هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۲۲:۳۱ دوشنبه ۱۷ تیر ۱۳۹۸
مرگخواران در جدال با مرگ در تکاپو بودند اما هر دقیقه که میگذشت آب سرد از توانشان می کاست.

رابستن که از بینی اش قندیل آویزان شده بود، به سختی گفت:
_من خیلی خسته شدن میشه! کم کم خواب بر من مستولی هستن میشه!

بقیه مرگخوارا هم وضعیتی شبه رابستن را تجربه میکردند و ناامیدانه دست و پا میزدن و از اطرافشان غافل بودند.

_بانز! تو این وضعیت این شوخی که کلاهمو بکشی تو دریا اصلا جالب نیست... ولش کن ... عه...میگم ولش کن دیگه!
_چی میگی سو!؟ من خودمم بزور رو آبم! حالا چون من نامرئی و مظلومم بی خودی هم چیزو گردن من ننداز!

سو با آخرین قدرتش در دفاع از کلاه محبوبش تلاش کرد و آن را بیرون کشید اما کلاه تنها نبود! کلاهش مدعی تازه ای پیدا کرده بود که سو اصلا انتظارش را نداشت.
خرسی قطبی کلاه سو را در دهان داشت؛ سو که با دیدن هیبت عظیم خرس جا خورده بود ناگهان دستانش سست شد و خرس کلاه را با پنجه هایش گرفت و روی سرش گذاشت.
سو:
خرس قطبی:


در همین حین خرس های قطبی دیگر هم به سمت مرگخواران تازه و لذیذ هجوم می آوردند تا دلی از عزا در بیاورند.

جز ترس شدید از مرگ حتمی که حالا مطمئنا به سمت مرگخواران هجوم می آورد، هیچ چیز دیگری نمیتوانست قدرت باز کردن یخ بدن مرگخواران و فرارشان را به آنها بدهد.
اما سو باید کلاهش را پس میگرفت!
قوری هم هنوز درگیر درست کردن نقشه جغرافیایی بود.




Don't ask me why I still can't leave
This is where I feel at home
This is where my heart always belonged


پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۵:۰۸ دوشنبه ۱۷ تیر ۱۳۹۸
سلام جذاب مامانی!
این آجیلا رو مامان فقط برای پسر نابغه ش آورده که جون بگیره و در راه سیاهی به قله های موفقیت برسه!
اینم آورده که نقدی بفرمائه و مامانشو خوشحال کنه.




Don't ask me why I still can't leave
This is where I feel at home
This is where my heart always belonged


پاسخ به: بارگاه ملکوتی، شعبه خانه ریدل!
پیام زده شده در: ۱۲:۳۲ دوشنبه ۱۷ تیر ۱۳۹۸
خلاصه:

مرلین تو بارگاهش حضور داره و آرزوهای همه رو برآورده می کنه.
ولی مشکل این جاست که دیگه کمی گیج و حواس پرت شده و ممکنه نتیجه دقیقا چیزی نباشه که شخص، درخواست کرده.

* * *

و یکی آمد که کاش نمی آمد! مادر با غر آمد!

_آهای مرلین پاشو از خواب...پاشو لنگه ظهره از مدرسه ت جا موندی! ساعت جادویی ۱۲ ظهر رو نشون میده... آخه پیغمبرم انقدر تنبل!؟پیغمبر هم پیغمبر های قدیم!

مرلین درحالی که زانوی غم در بغل گرفته بود و به دلیل کهولت سن همانطور خوابش برده بود، با شنیدن صدای زنی غر غرو دو متر از جا پرید و از ترس به لرزیدن افتاد.

_یا بی جامه خال خال صورتیمان! از امتحان جا موندیم!

سریع به ساعت جادویی اش نگاه کرد اما ساعت ۶ صبح را نشان میداد!
_ آخه چه عادتیه همه مادرا دارند که ساعتو جلوتر میگن تا شوک عصبی وارد کنند!؟ فکر کردم واقعا از امتحان جا موندم...اممم وایسا ببینم اصلا کدوم امتحان؟!

