هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: کلاس «شفابخشی جادویی»
پیام زده شده در: ۲۲:۴۳ چهارشنبه ۲۷ مرداد ۱۴۰۰
#41
ســـــــــلام پروفسور!
ازتون میخوام توی یک رول دنبال قاقاروی فراری بگردید، اگر کسی رو گاز گرفته و اون دچار توهم خاصی شده برام توضیحش بدید.
دنبال اتفاقات خلاقانه و بامزه باشید نه صرفا قهرمان بازی.
پادزهر رو به فردی که گاز گرفته شده تزریق کنید، اگه میترسه ترسش رو توضیح بدید، قانعش کنید یا مجبورش کنید یا تشویقش کنید، خلاصه هرکاری کنید که تزریق رو قبول کنه!
یه پست پر و پیمون ازتون میخوام.

______________________________________________

چند نفری به محض اعلام تکلیفشان به سمت در کلاس هجوم بردند. بقیه جادوآموزان هم به سرعت از کلاس خارج شدند تا عقب نمانند ولی آلنیس که وسایلش توسط دیگران لگد و پخش شده بود دیر تر از همه از در کلاس بیرون رفت.
راهرو پر شده بود از جادوآموزانی که همدیگر را هل می دادند و برای رد شدن از بین جمعیت و رسیدن به قاقارو تلاش می کردند. آلنیس هم پشت سر آنها می دوید که فرد سیاه پوشی کنار دیوار توجهش را جلب کرد. آلنیس سرنگش را آماده نگه داشت و به سمت فرد رفت.
- با وجود این همه آدم عمرا به قاقارو برسم. بذار ببینم این یارو چشه...

آلنیس با احتیاط دستش را روی شانه کسی که رویش را به دیوار کرده بود گذاشت ولی با حرکت سریع آن فرد، جیغ کشید و تعادلش را از داد و روی زمین افتاد.
- چرا اینجوری میکنی! وایسا ببینم... جــــــرمی؟!

جرمی ردای هاگوارتزش را روی شانه اش انداخته و انتهای آن را در مشت هایش گرفته بود. او روی سر یک مجسمه پرید و بعد از میله ای که به دیوار وصل بود آویزان شد.
- شوالیه تاریکی بر می خیزد!
- هن؟!

جرمی دور میله تاب خورد و رو به روی آلنیس فرود آمد.
- مردم گاتهام، نگران نباشید! بتمن اینجاست تا شما رو از دست تبهکاران نجات بده!

آلنیس پایین شلوار جرمی را دید که انگار توسط موجودی پاره شده بود. سرنگ را به سمتش گرفت.
- پس کار قاقاروئه... ببین نمی دونم این چیزه درد داره یا نه ولی پروفسور که گفت درد نداره پس فقط بذار بهت بزنمش...
- ای انسان شرور تو کی هستی؟ با زبون خوش بگو کی فرستادتت!
- شرور؟ من خودم محفلی ام! پروفسور استنفورد گفت به مریضا از اینا بزنیم!

آلنیس به سرنگی که در دستش بود اشاره کرد. جرمی ردایش را که حالا شبیه دو بال خفاش شده بود جلوی صورتش گرفت؛ بعد به سمت دیوار پرید، از آن بالا رفت و جلوی چشم های گرد شده آلنیس، برعکس از سقف راهرو آویزان شد.

- یا جد مرلین... آر یو کیدینگ می؟!
- نوچ! آیم سو سیریوس.
- عه به به از این طرفا سیریوس خان!
- زیاد دلقک بازی در میاری! از آدمای جوکری، نه؟
- این اسمای عجیب غریب چیه! می ذاری اینو بهت بزنم یا نه؟ کار و زندگی دارما علاف تو نیستم که!

آلنیس خواست سرنگ را به بازوی جرمی بزند که جرمی با ضربه ای، آن را انداخت. آلنیس به موقع با طلسمی آن را روی هوا گرفت.

- خودتو به نفهمی نزن! به اون رییست هم بگو منتظرم باشه... خیلی زود پیدا و دستگیرش می کنم!

آلنیس نفس عمیقی کشید. سرنگ را بین انگشتانش چرخاند و به سمت جرمی پرید. همه چیز اسلوموشن شد.

- نـــــــــــــــــــــــــــه...

آلنیس سرنگ را جلو آورد و بدون توجه به صدای جرمی که بخاطر آهسته شدن صحنه کلفت شده بود، سرنگش را در بازوی جرمی فرو کرد. با کم شدن ماده قرمزرنگ درونش، همه چیز از حالت اسلوموشن درآمد.
جرمی که به نظر می آمد کمی گیج باشد به دور و برش نگاه کرد.
- عه وا! تو چرا سر و تهی...
- بیا پایین ببینم!

جرمی مانند انیمیشن های ماگلی، با نگاه کردن به زمین ناگهان پایش از سقف جدا شد و با سر روی زمین فرود آمد.

- خاک عالم.
- اون دیگه چی بود... چرا داره اینجوری میشه... چی کار کردی باهام...
- زنده ای؟
- هان؟
- الان منو می شناسی؟ اسمت یادت میاد؟
- چی میگی... ولم کن بابا... چرا اینقد خوابم گرفت یهو...

جرمی وسط راهرو از هوش رفت. آلنیس هم شانه اش را بالا انداخت. دیگر از اینجا به بعد ماجرا به او ربطی نداشت؛ او وظیفه اش را انجام داده بود. سرنگ را داخل کیف مشکی گذاشت و به سمت کلاس بعدی اش حرکت کرد.


