هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

نوزدهمین دوره انتخابات وزارت سحر و جادو

فعالیت ستادهای انتخاباتی و تبلیغاتی کاندیداهای نوزدهمین دوره انتخابات وزارت سحر و جادو از 30 اردیبهشت آغار شده و تا پایان روز 3 خرداد ادامه می‌یابد.

قوانین تبلیغات تابلوی اعلانات


ستادهای انتخاباتی




پاسخ به: جک جادویی
پیام زده شده در: ۱۹:۰۰ شنبه ۲۱ دی ۱۳۹۲
در روایات آمده ست که در زمان های دور، در آن هنگام که تلویزیون بزرگ وسط حیاط هاگوارتز داشت جومونگ رو نشون میداد، آلبوس دامبلدور نذر کرده بود که اگه جومونگ ببره و دهن تسو رو آسفالت کنه، امتحانات آخر ترم اون سال رو برگزار نکنن!




پاسخ به: کی, کِی, کجا، با کی، چیکار؟؟؟
پیام زده شده در: ۱۸:۵۶ شنبه ۲۱ دی ۱۳۹۲


پاسخ به: رینگ دوئل محفل
پیام زده شده در: ۱۱:۰۴ جمعه ۲۰ دی ۱۳۹۲
دورود!

من، مرلین کبیر، اولین ِ اولین ها، پیامبر باستانی و ...، آلبوس سورس پاتر را به دلیل به سخره گرفتن ساحرگان و مدافعان آنها، به دوئل دعوت میکنم؛ باشد که ببینیم جدال دو نسل چگونه خواهد بود!

داور رو توافق کردیم که فلور دلاکور باشه، اگه از نظر ناظران مشکلی نداشته باشه البته.

زمانش هم یک هفته اینا باشه، خیلی خوب میشه.

نوع سوژه هم با انتخاب داور یا آلبوس سورس.

با تشکر!




پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۳:۴۳ پنجشنبه ۱۹ دی ۱۳۹۲
اجازه هست که درخواست نقد داشته باشم؟ اگه مرحله ای چیزی رو باید بگذرونم بهم بگین لطفا و اگر هم نه که لطفا این پست رو برام نقد کنید؛ پیشاپیش ممنون از شما لرد گرامی




پاسخ به: جانورنماها
پیام زده شده در: ۳:۴۱ پنجشنبه ۱۹ دی ۱۳۹۲
اسنیپ در حین اینکه به سمت آشپزخانه میرفت، در مورد نقشه ای که در سر داشت فکر میکرد، تنها چیزی که نیاز داشت پرت کردن حواس مالی بود تا بتواند بلایی را که میخواست، سر استخوان های ایوان بیاورد. پشت در مدتی مکث کرد و سپس نفس عمیفی کشید در را باز کرد.
- سلام سوروس، کارت خیلی طول کشیدا!

اسنیپ در حالیکه به شدت سعی داشت فک پایینی خودش را جمع کند، نگاهی به سراسر آشپزخانه انداخت، بعد از چند دقیقه تلاش، متوجه شد تنها کسی که جایش در آشپزخانه خالیست، خواجه حافظ یورکشایر هست و مابقی اعضای محفل ققنوس در داخل آشپزخانه حضور دارند.

خانه ریدل ها:

- تا سه میشماریم و اگر کسی داوطلب اینکار نشد، خودمون یکی رو از بین شما انتخاب میکنیم!

لردولدمورت این را گفت و چهره ی مرگخوارانش را از نظر گذراند، میدانست که هیچ کدام از آنها داوطلب نخواهند شد تا به محفل ققنوس بروند؛ اما همانطور که یکی از ممد - مرگخوار های تازه معدوم شده به ذهنش رسیده بود، بهتر بود که اول یکی از مرگخوارانش را بفرستد تا از وضعیت آنجا با خبر شود.
سکوتی که در میان مرگخواران ایجاد شده بود با صدای هق هق الادورا شکسته شد:
- این گوشی زندگی من بود، چرا اینکار رو کردی آخه بلا؟

لرد به سمت مرگخواران برگشت و گفت:
- یک و دو و سه! کسی اعلام آمادگی نکرد؟ یعنی ما خودمون باید یه نفر رو انتخاب کنیم؟ خب، پس من ...

