر همان روز

- به خبری که هم اکنون به دست خبرگزاریِ جادوگر تی وی رسیده، گوش فرادهید. صبح امروز، داد و شیون هایی که از عمارت ریدل به گوش می‌رسید شهر رو فرا گرفته بود، به همین منظور خبرنگار ما به منطقه اعزام شده تا مارو در جریان آخرین اقدامات و اتفاقات انجام شده قرار بده. باقیِ ماجرا رو از زبون خبرنگار اعزامی بشنوید.

زاویه ی دوربین عوض شد، صحنه لحظه ای تاریک شد و ثانیه ای بعد دوربین خبرنگار رو نشون می‌داد.
- سلام به همگیِ بینندگان محترم، تصویر من رو از روبروی عمارت ریدل ها جایی که از صبح امروز صداهای عجیبی به گوش می‌رسید، می‌شنوید. طبق گفته ی شاهدین و سامعینِ عینی و سمعی ماجرا، صبح امروز حوالی ساعت 9، که طبق عادت گابریل دلاکور در حال تمیز کردن عمارت بوده است، با جسدِ خشک شده ی هوریس اسلاگهورن روبرو شده است، طبق تحقیقات واحد خبر، هوریس عادت داشته تا هرشب با سِرُمی از نوشیدنیِ کره ای به خواب برود، اما امروز صبح ترکیبات عجیب تری درون سرم هویدا شده است. دروئلا روزیه، مدیر آزکابان در حال پیگیری ماجرا و مضنونین است. خبرنگار اعزامیِ جادوگر تی وی، حمید معصومی نژاد، خانه ی رررررریدل ها!

چند روز بعد

شهر در روزهای اخیر امن و امان بود، یعنی تا قبل از امروز...
آگلانتاین پافت، پیپی پیپ کش معروف لندن، بر حسب عادت از خواب بیدار شد، نونش را توی توستر گذاشت، آب گرمکن را روشن کرد و دوش صبحگاهیش را گرفت، بعد از حمام قهوه اش را سر کشید و پیپش را بار گذاشت، پک اول را زد، طعم همیشگی را نمی‌داد، طعمی بین لیمو و پرتقال می‌داد، عجیب بود. با خودش فکر کرد شاید اشتباه کرده است، پک دوم را زد. نه اشتباه نمی‌کرد! خودش بود، سم معروف، سمی که به خوبی می‌شناختش، به سمت کمد شیرجه زد تا پادزهرش را بنوشد، اما امان از شک و تردید که سرش را به باد داد...

اخبار جادوگر تی وی

- این روند هنوز ادامه دارد، بازهم مرگی دیگر در شهر و بازهم جنازه ای خشک شده و تار مویی خشن، تار مویی شبیه به گرگینه ها! شهر دوباره ناامن شده است.

این حرف ها مانند زهری بر تن سرد شهر لندن بود، مردم نگران از سرانجام دو کشته ی قبلی و نگران تر نسبت به آینده ی خود بودند و سر از پا نمی‌شناختند و در این میان، پرکار ترین فرد، ارنی پرنگ راننده ی معروف اتوبوس شوالیه بود که از صبح تا پاسی از نیمه شب مسافران رو به ایستگاه کینگزکراس می‌رساند که مقصد اکثرشان جایی غیر از خارج شهر نبود.
امشب هم، بعد از پایان روزی طاقت فرسا در حال بازگشت به خانه بود...
- آخیش، بالاخره امروزم تموم شد. من دیگه پیر شدم، باید به فکر بازنشستگی باشم، عه! این بو از کجا میاد؟

ارنی از اتوبوس پیاده شد و به سمت کاپوت رفت، کاپوت اتوبوس را بالا زد و مشغول چک کردن شد. اما افسوس که سایه ی ماه شومِ کامل و گرگینه ی بالای سرش را ندید...

- ادامه ی ناامنی ها در شهر! امروز جنازه ی ارنی پرنگ پیر، راننده ی مرموز اتوبوس شوالیه هم، خشک شده، در کنار اتوبوسش پیدا شد. بازهم ردپای یک گرگینه در این اتفاق به چشم می‌خورد.