Though we don't share the same blood
You're my family and I love you, that's the truth


پاسخ به: کلاس «پیشگویی»
پیام زده شده در: ۲۰:۵۱ سه شنبه ۲۶ مرداد ۱۴۰۰
#42
سلام پروفســـــور!
حالا، من ازتون می‌خوام خوب به گذشته‌تون فکر کنید. به خواب‌هایی که دیدید، و خواب‌هایی که بعدا مشخص شده پیشگویی بودن و به هر شکلی "تعبیر" شدن. تکلیف شما اینه که خاطره‌ی یکی از این خواب‌ها و نحوه‌ی تعبیر شدنش در آینده رو برام بنویسید!
--------------------------------------

آلنیس به سقف خوابگاه ریونکلاو زل زده بود. سه شب بود که نمی تونست بخوابه. خوابی که چند شب قبل دیده بود فکرش رو درگیر کرده بود و می ترسید بخوابه و یه خواب وحشتناک دیگه ببینه.
با روشن شدن هوا یکی از کتاباشو برداشت و از خوابگاه بیرون رفت. خسته بود، ولی باید قبل شروع کلاسا حواسشو از خوابش پرت می کرد. صدای پاش توی راهروها می پیچید. از قلعه بیرون رفت و کنار یکی از درختا روی زمین نشست. چند صفحه ای از کتابش رو خونده بود که با شنیدن اسمش به سمت صدا برگشت.

- آلن! دیشب هم نخوا...

میوکی با دیدن قیافه آلنیس یه لحظه خشکش زد.
- یا ریش مرلین! اصلا به قیافه ات نگاه کردی؟! شبیه غول غارنشینی شدی که با مامانش دعواش شده!

آلنیس روش رو از میکی برگردوند و مشغول ورق زدن کتاب شد. میکی رو به روی آلنیس روی زمین نشست.
- چت شده تو! اگه همینجوری ادامه بدی یه هفته هم دووم نمیاری!
- بهتر از اینه که دوباره از اون خوابا ببینم!
- حالا چی دیدی مگه؟

آلنیس مکث کرد. کتابشو بست و کنارش گذاشت.
- خواب دیدم که یه کرم... یه کرم خیلی گنده به قلعه هاگوارتز حمله کرده!
-
- خب مگه دست خودمه چه خوابی ببینم! حالا اگه تعبیر بشه چی...
- بیخیــــــــال! کی گفته همه خوابا تعبیر میشن؟ بعدشم این زیادی غیر ممکنه!
- ولی پروفسور دلاکور نگفت ممکنه تعبیر نشن.
- حالا مطمئنی که قلعه هه، قلعه هاگوارتز بود؟
- آره! خب راستش نه... من فقط یه قلعه دیدم؛ آخه قلعه دیگه ای هم این دور و برا نیستش که.

میوکی به نقطه نامشخصی روی زمین نگاه کرد و سعی کرد یکم فکر کنه. بعد از چند لحظه سکوت میکی کیفش رو جلوش گذاشت و جعبه ای رو از توش درآورد.
- فعلا یکم باید حواستو پرت کنی. فکر کنم یه دست شطرنج جادویی حالتو جا بیاره.

آلنیس موافقت کرد و اونا مشغول بازی شدن. چند دقیقه بعد میوکی سیبی از توی کیفش برداشت و یه گاز بزرگ بهش زد. ولی یهو با جیغ کوتاهی، سیب رو وسط صفحه بازی پرت کرد.
- ایی این چیه!

کرم چاقالویی از قسمت گاز زده شده سیب بیرون اومد و شروع کرد به خزیدن روی صفحه شطرنج. آلنیس و میوکی کمی عقب رفتن ولی یه دفعه چیزی توجه آلنیس رو جلب کرد.
- وایسا ببینم... این چقدر آشناس!
- شاید توی سیب تو هم بوده.
- نه بابا سیب چیه!

آلنیس سعی کرد یادش بیاد که چرا این کرمه براش اینقدر آشناس. انگار که جرقه ای توی ذهنش خورده باشه از جاش پرید.
- وای این خیلی شبیه...

ولی با دیدن کرمی که به سمت مهره رخ رفته بود ساکت شد. کرم دور رخ پیچید و بخاطر سنگینی کرم، رخ کج شد و روی صفحه افتاد. کرم و رخ با هم گلاویز شدن و روی صفحه شطرنج قِل می خوردن.
میکی که تازه فهمید قضیه از چه قراره به آلنیس نگاه کرد.
- می دونی توقع داشتم کرمی که به قلعه حمله می کنه یکمی غول پیکر تر باشه...
- چیزه خب توی خواب اندازه ها یکمی جا به جا میشن...
- من تسترال مغزو بگو اومدم باهات شطرنج بازی کنم که حال و هوات عوض شه!
- حداقل الان دست خالی پیش پروفسور دلاکور نمی رم...
-

آلنیس با دیدن قیافه میوکی ساکت شد و خیلی آروم کتابش رو برداشت و تا جایی که می تونست از اونجا دور شد.


Though we don't share the same blood
You're my family and I love you, that's the truth


پاسخ به: کلاس «ماگل شناسی»
پیام زده شده در: ۲۳:۰۷ دوشنبه ۱۸ مرداد ۱۴۰۰
#43
سلام پروفسور!