مرلین کمی ریش هایش را صاف کرد و سپس یادش آمد که اصلا او دانش آموز نیست که امتحان داشته باشد، خیر سرش پیغمبر است! بسی خشمگین شد که وی را از آن خواب وحیانی به این صورت بیدار کرده بودند! اما خوشحال نیز بود که بلاخره کسی برای برآورده سازی آرزو و حل مشکل آمده بود.
هرچند مروپ گانت لذت وافری از این سبک بیدار کردن برده بود.

_خوش آمدید بانو مروپ.
_مرلین به من توهین میکنی؟ داری میگی من خوش میام؟ آخه تو چجور پیغمبری هستی که نمیدونی مادر لردسیاه ناخوش و بد یمن میاد.
_اممم... بله بله حق با شماست ویندوز پیغمبریم هنوز بالا نیومده! چقدر ناخوش و بد یمن اومدید! چه کاری ازم بر میاد؟

مروپ ابروهایش در هم بود و به دنبال پیدا کردن غر های جدید می گشت اما در عین حال میخواست به آرزویش هم برسد، پس کمی کوتاه آمد.
_فرزند عزیز تر از جانم با اینکه زیبایی و جذبه ای وصف ناپذیر داره اما نداشتن موهای پر پشت روی سرش خاطرمو مکدر میکنه؛ میخوام فرزند خوشگلم مو دار بشه.
_دیگر نگران کچل بودن فرزند دلبندتان نباشید، با کلینیک کاشت مو دکتر ... اهمممم خط رو خط شد! بله بله حق با شماست بانو، مشکلی نیست، الان درستش میکنم.

مرلین عصایش را تکانی داد:
_عجی مجی موی لردو بکار ترجی!

و موی لرد ناگهان کاشته شد!
مروپ که اشک شوق در چشمانش میدرخشید به سرعت به سمت اتاق لرد سیاه رفت تا فرزند دلبندش را اولین نفر ببیند اما:

_وای... فرزندمان را دستی دستی مانند اون مشنگ زاده ی مو حنایی، ترامپ کردیم!

مرلین که فکر میکرد همه چیز بی نقص تمام شده به قدرت و هوش فراوانش آفرینی گفت و منتظر آرزوهای نفرات بعدی ماند!




Don't ask me why I still can't leave
This is where I feel at home
This is where my heart always belonged


پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۲۲:۱۰ یکشنبه ۱۶ تیر ۱۳۹۸
نام: مروپ گانت

گروه: اسلیترین

نژاد: نکنه انتظار دارید نواده سالازار اسلیترین کبیر مشنگ زاده باشه؟
صد در صد اصیل زاده!

ظاهر: موهای مشکی و چشم هایی به رنگ موهاش داره که توی خانواده اصیلشون ارثی هست و همیشه سگرمه هاش تو همه! البته نه برای پسرش! موقعی که پسرشو میبینه گل از گلش شکوفا میشه.

اخلاق: در یک کلام همیشه نگران فرزندشه و خیلی بهش اهمیت میده. همیشه قربون صدقه ش میره، اما برای دیگران یه آدم غر غرو میشه که به زمین و زمان غر میزنه! از سر تا پای ملت در معرض غر های بانو قرار داره! حتی گاهی شدیدا رک میشه! اما بازم مسئولیت های مادرانش شامل همه مرگخوارا میشه و نگرانشونه.
عقیده داره همه چی در گذشته ایده آل بوده، بخاطر همینم دائما موقع غر زدناش قدیما رو به رخ همه میکشه! مثلا میگه: چوبدستی هم چوبدستی های قدیم یا سنت مانگو هم سنت مانگو قدیم!

خلاصه زندگی:مروپ در خانواده ای اصیل بدنیا اومده، پدرش مارولو گانت و برادری به نام مورفین داره. بعد از ازدواج با مردی بسیار اصیل ، صاحب ثمره زندگیش یعنی فرزند دلبندش لرد سیاه میشه که به وجودش بسیار افتخار میکنه. هم اکنون مروپ سرگرم نگهداری از فرزندش و خانه داری در خانه ریدل هست.

شناسه قدیم: سلستینا واربک

تایید شد!
خوش برگشتین.