لرد ولدمورت چند لحظه ای مکث کرد، نگاهی به الادورا انداخت و آخرین جمله ای که از الا گفته بود را به یاد آورد، و سپس ادامه داد:
- ... الادورا رو انتخاب میکنم!

مرگخواران نفس راحتی کشیدند ولی یکی از ممد - مرگخوار های هافلی در نقش حفاظت از حقوق آسیب دیدگان هافلی گفت:
- ولی اون تازه داغدار شده، نباید کسی دیگه ای رو انتخاب میکردین؟

- اون چیزی رو در تملکش داشت که " زندگی من" خطابش میکرد، و این شیء نابود شده، پس چه تصمیمی بهتر از اینکه یه مرگخوار مرده رو بفرستیم برای این کار؟

لرد ولدمورت بعد از گفتن این جمله ممد - مرگخوار مذکور را به لقاء المرلین فرستاد و به اتاق خودش رفت.




پاسخ به: آزکابان
پیام زده شده در: ۲:۴۹ پنجشنبه ۱۹ دی ۱۳۹۲
نام و نام خانوادگی: مرلین کبیر!

نام پدر: ابُ المرلین
نام مادر: امُّ المرلین

نام دو تن از افراد مورد اعتماد همراه با نشانی دقیق:
1- شاه آرتور، واقع در انگلستان جنوب غربی، لندن، قلعه کملوت، طبقه 4 اتاق 15
2- مورفیوس، از پادشاهان افسانه ای یونان باستان، واقع در یونان باستان، دست راست

یا نظرتان را در مورد عبارات زیر به طور خلاصه بگویید یا باهاشان جمله بسازید یا ادامه اش را کامل کنید یا یک بلایی سرش بیاورید دیگر:

چیز: نباشد تن من مباد، بدین سایت زنده یک تن مباد!
برف: میاد جر جر، پشت خونه ی هاجر!
قسطنطنیه: توی محاصره ش من نقش سنگ پرتاب کن داشتم!
ارتش آزادی بخش ایرلند شمالی شعبه ی جن های شورشی: تدارکاتشون رو خودم با استفاده از این بر و بچ کملوت میفرستم.
کلاه گروه بندی: فقط بر سر وزیر گانت برازنده است.

مجازات مورد نظر شما برای خس و خاشاک چیست؟
یه چند صباحی ببریمشون جنگل ممنوعه هاگوارتز و با دوستان و یاران سانتور آشناشون کنیم!

آیا شما هم معتقدید که سلطه‌ی زوپس نمادی از آستاکبار جهانی بر سر ملت آزاده‌ی جهان می‌باشد و باید به دوره‌ی علامت دادن با آتش بازگردیم؟ توضیح دهید.(3 نمره!)
بله معتقدیم!
ولی باید منصف بود، زوپس، ساخته ی دست زوپس قهرمان، عله ی کبیر هست و ایشون از همون دوران طفولیت که میخواستن به دایی شون زنگ بزنن، ولی تلفن خونه شون بدلیل بدهی قطع شده بود، بنابراین بر این شدند که یه سیستمی بسازند تا با اون با دایی شون حرف بزنند که در حقیقت همین سایت هست و اگر با استفاده از دست های پشت پرده و منوی مدیریت به این سایت نگاهی بندازیم، میتونیم رد پاهایی از پست های اسپم تک خطی و گاها تک کلمه ای ببینیم که از اون دوران باقی ماندند.
باری از اصل مطلب جدا نیفتیم، این زوپس قهرمان یه چند نفر رو دور خودش جمع کرد و شورای زوپس رو تشکیل داد و رفت پشت پرده ی غیبت، بعد از اون شورا، شوراهای دیگه ای هم اومدند و رفتند تا کار به شورای فعلی کشید، در طی این شورا ها چند تن خس و خاشاک بودند ولی خب هر کدام در راه های جداگانه ای خس و خاشاکی کردند، ولی در این شورا، خس و خاشاک ها بسیار بیشتر از قبل خس و خاشاکی میکنند و باید جلوشان گرفته شود و آن هم با استفاده از بازگرداندن زوپس قهرمان به صحنه ی مبارزات و به سان فیلم قاضی درد، کل شورا رو نابود کنیم و از خود زوپس قهرمان چند نمونه درست کنیم که با تکنولوژی فعلی دو سه دقیقه طول میکشه و دوباره شورا رو تشکیل بدیم تا آرامش به جهان بازگرده.