1-چندتا از سبک‌های موسیقی رو نام ببرین و در موردشون توضیح بدین. (5)

*سبک نارنجی سابق، زرشکی فعلی: اون آهنگایی که پروفسور یوآن میپسنده از جمله آهنگای جاستینی.
*سبک دهن سرویس کن: این سبک شامل آهنگایی میشه که ملت مشنگ توی تمام ویدیو ها و ادیت هاشون از اونا استفاده میکنن و خلاصه که دهنتون سرویس میشه از بس این اهنگا رو میشنوین. حتی آهنگای سبک زرشکی هم زیر مجموعه این سبکن. مثل همین آهنگای جاستینی که پروفسور یوآن تو هر تدریسش حتما باید یه دونه جاستین داشته باشه و دهن جادوآموزا رو باهاش سرویس کنه.
*سبک تولد: آهنگایی که توی همه تولدای مشنگی (بلا استثناء) وجود دارن و البته فقط شامل یه اهنگ میشه: عزیزم هدیه من برات یه دنیا عشقه، زندگیم با بودنت درست مثل بهشته. عزیزم دوست دارم تولدت مبارک، تولدت مبارک!
*سبک بارونی تو ماشین: آهنگای این سبک وقتی مورد استفاده قرار میگیره که بارون میاد و ملت مشنگ با ماشیناشون میرن دور دور توی خیابونا و از داشبورد ماشین فیلم میگیرن و این تیپ اهنگا رو پخش میکنن.
*سبک توپ چهل تیکه: آهنگایی که خواننده توشون ادعا میکنه توی بچگیش یه توپ چل تیکه بوده و ته اون کوچه باریکه بوده.
*سبک خانوادگی: این سبک آهنگا رو میشه با خونواده گوش داد.
*سبک غیر خانوادگی: این سبک آهنگا رو نمیشه با خونواده گوش داد.
*سبک اعتراضی: توش اعتراض میکنن دیگه! به همه چی و همه کس تیکه میندازن، فحش میدن؛ و البته زیر مجموعه سبک غیرخانوادگی حساب میشه.
*سبک ...؟ : توی این سبک، خواننده با دادن فحش هایی از جمله «دیوونه، روانی، کثافت، عوضی و غیره» به معشوقشون ابراز علاقه میکنن.
*سبک متفرقه: هر چی آهنگ که تو بقیه سبکا نیس رو میریزیم اینجا!


2-موزیک‌های سابلیمینال چه خواصی دارن که مشنگا زیاد بهشون گوش میدن؟ (3)

از نظر من هیچ خواصی ندارن. این جور موزیک ها واسه شست و شوی مغزی ساخته شدن و افرادی که این اهنگای ساب نمیدونم چی چی رو میسازن به بقیه هی میگن که قراره با اینا آروم شین و بهشون تلقین میکنن. کسی هم که اینا رو گوش میده تصور میکنه که قراره با این اهنگا آروم شه؛ و تا حدودی هم جواب میده. ولی یه سری پیام ها توی این جور موزیک ها نهفته است و فرد شنونده موقعی که توی خواب و بیداریه و مغزش توی بی دفاع ترین حالت ممکن قرار داره این پیام ها رو دریافت میکنه و یه جورایی شست و شوی مغزی داده میشه!
بنابراین اینا تنها خاصیتی که دارن واسه خود سازنده شونه که میتونن به وسیله موزیک هاشون ذهن بقیه مشنگا رو شست و شو بدن و افکار و عقاید خودشون رو به زور فرو کنن تو مغز بقیه.
البته فرد شنونده هم میتونه با گوش دادن به این موزیکا چند دقیقه ای بره فضا و اون بالا مالا ها و از دغدغه هاش دور بمونه.


3-چرا تعداد خواننده‌های مشنگ عینهو باکتری در حال تکثیره؟ (2)

طبق تحقیقاتی که درباره حرفه خوانندگی تو دنیای مشنگ ها داشتم، برای خواننده شدن شما حداقل به یکی از این موارد زیر احتیاج دارین:
1.پارتی کلفت
2.قیافه
3.صدا یا همون استعداد
که البته مورد اخر کمترین تاثیر رو روی این حرفه داره.
از هر پنج خواننده مشنگ حداقل یکیشون با پارتی بازی تونسته به این حرفه راه پیدا کنه؛ وقتی پارتی داشته باشی دیگه صدا و قیافه اصلا مهم نیست. قیافه رو که میشه با چندین طلسم زیبایی (که البته تو دنیای مشنگا از یه روش به اسم عمل زیبایی یا جراحی پلاستیک استفاده میکنن) درستش کرد؛ وقتی هم قیافه داشته باشی دیگه طرفدارات اونقدر محو قیافه ات میشن که صدا براشون اهمیتی نداره.
از اونجایی هم که همین عمل های زیبایی خیلی رایج شده تو دنیای مشنگها، تعداد افراد خوش قیافه زیاد شده و هر کی هم دید قیافش به نظر خوب میاد یه میکروفن میگیره دستش و اهنگ میده بیرون.
(البته بعضیا گفتن هر کی از مادرش قهر میکنه میره خواننده میشه و خب مادران گرامی هم انگار تازگیا زیاد با بچه هاشون خوش رفتار نیستن و آمار قهر از مادر هم زیاد شده و توی این ماجرای تکثیر خواننده ها دخیله.)


Though we don't share the same blood
You're my family and I love you, that's the truth


پاسخ به: دادسرای عمومی جادوگران
پیام زده شده در: ۱۸:۱۳ جمعه ۱۵ مرداد ۱۴۰۰
#44
جادوآموزان، نگران به نوشته روی دیوار و لباس ها و خون سبز روی زمین نگاه و با هم پچ پچ می کردند و سعی داشتند هر جور شده این اتفاق را تحلیل کنند. آنتونی از این شلوغی و حواس پرتی بقیه استفاده کرد و خیلی آرام از میان جمعیت رد شد و خواست از اتاق بیرون برود و خودش را جایی مخفی کند، که ناگهان آرتور سیم برقی را که همراه با پریز ها و لامپ ها از محتویات معده ایوا بیرون کشیده بود، مانند گاوچران ها چرخاند و دور آنتونی انداخت و او را سمت خودشان کشید.
پیتر در حالی که قولنج گردن و انگشت هایش را می شکاند نزدیک آنتونی آمد.
-کجا کجا؟ زدی یکی از جادوآموزامو ناکار کردی فکر کردی میتونی در بری؟
-چجوری دلت اومد کرفس به این نازیو بکشی؟
-اصلا چجوری تونستی به هم گروهی خودت خیانت کنی؟!
-ننگ بر تو باد!
-آبرو حیثیت هر چی ریونی بود رو بردی! خائن!