سدریک با وردی تلویزیون ماگلی را خاموش کرد و به سمت کتابخانه اش به راه افتاد، باید مقاله ی ماگل شناسی اش را تموم می‌کرد، سدریک ناراحت بود. اما نگران نه، آخر چه کسی قصد جان یک جادوآموزِ جوان را که کار به کار هیچ‌کسی ندارد می‌کند؟
سدریک همانطور که با خود صحبت می‌کرد، کتاب "ادیسون، شرور یا ناجی؟" را باز کرد. محو نوشته ها شده بود، در حدی که لحظه ای تکان خوردن قفسه ی کتاب هارو نشنید...

- چهارمین کشته! چه کسی مسبب این جنایت هاست؟ همانطور که احتمالا خبردار شدید، امروز جسد جادوآموز، سدریک دیگوری جوان در کتابخانه اش در حالی که کتابی به درون سرش فرو رفته بود پیدا شد. بازهم مثل کشتگان قبلی، مویی از یک گرگینه... چه کسی پاسخگوست؟

دادگاه ویزنگاموت

مروپ گانت برای بار ششم توضیحاتش رو ارائه داد، او در زمان کشتار اصلا داخل شهر نبود، اما قاضی دروئلا روزیه، گوشش به این حرف ها بدهکار نبود.

- بانو مروپ برای بار آخر می‌پرسم، آیا شما قاتل چهار فرد بی‌گناه هستید؟ تمام شواهد علیه شماست خانم، بیشتر از این وقت دادگاه رو نگیرید.

مروپ با خودش فکر کرد، او از زمانی که تصمیم به راه اندازیِ ارتش گرگینه ها گرفته بود، جانش را کف دستش گذاشته بود. به اندازه ی کافی هم عمر کرده بود، پس دیگر مقاومتی نکرد.
- بله! آلکتو هم با من هم دست بود. ما تصمیم گرفته بودیم تا شهرداریِ لندن رو ازآن خودمون کنیم. از مردم عذرخواهی می‌کنم.

قاضی چوبش را بر روی میز کوبید.
- پس بر طبق شواهدات و اعتراف مضنون، مروپ گانت و آلکتو کرو، به عنوان قاتل ارنی پرنگ، سدریک دیگوری، آگلانتاین پافت و هوریس اسلاگهورن شناخته می‌شوند و به حبس ابد در بخش فوق سریِ آزکابان محکوم می‌شوند. پایان دادگاه!

مردم شادمان از دستگیر شدن قاتل زنجیره ای در خیابان ها شادی می‌کردند، هرکسی به نوبه ی خودش به دیگری این اتفاق را تبریک می‌گفت، شهروندان به شهر خود باز می‌گشتند، همه چیز درحال درست شدن بود. اما...

شمال لندن

دروئلا به آرامی از تپه بالا رفت، امشب وقتش بود، ساعت نیمه شب را نشان داد، او به وظیفه اش عمل کرده بود و حتما رئیسش، فنریر گری بک خوشحال میشد. دروئلا خم شد.
- آئووووووو!

---------------------------------------

بعد از شکایت رابستن لسترنج از مروپ گانت و حاضر نشدن مروپ در دادگاه، او به زدن دو پست در دو هفته محکوم می‌شود.
آلکتو کرو هم به دلیل شکایت از وزیر سحر و جادو، گابریل دلاکور، که خلاف قانون می‌باشد به زدن یک پست در یک هفته محکوم می‌شود.
آگلانتاین پافت، ارنی پرنگ، هوریس اسلاگهورن و سدریک دیگوری هم به دلیل نرساندن خود به مسابقه ی هالی‌پاف با وجود ثبت نام و تمدید مسابقات به زدن دو پست در دو هفته محکوم می‌شوند.
جوزفین مونتگومری هم پس از سالیان سال گذراندن محکومیتش در آزکابان اکنون آزاد است.

لازم به ذکر است در صورت انجام ندادن جریمه توسط زندانیان، احکام آنها افزایش پیدا خواهد کرد.