آیا از پر کردن این فرم خسته شدید؟
خس و خاشاک خسته ست، ولی آیا شما از خوندن فرم خسته نشدید؟




پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۷:۴۰ دوشنبه ۱۶ دی ۱۳۹۲
جادوگری از دوردست، جادوگری با ریشی سپید و لباسی سیاه، نماینده ی هر دو جبهه ی جادوگری، بنیان گذار جادوگری نوین، محقق و تاریخ نگار، دست های پشت پرده ی حکومت انگلستان، جادوگرِ پیامبر یا پیامبرِ جادوگر!

اینها القابی هستند برای یک فرد، کسی که تمام حکومت انگلستان است در زمانی که تمام راه های ارتباطی مردم را تحت نظر ندارد! او مرلین است، بزرگترین جادوگر باستانی!

من، مرلین جادوگر، کسی که تمام جادوگران به اقصی نقاط لباس ها و اعضای بدن وی قسم یاد میکنند، بار دیگر برگشته ام تا در خدمت جامعه ی جادوگری باشم، با چوب جادوگری جدیدی با طول 35 سانتی متر و از چوب عصایی که در دستم میگیرم؛ پیرتر از همیشه، خسته تر از قبل ولی با تجربه تر از گذشته و قوی تر از تمام دوران هایی که زندگی کرده ام! قامت خمیده و سن زیادم هرگز نتوانستند جلوی مرا برای نشان دادن قدرت بیکرانی که جادو برای ما فراهم می آورد را بگیرند!

از مزایای کهولت سن، خوش اخلاقی ای ست که خواسته و ناخواسته در انسان بوجود می آورد و من نیز از این قاعده مستثنی نیستم، تا زمانی که خواسته هایتان معقول باشد مرا خندان خواهید دید!

به من نگاه کنید! چه میبینید؟ ریشی سپید! لباسی سیاه! من پیامبرم، پس بدانید که هر دو جبهه باید از من بترسند و شاید سفید ها اندکی بیشتر!

من آمده ام تا یاد بدهم، تا یاد بگیرم، تا بکشم و کشته نشوم، آمده ام که نسلی جدید را در کنارتان بسازم و بدانید و آگاه باشید که در برابر دشمنان سخت و بی رحم خواهم بود و شاید در میان دوستان نیز همچنین! کسی را یارای مقابله با من نیست که من خود جادویی هستم که از ذهن و قلب و دستانتان میگذرد. پس مراقب باشید که نعمتی خطرناک در حال پیشروی به سمت دنیای جادوگری ست و بستگی به شما دارد که از آن چگونه بهره مند شوید!

من، مخترع جادوی نوین و مغز متفکر جادوگری و پیامبر شما، در گروه ریونکلاو خواهم بود!


------------------------------------------
آخرین مرلین به شهادت لیست شخصیت ها ایشون بودند که خیلی وقته نیومدن، پس قانونا مرلین مال من میشه دیگه؟ مگه نه؟

شما هنوز در مراحل ایفای نقش تایید نشدید ولی فعلا شما رو وارد ایفای نقش کردم. در صورتیکه مدیر ایفای نقش پست های شما رو تایید نکنه شما موظفید مجددا در اون تاپیک ها شرکت کنید.