خیل عظیمی از جادوآموزان در پی گرفتن انتقام دوست کرفسی شان به سمت آنتونی هجوم آوردند. آنتونی طی حرکتی سوپرمنانه سیم پیچیده شده دور بدنش را پاره کرد و و تکه های سیم به اطراف پرت شدند.
پیتر که جلوتر از همه ایستاده بود مشتش را برای جادوآموزان پشت سرش بالا آورد و به آنها علامت داد که ساکت باشند.

-من این پشت بودم چجوری میتونستم آنانیو رو بکشم؟
-اگه نکشتی پس چرا داشتی فرار می کردی؟
-اگه فرار نمیکردم قبول می کردین بی گناهم؟
-سوالمو با سوال جواب نده!
-بابا بذارین یه هفته از اومدنم به هاگوارتز بگذره بعد قتل بندازین گردنم...

آنتونی هیچ مدرک قابل قبولی مبنی بر بی گناهی اش نداشت، پس تنها کاری که میتوانست بکند این بود که مظلوم بازی دربیاورد تا شاید دل لشکری که رو به رویش ایستاده و با غضب به او نگاه می کردند به رحم بیاید. ولی فرمانده این لشکر پیتر جونز مرگخوار بود، و در منش یک مرگخوار رحم جایی نداشت...
لشکر جادوآموزان خشمگین آرام آرام به سمت آنتونی می رفتند که صدایی از بین جمعیت آنها را متوقف کرد.
-پروفســــــــــور سگ!

پیتر با تعجب به عقب چرخید. جمعیت شکافته شد و جادوآموزان دانه دانه کنار می رفتند تا فرد گوینده نمایان شود.
-پروفسور سگ؟
-فحش جدیده؟
-جادوآموز سگ هم داریم ینی؟
-بخاطر این بی احترامیت بیست نمره از انضباطت کم میشه.

با کنار رفتن و دو دسته شدن جادوآموزان، راهی باریک در بین جمعیت ایجاد شد که آلنیس در انتهایش ایستاده بود. او جلو آمد و رو به روی پیتر ایستاد.
-نه پرفسور! منظورم این بود که سگه غیبش زده!


ویرایش شده توسط آلنیس اورموند در تاریخ ۱۴۰۰/۵/۱۵ ۱۸:۴۶:۵۶

Though we don't share the same blood
You're my family and I love you, that's the truth


پاسخ به: ورزشگاه آمازون (ترنسیلوانیا)
پیام زده شده در: ۲۱:۲۹ چهارشنبه ۱۳ مرداد ۱۴۰۰
#45

ریون vs اسلی
(حالا همه با هم؛ عقاب چیکارش میکنه؟ شیکار شیکارش میکنه!)

*میمون*




سه روز قبل از مسابقه – خانه ریدل ها
-جانم اربابا!
-ما میخواهیم جام کوییدیچ را از آن گروهمان کنی.
-ما تمام تلاشمونو میـ...
-هر طور شده باید پیروز شوید!



روز مسابقه – رختکن ریونکلاو
بازیکنای تیم کوییدیچ ریونکلاو همه زانوی غم بغل کرده بودن و همه شون به یه چیز فکر می کردن؛ فقط بخاطر یه بازیکن باید بازی به نفع اسلایترین اعلام بشه؟
-نباید قبلش لااقل یه خبری میداد؟
-می تونست زودتر بگه نمیخواد بازی کنه که بتونیم تیم رو کامل کنیم! الان چه خاکی تو سرمون بریزیم آخه!
-سابقه نداشته دیزی یهو غیبش بزنه... شاید یه مشکلی براش پیش اومده.

غیب شدن یهویی دیزی اونم شب قبل بازی و کامل نبودن ترکیب و در نتیجه باختن مسابقه اولشون ذهن همه رو درگیر کرده بود که با ورود پر سر و صدای سو رشته افکارشون پاره شد.
سو همونطور که کلاهش رو با شوق تو هوا تکون می داد و به طرز نامفهمومی همراه با جیغ حرف می زد وارد رختکن شد و سرهای هم تیمی هاش به سمتش چرخیدن.
لینی که نزدیک بود از شدت خشم با نیشش چشم سو رو در بیاره بال بال زنان جلوی صورتش اومد.
-چه خـــــبرته! میفهمی همینجور الکی الکی داریم بازی اولمون رو از دست میدیم؟! بجای اینکه یه فکری به حال تیم بکنی داری کلاهتو به رخمون میکشی؟
-قرار نیست بازیو از دست بدیم!

بقیه بازیکنان با شنیدن این حرف از روی نیمکت های رختکن بلند شدن و دور سو حلقه زدن.
-تونستم یکیو پیدا کنم که ترکیبمون کامل شه!

سو به قیافه های متعجب و کنجکاو هم تیمی هاش نگاه کرد. از اونا خواست یکم عقب تر برن، بعد دستش رو تو کلاهش فرو برد.
-بازم کلاه آخه؟ الان؟! اصلا زمان منا...

جرمی با دیدن چیزی که سو از کلاهش درآورد نتونست حرفشو تموم کنه.

-یه میمون؟!

بازیکنان ریون همزمان اینو گفتن. سو به چشم های از حدقه بیرون زده و فک های آویزونشون توجهی نکرد و مشغول سخنرانی قبل بازی شد؛ ولی تمام حواس بقیه به میمونی بود که خودشو از دستای سو آزاد کرده بود و داشت انتهای جاروی یکیشون رو می جوید.