تام جاگسن،
معاون آزکابان
تصویر کوچک شده


ویرایش شده توسط تام جاگسن در تاریخ ۱۳۹۸/۸/۱۵ ۱۲:۰۹:۰۱
ویرایش شده توسط تام جاگسن در تاریخ ۱۳۹۸/۸/۱۵ ۱۲:۱۰:۱۲
ویرایش شده توسط تام جاگسن در تاریخ ۱۳۹۸/۸/۱۶ ۲۱:۰۷:۳۷

آروم آقا! دست و پام ریخت!


پاسخ به: آموزشگاه مرگخواری
پیام زده شده در: ۲۳:۵۰ پنجشنبه ۹ آبان ۱۳۹۸
تصویر کوچک شده

خلاصه:

میزان سیاه بودن مرگخوارها در بازرسی وزارتخونه تایید نشده. لرد سیاه همشونو اخراج کرده. مرگخوارای گرسنه به یه گله گوسفند می رسن. فنریر مسئول تهیه(شکار) یک گوسفند می شه.
بعد در لحظه ی آخر رودولف شیفته ی گوسفند ماده میشه و اجازه ی شکار کردنشو نمیده. بلاتریکس هم برای تلافی با یه بز پیر روی هم ریخته.
..............................

- بلای من!
- جانم بزی جونم؟

برای هشتمین بار پیاپی این دیالوگ بین بلاتریکس و بز پیر رد و بدل شد، اما مشکل این بود بز ماجرای ما آلزایمر داشت و دوباره حرف را تکرار می‌کرد.
- بلای من!
- جانم؟
- بل...

و سر بز مذکور بنده ی خدا قطع شد! بالاخره بلا بود دیگر و نمیشد بیشتر از این ادامه داد بزی رو دیگه

- گوسفندیَم!

شپرررررررق!

بلاتریکس ضربه ی عمیقی به گوش رودولف نواخت! بِلا دوباره بلایی بَلا شده بود!


آروم آقا! دست و پام ریخت!


پاسخ به: شوالیه های سپید
پیام زده شده در: ۱۷:۵۲ پنجشنبه ۹ آبان ۱۳۹۸
تصویر کوچک شده

- فسوووووس!

نجینی به پشت سَر سِِر کادوگان خیره شد و این فریاد را کشید.

- تو را چه شده است ای چنبرک؟

نجینی دوباره فریاد کشید، اما سر کادوگان بازهم به ذهنش خطور نکرد که برگردد و پشت سرش رو نگاه کند. محفلی بود دیگر...

- فیسسسسس!

سر این دفعه فهمید که هر اتفاقی هست، داره پشت سرش می‌افته. پس سرش رو برگردوند.
- بیا به جن...

هاااااام

موجود غول پیکر سر کادوگان را غورت داد!


ویرایش شده توسط تام جاگسن در تاریخ ۱۳۹۸/۸/۹ ۱۸:۱۵:۴۵

آروم آقا! دست و پام ریخت!


پاسخ به: حمله!!!!!!
پیام زده شده در: ۲۳:۳۱ چهارشنبه ۸ آبان ۱۳۹۸
- ارباااااااااااااااب!

تام خیلی از دیدن اربابش شاد شده بود!

- تو ما رو از کجا شناختی؟
- ارباب جسارتا خیلی تغییر چهره تون ضایعست.

دقایقی بعد...

- خب ارباب تموم شد!

لرد ولدمورت چهره جدیدش را در آینه بر انداز کرد.

- ارباب بسیار تینیجری شدید! یکمی دندوناتون رو هم جابجا کردم امیدوارم سدریک ناراحت نشه.

لرد تازه داشت تغییرات بزرگ را احساس می‌کرد.


ویرایش شده توسط تام جاگسن در تاریخ ۱۳۹۸/۸/۸ ۲۳:۳۴:۴۵

آروم آقا! دست و پام ریخت!