ویرایش شده توسط پروفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۹۲/۱۰/۱۸ ۱۰:۲۹:۲۴


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۷:۲۰ دوشنبه ۱۶ دی ۱۳۹۲
- اه! بازم که اینا رو اینجا آوردین! اصلا چرا باید اینجا باشید؟ نمی ذارین یه آب خوش از تو گلوی من پایین بره؟

چند دقیقه ای می شد که پروفسور اسنیپ در حال دعوا کردن با رون و هری بود و به هیچ کدام از آنها اجازه ی حرف زدن نداده بود!
پروفسور اسنیپ بعد از دیدن هری و رون که همراه با فیلچ وارد اتاقش شده بودند و قیافه ی ناراضی فیلچ، شروع کرده بودند به دعوا با هری و رون. قیافه ی اولیه ی هری و رون با اینکه خیلی خوب و خوشحال می نمود، ولی حالا بعد از شنیدن این همه غر زدن از طرف پروفسور اسنیپ، جای خود را به ناراحتی می داد.
- خب، نمی خواین هیچکدومتون حرف بزنید؟ باید به زور متوسل بشم؟

- پروفسور، ما می خواستیم ...

- نمی خواد حرف بزنی! می دونم که دروغ میگی؛ فیلچ تو بگو!

فیلچ نگاهی شیطانی به هری و رون کرد و می خواست مثل همیشه کار را برای آنها سخت تر از قبل کند، برای همین تصمیم گرفت دلیل آمدن آنها را از اسنیپ مخفی کند!
- اونا یه ورود غیر قانونی داشتن، سعی داشتن با یه ماشین وارد محوطه بشن و دزدکی برن سرسرای اصلی که گرفتمشون!

هری و رون با چهره ای بهت زده به فیلچ نگاه می کردند و نمی توانستند چیزی بگویند! چهره ی اسنیپ با هر کلمه ی فیلچ عصبانی تر و وحشی تر میشد، ولی چیزی در صدای فیلچ توجهش را به خود جلب کرد.
- چرا صدات میلرزه؟ اتفاقی افتاده که میخوای از من پنهون کنی؟

- ن ن ن نه پروفسور، هیچچچی نیست!

- میفهمم خودم! لجی لیمنس (؟)!

خاطره ای در برابر چشمان اسنیپ جان گرفت، هری و رون دوان دوان به سمت دخمه ها می آمدند و در حال قایم کردن چیزی با در داخل جیبشان بودند که ناگهان فیلچ جلوی راه آنها سبز شد و بعد از دعواهای همیشگی اش، هر دوی آنها را کشان کشان به سمت اسنیپ آورد!
- اون چیزی که داشتین قایم میکردین چی بود؟

- هیچی! :worry:

- آکسیو!

جعبه ای مکعبی شکل از داخل جیب شلوار هری بیرون آمد و همینطور یک بسته ی باریک از جیب پیراهن رون به سمت اسنیپ پرواز کرد و با وجود تلاش هری و رون برای گرفتن آنها، دستان استاد معجون سازی آنها را در هوا قاپید!
- خب، ببینیم چی اینجا داریم! اینا برای کی هستن؟ میخواستین ...

حرف اسنیپ با دیدن یادداشت های روی بسته ها نا تمام ماند و قیافه ی عصبانی چند لحظه پیش جای خود را چهره ی بهت زده ای داد!

نقل قول:
ما اینا رو برای شما آوردیم پروفسور، میدونیم یکی از بزرگترین مشکلاتی که دارین همین موهاتون بوده که همیشه چرب بوده، واسه همین من و رون خواستیم که دو تا هدیه براتون بیاریم که دیگه هیچوقتِ هیچوقت هیچکسی نتونه شمارو به خاطر موهاتون مسخره کنه! تو یکیشون یه جعبه شامپو ایوان هست و تو اون یکی هم یکی از آخرین مدل های شانه ی مو، امیدواریم که خوشتون بیاد.