چند دقیقه ای طول کشید تا بازیکنای ریونکلاو از اون شوک خارج بشن. اونها جاروهاشون رو برداشتن و منتظر موندن تا صداشون کنن.
-ولی اینکه یه میمون رو مجبور کنیم کوییدیچ بازی کنه ظالمانه اس! ممکنه دلش نخواد...

سو همونطور که ردای کوییدیچ ریونکلاو رو تن میمون می کرد لگد محکمی به آلنیس زد و اونو ساکت کرد.

سو با اعلام اسم هاشون از بلندگوی ورزشگاه از روی زمین بلند شد و جلوتر از بقیه بازیکنا از رختکن خارج شد.
-یوآن ابرکرومبی هستم و با گزارش بازی تیم های اسلایترین و ریونکلاو در خدمتتونم! تیم اسلایترین رو میبینیم که از رختکنشون بیرون میان و وسط زمین وایمیسن. بازیکنان ریونکلاو هم دونه دونه وارد زمین میشن و... درست میبینم؟! ریون یه میمون رو به عنوان بازیکن آورده! ظاهرا مسئولین برگزاری مسابقات هم مشکلی با این قضیه ندارن...

لبخند شیطانی هکتور و بلاتریکس رو لبشون خشک شد. انتظار نداشتن تیم ریونکلاو تو نبود یه بازیکنشون بتونن خودشون رو به بازی برسونن.

-جالبه، حالا تیم اسلایترین سه تا شیء تو ترکیبش داره و تیم ریونکلاو هم سه تا حیوون!

لینی و آلنیس از اینکه اونا رو با اون میمون توی یه دسته قرار دادن راضی نبودن.
-حیوون خودتی و هفت جد و آبادت!

لینی نیشش و آلنیس دندوناش رو به نشونه تهدید به سمت جایگاه گزارشگر نشون دادن.

-اهم بگذریم؛ کاپیتان های دوتیم با همدیگه دست میدن. بازی با سوت داور آغاز میشه.
کوافل دست بلکه؛ یه پاس رو به عقب برای گرنجر... یوتاکا کوافل رو ازشون می قاپه. به سمت دروازه تیم اسلایترین حرکت میکنه ولی یه بلاجر به سمتش میاد. وارنر جلوی بلاجر میاد و سعی میکنه بهش ضربه بزنه ولی با اون چماق فسقلی ای که دستشه نمیتونه کاری از پیش ببره و وای! کتلت میشه!
-ای دررررد!
-خیلی ممنون. یوتاکا با برخورد بلاجر به جاروش تعادلش رو از دست میده. کوافل دست تینر میفته! با سرعت به سمت دروازه حریف میره؛ بوت تلاش میکنه کوافل رو از تینر بگیره ولی تینر در قوطیش رو باز میکنه و کمی از خودش رو تو چش بوت میپاشه! به نظر نمیاد داورا این حرکت رو خطا گرفته باشن...
حالا میمون ریونکلاو روی سر اورموند میپره! تینر از فرصت استفاده میکنه و... گل برای اسلایترین! اسلایترین ده، ریونکلاو صفر...


-گل شونزدهم اسلایترین رو پلاکس بلک میزنه و اختلاف امتیازشون با ریونکلاو رو به صد امتیاز می رسونه! این میمونه بدجور حواس بازیکنای ریون رو پرت کرده و اسلایترین هم داره بهترین استفاده رو از این شرایط میکنه!

میمون نه تنها حواس هم تیمی هاش رو پرت کرده بود، بلکه آسیب های جسمی و روحی هم بهشون زده بود! یه بار با چماق محکم تو سر تری زد، معلوم نیس کِی و چجوری بند کفشای آمانو رو به جاروش گره زده، سعی کرد جرمی رو از جارو پرت کنه پایین، دم آلنیس رو کشید و موهاش رو کند و آلنیس شبیه گرگی شد که کچلی گرفته و لینی رو با شپش اشتباه گرفت و از روی غریزه اش که شپشِ هم نوعاش رو پیدا می کرد و میخورد، چند باری لینی رو جوید بعد تفش کرد بیرون چون مزه شپش نمی داد. از همه مهم تر، سو با دیدن همچین صحنه هایی و شکنجه شدن هم تیمی هاش توسط یه میمون به فکر خودکشی افتاد و حتی میخواست خودش رو از همون بالا پرت کنه پایین و به این زندگی ننگین و خفت بار خاتمه بده.

-توپ دست یوتاکا ست، پاس میده به بوت، مثل اینکه جستجوگر ریونکلاو اسنیچو دیده! لسترنج بلاجر رو به سمت سو لی میفرسته؛ میمون ریون به سمت لی میره وضربه محکمی به بلاجر میزنه! چه میــــکنه این بازیکن! حالا چماقش رو توی دستش میچرخونه و... چی؟!

میمون از اونجایی که کلاه سو خونه اش بود و نون و نمک سو رو خورده بود، وقتی دید یکی میخواد به صاحبش سوءقصد کنه عصبی شد و از حرکات مدافعای اسلایترین تقلید کرد و بلاجر رو دور کرد. ولی اون هنوز هم عصبانی بود و باید یه جوری به بقیه نشون می داد که هیچ کس حق نداره به صاحابش چپ نگاه کنه! چماقش رو از وسط شکوند و اون رو پرت کرد. یکی از تیکه های بزرگ چماق خورد توی سر سیستم کنترل هوشمند خودکار و باعث شد دود ازش بلند بشه و از روی جارو سقوط کنه.
همه یه لحظه خشکشون زد و کلا بازی رو یادشون رفت. میمون با خشم مشت هاش رو به سینه اش کوبید.
-عو عو عو عَه عَه عَه!
-عو عو عو نه نه نه!