پاسخ به: تالار جشن ها (بالماسکه ی سابق)
پیام زده شده در: ۲۱:۱۳ چهارشنبه ۸ آبان ۱۳۹۸
تصویر کوچک شده

خلاصه:

جام آتش داره برگزار می شه و اسم رون ویزلی به همراه سه قهرمان دیگه(فلور و ویکتور و سدریک) از توی جام در اومده. رون مجبوره تو مسابقه شرکت کنه.
مرحله اول مبارزه با تارعنکبوت ها بود که تموم شد. مرحله دوم هم رمز گشایی شده. رون باید فردی رو که ازش متنفره، از یه موقعیت مرگ آور نجات بده.
سپس، رون توی راهروهای هاگوارتز به گابریل دلاکور، که در حال تمیز کردن کف راهروها بود، برخورد. بعد تی که الیافش رو از دست داده بود، به قصد به دست آوردن موهای رون و استفاده از اون ها به عنوان الیاف خودش، به رون حمله کرد اما در لحظه ی آخر هرمیون وارد شد و تی به در خورد و پرتاب شد.
حالا هرمیون، رون رو به درمانگاه برده تا معاینه بشه.
-------------------------------------------
در درمانگاه مادام پامفری

- بابا چندبار بگم؟! تی گابریل زبون در آورده بود... میخواست موهامو بِکَنه!

رون برای بار هشتم داستان تیِ بی الیاف گابریل و موهایِ هویجی رنگش رو برای مادام پامفری تعریف کرد و مادام پامفری هم برای بار هشتم او را "خواب زده" خطاب کرد.

- ببین رون، من می‌دونم. درکت می‌کنم. مسابقه سنگینه بالاخره هر آدمی هم یه ظرفیتی داره، یکم بخواب خوب میشی.

رون تلاش کرد تا خودش رو آروم کنه... بیشتر تلاش کرد... خیلی بیشتر حتی! اما نمی‌تونست واقعیت رو از خودش پنهون کنه، پس تصمیم گرفت تا تی رو پیدا کنه و اونه به همه نشون بده تا حرفش ثابت بشه.
-

کلاس نجوم و ستاره شناسی

- سلام! چطورین بچه ها؟ من رکسان ویز...

همونطور که رکسان در حال معرفی کردن خودش به جادوآموزا بود، تی از پشت بهش نزدیک شد.
- خالی هستم! معلم نجو... وااااای!

تی روی سر رکسان پرید. اون صاحب الیافِ مورد نیازش رو پیدا کرده بود!


آروم آقا! دست و پام ریخت!


پاسخ به: كلاس دفاع در برابر جادوي سياه
پیام زده شده در: ۱۳:۴۲ جمعه ۲۶ مهر ۱۳۹۸
1- بالاخره تن به این ذلت دادم!
2-
- آخ! آی! اوی... رسیدم!

بوکات با کلی گیر و دار بالاخره تونست خودشو از مسیر پر پیچ و خمِ روده (از ارائه توضیحات بیشتر در رابطه با نحوه رسیدن به روده معذوریم! :oh3:) به مغز تام برسونه.

- اینجا چرا میلرزه؟! عه عه... زلزله!

زلزله ای که بوکات ازش حرف میزد یه زلزله ی عادی نبود! در واقع صدای موسیقی ای بود که تام داشت گوش میکرد.

- الو سامان خودتی؟!
- نه والا من بوکاتم!

بوکات فکر کرده بود که مخاطب خواننده ی آهنگ خودشه!

- آخه مگه من تو رو که میگی چرا؟!

بوکات از شنیدن این حجم از فحش آب شد و به پایین تر از مغز تام رفت.
- از دست مرتیکه ی فحاش که راحت شدیم حالا اینجا کجاس؟

بوکات در جلوی خودش چندین حفره و لوله می‌دید که پر از مایعی به سرخیِ خون شهدای معظم جمهوری اسلامی توت فرنگی می‌دید!
- قیافش که به جای بدی نمیخوره.

بوکات در نزدیکیِ خودش گلبولی رو دید.
- سلام آقا/خانم گلبول!

گلبول مذکور چند ثانیه به بوکات و چهره ی عجیبش خیره شد و شنیده ها حاکی از این است که چند بسم الله الرحمن الرحیم نیز به زبان آورد! ()
- جنابعالی کی هستن میشی؟!
- بوکات هستم. خواستم ببینم اینجا کجای بدنه؟

گلبول به عقل بوکات شک کرد، البته بوکات اگه عقل داشت که وارد بدن یه میزبان خل و چل نمیشد!
- واقعا که! یعنی فهمیدن نکردی که اینجا قلبه؟

بوکات حق داشت نفهمه، چون تا حالا وارد قلب نشده بود، پس تصمیم گرفت دوباره به مغز که حوزه ی کاریِ اصلیِ خودش بود برگرده...

