یکی از بعد از ظهرهای گرم تابستون بود. از همون بعد از ظهرهایی که توش دادگاه تشکیل میشه، از همون بعد از ظهرهایی که توش یه دادگاه برای رسیدگی به شکایت یه کاپیتان از خود شاکی و بازیکن تأخیرکنش تشکیل میشه، یکی از همون بعد از ظهرهایی که دادگاه زودتر اونچه که فکرشو بکنی تشکیل میشه..
اینم یکی از همون بعد از ظهرا بود. ملت غیور جامعهی جادویی، همگی رو صندلیهاشون نشسته بودن به غیر از متهم بدبخت که قانون همیشه این بوده که باید وایسه. بعد از این که دادگاه علیرغم انتظار وزیر شایستهی جامعهی جادوگری نظم خودش رو پیدا نکرد، چکشش رو رو میز کوبید تا بلکه همهمهها بخوابه و حال و احوالپرسیا تموم بشه.
- پروندهی شمارهی پنج، دوشیزه جوزفین مونتگومری، متهم به تأخیر در حضور در ورزشگاه و به این وسیله مسبب باخت تیم. نه شاهد دارید، نه وکیل مدافع؛ آخرین حرف برای دفاع از خودتون؟
-
وزیر کار داشت و میخواست هرچه زودتر سر و ته قضیه رو هم بیاره و بره خونهشون.
- بعله داریم!
- بفرمایید.
اوقات وزیر یه کم تلخ شده بود.
- راستش من قبل از بازی خیلی تمرین کرده بودم.. کاملاً آماده بودم.. ولی اون روزی که عصرش مسابقه داشتیم..
فلش بک - صبح زود - خوابگاه ریون
جمع کثیری از ملت ریونکلاوی زودتر از آفتابخانوم از خواب پا شده بودن تا به کاراشون برسن. جمعی برای رسیدگی به کارای کوییدیچ، بعضیا واسه انجام دادن تکالیف مدرسهشون در دقایق آخر و عدهای هم برای کارای متفرقه.
- جــــــــو!
- ها؟!
- این ملخه در رفت باز، نمیدونم کجا رفت، بدو بگیر بیارش تا من دارم معجونو هم میزنم. زود باش الان معجون ته میگیره.
و به دنبال این دیالوگ، جوزفین که داشت بند کفشش رو محکم میکرد رفت دنبال اون ملخ بختبرگشته بگرده که قرار بود تو معجون آندریا حل بشه.
- قهرم! لباسی که میخواستم باهاش برم مهمونی نیست! گاب، تو ندیدیش؟
- چرا، یه دونه لکهی چایی روش بود که باعث میشد تقارن لباست به هم بخوره، منم انداختمش تو وایتکس!
- گابریل!
- بله؟!
- از این به بعد کلاً باهات قـهــرم!
چهل دقیقه بعد، جوزفین که بلأخره تونسته بود ملخ بازیگوش رو تو توالتهای طبقهی آخر گیر بیاره برگشت.
- جو! دیر آوردیش که، بندازش تو پاتیل تا دوباره در نرفته.
- معجونت ته نگرفت؟
- تا ماه تابانی به نام آندریا اینجاست، هیچ معجونی ته نمیگیره.
- آهان.
- مونت، دستکش دروازهبانیم پاره شده. الان باید برم به تام برسم، داره تشنج میکنه، میدوزیش برام؟
- باشه ری، برو.
- گاب، تلافیشو سرت درآوردم و یکی از لباساتو برداشتم، و لازمه بازم بگم من هنوزم
کلاً باهات قهرم. باهات حرف نمیزنم دیگه. جوز، یکی از قهردونامو گذاشتم تو همون قهردونی که سو واسه تولدم بهم هدیه داده، تا وقتی برمیگردم مواظبش باش.
- جوزفین، هنوز داری میدوزی؟
- چی؟ دهن مردمو؟ یا دسشکش ری رو؟
- تام کارت داره. توضیحات قبل بازیه. تو هم باید بری.
و جوزفین با همون نخ و سوزن و دستکش دروازهبانیای که تو دستش بود رفت وسط زمین بازی تا ببینه تام چی میگه.
وسط زمین بازی
- جوز، داری گوش میدی؟!
- کی؟ من؟! آره!
و دستکش تعمیر شدهی ریموند رو برگردوند بهش.
- تیم حریف قویه. ما باید برای دیدن هر تاکتیک و تکنیک عدیدهای از طرف اونا آماده باشیم. باید بتونیم به هر طریقی دفعش کنیم. مهم اینه که ضربه نخوریم. اگه بتونیم مقاومت کنیم کافیه. سعیتون رو بکنین که گل نخورین، مهم نیس که گل بزنین یا نه. ری، ما چشممون به توئه ها! کارت رو خوب انجام بده!
نیمهگوزن ریونکلاو، نگاه حاکی از اعماد به نفس و آماده بودنش رو به تکتک اعضای ریون انداخت.
- جوز، تو هم حواست باشه، اینقدر به فکر گل زدن نباش.