سو اصلا حواسش به اسنیچی که دور و برش بال بال می زد نبود؛ با دیدن حرکات وحشیانه میمون سرش داد زد و سعی کرد از کاری که می خواست انجام بده منصرفش کنه.
ولی خون جلوی چشم میمون رو گرفته بود؛ جلوی گوشش رو هم گرفته بود و توی اون لحظه هیچی حالیش نبود. روی جارو وایساد و با فریاد بلندی دو دستی جلوی رداش رو گرفت و صدای جر خوردن پارچه لباسش توی ورزشگاه خالی از تماشاگر پیچید! بازیکنا، داورا و یوآن به محض رو به رویی با این صحنه مستهجن جلوی چشمای همدیگه رو گرفتن و دیگه کسی متوجه نشد بعدش چه اتفاقی افتاد.
بجز یوآن! که خودش چشماش رو گرفته بود و هی از لای انگشتاش به زمین مسابقه نگاه می کرد تا بفهمه چه خبره.
-اسنیچ! اسنیچ دست جستجوگر ریونکلاوه!

ملت با شنیدن صدای یوآن دستاشون رو با احتیاط از جلوی چشمای هم برداشتن.
میمون ردای جر خورده اش رو پشت سرش پرت کرده بود و ردا وسط راه دور اسنیچ پیچیده و دقیقا روی سر سو افتاده بود. سو لباس رو از از رو سرش برداشت و اسنیچ رو که داشت وول میخورد از لاش بیرون کشید.
-ایی بوی عرق میمون میده!
-و ریونکلاو برنده این مسابقه جذاب و پر حاشیه میشه! تبریک به تمام ریونی های سرزمینم! البته این چیزی از ارزش های اسلایترین کم نمیکنه...


بازیکنای ریونکلاو توی رختکنشون بزن و بکوبی راه انداخته بودن. بعد از اینکه میمون رو توی ردای پاره اش پیچیدن، تری و میمون وسط رختکن شروع کردن به جنگولک بازی و آفتاب بالانس زدن. بقیه هم دورشون حلقه زده بودن و بندری میرقصیدن.
توی رختکن اسلایترین ولی اوضاع متفاوت بود، باید هم می بود! بلاتریکس به سمت سیستم کنترل هوشمند خودکار که همچنان ازش دود بلند میشد رفت و با چماق محکم زد تو سرش. بعد روی یکی از نیمکتای رختکنشون نشست.
-چقدر بهت گفتم این وسایل مشنگی رو نیار تو تیم! ارباب رو ناامید کردیم! از چشمشون افتادیم!

ولی هکتور پاتیل به بغل، یه گوشه کز کرده بود ویبره میزد و حواسش به بلا نبود.
جو رختکن اسلایترین اونقدر سنگین بود که کسی یادآوری نکرد باید برن دیزی بیچاره رو از توی پاتیل پر از معجون گم شدگی موقت بکشن بیرون...
(البته به احتمال زیاد کسی اصلا یادش نبود. )


پایان!


Though we don't share the same blood
You're my family and I love you, that's the truth


پاسخ به: در جستجوی راز ققنوس(عضویت)
پیام زده شده در: ۷:۳۱ یکشنبه ۱۰ مرداد ۱۴۰۰
#46
سلام!
منم چند وقت پیش تو ارتش دامبلدور درخواست داده بودم و مربیمم آموس بود ولی انگار شیوه عضوگیری محفل تغییر کرده و...
حالا میشه منم راه بدین تو؟
قول میدم هاپوی خوبی باشم.


سلام. بله که می‌شه. طبقه منفی یک اتاق سمت شرق مال شماست. در نگه‌داری ازش کوشا نباشین قبلا متعلق به یک عدد سیریوس بوده.


ویرایش شده توسط رز زلر در تاریخ ۱۴۰۰/۵/۱۱ ۱۸:۵۷:۴۶

Though we don't share the same blood
You're my family and I love you, that's the truth


پاسخ به: کلاس «جادوی سیاه فوق پیشرفته»
پیام زده شده در: ۲۱:۵۴ چهارشنبه ۶ مرداد ۱۴۰۰
#47
سلام پروفسور!

1. مزایا و معایب این طلسم رو نام ببرید.
مزایا:
-شما فرض کن یهو جلو چشمت یکی حقوق یه جونور بدبختو پایمال کنه! اذیتش کنه! گربه رو تو گونی بکنه! تا بخوای تغییر شکل بدی، تا بخوای با دندونات جرش بدی طرف گربه رو سلاخی هم کرده رفته! و اینجاست که باید از این طلسم استفاده کنی و وییژژژ! تا یارو بخواد به خودش بیاد یه چاقو رفته تو گلوش و تامام!
-دندونای خوشگلم واسه جر دادن گلوی حیوان آزارها اذیت نمیشن.
-باعث سوراخ شدن گلو میشه و طرف از ریخت میفته.
-طرف درد میکشه.
-اطرافیان طرف هم درد میکشن چون مجبورن 38 ساعت به جیغ و دادهاش گوش بدن و گوش درد میگیرن.
-میشه باهاش پز داد.
-میشه چش فامیل شوهر رو باهاش درآورد.
-جهت بریدن انواع کیک، پیتزا، میوه جات و سبزی جات میشه ازش استفاده کرد.
-وقتی با خانواده میری پیک نیک و میخوای هندونه قاچ کنی، یهو میبینی عه چاقو نیاوردی که! قبل از اینکه مامانت شروع کنه به غر زدن سرت که چرا حواست نیست و همه اینا بخاطر اینه که سرت تو گوشیه، از این طلسم استفاده میکنی و علاوه بر قاچ کردن هندونه، سربلند هم میشی و خانواده بهت افتخار میکنن!