درون مغز تام...

بوکات چند ساعتی بود که سرگردان درون مغز تام رو برای کمی عقل و مغز می‌گشت اما هیچی که هیچی... برای همین تصمیم گرفت تا از مغز تام خارج بشه و وارد مغز شخص دیگری بشه، پس از گوش تام پایین پرید.

- خب میرم سراغ کی دیگه

اما وقتی به روبرویش نگاه انداخت دید که تام گوشه ای در حال کتاب خوندنه... اون وارد مغز رابستن شده بود!


ویرایش شده توسط تام جاگسن در تاریخ ۱۳۹۸/۷/۲۶ ۱۷:۳۲:۰۹

آروم آقا! دست و پام ریخت!


پاسخ به: سرسرای عمومی
پیام زده شده در: ۱۲:۳۸ جمعه ۲۶ مهر ۱۳۹۸
خلاصه: تام همیشه به هوش و درس‌خوان بودن معروف بود، ولی چند وقتی میشد که درس‌نخوان و بی‌هوش شده بود! دروئلا اعتقاد داشت این تغییر حالت تام به دلیل وجود موجودی به اسم "بوکات" در مغز تام است، او عقیده داشت بوکات‌ها موجوداتی هستند که در مغز جادوگران رخنه کرده و از فهم مطالبی که مغز با خواندن فرا میگیرد، جلوگیری میکند. حالا تام تصمیم داره که با حل کردن جدول هوشش رو برگردونه و دروئلا هم پشت قفسه ای کمین کرده و رفتارشو یادداشت میکنه!

------------------
- قارقور نمیشه؟

چشم چپ تام در حالی که داشت با یه عصب می زد تو سر چشم راست و با عصبی دیگر درد رو به مغز می‌فرستاد اینو گفت!

- قارقور؟! جان من قارقور؟! حالا من عقلم پریده شما چه مرگتونه؟

تام این حرفو زد و دوباره به فکر فرو رفت...
- مغز من!
- با من بودی؟!

مغز تام از این همه محبت یهویی دچار گرخیدگی شده بود.

- مغز جونم! میشه باهم دیگه فکر کنیم و جواب اینو بدست بیاریم؟

تام چندین دقیقه در سرش با مغز خود حرف میزد و آخر فریاد زد:
- فهمیدم! ققنوس میشه!

و دروئلا در دفتر خود یادداشت کرد:
نقل قول:
بوکات باعث رفتن به حالت عرفان و عشق ورزیدن بیشتر نسبت به اعضای بدن می‌شود!



آروم آقا! دست و پام ریخت!


پاسخ به: اعلام جرم
پیام زده شده در: ۱۹:۳۸ یکشنبه ۲۱ مهر ۱۳۹۸
به نام دولت نظافت و تقارن


رابستن!
مهر مادری خیلی چیز گران‌بهاییه! اصلا خیلی گران‌بها! مهر مادری از توی ما شروع میشه! از خود... مگه داری رماتیسم می‌نویسی؟ خب داشتم چی می‌گفتم؟ آها مهر مادر خیلی خوبه، بانو هم مهر مادری‌شون زیاد بود، ولی منم باهات هم نظرم، مهر مادری‌شون کم شده، خشن شده اند!

پس بانو مروپ گانت به دادگاه فراخوانده می‌شوند و باید تا 24 ساعت از خود دفاع کنند.

مهر مادری را در آزکابان پس بگیرید!

تصویر کوچک شده


ویرایش شده توسط تام جاگسن در تاریخ ۱۳۹۸/۷/۲۱ ۱۹:۴۲:۵۳
ویرایش شده توسط تام جاگسن در تاریخ ۱۳۹۸/۷/۲۱ ۱۹:۴۴:۰۱

آروم آقا! دست و پام ریخت!






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.