- سعی میکنم.
- کریس..
- باشه تام، خودت گفتی من بهترینم. مطمئن باش پشیمون نمیشی از این حرفت.
- خب دیه تام، من رفتم، موقع بازی میبینمتون.
- هی! جوز! وایسا! کجا؟!
- گُب یه کاریم داشت فِک کنم.
اندر تالار ریون
- جوزفین، بدو بیا که خیلی کارت دارم!
- هان؟! چی؟ آخه من..
- طوری شده؟
- ..بازی کوییدیچ دارم..
- نگران نباش، به بازیتم میرسی، فعلاً بیا اون طرف کاناپه رو بگیر تا جابهجاش کنیم. اصول تقارن باید همهجا برقرار باشه، خصوصاً تو تالار ریون!
- ولی آخه من تمرین دارم!
- بیا دیگه، زود تموم میشه.
- آمپوله مگه؟!
و بعد این که هفتبار کل دکوراسیون تالار ریونکلاو رو از اول چیدن و شیشهی پنجرهها رو که از شدت تمیزی و شفافیت دیده نمیشدن با دستمال گردگیری کردن..
- خب دیه.. برم من..
- کجا؟! کجا؟! سقف تالار که تمیز نشده هنوز.
- عاا..
و این قضایا همینطور ادامه داشت تا دو ساعت قبل از شروع مسابقهی کوییدیچ.
- خب، دو ساعت مونده دیه.. جارو هم که کشیدیم اینجا رو.. کل اتاقای خوابگاهم مرتب شد.. یه کم بخوابم تا قبل از مسابقه.. تا اون موقع بیدار میشم.. آره..
و رو همون کاناپهای که از اون سرِ تالار تا اون سرِ تالار با گابریل بُرده بودن و آورده بودن خوابش برد..
پایان فلش بک
- و فوقع ماوقع.
آخرین حرفی که متهم باید برای دفاع از خودش میگفت خیلی بیشتر از اونچه که وزیر شایستهی جامعهی جادوگری انتظار داشت طول کشیده بود.
- کسی اعتراضی نداره؟
- من اعتراض دارم جناب قاضی!
- اعتراض شما با کمال میل وارده.
- گابریل لباس و ردای منو با هم انداخته تو وایتکس!
- برای اون باید جداگونه شکایتنامه تحویل بدید.
لیسا از دادگاه خارج شد تا بره شکایتنامهشو بنویسه و تحویل بده.
- خب گویا کسی اعتراضی نداره. باید دید هیئت منصفه چه حکمی رو صادر میکنه. تا چند دقیقهی دیگه حکم نهایی رو اعلام میکنیم.
پچپچهایی بین قضات در گرفت، از همون پچپچهایی که تو یه بعد از ظهر تابستونی، تو دادگاهی که برای رسیدگی به شکایت یه کاپیتان کوییدیچ از خود شاکی و ایضاً از بازیکنش شاکی تشکیل میشه. نهایتاً وقتی پچپچها به پایان رسید، وزیر تصمیم گرفت حکم نهایی دادگاه اون روز رو اعلام کنه. حالا مهم نبود که اون حکم خلاف میلشه یا نه.
- بدین وسیله اعلام میداریم که متهم این جلسه از دادگاه ما، جوزفین مونتگومری، از اتهامات وارده تبرئه شده و ایشون آزادن. جلسهی دادگاه به پایان رسیده و میتونین برین خونههاتون.
ویرایش شده توسط جوزفین مونتگومری در تاریخ ۱۳۹۸/۴/۲۸ ۱۵:۴۵:۲۰
ویرایش شده توسط جوزفین مونتگومری در تاریخ ۱۳۹۸/۴/۲۸ ۱۵:۵۷:۱۹
ویرایش شده توسط جوزفین مونتگومری در تاریخ ۱۳۹۸/۴/۲۸ ۱۶:۵۰:۰۴
ویرایش شده توسط جوزفین مونتگومری در تاریخ ۱۳۹۸/۴/۲۸ ۱۶:۵۱:۵۰
ویرایش شده توسط جوزفین مونتگومری در تاریخ ۱۳۹۸/۴/۲۸ ۱۷:۲۱:۲۹
ویرایش شده توسط جوزفین مونتگومری در تاریخ ۱۳۹۸/۴/۲۸ ۱۷:۴۲:۱۶
ویرایش شده توسط جوزفین مونتگومری در تاریخ ۱۳۹۸/۴/۲۸ ۱۸:۱۰:۱۵
ویرایش شده توسط جوزفین مونتگومری در تاریخ ۱۳۹۸/۴/۲۸ ۱۸:۱۳:۰۰
ویرایش شده توسط جوزفین مونتگومری در تاریخ ۱۳۹۸/۴/۲۸ ۱۸:۳۲:۲۵
ویرایش شده توسط جوزفین مونتگومری در تاریخ ۱۳۹۸/۴/۲۸ ۱۹:۳۴:۵۷
بسوز! شعلهور شو، با اشتیاق. چنان بسوز که گرمای وجودت رو بشه حس کرد...