معایب:
-ممکنه جلوت یهو چند نفر چندتا گربه رو تو گونی کنن، و از اونجایی که نمیشه چندتا چاقو رو همزمان سمتشون پرت کرد و دونه دونه هم بخوای پرت کنی زمان میبره، دندون اینجا کاربردی تره.
-اگه از این طلسم استفاده کنی ممکنه دیگه تو محفل راهت ندن.
-باعث سوراخ شدن گلو میشه و طرف از ریخت میفته و ممکنه که کاااملا اتفاقی این طلسم رو روی رفیق خرخون و خودشیرینت پیاده کنی، و تو هم که دلت نمیخواد رفیقت از ریخت بیفته.
-فامیل شوهر هم ممکنه این طلسم رو بلد باشه و چشم عروس رو باهاش در بیاره.
-قبلش باید چند ترم کلاسای پرتاب چاقو رو گذرونده باشی و کیه که این همه پول واسه یه کلاس بده! اصلا کی وقتشو داره!

2. یه خاطره کوتاه از اینکه خودتون از طلسم استفاده کردین رو شرح بدین.
عرضم به خدمتتون که... تولد یکی از دوستام بود، کیک درست کردم براش و همه چی رو آماده کردیم بردیمش سه دسته جارو تا سورپرایز سوپ‏‏ریزش کنیم، سوپش هم ریخت خوشش هم اومد ولی کیک رو که اومدیم ببریم من دیدم همه زل زدن به من... اولش عین تسترال نگاهشون کردم بعد تازه فهمیدم منتظرن رقص چاقو برم و چاقو رو بدم دست دوستم که کیک رو ببره، منم که چاقو نیاوردم! اصلا قرار نبود من بیارم! من بیچاره همیشه قربانی اشتباهات بقیه شدم...
همینجور داشتم بخاطر رنج و سختی هایی که کشیدم غصه میخوردم که یادم اومد یه طلسم چاقو پرت کنی از استاد راکارو یاد گرفتم و گل از گلم شکفت! عینک دودیم رو زدم به چشمم و با یه حرکت چوبدستی چاقو رو پرت کردم سمت کیک! البته... کیک دقیقا از وسطش بریده نشد... ینی خب نه که عینک دودی زده بودم، سه دسته جارو هم همینجوریش یکمی تاریک بود کلا یه دونه شمع اون وسط روشن بود... چیز خاصی نشد فقط چاقوئه یه کوچولو به کنار کیک کشیده شد و خامه پاشید تو صورت بقیه و بعدشم کج رفت خورد تو صورت دوستم.
خب البته به عنوان تجربه اول زیادم بد نبودااا... یکم فحش خوردم که اونم فدا سرم.
اممم فقط پروفسور خواستم بگم که اون وسط مسطا اون عزیزی که این طلسمو یادم داد هم چندتا فحش خورد. شرمنده دیگه.

3. چه بر سر جادو آموز پررو اومد؟
بعد از کلاس یه کاغذ و قلم گرفتم دستم و افتادم دنبال جادوآموز پررو که برم گزارش تهیه کنم ازش. اولش پاشد رفت خوابگاهشون و از اونجایی که همگروهیم نبود، نتونستم تشریف ببرم داخل و نفهمیدم رفت چیکار کرد.
یکم بعد اومد بیرون و همینجور که زار زار اشک میریخت و جیغ میزد رفت دم در درمانگاه و از اونجایی که حنجره اش به دلیل جیغ های زیاد و همینطور پارگی آسیب دیده بود و نمیتونست حرف بزنه با زبون اشاره ازم خواست برم یه دارویی چیزی واسش بگیرم. منم رفتم پیش خانوم پامفری اونم یه چایی نبات داد دستم.
هیچی دیگه مجبور شدم خود پرروئه رو بیارم که یه چیز درست حسابی بده بهش. خانوم پامفری هم تا قیافه اینو دید فشارش افتاد غش کرد؛ مجبور شدیم چایی نباته رو به خودش بدیم.
منم از قفسه کناری یه قوطی قرص برداشتم دادم به جادوآموز پررو که شاید بهتر شه، چندتا قرص رو با هم انداخت بالا آب هم روش خورد ولی آب از اون قسمتی که چاقو رفته بود تو گلوش ریخت بیرون.
یکم نگاهش کردم ببینم زخمه تغییری میکنه یا نه ولی این یهو دوید از درمانگاه بیرون و رفت سمت دستشویی. چیزه راستش یادم رفت روی قرصه رو بخونم... بعد که برگشتم درمانگاه نگاه کردم دیدم ملین بوده.
فعلا خبر خاصی از جادوآموز پررو در دسترس نیست، هنوزم تو دستشوییه. البته چیزی نیست خوب میشه.


Though we don't share the same blood
You're my family and I love you, that's the truth


پاسخ به: کلاس «پیشگویی»
پیام زده شده در: ۲۳:۳۵ یکشنبه ۳ مرداد ۱۴۰۰
#48
سلام پروفسور!

تکلیف جلسه‌ی اول:
به عنوان تکلیف، مثل گابریل که به زور پیشگوییشو واقعی کرد، شما هم در قالب رول پیشگویی کنید و برای تبدیلش به واقعیت دست به کارای مختلف بزنید.