هری و رون!


اسنیپ با چشمانی که اشک در آنها حلقه زده بود به سمت هری و رون برگشت.
- شما چطوری میدونستین که تنها مشکل من همین نداشتن شامپو و شانه بود که همیشه موهام اینطوری بود؟

هری و رون لبخندی زدند و اسنیپ در طی اقدامی که هیچ کس در مدرسه ندیده بود، هر دوی آنها را در آغوش گرفت و از آنها تشکر کرد و سپس با خودش به مراسم برد.
پروفسور اسنیپ بعد از اون واقعه دیگه هرگز با هری و رون و هیچکدام از گریفیندوری ها مشکلی نداشت و در نهایت تعجب همگان، بیشتر طرف آنها را میگرفت. اسنیپ بعد از تمام شدن آن سال در حالیکه روز به روز خوش تیپ تر و جذاب تر میشد، از تدریس استعفا داد و علی رغم اصرار های آلبوس دامبلدور در مورد نقشه هایشان، قلعه را ترک گفت و هیچ کس از وی خبری بدست نیاورد!
بعد از این موضوع آلبوس دامبلدور در ابتدای سال ششم تحصیل هری پاتر، بدلیل نبودن اسنیپ در کنارش از شت جراحت وارده به دستش جان باخت و یک ماه بعد لرد ولدمورت، هری پاتر و تمامی دنیای جادوگری را زیر سلطه ی خود آورد و هری در انظار عموم اعدام شد!

نتیجه ی اخلاقی:
اگه فیلچ مثل آدم حرف میزد، دنیای جادوگری نجات پیدا میکرد!

تأیید شد!


ویرایش شده توسط لیلی اوانز در تاریخ ۱۳۹۲/۱۰/۱۸ ۱۴:۴۳:۵۵



پاسخ به: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۰:۵۵ دوشنبه ۱۶ دی ۱۳۹۲
مخمصه، کارمند، دودکش، ناگهان، خسته، وزارتخانه، صبح، سنگفرش، پیکار، نهایت.

- یعنی الان باید اینجا هم پست بزنم؟ عجب مخمصه ای گیر کردیما!

- خب دیگه، چی میشه کرد؟ قانونی هستش که وزارتخانه ی جادوگری برای استخدام کارمند جدیدش گذاشته! اگه میخوای به صورت مادام العمر هر جایی که دلت میخواد بری و از همه ی شومینه های مردم سر در بیاری بدون اینکه خودتو توی گرد و خاک و خاکستر توی دودکش هاشون کثیف کنی، این تنها راهه!

اینها مکالمات بین دو جوانی بود که جلوی در وزراتخانه از صبح علی الطلوع ایستاده بودند، با هم داشتند؛ قیافه ی هر دو شان خسته بود! از آن جنس خستگی هایی که بعد از یک پیکار سخت با موش های زیر زمین در چهره مینشیند!
دو جوان بعد از مکالمه ای که بینشان رد و بدل شد، به سمت پیاده روی سنگفرش شده ی رو به روی وزارتخانه حرکت کردند و تصمیم داشتند که برگردند که ناگهان کسی آنها را صدا کرد:
- نمیخواد برین، قانون عوض شده! میتونید همینطوری هم بیایین اینجا!

دو جوان به هم نگاه کردند، لبخندی بر روی لبانشان نشسته بود؛ هر دو حس میکردند که در نهایت خوشبختی هستند!

تأیید شد!
پست خوب و بدون اشکالی بود. موفق باشی.


ویرایش شده توسط لیلی اوانز در تاریخ ۱۳۹۲/۱۰/۱۸ ۱۴:۳۸:۳۳
ویرایش شده توسط لیلی اوانز در تاریخ ۱۳۹۲/۱۰/۱۸ ۱۴:۵۴:۴۷






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.