ازتون میخوام توی یک رول دنبال قاقارو*ی فراری بگردید، اگر کسی رو گاز گرفته و اون دچار توهم خاصی شده برام توضیحش بدید.
دنبال اتفاقات خلاقانه و بامزه باشید نه صرفا قهرمان بازی.
پادزهر رو به فردی که گاز گرفته شده تزریق کنید، اگه میترسه ترسش رو توضیح بدید، قانعش کنید یا مجبورش کنید یا تشویقش کنید، خلاصه هرکاری کنید که تزریق رو قبول کنه!
یه پست پر و پیمون ازتون میخوام.
—✦—
- جلسه بعد باید یه جوری کلاس رو بپیچونم.
- خوبه که زی! این درس به نوعی آیندمون رو تضمین میکنه.
- آینده ای در گذشته ش نزدیک بود جای دندونات روی دستم بمونه رو صد سال سیاه نمی خوام.
دیزی آن روز از روی دنده چپ بلند شده بود. آن روز از همان اولش همه چیز روی مخ بود. از آن. چوب دستی نوک تیز که ظاهرا اسمش آمپول بود تا توهم زدن کتی که خطرش از بیخ گوش دیزی گذشته بود.
- من برم به تمرین کوییدیچم برسم! امیدوارم با قارقاروی فراری بهت خوش بگذره.
- تو نمیای؟
- نـــــــــــــه!
- زی! قارقارو به گردن تو حق داره...
هنوز جای پنجش...
کتی همیشه عادت داشت پیاز داغ همه چیز را زیاد کند.
- پوف! بــــــــاشــــــــــه! بیا بریم دنبالش.
- بزن بریم!
دیزی به دنبال کتی راه افتاد بلکه بتوانند قارقارو را پیدا کنند. آنها تقریبا به تمام پاتوق های قارقارو سر زدند ولی هیچ اثری از او نبود.
-اینجوری فایده نداره! باید عمقی بگردیم!
-یعنی چی عمقی؟
- نیم ساعت دیگه داخل کتابخونه میبنمتون خانم بل!
- زی خوبی؟
- بهتر از این نمی شم.
پیدا کردن قارقارو کم کم داشت به دیزی مزه می داد. او همانطور که به کتی لبخند میزد، راهش را به سمت کتابخانه کج کرد.
نیم ساعت بعد_ کتابخانهکتی وارد کتابخانه شد. چشمانش دنبال دیزی می گشت اما دلش شور قارقارو را میزد.
- خانم بل! لطفا تشریف بیارید.
کتی نگاهش را به سمت صدا حرکت داد. دیزی که در کنج کتابخانه ایستاده بود . از نظر کتی دیزی تاریک ترین جای ممکن را برای قرارشان انتخاب کرده بود و این رفتار کاملا از دیزی بعید بود.
- زی مطمئنی خوبی؟ میخوای یکم استراحت کنی؟
- اصلا و ابدا! استراحت بمونه برای بعد حل این پرونده. خب بریم سراغ کارمون! خانم بل اصلا برای قارقارو نگران نباشید، خیلی سریع پیداش میکنم.
کتی در آن لحظه اصلا برای قارقارو نگران نبود. او در آن لحظه فقط نگران سلامتی دیزی بود.
- استاد پوارو در همچین مواقعی که اصلا سر نخی وجود نداشت، به جزئیات توجه میکرد ولی این روش اینجا جواب نمیده که. اتفاقات غیر معمول، همینه!
کتی هم مانند شما معنی جمله آخر را نفهمید.
- خانم بل! باید بریم به تالار ریون! قریضم میگه قارقارو اونجاست!
- قارقارو! تالار ریونکلاو؟
- بله، تالار ریونکلاو.
کتی همانطور که متعجب بود، دنبال دیزی راه افتاد. در راه دیزی به تعریف از قریضه کارآگاهی اش پرداخت و کتی بیشتر و بیشتر متجعب شد . عجیب بود! قریضه کتی هم روشن شده بود و هشدار " دیزی قریضه ندارد" می داد.
- صاحبت کجاست کوچولو... چرا گاز میگـــ...
- عه اینکه قارقاروعه!
- خودمم باورم نمیشد قریضم جواب بده!
دیزی در پوست خود نمی گنجید. قریضه اش جواب داده بود. کتی همانطور که قارقارو را از پای قربانی جدیدش جدا میکرد، دیزی را تحسین میکرد.
- زی قریضت کارش درسته!
- قریضم گنگش بالاست.
- دیزی تو کی اسلیترینی شدی؟
کتی و دیزی که در کف قریضه بودند، به کل آمانو را فراموش کرده بودند.
- دکتر دیزی پوارو بفرمائید این پاداشتون! این آمپول و این مریض!
کتی آمپول حاوی محتویات قرمز را در دستان دیزی گذاشت.
- من می ترسم. خودت بزن!
- باید ترس ها را کنار گذاشت و به آینده امیدوار بود.
جمله آخر را آمانو گفت. یک ریونی حتی در شرایط سخت هم باز حکیمانه سخن می گفت. این جمله روی دیزی تاثیر به سزایی( درست نوشتم آیا؟) گذاشت.
- ببخشید آمانو میدونم دردت میاد ولی باید بزنم.
-تو که دوستی زدنت اشکال نداره! آدم نباید از دشمن بخوره!
- به امید روونا! تکون نخور الان میزنم.
-بزن
زنگو آمپولو.
سخنان آمانو روی کتی هم تاثیر گذاشته بود، زیرا او هم سخنان حکیمانه می گفت. دیزی که در جو سخنان حکیمانه بود، آمپول را روی دست آمانو فرود آورد.
- فرود موفقیت آمیز بود.
-خسته نباشید کَـــپتان کران!
- اینجا چه خبره؟
آمانو کاملا رو به راه شده بود.
- خبر خاصی نیست. خانم بل پرونده تون بسته شد.
با اجازتون من برم به خواب بعد از حل پرونده برسم.
- روز خوش مادام دیزی پوآرو!
دیزی کتی خوشحال و آمانوی متعجب را به حال خود گذاشت و به سمت تخت خوابش راه افتاد.
تامام