---------------------------------------------

آلنیس با بی حوصلگی به ساعت کلاس نگاه کرد. چند دقیقه دیگه کلاس تموم می شد. نصف جادوآموزا سراشون رو روی کتاب و دفترشون گذاشته بودن و صدای خر و پفشون بلند شده بود، میز آخریا داشتن با هم پچ پچ می کردن و لقمه های نون پنیر کدوحلواییشون رو می خوردن و اون بدبختایی هم که جلو نشسته بودن، از جمله آلنیس، مجبور بودن حواسشون رو به حرفای پروفسور دلاکور درباره شیوه های مختلف پیشگویی بدن؛ هرچند که فقط در ظاهر داشتن گوش می کردن.
آلن هر چند ثانیه یه بار به ساعت نگاه می کرد تا اینکه با صدای پروفسور حواسش اومد سر جاش.
-آلنیس می خوای برامون پیشگویی کنی؟

به روی خودش نیاورد. اصلا شاید منظورش آلانیس شپلی بود؟ سعی کرد همچنان خیلی عادی به ساعت نگاه کنه.
پروفسور گلوش رو صاف کرد و این دفعه دیگه آلنیس نتونست نادیده بگیرتش.
-اورموند؟

تا اونجایی که می دونست اورموند دیگه ای توی کلاس نبود... روش رو از ساعت برگردوند و به صورت پروفسور دلاکور که رو به روی میزش وایساده بود و اخم کرده بود نگاه کرد. آلنیس خیلی آروم از جاش بلند شد و سعی کرد یکم فکر کنه، شاید یه چیزایی از درس یادش بیاد...
-مثلا... مثلا من الان پیشگویی می کنم که... اممم... زنگ می خوره...؟

چند لحظه سکوت عجیبی به فضا حاکم شد و تا پروفسور خواست چیزی بگه...
دی دینگ! زنگ خورد! چه پیشگوی قهاریه این اورموند! چه می کنه این بازیکن!
آلنیس با قیافه ای که توش یه «جون هر کی دوس داری فقط بیخیال شو» ـی خاصی موج می زد به پروفسور نگاه کرد. جادوآموزا هم با شنیدن صدای زنگ از خواب بیدار شدن و داشتن کیف کتابشون رو جمع می کردن برن که با صدای پروفسور متوقف شدن.
-بچه ها چند دقیقه بمونین تا دوستتون جواب بده.

بچه ها همونطور که زیر لب به دوستشون و جد و آبادش و همینطور جد و آباد استاد بد و بیراه می گفتن پشت نیمکتاشون نشستن. پروفسور روش رو به سمت آلنیس برگردوند.
-خب حالا... می تونی یه پیشگویی درست و حسابی برامون بکنی؟

آلنیس نگاهای خیره بقیه رو روی خودش حس می کرد که منتظر بودن فقط یه جوابی بده و پروفسور کلاسو تموم کنه. سعی کرد فکر کنه ولی یه چیزی تمرکزش رو به هم می زد... صدای خر و پف تری که پشت سرش نشسته بود داشت رو اعصابش می رفت! یه نفس عمیق کشید و...
یهو چاره خلاصیش از دست پروفسور رو پیدا کرد! ناخوداگاه لبخندی روی لباش نشست.
-پروفسور تا چند دقیقه دیگه یه دعوای ناجور بین بچه ها توی کلاس راه میفته!

پروفسور همونطور که به سمت میزش می رفت گفت:
-اوه فکر نکنم چون می خوام دیگه کلاسو تعطیل کنم...
-امم بله... درسته...

آلنیس سرش رو پایین انداخت و قیافه مثلا شرمنده و ناراحتی به خودش گرفت؛ ولی خیلی نامحسوس چوبدستیش رو از جیبش درآورد و به سمت میز عقبی گرفت. وردی زیر لب زمزمه کرد و امیدوار بود درست نشونه گرفته باشه...
جادوآموزا دیگه بلند شدن تا از کلاس خارج شن که یهو تری که با طلسم خراش موقتی که آلنیس زده بود از خواب پریده بود و اخ و اوخ می کرد از بغل دستی اش، کتی بل، فاصله گرفت.
-آییی پاااااام می سوزه! کتی ببین این جونورت چیکار کرد باهام! اصلا چرا باید بذارن همچین چیزیو بیاری سر کلاس!

کتی جا خورد. اصلا نفهمید تری داره درباره چی حرف می زنه؛ فقط دوتا کلمه توجهش رو جلب کردن، "جونورت" و "چیز" ...
-به قاقاروی من میگی جونور؟! حالیت می کنم!

و بعد یکی از کتاباشو به سمت تری پرت کرد. ولی تری جاخالی داد و کتابه خورد پس کله اسکورپیوس!
اسکورپیوس هم کل کیفش رو برداشت و خواست پرتش کنه ولی چون سنگین بود کج رفت و خورد به یه بدبخت از مرلین بی خبر! جادوآموزا افتادن به جون هم، هر کس هر چی وسیله داشت پرت می کرد سمت بقیه و از اونجایی که هدف گیری هاشون تعریفی نداشت، به یکی دیگه می خورد و هی افراد بیشتری درگیر این جنگ می شدن.

-ساکت... ساااکت!

ولی صدای پروفسور بین اون همهمه اصلا شنیده نمی شد.
لبخند آلنیس پهن تر شده بود.
-بهتون گفتم که...!

بعد وسایلش رو سریع برداشت و از بین بقیه جادوآموزا و کیف و کتاب هایی که بینشون در پرواز بودن به سمت در کلاس حرکت کرد.


Though we don't share the same blood
You're my family and I love you, that's the truth


پاسخ به: بررسی پست های انجمن ارتش تاریکی
پیام زده شده در: ۱۶:۵۱ جمعه ۸ اسفند ۱۳۹۹
#49
سلام لرد!
اگه امکانش هست این رو برام نقد کنید.



سلام آلنیس!

ما امکانات لازم رو داشتیم. انجامش دادیم. با عقابی آبی رنگ برات فرستادیم. البته خودش آبی نبود. روش رنگ پاشیدیم. عصبانی هم شد. بلا رو نوک زد!




ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۹۹/۱۲/۱۰ ۱۶:۲۵:۱۰

Though we don't share the same blood
You're my family and I love you, that's the truth


پاسخ به: قرعه های اسرار آمیز هکتور
پیام زده شده در: ۲۳:۴۷ پنجشنبه ۷ اسفند ۱۳۹۹
#50
سلام بر شما!
شبتون بخیر.
اینم از ماموریت من:
1
2


Though we don't share the same blood
You're my family and I love you, that's the truth






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.