ویرایش شده توسط سو لى در تاریخ ۱۳۹۸/۴/۱۶ ۲۳:۰۶:۴۳



Don't ask me why I still can't leave
This is where I feel at home
This is where my heart always belonged


پاسخ به: کارگاه داستان نویسی
پیام زده شده در: ۱۷:۳۲ شنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۷
صدای قطرات آبی که از شیرهای زنگ زده میچکید در دستشویی انعکاسی عارفانه می یافت.
ناگهان پسری با موهای طلایی وارد فضای عارفانه مستراح شد.
پسرک تا به آینه دستشویی میرتل گریان رسید و صورت بی رنگ و رویش را دید، قطرات اشکش شروع به باریدن کرد.

روح دخترک به او چشم دوخت؛ باورش نمیشد که پسر ها هم ممکن است گریه کنند!
- چیشده که داری گریه میکنی؟

دراکو از جایش پرید و به بالای سرش نگاه کرد و میرتل گریان را دید، زود اشک هایش را پاک کرد و با صدایی که سعی می کرد قوی به نظر برسد، گفت:
- گریه؟کی من؟نه داشتم پیاز خرد میکردم!
-
- یعنی اممم اصلا کی به تو گفته بیای زاغ سیاه مردمو چوب بزنی؟آدم تو دستشویی این مدرسه هم آرامش نداره!
- ببین منم همیشه گریه میکنم، درواقع همه گریه میکنند، عیبی نداره که! اصلا بیا باهم گریه کنیم!

دراکو که شدیدا با حرف های میرتل قانع شده بود دوباره زد زیر گریه.

یک ربع بعد


فضای دستشویی پر از صدای اشک و آه جانسوز بود. در وسط دستشویی آتشی روشن شده بود و میرتل و دراکو کنار آتش نشسته بودند و مارشمالو کباب میکردند و از خاطرات تلخشان میگفتند و باهم گریه میکردند.

- میرتل روزگار بدی شده خوشبحالت که نیستی ببینی!
- هی روزگااااار کار منم شده شیرجه زدن تو توالت ها یه روز خوش ندارم خواهر.
- کراب و گویل هم دیگه حاضر نیستن نقش دخترا رو بازی کنند، اونا هم منو تنها گذاشتن.

میرتل برای همدردی دستش را بر شانه دراکو گذاشت.
- یخ کردم!
- عه ببخشید!

ناگهان هری پاتر با چوب دستی اش وارد دستشویی شد و گفت:
-دستا بالا وگرنه طلمستون میکنم.

دراکو که حال و حوصله نداشت، گفت:
-برو بیرون پاتر حال و حوصله پسر برگزیده بازیاتو ندارم.
-باشه حالا چرا عصبانی میشی!
میرتل گفت:
- بیخیال دراکو، بازم گریه کن سبک شی.

روزها گذشت و دراکو همینطور گریه کرد تا اینکه تبخیر شد و آنقدر سبک شد که به ذرات معلق تبدیل شد و سپس به نبودیت پیوست.
راوی صدایش را صاف کرد:
پس نتیجه میگیریم باید در انتخاب همنشین دقت کنیم و با هرکسی همنشینی نکنیم، مخصوصا اگر میرتل گریان باشه.

او که از نتیجه داستان رضایت زیادی داشت صحنه را ترک کرد و ملت را غرق در این داستان پند آموز انگشت بر دهان رها کرد.

تصویر انتخاب شده

درود بر تو فرزندم.
بسی خوب نوشتی... لذت بردم از نوشته ت. خیلی خوب نوشته بودی. تنها اشکال ظاهری ای که میتونم از تبگیرم، شکلکی هست که در انتهای توصیفت نوشتی. اونم اینجاست:
نقل قول:
پس نتیجه میگیریم باید در انتخاب همنشین دقت کنیم و با هرکسی همنشینی نکنیم، مخصوصا اگر میرتل گریان باشه.

ولی غیر از این، همه چیز سر جاشه.

تایید شد!

مرحله بعد: کلاه گروهبندی


ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۳۹۷/۵/۲۷ ۲۲:۰۳:۱۵



Don't ask me why I still can't leave
This is where I feel at home
This is where my heart always belonged






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.